روایت شده است كه وقتى كه جناب سلمان (ره ) از جانب امیرالمؤ منین علیه السلام به حكومت مداین ماءمور گردید و عازم مداین شد، آن عالى مقام با كاروانى همراه شد، و به درازگوشى سوار شده به منزل مى رفتند، و قانون آن جناب بود كه یك فرسخ راه را سوار الاغ میشد، و یك فرسخ راه را پیاده مى رفت ، تا آن حیوان ناراحت نشود، و در میان اهل قافله قانون مراعات احوال حیوان مركوب آن جناب معروف و معلوم شده بود. در منزلى از منازل كه نوبت سوارى الاغ بود، آن جناب سواره شد و به قدر نیم فرسخ سوار بود، كه ناگاه اهل قافله دیدند، آن جناب بى اختیار از الاغ مركوب خود پیاده شد، و بى اختیار خود را به زمین انداخت و آن زمین را به آغوش كشید و مانند ابر بهارى زار زار میگریست ، اهل قافله متعجب شده و متوجه آن جناب بودند. ناگاه دیدند بعد از زمانى از آن زمین گریان و نالان برخاسته و چند قدم راه رفت ، باز خود را به زمین افكند، صدا به گریه و ناله بلند كرد، زمانى با شدت گریست ، بعد از آن قدرى رفته باز خود را به زمین افكند، با شدت تمام صیحه و ضجه زده ، مانند زن ثلكى میگریست ، و مى نالید تا این كه اهل قافله را معلوم شد كه آن زمین ، زمین كربلاست (32).
در مدینه زن صاحب گناه کاری بود، كه در مدینه مشهوره بود، همسایه اى داشت كه همیشه به تعزیه دارى سیدالشهداء مشغول مى شد، و روزى در نزد آن شخص مردانى چند بود كه مرثیه مى خواندند، و مى گریستند و آن شخص امر كرده بود كه براى تعزیه داران طعامى تهیه كنند. پس این زن را آتش ضرور شد و به مطبخ آن صاحب تعزیه داخل شد كه آتشى براى مصرف خودش ببرد دید كه مباشرین طعام مشغول تعزیه شده اند، و آتش زیر طعام خاموش شده پس به نوعى سعى كردند آن آتشهاى افسرده را با زحمت بسیار روشن كرد، و چون زمان زیادى طول كشید از غلبه دود كه به چشمش رسیده بود، اشك چشمش جارى شد، چون آتش شعله ور گردید، قدرى آتش براى حاجتش برداشت و روانه منزل خود گردید. چون كه معتاد خواب بود، چون ظهر شد و هوا گرم شد مشغول خواب شد و در عالم رؤ یا دید كه قیامت قائم شده و زبانه جهنم مشتعل گردیده و او را با زنجیرهاى آتشین مى كشند، تا به جهنم ببرند، و هرچه فریاد مى كند به فریادش نمى رسند، و هر قدر پناه مى خواند كسى به او پناه نمى دهد، و موكلین عذاب به او مى گویند: كه غضب خدا بر تو باد كه خدا به ما امر كرده تا تو را به قعر جهنم بیندازیم . آن زن مى گوید: والله چون مرا به كنار جهنم رسانیدند، آنگاه شخصى نورانى ظاهر شد، و صیحه اى بر موكلین عذاب من زد و فرمود: او را رها كنید عرض كردند یابن رسول الله به چه سبب او را رها كنیم فرمود: این زن داخل شده ، بر قومى كه تعزیه دار من بودند، و آتش ایشان خاموش شده بود، كه اشك از چشمش جارى شد، ایشان چون فرمایش آن شخص را شنیدند، عرض كردند: (( كرامة لك یابن الشافع و الساقى )) یعنى دست از این زن برداشته او را براى كرامت تو اى پسر نافع قیامت و ساقى كوثر رها كردیم . پس چون خلاص شدم ، به آن شخص عرض كردم : كه تو كیستى ؟ كه خدا تو با تو بر من منت نهاد، فرمود كه : من حسین بن على علیه السلام هستم . پس از خواب بیدار شده و پیش از تفرق ایشان به مجلسشان رفتم و خوابم را حكایت كردم از امر من تعجب كردند و مجددا براى مظلوم كربلا گریه و نوحه سرایى كردند، و با دست ایشان از آن عمل قبیح توبه نمود(34).
در بندى رحمه الله از داود الرقى روایت كرده و میگوید: كه من در خدمت ابى عبدالله علیه السلام بودم ، كه آن حضرت آب طلبید وقتیكه نوشید، مردم كه چشمهاى مباركش پر از اشك گردید. بعد فرمود: یا داود خدا قاتل امام حسین علیه السلام را لعنت كند هر بنده اى كه آب بنوشد و امام حسین علیه السلام را به یاد آورد، و بر قاتلینش لعنت فرستد، به اذن خداى تعالى براى او صدهزار حسنه مى نویسند، و صدهزار سیئه از او محو مى گردد، و براى او صد هزار درجه بلند گردانند، پس گویا صد هزار بنده آزاد كرده است ، و خداوند قلب او را سرد مى كند(36).
در كتاب تحفه رضویه مسطور است ، كه بعد از شهادت امام حسین علیه السلام هفت مرغ در مصیبت آن مظلوم گریستند، كه تا گواه و برهان بر مظلومیت و شدت مصیبت آن حضرت باشند و اشاره شود، به این كه باید جمیع اشیاء در مصیبت آن حضرت گریان و نالان باشند. اول : غراب (كلاغ ) كه خبر شهادت آن حضرت را در مدینه به دختر علیله اش فاطمه صغرى درآورد، چنانچه تفصیل احوالات این غراب در كتب مقاتل وهمین كشكول النور مبسوطا مذكور است . دوم : مرغ جون كه قسمتى از قطا است و شكم و پاهاى آن سیاه مى باشد، چنانچه آن حضرت در وداع خود به سكینه فرمود: (( لو ترك القطا لنام )). سوم : حمامه راعبیه به روایت كامل الزیاره داود بن فرقدم مى گوید: در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم ، حمامه راعبى را دیدم كه صیحه بسیار مى كشد، بعد از زمان طویلى هر دو دیده اش را به طرف آن حضرت گردانیده ، نگاه حسرتى به آن حضرت مى كند، پس آن بزرگوار فرمود: مى دانى كه این حمامه چه مى گوید: عرض كرد : نمیدانم فرمود: مى گوید: (( لعن الله قاتل الحسین علیه السلام )) یعنى خدا بر كشنده گاه حسین علیه السلام لعنت كند اى داود از این حمامه ها در خانه هاى خود نگاه دارید. چهارم : بوم است كه به روایت كامل الزیارة همیشه در بیت المعموره ها منزل داشت ، و با مردم اكل و شرب مى نمود، و بعد از شهادت جناب مظلوم كربلا در خرابه ها و كوهها و صحراها منزل مى كرد. پنجم : گنجشكها هستند راوى مى گوید: هر بار نان خرد مى كردم ، گنجشكها مى خوردند، همین كه روز عاشورا شد، دیدم آن گنجشكها از ان نان اصلا نخوردند، دانستم كه به جهت مصیبت جناب حضرت سیدالشهداء علیه السلام ماتم زده شده اند. ششم : مرغیست كه در حوالى مدینه ، در نخلستان یهودى از خون سیدالشهدا كه در پرهاى او بود قطره اى چكیده چشم كور دختر یهودى بینا شد، و علتهاى بدنش تماما مرتفع شده سبب مسلمان شدن پدرش و اتباع او گردید. هفتم : آن مرغیست كه در جزایر هندوستان مسمى به جزیره سیستان مى باشد، راوى این حكایت مى گوید: در آن جزیره درخت بسیار بزرگى دیدم كه از براى آن درخت شاخه هاى بسیار بود، هر وقت كه باد به آن درخت مى وزد، واضح و گشاده مى شنیدم ، كه این كلمات از شاخه هایش ظاهر مى شد. (( آه مظلومم حسین ، آه محرومم حسین ، آه شهیدم حسین ، آه وحیدم حسین ، آه چه شد اكبرت ، آه چه شد اصغرت ، آه چه شد قاسمت ، آه چه عباست ، آه غریبم حسین ، آه شهیدم ، حسین )). راوى مى گوید: چون این كلمات را شنیدم آن قدر گریستم كه غش كردم ، چون به هوش آمدم ، دیدم یك مرغ بزرگى بالاى آن درخت بال وپر مى زند، و صراحتا این كلمات را تكرار مى كند و بعد از شنیدن این كلمات دیدم خون از شاخه هاى درخت جارى شد (38).
اول : تكلم ذوالجناح در وقت سوارى آن در خیمه گاه كه عرض كرد: (( اسئلك ان اكون مركوبك الى یوم القیامه )) دوم : وقتى كه آن حضرت به شریعه فرات داخل شده عطش ذوالجناح را ملاحظه فرمود، خطاب به آن حیوان تشنه كام فرمود: (( انت عطشان و انا عطشان و الله لاذقت الماء حتى تشرب )) آن حیوان سرش را بالا گرفته گفت : یا سیدى انت اشد عطشا منى لوجوه ، اول كثرت جراحات دوم طول محاربه ، سوم شدت حرارت آفتاب ، چهارم بسیارى حركت ، پنجم سوختگى قلب از شهادت على اكبر و قاسم و عباس ، ششم جارى شدن خون بسیار از جراحات هفتم سوزش غصه اهل بیت جگر سوخته ، هشتم سوزش دیدن بدنهاى پاره پاره شهدا، در روى زمین و خاك گرم كربلا. اما تكلم سوم : ذوالجناح در وقت خبر آوردن شهادت به خیمه گاه كه مى گفت : الظلیمة الظلیمة . چهارم : وقتى كه جناب سكینه سوال كرد كه : اى حیوان (( هل سقى ابى ام قتل عطشانا قال ذوالجناح بل قتل عطشانا)) (39).