شهریور امسال 40ساله شده است و نمی شود این عبارت که «حالا پخته تر، شده» را درمورد او به کار برد. چرا که انقلاب اسلامی و سال های جنگ او و هم نسلانش را در کودکی پخته و بزرگ کرده.
پدرش سیاوش زندگانی از اساتید موسیقی ایران است و به گفته خودش موسیقی هم در «خون» شان است و هم در «خونه» شان! با این اوصاف اما امین زندگانی از شاخه های گوناگون هنر، تئاتر را برگزید و هیچ علاقه ای به موسیقی نشان نداد.
هرچند که او هم مثل خیلی از ما قرار بود «دکتر» شود! یعنی خانواده اش این طور می خواستند و او مسیر زندگی خود را طور دیگری انتخاب کرد. نگاه خاص امین به زندگی البته تنها به انتخاب رشته تحصیلی و حرفه اش مختص نمی شود چرا که او به طور کلی دیدگاههای خاص خود را دارد. درباره حرفه اش، فرمولی که برای انتخاب نقش ها دارد، ازدواج، پدرشدن و به طور کلی زندگانی اش از نگاهی کامًلا متفاوت با نگاه بیشتر ما برخوردار است.
چهره سرد و سنگین او در قاب تلویزیون، پرده سینما و صحنه تئاتر شاید او را در نظر خیلی از ما به مردی تبدیل کرده باشد که به راحتی نمی شود با او همکلام شد اما برخلاف تصور آنقدرها هم ساکت و سرد نیست و وقتی با روی باز گفت و گویی دوستانه را پذیرا می شود، خودمان را برای گپی متفاوت و خاص آماده می کنیم.
در این گفتگوی دوستانه روزنامه قدس با امین زندگانی، او از همه چیز می گوید، از خاطرات، دغدغه ها و البته دو موردی که اخیراً او را حسابی خبرساز کرده! یعنی بازی اش در فیلم «پیشونی سفید» و خبر نامزدی اش با «الیکا عبدالرزاقی» که درباره هریک از آن ها یک دنیا حرف های شنیدنی دارد.
می شود فرزند یکی از بزرگترین اساتید موسیقی ایران، هیچ سازی نزند؟
راستش مدتی بود كه برای یاد گرفتن فلوت اقدام كرده بودم و سال تمریناتم را ادامه دادم اما بعد از آن كار ملک سلیمان به من 3 پیشنهاد شد و مجبور بودم مدتی سر كار باشم. ضمن اینکه مسیر منزل ما تا كلاس فلوتم هم قدری طولانی بود و نتوانستم دیگر تمرین كنم. اما امید موسیقی را حرفه ای تر از من دنبال كرده است و نسبت به این موضوع علاقه نشان داد.
با توجه به شرایط خانوادگی تان به نظر می رسد که برای ورود به دنیای هنر راه راحت تری را نسبت به خیلی از هم دوره ای هایت پشت سر گذاشته باشی؟
اتفاقاً همه با این تصمیم من مخالف بودند و می گفتند بهتر است به عنوان شغل دوم به بازیگری فکر كنی. به خصوص كه امید هم وارد این حرفه شده بود و همه دوست داشتند من دیگر هم حرفه او نباشم و پزشک شوم.
علاقه برادرت امید به تئاتر و ورود او به این رشته باعث تصمیم ات نشده بود؟
من و امید آنقدر تفاوت سنی نداریم كه بتوانیم بگوییم چون او به این رشته رفته بود من هم این رشته را انتخاب كردم یا اینکه او من را به سینما و تلویزیون آورده است چون ما هردو باهم در دانشگاه درس خواندیم.
ظاهراً پدر و مادرت برای پسر کوچک ترشان آرزوهای بزرگ تری داشتند!
واقعیت این است كه شیطنت امید خیلی از من بیشتر بود و با سالگی تئاتر 15اینکه او هم هنرستان نرفت و الکترونیک خواند اما از كار می كرد و همه فکر می كردند شاید بهتر باشد ما دو حرفه متفاوت داشته باشیم.
پس بچه درس خوان بودی!؟
در کدام دبیرستان و چه رشته ای درس خواندی؟ - رشته من تجربی بود و در بدترین دبیرستان دوره خودم درس خواندم. كه آن هم ماجرای خاص خودش را داشت. چون ما دیر جنبیدیم و مدرسه ها پر شده بودند، خلاصه در مدرسه ای ثبت نام كردم كه تمام دانش آموزانش، اخراجی های مدارس دیگر بودند.
از این موضوع ناراحت بودی یا خوشحال؟
من این دوره از زندگی ام را خیلی دوست دارم، درست مثل دوره سربازی. خیلی خوشحالم كه در این مدرسه درس خواندم. چون این دوره از زندگی ام باعث شد كه روحیه ام و نوع نگاهم به زندگی و رفاقت طور دیگری شود.
چه طور ؟! مگر این دبیرستان چه داشت؟ خودت که می گویی بدترین دبیرستان زمان خودت بوده!
در واقع این دبیرستان محیط جامعه را داشت اما كنترل شده. باورتان نمی شود اما من هنوز هم خیلی از تجربیاتم را چه در زندگی و چه در كار، به آن دبیرستان مدیونم.استقلال فکری و شخصیتی ام ماحصل دوران دبیرستان است.
بین آن بچه های پر شروشوری که تعریف م یکنی، احتمالاً مظلوم ترین بودی!؟
اصًلا این طور نیست. درسم خیلی خوب بود اما تا دلتان بخواهد شیطنت می كردم و به خاطر همین كلی هم كتک خورده ام. خوبی ماجرا این بود كه من هرچقدر هم كه كتک می خوردم، خیلی خوب می توانستم این اتفاقات را یک جوری بپوشانم و به گوش مادر نرسد. نگذاشتم مادرم رنگ مدرسه را ببیند و همیشه بچه خوبه خانه بودم.
هیچ وقت دوست نداشتی بدانی سرنوشت سایر دانش آموزان آن مدرسه چه شده؟
راستش یکی از دوستان صمیمی ام در آن دوران، پزشک شده و به طور كامًلا اتفاقی او را در یک بیمارستان دیدم.
برای كاری به بیمارستان رفته بودم و آقای بداخلاقی را دیدم كه پشت میز نشسته، من هم ناراحت بودم و تا سرش را بلند كرد، شناختمش و از دیدن هم خیلی خوشحال شدیم.
به طور كلی بچه های آن مدرسه همه بچه های باهوشی بودند اما هوش آن ها از جنسی نبود كه مدارس غیرعلمی آن زمان بتواند آن را دریابد. آن ها فقط به كودك زور می گفتند.
با این حال وقتی نگاه می کنیم، تو و هم دوره ای هایت نسبت به نسل بعدی که وارد سینما شد، وضعیت بهتری داشتید.
من جزو اولین ورودی های دانشگاه آزاد اسلامی در رشته تئاتر بودم. با امکاناتی نزدیک به منفی شروع كردیم اما بهترین خروجی این 6 و 5 دانشگاه را داشتیم. هم دوره ای های من در دانشگاه، در حال حاضر مسوولیت های مهمی در وزارت ارشاد دارند و یا در رشته بازیگری و كارگردانی از بهترین ها هستند.
بزرگترین آدم تبلیغاتی ایران در حال حاضر از هم كلاسی های من در دانشگاه بود. سعید مروت پور، هادی سالارپور، اتابک نادری، افشین سنگچاپ،ا میرغفارمنش، افسانه ماهیان، برادرم امید و 45 اسم دیگر در جمع 7-8حداقل نفری ما بودند.عده ای از آن ها هم كه در حال حاضر در هلند و انگلستان و آلمان در همین حرفه فعالیت می كنند.
این طور که گفتی دوران سربازی پرماجرایی هم داشتی!؟
وقتی من به سربازی رفتم آنقدر قدم كوتاه بود كه كوچکترین لباس را به من دادند. با این حال باز هم وقتی سرگروهبان من را دید گفت تو آبروی پادگان را می بری! خلاصه من را با چند نفر فرستادند تا برویم یک لباس به سایز خودم پیدا كنیم. در نهایت هم كوچکترین سایزی كه پیدا كردیم را خریدیم و دادیم به خیاط باز هم كوچک كرد تا اندازه ام شد.
اگر دوران سربازی ات با دوران جنگ همزمان می شد، مشکلات اساسی داشتی!
همزمان با جنگ خلیج فارس، من دوم 69- همین هم شد! سال راهنمایی بودم. یکی از معلمان ما خیلی تشویق مان می كرد كه به جبهه برویم.
اولین باری كه تفنگ به دست گرفتم با سرنیزه هم قد خودم می شد، خلاصه گفتند كه با این وضعیت حالا تو نمی خواهد بیایی جبهه، برو هروقت بزرگ شدی بیا! آنقدر قد من كوتاه بود كه می گفتند امکانات برای پذیرایی از شما نداریم!
(می خندد)از وقتی وارد دانشگاه شدی کار تئاتر برایت جدی شد یا قبل از آن هم کار م یکردی؟
فعالیت های فرهنگی در مدرسه برای بچه ها معمولاً با هدف فرار از درس بود و كًلا زیاد جدی گرفته نمی شد. من هم یکی دو بار رفتم اما احساس كردم وقتم را بی جهت می گذاشتم. برای همین تئاتر برایم بعد از ورود به دانشگاه جدی شد.
پس برای اولین بار در دوران دانشجویی روی صحنه رفتی ؟
بله. اولین بار در كلاس بودم. نمایش افسانه مهابهاراتا بود و من كلمه ای می گفتم اما آنقدر هل شده بودم كه 2-3فقط باید یک دیالوگ همان دیالوگ كوتاه را هم نتوانستم بگویم. بعد از آن همه می گفتند تو اصًلا به درد بازی كردن نمی خوری!
ناامید نشدی؟
خیلی ناامید شدم اما وقتی با خودم فکر كردم گفتم این رشته ای است كه خودم انتخاب كردم و كسی با زور من را به این رشته نیاورده. پس دوستش داشتم و باید برای موفقیت در آن تلاش كنم. من معتقدم خیلی چیزها انتخاب هایی است كه دست ما نبوده، مثل متولد شدن، خانواده و خیلی چیزهای دیگر اما مسائلی مثل رشته تحصیلی، شغل، ازدواج و مسائل این چنینی به انتخاب خودت بوده و هر اتفاقی بیفتد باید یقه خودت را بگیری. احساس كردم باید خودم را ثابت كنم.
پس آن شکست و ناامیدی، سرآغاز تلاش هایت برای موفقیت شد؟
همان اتفاق باعث كار 18-17شد من دانشجویی بازی كنم تا خلأ خودم را پر كنم و به كسانی برسم كه پیش از ورود به دانشگاه كار تئاتر را شروع كرده بودند. استاد حنانه خدا بیامرز همیشه می گفتند كه چیزی كه بیشتر از استعداد اهمیت دارد، پشتکار است.
پس به نظر تو امین زندگانی با پشتکار به اینجا رسیده است؟
شاید استعدادم معمولی بود اما آن زمان پشتکار خیلی زیادی داشتم. آنقدر تلاش می كردم كه واقعاً نفهمیدم سال دوره 4 كارشناسی چه طور تمام شد؟ از یک طرف كارهای دانشجویی زیادی كه انجام می دادم و درس، از طرف دیگر كار وقتم را حسابی پر كرده بود.
در دوران دانشجویی کاری جز تئاتر انجام می دادی؟
بله برای اینکه شهریه دانشگاه را بپردازم، در یک شركت صادرات و واردات كارمند حسابداری بودم و در كانون پرورش فکری كودكان و نوجوانان هم مشغول بودم. در حقیقت دانشگاه و حسابداری و كار در كانون را كنار هم داشتم.
پس می توان گفت بچه پولدار نبودی که هرچه بخواهی به سراغ پدر و مادر بروی؟
14-15- سالگی بچه پولدار نبودیم. اگر هم بودیم روحیه من از طوری نبود كه بپذیرم پدرو مادرم به من پول بدهند. من استقلال و مسوولیت پذیری را دوست داشتم.
یعنی تا 14-15سالگی هم کار می کردی؟
نه ولی یادم هست كه از همان زمان به مادرم می گفتم، می خواهم كار كنم و خرج خودم را دربیاورم با این حال او اجازه نمی داد. نمی فهمیدم كه بزرگ كه شوم دیگر تا آخر عمر باید مسوولیت داشته باشم، لااقل آن دوران از كودكی و نوجوانی ام استفاده م یكردم. فکر م یكردم حالا چه خبر است؟!
(می خندد) همیشه می خواستم بزرگ باشم. شاید به خاطر همین بود كه كار آقای جواد هاشمی را قبول كردم تا خلأهای دوران كودكی ام را پر كنم.
کار کودک آن طور که فکر می کردید بود یا از بازی در این کار پشیمان هستید؟
شاید بتوانم بگویم این كار حتی بیشتر از حد انتظارم بود. راستش را بخواهید در ابتدا كه این كار به من پیشنهاد شد قدری نگران بودم كه كار، خوب از آب درنیاید.
چه چیزی باعث می شد درباره فیلم سینمایی «پیشونی سفید» این طور فکر کنید؟
چون جواد هاشمی اغلب برای كارهایش زمان كمی دارد و در طول كار خیلی سریع باید پیش برویم. به خاطر همین می ترسیدم كه نتوانیم نقش ها را آن طور كه باید و شاید دربیاوریم اما به جرأت می گویم كه شما در این فیلم بازی های فوق العاده ای را شاهد هستید، به خصوص از هومن حاج عبداللهی.
با وجود رضایتی که خودت از این کار داشتی اما انتقادهای زیادی شد که چرا چنین نقشی را قبول کردی یا چرا در این فیلم بازی کردی... -
بله، متأسفانه خیلی از این كار نهی می شدم. همه می گفتند چون در ملک سلیمان نقش سنگینی داشتی، كار درستی نیست كه این نقش را قبول كنی.
این درحالی است كه در همه جای دنیا بازیگری كه در برای كودكان كاری انجام می دهد، تشویق می شود اما متأسفانه به من خیلی انتقاد شد.
شاید این انتقادها به خاطر نقش منفی شما بوده و بین این نقش و بازی شما در ملک سلیمان تضاد احساس می شده...
اتفاقاً من جوابی برای این موضوع دارم كه هیچ جای انتقادی باقی نمی گذارد. من به عنوان هنرمند رسالت دارم و بازی در این نقش در جهت رسالت هنر من بوده و نه توهین به رسالت حضرت سلیمان! رسالت هنر من آموزش است. در بخشی خیر را آموزش می دهم و در بخش دیگر شر را.
البته ما نقش های منفی زیادی داریم که در آموزش، بسیار مؤثرتر از نقش های مثبت ظاهر شده اند.
بله، وقتی من بتوانم در تجربه ای، با ایجاد فضای بازیگری آموزش غیرمستقیم بدهم، كارم می تواند ثواب زیادی داشته باشد. من رسول هنرم و همه این نقش ها در رسالت هنری من است.
البته جدا از این بحث به طور کلی کار کودک در سینمای ما خیلی مهجور واقع شده است.
خواهشم از دوستان همین است. وقتی فردی قدری حرفه ای كار بی ارزشی است. ما با می شود نباید فکر كند بازی در كار كودك خیلی از عادت ها و مسایل رایج در سینمای غرب مشکل داریم اما بد نیست نکات خوب را از آن ها یاد بگیریم. در حال حاضر خیلی از بازیگران بزرگ دنیا برای انیمیشن های كودك صداپیشگی م یكنند. باید این ها را یاد بگیریم و برای كودكانمان ارزش قائل شویم.
به طور کلی هیچ وقت نشده از بازی کردن در نقشی پشیمان شوی یا یکی از نقش هایت را بیشتر دوست داشته باشی.
خوشبختانه هنوز به اینجا نرسیدم كه نقشی را بازی كنم و بعد بگویم كه ای وای، ای كاش بازی نم یكردم. البته بوده پروژه ای كه سخت بوده و مجبور بودم در محیطی خشن و غیرحرفه ای مدتی كار كنم كه از قبول كردن كار با آن شرایط سخت و غیرحرفه ای پشیمان شده باشم اما از نقشم هرگز. هر نقشی را كه بازی م یكنم در آن لحظه برایم بهترین نقش ممکن است. الان تئاتری كه بازی می كنم بهترین نقش من است. چند ماه پیش تله تئاتری كه بازی كردم و قبل تر فیلمی كه در آن نقش داشتم بهترین بوده اند.
دوست داری باز هم کار برای کودک را تجربه کنی؟
من در حال حاضر در سنی هستم كه نسل آینده و فرزندان ما بزرگ ترین دغدغه ذهنی ام شده اند و دوست دارم برای نسل آینده كاری كنم و به نوعی به آن ها كمک كرده باشم.
قطعًا با این طرز تفکر بعد از اینکه پدر شوی، دغدغه های زیادی برای فرزندانت خواهی داشت.
من در این زمینه پیرو حضرت علی (ع) هستم و معتقدم فرزند درست مثل یک تکه الماس تراش نخورده است و ما با تربیت مان روی الماس وجودش تراش می دهیم. تربیتی كه خیلی از ما خیلی ساده از آن می گذریم و حتی خیلی ها متأسفانه معتقدند كه بچه، خودش بزرگ می شود.
پس باید نسبت به بچه ها خیلی سخت گیر باشی؟!
صحبت سخت گیری نیست. من فقط می توانم حرف هایم را به او بزنم و چاله هایی كه ممکن است بر سرراهش باشد را بگویم و كمکش كنم اما قطعاً هیچ كدام از این ها نباید استقلال او را زیر سوال ببرد. او باید مسیرش را خودش انتخاب كند.
علاوه بر انتقادهایی که بابت بازی در این فیلم سینمایی شد، خبر نامزدی ات با الیکا عبدالرزاقی هم اخیراً خیلی سروصدا به پا کرد!
(می خندد) نمی دانم به خدا! دوستان دیگر از این كارها كردند آنقدر سروصدا به پا نشد اما من در خانه نشسته بودم، یکی از آشناها تماس گرفت گفت فلان شبکه تلویزیونی بابت ازدواجت تبریک گفته! نمی دانم چرا خبر نامزدی ام تا این حد جنجالی شد؟!
جالب همین بود که در برخی رسانه ها طوری خبر منعکس شد که گویا همه چیز تمام شده و شما در آستانه ازدواج هستید.
واقعیت این است كه خبر پیش از موعد بود. این اتفاق هنوز به صورت رسمی نیفتاده و ما فقط نامزد هستیم. به ویژه اینکه در جایی یک مصاحبه ساختگی از من منتشر شد و از همان زمان بود كه ماجرا حسابی پیچیده شد و اتفاقاً حساسیت بعضی همکاران عزیز را هم برانگیخت.
حتمًا گله مند بودند که چرا به آن ها نگفته اید یا متوقع شدند که عروسی دعوتشان کنید!؟
(می خندد) نه. بعد از انتشار این خبر خیلی ها حساس شدند و مصاحبه كردند كه ازدواج ما هم پرسروصدا بود!
حالا تاریخ مشخصی برای ازدواجتان تعیین نکردید؟
نه. ان شاءا... خدا دوستمان داشته باشد و بتوانیم زندگی مشتركی را با هم شروع كنیم اما هنوز شکل رسمی پیدا نکرده است.
نکند به محض اینکه تصمیم گرفتید نامزد باشید، خبر ازدواجتان منتشر شد؟
ما در كار «چند دقیقه زندگی» با هم آشنا شدیم و ایشان سال هاست كه به بنده لطف دارند اما سعی كردیم كه اطلاعات زیاد از دایره خانواده خارج نشود اما خب این طور شد. حالا هم قطعاً من برنامه ریزی خاصی برای زندگی ام دارم اما به طور كلی به شکل دیگری به این مسائل نگاه می كنم.
بهترین بازیگری که همیشه دوستش داشتی و به نوعی الگوی حرفه بازیگری ات بوده، کیست؟
مرحوم خسرو شکیبایی و پرویز فنی زاده از بهترین بازیگرانی بودند كه همیشه در نظرم مانده اند و دوستشان دارم. خسرو شکیبایی را اگر در صد تا لباس هم می پوشاندید آنقدر انرژی بازیگری بالایی داشتند كه باز هم می توانستند همه را تحت تأثیر قراردهند.
دوست داریم به عنوان حسن ختام گفت و گو از آخرین باری که به مشهد سفر کردی و آقا امام رضا (ع) را زیارت کردی برایمان بگویی.
آخرین باری كه به مشهد مقدس سفر كردم اتفاقاً به دعوت روزنامه قدس و بعد از بازی ام در فیلم سینمایی ملک سلیمان بود. به همراه آقای علیرضا كمالی نژاد، كه نقش برادر حضرت سلیمان را در فیلم بازی می كردند، صبح به مشهد سفر كردیم و صبح فردایش هم برگشتیم اما سفر خوبی بود.
چه خاطره ای از این سفر برایت مانده؟
من و آقای كمالی نژاد رفته بودیم حرم آقا امام رضا(ع) و در یکی از صحن ها مشغول نماز خواندن بودیم. گفتیم برای اموات هم نماز بخوانیم. این را گفتیم و انگار كه مسابقه گذاشته بودیم، هر نمازی كه می خواندیم یادمان می آمد كه برای یکی دیگر از رفته گان نماز نخوانده ایم و خلاصه آنقدر نماز خواندیم كه وقتی از صحن حرم خارج شدیم كه به سمت هتل برویم دیدیم دارند اذان صبح را می گویند و ما در راه هتل بودیم! فکر كنید ساعت ها برای اموات نماز خواندیم اما درست وقتی زمان نماز صبح رسیده بود، در مسیر هتل بودیم و گذر زمان را متوجه نشده بودیم. به هرحال آن هم قسمت درگذشتگان بود دیگر.
باشگاه خبرنگاران