آتشی در سینه دارم جاودانی عمر من مرگی است نامش زندگانی رحمتی كن كز غمت جان می سپارم بیش از این من طاقت هجران ندارم كی نهی بر سرم پای ای پری از وفاداری شد تمام اشك من بس در غمت كرده ام زاری نو گلی زیبا بود حسن و جوانی عطر آن گل رحمت است و مهربانی ناپسندیده بود دل شكستن رشته الفت و یاری گسستن كی كنی ای پری ، ترك ستمگری ، می فكنی نظری آخر به چشم ژاله بارم گرچه ناز دلبران دل تازه دارد ناز هم بر دل من اندازه دارد ای تو گر ترحمی نمی كنی بر حال زارم جز دمی كه بگذرد كه بگذرد از چاره كارم دانمت كه بر سرم گذر كنی به رحمت اما آن زمان كه بر كشد گیاه غم سر از مزارم
جواد چاوشی / کاشف
با اجازه ی همه ی تبیانی های عزیز
تا آخر تعطیلات می رم سفر
اگر زنده موندم خدمت می رسم
امیدوارم همیشه سالم و موفق و سربلند باشید .
بهار اومه ولی یارم نیومه گمونم کار مو دیگر تمومه خدایا یار مو کی آید از ره که بی او زندگی بر موحرومه
گر دسـت دهد خاک کـف پای نـگارم بر لوح بـصر خـط غـباری بـنـگارم بر بوی کنار تو شدم غرق و امید اسـت از موج سرشکم که رساند بـه کـنارم پروانـه او گر رسدم در طـلـب جان چون شمع همان دم به دمی جان بسپارم امروز مکـش سر ز وفای مـن و اندیش زان شب که من از غم به دعا دست برآرم زلـفین سیاه تو بـه دلداری عـشاق دادند قراری و بـبردند قرارم ای باد از آن باده نسیمی بـه مـن آور کان بوی شفابخـش بود دفـع خـمارم گر قلـب دلـم را ننهد دوسـت عیاری مـن نـقد روان در دمش از دیده شمارم دامن مفشان از من خاکی که پس از من زین در نـتواند کـه برد باد غـبارم حافـظ لب لعلش چو مرا جان عزیز است عمری بود آن لحظه که جان را به لب آرم
جواد چاوشی / كاشف
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه ؟ مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟ زلف دردست صباگوش به فرمان حریف این چنین باهمه درساخته ای یعنی چه ؟ شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه؟ نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی بازم در پای در انداخته ای یعنی چه؟ سخنت رمز دهان گفت و کم سر میان وز میان تیغ به ما آخته ای یعنی چه؟ هر کس از مُهره ی مهر تو به نقشی مشغول عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه؟ حافظ در دل تنگت چو فرود آمد یار خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه؟
یا دل نده یا اگر دادی دیگه پس نگیر
دل بدست آر تا کسی باشی
دل شکستن هنر نمی باشد
خدایا این دل عاشق گناهش چیست ؟
به من سیه دل خار نظری ز لطف بنما