یک عمر چه غمهای که در خاطرم گذشت
بال و پرم ببین که چه بر ظاهرم گذشت
در پیله بودم و به دل اندوهگین و سرد
از تازیان ظلم چه بر پیکرم گذشت
بار گناه بستم و از آسمان به دور
امّید توبه نیست که آب از سرم گذشت
از بس که عجز و لابه اثر در دعا نکرد
کین شکّ و شبهه بر دل و بر باورم گذشت
همچون دل شکسته ی مرغ قفس حزین
از عرش، بانگ نوحه ی حزن آورم گذشت
این دل که گوهری همه رنگ و طراوه بود
حالا بیا ببین که چه بر گوهرم گذشت
دیگر برای ایستادگی توان نماند
از بس که تیر بر بدن پرپرم گذشت
صبحی دگر گذشت و من انگشت می گزم
عمرم تباه گشت و شبی دیگرم گذشت
از آسمان رسید ندایی که یار ما
از هر گناه و باطن شرم آورم گذشت