16 ـ معروف و شناخته شده در ملكوتند ، چنان كه ستاره هاى آسمان معروف اهل زمینند .
بسم الله الرحمن الرحیم
عزاداران بر امام حسین (ع) در مدینه 1. ام سلمه (رض ) در سنن ترمذى ، و سیر اعلام النبلاء، و در ریاض النضرة ، و در تاریخ ابن كثیر، و تاریخ الخمیس ، و دیگر مصادر از قول سلمى آمده است : روزى به خدمت ام سلمه (رض ) رسیدم و او را گریان یافتم ، پرسیدم : چرا گریه مى كنى ؟! پاسخ داد: رسول خدا (ص ) را در خواب عزادار دیدم كه بر سر و صورتش خاك نشسته بود. از حضرتش پرسیدم : اى رسول خدا! این چه حالت است ؟ فرمود: همین چند لحظه پیش شاهد كشته شدن حسین بودم ! یعقوبى در تاریخ خود مى نویسد: نخستین بانگى كه به عزادارى امام حسین (ع ) در مدینه برخاست ، از سوى ام سلمه ، زن پیامبر خدا، بود و سبب آن این بود كه حضرتش شیشه اى از خاك را به ام سلمه ، زن پیامبر خدا، بود و سبب آن ، این بود كه حضرتش از خاك را به ام سلمه داده و به وى فرموده بود كه جبرئیل مرا آگاه كرده كه امتم ، حسین را مى كشند. آنگاه آن خاك را به من داد و فرمود: هر گاه دیدى كه این خاك به خون تازه بدل گردید، بدان كه حسین كشته شده است . آن خاك همچنان در نزد ام سلمه بود تا زمان شهادت امام حسین (ع ) فرا رسید. پس آن بانو همه ساعت در خاك شیشه مى نگریست ، و چون دید كه آن خاك به خون تازه مبدل شد، فریاد واحسینا و یا ابن رسول الله برداشت . زنان مدینه با شنیدن ناله ام سلمه از هر گوشه مدینه بانگ عزا برداشتند، و در یك زمان شهر مدینه را غلغله اى در عزاى حسین فرا گرفت كه پیش از آن هرگز شنیده نشده بود. (223) 2. ابن عباس در مسند احمد بن حنبل و فضائل او، معجم كبیر طبرانى ، مستدرك حاكم ، ریاض النضرة و دیگر مصادر از قول عمار بن ابى عمار از ابن عباس آمده است كه گفت : روز به نیمه رسیده بود كه رسول خدا را در خواب دیدم سخت برافروخته با موى پریشان و خاك آلود كه شیشه اى در دست داشت پر از خون . خطاب به حضرتش گفتم : پدر و مادرم به فدایت اى پیامبر خدا! این چیست ؟ فرمود: این خون حسین و یاران اوست كه همین امروز برداشته ام . عمار مى گوید: ما آن روز را (كه ابن عباس بدان اشاره كرده بود) بررسى و تحقیق كردیم و دیدیم همان روزى است كه حسین در آن به شهادت رسیده است . (224) و در تاریخ ابن عساكر و ابن كثیر از قول على بن زید، نوه جدعان ، آمده است : ابن عباس از خواب برخاست و استرجاع كرد و گفت : به خدا قسم كه حسین كشته شد! یكى از یارانش از او پرسید: از كجا چنین مى گویى ؟! گفت : در خواب پیغمبر را با شیشه اى پر از خون دیدم كه به من فرمود: مى دانى كه امتم پس از من چه كردند؟ آنها حسینم را كشتند و این خون او و یارانش مى باشد كه به نزد خدا مى برم ! آن روز و ساعت را یادداشت كردند و پس از گذشتن بیست و چهار روز به مدینه خبر رسید كه در همان روز و همان ساعت حسین كشته شده است . 3. ناشناسانى دیگر طبرى و دیگران از قول عمرو بن عكرمه آورده اند: صبح همان روز كه حسین كشته شده بود، یكى از موالیان ما در مدینه خبر داد كه دیروز بانگ شخصى را شنیده است كه در سوگ حسین چنین مى خواند:
اءیها القاتلون جهلا حسینا
ابشروا بالعذاب و التنكیل
كل اءهل السماء یدعو علیكم
من نبى و ملئك و قبیل
قد لعنتم على لسان ابن داود
و موسى و حامل الانجیل
اى كسانى كه نابخردانه حسین را كشتید، عذاب و گوشمالى عبرت انگیزى را منتظر باشید. همه آسمانیان ، از پیامبران و فرشتگان و دیگران ، شما را بر این كار به باد نفرین گرفته اند. شما نفرین شده سلیمان و موسى و عیسى هستید. همین اشعار بنا به روایات دیگر از ام سلمه و دیگران نقل شده كه آنها آن را از دهان شخصى ناپیدا شنیده اند، ولى خود او را ندیده اند كه در مرگ حسین (ع ) چنین مى سرود.
و نبى و مرسل و قبیل
و موسى و صاحب الانجیل
4 شهادت كودكى دیگر از امام حسین (ع( طبرى در تاریخ خود مى نویسد: در آن هنگام شمر بن ذى الجوشن همراه با افراد پیاده نظامش به قصد حمله به امام پیش آمدند. امام بر آنها حمله برد و صفوفشان را از هم بدرید و به عقب نشینى ناگزیرشان ساخت . اما دیرى نپایید كه بار دیگر حضرتش را از همه طرف و به طور كامل در میان گرفتند. پس كودكى نورس از فرزندان امام حسن به نام عبدالله بن الحسن ، با شتاب از خیمه هاى زنان حرم بیرون دوید و رو به عمویش حسین (ع ) آورد. زینب ، دختر على و خواهر امام (ع )، پیش دوید تا او را بگیرد، و امام نیز خواهرش را ندا داد كه : او را بگیر. اما آن كودك خود را از دست عمه اش نجات داد و شتابان به میدان جنگ پیش دوید تا خود را به حسین (ع ) رسانید و در كنارش آرام گرفت . در همین هنگام بحر بن كعب ، از بنى تیم الله بن ثعلبه ، با شمشیر آخته به امام حمله برد. كودك چون چنان دید، بر سرش فریاد كشید: اى پلیدزاده ، عمویم را مى كشى ؟ بحر بن كعب به سخن عبدالله توجهى نكرد و شمشیر خود را فرود آورد. عبدالله نیز دست خود را سپر امام قرار داد. شمشیر بحر با همه قدرت فرود آمد و به سبب آن دست عبدالله قطع و به پوست زیرین بیاویخت . عبدالله به شیوه كودكان مادر را به كمك طلبید. امام او را در بر گرفت و به سینه بفشرد و فرمود: برادرزاده عزیزم ! بر پیشامد صبر داشته باش و آن را به حساب خیر و ثواب خدا بگذار كه خداوند (اكنون ) تو را به پدران نیكویت و به رسول خدا (ص ) و على بن ابى طالب و حمزه و جعفر و حسن بن على صلوات الله علیهم اءجمعین ملحق خواهد ساخت . امام در مسیر شهادت طبرى آورده است كه حسین (ع ) ساعتها پیش از پاى درآمده بود و هر از گاهى كه مردى عزم وى مى كرد، از گرانبارى گناه كشتن او، پس مى رفت و به كشتنش جراءت نمى نمود. در این میان مردى به نام مالك بن نسیر (از قبیله بنى بداء) خود را به كنار امام رسانید و با شمشیر ضربه اى بر سر حضرتش بزد و به سبب ضربه مالك شب كلاه امام از هم بدرید و لبه ششمیر در كاسه سر او بنشست . كلاه از خون مالامال شد و امام خطاب به وى فرمود: با این دست سیر نخورى و نیاشامى و خداوند در روز قیامت تو را در ردیف ستمگران قرار دهد. آنگاه آن كلاة را از سر برداشت و بینداخت و كلاهى بلند خواست و بر سر گذاشت و برگرد آن عمامه اى بست ؛ اما دیگر نیرویى برایش باقى نمانده بود. مرد كندى خم شد و آن كلاه را كه از خز بود، برداشت . هنگامى كه پس از رویداد جگر خراش كربلا آن را به خانه و نزد همسرش ام عبدالله (دختر حر و خواهر حسین بن حر) آورد و مشغول شستن خون از آن كلاه گردید، همسرش بر او بانگ زد: كلاه به غارت برده نواده پیغمبر خدا را به خانه من آورده اى ؟ هر چه زودتر آن را از خانه من بیرون ببر. رفقاى مالك تعریف كرده اند كه مالك پس از آن واقعه تا دم مرگ در كمال فقر و پریشانى عمر را به سر آورده است . حمله پیادگان به خیمه هاى حرم حسینى ابومخنف در ضمن سخنان خود در همین مورد مى گوید: شمر بن ذى الجوشن به همراه ده تن از افراد پیاده كوفى خود رو به خیمه هاى حسینى ، كه پردگیان و بستگان و همراهان حضرتش در آنها قرار داشتند، نهاد. چون امام این مطلب را دریافت ، بانگ برآورد: ویلكم ! ان لم یكن لكم دین و لا تخافون یوم المعاد، فكونوا فى اءمر دنیاكم اءحرارا ذوى اءحساب . امنعوا رحلى و اءهلى من طعامكم و جهالكم یعنى واى بر شما! اگر دینى ندارید و از روز قیامت نمى هراسید، در امر دنیایتان مردانى آزاده و بلندنظر باشید و خیمه ها و پردگیانم را از دسترس مشتى او باش و جهالتان به دور دارید. شمر با شنیدن سخنان امام خطاب به حضرتش گفت : حق با توست اى پسر فاطمه ! و با همان پیادگان كه در میانشان افرادى چون ابوالجنوب (عبدالرحمان جعفى ) قشعم بن عمرو بن یزید جعفى ، صالح بن وهب یزنى ، سنان بن انس نخعى و خولى بن یزید اصبحى به چشم مى خوردند، رو به حسین آوردند و پیرامون حضرتش را گرفتند و شمر پیاپى آنها را تشویق مى كرد كه شتاب كنند و كار امام را بسازند. چون در آن میان نظرش به ابوالجنوب ، كه غرق آهن و پولاد و انواع ابزار جنگى بود، افتاد، به او گفت : پیش برو و كارش را تمام كن ! ابوالجنوب پاسخ داد: تو خودت چرا نمى روى ؟ شمر گفت : تو با من گستاخى مى كنى و ابوالجنوب نیز جواب داد: تو به من فرمان مى دهى ؟! طرفین چند فحش و ناسزا نثار یكدیگر كردند و سرانجام ابوالجنوب ، كه مردى شجاع و رزمنده بود، بر سر شمر فریاد كشید كه : وادارم مى كنى كه با سنان نیزه چشمت را درآورم ! شمر با شنیدن این تهدید از ابوالجنوب روى بگردانید و گفت : به خدا قسم اگر مى توانستم تو را به سختى تنبیه مى كردم . آخرین پیكار امام طبرى در تاریخش از قول ابومخنف به نقل از حجاج بن عبدالله ، نوه عمار بن عبد یغوث بارقى ، آورده است كه پدرش عبدالله بن عمار را به خاطر اینكه در میان سپاهیان عمر سعد شاهد كشته شدن حسین (ع ) بوده است مورد سرزنش قرار دادند. عبدالله عمار گفت : من برگردن بنى هاشم حق دارم ؟ پرسیدم : چه حقى ؟! گفت : من با نیزه بر حسین حمله بردم . به خدا قسم اگر مى خواستم ، مى توانستم ضربه اى كارى به او بزنم ؛ اما این كار را نكردم و قدرى از او فاصله گرفتم و با خود گفتم من او را نمى كشم ؛ باشد كه دیگرى او را بكشد!! در این هنگام بود كه پیادگان از چپ و راست بر او هجوم آوردند. امام ، كه پیراهنى از خز در بر و عمامه اى بر سر داشت ، به مهاجمین سمت راستش حمله برد و آنها را تار و مار كرد. سپس بر گستاخان ناحیه چپ خیز برداشت و آنان را به دم تیغ گرفت و پراكنده شان ساخت . به خدا سوگند، من هرگز چون او مردى یكه و تنها ندیده ام كه از همه سو دشمن او را در میان گرفته و فرزندان و بستگان و یارانش را همگى كشته باشند، و او همچنان دلیر و شجاع و قوى و شكیبا و ثابت قدم ، چون شیرى ژیان ، مقاوم و رزمنده بر جاى ایستاده باشد. آرى ، به خدا قسم كه نه پیش از حسین و نه بعد از او چنین جنگ آورى را ندیده بودم . پیادگان از دم شمشیر و حملات مردانه او چنان از چپ و راستش مى گریختند كه گله بزغاله از حملات گرگ . به خدا سوگند جنگ و گریز همچنان ادامه داشت تا آنگاه كه خواهرش زینب ، دختر فاطمه ، از خیمه هاى حرم بیرون شد، در حالى كه مى گفت : اى كاش آسمان به زمین فرود مى آمد. آنگاه خود را به عمر سعد رسانید و به او، كه ناظر حملات افراد سپاهیش بر حسین (ع ) بود، گفت : اى عمر! حسین را مى كشند و تو تماشا مى كنى ؟ راوى مى گوید: من خود دیدم كه سیل سرشك از چشمهاى عمر سعد بر گونه ها و ریشش جارى بود و در آن حال روى زینب (ع ) بگردانید! شهادت سبط پیامبر خدا (ص ) ابومخنف از صقعب بن زبیر از قول حمید بن مسلم آورده است : امام حسین (ع ) بر تن جبه اى از خز داشت و عمامه اى بر سر و محاسن خود را رنگ كرده بود. حضرتش پیش از شهادت پیاده بود، ولى چون گردى شجاع و با همه مهارت مى جنگید. او به سواران دشمن حمله مى برد و من خود شنیدم كه خطاب به ایشان مى فرمود: بر كشتن من مصمم شده اید و مردم را به آن تشویق و تحریك مى كنید؟! قسم به خدا كه بر كشتن من ، خداوند بیش از كشتن هر بنده اى دیگر بر شما خشم خواهد گرفت . من امید آن دارم كه خداوند مرا در برابر خوارى و ذلت شما گرامى بدارد و از آنجایى كه فكرش را هم نمى كنید انتقام مرا از شما بگیرد. این را بدانید كه به خدا قسم چون مرا بكشید، خداوند بر شما سخت خواهد گرفت و خونهایتان ریخته خواهد شد، و به این هم اكتفا نكرده ، چندین برابر عذاب دردناكش را به شما ارزانى خواهد داشت . حمید بن مسلم مى گوید: ساعتها مى گذشت و اگر در آن مدت كسى مى خواست كه آن حضرت را بكشد، مى توانست . اما آنها انتظار داشتند كه دیگرى به این كار مهم مبادرت كند و ایشان را از چنین مهمى معذور دارد. در این هنگام بود كه شمر بانگ برداشت : واى بر شما، منتظر چه هستید، مادرهایتان به عزایتان بنشینند. كار این مرد را تمام كنید و او را بكشید! به سبب فریاد شمر، كوفیان از هر طرف به وى حمله آوردند. شریك تمیمى شمشیرش را بر دست چپ امام فرود آورد. دیگرى ضربه اى بر گردن حضرتش زد كه در نتیجه آن امام چندین بار برخاست و باز به رو در افتاد و مهاجمین در این حالت از حضرتش فاصله گرفته بودند. در همان حالت كه امام بر مى خاست و باز به صورت به زمین در مى غلتید، سنان بن انس ، نوه عمرو نخعى ، با نیزه خود به حضرتش حمله برد و ضربه اى سنگین به امام زد كه آن حضرت به سبب آن درغلتید. آنگاه رو به خولى بن یزید اصبحى كرد و گفت : سر از تنش جدا كن ! خولى پیش رفت كه سر از تن امام جدا كند، اما سستى و رخوتى تمام سراسر وجودش را فرا گرفت و به لرزه افتاد. سنان كه شاهد ماجرا بود، خطاب به خولى گفت : خدا بازوهایت را بشكند و دستهایت را از كار بیندازد! آنگاه خود قدم پیش گذاشت و سر (آن امام معصوم ) را برید و از تن جدا كرد و سپس آن سر مطهر را به خولى سپرد. ابومخنف از قول امام صادق (ع ) مى گوید: بر بدن حضرت سیدالشهداء به هنگام شهادت محل سى و سه ضربه شمشیر نیزه و سى و چهار ضربه شمشیر به چشم مى خورد. سنان بن انس در آخرین لحظات حیات امام از نزدیك شدن هر یك از سپاهیان ابن سعد به حضرتش بشدت جلوگیرى مى نمود تا مبادا پیش از خودش كسى دیگر سر او را از بدن جدا نماید! و چون خود به خواسته اش رسید، سر مطهر آن حضرت را به خولى سپرد.
2 شهادت كودكى دیگر از امام طبرى در تاریخ خود مى نویسد: عبدالله بن عقبه غنوى كودكى دیگر از فرزندان امام را به نام ابوبكر، فرزند حسین بن على ، نشانه گرفت و با پرتاب تیرى به سوى او، او را از پاى درآورد و به شهادت رسانید. به همین مناسبت ابن ابى عقب شاعر، طى اشعارى مى گوید:
و عند غنى قطرة من دمائنا
و فى اسد اخرى تعد و تذكر