در ماجراى حضرت مسلم بن عقیل و دستگیرى آنحضرت در درگیرى جنگ ، او را اسیر كرده نزد ابن زیاد آوردند. پس از آنكه حضرت مسلم (ع ) یقین كرد كه او را خواهند كشت ، خواست وصیت كند، در آنجا عمر بن سعد را دید، به او فرموود: ((بین من و تو خویشاوندى هست ، اكنون احتیاج به تو پیدا كرده ام ، لازم است كه نیازم را برآورى ولى این نیاز، سرّى است كه تنها باید تو بدانى )). عمر سعد دنیاپرست كه تنها به دنیاى خود فكر مى كرد، حاضر نبود كه با مسلم (ع ) بطور سرّى صحبت كند مبادا ابن زیاد به او ظنین گردد. اما خود ابن زیاد به عمر سعد گفت : ((در مورد حاجت پسر عمویت ، خوددارى مكن )). در این هنگام عمر سعد برخاست و با حضرت مسلم (ع ) به كنارى رفت ولى ابن زیاد آنها را مى دید. حضرت مسلم علیه السّلام به او چنین وصیت كرد: 1- شمشیر و زره مرا بفروش و با پول آن قرض مرا ادا كن چرا كه از آن وقتى كه به كوفه آمده ام تا حال ، ششصد درهم (و به قولى فرمود: هزار درهم ) قرض گرفته ام . 2- پیكرم را پس از قتل ، از ابن زیاد بگیر و دفن كن . 3- و براى امام حسین (ع ) نامه بنویس و در آن نامه جریان قتل مرا گزارش كن . عمر سعد بلند شد و نزد ابن زیاد آمد و همه این اسرار را فاش نمود، كه ابن زیاد با آن خباثتش عمر سعد را خائن خواند. در اینكه به وصیت حضرت مسلم (ع ) عمل نشد، فعلا كارى نداریم ، آنچه در اینجا مطرح است ، اوج خباثت و پستى عمر سعد است ، كه اسرار نماینده امام حسین (ع ) را فاش نمود، با اینكه ((كتمان سرّ)) از دستورات مؤ كد اسلامى و اخلاقى انسانى است . ولى در این اسرار، نكته مهمى جلب توجه مى كند و آن اینكه حضرت مسلم (ع ) وقتى وارد كوفه شد، حدود 20 هزار نفر با او بیعت كردند و اموال بسیار در اختیار او گذاشتند ولى او از بیت المال مسلمین برنداشت به گونه اى كه هنگام شهادت ششصد یا هزار درهم مقروض با اینكه 64 روز در كوفه صاحب اختیار، و والى و فرماندار از طرف امام برحق بود. نمایندگان و والیان و سرپرستان امور باید این درس بزرگ را از حضرت مسلم (ع ) شهید آغازگر كربلا بیاموزند
عمرو بن حمق یكى از یاران مخلص و دوستان صمیمى امیرمؤمنان على (ع ) است ، در جنگ صفّین كه جنگ سختى بین سپاه على (ع ) با لشكر معاویه بود، به على (ع ) عرض كرد: ((ما به خاطر تحصیل مال و یا خویشاوندى ، با تو بیعت نكرده ایم ، بلكه بیعت ما با تو براساس پنج چیز است : 1- تو پسر عموى رسول خدا (ص ) هستى 2- تو داماد آنحضرت و همسر حضرت زهرا (ع ) هستى 3- تو پدر دو فرزند رسول خدا مى باشى 4- تو نخستین فردى هستى كه به پیامبر (ص ) ایمان آوردى 5- تو بزرگترین مرد از مجاهدان اسلام بوده و سهم تو در جهاد با كفار، از همه بیشتر است . بنابراین اگر فرمان دهى تا كوه را از جاى بركنیم ، و دریا را از آب تهى سازیم تا جان بر تن داریم سر از فرمان تو برنتابیم و دوستانت را یارى نموده و با دشمنانت ، دشمن مى باشیم )). امیر مؤمنان (ع ) براى این دوست مخلص خود چنین دعا كرد: اللهمّ نوّر قلیه بالتّقّوى واهده الى صراط مستقیم : ((خداوندا! قلب او را به تقوى و پاكى منوّر گردان و به راه راست هدایتش كن )). سپس فرمود: ((اى ((عمرو!)) كاش صد تن در لشكر من مانند تو وجود داشت )) عمرو بن حمق سرانجام بدستور معاویه به شهادت رسید و سرش را از بدنش جدا كردند و به نیزه زدند و براى همسرش آمنه كه در زندان بود فرستادند. امیر مؤمنان على (ع ) روزى به او فرمود: ((تو را بعد از من مى كشند، و سرت را از تن جدا كرده و مى گردانند و این سر، نخستین سرى است كه در تاریخ اسلام ، از جائى به جاى دیگر منتقل مى شود، واى بر قاتل تو)). همانگونه كه على (ع ) خبر داده بود، واقع شد، و ((عمرو)) با اینكه مى دانست به دشواریهاى بسیار سختى گرفتار مى شود، با كمال قدرت و صلابت به راه خود ادامه داد و لحظه اى از خط على (ع ) خارج نشد، و دعاى على (ع ) در وجود او دیده مى شد، او هم دلى پاك و نورانى داشت و هم تا دم مرگ ، در راه راست گام برداشت
در اوائل سالهاى پیروزى انقلاب ، اتفاق مى افتد كه بعضى تقاضا مى كردند تا حضرت امام خمینى (مدظله ) عقد ازدواج آنها را بخواند، در یكى از این مراسم ، دختر خانمى كه براى مجلس عقد آمده بود، امام به او فرمود: ((شما مرا وكیل كنید تا شما را به ازدواج این مرد درآورم )). دختر در جواب امام عرض كرد: ((من شما را در دنیا وكیل مى كنم به شرط اینكه شما در آخرت از من شفاعت كنید)). امام پس از اندكى درنگ ، فرمود: ((معلوم نیست كه من در آخرت شفاعت كنم ولى اگر خدا اجازه شفاعت داد از تو شفاعت مى كنم