اهل بیت
رها گذاشتن بدنهای پاک روی زمین
پس از شهادت حسین علیهالسلام و یارانش، عمر سعد دستور داد بدنهای
پست هر یک از کشتههای خود را شستشو دادند، سپس منافقانه بر آنان نماز خواندند و
دفن کردند؛ اما بدنهای پاک و طاهر شهدای کربلا را روی خاک باقی گذاشتند، که این
امر بسیار غمانگیز بود. از این رو، وقتی امام سجاد علیهالسلام را با غل جامعه
(یعنی آهن سنگینی که بر گردن میانداختند و بدن را فشار میداد) دو پا زیر شکم شتر
بسته و منظرهی بدنهای قطعه قطعه شده و به خون غلتیده و بیسر شهیدان را دید. آن
چنان بر روح او فشار آورد که نزدیک بود روح از کالبدش بیرون رود که حضرت زینب
علیهاالسلام متوجه این اندوه فرزند برادر شد و برای دلداری به حضورش آمد که امام
سجاد فرمود: چگونه بیتابی نکنم و چگونه صبر کنم با این که پیکرهای پدرم و
برادرانم و عموهایم و پسر عموها و بستگانم را مینگرم که در این بیابان پهناور در
خون خود غوطهور هستند و عریان و بیکفن میباشند و کسی آنها را نمیپوشاند (دفن
نمیکنند) و هیچ کس نزد آنها نمیرود و به آنها مهربانی نمیکند، گویا آنها از
خاندان ترک و دیلم میباشند.
Behroozraha
يکشنبه 5/9/1391 - 20:29
اهل بیت
بریدن و بر سر نیزه
کردن سرهای شهدا
پس از شهادت حسین
علیهالسلام و یارانش، دشمن لئیم، دست از جنایات بیرحمانهاش برنداشت، باز مرتکب
جنایتی عظیم شد که قلب هر فردی را جریحهدار میسازد و آن بریدن سرهای شهیدان است.
به دستور عمر سعد، سر از بدن همهی شهدای کربلا، به جز سر حر بن یزید ریاحی و طفل
شش ماهی اباعبدالله جدا کردند. سپس آن سرها را بین قبیلهها و طایفههای مختلف
تقسیم کردند تا به کوفه نزد ابنزیاد ببرند و تقرب جویند و جایزه بگیرند.
طبق تاریخ، 78 سر بریده
شده را بر نیزهها کردند. فرزندان حمل کنندهی سرهای بریده، به «بنوسنان» و
فرزندان آنان که پشت سر نیزه داران تکبیر میگفتند به «بنوالمکبری» معروف شدند. در روز
دوازدهم محرم در پیشاپیش اسیران سرها را وارد کوفه کردند که اولین سر، سر بریدهی
امام حسین علیهالسلام بود که مانند زهره و ماه بود و شبیهترین مردم به پیامبر صلی
الله علیه و آله و محاسنش به سیاهی خضاب شده بود که وقتی چشم زینب علیهاالسلام به
سر بریدهی برادرش افتاد با سوز و گداز خطاب به آن سر چنین مرثیه خواند:
یا هلالا لما استتم کمالا
غاله خسفه فابدی غروبا
ما توهمت یا شقیق فؤادی!
کان هذا مقدرا مکتوبا
یا أخی فاطم الصغیرة کلم -
- هافقد کاد قلبها أن تذوبا
یا أخی! قلبک الشفیق
علینا
ما له قد قسی و صار صلیبا
ما أذل الیتیم حین ینادی
بأبیه و لا یراه مجیبا .
مصیبت جانسوزتر این که
وقتی سر بریدهی امام حسین علیهالسلام را در پیش روی عبیدالله بن زیاد گذاشتند
ابنزیاد با چوب دستی بر بینی و چشم و دهان امام حسین علیهالسلام میزد. سرهای
بریده را از کوفه تا شام در میان کجاوه مقابل دیدگان مصیبت زدگان خاندان عصمت صلی
الله علیه و آله حمل میکردند. وقتی به دروازه شام رسیدند، سرهای بریده را در منظر
دید تماشاگران قرار دادند.
در حالی که یزید بر تخت و
تاجی که به در و یاقوت زینت داده شده بود تکیه کرده و بر سر گذاشته بود و در کنار
او گروهی از سالخوردگان قریش نشسته بودند اسرا را همراه سرهای بریده وارد کاخ
کردند. ابتدا حامل سر بریدهی حسین علیهالسلام برای دریافت جایزه به درگاه یزید
وارد شد و این چنین گفت:
أو قر رکابی فضة و ذهبا
أنا قتلت السید المحجبا
قتلت خیر الناس أما و أبا
و خیرهم، اذ ینسبون النسبا؛
رکاب مرا سرشار از طلا و
نقرهی فراوان کن، من آقای ارجمند و بزرگواری را کشتهام من آن آقایی را که از جهت
مادر و پدر و نسبت بهترین انسانهاست، کشتهام.
آن گاه سر مبارک امام
علیهالسلام را در طبق زرین گذاشتند که یزید گفت:
کیف رأیت یا حسین؛
ای حسین! قدرت مرا چگونه
دیدی؟
زینب کبری علیهاالسلام
وقتی این منظره را دید از شدت مصیبت گریبان خود را پاره کرد و با صدای جگر سوز
فریاد برآورد:
یا حسیناه! یا حبیب رسول
الله! یا بن مکة و منی! یا بن فاطمة الزهراء سیدة النساء! یا بن بنت المصطفی.
از این آه جانکاه اهل
مجلس گریستند، این جا بود که یزید سنگدل چوب خیزران خود را طلبید و در برابر اهل
بیت حسین علیهالسلام با آن چوب بر دندانهای امام حسین علیهالسلام زد.
Behroozraha
يکشنبه 5/9/1391 - 20:27
اهل بیت
سنگباران کردن شیران
کربلا
با این که لشکر یزید
انواع و اقسام سلاحهای مناسب داشتند، با بیرحمی بدنهای پاک آن عزیزان به ویژه
بدن مطهر حسین بن علی علیهالسلام را هدف اصابت سنگ قرار داند. امام باقر علیهالسلام
میفرماید: «امام حسین علیهالسلام را به گونهای کشتند که پیامبر صلی الله علیه و
آله مردم را از کشتن حیوانات درنده به آن نحو، نهی فرموده است.» ونیز فرمود:
لقد قتل بالسیف و السنان
و الحجارة و بالخشب و بالعصا؛ .
آن حضرت را با شمشیر و
نیزه و سنگ و چوب و عصا کشتند .
Behroozraha
يکشنبه 5/9/1391 - 20:25
اهل بیت
قطعه قطعه و مثله کردن
بدنها
یکی از جنایات بزرگ و دل
خراشی که جنایتکاران اموی در حادثه عاشورا مرتکب شدند، عمل ناجوانمردانهی مثله و
قطعه قطعه کردن بدنهای پاک شهیدان کربلا است که شنیدن آن هر انسان با وجدانی را
اندوهناک میسازد که به دو نمونه اشاره میشود: درباره مصیبت حضرت علی اکبر
علیهالسلام در مقاتل آمده است:
و أحاطوا به حتی قطعوه
بسیوفهم اربا اربا؛ .
لشکر یزید، علی اکبر را
محاصره کردند و با شمشیرهای خود بدن نازنینش را پاره پاره کردند.
و در زیارت ناحیهی مقدسه
که از امام زمان علیهالسلام نقل شده خطاب به حضرت عباس علیهالسلام چنین گوید:
السلام علی أبیالفضل
العباس بن أمیرالمؤمنین... المقطوعة یداه؛ .
سلام بر ابوالفضل عباس
فرزند امیرمؤمنان... و او که دو دستش (در جهاد فی سبیل الله) قطع شد.
Behroozraha
يکشنبه 5/9/1391 - 20:10
اهل بیت
زمانی كه
سر امام حسین ـ علیه السّلام ـ بالای نیزه حمل میشد، شیخ مفید به نقل از زید بن
أرقم آورده است، روز دوّم كه عبیدالله دستور داد تا سرهای شهدا را در كوفه
بگردانند «من سر امام حسین را دیدم كه آیهای از سوره كهف را كه ـ ام
حسبت ان اصحاب الكهف و الرقیم كانوا من آیاتنا عجبا ـ را تلاوت میكرد.
آنچه
مورّخین و علماء و بزرگان علوم اسلامی پیرامون مسأله شهادت امام حسین ـ علیه
السّلام ـ و حمل سر مبارك ایشان به مجلس ابن زیاد در كوفه و از آنجا به شام نقل
كردهاند عبارت از این است: كه
در آخرین لحظات كه سپاه دشمن بر امام حسین ـ علیه السّلام ـ یورش بردند، توسط سنان
بن أنس سر امام از تن ایشان جدا شد و سر حضرت توسط خولی به نزد ابن زیاد در كوفه
برده شد. بعد از چند روزی كه سرهای
شهداء كربلاء به همراه كاروان اسراء در كوفه بود عبید الله دستور داد كه اسراء و
سرهای شهدا را به همراهی 500 نفر نیرو به شام به نزد یزید بن معاویه بفرستند و در
حالیكه سرهای شهدا بر روی نیزهها حمل میشد وارد شام شدند و از آنجا به نزد یزید برده شد.
شیخ
مفید میفرمایند: بامداد روز بعد
كه عبید الله بن زیاد سر از بالش ستم برداشت دستور داد سر مبارك حضرت امام حسین را
با دیگر سرها در میان تمام كوچهها و قبیلههای كوفه بگردانند.
زید
بن أرقم روایت كرده است كه من در آن روزی كه سرهای شهداء كربلا را در میان كوچههای كوفه بر روی نیزهها حمل میكردند، در میان یك غرفهای نشسته بودم كه سر بریدة
امام حسین ـ علیه السّلام ـ را كه بر فراز یك نیزه جا داشت از برابرم گذشت و در آن
هنگام شنیدم كه سر امام حسین آیهای از سورة كهف را تلاوت
میفرمود: «آیا خیال می كنی كه پیش آمد
یاران كهف و رقیم از این همه آیات بزرگ ما شگفت آورتر است» و زمانیكه من این آیه
را شنیدم گفتم: «به خدا سوگند سر بریدة شما ای فرزند رسول خدا شگفت آورتر از پیشآمد اصحاب كهف است.
علامة
مجلسی هم در بحار به ذكر این مطلب اشاره كرده است و میگوید: از زید بن ارقم
روایت شده است كه میگوید من شنیدم كه سر امام
حسین این آیه را تلاوت میكرد «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِیمِ
كانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً
امّا
روضة الشهداء ملا حسین كاشفی به این مطلب اشاره میكند و مینویسد: وقتی كاروان اسراء به همراه سرها در حالیكه بر
روی نیزهها حمل میشدند و به طرف شام برده میشدند، در بین راه یك مردی
یهودی بنام یحیی حرّانی به استقبال این كاروان آمد، ناگاه چشمش به سری افتاد كه
لبهای وی به هم میخورد. میگوید راوی كه این یهودی گفت من نزدیكتر رفتم و گوش فرا داشتم
كه این كلمات را شنیدم «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ
یَنْقَلِبُونَ
یحیی
از مشاهدة این جریان متعجّب شد و پرسید این سر كیست؟ گفتند: آن سر حسین بن علی كه
مادرش فاطمه دختر پیامبر محمد مصطفی میباشد و در این زمان كه
یحیی این جریان را دید مسلمان شد.
بنابر
آنچه كه نقل شده اختلاف در منابع میباشد امّا روایت صحیحتر همان روایتی است كه شیخ مفید در ارشاد آورده است. و
روایتی را كه در روضة الشهداء آورده شده صحّت و سقم آن خیلی روشن نیست زیرا نه نام
راوی آن مشخّص است و نه شخص یهودی كه این واقعه را دیده خیلی ثقه و مطمئن نیت و خود
مؤلّف روضة الشهداء! هم چندان توجّهی به صحّت روایات نداشته و هر آنچه را كه شنیده
در كتابش جمعآوری كرده است. و به فرض
صحت آن، امام هر دو آیه را در دو جای مختلف خوانده است.
Behroozraha
يکشنبه 5/9/1391 - 20:6
اهل بیت
روضه مصیبت شام غریبان
نمیدانم امشب باید از کدام غربت گفت؛ چه روضهای خواند؛ و مصیبت کدامین غریب را بازگو نمود.
آیا از بدن پاره پاره حسین (ع) بگوییم که عریان در گودال قتلگاه افتاده است؟ یا از بدن عباس علمدار که نه سر در بدن دارد و نه دست؟
آیا از علی اکبر بگوییم که صورت پیامبر مانندش را بر نیزه برافراشته است؟ یا از علی اصغر شش ماهه که اینک در گهواره خاکی خویش به خواب ابدی رفته؟
آیا از یاران حسین (ع) بگوییم که غریبانه در گوشه گوشه میدان جان باخته اند؟ یا از کودکان حسین (ع) که غم یتیمی و اسیری، یکجا بر آنان وارد شده است؟
از غریبی بگوییم یا از مظلومیت؟ از وفاداران بگوییم یا از پیمانشکنان؟ از عطش بگوییم یا از آتش؟ از عشق بگوییم یا از زینب؟
خوب نامی بر قلم گذشت؟ زینب. آری! بگذار از زینب بگوییم؛ که کربلا، از اینجا به بعد، از آنِ زینب است و پیام کربلا، مرهون زینب. بگذار از زینب بگوییم و از رنجهای زینب. از زینب و از غصههای زینب. از زینب و از قصههای زینب. از زینب و از حماسههای زینب؛ و از زینب و از دل زینب... و امان از دل زینب...
اما از کدامین غم زینب بگوییم؟ از برادرانی که از دست داد؟ یا از برادرزادگانش که یک به یک به میدان رفتند و باز نگشتند؟ یا از پسرانش که جلوی چشمان گریانش ذبح شدند؟
اگر چه زینب «ام المصائب» است و از کودکی داغهای فراوان دیده ــ ابتدا داغ بزرگ رحلت جدش پیامبر خدا (ص) و سپس مصیبت شهادت مادر جوان ــ و در جوانی فرق شکافته پدرش علی (ع) را دیده است و سپس جگر پاره پاره برادر معصومش حسن مجتبی را... اما روزی مانند عاشورا نبود، و داغی مانند کربلا...
قصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید
دوستان، غصه ی تنهایی من گوش کنید
گر چه این قصه ی پر غصه به گفتن نتوان
نه به گفتن نتوان، بلکه شنفتن نتوان
دختر دخت نبی، «امِ مصائب» نامم
کرده لبریز ز غم، ساقیِ گردون جامم
صبر، بی تاب شد از صبر و شکیباییِ من
ناتوان شد خِرَد از درک و توانایی من
باغبانم من و یک سر شده غارت باغم
چرخ بگذاشته بس داغ به روی داغم
نه که چون جد عزیزی چو پیمبر دادم
پدر و مادر و فرزند و برادر دادم
پیشِ من، در پسِ در، مادرِ من آزردند
ریسمان بسته به مسجد، پدرم را بردند
من هم اِستاده و این منظره را می دیدم
مات و وحشت زده می دیدم و می لرزیدم
بود در سینه هنوز آتش داغ مادر
که فلک زهر دگر ریخت مرا سوخت جگر
دیدم آن تاج سرم را که دو تا گشته سرش
بسته خونِ سر او هاله به دورِ قمرش
بعد از آن بود دلم خوش که برادر دارم
به سرم سایه ی دو سرو صنوبر دارم
غافل از آنکه غم و دردِ من آغاز شده
به دلم تازه درِ غصه و غم باز شده
رفت از دست حسن گشت دلم خوش به حسین
شد مرا روح و روان، قوت دل، نور دو عین
بعد از آن واقعه ی کرب و بلا پیش آمد
راه جانبازیِ در راه خدا پیش آمد
حضرت زینب (س) از صبح تا عصر عاشورا، داغ پنج برادر، پنج برادرزاده، چهار پسرعمو و سه پسرش را مشاهده کرد و شهادت دهها تن دیگر از بستگان و یاران برادرش را دید ؛ و شاید اینها همه در برابر رنج اسیری و در به دری ــ که تازه از امشب آغاز شد ــ بسیار اندک بود...
روز طی گشت و نگویم که چه بر ما آمد
شب جانکاه و غم افزا و محن زا آمد
آن زمان کو که بگویم چه بدیدم آن شب
خارها بود که از پای کشیدم آن شب
چه بگویم چه شبی را به سحر آوردم
کوه غم شد دل و چون کوه به پای استادم
چون جنگ به پایان رسید و حسین (ع) در قتلگاه کشته افتاد و رأس مطهرش را از بدن جدا کردند؛ به لباسهای پاره پاره آن حضرت نیز رحم نکردند و عمامه، پیراهن، شلوار و کفشهای امام (ع) را ربودند. شخصی به نام «بحدل» نیز هجوم آورد تا انگشتر حضرت را بدزدد اما بر اثر شدت جراحات و متورم شده انگشتان، نتوانست آن را بیرون آورد، پس خنجر کشید و انگشت مبارک را برید و انگشتر را درآورد…
اسب امام، با سر و مویی خون آلود به سوی خیمهها رفت. زنان و دختران اهل بیت (ع) با دیدن اسب خونین و بیسوار، فهمیدند که دیگر بیکس و یتیم شدهاند و صدا به گریه و شیون بلند کردند. «ام کلثوم» خواهر امام (ع) فریاد کشید: «یا محمد! یا علی! یا جعفر! یا حسن! کجایید که ببینید با حسین چه کردند؟…»
پس لشکر دشمن به سوی حرم پیامبر (ص) حمله کردند. از یک سو این خیمهها را آتش میزدند و از سوی دیگر هر آنچه میدیدند غارت میکردند. آنان حتی به حجاب زنان نیز رحم نمیکردند و لباسهای بانوان اهل بیت (ع) را میکشیدند و میبردند. زنان و دخترکان، سربرهنه و هراسان، از خیمهها فرار میکردند در حالیکه خار و خس بیابان به پای برهنه آنان را می درید…
بانوان حرم، که از خیمهها به سوی بیابان دویده بودند، ناگاه با گودال قتلگاه و پیکر بیسر حسین (ع) روبرو شدند. راوی میگوید: به خدا فراموش نمیکنم زینب دختر علی (ع) را که زاری میکرد و به آواز سوزناک میگفت: «یا محمداه! صلی علیک ملیک السماء، هذا حسین مرمل بالدما مقطع الاعضاء، و بناتک سباتا، و إلی الله المشتکی …»
یعنی: «یا محمد! فرشتگان آسمان بر تو درود فرستند! بنگر که این حسن توست، به خون آغشته، با اعضایی از هم جدا گشته. بنگر که این دختران تو هستند، اسیر شده و در بیابانها رها گشته. به خدا شکایت بریم، و به علی مرتضی و فاطمه زهرا و حمزه سیدالشهداء. یا محمد! این حسین توست که در این دشت افتاده، به دست زنازادگان کشته شده و باد صبا گرد و غبار بر پیکر او میپراکند. ای اصحاب محمد! برخیزید و ببینید که اینها فرزندان مصطفایند که اینگونه اسیر شدهاند…» مویه زینب آنقدر دلخزاش بود که دشمنان و دژخیمان را نیز گریان کرد.
آنگاه «سکینه» پیکر مبارک پدرش حسین (ع) را در آغوش گرفت و شروع به زاری کرد ؛ تا اینکه جماعتی از اعراب چادرنشین ریختند او را کشیدند و از بدن پدر جدا کردند.
لشکریان یزید که به غارت خیمهها مشغول شده بودند، به خیمهای رسیدند که «علی بن الحسین السجاد ع» در آن بیمار و تب آلود افتاده بود. «شمر بن ذی الجوشن» شمشیر کشید تا او را بکشد، اما عدهای از همراهانش به او نهیب زدند: «آیا شرم نمیکنی و میخواهی این جوان بیمار را هم بکشی؟» شمر گفت: «فرمان امیر است که همه فرزندان حسین را بکشم». همراهان با شدت مانع وی شدند تا سرانجام دست از این کار برداشت… و خداوند در زرهی از بیماری، جان ولیّ خویش را حفظ فرمود.
سپس دشمن دنی، رذالت و پستی خویش به منتها رساند ؛ «عمر سعد» در بین لشگریانش فریاد کشید: «چه کسی حاضر است که بر پیکر حسین، اسب بتازاند؟» ده نفر ـ که راویان شهادت داده اند هر ده، حرامزاده بودند ــ حاضر شدند که این جنایت و وقاحت بزرگ را انجام دهند. پس اسبها را آماده کردند و آنان را بر پیکر بیسر و قطعه قطعه امام (ع) تازاندند؛ آنگونه که استخوانهای سینه امام شکست و نرم شد… (ای قلم! چگونه این جملات را مینویسی و از شدت مصیبت، خشک نمیشوی؟!)...
اینک، حال زینب را تصور کنید… از یکسو، شاهد این مصیبتهای پی در پی و جانسوز است؛ از سوی دیگر باید مراقب فرزند بیمار برادر خویش باشد؛ و از سوی دیگر باید دختران و زنان حرم را از بیابانها جمع نماید و زیر خیمههای نیم سوخته گرد آورد…
صحرای کربلا میرفت که تاریک و تاریکتر شود ؛ و گرگان گرسنه، در جای جای آن به دنبال دخترکان و طفلان میدویدند تا شاید گوشوارهای از گوش آنان بکشند یا خلخالی از پای آنان بربایند…
زینبا! چه کشیدی آن شب، در آن شام سیاه غریبان…
Behroozraha
يکشنبه 5/9/1391 - 19:55
اهل بیت
حادثه جگرسوز هنگام وداع
هنگامی که امام حسین (علیه السّلام) مشغول وداع بود وسکینه
وسایر بانوان حرم را دلداری داده وامر به صبر می نمود عمرسعد خطاب به سپاه خود
فریاد زد وای بر شما تا حسین (علیه السّلام) مشغول وداع است از هر سو به او حمله
کنید سوگند به خدا اگر اواز وداع فارغ شود جانب راست وچپ شما را با حملات خود درهم
می نوردد. سپاه به امام حمله کردند وآن حضرت را در کنار خیمه هدف تیرهای خود قرار
دادند، بطوری که تیرها بین طنابهای خیمه ها می افتاد وبعضی از تیرها به بانوان
اصابت کرده و لباس آنها را درید وسوراخ نمود. بانوان وحشت زده داخل خیمه شدند وبه
امام نگاه می کردند ببینند چه می کند؟ که دیدند مانند شیر خشمگین به دشمن حمله کرد
وهرکه نزدیک شد او را به خاک هلاکت انداخت. ازهرسو به سوی او تیری آمد وآن حضرت
سینه وگلویش را سپر تیرهای دشمن قرار داده بود ، سپس به مرکز خود بازگشت ومکرر می
گفت: لَا حَولَ ولَاقُوَّهَ اِلَّا بِالَّلهِ. behroozraha
يکشنبه 5/9/1391 - 19:27
اهل بیت
وداع
زینب (سلام الله علیها)
امام حسین(علیه السلام) بانوان را
دلداری داد وامربه صبر نمود و فرمود:
خداوند شماراازدست دشمنان نجات دهد وعاقبت امرشمارا نیکوگرداند، ودشمنان شمارابه
انواع عذاب مبتلا خواهد کردودرعوض این مصائبی که به شمارسیده خداوند چندین برابر
ازمواهب خود رابه شما عنایت می فرماید به زبان چیزی نگوئید که موجب کاهش مقام
ارجمند شماگردد...
زینب گریه می کرد امام به او فرمود: آرام باش ای دختر مرتضی
وقت گریه طولانی است. همین که خواست به عزم میدان ازخیمه بیرون آید زینب (سلام
الله علیها) دامن امام راگرفت وصدا زد:
برادرم آهسته باش، توقف کن تا تو را سیر ببینم وبا تو وداع کنم، آن وداع جدا کننده
ای که بعدازآن دیگر ملاقاتی با تونخواهد بود.
برادرم آهسته برو وقبل ازمرگ، اندکی با ما باش تا با دیدار تودرون سوزان، وسوزقلب
پریشان وبی قرارم خنک گردد.
حضرت زینب (سلام الله علیها) ازبرادردل نمی کند به دست و پای برادرافتاد و بوسید
سایربانوان حرم آن حضرت را محاصره کرده ودست و پای او را می بوسیدند وگریه می
کردند،امام آنها را آرام کرده وبه خیمه برگردانید، سپس خواهرش را به تنهائی طلبید
واورا دلداری داد.
سرانجام امام حسین(علیه السّلام) دستش را بر سینه خواهرش زینب کشید، زینب آرام
گرفت ودیگر بی قراری نکرد.
امام به اوفرمودند: افرادی که صبر می کنند پاداش بسیار درپیشگاه خدا دارند، صبر کن
تا به پاداشهای الهی برسی...
آنگاه زینب (س) خشنود شد واظهار سرور کرد وعرض نمود:
ای پسر مادرم خاطرت شاد و چشمت روشن باد، چرا که مرا آنگونه که دوست داری و خوشنود
هستی، خواهی یافت.
زبان حال زینب (س) دراین وقت این بود :
بر چیزی که تلخ تر از تلخی گیاه صبر است ، صبر می کنم و به زودی چنان صبر می کنم
که نیروی صبر از قدرت صبر من درمانده گردد. آری به گونه ای صبر می کنم که صبر از
من خسته شود.
Behroozraha
يکشنبه 5/9/1391 - 19:22
اهل بیت
دخترک تشنه دنبال امام
هلال بن نافع می گوید : درمیان دوصف لشگر (دشمن)
ایستاده بودم دیدم کودکی ازحرم امام حسین (علیه السّلام) بیرون آمدامام به سوی
میدان می آمد کودک باگامهای لرزان دوان دوان خودرابه امام رسانید دامن آن حضرت
راگرفت وگفت: ای پدر به من بنگروببین من تشنه ام .
این تقاضای جگرسوز ازآن کودک شیرین زبان مانند نمکی بود که برزخمهای قلب امام
پاشیده شد، به طوری که اشک ازدیدگان حسین (علیه السّلام) جاری گشت فرمود: دخترم
(می دانم تشنه ای ) خداوند تو را سیراب کند که اووکیل وپناهگاه من است.
هلال گفت: پرسیدم این دختر چه کسی بود؟ وباامام حسین(علیه السّلام) چه نسبتی داشت؟
گفتند : اورقیه دختر سه ساله امام حسین(علیه السّلام) بود. Behroozraha
يکشنبه 5/9/1391 - 19:17
اهل بیت
وداع جانسوزامام باسکینه
دراین هنگام سکینه نزدپدرآمد و صدا زد: ای بابا آیا تسلیم
مرگ شده ای بعد ازتو به چه کسی پناه ببرم.
امام حسین(علیه السّلام) به او فرمود: ای نورچشم من چگونه کسی که یارو یاور ندارد
تسلیم مرگ نشود ولی بدان که رحمت ویاری خدا دردنیا وآخرت ازشما جدا نگردد. دخترم برقضای
الهی صبرکن وشکایت نکن دنیا محل گذراست ولی آخرت خانه همیشگی است.
سکینه گفت: مارا به حرم جدمان مدینه بازگردان.
امام فرمود: اگرپرنده قطا را رها می کردند درجایگاه خودآرام میگرفت واستراحت می
کرد. (این مثل را در جائی بکار می برند که کسی مجبور بر انجام امری شود که آنرا
مکروه می دارد.)
سکینه گریه کردامام حسین(علیه السّلام) اورابه سینه اش چسباند واشک چشمهای اورا
پاک کردوفرمود: ای سکینه جانم بدان که بعد ازفرارسیدن مرگ من گریه تو بسیارخواهد
شد دل مرا با افسوس، به سرشک خود مسوزان تاجان دربدن دارم. پس وقتی که کشته شدم
توبرهرکس نزدیکتر به بدن من می باشی که کنار آن بیائی وگریه کنی ای برگزیده
بانوان.
Behroozraha
يکشنبه 5/9/1391 - 19:15