فلسفه و عرفان
امروز به کارهایی بپردازید که شما را به زندگی ایده آل فردا می رساند .
برایان تریسی
شنبه 25/2/1389 - 13:20
خواستگاری و نامزدی
هر که گوید عاشق است کمی اغراق کرده است زیرا عاشق نا گفته خود را بسوزاندوهیچ نگویدمگر بر اهلش که این دنیا هم کم به خود دیده است.
شنبه 25/2/1389 - 13:14
کامپیوتر و اینترنت
با پیشرفت تکنولوژی جایگزینهای متعددی برای CD جهت ذخیره اطلاعات به وجود آمده است. شاید به همین دلیل هم است که حفظ و نگه داری از CDها چندان جدی گرفته نمیشود. اما چه بخواهیم و چه نخواهیم روزانه با آنها سر و کار داریم و هنوز زمان زیادی تا فراموشی آنها باقی مانده است. در نتیجه همچنان سالم نگه داشتن آنها اهمیت زیادی دارد. در این ترفند قصد داریم به معرفی 10 راهکار در جهت افزایش طول عمر CDها بپردازیم. 1- CD را با DVD-ROM اجرا نکنید؛ این کار به این علت است که سرعت چرخش DVD-ROM بسیار بیشتر از CD-ROM است و این کار باعث خشدار شدن CD خواهد شد.2-
CDها را از پشت روی هم قرار دهید؛ اگر CDها را از طرف قابل استفاده روی هم قرار دهید به علت شیشهای بودن سطح، به سرعت خشدار خواهد شد.3-
از پاک کردن CD با لباس و حوله خودداری کنید؛ پاک کردن CDها با منسوجات به شدت باعث کاهش عمر CDها خواهد شد. برای تمیز کردن CDها از دستمال کاغذی بدون کرک و یا سایر دستمالهای نرم استفاده کنید.4-
از نوشتن با ماژیکهای غیر استاندارد روی CDها خودداری کنید؛ ماژیکهای غیر استاندارد به تدریج در بافت CD فرو رفته و باعث استهلاک سریع CD خواهد شد.5-
از تماس مکرر دستها با CDها خودداری کنید؛ شیارهای دست و کثیفیهای سطح دست در تماس با سطح CD باعث تخریب سطح شیشهای آن خواهد شد.6- از قرار دادن CDها در هوای آزاد و کیفهای نامرغوب خودداری کنید؛ این کار خیلی زود CD را نابود میکند.7-
بلافاصله بعد از اتمام کار با CD، آن را از CD-ROM خارج کنید؛ در صورتی که CD در CD-ROM باقی بماند در هر بار ورود به My Computer یا هنگام خاموش و روشن کردن سیستم، محتوای CD بازخوانی خواهد شد.8-
از زدن برچسب به جای نوشتن روی پشت CD خودداری کنید ؛ با اینکار CD-ROM برای خواندن CD تعداد دور بیشتری را میزند و خود به خود CD مستهلک خواهد شد.9-
از دستگاههای خشگیر و پمادهای خشگیر حدالامکان استفاده نکنید؛ در صورتی که خشهایی کوچک و کم روی CDها مشاهده کردید، استفاده از ابزارآلات مذکور به هیچوجه برطرف کننده نیست و ضمن برداشت کردن یک لایه از روی CD، خشهای جدیدی نیز روی CD وارد خواهد کرد.10-
از تهیه CDهای رنگی و نامرغوب ارزان قیمت با مارکهای ناشناس خودداری کنید؛ CDهای رنگی به دلیل ساختار غیر استاندارد خود عمر کوتاهی دارند.همچنین CDهای ارزان نامرغوب حتی با رعایت 9 شرط بالا باز هم عمر کوتاهی خواهند داشت.
به نقل از ترفندستان
شنبه 25/2/1389 - 13:8
خواستگاری و نامزدی
افکار دیگران!
مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت.
چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند.
او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود.
خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند.
کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد.
وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد .... به کمک او پرداخت.
سپس کم کم وضع عوض شد.جپسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود می آید.
باید خودت را برای این کسادی آماده کنی.
پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است.
بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد.
فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت.
او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست.
کسادی عمومی شروع شده است.
آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند.
شنبه 25/2/1389 - 12:57
خواستگاری و نامزدی
عجب خوش شانسی!پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!
روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت!
پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیرمرد کودن!
چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد.
همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که...؟
چهارشنبه 22/2/1389 - 19:2
خواستگاری و نامزدی
راز خوشبختی
روزگاری مردی فاضل زندگی میکرد. او هشتسال تمام مشتاق بود راه خداوند را بیابد؛ او هر روز از دیگران جدا میشد و دعا میکرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود.
یک روز همچنان که دعا میکرد، ندایی به او گفت بهجایی برود. در آن جا مردی را خواهد دید که راه حقیقت و خداوند را نشانش خواهد داد. مرد وقتی این ندا را شنید، بیاندازه مسرور شد و به جایی که به او گفته شده بود، رفت. در آن جا با دیدن مردی ساده، متواضع و فقیر با لباسهای مندرس و پاهایی خاک آلود، متعجب شد.
مرد آن اطراف را کاملاً نگاه کرد اما کس دیگری را ندید. بنابراین به مرد فقیر رو کرد و گفت:
روز شما به خیر. مرد فقیر به آرامی پاسخ داد: "هیچوقت روز شری نداشتهام."
پس مرد فاضل گفت: "خداوند تو را خوشبخت کند."
مرد فقیر پاسخ داد: "هیچگاه بدبخت نبودهام."
تعجب مرد فاضل بیشتر شد: "همیشه خوشحال باشید."
مرد فقیر پاسخ داد: "هیچگاه غمگین نبودهام."
مرد فاضل گفت: "هیچ سر درنمیآورم. خواهش میکنم بیشتر به من توضیح دهید."
مرد فقیر گفت: " با خوشحالی اینکار را میکنم. تو روزی خیر را برایم آرزو کردی درحالیکه من هرگز روز شری نداشتهام زیرا در همهحال، خدا را ستایش میکنم. اگر باران ببارد یا برف، اگر هوا خوب باشد یا بد، من همچنان خدا را میپرستم. اگر تحقیر شوم و هیچ انسانی دوستم نباشد، باز خدا را ستایش میکنم و از او یاری میخواهم بنابراین هیچگاه روز شری نداشتهام.
تو برایم خوشبختی آرزو کردی در حالیکه من هیچوقت بدبخت نبودهام زیرا همیشه به درگاه خداوند متوسل بودهام و میدانم هرگاه که خدا چیزی بر من نازل کند، آن بهترین است و با خوشحالی هر آنچه را برایم پیشبیاید، میپذیرم. سلامت یا بیماری، سعادت یا دشمنی، خوشی یا غم، همه هدیههایی از سوی خداوند هستند.
تو برایم خوشحالی آرزو کردی، در حالیکه من هیچگاه غمگین نبودهام زیرا عمیقترین آرزوی قلبی من، زندگیکردن بنا بر خواست و ارادهی خداوند است." خداوندا به من آنچنان قدرت بده تا زندگیم را طبق خواسته تو انجام دهم.
چهارشنبه 22/2/1389 - 18:57
فلسفه و عرفان
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.
اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی
و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد:
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .
و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست .
چهارشنبه 22/2/1389 - 18:54
خواستگاری و نامزدی
سلام به تمامی دوستان گلم اینم یک داستان بسیار زیبا
آهنگری پس از گذراندن جوانی پرشر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیاش اوضاع درست به نظر نمیآمد. حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد.
یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: «واقعا که عجبا. درست بعد از این که تصمیم گرفتهای مرد خداترسی بشوی، زندگیات بدتر شده، نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام رنجهایی که در مسیر معنویت به خود دادهای، زندگییات بهتر نشده.
آهنگر مکث کرد و بلافاصله پاسخ نداد.
سرانجام در سکوت، پاسخی را که میخواست یافت.
این پاسخ آهنگر بود:
در این کارگاه، فولاد خام برایم میآورند و باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چه طور این کار را میکنم؟ اول تکهی فولاد را به اندازهی جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود. بعد با بیرحمی، سنگینترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم، تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که میخواهم. بعد آن را در تشت آب سرد فرو میکنم، و تمام این کارگاه را بخار آب میگیرد، فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج میبرد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست.
آهنگر مدتی سکوت کرد و سپس ادامه داد:
گاهی فولادی که به دستم میرسد، نمیتواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سر، تمامش را ترک میاندازد. میدانم که این فولاد، هرگز تیغهی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد. آنوقت است که آنرا به میان انبوه زبالههای کارگاه میاندازم.
باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
میدانم که در آتش رنج فرو میروم. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفتهام، و گاهی به شدت احساس سرما میکنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج میبرد. اما تنها دعایی که به درگاه خداوند دارم این است :
«خدای من، از آنچه برای من خواسته ای صرفنظر نکن تا شکلی را که میخواهی ، به خود بگیرم. به هر روشی که میپسندی ادامه بده ؛ هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز، هرگز مرا به کوه زبالههای فولادهای بی فایده پرتاب نکن». چهارشنبه 22/2/1389 - 18:51
فلسفه و عرفان
سلام دوستان گل تبیانی این هم یك جمله ی زیبای دیگر :
هیچ چیزآن قدرها عجیب نیست که پیش نیاید ، وقتی که امیدتان به خداوند باشد.
سه شنبه 28/3/1387 - 5:37
فلسفه و عرفان
عشق انسان به خدا باعشق اوبه دیگران اثبات می شود. ((دالایی لاما))
سه شنبه 28/3/1387 - 5:34