ادبی هنری
زندگینامه
محمد حسین بهجت تبریزی معروف به شهریار در سال 1285 هجری شمسی در روستای زیبای « خوشکناب » آذربایجان متولد شده است.
او در خانواده ای متدین ، کریم الطبع واهل فضل پا بر عرصه وجود نهاد. پدرش حاجی میر آقای خوشکنابی از وکلای مبرز و فاضل وعارف روزگار خود بود که به سبب حسن کتابتش به عنوان خوشنویسی توانا مشهور حدود خود گشته بود.
شهریار که دوران کودکی خود را در میان روستائیان صمیمی و خونگرم خوشکناب در کنارکوه افسونگر « حیدر بابا » گذرانده بود همچون تصویر برداری توانا خاطرات زندگانی لطیف خود را در میان مردم مهربان و پاک طینت روستا و در حریم آن کوه سحرانگیز به ذهن سپرد.
او نخستین شعر خویش را در چهار سالگی به زبان ترکی آذربایجانی سرود . بی شک سرایش این شعر کودکانه ، گواه نبوغ و قریحه شگفت انگیز او بود.
شهریار شرح حال دوران کودکی خود را در اشعار آذربایجانیش بسیار زیبا،تاثیر گذار و روان به تصویر کشیده است.
طبع توانای شهریارتوانست در ابتدای دهه سی شمسی و در دوران میانسالی اثر بدیع و عظیم« حید ربابایه سلام» را به زبان مادریش بیافریند .
او در این منظومه بی همتا در خصوص دوران شیرین کودکی و بازیگوشی خود در روستای خشکناب سروده است:
قاری ننه گئجه ناغیل دییه نده ،
( شب هنگام که مادر بزرگ قصه می گفت، )
کولک قالخیب قاپ باجانی دویه نده،
(بوران بر می خاست و در و پنجره خانه را می کوبید،)
قورد کئچی نین شنگیله سین ییه نده،
( هنگامی که گرگ شنگول و منگول ننه بز را می خورد،)
من قاییدیب بیر ده اوشاق اولایدیم!
(ای کاش من می توانستم بر گردم و بار دیگر کودکی شوم !)
شهریار دوران کودکی خود را درمیان روستائیان پاکدل آذربایجانی گذراند. اما هنگامی که به تبریز آمد مفتون این شهر جذاب و تاریخ ساز و ادیب پرور شد. دوران تحصیلات اولیه خود را در مدارس متحده ، فیوضات و متوسطه تبریز گذراند و با قرائت و کتابت السنه ترکی ، فارسی و عربی آشنا شد.
شهریار بعدا به تهران آمد و در دارالفـنون تهـران خوانده و تا کـلاس آخر مـدرسه ی طب تحـصیل کردو در چـند مریض خانه هـم مدارج اکسترنی و انترنی را گـذراند ولی د رسال آخر به عـلل عـشقی و ناراحـتی خیال و پـیش آمدهای دیگر از ادامه تحـصیل محروم شد و با وجود مجاهـدتهـایی که بعـداً توسط دوستانش به منظور تعـقـیب و تکـمیل این یک سال تحصیل شد، شهـریار رغـبتی نشان نداد و ناچار شد که وارد خـدمت دولتی بـشود؛ چـنـد سالی در اداره ثـبت اسناد نیشابور و مشهـد خـدمت کرد و در سال 1315 به بانک کـشاورزی تهـران داخل شد .
شهـریار در تـبـریز با یکی از بـستگـانش ازدواج کرده، که ثـمره این وصلت دودخـتر به نامهای شهـرزاد و مریم است.
از دوستان شهـریار مرحوم شهـیار، مرحوم استاد صبا، استاد نـیما، فـیروزکوهـی، تـفـضـلی، سایه وزاهدی رامی تـوان اسم بـرد.
وی ابتدا در اشعارش بهجت تخلص می کرد. ولی بعدا دوبار برای انتخاب تخلص با دیوان حافظ فال گرفت و یک بار مصراع:
«که چرخ این سکه ی دولت به نام شهریاران زد»
و بار دیگر
«روم به شهر خود و شهریار خود باشم»
آمد از این رو تخلص شعر خود را به شهریار تبدیل کرد.
اشعار نخستین شهریار عمدتا بزبان فارسی سروده شده است.
شهریار خود می گوید وقتی که اشعارم را برای مادرم می خواندم وی به طعنه می گفت:
"پسرم شعرهای خودت را به زبان مادریت هم بنویس تا مادرت نیز اشعارت را متوجه شود!"
این قبیل سفارشها از جانب مادر گرامیش و نیز اطرافیان همزبانش، باعث شد تا شهریار طبع خود را در زبان مادریش نیزبیازماید و یکی از بدیعترین منظومه های مردمی جهان سروده شود.
سیری در آثار
شهـرت شهـریار تـقـریـباً بی سابقه است، تمام کشورهای فارسی زبان و ترک زبان، بلکه هـر جا که ترجـمه یک قـطعـه او رفته باشد، هـنر او را می سـتایـند.
منظومه «حیدر بابا سلام» در سال 1322 منتشر شد واز لحظه نشر مورد استقبال قرار گرفت.
"حـیـدر بابا" نـه تـنـهـا تا کوره ده های آذربایجان، بلکه به ترکـیه و قـفـقاز هـم رفـته و در ترکـیه و جـمهـوری آذربایجان چـنـدین بار چاپ شده است، بدون استـثـنا ممکن نیست ترک زبانی منظومه حـیـدربابا را بشنود و منـقـلب نـشود.
این منظومه از آثار جاویدان شهریار و نخستین شعری است که وی به زبان مادری خود سروده است.
شهریار در سرودن این منظومه از ادبیات ملی آذربایجان الهام گرفته است.
منظومه حیدربابا تجلی شور و خروش جوشیده از عشق شهریار به مردم آذربایجان است ، این منظومه از جمله بهترین آثار ادبی در زبان ترکی آذری است، و در اکثر دانشگاههای جهان از جمله دانشگاه کلمبیا در ایالات متحدهآمریکا مورد بحث رساله دکترا قرار گرفته است و برخی از موسیقیدانان همانند هاژاک آهنگساز معروف ارمنستان آهنگ جالبی بر آن ساخته است.
اشعار ولایی
عمق تعلقات دینی و توجهات مذهبی خانواده و نیز شخص استاد شهریار به حدی است که عشق به ائمه اطهار علیهالسلام در بسیاری از اشعارش عینا هویداست.
او در نعت حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم می فرماید:
ستون عرش خدا قائم ازقیام محمد------- ببین که سر بکجا می کشد مقام محمد
بجز فرشته عرش آسمان وحی الهی------- پرنده پر نتوان زد به بام محمد
به کارنامه منشور آسمانی قرآ ن-------- که نقش مهر نبوت بود بنام محمد...
شهریار در شعر یا علی علیهالسلام در مورد حضرت امیر المومنین علیهالسلام می فرماید:
مستمندم بسته زنجیروزندان یاعلی------- دستگیر ای دستگیر مستمندان یا علی
بندی زندان روباهانم ای شیر خدا--------- می جوم زنجیر زندان را به دندان یا علی
اشعار شهریار در ستایش امام اول شیعیان جهان سرآمد سلسله مداحان اهل بیت عصمت و طهارت علیهالسلام است.
علی ای همای رحمت توچه آیتی خدارا-------- که به ما سوا فکندی همه سایه هما را
دل اگرخداشناسی همه در رخ علی بین------- به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن-------- که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را ...
شهریار جانسوزترین اشعار خود را تقدیم حضرت سید الشهداء علیهالسلام و حماسه ابدی او کرده است:
شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین --------- روی دل با کاروان کربلا دارد حسین
ازحریم کعبه جدش به اشکی شست دست ------مروه پشت سرنهاداماصفا دارد حسین... .
ویژگی سخن
شهریار روح بسیار حساسی دارد. او سنگ صبور غمهای نوع انسان است.اشعار شهریار تجلی دردهای بشری است.
او همچنین مقوله عشق را در اشعار خویش نابتر از هر شعری عرضه داشته است.
در ایام جوانی و تحصیل گرفتار عشق نا فرجام ، پر شرری می گردد. عشق شهریار به حدیست که او در آستانه فارغ التحصیلی از دانشکده پزشکی ،درس و بحث را رها می کند و دل در گرو عشقی نا فرجام می گذارد :
دلم شکستی و جانم هنوز چشم براهت
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
اما این عشق زمینی بال پرواز او را بسوی عشق نامحدود آسمانی می گشاید.
قفسم ساخته و بال و پرم سوخته اند
مرغ را بین که هنوزش هوس پرواز است!
سالها شمع دل افروخته و سوخته ام ------------- تا زپروانه کمی عاشقی آموخته ام
عجبا که این عشق مسیر زندگی شهریار را تغییر دادو تاثیری تکان دهنده بر روح و جان شهریار نهاد و جهان روان او را از هم پاشید.
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند----------- درشگفتم من چرا ازهم نمی پاشد جهان
این عشق نافرجام بحدی در روح و روان او ماندگار شد که حتی هنگام بازگشت معشوق، عاشق به وصل تن نداد .
آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا ------------ بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا!؟
شهریارهمانگونه که به سرزمین مادری و رسوم پدر خود عشق می ورزد اشعار بسیار نغزی در خصوص مقام مادر و پدر به زبانهای ترکی و فارسی سروده است:
گویند من آن جنین که مادر ------- از خون جگر بدو غذا داد
تا زنده ام آورد به دنیا ---------- جان کند و به مرگ خود رضا داد
هم با دم گرم خود دم مرگ --------- صبرم به مصیبت و عزا داد
من هرچه بکوشمش به احسان ------ هرگز نتوانمش سزا داد
جز فضل خدا که خواهد اورا --------- با جنت جاودان جزا داد
شهریار در شعر بسیار لطیف «خان ننه» آنچنان از غم فراق مادربزرگ عزیزش می نالد که گویی مادربزرگش نه بلکه مادرش را از دست داده است!
عـلاقـه به آب و خـاک وطن را شهـریار در غـزل عید خون و قصاید مهـمان شهـریور، آذربایـجان، شـیون شهـریور و بالاخره مثـنوی تخـت جـمشـید به زبان شعـر بـیان کرده است.
شهریار شاعر سه زبانه است. او به همه زبانها و ملتها احترامی کامل دارد. در اشعار او بر خلاف برخی از شعرای قومگرا نه تنها هیچ توهینی به ملل غیر نمی شود بلکه او در جای جای اشعارش می کوشد تا با هر نحو ممکن سبب انس زبانهای مختلف را فراهم کند. اشعار او به سه زبان ترکی آذربایجانی،فارسی و عربی است .
سبک شناسی آثار
اصولاْ شرح حال و خاطرات زندگی شهریار در خلال اشعارش خوانده میشود و هر نوع تفسیر و تعبیری که در آن اشعار بشود، به افسانه زندگی او نزدیک است.
عشقهای عارفانه شهریار را میتوان در خلال غزلهای انتظار؛ جمع وتفریق؛ وحشی شکار؛ یوسف گمگشته؛ مسافر همدان؛ حراج عشق؛ ساز صباء؛ ونای شبان و اشک مریم: دو مرغ بهشتی....... و خیلی آثار دیگر مشاهده کرد.
محرومیت وناکامیهای شهریار در غزلهای گوهرفروش: ناکامیها؛ جرس کاروان: ناله روح؛ مثنوی شعر؛ حکمت؛ زفاف شاعر و سرنوشت عشق بیان شده است. خیلی از خاطرات تلخ و شیرین او در هذیان دل: حیدربابا: مومیای و افسانه شب به نظر میرسد.
در سراسر اشعار وی روحی حساس و شاعرانه موج می زند, که بر بال تخیلی پوینده و آفریننده در پرواز است.و شعر او در هر زمینه که باشد از این خصیصه بهره مندست و به تجدد و نوآوری گرایشی محسوس دارد.شعرهایی که برای نیما و به یاد او سروده و دگرگونیهایی که در برخی از اشعار خود در قالب و طرز تعبیر و زبان شعر به خرج داده, حتی تفاوت صور خیال و برداشت ها در قال سنتی و بسیاری جلوه های دیگر حاکی از طبع آزماییها در این زمینه و تجربه های متعدد اوست
.قسمت عمده ای از دیوان شهریار غزل است.سادگی و عمومی بودن زبان و تعبیر یکی از موجبات رواج و شهرت شعر شهریار است.
شهریار با روح تاثیرپذیر و قریحه ی سرشار شاعرانه که دارد عواطف و تخیلات و اندیشه های خود را به زبان مردم به شعر بازگو کرده است. از این رو شعر او برای همگان مفهوم و مأنوس و نیز موثر ست.
شهریار در زمینه های گوناگون به شیوه های متنوع شعر گفته است شعرهایی که در موضوعات وطنی و اجتماعی و تاریخی و مذهبی و وقایع عصری سروده, نیز کم نیست.
تازگی مضمون, خیال, تعبیر, حتی در قالب شعر دیوان او را از بسیاری شاعران عصر متمایز کرده است.
اغلب اشعار شهریار به مناسبت حال و مقال سروده شده و از این روست که شاعر همه جا در درآوردن لغات و تعبیرات روز و اصطلاحات معمول عامیانه امساک نمی کند و تنها وصف حال زمان است که شعر اورا از اشعار گویندگان قدیم مجزا میکند.
ماه من در پرده چون خورشید غماز غروب
گشت پنهان و مرا چون دشت رنگ از رخ پرید
چون شفق دریای چشمم موج خون میزد که شد
آفتاب جا و د ا نتابم ز چشمم ناپدید
سرانجام خورشید حیات شهریارملک سخن و افتاب زندگی ملک الشعرای بی بدیل ایران پس از هشتاد وسه سال تابش پر فروغ در کوهستانهای آذربایجان غروب کرد.
اما او هرگز نمرده است زیرا اکنون نام او زیبنده روز ملی شعر و ادب ایران و نیز صدها،میدان،خیابان،مرکز فرهنگی،بوستان و ... در کشورمان ونیز در ممالک حوزه های ترکستان(آسیای مرکزی) و قفقازیه و ترکیه می باشد.
27 شهریور ماه سال 1367 شمسی سالروز وفات آن شاعرعاشق و عارف بزرگ است.
در آنروز پیکرش بر دوش دهها هزار تن از دوستدارانش تا مقبره الشعرای تبریز حمل شد و در جوار افاضل ادب و هنر به خاک سپرده شد .
جمعه 31/2/1389 - 11:20
ادبی هنری
رودکی
کورش فرزند کمبوجیه و ماندانا بر پدر بزرگ خویش استاگ شورید و پادشاهی ایران را در دست گرفت و دودمان هخامنشیان را بنیاد نهاد.
در سال 546 قبل از میلاد , کراسوس شاه لیدیا با اندیشه پیروزی بر سرزمین پارسیان یورشبر ایران زمین را آغاز کرد. وی پیش از یورش, از کاهن معبد دلفی در یونان در زمینه یورش به پارسیان نگر(نظر)خواهی کرد و کاهن به او وعده داد که اگر حمله کند, امپراطوری بزرگی را نابود خواهد کرد.جنگ با ایران برای لیدیا یک فاجعه تاریخی بود. کروسوس بسختی شکست خورد. کورش خاک لیدیا را در هم نوردید. کروسوس به اسارت ایرانیان در آمد و خاک لیدیا(ترکیه فعلی) ضمیمه شاهنشاهی کورش قرار گرفت و مرزهای شرقی ایران به دریای اژه رسید. کورش کراسوس را بخشید و از او یک فرمانده با وفا ساخت و بعدها همین کراسوس و ارتش لیدیا برای پیشبرد هدفهای امنیت گسترانه کورش نبردها کردند.
کورش که شخصیتی آزاد اندیش و عاری از پی دورزی(تعصب) بود , خدایان و ادیان ملل شکست خورده را به رسمیت شناخت , همگان را در اجرای مراسم دینیشان آزاد گذاشت, معابدشان را در زیر پوشش کمکهای دولتی قرار داد و بدینسان دل های همه ی ملت های مغلوب را بسوی خویش جلب کرد. چشم تاریخ تا آن هنگام چنان فاتح پر مهر و شفقتی را به خود ندیده بود و ملت های مغلوب در برابر این همه مهر و بزرگواری چاره ای جز محبت او را نداشتند و دوستی او در دل همه اقوام تحت قرمانروائی ایران ریشه دواند.
پس از اینکه مرزهای شرقی ایران در جوار بابل قرار گرفت, آوازه انساندوستی و بزرگمنشی کورش به میانرودان رسید و بابلیان را که از جور ستمگری به نام نبونهید به تنگ آمده بودند بر آن داشت که دست استمداد بسوی کورش دراز کنند. فتح امپراطوری بابل برای کورش با همکاری مردم بابل و هماهنگی روحانیون مردوخ انجام شد.
کورش با ایمان به سرزمین ایران , جهان گشائی را به هدف برقرار کردن آشتی و آسایش و برابری و از میان بردن ستم و ناراستی انجام میداد. هر کشوری را که گشود, فرمانروائیش را دوباره به همان حکومتگران پیشین واگذاشته بود تا از سوی او سرزمین خودشان را با دادگری اداره کنند. در هیچ جا به معابد و متولیان امور دینی ملل مغلوب آسیب وارد نکرد
کورش پس از تسخیر بابل اعلام بخشش همگانی کرد, ادیان بومی را آزاد اعلام کرد, هیچ انسانی را به بردگی نگرفت و سپاهیانش را از تجاوز به جان و مال رعایا باز داشت و دستور داد خرابیهای جنگ را بازسازی کنند و در این راه خود پیش قدم شد و شروع به بازسازی دیوار شهر کرد. در میانرودان چهل هزار یهودی توسط شاهان آشور و بابل برای بردگی به این منطقه آورده شده بودند. کورش دستور آزادی آنها را صادر کرد و به آنها وعده داد موجبات برگشتشان را به سرزمینشان فراهم کند.بعد از فتح میانرودان, شام(سوریه) . فینیقیه و فلسطین نیز ضمیمه خاک ایران شدند
در استوانه معروف به اعلامیه حقوق بشر این پادشاه انساندوست چنین نوشته است:
منم کورش شاه جهان, شاه بزرگ, شاه شکوهمند, شاه بابل, شاه سومر و اکاد, شاه چهار اقلیم بزرگ جهان, پور کمبوجیه شاه بزرگ شاه انشان, نوه کورش شاه بزرگ شاه انشان, از دودمان شاهان روزگاران دور.... هنگامی که دوستانه قدم درون بابل نهادم و در میان هلهله های شادی مردم کاخ شاهان و تختگاه آنها را به تصرف در آوردم سلطان بزرگ مردوخ دلهای نیک مردان بابل را با من همراه ساخت زیرا من همواره بر آن بودم که او را بزرگ بدارم و بستایم. سپاه بزرگ من در آرامش و نظم وارد بابل شدند من به هیچکس اجازه ندادم که در سومر و اکاد دست به تجاوز و تعدی بزند.من در بابل و دیگر شهر های مقدس نظم و امنیت برقرار کردم.از آن پس مردم بابل به آزادی رسیدند و یوغ بردگی از دوششان برداشته شد... مردم این سرزمینها را به سرزمینهایشان برگرداندم و املاکشان را به آنان باز دادم.
رفتار انساندوستانه کورش با اقوام معلوب از او یک شخصیت مقدس و مافوق بشری ساخت. روحانیون بابل او را پیامبر مردوخ , و انبیای اسرائیل او را شبان یهوه و مسیح موعود و تجسم عینی خدای دادگستر خوانده اند. مسلمانان او را ذوالقرنین می دانند.که نامش در قرآن آمده است . و چه زیبا گفته است ارد بزرگ که : کورش نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او می ماند ، چرا که از راستی و کمک به آدمیان روی برنگرداند .
مرزهای کشور کورش در شرق از حدود رود سند و رود سیحون آغاز می شد و در غرب به دریای مدیترانه و دریای اژه می رسید.نقش کورش در سازندگی تاریخ اهمیت ویژه ای دارد. در این زمینه گزینوفون می گوید: "کشور کورش بزرگترین و شکوهمندترین بود و این سرزمین پهناور را کورش به نیروی تدبیرش یک تنه اداره می کرد. کورش چنان به ملتهائی که در این سرزمینها می زیستند دلبستگی داشتو از آنها مواظبت می نمود که گوئی همه آنها فرزند اویند.مردم این سرزمینها نیز به بوبه خود ویرا پدر و سرپرست غمخوار خودشان می دانستند. کارگزاران دولت در عهد کورش به تمامی عهد و پیمانها و سوگندهایشان وفاداری نشان میدادند و از او فرمان می بردند."
کورش پس از حدودا 23 سال فرمانروائی درگذشت و پیکرش در پاسارگاد به خاک سپرده شد.
منشور کورش بزرگ (اولین اعلامیه حقوق بشر) :
اینک که به یاری مزدا ، تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سر گذاشته ام ، اعلام می کنم :
که تا روزی که من زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد
دین و آیین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم ، محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من ، دین و آئین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم یا ملتهای دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین نمایند .
من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام ، تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد ،
هر گز سلطنت خود را بر هیچ ملت تحمیل نخواهم کرد
و هر ملت آزاد است ، که مرا به سلطنت خود قبول کند یا ننماید
و هر گاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند ، من برای سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد .
من تا روزی که پادشاه ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه هستم ، نخواهم گذاشت ،
کسی به دیگری ظلم کند و اگر شخصی مظلوم واقع شد ، من حق وی را از ظالم خواهم گرفت
و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد .
من تا روزی که پادشاه هستم ، نخواهم گذاشت مال غیر منقول یا منقول دیگری را به زور یا به نحو دیگر
بدون پرداخت بهای آن و جلب رضایت صاحب مال ، تصرف نماید
من تا روزی که زنده هستم ، نخواهم گذاشت که شخصی ، دیگری را به بیگاری بگیرد
و بدون پرداخت مزد ، وی را بکار وادارد .
من امروز اعلام می کنم ، که هر کس آزاد است ، که هر دینی را که میل دارد ، بپرسد
و در هر نقطه که میل دارد سکونت کند ،
مشروط بر اینکه در آنجا حق کسی را غضب ننماید ،
و هر شغلی را که میل دارد ، پیش بگیرد و مال خود را به هر نحو که مایل است ، به مصرف برساند ،
مشروط به اینکه لطمه به حقوق دیگران نزند .
من اعلام می کنم ، که هر کس مسئول اعمال خود می باشد و هیچ کس را نباید به مناسبت تقصیری که یکی از خویشاوندانش کرده ، مجازات کرد ،
مجازات برادر گناهکار و برعکس به کلی ممنوع است
و اگر یک فرد از خانواده یا طایفه ای مرتکب تقصیر میشود ، فقط مقصر باید مجازات گردد ، نه دیگران
من تا روزی که به یاری مزدا ، سلطنت می کنم ، نخواهم گذاشت که مردان و زنان را بعنوان غلام و کنیز بفروشند
و حکام و زیر دستان من ، مکلف هستند ، که در حوزه حکومت و ماموریت خود ، مانع از فروش و خرید مردان و زنان بعنوان غلام و کنیز بشوند
و رسم بردگی باید به کلی از جهان برافتد .
و از مزدا خواهانم ، که مرا در راه اجرای تعهداتی که نسبت به ملتهای ایران و بابل و ملتهای ممالک اربعه عهده گرفته ام ، موفق گرداند .
جمعه 31/2/1389 - 11:18
شخصیت ها و بزرگان
کورش
کورش فرزند کمبوجیه و ماندانا بر پدر بزرگ خویش استاگ شورید و پادشاهی ایران را در دست گرفت و دودمان هخامنشیان را بنیاد نهاد.
در سال 546 قبل از میلاد , کراسوس شاه لیدیا با اندیشه پیروزی بر سرزمین پارسیان یورشبر ایران زمین را آغاز کرد. وی پیش از یورش, از کاهن معبد دلفی در یونان در زمینه یورش به پارسیان نگر(نظر)خواهی کرد و کاهن به او وعده داد که اگر حمله کند, امپراطوری بزرگی را نابود خواهد کرد.جنگ با ایران برای لیدیا یک فاجعه تاریخی بود. کروسوس بسختی شکست خورد. کورش خاک لیدیا را در هم نوردید. کروسوس به اسارت ایرانیان در آمد و خاک لیدیا(ترکیه فعلی) ضمیمه شاهنشاهی کورش قرار گرفت و مرزهای شرقی ایران به دریای اژه رسید. کورش کراسوس را بخشید و از او یک فرمانده با وفا ساخت و بعدها همین کراسوس و ارتش لیدیا برای پیشبرد هدفهای امنیت گسترانه کورش نبردها کردند.
کورش که شخصیتی آزاد اندیش و عاری از پی دورزی(تعصب) بود , خدایان و ادیان ملل شکست خورده را به رسمیت شناخت , همگان را در اجرای مراسم دینیشان آزاد گذاشت, معابدشان را در زیر پوشش کمکهای دولتی قرار داد و بدینسان دل های همه ی ملت های مغلوب را بسوی خویش جلب کرد. چشم تاریخ تا آن هنگام چنان فاتح پر مهر و شفقتی را به خود ندیده بود و ملت های مغلوب در برابر این همه مهر و بزرگواری چاره ای جز محبت او را نداشتند و دوستی او در دل همه اقوام تحت قرمانروائی ایران ریشه دواند.
پس از اینکه مرزهای شرقی ایران در جوار بابل قرار گرفت, آوازه انساندوستی و بزرگمنشی کورش به میانرودان رسید و بابلیان را که از جور ستمگری به نام نبونهید به تنگ آمده بودند بر آن داشت که دست استمداد بسوی کورش دراز کنند. فتح امپراطوری بابل برای کورش با همکاری مردم بابل و هماهنگی روحانیون مردوخ انجام شد.
کورش با ایمان به سرزمین ایران , جهان گشائی را به هدف برقرار کردن آشتی و آسایش و برابری و از میان بردن ستم و ناراستی انجام میداد. هر کشوری را که گشود, فرمانروائیش را دوباره به همان حکومتگران پیشین واگذاشته بود تا از سوی او سرزمین خودشان را با دادگری اداره کنند. در هیچ جا به معابد و متولیان امور دینی ملل مغلوب آسیب وارد نکرد
کورش پس از تسخیر بابل اعلام بخشش همگانی کرد, ادیان بومی را آزاد اعلام کرد, هیچ انسانی را به بردگی نگرفت و سپاهیانش را از تجاوز به جان و مال رعایا باز داشت و دستور داد خرابیهای جنگ را بازسازی کنند و در این راه خود پیش قدم شد و شروع به بازسازی دیوار شهر کرد. در میانرودان چهل هزار یهودی توسط شاهان آشور و بابل برای بردگی به این منطقه آورده شده بودند. کورش دستور آزادی آنها را صادر کرد و به آنها وعده داد موجبات برگشتشان را به سرزمینشان فراهم کند.بعد از فتح میانرودان, شام(سوریه) . فینیقیه و فلسطین نیز ضمیمه خاک ایران شدند
در استوانه معروف به اعلامیه حقوق بشر این پادشاه انساندوست چنین نوشته است:
منم کورش شاه جهان, شاه بزرگ, شاه شکوهمند, شاه بابل, شاه سومر و اکاد, شاه چهار اقلیم بزرگ جهان, پور کمبوجیه شاه بزرگ شاه انشان, نوه کورش شاه بزرگ شاه انشان, از دودمان شاهان روزگاران دور.... هنگامی که دوستانه قدم درون بابل نهادم و در میان هلهله های شادی مردم کاخ شاهان و تختگاه آنها را به تصرف در آوردم سلطان بزرگ مردوخ دلهای نیک مردان بابل را با من همراه ساخت زیرا من همواره بر آن بودم که او را بزرگ بدارم و بستایم. سپاه بزرگ من در آرامش و نظم وارد بابل شدند من به هیچکس اجازه ندادم که در سومر و اکاد دست به تجاوز و تعدی بزند.من در بابل و دیگر شهر های مقدس نظم و امنیت برقرار کردم.از آن پس مردم بابل به آزادی رسیدند و یوغ بردگی از دوششان برداشته شد... مردم این سرزمینها را به سرزمینهایشان برگرداندم و املاکشان را به آنان باز دادم.
رفتار انساندوستانه کورش با اقوام معلوب از او یک شخصیت مقدس و مافوق بشری ساخت. روحانیون بابل او را پیامبر مردوخ , و انبیای اسرائیل او را شبان یهوه و مسیح موعود و تجسم عینی خدای دادگستر خوانده اند. مسلمانان او را ذوالقرنین می دانند.که نامش در قرآن آمده است . و چه زیبا گفته است ارد بزرگ که : کورش نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او می ماند ، چرا که از راستی و کمک به آدمیان روی برنگرداند .
مرزهای کشور کورش در شرق از حدود رود سند و رود سیحون آغاز می شد و در غرب به دریای مدیترانه و دریای اژه می رسید.نقش کورش در سازندگی تاریخ اهمیت ویژه ای دارد. در این زمینه گزینوفون می گوید: "کشور کورش بزرگترین و شکوهمندترین بود و این سرزمین پهناور را کورش به نیروی تدبیرش یک تنه اداره می کرد. کورش چنان به ملتهائی که در این سرزمینها می زیستند دلبستگی داشتو از آنها مواظبت می نمود که گوئی همه آنها فرزند اویند.مردم این سرزمینها نیز به بوبه خود ویرا پدر و سرپرست غمخوار خودشان می دانستند. کارگزاران دولت در عهد کورش به تمامی عهد و پیمانها و سوگندهایشان وفاداری نشان میدادند و از او فرمان می بردند."
کورش پس از حدودا 23 سال فرمانروائی درگذشت و پیکرش در پاسارگاد به خاک سپرده شد.
منشور کورش بزرگ (اولین اعلامیه حقوق بشر) :
اینک که به یاری مزدا ، تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سر گذاشته ام ، اعلام می کنم :
که تا روزی که من زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد
دین و آیین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم ، محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من ، دین و آئین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم یا ملتهای دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین نمایند .
من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام ، تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد ،
هر گز سلطنت خود را بر هیچ ملت تحمیل نخواهم کرد
و هر ملت آزاد است ، که مرا به سلطنت خود قبول کند یا ننماید
و هر گاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند ، من برای سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد .
من تا روزی که پادشاه ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه هستم ، نخواهم گذاشت ،
کسی به دیگری ظلم کند و اگر شخصی مظلوم واقع شد ، من حق وی را از ظالم خواهم گرفت
و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد .
من تا روزی که پادشاه هستم ، نخواهم گذاشت مال غیر منقول یا منقول دیگری را به زور یا به نحو دیگر
بدون پرداخت بهای آن و جلب رضایت صاحب مال ، تصرف نماید
من تا روزی که زنده هستم ، نخواهم گذاشت که شخصی ، دیگری را به بیگاری بگیرد
و بدون پرداخت مزد ، وی را بکار وادارد .
من امروز اعلام می کنم ، که هر کس آزاد است ، که هر دینی را که میل دارد ، بپرسد
و در هر نقطه که میل دارد سکونت کند ،
مشروط بر اینکه در آنجا حق کسی را غضب ننماید ،
و هر شغلی را که میل دارد ، پیش بگیرد و مال خود را به هر نحو که مایل است ، به مصرف برساند ،
مشروط به اینکه لطمه به حقوق دیگران نزند .
من اعلام می کنم ، که هر کس مسئول اعمال خود می باشد و هیچ کس را نباید به مناسبت تقصیری که یکی از خویشاوندانش کرده ، مجازات کرد ،
مجازات برادر گناهکار و برعکس به کلی ممنوع است
و اگر یک فرد از خانواده یا طایفه ای مرتکب تقصیر میشود ، فقط مقصر باید مجازات گردد ، نه دیگران
من تا روزی که به یاری مزدا ، سلطنت می کنم ، نخواهم گذاشت که مردان و زنان را بعنوان غلام و کنیز بفروشند
و حکام و زیر دستان من ، مکلف هستند ، که در حوزه حکومت و ماموریت خود ، مانع از فروش و خرید مردان و زنان بعنوان غلام و کنیز بشوند
و رسم بردگی باید به کلی از جهان برافتد .
و از مزدا خواهانم ، که مرا در راه اجرای تعهداتی که نسبت به ملتهای ایران و بابل و ملتهای ممالک اربعه عهده گرفته ام ، موفق گرداند .
جمعه 31/2/1389 - 11:15
ادبی هنری
فردوسی
فردوسی استاد بی همتای شعر و خرد پارسی و بزرگترین حماسه سرای جهان است. اهمیت فردوسی در آن است چه با آفریدن اثر همیشه جاوید خود، نه تنها زبان ، بلكه كل فرهنگ و تاریخ و در یك سخن ، همه اسناد اصالت اقوام ایرانی را جاودانگی بخشید و خود نیز برآنچه كه میكرد و برعظمت آن ، آگاه بود و می دانست كه با زنده نگه داشتن زبان ویژه یك ملت ، در واقع آن ملت را زندگی و جاودانگی بخشیده است .
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده كـردم بدیــن پــــارسی
فردوسی در سال 329 هجری برابر با 940 میلادی در روستای باژ از توابع طوس در خانواده ای از طبقه دهقانان دیده به جهان گشود و در جوانی شروع به نظم برخی از داستانهای قهرمانی كرد. در سال 370 هجری برابر با 980 میلادی زیر دید تیز و مستقیم جاسوس های بغداد و غزنین ، تنظیم شاهنامه را آغاز می كند و به تجزیه و تحلیل نیروهای سیاسی بغداد و عناصر ترك داخلی آنها می پردازد. فردوسی ضمن بیان مفاسد آنها، نه تنها با بغداد و غزنین ، بلكه با عناصر داخلی آنها نیز می ستیزد و در واقع ، طرح تئوری نظام جانشین عرب و ترك را می ریزد حداقل آرزوی او این بود كه تركیبی از اقتدار ساسانیان و ویژگیهای مثبت سامانیان را در ایران ببیند. چهار عنصر اساسی برای فردوسی ارزشهای بنیادی و اصلی به شمار می آید و او شاهنامه خود را در مربعی قرار داده كه هر ضلع آن بیانگر یكی از این چهار عنصر است آن عناصر عبارتند از: ملیت ایرانی ، خردمندی ، عدالت و دین ورزی او هر موضوع و هر حكایتی را برپایه این چهار عنصر تقسیم می كند. علاوه بر این ، شاهنامه ، شناسنامه فرهنگی ما ایرانیان است كه می كوشد تا به تاخت و تاز ترك های متجاوز و امویان و عباسیان ستمگر پاسخ دهد او ایرانی را معادل آزاده می داند و از ایرانیان با تعبیر آزادگان یاد می كند؛ بدان سبب كه پاسخی به ستمهای امویان و عباسیان نیز داده باشد؛ چرا كه مدت زمان درازی ، ایرانیان ، موالی خوانده می شدند و با آنان همانند انسان های درجه دوم رفتار می شد بنابراین شاهنامه از این منظر، بیش از آن كه بیان اندیشه ها و نیات یك فرد باشد، ارتقای نگرشی ملی و انسانی و یا تعالی بخشیدن نوعی جهانبینی است.
سی سال بعد یعنی در سال 400 هجری برابر با 1010 میلادی پس از پایان خلق شاهنامه این اثر گرانبها به سلطان محمود غزنوی نشان داده می شود. به علت های گوناگون كه مهمترینشان اختلاف نژاد و مذهب بود اختلاف دستگاه حكومتی با فردوسی باعث برگشتن فردوسی به طوس و تبرستان شد. استاد بزرگ شعر فارسی در سال 411 هجری برابر با 1020 میلادی در زادگاه خود بدرود حیات گفت ولی یاد و خاطره اش برای همه دوران در قلب ایرانیان جاودان مانده است.
زبان ، شرح حال انسان هاست اگر زبان را برداریم ، تقریبا چیزی از شخصیت ، عقاید، خاطرات و افكار نظام یافته ما باقی نخواهد ماند بدون زبان ، موجودیت انسان هم به پایان می رسد زبان ، ذخیره نمادین اندیشه ها، عواطف ، بحران ها، مخالفت ها، نفرت ها، توافق ها، وفاداری ها، افكار قالبی و انگیزه هایی است كه در سوق دادن و تجلی هویت فرهنگی انسانها نقش اساسی دارد.همگان بر این باورند كه واژه ها در كارگاه اندیشه و جهان بینی اندیشمندان و روشنفكران هر دوره در هم می آمیزند تا زایش مفاهیم عمیق انسانی تا ابد تداوم یابد. با وجود این ، در یك داوری دقیق ، تمایزات غیرقابل كتمان و قوت كلام سخنسرای نام آور ایرانی حكیم ابوالقاسم فردوسی با همتایان همعصر خود آشكارا به چشم می خورد زبان و كلمات برآمده از ذهن فرانگر و تیزبین او، در محدودیت قالبهای شعری ، تن به اسارت نمی سپارد و ناگزیر به گونه شگفت آوری زنده ، ملموس و دورپرواز است فردوسی به علت ضرورت زمانی و جو اختناق حاكم در زمان خود، بالاجبار برای بیان مسائل روز: زبانی كنایه و اسطوره ای انتخاب كرده است ؛ در حالی كه محتوای مورد بحث او مسائل جاری زمان است بدین اعتبار، فردوسی از معدود افرادی است كه توان به تصویر كشیدن جنایات قدرت سیاسی زمان خویش را داشته است پایان سخن آن كه انگیزه فردوسی از آفریدن شاهنامه مبارزه با استعمار و استثمار سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی خلفای عباسی و سلطه امیران ترك بود .
آنچه كورش كرد و دارا وانچه زرتشت مهین
زنده گشت از همت فردوسی سحـر آفرین
نام ایــــران رفته بــود از یـاد تا تـازی و تـرك
تركــتــازی را بــرون راندند لاشـــه از كـمین
ای مبـــارك اوستـــاد‚ ای شاعـــر والا نژاد
ای سخنهایت بســوی راستی حبلی متین
با تـــو بد كـــردند و قــدر خدمتت نشناختند
آزمـــنـــدان بــخیـــل و تاجـــداران ضـنــیــن
زندگی نامه
حکیم فردوسی در "طبران طوس" در سال 329 هجری به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود و از نظر مادی دارای ثروت و موقعیت قابل توجهی بود. از احوال او در عهد کودکی و جوانی اطلاع درستی در دست نیست ولی مشخص است که در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش داشته به کسی محتاج نبوده است؛ اما اندک اندک آن اموال را از دست داده و به تهیدستی گرفتار شده است.
فردوسی از همان ابتدای کار که به کسب علم و دانش پرداخت، به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصاً به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید.
همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر به نظم در آوردن شاهنامه انداخت.
چنان که از گفته خود او در شاهنامه بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده است و پس از یافتن دستمایه ی اصلیی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرد.
او خود می گوبد:
بسی رنج بردم بدین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
فردوسی در سال 370 یا 371 به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار هم خود فردوسی ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم بعضی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند او را یاری می کردند ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالهایی، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود دچار فقر و تنگدستی شد.
اَلا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی
به پیری مرا خوار بگذاشتی
به جای عنانم عصا داد سال
پراکنده شد مال و برگشت حال
بر خلاف آن چه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را صرفاً به خاطر علاقه خودش و حتی سالها قبل از آن که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار رفته رفته ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاهی بزرگ کند و به گمان اینکه سلطان محمود چنان که باید قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت.
اما سلطان محمود که به مدایح و اشعار ستایش آمیز شاعران بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود تشویق نکرد.
علت این که شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست.
عضی گفته اند که به سبب بدگوئی حسودان، فردوسی نزد محمود به بی دینی متهم شد (در واقع اعتقاد فردوسی به شیعه که سلطان محمود آن را قبول نداشت هم به این موضوع اضافه شد) و از این رو سلطان به او بی اعتنائی کرد.
ظاهراً بعضی از شاعران دربار سلطان محمود به فردوسی حسد می بردند و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود پست و ناچیز جلوه داده بودند.
به هر حال سلطان محمود شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت: که "شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست".
گفته اند که فردوسی از این بی اعتنائی سلطان محمود بر آشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات او غزنین را ترک کرد و چندی در شهرهائی چون هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می رفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود، طوس درگذشت.
تاریخ وفاتش را بعضی 411 و برخی 416 هجری قمری نوشته اند.
فردوسی را در شهر طوس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.
در تاریخ آمده است که چند سال بعد، محمود به مناسبتی فردوسی را به یاد آورد و از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجوئی کنند.
اما چنان که نوشته اند، روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند.
از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود، زیرا پسرش هم در حیات پدر فوت کرده بود و گفته شده است که دختر فردوسی هم این هدیه سلطان محمود را نپذیرفت و آن را پس فرستاد.
شاهنامه نه فقط بزرگ ترین و پر مایه ترین مجموعه شعر است که از عهد سامانی و غزنوی به یادگار مانده است بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران قدیم و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسی است.
فردوسی طبعی لطیف داشته، سخنش از طعنه و هجو و دروغ و تملق خالی بود و تا می توانست الفاظ ناشایست و کلمات دور از اخلاق بکار نمی برد.
او در وطن دوستی سری پر شور داشت. به داستانهای کهن و به تاریخ و سنن قدیم عشق می ورزید.
ویژگیهای هنری شاهنامه
"شاهنامه"، حافظ راستین سنت های ملی و شناسنامه قوم ایرانی است. شاید بی وجود این اثر بزرگ، بسیاری از عناصر مثبت فرهنگ آبا و اجدادی ما در طوفان حوادث تاریخی نابود می شد و اثری از آنها به جای نمی ماند.
اهمیت شاهنامه فقط در جنبه ادبی و شاعرانه آن خلاصه نمی شود و پیش از آن که مجموعه ای از داستانهای منظوم باشد، تبارنامه ای است که بیت بیت و حرف به حرف آن ریشه در اعماق آرزوها و خواسته های جمعی، ملتی کهن دارد. ارد بزرگ متفکر شهیر کشورمان می گوید : ایرانیان نیک نامی و پاکی تبار گذشتگان خویش را در شاهنانه فردوسی می بینند و در هر دودمانی که باشند برآن راه خواهند بود .
ملتی که در همه ادوار تاریخی، نیکی و روشنایی را ستوده و با بدی و ظلمت ستیز داشته است.
شاهنامه، منظومه مفصلی است که حدوداً از شصت هزار بیت تشکیل شده است و دارای سه دوره اساطیری، پهلوانی، تاریخی است.
فردوسی بر منابع بازمانده کهن، چنان کاخ رفیعی از سخن بنیان می نهد که به قول خودش باد و باران نمی تواند گزندی بدان برساند و گذشت سالیان بر آن تأثیری ندارد.
در برخورد با قصه های شاهنامه و دیگر داستانهای اساطیری فقط به ظاهر داستانها نمی توان بسنده کرد.
زبان قصه های اساطیری، زبانی آکنده از رمز و سمبل است و بی توجهی به معانی رمزی اساطیر، شکوه و غنای آنها را تا حد قصه های معمولی تنزل می دهد.
حکیم فردوسی خود توصیه می کند:
تو این را دوغ و فسانه مدان
به یکسان روش در زمانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز معنی برد
شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان، جنگجویان این نبرد دائمی در هستی اند.
جنگ کاوه و ضحاک ظالم، کین خواهی منوچهر از سلم و تور، مرگ سیاوش به دسیسه سودابه و . . . همه حکایت از این نبرد و ستیز دارند.
تفکر فردوسی و اندیشه حاکم بر شاهنامه همیشه مدافع خوبی ها در برابر ظلم و تباهی است. ایران که سرزمین آزادگان محسوب می شود همواره مورد آزار و اذیت همسایگانش قرار می گیرد.
زیبایی و شکوه ایران، آن را در معرض مصیبت های گوناگون قرار می دهد و از همین رو پهلوانانش با تمام توان به دفاع از موجودیت این کشور و ارزشهای عمیق انسانی مردمانش بر می خیزند و جان بر سر این کار می نهند.
برخی از پهلوانان شاهنامه نمونه های متعالی انسانی هستند که عمر خویش را به تمامی در خدمت همنوعان خویش گذرانده است.
پهلوانانی همچون فریدون، سیاوش، کیخسرو، رستم، گودرز و طوس از این دسته اند.
شخصیت های دیگری نیز همچون ضحاک و سلم و تور وجودشان آکنده از شرارت و بدخویی و فساد است.
آنها مأموران اهریمنند و قصد نابودی و فساد در امور جهان را دارند.
قهرمانان شاهنامه با مرگ، ستیزی هماره دارند و این ستیز نه روی گردانی از مرگ است و نه پناه بردن به کنج عافیت، بلکه پهلوان در مواجهه و درگیری با خطرات بزرگ به جنگ مرگ می رود و در حقیقت، زندگی را از آغوش مرگ می دزدد.
اغلب داستانهای شاهنامه بی اعتباری دنیا را به یاد خواننده می آورد و او را به بیداری و درس گرفتن از روزگار می خواند ولی در همین حال آنجا که هنگام سخن عاشقانه می رسد فردوسی به سادگی و با شکوه و زیبایی موضوع را می پروراند.
نگاهی به پنج گنج نظامی در مقایسه با شاهنامه، این حقیقت را بر ما نمایان تر می کند. در پنج گنج، شاعر عارف که ذهنیتی تغزلی و زبانی نرم و خیال انگیز دارد، در وادی حماسه چنان غریق تصویرسازی و توصیفات تغزلی شده که جای و مقام زبان حماسه را فراموش کرده است حال آنکه که فردوسی حتی در توصیفات تغزلی در شأن زبان حماسه، از تخیل و تصاویر بهره می گیرد و از ازدحام بیهوده تصاویر در زبان حماسی اش پرهیز می کند.
تصویرسازی
تصویرسازی در شعر فردوسی جایی بسیار مهم دارد. شاعر با تجسم حوادث و ماجراهای داستان در پیش چشم خواننده او را همراه با خود به متن حوادث می برد، گویی خواننده داستان را بر پرده سینما به تماشا نشسته است.
تصویرسازی و تخیل در اثر فردوسی چنان محکم و متناسب است که حتی اغلب توصیفات طبیعی درباره طلوع، غروب، شب، روز و . . . در شعر او حالت و تصویری حماسی دارد و ظرافت و دقت حکیم طوس در چنین نکاتی موجب هماهنگی جزئی ترین امور در شاهنامه با کلیت داستان ها شده است.
چند بیت زیر در توصیف آفتاب بیان شده است:
چو خورشید از چرخ گردنده سر
برآورد بر سان زرین سپر
***
پدید آمد آن خنجر تابناک
به کردار یاقوت شد روی خاک
***
چو زرین سپر برگرفت آفتاب
سرجنگجویان برآمد ز خواب
و این هم تصویری که شاعر از رسیدن شب دارد:
چو خورشید تابنده شد ناپدید
شب تیره بر چرخ لشگر کشید
موسیقی
موسیقی در شعر فردوسی از عناصر اصلی شعر محسوب می شود. انتخاب وزن متقارب که هجاهای بلند آن کمتر از هجاهای کوتاه است، موسیقی حماسی شاهنامه را چند برابر می کند.
علاوه بر استفاده از وزن عروضی مناسب، فردوسی با به کارگیری قافیه های محکم و هم حروفیهای پنهان و آشکار، انواع جناس، سجع و دیگر صنایع لفظی تأثیر موسیقایی شعر خود را تا حد ممکن افزایش می دهد.
اغراقهای استادانه، تشبیهات حسی و نمایش لحظات طبیعت و زندگی از دیگر مشخصات مهم شعر فردوسی است.
برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس
هوا نیلگون شد، زمین آبنوس
چو برق درخشنده از تیره میغ
همی آتش افروخت از گرز و تیغ
هوا گشت سرخ و سیاه و بنفش
ز بس نیزه و گونه گونه درفش
از آواز دیوان و از تیره گرد
ز غریدن کوس و اسب نبرد
چکاچاک گرز آمد و تیغ و تیر
ز خون یلان دشت گشت آبگیر
زمین شد به کردار دریای قیر
همه موجش از خنجر و گرز و تیر
دمان بادپایان چو کشتی بر آب
سوی غرق دارند گفتی شتاب
منبع داستانهای شاهنامه
نخستین کتاب نثر فارسی که به عنوان یک اثر مستقل عرضه شد، شاهنامه ای منثور بود.
این کتاب به دلیل آن که به دستور و سرمایه "ابومنصور توسی" فراهم آمد، به "شاهنامه ابومنصوری" شهرت دارد و تاریخ گذشته ایران به حساب می آید.
اصل این کتاب از میان رفته و تنها مقدمه آن که حدود پانزده صفحه می شود در بعضی نسخه های خطی شاهنامه موجود است.
علاوه بر این شاهنامه، یک شاهنامه منثور دیگر به نام شاهنامه ابوالموید بلخی وجود داشته که گویا قبل از شاهنامه ابومنصوری تألیف یافته است، اما چون به کلی از میان رفته درباره آن نمی توان اظهارنظر کرد.
پس از این دوره در قرن چهارم شاعری به نام دقیقی کار به نظم در آوردن داستانهای ملی ایران را شروع کرد.
دقیقی زردشتی بود و در جوانی به شاعری پرداخت.
او برخی از امیران چغانی و سامانی را مدح گفت و از آنها جوایز گرانبها دریافت کرد.
دقیقی ظاهراً به دستور نوح بن منصور سامانی مأموریت یافت تا شاهنامه ی ابومنصوری را که به نثر بود به نظم در آورد.
دقیقی، هزار بیت بیشتر از این شاهنامه را نسروده بود و هنوز جوان بود که کشته شد (حدود 367 یا 369 هـ. ق) و بخش عظیمی از داستانهای شاهنامه ناسروده مانده بود.
فردوسی استاد و هشمهری دقیقی کار ناتمام او را دنبال کرد.
از این رو می توان شاهنامه دقیقی را منبع اصلی فردوسی در سرودن شاهنامه دانست.
بخش های اصلی شاهنامه
موضوع این شاهکار جاودان، تاریخ ایران قدیم از آغاز تمدن نژاد ایرانی تا انقراض حکومت ساسانیان به دست اعراب است و کلاً به سه دوره اساطیری، پهلوی و تاریخی تقسیم می شود.
دوره اساطیری
این دوره از عهد کیومرث تا ظهور فریدون ادامه دارد. در این عهد از پادشاهانی مانند کیومرث، هوشنگ، تهمورث و جمشید سخن به میان می آید. تمدن ایرانی در این زمان تکوین می یابد. کشف آتش، جدا کرن آهن از سنگ و رشتن و بافتن و کشاورزی کردن و امثال آن در این دوره صورت می گیرد.
در این عهد جنگها غالباً جنگ های داخلی است و جنگ با دیوان و سرکوب کردن آنها بزرگ ترین مشکل این عصر بوده است. (بعضی احتمال داده اند که منظور از دیوان، بومیان فلات ایران بوده اند که با آریایی های مهاجم همواره جنگ و ستیز داشته اند)
در پایان این عهد، ضحاک دشمن پاکی و سمبل بدی به حکومت می نشیند، اما سرانجام پس از هزار سال فریدون به یاری کاوه آهنگر و حمایت مردم او را از میان می برد و دوره جدید آغاز می شود.
دوره پهلوانی
دوره پهلوانی یا حماسی از پادشاهی فریدون شروع می شود. ایرج، منوچهر، نوذر، گرشاسب به ترتیب به پادشاهی می نشیند. جنگهای میان ایران و توران آغاز می شود.
پادشاهی کیانی مانند: کیقباد، کیکاووس، کیخسرو و سپس لهراست و گشتاسب روی کار می آیند. در این عهد دلاورانی مانند: زال، رستم، گودرز، طوس، بیژن، سهراب و امثال آنان ظهور می کنند.
سیاوش پسر کیکاووس به دست افراسیاب کشته می شود و رستم به خونخواهی او به توران زمین می رود و انتقام خون سیاوش را از افراسیاب می گیرد. در زمان پادشاهی گشتاسب، زرتشت پیغمبر ایرانیان ظهور می کند و اسفندیار به دست رستم کشته می شود.
مدتی پس از کشته شدن اسفندیار، رستم نیز به دست برادر خود، شغاد از بین می رود و سیستان به دست بهمن پسر اسفندیار با خاک یکسان می گردد، و با مرگ رستم دوره پهلوانی به پایان می رسد.
دوره تاریخی
این دوره با ظهور بهمن آغاز می شود و پس از بهمن، همای و سپس داراب و دارا پسر داراب به پادشاهی می رسند.
در این زمان اسکندر مقدونی به ایران حمله می کند و دارا را که همان داریوش سوم است می کشد و به جای او بر تخت می نشیند.
پس از اسکندر دوره پادشاهی اشکانیان در ابیاتی چند بیان می گردد و سپس ساسانیان روی کار می آیند و آن گاه حمله عرب پیش می آید و با شکست ایرانیان شاهنامه به پایان می رسد
جمعه 31/2/1389 - 11:15
دعا و زیارت
معنای زکات
اصل زکات ـ چنان که راغب اصفهانی در مفردات آورده ـ به معنای رشد و نمو است.(1)
در لغتنامه دهخدا به نقل از کشاف اصطلاحات الفنون آمده است که زکات در لغت به معنای نمو و افزایشی است که به برکت خداوند متعال در اشیا حاصل آید؛ و نیز آمده که زکات مقدار معینی است از مال که مسلمان آزاد مکلف از اموال معین خود پس از حصول نصاب و گذشتن یک سال خارج ساخته و تنها برای امتثال امر خدا به فقیر مسلمان غیرهاشمی میدهد. آنچه گفته شد زکات مال است و لیکن زکات را قسمتی است به نام زکات سر، که آن را فطره خوانند...(2)
کاربردهای متفاوت
در قرآن کریم کلمه زکات و مشتقات مختلف آن در معانی متعددی استعمال شده است؛ اگرچه اکثر آنها در مورد زکات مال است؛ اعم از واجب یا مستحب.
برخی از مواردی که مراد از آن زکات اصطلاحی نیست عبارتند از:
الف) زکات به معنای پاک بودن و طهارت نفس
1 ـ «قَد أفلَحَ مَن زَکّاها»(3)؛ «بی گمان رستگار شد هر که نفس را پاک نمود.»
2 ـ «وَ لَولا فَضلُ اللّه عَلَیکُم وَ رَحمَتُه ما زکی منکُم من أحَد»(4)؛ «اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود هرگز کسی از شما پاک نمیشد.»
3 ـ «قالَ انّما أنا رسولُ ربکِ لاَِهَبَ لک غلاما زکیّا»(5)؛ «[جبرئیل یا روحالقدس به مریم[ گفت: من فقط فرستاده پروردگارت هستم تا به تو پسری پاکیزه ببخشم.»
ب) زکات به معنای مدح
این معنا نیز با معنای اول؛ یعنی پاکی و پاکیزگی بیگانه نیست، بلکه به همان باز میگردد؛ چه این که مدح و ستایش نفس، چیزی جز پاکیزه نشان دادن آن نیست، و شارع مقدس از آن نهی کرده است:
1 ـ «فَلا تُزَکّوا أنفُسَکُم هُوَ أعلَمُ بمَنِ اتّقی»(6)؛ «پس خود را مستایید که او داناتر است به آنکه پرهیزکاری کرده است.»
2 ـ «ألَم تَرَ الی الّذینَ یُزَکّونَ أنفسهُم بَل اللّه یُزکّی مَن یَشاء»(7)؛ «آیا به کسانی ننگریستی که خویشتن را به پاکی میستایند و حال آنکه خداست که هر که را بخواهد پاک میگرداند ـ یا به پاکی میستاید ـ و به اندازه رشته هسته خرمایی ستم نشوند.»
زکات، آیین همه پیامبران
این مهم را میتوان با مراجعه به قرآن کریم دریافت(8) که به مواردی از آن اشاره میکنیم:
در آیین حضرت موسی علیهالسلام : سوره بقره، آیات 43 و 83.
در زمامداری حضرت یوسف علیهالسلام : سوره یوسف، آیه 88.
در شریعت حضرت عیسی علیهالسلام به عنوان سفارشی از سوی خداوند سبحان، از زبان آن پیامبر الهی در هنگام کودکی چنین آمده است:
«وَ جَعَلَنی مُبارکا أینَ ما کُنتُ وَ أوصانی بِالصّلوة وَ الزَکوة مَا دُمتُ حیّا»(9)
در توصیههای مستمر و مکرر حضرت اسماعیل علیهالسلام به قوم و قبیله و خانوادهاش: «وَ کانَ یَأمُرُ أهلَهُ بالصّلاة وَ الزّکوة».(10)
قرآن و ستایش زکات دهندگان
در قرآن کریم، پرداختن زکات نشانه نیکی و جوانمردی و نمودی از صداقت ایمان در عمل و علامت خداترسی و پرهیزکاری معرفی شده است. مضمون این نکات در آیه 177 سوره بقره نهفته است که در اینجا به ترجمه آیه اکتفا میکنیم:
«نیکی، [تنها] این نیست که [به هنگام نماز] روی خود را به سوی مشرق و [یا[ مغرب کنید، [و تمام گفتوگوهای شما درباره قبله و تغییر آن باشد(11)] بلکه نیکوکار کسی است که به خدا و روز رستاخیز و فرشتگان و کتاب [آسمانی] و پیامبران ایمان آورده و مال [خود] را، با همه علاقهای که به آن دارد، به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان، انفاق میکند، نماز به پا میدارد و زکات میپردازد، و [همچنین] کسانی که به عهد خود ـ به هنگامی که عهد بستند ـ وفا میکنند، و در برابر محرومیتها و بیماریها و در میدان جنگ استقامت میکنند، اینها کسانی هستند که راست میگویند، آنان همان پرهیزکارانند.»
در خلاصة المنهج(12)، که تلخیص تفسیر منهاج الصّادقینِ مرحوم ملا فتح الله کاشانی است در ذیل این آیه آمده است:
«این آیه متضمن جمیع کمالات انسانیه است و هر که این صفتها را دارد انسان کامل است، چنان که حضرت رسالت صلیاللهعلیهوآله فرموده: " مَن عَمِلَ بِهذِه الآیَة فقد استکمَلَ الایمانَ " ؛ " یعنی هر که عمل به این آیه کند در ایمان کامل باشد " و باید دانست که تصدق بر گروه مذکوره موجب ثواب جمیل و اجر جلیل است؛ اما بر ذویالقربی موجب ضِعف اَجر است؛ یکی مزد قرابت و دیگری مزد صدقه.
از علی بن الحسین علیهالسلام مروی است که ابوحمزه ثمالی را گفت که میخواهی بر خوشحالی تمام تو را بمیرانند و همه گناه تو را بیامرزند؟ باید که نیکویی کنی و صدقه سِرّ نمایی و صله رحم کنی که این صفت عمر را زیاد کند و درویشی بِبَرد و هفتاد نوع مردن بد از صاحبش دفع کند؛ پس صدقه به اقارب موجب اجر دنیا و ثواب عقبی است و لهذا از حضرت رسالت صلیاللهعلیهوآله مروی است که بهترین صدقه صدقه کسی است که بر ذی رحم خود دهد و نیز فرمود: هر که عهدهدار مخارج زندگی یتیم فقیری شود تا آنکه یتیم از او بی نیاز شود حق تعالی بهشت را بر او واجب گرداند.
اما مساکین، در خبر صحیح آمده که حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله دعا فرمود: بار خدایا! مرا با مسکینان هم نشین کن در دنیا و آخرت. یکی از زوجات آن سرور گفت: یا رسولالله! چرا این دعا را میکنی؟ فرمود: برای اینکه ایشان پیش از توانگران به چهل سال به بهشت روند، بعد از آن فرمود: با مساکین دوستی کنید و تصدق نمایید ایشان را اگر چه به نیم خرما باشد و زجر مکنید و نومید منمایید تا حق تعالی شما را به رحمت خود نزدیک گرداند.
از ابی عبدالله علیهالسلام مروی است که حق تعالی فرمود که هیچ چیزی نیست مگر که کسی را موکل ساختهام که آن را قبض میکند، مگر صدقه درویشان را که من به دست قدرت خود آن را قبض میکنم و کسی را در قبض آن وکیل نمیگردانم، اگر چه نیم خرما باشد که من آن را قبض کنم و پرورش دهم چنانکه کُره اسب یا کُره شتر را پرورند، و چون روز قیامت شود من آن صدقه را به مقدار کوه احد رسانیده باشم، پس آن را به وی رد کنم.
اما ابن السبیل، مروی است که هر که غریبی را بنوازد حق تعالی مهمّات دنیا و آخرت او را روا گرداند و در قبر و در نزد صراط و حساب و میزان غریب نباشد بکله در این مواضع با او جمعی باشند و از هول آن وی را ایمن گردانند.
اما فی الرقاب: عبدالله بن سهل از حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله روایت کرده که هر که بنده مکاتَب را یاری دهد قدری از مال تا با آن خود را از خواجه خود باز خرد تا از بندگی خلاص شود در سایه خدا و حمایت او باشد در روزی که هیچ نباشد مگر سایه رحمت او.
ابن غازب روایت کرد که اعرابیای نزد رسول خدای آمد و گفت: یا رسول الله! مرا علمی بیاموز تا مرا به بهشت رساند. فرمود که بندهای را آزاد کند و گردن کسی را که به بند بندگی در بند باشد خلاص گرداند.
و بدان که وفای به عهد از خصلت انبیا و اولیاست و لهذا حق تعالی ابراهیم خلیل را به این صفت مدح فرمود که «وَ ابراهیمَ الّذی وَفّی»(13) و در حق امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «یُوفُونَ بِالّنذرِ»(14) و در حدیث صحیح آمده که ایمان ندارد هر که امانت ندارد و دین ندارد هر که وفا به عهد نکند.
اما صبر بر فقر و فاقه، جهاد اکبر است با نفس و شیطان و آن از خصال اولیا و مقربان درگاه است.
عبدالله عباس از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله روایت کرده که روز قیامت منادی از قِبَل ربّ العزّه ندا کند که کجایند درویشان صابر؟ ایشان به لبیک، جواب باز دهند. حق تعالی ایشان را در پس پردهها در آورد که جز مقرّبان در آن نروند، پس به ایشان خطاب کند: ای بندگان من! دنیا را که از شما باز گرفتیم برای کرامت شما بود در این روز؛ نه برای خواری شما، بروید و هر کس که شما را لقمهای یا شربتی آب داده با خود در بهشت درآرید.
اما ثواب صبر در بیماری: در خبر است که فردای قیامت اصحاب بلا و بیماری را در عرصات حاضر کنند و عوضهای بیشمار و بیاندازه به ایشان رسانند بر وجهی که هیچ کس مثل آن را ندیده باشد و در خاطر نگذرانیده، و چون اهل صحت، آن مرتبه بلند را ببینند تمنا کنند که کاش در دنیا اعضای ایشان را ذره ذره میکردند و به انواع بیماری گرفتار میبودند تا به این مرتبه میرسیدند.
اما صبر در کارزار این است که میفرماید: «اولئکَ عَلَیهِم صَلَواتٌ مِن ربّهم وَ رَحمَة»(15) و در حدیث است که ثواب ایشان در مرتبهای باشد که به وهم هیچ کس در نیامده باشد.
در مجمع آورده که اصحاب ما استدلال کردهاند بر آنکه مراد به این آیه، حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام است؛ زیرا که میان امت هیچ خلافی نیست در آنکه آن حضرت جامع جمیع این خصال پسندیده بود و معلوم نیست که غیر او جامع این صفات بوده باشد.»
زکات، مایه برکت مال
انفاق مال در راه خدا که یکی از نمودهای بارز آن پرداخت زکات اموال است موجب برکت و افزایش مضاعف آن میگردد.
خداوند سبحان در قرآن کریم میفرماید:
«مَثَل الّذینَ یُنفقونَ أموالَهُم فی سَبیل اللّه کَمَثَل حَبّةٍ أنبَتَت سَبعَ سَنابلَ فی کُلّ سُنبُلةٍ مِائة حبّةٍ وَ اللّه یُضاعِفُ لمَن یَشاءُ وَ اللّه واسِعٌ عَلیمٌ»(16)
«داستان آنان که مالهای خویش را در راه خدا انفاق میکنند داستان دانهای است که هفت خوشه برویاند و در هر خوشه صد دانه باشد و خدا هر که را که خواهد ـ دو یا چند برابر ـ فزونی دهد و خداوند فراخی بخش و داناست.»
در تفسیر شریف مخزن العرفان، ذیل این آیه آمده است:
«از آیات قرآنی و احادیث نبوی و غیر آن چنین استفاده میشود که یکی از ارکان دین اسلام انفاق فی سبیل الله و اعانت و دستگیری فقرا و مستمندان است؛ بلکه توان گفت بعد از اصول معارف، اسلام روی دو پایه میچرخد یکی صلات (نماز)، دیگری زکات. اگر یکی از این دو پایه خلل یابد چرخ تمدن اسلامی فعالیت خود را از دست میدهد.
نمیبینی چگونه در کلام مجید مکرر در مکرر امر به صلات و زکات مینماید و اینکه در بسیاری از آیات، زکات را مقارن به صلات گردانیده، شاید سرّش همین باشد که اگر این دو اصل روی میزان صحیح انجام گرفت پیکر اسلام تعادل و استقرار مییابد؛ زیرا که به صلات مقام عبودیت که جوهر و لُبّ معرفت است محقق میگردد و به زکات و انفاق مال، تمدن جامعه بشری که مقدمه کسب سعادت و فضیلت است منظم میشود، آن وقت اسلام روی پایه صحیح استوار میگردد.
هر جامعهای که افق افراد آن از جهت معاش و زندگانی نزدیک به هم باشد و روی قانون منظمی که هر مرتبهای نسبت به مرتبه بالاتر به یک درجه و اندک تفاوتی بین آنان باشد آن جامعه متعادل و افراد آن با هم متوافق و هر یک به وظیفه خود عمل مینمایند. لیکن اگر جامعه، تعادل خود را از دست داده و بین افراد از حیث ثروت و مال تفاوت فاحش پدید گردیده نفاق و دشمنی بین آنان شیوع مینماید و در نتیجه هیچ یک از افراد به وظیفه خود عمل نمیکند و چون قانون مضبوطی بین آنها حکم فرما نیست آن جامعه به زودی منحل میگردد. و نیز چون دنیا مقدمه آخرت است و چنانچه گفتهاند: «من لا معاش له لا معاد له» کسی که امور معاشش منظم نگردید هرگز امور معادش نیز منظم نخواهد شد؛ این است که مقنّن قانون اسلام اکیدا امر فرموده به انفاق مال که اغنیا فقرا را از قسمتی از مال خود بهرهمند گردانند که هم فقیر از سختی فقر رهایی یابد و [هم [غنی با آن علاقه مفرطی که نسبت به مال خود دارد اگر در راه خدا انفاق نماید لایق پاداش بزرگ گردد.
این است که شارع اسلام گاهی به وعده ثواب و گاهی به وعید و تهدید به عذاب و گاهی به نموّ و زیاد شدن مال و گاهی به غفران و جبران گناه، مردم را تشویق و تحریص میگرداند بر انفاق مال برای اینکه افق زندگانی فقیر قدری بالا رود و اغنیا نیز قدری از مالشان کاسته گردد و به این وسیله فقرا و اغنیا با هم اتفاق نمایند و دست به دست هم داده کاخ تمدن را بالا برند و تمام افراد جامعه با هم زندگانی آرامی نمایند و دنیا و آخرت خود را اصلاح گردانند، و نیز قدری از محبت دنیا که ناشی از مال و ثروت است از دل اغنیا بیرون رود و به این وسیله به رحمت حق تعالی نزدیک گردند.»(17)
در آیه دیگر ضمن مقایسه ربا و زکات، ربا خواری را تقبیح و مایه بی برکتی و زکات را سبب برکت و فزونی مال برشمرده میفرماید:
«وَ ما ءاتَیتُم مِن ربا لیَربُوَ فی أموالِ الناسِ فَلا یَربوُا عنداللّه وَ ما ءاتَیتُم مِن زَکوة تُریدونَ وَجهَ اللّه فأولئک هُمُ المُضعفُون»(18)
«آنچه به عنوان ربا میپردازید تا در اموال مردم فزونی یابد، نزد خدا فزونی نخواهد یافت، و آنچه را به عنوان زکات میپردازید و تنها رضای خدا را میطلبید [مایه برکت است، و] کسانی که چنین میکنند دارای پاداش مضاعفند.»
صاحب اطیب البیان(19) ذیل آیه مینویسد:
«توضیح کلام اینکه ربا به این معنی است که چیزی را بدهد و در عوض زیادتی بگیرد و این سه قسم است:
قسم اول اینکه قرض بدهد و شرط زیادتی بکند؛ این حرام بلکه جنگ با خدا و رسول است؛ چنانکه میفرماید: " کسانی که ربا میخورند، [در قیامت[ برنمیخیزند [از گور] مگر مانند کسی که بر اثر تماس شیطان، دیوانه شده [و نمیتواند تعادل خود را حفظ کند، گاهی زمین میخورد، گاهی به پا میخیزد] این به سبب آن است که گفتند: داد و ستد هم مانند رباست [و تفاوتی میان آن دو نیست] در حالی که خدا بیع را حلال کرده، و ربا را حرام [زیرا فرق میان این دو بسیار است]. "(20) و نیز میفرماید: " ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر به واقع مؤمنید، از خداوند پروا کنید و بازمانده ربا را رها کنید. اگر [چنین] نکردید بدانید که به جنگ خدا و رسولش برخاستهاید..."(21) و از این آیه بوی کفر برخاسته میشود و امروز(22)، معمول تمام بانکها و تجارتخانهها و ادارات و بسیاری از افراد ناس است.
قسم دوم اینکه قرض میدهد ولی شرط زیاده نمیکند و لیکن طمع آن دارد که در موقع ادا، مدیون زیادتر رد کند. یا هدیه و تحفه میدهد به امید آنکه طرف مقابل بیشتر و بهتر به او رد کند که گفتهاند: کاسه جایی رود که قدح باز آید؛ مثلاً خانه عروس و داماد یا مسافرین که از سفر میآیند چشم روشنی میدهند به طمع سوغات و امثال اینها. این حرام نیست ولی اجر و ثواب ندارد و آیه مورد بحث «وَ ما ءاتَیتُم مِن ربّا لیَربُوا فی أموالِ النّاس» این قسم را بیان میفرماید.
قسم سوم اینکه خالصا لوجه الله انفاق میکند مثل زکوات و اخماس و صدقات و صله ارحام و بذل فی سبیل الله به امید اینکه خداوند به اضعاف مضاعف به او عنایت فرماید؛ چنانکه جزء اخیر آیه میفرماید «و ما اتیتم من زکوة تریدون وجه الله و اولئک هم المضعفون» و قبلاً هم در سوره بقره، آیه 261 گذشت که " مَثَل [صدقات] کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق میکنند، همانند دانهای است که هفت خوشه برویاند که در هر خوشهای صد دانه باشد؛ و خداوند برای هر کس که بخواهد [آن را] چند برابر میکند و خداوند گشایشگر داناست."»
پنج شنبه 30/2/1389 - 20:36
دعا و زیارت
زندگی نامه حضرت فاطمه زهرا (س) :
اسم آن خانم، فاطمه است و براى آن بزرگوار هشت لقب ذكر كردهاند: صدیقه، راضیه، مرضیه، زهرا، بتول، عذرا، مباركه و طاهره (1) . از بعضى روایات استفاده مىشود كه زكیه و محدثه از القاب آن خانم است و كنیه او ام ابیها است. (2)
عمر آن بزرگوار تقریبا هجده سال است. در روز جمعه بیستم جمادى الثانى سال دوم بعثتبه دنیا آمد (3) و سال یازدهم از هجرت، سوم جمادى الثانى (4) به دست گردانندگان سقیفه بنى ساعده شهید شد.
شخصیتحضرت زهرا را با این بحث كوتاه نمىتوان معرفى كرد و آنچه در اینجا آورده مىشود، قطرهاى از دریاى فضیلت آن صدیقه شهیده است.
شخصیت اسلامى از دو راه یافت مىشود: از راه نسب و از راه حسب و فضایل نفسانى. شخصیت نسبى كه اسلام آن را پذیرفته است، تحت تاثیر عوامل مختلفى است: قانون وراثت، تغذیه از راه مشروع، تاثیر محیط، تاثیر همسر و رفیق، اولاد صالح و غیره در تشكیل چنین شخصیتى نقش دارند. زهرا سلام الله علیها از نظر قانون وراثت، پدرى چون رسول گرامى دارد كه به گفته سعدى همه مراتب انسانیت را به كمالاتش پیموده است. همه تاریكىها به جمالش روشن شده است و همه صفات او در انتهاى خوبى است:
بلغ العلى بكماله كشف الدجى بجماله حسنت جمیع خصاله صلوا علیه و آله
مادرى چون خدیجه دارد كه باید گفت اسلام مرهون زحمات آن بزرگوار است. مادرى كه سه سال، مسلمانان محصور در شعب ابى طالب را اداره كرد و همه اموال خود را در این راه خرج كرد. مادرى كه چندین سال در مكه با آن مصیبتهاى كمر شكن ساخت، و دوش بدوش رسول اكرم، اسلام را یارى فرمود و در این راه سنگها به بدن مباركش فرود آمد، بى حرمتیها به او وارد شد، شماتتها در این راه دید و هرچه این اتفاقات بیشتر مىشد، صبر و استقامت او زیادتر مىگشت.
و اما از نظر قانون تاثیر غذا: مورخین نوشتهاند كه وقتى اراده حق تعالى به خلقت زهرا سلام الله علیها تعلق گرفت، پیامبر گرامى مامور شد كه چهل شبانه روز در كوه حرا به ریاضت دینى پردازد. (5)
حضرت خدیجه در خانه خود، از مردم گوشه گرفته و به عبادت مشغول بود و پیامبر گرامى در كوه حرا، پس از آن مدت فرمان آمد كه پیامبر به خانه بازگردد. از عالم ملكوت براى آنان غذا آوردند. سپس نور زهرا به حضرت خدیجه منتقل شد.
از نظر تاثیر محیط، زهرا علاوه بر آنكه در دامن مادرى فداكار، با گذشت و با استقامت، و در دامن پدرى چون پیامبر گرامى پرورش یافت، محیط زندگى او محیط پر تلاطمى بود. مكه با آن مصیبتها و حوادث ناگوار، محیط پرورش او بود. در شعب ابى طالب با آن حوادثى زندگى كرد كه امیرالمومنین در نهج البلاغه آنجا را براى معاویه چنین توصیف مىكند: «شما ما را سه سال در میان آفتاب زندانى كردید، به طورى كه بچههاى ما از گرسنگى و تشنگى مردند، بزرگان ما پوست گذاردند، صداى آه و ناله زنها و بچهها بلند بود...» روشن استبچهاى كه در این چنین محیطى پرورش یابد; مخصوصا اگر مربىاى چون پیامبر گرامى داشته باشد، استقامت او، صبر او و سعه صدر او زیاد خواهد بود:
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست عاشقى شیوه رندان بلاكش باشد.
زهرا سلام الله علیها از نظر همسر و مصاحب، و از نظر اولاد صالح نیز، فوق العاده است. شوهرى چون امیرالمومنین دارد كه بیش از سیصد آیه از قرآن شریف درباره او نازل شده. (6)
شوهرى كه از نظر تاریخ، قطعى است كه اسلام مرهون او است. شوهرى كه به اقرار خود اهل تسنن، عمر بیش از هفتاد مرتبه در مواقع مختلفه گفته: لولا على لهلك عمر. (7)
فرزندانى چون حسن، حسین، زینب و كلثوم دارد كه اگر نبودند، قطعا اسلام نبود و به گفته امام حسین و على الاسلام السلام (8) زهرا از نظر فرزند، ام الائمه است، سر مستودع است، مادر عصاره عالم خلقت، حضرت بقیة الله عجل الله تعالى فرجه الشریف است.
و اما از نظر فضایل انسانیت، چه مىتوان گفت در حق كسى كه پیامبر گرامى (ص) كرارا دربارهاش فرموده است: ان الله اصطفیك و طهرك و اصطفیك على نساء العالمین. (9)
همانا خداوند تو را برگزیده و پاكیزه و معصوم گردانیده و تو را بر همه زنها رجحان داده است.
اگر براى فضیلت زهرا چیزى جز سوره كوثر نبود، زهرا را بس بود كه بگوید نزد خداوند افضل و برتر از عالمیانم.
انا اعطیناك الكوثر فصل لربك و انحر ان شانئك هو الابتر. (10)
همانا كوثر را بر تو ارزانى داشتیم، پس براى پروردگارت نماز گزار و قربانى كن، به درستى كه بدخواه تو دنباله بریده است.
زهرا از نظر ایمان، راضیه و مرضیه است:
«یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضیة مرضیة فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتی». (11)
«اى نفس مطمئنه! - كه به مقام شهود رسیدهاى - بیا به سوى پروردگارت خشنود شده، و داخل در زمره بندگان من شو و داخل شو در بهشت من.» ما باید بدانیم كه القاب چهارده معصوم، كنیههاى آنان و اسماء آنان بى سبب نیست. همه آنها سر دارد. معنى ندارد زهرا، صدیقه; زكیه; طاهره; محدثه و ... نباشد و به اینگونه لقبها متصف شود. اگر جبرئیل نیاید و با او محادثه نكند و به او محدثه بگویند، دروغ است: تعالى الله عما یقول غیر العارفین فى حقهم، و معنى ندارد كسى محدثه باشد و ایمانش به مرتبه شهود نرسیده باشد.
زهرا از نظر علم داراى مصحف است.
از نظر روایات، كتابهایى نزد ائمه طاهرین است كه از جمله آن كتابها مصحف فاطمه سلام الله علیها است.
این كتاب را ائمه به آن افتخار مىكردهاند و مىگفتند: علم ما كان و یكون و ما هو كائن در آن است; و به خط امیرالمؤمنین و املاى حضرت زهرا سلام الله علیهما مىباشد. (12)
زهرا از نظر زهد
شبى كه زهرا به خانه امیرالمومنین مىرفت، امیرالمومنین فرش خانهاش را از شن تهیه كرد و رسول اكرم جهازیهاى براى زهرا سلام الله علیها تهیه فرمود كه همه آن جهازیه شصت و سه درهم مىشد.
جهازیه عبارت بود از:
- عبا
- مقنعه
- پیراهن
- حصیر
- پرده
- لحاف
- دستك
- بالش
- آفتابه
- آب خورى
- كوزه
- كاسه
- آسیاى دستى
- مشك آب
- حوله
- پوست گوسفند
پیامبر گرامى چون جهازیه را دید از چشمهاى مباركش اشك جارى شد و فرمود: «خدایا این جهازیه را كه غالب آن از گل است مبارك كن!» (13) زهرا به خانه شوهر مىرود و در وسط راه پیراهنى را كه از جمله جهازیه او است، به فقیر مىدهد و با همان پیراهن كهنهاى كه داشتبه خانه امیرالمؤمنین رهسپار مىشود. (14)
شب عروسى پایان گرفت و صبح، پیامبر گرامى به دیدن زهرا آمد و هدیه آورد. هدیه پیامبر گرامى این بود: على فاطمة خدمت ما دون الباب و على على خدمت ما خلفه.
كارهاى داخل خانه براى فاطمه است و كارهاى خارج از خانه براى على.
زهرا از این هدیه، ازاین تقسیم كار به قدرى خشنود شد كه فرمود:
ما یعلم الا الله ما داخلنى من السرور (15)
جز خداوند كسى نمىداند كه از این تقسیم كار چقدر خشنودم.
عبادت زهرا
در روایات آمده است كه زهرا به قدرى روى پا ایستاد و عبادت كرد كه پاهاى او متورم شد (16) امام حسن علیه السلام مىگوید، مادرم از اول شب تا صبح عبادت مىكرد و هرگاه از نماز فارغ مىشد، به دیگران دعا مىكرد. از او پرسیدم كه چرا به ما دعا نكردید؟ فرمود: عزیز من اول دیگران، سپس ما - الجار ثم الدار. - (17)
تسبیح حضرت زهرا سلام الله علیها بسیار با فضیلت است. امام صادق علیه السلام فرموده:
«تسبیح جدهام زهرا سلام الله علیها نزد من از هزار ركعت نماز بهتر است» . (18)
مىگویند: زهرا براى كمك، خادمهاى لازم داشت و گرفتن خادم و خادمه در آن زمان رایج و بلكه لازم بود. چون زهرا سلام الله علیها بر رسول الله وارد شد قبل از آنكه در این مورد چیزى بگوید، پیامبر فرمود: زهرا جان مىخواهى چیزى به تو یاد دهم كه بهتر از دنیا و آنچه در آن استباشد؟ و تسبیح مشهور را به او یاد داد.
زهرا سلام الله علیها با خوشحالى تمام به خانه بازگشت و به امیرالمومنین عرض كرد با دعایى كه از پدرم صلوات الله علیه گرفتهام، خیر دنیا نصیب من شده است.
سخاوت و ایثار زهرا
مفسرین شیعه و سنى اتفاق دارند كه روزى زهرا سلام الله علیها با اطرافیانش روزه بودند. در هنگام افطار فقیرى رسید و از آنها چیزى خواست. زهرا، شوهرش، بچههایش و خادمهاش افطار خود را به آن گدا دادند. زهرا براى افطار روز بعد نانى تهیه كرد. یتیمى آمد، زهرا نان را به یتیم داد در مرتبه سوم نانى تهیه نمود اسیرى آمد و افطار خود را به او داد و بالاخره هر سه شب را بدون افطار صبح كرد و آیه شریفه نازل شد «و یطعمون الطعام على حبه مسكینا و یتیما و اسیرا. انما نطعمكم لوجه الله لا نرید منكم جزاءا و لا شكورا!» (19) «و اطعام كردند طعامى را كه دوست داشتند به مسكین و یتیم و اسیر جز این نیست كه این كار را فقط براى خدا مىكنیم و از شما جز او سپاسى نمىخواهیم» . (20)
در خاتمه به تفسیر كنیه و اسم ایشان مىپردازیم.
براى القاب زهرا، تفسیرها، تاویلها و گفتگوها چندان است كه در این نوشته مجال بازگو كردن همه آن نیست فقط به طور فشرده به تفسیر كنیه و اسم ایشان مىپردازیم.
زهرا را ام ابیها گفتهاند و این كنیه را كه افتخارى بر آن حضرت است، پیامبر گرامى به ایشان داده است. (21)
ام ابیها به معناى «مادر پدرش» ; یعنى زهرا مادر پدر خویش است. این كنیه معانى مختلفى دارد اما بهترین معنى همان است كه پیامبر (ص) به این كنیه داد یعنى: «زهرا علت غایى جهان هستى است.» و اگر كسى ادعا كند كه واسطه فیض عالم هستى نیز هست، ادعاى او بدون دلیل به گزاف نیست.
واما فاطمه، فاطمه را فاطمه گفتهاند و این تسمیه اسرارى دارد و همه آن اسرار از روایات بهرهمند است:
- سمیت فاطمة فاطمة لانها فطمت من الشر (22)
فاطمه، فاطمه نامیده شده است; چرا كه از شر بریده و جدا است.
این جمله اشاره به عصمت زهرا سلام الله علیها است; زیرا مسلما معصومه است و آیه «انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا» (23) درباره او است. (24)
- سمیت فاطمة لانها فطمت عن الطمث. (25)
فاطمه را فاطمه گوید زیرا بریده است از خونى كه زنها مىبینند. این تفسیر اشاره به طهارت ظاهرى زهرا سلام الله علیها است; زیرا از نظر روایات، چنانچه زهرا مطهره بود از نظر معنى، طاهره بود از خون حیض، نفاس و استحاضه.
- سمیت فاطمة فاطمة لانها فطمت عن الخلق فاطمه را فاطمه گفتند، براى اینكه بریده شده بود از خلق.
این تفسیر اشاره به مقام فنا و لقاى زهراى مرضیه است. كسى كه در دل او هیچ كس جز خدا نبود دل او فقط مشغول به خدا است.
- سمیت فاطمة فاطمة لان الخلق فطموا عن كنه معرفتها.
فاطمه، فاطمه نام گرفت; زیرا مردم از معرفت او بریده شدهاند و قدرت بر شناختحقیقت او ندارند و این تفسیر اشاره به همان مقامى دارد كه به واسطه آن مقام ام ابیها نامیده شده است.
- سمیت فاطمة فاطمة لانها فطمت هى و شیعتها عن النار. (26)
فاطمه را فاطمه گفتند; چون شیعیان خود را از آتش مىرهاند و نجات مىدهد. این تفسیر اشاره به شفاعت اوست.
- سمیت فاطمة فاطمة لان اعدائها فطموا عن حبها
فاطمه را فاطمه گفتند، چون دشمنان او بریده مىشوند ازمحبت او، و روشن است كه كسى كه محبت اهل بیت را ندارد به رو در آتش انداخته مىشود.
در حق فاطمه چه توان گفت كه پیامبر گرامى صلى الله علیه و اله و سلم چون بر زهرا سلام الله علیها وارد مىشد یا زهرا سلام الله علیها بر او وارد مىشد، چهره زهرا سلام الله علیها و دست زهرا سلام الله علیها را مىبوسید و او را استقبال مىكرد و به جاى خود مىنشانید. (27)
و مىفرمود: من بوى بهشت را از سینه زهرا استشمام مىكنم، ولى همین زهرا سلام الله علیها به قدرى براى دیگران متواضع است كه وقتى امیرالمؤمنین علیه السلام از او اجاره مىخواهد كه كسانى بر خانه زهرا سلام الله علیها وارد شوند، زهرا با آنكه ازاین ملاقات سختبیزار است; (28) اما چون على علیه السلام مىخواهد آن بانوى متواضع درمقابل شوهر مىگوید: خانه، خانه تو و من هم كنیز تو هستم. (29)
زنى مىآید و از زهرا سلام الله علیها مسالهاى سوال مىكند اما چون بیمارى فراموشى دارد، ده بار برمىگردد و مساله را سوال مىكند در بار دهم از زهرا سلام الله علیها عذر خواهى مىكند و زهرا در جواب مىفرماید: «در هر بار، پروردگار عالم به من پاداشهاى زیادى عنایت مىكند پس تكرار سوال تو عذر ندارد» . (30)
زهرا سلام الله علیها وقتى پدر بزرگوارش فضه خادمه را به او داد به دستور پدر كارهاى خانه را قسمت كرد: یك روز زهرا سلام الله علیها كارها را انجام مىداد و روز دیگر نوبت فضه بود. (31)
نباید فراموش شود و بانوان باید بدانند كه زهرا سلام الله علیها و همه اهل بیت علیهم السلام سرمشق زندگى ما هستند، همه باید از پیامبر گرامى و خاندان او سرمشق بگیرند.
قرآن چنین دستور مىدهد:
لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان یرجوا الله و الیوم الاخر... (32)
به تحقیق كه رسول خدا سرمشق استبراى كسانى كه امید به خدا و روز جزا دارند.
ما اگر سعادت دو جهان را بخواهیم باید پیرو رسول اكرم و اهل بیت گرامى او باشیم. بانوان اسلامى وقتى به سعادت مىرسند كه در عفت، ایثار، فداكارى، مردم دارى، شوهر دارى، خانه دارى وتربیت اولاد، پیرو زهرا سلام الله علیها باشند.
صاحب وسایل الشیعه در جلد دوم وسایل قضیهاى از زهرا سلام الله علیها نقل مىكند كه همه مخصوصا بانوان اسلامى باید به آن توجه داشته باشند.
مضمون همه روایات چنین است: «فضه خادمه در روزهاى آخر عمر زهرا، سلام الله علیها او را مهموم و مغموم یافت. علت را پرسید زهرا گفت: «چون جنازه مرا بلند مىكنند حجم بدن من نمایان است و نامحرم حجم بدن مرا مىبیند.» فضه مىگوید شكل عمارى را براى زهرا رسم كردم و گفتم: در عجم رسم است افراد باشخصیت را در عمارى مىگذارند. زهرا شاد شد، تبسم نمود و وصیت كرد كه جنازه او را در عمارى بگذارند.
پنج شنبه 30/2/1389 - 19:43
محبت و عاطفه
راه های رسیدن به پیشرفت و تعالی
روح انسان دارای دو جنبه است: عقلانی و غیرعقلانی، عقلانی جنبهی انسانیت است. غیرعقلانی هم دو جنبه دارد: یک نفس نباتی، یعین قوهی نامیه و دیگر غرایز است. تمایلات غریزی آدمی را به عمل وامیدارند و اگر اعمال او با توافق جنبهی عقلائی اجرا شود، فضیلت است و این نوع فضیلت را فضیلت انسانی یا اخلاقی میگوییم. تکالیف بر دو قسم است: یکی تکلیف قانونی، یعنی آن چه به موجب قوانین بر مردم اقوام میشودو شکستن آن سبب بازخواست دادگاه . . . میگردد با روح تکالیف فضیلتی که الزامش درونی و محاکمهاش با نفس انسانی است. او تکالیف قانونی نظر به عدل و داد و در تکالیف فضیلتی نظر به اخلاق است و فاقد علم اخلاق برای هر کسی کمال نفس خود او خوش دیگران است.در اسلام، عمل به قانون از محاسن اخلاق است؛ ولی تخلّص به اخلاق فاضله از مکارم اخلاق محسوب میشود. امام علی (ع) فرمود:
. گرفته شده از روش خودسازی به نقل از همان، ج 1، ص 33، (با تلخیص و تصرف). «عدل آن است که هر گاه کسی به تو ستم رواداشت با وی به انصاف رفتار کنی و فضیلت آن است که هر گاه بر او چیره شدی، از او درگذری.»بحث اصلییادم سال اول دبیرستان که بودم دبیر اجتماعی: آقای عبدالحسینی یک شعری میخواند نمیدانم از کیست ولی شعر اینگونه بر: دلا این عالم فانی به یک ارزن نمیارزد به دنیا آمدن بر زیست رفتن نمیارزداگر صد سال در دنیا شراب زندگی جوشی به آ ن یک ساعت تلخی جان کندن نمیارزدبهترین راه نجات، در برابر امواج زهرآگین تبلیغاتی شرق و غرب، بزرگترین پناهگاه روحی در برابر امواج ویرانگر دشمنان اسلام، مطمئنترین مشاور در برابر حوادث هولناک، کتاب خوب است. پس از قرآن مجید به کتابی بهتر، عمیقتر، مطمئنتر و مفیدتر از نهجالبلاغه.نتیجههر چند زندگی همواره دگرگون میگردد، همه چیز عالی و کامل و تمام عیار است نه آغازی هست و نه پایانی، آنچه هست تنها پرخش واچرخش جوهر و تجربههاست. زندگی هرگز مانده و ایستا کهنه نیست، زیرا هر لحظه همواره سرشار از طراوت و تازگی است. من با قدرتی که مرا آفرید یگانهام، و این قدرت و اقتدار را به من داده است که شرایط خود را بیافرینم. مناز این آگاهی شاد ما هم که قدرت ذهنم در اختیار من است و هرگونه که میخواهم که کارش میبرم. آنگاه از گذشته دور میشویم، هر لحظهی زندگی، نقطهی آغازی است. اینک ما این لحظه، آکنده و اینجا، برای من نقطه آغازی است. هر آنچه در حمایت هدایت انجام میدهد، موفقیت میآورد. از هر تجربهای میآموزم. از موفقیت به موفقیت، و از جلال به جدال رهسپارم. در راه هم پلههایی هست که مرا به کامیابیهایی عظیمتر میرساند.
من در پرتو هدایت و حمایت الهی، به انتخابهایی دست میزنم که برایم سودمندند. من از کامیابیهای دیگران به وجد درمیآیم و میدانم که برای همهی ما وفور نعمت هست من همواره بر هشیاری خود آگاه خویش از این فراوانی میافزایم، و یا درآمد همواره افزایندهی خود، آن را باز میتابانم. خیر و خوشی من از همه جا و از همه کس نزدم میآید. در جهانم همه چیز نیکوست.ارائه راهکارها:اخلاق در اسلام ادیان الهی که پرچمداران ارزشهای اخلاقی در جهان هستند هدف بعثت دینی را برپایی و اجرای اصول اخلاقی میدانند؟ چه دین مجموعهای از عقاید، احکام و اخلاق است و هدف از خلقت انسان و جهان، خداگونه شدن انسان است و در آثار مذهبی این حقیقت را به روشنی میتوان دید؛ به عبارت دیگر و اصول عقاید و احکام تکلیفی، مقدمهی انصاف انسان به سجایای معنوی و الهی است. رسول اکرم (ص) میفرماید: «من برانگیخته شدم تا کرامتهای اخلاقی را تکمیل نمایم.»اتمام و تکمیل مکارم بیانگر وجود ریشهها و امهات فضایل در سرشت آدمی از یک سو، و تلاش تمام پیامبران در راستای پرورش فرهنگ ارزشی و تعلیم عالیترین آموزشهای رزمی از دیگر سوست. آخرین سفیر الهی آمده تا این حرکت و رسالت را به اتمام برساند. در این جا ناسب است مفهوم اخلاق از نظر لغوی و اصطلاحی روشن شود تا خوانندگان ارجمند با بصیرت بیشتر به سلوک اخلاقی بپردازند و از این مجموعهی وزین و فاضلانه استفاده نمایند. اخلاق چیست؟طبق بیان راغب اصفهانی، لغوی معروفترین قرن پنجم هجری، اخلاق از مادهی «خَلق و خُلق» اشتقاق پیدا کرده است. خَلق بر صورت و شکل ظاهری انسان اطلاق میشود و خُلق بر سیرت و سیمای باطنی وی. چهرهی ظاهری را با چشم هرمی توان دید، لیکن سیمای باطنی و سجایای اخلاقی او بستگی دارد، نه به صورت ظاهری او. این مفهوم ارزشمند در ادبیات اسلامی ما انعکاس روشنی دارد: صورت زیبا نمیآید به کار سیرت زیبا اگر داری بیارسعدی اینگونه میسراید: تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همی لباس زیباست نشان آدمیت اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی چه میان نقش دیوار و میان آدمیت مولوی میگوید: تن همی نازد به خوبی جمال روح پنهان کرده فرّ و کرّ و بالگویدش: کای فربله تو کیستی یک دو روز از پرتو من زیستیحضرت علی (ع) میفرماید: «حُسْنُ الخُلْقِ لِلنَّفْسِ وَ حُسْنُ الخَلْقِ لِلْبَدَن»خوی پسندیده از آن نفس و جان آدمی است، و زیبایی از آن بدن. اخلاق از دیدگان علم النفس، تعریفهای گوناگون دارد. جرجانی میگوید: خُلق عبارت است از: هیأتی که برای نفس پیدا میشود و در آن رسوخ پیدا میکند به گونهای که افعال به سهولت و بدون تفکر و اندیشه از نفس صادر میشود. حال اگر این هیأت کانون افعال نیکو باشد آن را خُلق حسن میگویند و اگر مصدر اعمال زشت باشد آن را خُلق قبیح مینامند. راههای تهذیب نفس
1. درمان باید بر ضد آن قیام کرد؛ زیرا انسان وقتی همواره خود را در مکانهای ترسناک قرار میدهد و با پیروزی از صحنه بیرون میآید در هر بار، صورت ذهینی در حوزهی ذهن او نقش بسته و تدریجاً به شکل ملکهی شجاعت درمیآید. 2. برای زمینهسازی و ایجاد انگیزه در راستای تهذیب نفس دو شیوه موجود است: الف: دیدگاه توجه به منافع دینوی است؛ مانند اقتصاد به این که عفت، عزت نفس و حفظ ارزشهای معنوی موجب سربلندی و سرافرازی در جامعه است و به عکس، حرص و طمع باعث خواری و ذلت در نظر مردم. علم و ایمان، تقوا و صداقت و شجاعت، پیروزی میآفریند، لیکن جهل و ترس عامل شکست انسان در زندگی است. عدالتخواهی و اجرای عدالت وجدان را آرام میکند و امنیت روحی و اجتماعی را به دنبال میآورد همانگونه که ظلم و تجاوز، بینظمی و هرج و مرج ایجاد مینماید. هر کجا عدل است آن جا جای امن است و صلاح اندر آن جا مفسدین را فرصت افساد نیستبه علاوه کسب شهرت و جلب اعتماد مردم در گرو تهذیب نفس و اکتساب صفات اخلاقی است. این راه در حقیقت همان شیوهی اخلاق انتفاعی است و بر همین اساس غربیها کمکاری و تخلّف ( ) دارند؛ زیرا میدانند این تخلّفات، ضرر مادی را در پی دارد و متخلّف از حقوق لازم محروم میشود. دانشمندان یونان و غربیها بر این پایه اخلاق را بنا نهادهاند. ب) راه اسلام است که هرگز اخلاق را بر پایهی سود مادی استوار نمیسازد؛ زیرا در این دیدگاه، توجه و مقبولیت مردمی محور اتخاذ صفات پسندیده نیست، بلکه محور اصلی رضای الهی است، گرچه برخی از منافع اجتماعی را در مقام تشویق ذکر مینماید؛ مثلاً در زمینهی قبله میفرماید: «وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلاّیَکُونَ لِلنّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّهُ»هر کجا باشید روی خود را به سوی کعبه بگردانید تا مردم بر زیان شما حجتی نداشته باشند.در این آیه سلطانها به ثبات قدم و اراده در بارهی توجه به قبله دعوت شدهاند تا اهل کتاب از این پس، علیه آنان دلیلی نداشته باشند. یا در مورد نهی از جنگ داخلی میفرماید:
«ولاتَناژعُوا فتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ وَاصْبِرُوا»با هم به نزاع نپردازید تا سست شوید و قدرت و صولت شما درهم بشکند و خودتان ریخته شود و شکیبا باشید. . . . دشمن از ضعف و سستی مردم سود میبرد و به اهداف خویش میرسد؛ ولی وحدت و انسجام، تمرکز قدرت و یأس دشمن را به بار میآورد. در مورد شراب میفرماید: «یَسئَلونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ مِنهما إثْمُ کَبیرُ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ و إنْتُهُما أکَبَرُ مِنْ نَفْعهِما»از شراب و قمار میپرسند بگو: در آن دو گناه بزرگی هست و سودی نیز برای مردم دارد لیکن گناهش از سودش بزرگتر است.راجع به حج خانهی خدا نیز کلمهی «منافع» به کار برده شده است، منتها توجه اصلی در بعد معنویات، به دست آموردن کمالات، قرب به حق و خداگونه شدن آدمی است: «عَبْدِ أطعنی حَتَّی أجْعَلَکَ مِثلی أوْ مَثَلی»بندهی من! اطاعتم کن تا تو را مانند و نمونهی خود قرار دهم. البته در راستای تکیه بر منافع دینوی بر فواید اخروی بیشتر پرداخته شده است: «انَّ اللهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أنْفُسَهُمْ وَ أموالَهُمْ بِأنَّ لَهُمُ الجَنَّةِ»بهشت برین محور جهاد و شهادت قرار گرفته است. ولی اصالت در اخلاق، خشنودی حقتعالی است. 1. اصلاح اعتقادات و فرهنگ ارزشها، یکی از طرق تربیت اخلاقی، تقویت توحید افعالی در انسانهاست؛ به عبارت دیگر: اصلاح عقیده و باورها میتواند اخلاق را از آلودگی پاک سازد و استعدادهای نهفته را به فعلیت برساند؛ یعنی انسان از نظر فکری و روحی آنچنان ارج بگیرد که برای رذایل اخلاقی موضوعی باقی نمانده و ریشهی رذایل کنده شود. در همین زمان کنونی، به قدری بیعفتّی و هتک ناموس و تجاوز به عفت، در جامعهی ما نفرتآور است که مرتکب چنین کار زشتی جایی در جامعه نخواهد داشت و جز مرگ و یا فرار از کشور چارهای دیگر ندارد. پنج شنبه 30/2/1389 - 19:40
دعا و زیارت
خود شناسی از دیدگاه قرآن و روایات:
موضوع تحقیق خود شناسی از دیدگاه قرآن و روایات بود . هدف كلی در این پژوهش این بود كه معرفت نفس ( خودشناسی ) را از دیدگاه قرآن و روایات بررسی نماییم . در این پروژه به دنبال این پرسش ها بودیم كه الف : خود و خودشناسی از دیدگاه قرآن و حدیث به چه معناست ؟ ب : راههای خود سازی و خود شناسی از دیدگاه قرآن و روایات كدامند ؟ ج : پیامدهای خود شناسی از دیدگاه قرآن و روایات كدامند ؟ مهمترین منبع مورد استفاده در این پروژه قرآن كریم می باشد ، همچنین از تفسیر ارزشمند المیزان نوشته سید محمد حسین طباطبائی ، خودسازی ( تزكیه و تهذیب نفس) نوشته ابراهیم امینی و معرفت نفس ، نوشته حسین حسن زاده آملی ، استفاده شده است . بررسی یافته ها و مطالب جمع آوری شده نشان می دهد كه معنی نفس (خود) در قرآن عبارتند از : كل وجود ، كه كمترین درجه علم و آگاهی هر انسانی ، آگاهی به وجود ، خود اوست ، یعنی هر انسانی می داند كه هست و وجود دارد . معرفت نفس ( خودشناسی ) عبارت است از شناختن انسان است از آن نظر كه دارای استعدادها و نیروهایی برای تكامل انسانی است ، بنابراین مرتبه ای از علم حضوری است كه هر كس به خود دارد ، به علاوه این كه انسان با تأمل در وجود خویش واستعدادهای درونی و كششهای باطنی خود ، هدف اصلی و كمال نهایی و نیز مسیر سعادت و ترقی حقیقی را بشناسد . ب ) راههای رسیدن به خودسازی عبارتند از : ذكر خدا ، پرورش فضایل و مكارم اخلاق ، عمل صالح ، جهاد و شهادت ، احسان و خدمت به خلق خدا ، دعا ، روزه . راههای رسیدن به خودشناسی عبارتند از : ریاضت ، توجه به آیات آفاقی و انفسی ، عبادت ، توجه به خدا . ج ) پیامدهای خود شناسی عبارتند از : خدا شناسی ، دوری از تكبر ، خودباوری یا اعتماد به نفس ، مقام فناء ، تواضع ، تقوی ، یاد حق ، عزت نفس ، شكستن غرور ، دستیابی به سعادت
پنج شنبه 30/2/1389 - 19:36
دعا و زیارت
جهاد اکبرو راههای دست یابی به آن
بسماللهالرحمنالرحیم
نوشتاری که پیش رو دارید بیان دیدگاههای امام خمینی قدس سره پیرامون ضرورت و نیاز انسان به خودسازی، جهاد اکبر و راه وصول و دست یابی به مقامات و منازل اخلاقی، عرفانی است.
از آنجا که در هر زمان بویژه در موقعیت کنونی هر نسلی نیازمند تربیت و تهذیب نفس میباشد، وجود الگوی شایسته برای جامعه بویژه نسل جوان از مسایلی است که امروزه خلأ آن بشدت احساس میشود. امام خمینی این پیر مرشد، راهنمای دلسوز و مجرّب مراحل سیر و سلوک، میتواند بهترین الگو و سرمشق برای جامعه اسلامی ما باشد. متأسفانه آنگونه که انتظار میرود در این موقعیت حساس کنونی، شیوه و روش آن حضرت در مجاهده نفس مطرح نشده بویژه در دانشگاهها، حوزهها و مدارس که بیش از هر قشری بدان نیازمند میباشند، برخی از دانشجویان بجای آگاهی و شناخت از روش امام به کتابهای یوگا و... رو آوردهاند. جا دارد که مؤسسه نشر آثار امام روش امام را از گفتار و نوشتار ایشان جمعآوری نموده و به عنوان متن درسی در دانشگاهها و حوزهها و دبیرستانها قرار دهند.
اینجانب با تتبع در سخنان و نوشتارهای امام گوشههایی از روش آن حضرت را جمعآوری و تنظیم نمودم امید است که آغاز راهی باشد تا از رهنمودهای پیر و مرشد عرفانی بهتر بهره ببریم.
لازم به یادآوری است که چون هیچ قلم و سخنی مانند سخن امام از جاذبه معنوی و عرفانی بویژه برای پیروان ایشان برخوردار نمیباشد، تلاش ما بر این است که حدّالامکان تغییر در نوشتار و سخنان نقل شده ایشان داده نشود، بیشتر از متن کتابها و سخنرانیهای امام استفاده نمودیم زیرا امام خمینی مصداق بارز این سخن بود:
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست
خام بودم پخته شدم سوختم
مطالبی که در این نوشتار بررسی شده عبارت است از:
ضرورت و اهمیت جهاد با نفس
تعریف جهاد اکبر
نکات لازم برای خودسازی
راههای مجاهده با نفس:
1- تفکر نخستین شرط جهاد با نفس
2- عزم دومین منزل
3- مشارطه، مراقبه و محاسبه
4- تذکّر و یادآوری نعمتهای الهی
5- تلقین و موعظه
6- توبه و برگشت از گناه
7- ذکر و یاد خدا
8- بهترین راه مبارزه با رزائل اخلاق
اهمیت جهاد با نفس
روزی که مجاهدان و پیکاگران نبرد با مشرکان پیروزمندانه همراه با شادی و سرور از صحنه جهاد به سوی مدینه باز میگشتند، با خود چنین تصور میکردند که با نابودی دشمنان پیامبر بزرگ اسلام، مشکلات و موانع جامعه اسلامی از میان برداشته شده و جای هیچگونه نگرانی باقی نمانده است، و شاید در این اندیشه بودند که ایا پیامبر اسلام آنان را به سوی جهاد و نبرد دیگری روانه خواهد ساخت یا رها ساخته و هر کسی در پی کار و زندگی خویش رهسپار خواهد شد.
پیامبر اسلام که با بینش و درک الهی خود در پی ساختن جامعه بزرگ اسلامی تلاش میکرد، همواره آنچه در این رابطه لازم و ضروری بود به مرور زمان و به مناسبتهای گوناگون بیان میفرمود، دستورات لازم و مهم را در راستای رسیدن اهداف رسالت برای پیرامون خویش روشن میساخت. از این رو در موقعیت بسیار مهمی که مسلمانان از صحنه جهاد باز میگشتند و تصورشان بر آن بود که کار پایان یافته است، فرمود: مَرَحَباً بِقَومٍ قَضَو الجِهادَ الأصغَر وَ بَقَی عَلَیهِم و الجِهاد الاکبَر. فَقیلَ یا رَسولَالله: و مَا الجَهاد الاَکبَر؟ قالَ: جِهاد النّفس»[40]
آفرین باد به گروهی که جهاد کوچک را بجای آورند و جهاد بزرگ بر آنها بجای ماند. گفته شد ای پیغمبر خدا چیست جهاد بزرگ؟ فرمود: جهاد نفس است.
پیامبر(ص) در این سخن افزون بر معرفی دشمنان که دو نوع دشمن برای هر انسانی وجود دارد (دشمن خارجی و دشمن داخلی و درونی) به اهمیت جهاد با دشمن درونی که همان مبارزه با هواهای نفسانی و کنترل نفس است پرداخته و از آن به جهاد اکبر یاد نموده و جهاد با دشمن را جهاد اصغر نامید. آن حضرت با بیان این سخن نگرانی خود را از
بروز مشکلات داخلی که از تمایلات نفسانی سرچشمه میگیرد، ابراز داشته است. چنان که گاهی به گونهای دیگر بیان فرمود: انّ أخوفَ ما أخاف عَلَیکم إثنان إتباع الهَوی وَ طول الأملِ.» ترس و نگرانی من بر شما از ناحیه دو چیز است، پیروی از هوی و تمایلات نفسانی و آروزوهای دراز.
بنابراین ازتوصیههای پیامبر بزرگ الهی بدست میاید که آنحضرت دو چیز را مانع تحقق بخشیدن اهداف رسالت خویش میدید یکی دشمنان خارجی دیگری دشمن درونی که سرچشمه پدید آمدن دشمنان داخلی میگردد. چنان که تاریخ ثابت نمود که پس از آن حضرت دشمن درونی در میان مسلمانان بزرگترین عامل اختلافات و جنایات گردید.
امام خمینی «قدس سره» که راه جدّ بزرگوار خویش را استمرار بخشید، پس از 14 قرن همان شیوه و روش را برگزید و همواره پس از انقلاب اسلامی پیروان خود را به دو نوع دشمن هشدار میداد. امام در تمام گفتار و نوشتارهای خود با همه اقشار به جهاد نفس[41] توصیه میفرمود چرا که این خلأ در هر زمانی به چشم میخورد چنان که امروز نیز بیش از هر روز احساس میگردد. از این رو جهاد با نفس بیش از هر جهاد و عامل دیگر در ساختن جامعه نقش دارد. مسؤلان نیز بیش از هر زمان به پرداختن جهاد اکبر نیاز دارند. اگر آنان در این راه کوتاهی کنند هرگز نمیتوانند اهداف اساسی و الهی را جامه عمل بپوشانند، گناهان اجتماعی خواه رشوه، تبعیض، دروغگویی، تهمت و خواه تحقیر، اهانت و... همه نتیجه حبّ نفس و تمایلات نفسانی است.
حضرت امام در جمع گروهی از کارکنان جهاد سازندگی فرمودند:
کشور ما و ملت ما احتیاج به سازندگی دارد. سازندگیهای روحی مقدم بر همه سازندگیهاست. جهادسازندگی از خود افراد باید شروع بشود و خودشان را بسازند و با شیطان باطنی جهاد کنند که این جهاد منشأ همه جهادهایی است که بعد واقع میشود. انسان تا خودش را نسازد نمیتواند دیگران را بسازد و تا دیگران ساخته نشوند نمیشود كه كشور ساخته شود. جهاد نفس، جهاد اکبر است، برای اینکه همه جهادها اگر بخواهد نتیجه داشته باشد و بخواهد انسان در جهادها پیروز شود موکول به این است که در جهاد نفس پیروز باشد. اگر انسانها توجه به خودشان داشته باشند، جهاد نکرده باشند با شیطان خودشان، اینها واحد واحدهایی هستند که علاوه بر اینکه نمیتوانند اصلاح جامعه بکنند، فساد هم در جامعه میکنند، همه فسادهایی که در عالم واقع میشود برای این است که آن جهاد واقع نشده، آن جهاد اکبر واقع نشده. تمام این گرفتاریهایی که بشر دارد از دست خود بشر دارد. آن قدر که این انسان، این حیوان دو پا در عالم فتنه و فساد میکند هیچ موجودی دیگری نمیکند و آن قدری که این حیوان دو پا محتاج به تربیت است هیچ حیوانی محتاج نیست... کوشش کنید که این جهاد سازندگی را در خودتان ایجاد کنید...»[42]
از نگاه امام خمینی بزرگترین دشمنی که ما داریم عبارت از خودمان هست« أعدی عَدوِکَ نفسک التی بین جنبیک» آن نفسی است که در بین جنبه خود شما هست، خود انسان دشمن بزرگ خود انسان است. انسان را خود انسان به تباهی میکشاند. ما اگر چنانچه خودمان را تربیت بکنیم، همه مشکلات برطرف میشود، همه مشکلات از آنجا ناشی میشود ما تربیت نشدیم. همه کشمکشهایی که ملاحظه میکنید برای این است که تزکیه و تربیت در کار نیست. بلکه یا از جهالت و نادانی است و یا علمی که از جهالت برای انسان ضرورش بیشتر است.[43]
با مراجعه به سخنان امام در صحیفه نور درمییابیم که نگرانی ایشان برای پیروانشان آن بوده که خود را تزکیه و پاک سازند از این رو همیشه یادآور میشدند که مهمترین جهاد مسلمانان، جهاد با نفس است. این پرسش مطرح است که چگونه جهاد با نفس را شروع کنیم به عبارت دیگر چگونه خود را بسازیم؟ زمینههای خودسازی را در خودمان چگونه به وجود آوریم؟ برای پاسخ مناسب به این
پرسش اساسی، شایسته است به سراغ سیره و روش امام خمینی که خود پیرامون عرفان بوده و با یک عمر مجاهده و ممارست راههای گوناگون خودسازی را پیموده است و در متن نوشتار و گفتارهای خویش گوشههایی را برای پیروان خود بیان فرموده است.
پیش از آن که به راههای خودسازی از نگاه امام خمینی بپردازیم چند نکته را که توجه به آنها برای خودسازی بویژه برای جوانان لازم است، یادآور میشویم.
1. از نگاه امام شیطانهای بیرونی مانند شیطان باطنی وسوسه میکنند. کسانی که نمیگذارند اسلام تحقق پیدا کند شیطانهای بیرونی هستند. و باید این شیطانها را بشناسید تا آنان را نشناسید نمیتوانید از خودتان دفاع کنید. شیطان خودتان را بشناسید، تا بتوانید با آنها جهاد کنید. شیطان باطنی انسان خود آدمی است، خود انسان، نفسیت انسان و هواهای انسان جنود شیطان هستند تا اینها را نشناسید نمیتوانید مجاهده کنید.[44]
2. اصرار و تأکید امام بر تهذیب حوزه و دانشگاه
از نگاه امام دانشگاه و حوزههای علمیه میتوانند دو مرکز برای تمام پیشرفتها و ترقیات کشور باشند و آن دو میتوانند تمام انحرافات و انحطاطات را از جامعه پاک نمایند. اگر دانشگاه اسلامی باشد یعنی در کنار تحصیلات تهذیب و تعهد باشد و حوزههای علمیه مهذّب و متعهد باشند یک کشور را میتوانند نجات بدهند. و اگر در این مرکز علم و تعهد نباشد ریشه همه مصایب خواهند بود. صلاح و فساد جامعه از این دو مرکز سرچشمه میگیرد. تمام مصیبتها که برای بشر پیش آمده ریشهاش از دانشگاه بوده چنان که تمام ادیانی که ساخته شده است از دانشمندان و علمایی سرچشمه گرفته مهذّب و متعهد نبودهاند.
«چشمهایتان را باید خیلی باز کنید، در این زمان چشم و گوشها باید خیلی باز باشد که یک وقت میبینید از داخل خود دانشگاه و از داخل خود فیضیه شما را به فساد میکشانند، شما را به تفرقه میکشانند. اینهایی که نمیخواهند این کشور یک کشور صحیح و سالم باشد و اربابهای آنها که از اول هم نمیخواستند، نمیتوانند ببینند که شما با هم مجتمع شدید و میخواهید با هم کار کنید...»[45]
3. امید و یأس
از نگاه امام ناامیدی از جنود و لشکریان شیطان است که انسان را به ضعف و ناتوانی میکشاند. البته یأس و ناامیدی همان طوری
که در امور معنوی و روحی آثار منفی دارد در امور اجتماعی وسیاسی نیز چنین است. برخی از افراد و گروهها همواره به ملتهای ضعیف، تزریق کردند که ما هیچ نمیدانیم و نمیتوانیم مستقل باشیم، ما باید این جنود ابلیس را کنار بزنیم و امید را که از جنود خداست در خودمان زنده کنیم به خودمان امیدوار باشیم به اراده خود تکیه کنیم، اما شرط آن این است که همه با هم اجتماع کنیم و یک اراده جمعی داشته باشیم. از این رو نویسندگان و گویندگان باید به جای اشکالتراشی به مردم امید و اطمینان بدهند که میتوانند در مقابل شرق و غرب بایستند.[46]
در مسایل روحی و معنوی یأس و ناامیدی عامل افت انسان میگردد.
4. تدریج در تباهی انسان و راهحل آن
شکی نیست که انسان به تدریج مرتکب فساد و تباهی میشود به عبارت دیگر همه کسانی که به فساد کشیده شدند طوری نبوده که از آغاز به درجه بالای فساد رسیده باشند، بلکه «کل مولود یولدعلی القطرة» نشانه آن است که انسان به سرشت و فطرت پاک به دنیا میاید و عوامل گوناگون فردی و اجتماعی است که مایه تباهی را فراهم میآورد. از نگاه امام شیطانی که در باطن انسان است با کمال استادی انسان را به تباهی میکشد. اگر از اوّل بگویدکه تو بیا برو یک آدمی را بکش، هرگز نخواهد رفت، بلکه به مرور زمان او را آماده میکند از اینرو همه اینهایی که فاسد هستند به تدریج فاسد شدند. و ما نباید تصور کنیم که از فاسد شدن مأمون هستیم، همه ما در معرض فساد هستیم، همه ما دست به گریبان شیطان بویژه شیطان نفس هستیم. اگر کسی مراقب حال خود باشد و حال خودش را از طریق محاسبه و مراقبت مورد بررسی قرار دهد در راستای اصلاح خود قدم برداشته است، و اگر این کار را نکند و همان رویه را تعقیب کند، هیچ بعید ندانید که یک نفر زاهد و عابد، یک انسان شقی دراید.[47]
5. تقدم تزکیه بر هر کاری دیگر:
امام همواره مسؤلان بویژه نسل جوان را به خودسازی و تربیت نفس توصیه میفرمودند:
انسان اول ازخودش شروع کند ببیند خودش چه اعوجاجاتی دارد. هر انسانی لامحاله در خودش نقصهایی میبینید، کم است کسی که نقص در خودش نمیبینید، این خودش یک نقصی است که دارد، انسان باید تربیت بشود، باید به تزکیه تربیت بشود. و انسان از خودش باید شروع بکند، از خانواده خودش باید شروع کند. و شما از خودتان و
خانوادههایتان شروع کنید...»[48]
در جای دیگر میفرماید: مسأله تزکیه نفس اهمیتش بیشتر از مسأله تعلیم کتاب و حکمت است، مقدمه از برای این است که کتاب و حکمت در نفس انسان واقع بشود، اگر تزکیه بشود انسان،... بعد از تزکیه کتاب و حکمت هم در نفس انسان نقش میبندد و انسان به کمال مطلوب میرسد و لهذا (قرآن میفرماید: مثل الذین حمّلوا التوریة ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل أسفاراً» که علم تنها فایده ندارد، علمی که تربیت در او نباشد، تزکیه در او نباشد، این علم فایده ندارد همانطوری که اگر الاغ و حمار، اگر چنانچه الاغ به بار او کتاب باشد، هر کتابی باشد، کتاب توحید باشد، کتاب فقه باشد، کتاب انسانشناسی باشد، هر چه باشد در بار او باشد و به روش او باشد چطور فایده ندارد و آن حمار از او استفاده نمیکند، آنهایی هم که انبار علم در باطنشان هست و باطنشان تمام علوم را فرض کنید، تمام صناعات را، تمام تخصصات را داشته باشند، لکن تربیت و تزکیه نشده باشند، آنها هم آن علومشان برای آنها فایده ندارد بلکه بسیار از اوقات مضر است... تمام اختلافاتی که پیدا میشود برای این است که ما تربیت
نشدیم و تزکیه نشدیم... همه این کشمکشهایی که شما ملاحظه میکنید، همه این کارشکنیهایی که برای ملت ما هست، همه اینها برای این است که تربیت نیست در کار، تزکیه نیست در کار، فقط یا جهالت است و یا علمی که از جهالت برای انسان مضرتر است...»[49]
جمهوری اسلامی محتاج به تربیت و تزکیه است، تمام قشرهای ملت و همه ملتها احتیاج به تربیت و تزکیه دارند.
راههای جهاد با نفس
1.تفکر نخستین شرط جهاد با نفس
از دید اسلام تفکر و اندیشه از ارزش بسیار والایی برخوردار میباشد، در ایات و روایات فراوانی بدان توصیه و تمجید شده است به گونهای که گاهی یک ساعت تفکّر را از هفتاد سال عبادت خدا برتر دانسته است. تفکر کلید معارف و خزاین کمالات و علوم است از اینرو اهل معرفت نیز تفکر را نخستین شرط مجاهده با نفس میدانند. چنان که امام خمینی نیز آن را نخستین شرط دانستهاند. از نگاه امام تفکر در این مقام عبارت است از آن که، انسان لااقل در هر شب و روزی مقداری ولو کم باشد ـ فکر کند در این که ایا مولای او که او را در این دنیا آورده، و تمام اسباب آسایش و راحت را از برای او فراهم کرده، و بدن سالم و قوای صحیحه، که هر یک دارای منافعی است که عقل هر کس را میزان میکند، به او عنایت کرده، و این همه بَسط بساط نعمت و رحمت کرده، و از طرفی هم این همه انبیا را فرستاده و کتاب نازل کرده، و راهنماییها نموده، و دعوتها کرده است، ایا وظیفه ما با این مولای مالکالملوک چیست؟ ایا تمام این بساط فقط برای همین حیات حیوانی و اداره کردن شهوت است که با تمام حیوانات شریک هستیم، یا مقصود دیگری در کار است؟
اگر انسان عاقل لحظهای فکر کند میفهمد که هدف از این بساط، چیز دیگری است، منظور از این خلقت و آفرینش، عالم بالاتر و بزرگتری است، و این زندگی حیوانی هدف اصلی و ذاتی نیست. انسان عاقل باید به حال بیچارگی خود رحم کند و به خود خطاب کند: ای نفس شقی و بدبخت! که سالهای دراز در پی شهوات، عمر خود را صرف کردی، و چیزی جز حسرت نصیبت نشد، خوب است قدری به حالِ خود رحم کنی. از مالک هستی حیا کنی، و قدری در راه مقصود اصلی قدم زنی، که آن موجب حیات همیشگی و سعادت
جاوید است، و سعادت همیشگی را مفروش به شهوات چند روزه فانی، که آن هم به دست نمیاید حتّی با زحمتهای طاقت فرسا.
قدری فکر کن در حال اهل دنیا از سابقین تا این زمان که میبینی. ملاحظه کن زحمتهای آنها و رنجهای آنها در مقابل راحت آنها چقدر زیادتر و بالاتر است، در صورتی که برای هر کسی هم راحتی خوشی پیدا نمیشود. آن انسانی که در صورت انسان، و از جنود شیطان است و از طرف او مبعوث است، و تو را دعوت به شهوات میکند، و میگوید زندگانی مادی را باید تأمین کرد، قدری در حال خود او تأمل کن، قدری از او بپرس، ایا خودش از وضعیت راضی است؟ یا آن که خودش مبتلا است و میخواهد بیچاره دیگری را هم مبتلا کند؟[50]
بدون تردید اگر کسی در این مقام منزل گزیند و مقداری از شبانه روز خود را اینگونه سپری نماید و خودش را مخاطب سازد، راه به منازل بالاتر پیدا میکند. البته تفکر دارای درجات و مراتبی است، و از برای هر مرتبهای نتیجه یا نتایجی است نظیر تفکر در حق، اسماء و صفات و کمالات، تفکر در لطایف صنعت و اتقان آن و دقایق خلقت، تفکر در احوال نفس و... و چون بسط کلام در این مقال نمیگنجد، دوستداران این
بحث به چهل حدیث صفحات 164- 172 مراجعه نمایند.
2.عزم دوّمین منزل و مقام
منزل دیگری که پس از تفکر برای انسان مجاهد پیش میاید و بزرگان اهل معرفت از آن یاد کرده و شیخالرئیس در اشارات، آن را أقل درجات عارفین دانسته، عزم است.
حضرت امام مینویسند: بعضی از مشایخ ما میفرمودند که عزم، جوهره انسانیت و میزان امتیاز انسان است، و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم او است.[51]
مقصود از عزمی که در این مقام بحث میشود عبارت است از بنا گذاری و تصمیم بر ترک معاصی، و انجام واجبات، و جبران آنچه از او فوت شده، و بالآخره عزم بر این که ظاهر و صورت خود را انسانِ عقلی و شرعی نماید، که شرع و عقل به حسب ظاهر حکم کنند که این شخص، انسان است.
بسیار روشن است که معارف الهی وقتی به صورت صحیح پیموده میشود که در آغاز، انسان از ظاهر شریعت شروع کند و تا هنگامی که به آداب شریعت متأدب نشود، هیچ یک از اخلاق حسنه برای او به حقیقت پیدا نخواهد شد، و ممکن نیست که نور معرفت الهی در قلب او جلوه کند. از این رو برای خودسازی و جهاد اکبر شایسته است که آنچه از دستورات شرع مقدس وارد شده به خوبی انجام دهد، واجبات را آنگونه که در دستورات آمده انجام دهد و محرمات را ترک نماید.
امام خمینی میفرماید: ای عزیز! بکوش تا صاحب عزم و دارای اراده شوی، که خدای نخواسته اگر بیعزم از این دنیا هجرت کنی، انسان صوری بیمغزی هستی که در آن عالم به صورت انسان محشور نشوی، زیرا که آن عالم، محلّ کشف باطن و ظهور سریره است. و جرأت بر معاصی کم کم انسان را بیعزم میکند، و این جوهر شریف را از انسان میرباید. استاد معظم ما ـ دام ظلّه ـ میفرمودند: بیش از هر چه، گوش کردن به تغنیات سلب اراده و عزم از انسان میکند. پس ای برادر! از معاصی احتراز کن، و عزم هجرت به سوی حق تعالی نما، و ظاهر را ظاهر انسان کن، و خود را در مسلک ارباب شرایع داخل کن، و از خداوند تبارک و تعالی در خلوات بخواه که تو را در این مقصد همراهی فرماید، و رسول اکرم(ص) و اهل بیت او را شفیع قرار ده که خداوند به تو توفیق عنایت فرماید و از تو دستگیری نماید در لغزشهایی که در پیش داری.[52]
3.مشارطه، مراقبه و محاسبه
از شرایط مهم مجاهده با نفس این سه امر است که علمای اخلاق و اهل معرفت به این امور عنایت ویژهای دارند، امام خمینی نیز در سخنان خویش از امورات لازم برای مجاهد میدانند. در اینجا به تعریف هر یک میپردازیم.
مشارطه: آن است که در آغاز هر روز با خود شرط کند که امروز برخلاف دستورات خدای بزرگ رفتار نکند. این مطلب را تصمیم بگیرد. امام میفرماید: معلوم است که یک روز خلاف نکردن، امری است خیلی سهل، و انسان میتواند به آسانی از عهده بر اید. تو عازم شو و شرط کن و تجربه نما و ببین چقدر سهل است. ممکن است شیطان و جنود آن ملعون، بر تو این امر را بزرگ نمایش دهند، ولی این از تلبیسات آن معلون است. او را از روی واقع و قلب لعن کن، و اوهام باطله را از قلب بیرون کن، و یک روز تجربه کن، آن وقت تصدیق خواهی کرد.[53]
مراقبه: برای موفقیت در مشارطه دو امر دیگر را باید همراه داشته باشد یکی مراقبت است یعنی در تمام مدتی که شرط کرده تا خلاف دستورات خدای بزرگ عملی انجام ندهد، مراقب باشد تا امری را خلاف فرموده خداست، مرتکب نشود، امام میفرماید: به شیطان بگو که من یک امروز با خود شرط کردم که خلاف فرمان خداوند تعالی نکنم. ولی نعمت من سالهای دراز است به من نعمت داده، صحت و سلامت و امنیت مرحمت فرموده و لطفهایی کرده که اگر تا ابد خدمت او کنم از عهده یکی از آنها بر نمیایم. سزاوار نیست یک شرط جزئی را وفا نکنم. این مراقبه با هیچ یک از کارهایی تو از قبیل کسب و سفر و تحصیل و غیرها منافات ندارد و به همین حال باشی تا شب که موقع محاسبه است.
محاسبه:
امام صادق فرمود: از ما نیست کسی که نفس خود را مورد محاسبه قرار ندهد، بدون تردید به حساب کشیدن نفس از عوامل بسیار مهم خودسازی است که در منابع اسلامی بدان بسیار توصیه شده است. امام خمینی میفرماید: محاسبه عبارت است از اینکه حساب نفس را بکشی در این شرطی که با خدایی خود کردی که ایا بجا آوردی؟ و با ولی نعمت خود در این معامله جزئی خیانت نکردی؟ اگر درست وفا کردی، شکر خدا کن در این توفیق و بدان که یک قدم پیش رفتی و مورد نظر الهی شدی، و خداوند انشاءالله تو را راهنمایی میکند در پیشرفت امور دنیا و آخرت، و کار فردا آسانتر خواهد شد. چندی
به این عمل مواظبت کن، امید است ملکه گردد از برای تو، به طوری که کار خیلی سهل و آسان شود، بلکه آن وقت لذّت میبری از اطاعت فرمان خدا و از ترک معاصی در همین عالم، با این که اینجا عالَم جزا نیست لذّت میبری... و اگر خدای ناخواسته در وقت محاسبه دیدی سستی و فتوری شده در شرطی که کردی، از خدای تعالی معذرت بخواه و بنا بگذار که فردا به عمل شرط، قیام کنی، و به این حال باشی تا خدای تعالی ابواب توفیق و سعادت را بر روی تو باز کند تو را به صراط مستقیم انسانیت برساند.[54]
4.تذکر و یادآوری نعمتهای الهی
یکی از امور فطری که فطرت هر انسان بدان حکم میکند احترام منعم و کسی است که نعمت به انسان میدهد، روشن است كه هر چه نعمت بزرگتر باشد، احترامش در نظر فطرت بیشتر است.
اگر دکتری شما را از کوری نجات دهد، فطرتاً او را احترام میکنید، و اگر از مرگ نجات بدهد، بیشتر احترام میکنید. امام خمینی میفرماید: اکنون ملاحظه کن نعمتهای ظاهره و باطنه که مالکالملوک جل شأنه به ما مرحمت کرده که اگر جنّ و انس بخواهند یکی از آنها را به ما بدهند نمیتوانند و ما از آن غفلت داریم. مثلاً این هوایی که ما شب و روز از آن استفاده میکنیم، و حیات ما و همه موجودات محیط وابسته به وجود آن است که اگر یک ربع ساعت نباشد هیچ حیوانی زنده نمیماند چه نعمت بزرگی است؟!... و همین طور قدری متذکّر شو سایر نِعمَ الهی را، از قبیل صحت بدن و قوای ظاهره از قبیل چشم و گوش و ذوق و لمس و قوای باطنه از قبیل خیال و وهم و عقل و غیر آن که هر یک منافعی دارد که حدّ ندارد... هر چه محتاج به او بودیم در دنیا و آخرت به ما عنایت فرموده است، بدون این که به طاعت و عبادت ما احتیاجی داشته باشد. بعد از تذکر این نعمتها... ایا در فطرت شما احترام به چنین منعمی لازم است؟ و ایا خیانت نمودن به چنین ولی نعمتی در نظر عقل چه حالی دارد؟
پس ای عزیز متذکر عظمت خدای خودت باش، و متذکّر نعمتها مرحمتهای او شو، و متذکّر حضور باش، و ترک کن نافرمانی او را، و در این جنگ بزرگ برجنود و شیطان، محل اقامت لشکر حق تعالی نما، تا آن که خداوند تبارک و تعالی تو را توفیق دهد در مجاهده مقام دیگر و در میدان جنگ بزرگ که در پیش است، و آن جهاد نفس است در عالم باطن.[55]
5.موعظه و تلقین
یکی از عوامل خودسازی تلقین است. خدای بزرگ انسان را به گونهای آفریده که دستیابی به کمالات نیازمند تمرین، ممارست و تلقین، همان طوری که انسان از نظر جسمی و فنی قوی و توانمند میشود که به طور مرتب تمرین و ورزش نماید. از نگاه امام خمینی، کتابهایی که برای انسانسازی آمده است مثل قرآن کریم و کتابهای اخلاقی به حسب اهمیت هر موضوعی در آنها تکرار شده است. ایشان در جمع فرماندهان سپاه میفرماید: یکی از چیزهایی که برای ساختن انسان مفید است تلقین است. انسان خودش هم اگر بخواهد ساخته بشود، باید آن مسایلی که مربوط به ساختن خودش است تلقین کند به خودش، تکرار کند. یک مطلبی که تأثیر در نفس انسان باید بکند، با تلقینات و تکرارها بیشتر در نفس انسان نقش پیدا میکند. نکته تکرار ادعیه و تکرار نماز در هر روز چندین دفعه و همیشه این است که انسان با گفتن و شنیدن، خود انسان قرائت میکند و میشنود، این ایاتی که سازنده است مثل سوره مبارکه حمد که یک درس سازنده است، انسان باید اینها را تکرار کند و تلقین کند و نفس را حاضر کند برای شنیدن... تلقین از اموری است که لازم است. اینکه من در بعض از مسایل برای دوستان دایماً یک مطلب را تلقین میکنم و اظهار میکنم برای این است که مطلب مهم است، ساختن یک جامعه است، ساختن یک ملت است و تا ساخته نشود یک ملت و یک جامعه، نمیتواند به آن مقاصد عالیهای که دارد برسد و لهذا مسایل مهم را باید تکرار
بکنند، گویندگان تکرار بکنند و شنوندگان هم خودشان به خودشان تلقین بکنند تا انشاءالله تأثیر بکند در نفس.[56]
در جمع کارکنان هیأت تحریریه روزنامه کیهان در سال 1360 درباره نقش تلقین و موعظه و تکرار آن در مداوا شدن امراض نفسانی و حتی جسمی فرمودند:
«یکی از اموری که حتی در امراض مؤثر است تلقین است که مریض به خودش و یا دیگری به او تلقین کند که خوب میشوی، این وقتی مکرر شد در نفس انسان اثر میگذارد. در موعظه هم همینطور است، انسان باید هم خودش را موعظه کند و هم در معرض موعظه واقع بشود.»[57]
امام همانند مقتدای خود امام علی(ع)[58] موعظه را از راههای خودسازی دانسته و آن را در مواقع گوناگون یادآور میشدند.
«ما خودمان احتیاج به موعظه داریم و موعظه چندین ساله در خود من باز تأثیر بسزا نکرده است. من باید اعتراف کنم که در عین حالی که آقایان را موعظه میکنم و حالا مسائل روز را و قدیم مسائل اخلاقی را، معذلک در خود من آنطور که باید تأثیر کند، تأثیر نکرده است. این برای این است که در باطن انسان، شیطان بزرگی است که ایستاده است تا انسان را به هلاکت برساند تمام همّش این است که انسان را بدون ایمان از اینجا بیرون کند و ما از گرفتاری به این عواقب سوء به خدا پناه میبریم. موعظه من به شما آقایان این است که شما و ما همه در محضر خدا هستیم، همین جا که نشستهایم و با هم صحبت میکنیم محضر خداست، همه پیش چشم خدا هستیم. همه در علم خدا هستیم. خدا در همه جا حضور دارد. «و هو معکم اینما کنتم» آن کسی که مسؤولیت را به عهده ما گذاشته است حاضر است پس با آن کسی که حاضر است نباید مخالفت کنیم.»[59]
6. توبه و برگشت از گناه
معاویة بن وَهَب میگوید از امام صادق(ع) شنیدم که میفرمود: «اِذا تابَ العَبد تَوبَةً نَصوحاً أَحبّهُ الله فَسَتَر علیه فی الدّنیا و الاَخِرَةَ...»[60] وقتی که بندهای توبه خالص کند، دوستدار شود او را خداوند، پس بپوشاند بر او در دنیا و آخرت سپس گفتم: و چگونه بپوشاند بر او؟ فرمود: به فراموشی اندازد دو فرشته او را آنچه از گناهان نوشتهاند، و وحی میفرماید به سوی اعضای او، کتمان کنید بر او گناهان او را و وحی میفرماید به سوی بقعههای زمین، بپوشانید بر او آنچه را عمل میکرد بر شما از گناهان. پس ملاقات
میکند خدا را زمانی که ملاقات میکند او را و حال آن که نسبت چیزی که شهادت بدهد بر او به چیزی از گناهان.
با توجه به آثار توبه یکی از منازل بسیار مهم در جهاد با نفس منزل توبه است که از دیدگاه امام توبه عبارت است از رجوع طبیعت به سوی روحانیت نفس، پس از آن که به واسطه معاصی و کدورت نافرمانی، نور فطرت و روحانیت، محجوب به ظلمت طبیعت شده. [61] نفس انسان در آغاز خلقت از هرگونه کمال و جمال و نور خالی است، چنانچه از آنچه ضد کمال و جمال است خالی میباشد. ولی نور استعداد و رسیدن به هر مقامی در او نهادینه شده است، و هر گاه معاصی و گناه را مرتکب شود در دل او کدورتی پدید میاید، و هر چه معاصی بیشتر شود، کدورت و ظلمت افزون میگردد تا قلب را تاریکی فراگیرد، انگار نور فطرت نابود گردد و به شقاوت ابدی میرسد. اگر پیش از فراگرفتن تاریکی قلب، از خواب غفلت بیدار شود و پس ازمنزل یقظه و بیداری به منزل توبه وارد شد و آنگاه از حالتهای ظلمانیه و کدورات طبیعیه برگشت نماید. در این صورت از کمالات و اضداد آن صفحهدل خالی میشود. چنان چه در حدیث شریف است: التّائب مِنَ الذّنبِ کَمَن ذَنبَ لَه» رجوع کننده از گناه مثل کسی است که گناه نداشته باشد.
حضرت امام میفرماید: حقیقت توبه رجوع از احکام و تبعات طبیعت است به سوی احکام روحانیت و فطرت. چنان چه حقیقت إنابه رجوع از فطرت و روحانیت است به سوی خدا و سفر کردن و مهاجرت نمودن از بیت نفس است به سوی سرمنزل مقصود. پس منزل توبه، مقدم بر منزل انابه است.[62]
البته یادآوری این نکته ضروری است که توفیق یافتن به مرحله توبه صحیح و کامل همراه با شرایط بسیار مشکل است، زیرا وارد شدن در گناهان گاهی انسان را از یاد توبه غافل میکند، و اگر درخت معاصی در مزرعه دل انسان ریشهاش محکم شد، نتایجی بس ناهنجار دهد. و اگر گاهگاهی نیز متذکر شود به تسویف و امروز و فردا و این ماه و آن ماه کار را میگذارند. گمان نکنید که پس از محکم شدن ریشه گناهان انسان بتواند توبه نماید یا بتواند به شرایط آن قیام نماید. از این رو بهار توبه، ایام جوانی است که بار گناهان کمتر و کدورت قلبی و تاریکی باطنی ناقصتر و شرایط توبه آسانتر است. چرا که حرص و طمع و حب جاه و مال و آرزوی زیاد در انسان پیر بیشتر است.
امام میفرماید: پس ای عزیز! هر چه زودتر دامن به کمر بزن و عزم را محکم و اراده را قوی کن و از گناهان تا در سنّ جوانی هستی یا در حیات دنیایی میباشی، توبه کن و مگذار فرصت خدا داد از دستت برود و به تسویلات شیطانی و مکائد نفس امّاره اعتنا مکن.[63]
یکی از وسوسههای شیطان این است که انسان را به تسویف و امروز و فردا گرفتار میکند، و این فکر را القا میکند که هر گاه پیر شدی توبه میکنی. در صورتی که برای انسان پیر توبه کردن به این زودیها امکان ندارد. همانطوری که درخت تازه را زود میتوان از زمین بیرون کشید، امّا وقتی که مقداری بزرگ شد یک فرد بزرگ میتواند او را بکند. ولی وقتی که تناور شد کندن او بسیار مشکل است. از این رو ریشههای اخلاق فاسد و ریشههایی که در نفس پیدا میشود، برگشت از آنها در آغاز آسان است. یک مقداری که گذشت مشکلتر میشود. هر چه به طرف پیری برود آن ریشهها قویتر میشود و انسان ناتوانتر میگردد. ملای رومی میگوید: شخصی از کنار روستایی میگذشت و در میان جاده آن روستا درخت خاری را گشت کرد، کدخدای آن روستا آمد و به او گفت این درخت خار مزاحم مردم میشود آن را بکن، آن فرد امروز و فردا میکرد.
مدّتی فردا و فردا وعده داد
و آن درخت خار او محکم نهاد
کدخدای روستا به او گفت اگر دیر اقدام کنی این درخت تنومند و قوی میشود و تو ناتوان، آنگاه نمیتوانی او را از زمین بیرون آوری، این داستان بخوبی روشن میکند که رزائل اخلاقی مانند درخت خار است که باید پیش از ریشه نمودن و محکم شدن از صحنه وجود آنها را زدود، از این رو تا جوان هستید میتوانید خودتان را بسازید و درختهای خار که همان رزائل اخلاقی است از بین ببرید. رزائل اخلاقی عبارت است از حب نفس و دنیا، جاه و مقام،حرص و طمع، حسادت، تهمت و افتراء و...
حضرت امام برای آمادگی جوانان میفرماید: این جوانها هوششان مستعد است از برای گرفتن هر چیزی که وارد بشود در نفوس، نفوس جوانها یک آئینه صیقلی است که باز از آن فطرت خودش جدا نشده است و این اینه همه چیز در آن نقش میبندد.[64]
ارکان توبه
پس از یادآوری به تعریف و اهمیت توبه، شایسته است به طور اختصار به ارکان توبه اشاره کنیم.
1. رکن اساسی توبه ندامت و پشیمانی از گناهان و تقصیرات گذشته است.
2. عزم بر باز گشت ننمودن به آن گناه.
این دو پدیدآورنده اصل و حقیقت توبه است و آثار آن بسیار نیکو است. هنگامی که این دو رکن حاصل شد، کار مجاهده با نفس آسان میشود و توفیقات الهی را شامل حال خواهد شد و به حسب نصّ ایه شریفه «انّ الله یحب التوابین»[65] محبوب حق تعالی شود. البته باید انسان بکوشد تا آن که صورت ندامت را در دل قوّت دهد.
امام میفرماید: این انسان! چقدر ظلوم و جهولی؟! و قدر نِعَم ولی النّعم را نمیدانی. سالها در نافرمانی و ستیزه با چنین ولِی نعمی که تمام وسایل و راحت تو را فراهم فرموده، بدون آن که برای او (نعوذبالله) فایده و عایدهای تصوّر شود، بسر بردی و هتک حرمت کردی و بیحیایی و سرخودی را به آخر رساندی. اکنون که نادم شدی و برگشت نمودی و توبه کردی، حق تعالی تو را محبوب خود گرفت. این چه نعمت واسعه و نهم وافره ایست؟
خداوندا! ما عاجزیم از شکر نعم تو، لسان ما و همه موجودات الکن است از حمد و ثنای تو... البته انسان باید بکوشد تا آن صورت ندامت را در دل قوت دهد، تا ان شاءالله به بیت احتراق وارد شود. قلب را به
آتش ندامت محترق کند تا آن که همه معاصی از آن آتش بسوزد و کدورت و زنگار قلب مرتفع شود...
خداوندا! سینه سوزناکی به ما عنایت فرما و از آتش ندامت، جزوه ندامت در قلب ما بیفکن و آن را به این آتش دنیایی بسوزان، و کدورت قلبیه را برطرف فرما.[66]
7. ذکر و یاد خدا
خدای بزرگ به حضرت موسی(ع) وحی کرد. «ای موسی! من همنشین کسی هستم که یاد کند مرا...»[67] اهل معرفت منزل تذّکر و به یاد حق تعالی بودن را از نتایج منزل تفکّر دانستهاند. جناب خواجه عبدالله میفرماید: تذکر فوق تفکّر است، زیرا که این مطلب محبوب است و آن حصول مطلوب.
امام میفرماید: بدان ای عزیز! که تذکّر از محبوب و به یاد محبوب بسر بردن، نتیجههای بسیار برای عموم طبقات دارد... انسان اگر در جمیع احوال و پیش آمدها به یاد حق تعالی باشد و خود را در پیشگاه آن ذات مقدس حاضر ببیند، البته از اموری که خلاف رضای او است، خودداری کند و نفس را از سرکشی جلوگیری کند. این همه مصیبات و گرفتاری که به دست نفس امارّه و شیطان رجیم از غفلت از یاد حق، و عذاب و عقاب او است. غفلت از حق، کدورت قلب را زیاد کند و نفس و شیطان را بر انسان چیره کند و مفاسد را روزافزون کند، و تذکر حق، دل را صفا دهد و قلب را صیقلی نماید، و جلوه گاه محبوب کند و روح را تصفیه نماید. [68]
پس ای عزیز! در راه ذکر و یاد محبوب، تحمّل مشاق هر چه بکنی، کم کردهای. دل را عادت بده به یاد محبوب... پس اگر طالب کمالات صوریه و معنویه هستی و سالک طریق آخرت و مسافر و مهاجر الیالله هستی، قلب را عادت بده به تذکّر و محبوب و دل را عجین کن به یاد حقّ تبارک و تعالی.
البته ذکر حق گر چه از صفات قلب است ولی برای اثر گذاری آن بهتر است که ذکر قلبی همراه با ذکر زبانی باشد. بهترین مراتب ذکر آن است که در تمام مراتب انسانی جاری باشد، ظاهر و باطن را در برگیرد. امام خمینی به نقل از شیخ عارف کامل جناب شاهآبادی میفرمایند: شخص ذاکر باید در ذکر مثل کسی باشد که به طفل کوچک که زبان باز نکرده، میخواهد تعلیم کلمه را بکند. تکرار میکند تا این که او به زبان میاید و کلمه را ادا میکند. پس از آن که او ادای کلمه را کرد، معلّم از طفل تبعیت میکند و خستگی آن تکرار برطرف میشود. و گویی از طفل به او
مددی میرسد. همین طور کسی که ذکر میگوید باید به قلب خود که زبان ذکر باز نکرده، تعلیم ذکر کند. و نکته تکرار اذکار آن است که زبان قلب گشوده شود، و علامت گشوده شدن زبان قلب آن است که زبان از قلب تبعیت کند، و زحمت و تعب تکرار برطرف شود. اوّل زبان ذاکر بود و قلب به تعلیم و مدد آن ذاکر بود و قلب به تعلیم و مدد آن ذاکر شد، و پس از گشوده شدن زبان قلب، زبان از آن تبعیت کرده، به مدد آن یا مدد غیبی متذکّر میشود.[69]
این بحث را با نقل دو روایت پایان میبخشیم.
امام صادق فرمود: ما مِن مَجلِسٍ یجتَمِع و فیه أبرارٌ و فجارٌ فَیقومون عَلی غَیرِ ذکرِالله عز وجل الّا کان حَسرةٌ عَلَیهِم یومَ القیامة» هر مجلس که نیکان و بدان در آن اجتماع نمایند بدون ذکر خدا در روز قیامت آن مجلس مایه حسرت آنان میشود.
در روایت دیگر رسول خدا(ص) فرمود: واعلَموا أنّ خَیرَ أعمالِکم و أذکاها و أرفَعَها فی دَرَجاتِکم و خیر ما طَلَعَت علیه الشمس ذِکرالله سبحانه و تعالی فانّه أخبَرَ عَن نَفسِه فَقال: انّا جَلیس مَن ذَکَرنی»[70] بدانید بهترین اعمال شما پیش خداوند و پاکیزهترین و برترین آنها در درجات شما و بهتر چیزی که طلوع کرده آفتاب بر او، ذکر خداوند سبحان است زیرا که خدای تعالی از خودش خبر داده، پس فرمود: من همنشین کسی هستم که یاد کند مرا.
8. بهترین راه مبارزه با رزائل اخلاقی
هر یک از علمای اخلاق و عرفان راههای عملی فراوانی برای تهذیب نفس بیان داشتهاند که علاقمندان میتوانند با مراجعه به کتابهای اخلاقی نظیر معراجالسعاده مراجعه نمایند. در اینجا دیدگاه امام خمینی را یادآور میشویم هان ای عزیز از خواب بیدارشو. از غفلت تنبّه پیدا کن، و دامن همّت به کمر زن، و تا وقت است فرصت را غنیمت بشمار، و تا عمر باقی است و قوای تو تحت تصرف تو است و جوانی برقرار است و اخلاق فاسده بر تو غالب نشده، و ملکات رذیله بر تو چیره نگردیده، چارهای کن و دوایی برای رفع اخلاق فاسده و قبیحه پیدا کن و راهی برای اطفا و نائره شهوت و غضب پیدا نما.
بهترین علاجها که علماء اخلاق و اهل سلوک از برای این مفاسد اخلاقی فرمودهاند این است که هریک از این ملکات زشت را که در خود میبینی، در نظر بگیری و برخلاف آن تا چندی مردانه قیام و اقدام کنی همت بگماری برخلاف نفس تا مدّتی، و بر ضدّ
خواهش آن رذیله رفتار کنی و از خدای تعالی در هر حال توفیق طلب کنی که با تو اعانت کند در این مجاهده، مسلّماً بعد از مدّت قلیلی، آن خلق زشت رفع شده وشیطان و جندش از این سنگر فرار کرده، جنود رحمانی به جای آنها برقرار میشود. مثلاً یکی از ذمائم اخلاق که اسباب هلاکت انسان است، و موجب فشار قبر است، و انسان را در دو دنیا معذّب دارد، بدخلقی با اهل خانه یا همسایگان یا هم شغلها یا اهل بازار و محله است که این زاییده غضب و شهوت است اگر انسان مجاهد، مدّتی درصدد براید که هر وقت ناملایمی پیش آمد میکند از برای او، و آتش غضب شعلهور میشود، و بنای سوزاندن باطن را میگذرد، و دعوت میکند او را برناسزا گفتن و بدگویی کردن، برخلاف نفس اقدام کرده، عاقبت بد نتیجه زشت این خلق را یاد بیاورد، و در عوض ملایمت بخرج بدهد، و در باطن، شیطان را لعن کند و به خدا از او پناه ببرد، من به شما قول میدهم اگر چنین رفتاری کنید- بعد از چند مرتبه تکرار- آن خلق بکلی عوض شده، و خلق نیکو در باطن مملکت شما منزل میکند. ولی اگر مطابق میل نفس رفتار کنید، اوّلاً در همین عالم، ممکن است شما را نیست و نابود کند. پناه از غضب، که میشود در یک آن، انسان را در دو دنیا هلاک کند. خدای ناخواسته موجب قتل نفسی بشود. ممکن است انسان در حال غضب به نوامیس الهیه ناسزا بگوید. حکما فرمودهاند که:
«کشتی بی ناخدا که در موجهای سخت دریا گرفتار شود، به نجات نزدیکتر است از انسان در حال غضب.»
یا اگر خدای نخواسته، اهل جدال و مراء در مباحثه علمیه هستی- کما این که بعضی از ما طلبهها گرفتار این سریره زشت هستیم ـ مدّتی برخلاف نفس اقدام کن. در هر حال انسان باید یک یک از اخلاق قبیحه فاسده را در نظر گرفته، به واسطه خلاف نفس از مملکت روح خود بیرون کند. وقتی غاصب بیرون رفت، صاحبخانه خودش میاید محتاج به زحمت دیگری نیست، وعدهخواهی نمیخواهد. چون که مجاهده نفس در این مقام به اتمام رسید و انسان موفّق شد که جنود ابلیس را از این مملکت خارج کند و مملکتش را سکنای ملائکة الله و معبد عبادالله الصالحین قرار داد، کار سلوک الیالله آسان میشود و راه مستقیم انسانیت، روشن و واضح میگردد، و ابواب برکات و جنّات به روی او مفتوح میگردد، و ابواب جهنّم و درکات آن به روی او بسته میگردد. خدای
تبارک و تعالی به نظر لطف و مرحمت به او نظر میکند و در سلک اهل ایمان منخرط میشود، و از اهل سعادت و اصحاب یمین میشود، و راهی از باب معارف الهیه که غایت ایجاد خلق جنّ و انس است بر او باز میشود، و خدای تبارک و تعالی در آن راه پر خطر از او دستگیری میفرماید.»[71]
آنچه یادآوری شد گویای این واقعیت است که از نگاه امام خمینی(قدس سره) جهاد با نفس از اساسیترین کارهای زندگی انسان به شمار میاید و بایستی در هر لحظه عمر خویش از آن غفلت نکند. البته کسی که به نوشتارهای امام مراجعه نماید راههای گوناگون دیگری را نیز بدست میآورد که اساسیترین راهها همان بود که بیان کردیم، امیداورم که خدای بزرگ به همه ما بویژه نسل جوان توفیق مبارزه با نفس که جهاد اکبر است، عنایت فرماید.
پنج شنبه 30/2/1389 - 19:35
سخنان ماندگار
بهترین كارها سه كار است:
تواضع به هنگام دولت ، عفو هنگام قدرت و بخشش بدون منت
پیامبر اكرم (ص)
پنج شنبه 30/2/1389 - 19:32