من اینجاریشه درخاکم
من اینجاعاشق این خاک اگرآلوده یاپاکم
من اینجاتانفس باقی ست می مانم
من ازاینجاچه میخواهم نمیدانم
من اینجاروزی آخرازدل این خاک بادست تهی گل برمی افشانم
ومیدانم توروزی بازخواهی گشت.
فریدون مشیری
...
بامن اکنون چه نشستنهاخاموشی ها
باتواکنون چه فراموشی هاست
چه کسی میخواهد
من وتومانشویم
خانه اش ویران باد!
من اگرمانشوم تنهایم
تواگرمانشوی خویشتنی
حمیدمصدق
توبهاری؟
نه بهاران ازتوست
ازتومیگیردوام
هربهاراینهمه زیبایی را
شوخ چشمی خزه
رودخانه رافریب میدهدکه میروم
ولی نمیرود
سالهاوسالهاست.
دکترشفیعی کدکنی
توبه من خندیدی
ونمی دانستی
من به چه دلهره ازباغچه همسایه
سیب رادزدیدم
اینهمه برف دربیرون
اینهمه راه ها باز
دردلم
شمس لنگرودی
ای کاش...
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه ها
(درجعبه های خاک)
یک روزمی توانست
همراه خویشتن ببردهرکجاکه خواست
درروشنای باران
درآفتاب پاک
دکترمحمدرضاشفیعی کدکنی
همراه جوانی
وقتی جوانه میزددرمن نهال عشق
دست دلم به دامن شعرش رسیده بود.
آن طرف هرچه دل انگیز ترابود ترا
آسمان سقف پرآویز ترابود ترا
دشت دردشت همه سادگی وصبح وسکوت
ماهتابی وشبی نیز ترا بود ترا!
منوچهرنیستانی
فروغ مهرتابدبرجهان همواره برماهم
خدای مهرخواهدذره هاراآشناباهم
سمنزاری ست ملک عشق ازنورونواسرشار
بشرراگوش جان می بایدوذوق تماشاهم
سری چون مافرودآوربه پای عشق تاهردم
به پایت سرفرودآردبه لطف عشق دنیاهم