سلام
علي (ع)مي فرماید:
زبان انسان عاقل پشت دل اوست ودل آدم احمق پشت زبان اوست
چند روزی مسافرت بودم بعد از برگشتنم وقتی به تبیان سر زدم ونظر های دوستان عزیزرو به آخرین مطلبم دیدم متوجه شدم که از طرف تبیان به عنوان ....انتخاب شده ام .از حسن نظر دست اندکاران بخش نظرات ممنونم.از تمام دوستانی هم که به خاطر این انتخاب به بنده اظهار لطف کردند تشکر می کنم
ولی لازمه این مطلبو بگم که خودم رو لایق این انتحاب نمی دونم مطمئنا خیلی از دوستانی که مطلب ثبت می کنند هم از نظر کمی وهم کیفی مطالبشون از من بهتره عزیزانی مثل علی110-نگارینا-مریم راثی-کینگ کنگ-دکی این کالج-سید حسنی-پرواز آخروخیلی از عزیزای دیگه......
ولی چکنم که: قرعه کار به نام من دیوانه زدند
برای همه شما عزیزان آرزوی موفقیت دارم
اشک ازمژگان صبر آویخته با نفسهایم غمی آمیخته
ایستاده مهدی صاحب زمان پای آن گلدسته های ریخته
باچشمانی اشک آلود ودلهایی غمداربه خاطر این مصیبت بزرگ "اهانت به ساحت مقدس دو امام مظلوممان امام هادی(ع) وامام عسگری(ع) دستهایمان را به سوی آسمان بلند کرده وهمه با هم دعا کنیم:
اللهم عجل لولیک الفرج
خدایا صاحب ما را برسان
آدم گشود چشم و به حوا اشاره کرد حوا به شوق، عاشقی اش را نظاره کرد حوا... عجب جمال شگفتی خدای من! آدم بر این لطیفه نگاهی دوباره کرد توفان عشق در دل آدم گرفت و سخت بوی شکیب را به دلش پاره پاره کرد آدم دچار گشت و دلش باغ لاله شد با دست عشق، داغ دلش را شماره کرد آدم نشست دلشده در زیر نور ماه بی اختیار، شکوه به ماه و ستاره کرد: عاشق شدم خدا، چه کنم با بلای عشق؟ از دام عشق، می شود آیا کناره کرد؟! آدم خزید، بیدل و عاشق به گوشه ای بهر جنون عاشقی اش، فکر چاره کرد «امن یجیب» خواند و دل عاشقش شکست با نام عشق، با دل خود استخاره کرد «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق» آدم شکفت، جلوه گل را نظاره کرد عشق است و عشق، فلسفه خلقت جهان باید به عشق، کار جهان را اداره کرد شعر از: رضا اسماعیلی
عشق ایستادن زیر باران و خیس شدن با هم نیست عشق
ان است که یکی برای دیگری چتری شود و دیگری هیچ وقت نداند که چرا
خیس نشد
پیشانی ز داغ گناهی سیه شود بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از ان به که زیر لب بهر فریب خلق بگویی خدا خدا
از همان روزی که دست حضرت قابیل گشت آلوده به خون حضرت هابیل، از همان روزی که فرزندانِ «آدم»، زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید؛ آدمیت مرد! گرچه آدم زنده بود . از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند، از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند، آدمیت مرده بود بعد، دنیا هِی پر از آدم شد و این آسیاب، گشت و گشت، قرن ها از مرگ « آدم » هم گذشت. ای دریغ، آدمیت بر نگشت! قرن ِ ما روزگار مرگ انسانیت است سینه دنیا ز خوبی ها تهی ست صحبت از آزادگی، پاکی، مروّت، ابلهی ست! .....
فریدون مشیری
بسیاری از مردم برای کامجویی از زندگی کنونی خویش گذشته را رها کرده و میگویند:امروز انگار نخستین روز از عمر من است.اما من ترجیح میدهم که بگویم امروز آخرین روز از زندگی من است و میخواهم هر لحظه آن را به بهترین زیباترین و رضایت بخش ترین لحظه قابل تصور زندگی بدل کنم چنان که پنداری فردایی در کار نیست.
وين داير