• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 5028
تعداد نظرات : 1664
زمان آخرین مطلب : 4003روز قبل
خواستگاری و نامزدی

 

همواره در مقوله روانشناسی روابط زناشویی مباحثی مطرح بوده و هست كه گاهی انسان را وادار به تامل و تفكر می‌‌كند! یقینا ما در مقاطع خاص و ویژه‌ای از زمان بنا به مقتضیات زمانی و مكانی به این موضوع اندیشیده‌ایم كه چرا و به چه دلیل مردان با زنان تفاوت‌ دارند؟! بی‌شك همه ما به این موضوع واقفیم و آگاهی كافی و لازم داریم اما آنچه مهم است، این‌كه در روانشناسی مبحثی وجود دارد تحت عنوان «تفاوت‌های فردی». به این معنا كه انسان‌ها با هم از هر حیث می‌‌توانند متفاوت باشند. حال این تفاوت در زنان و مردان در تمام ویژگی‌های رفتاری، شخصیتی، جنسیت، بیان و گفتار، برخوردهای اجتماعی، روابط مابین دوستان، همكاران و... می‌‌تواند جلوه‌گر شود. برای این‌كه بتوانیم در این راستا به بسیاری از پرسش‌های به جا مانده در اذهان خودمان، پاسخی معقول و منطقی بدهیم، باید به دقت از دیدگاه روانشناسی این فرآیند را بررسی كنیم تا بتوانیم به نتایج قابل قبولی دست یابیم. یكی از مسائل و دیدگاه‌های رایج در روابط بین همسران كه همیشه از گذشته تا به حال وجود داشته، این بوده و هست كه:
چرا مردان نمی‌‌توانند به طور درست و صحیح حرف بزنند؟!
البته نمی‌‌خواهیم مردان را با این پرسش زیر سئوال ببریم ولی تحقیقات و پژوهش‌های روانشناسی این مقوله را به اثبات رسانده كه اساسا مردها نسبت به زن‌ها آن‌گونه كه می‌‌بایست درست صحبت كنند، نمی‌‌توانند و به همین دلیل باعث شده روانشناسان از دیدگاه‌های گوناگون به بررسی این رویكرد بپردازند. براساس پژوهش‌های انجام شده اینچنین برمی‌آید كه هزاران سال است كه می‌‌دانیم مردان در مقایسه با زنان، هم‌صحبت‌های خوبی نیستند! دختربچه‌ها نه تنها زودتر از پسربچه‌ها شروع به حرف زدن می‌‌كنند، بلكه دامنه لغات و واژه‌های یك دختربچه سه ساله تقریبا دو برابر یك پسربچه هم‌سن و سال اوست! همچنین حرف زدن آنها نیز صددرصد قابل فهم و درك است. این مقوله‌ای است كه تحقیقات روانشناسان و گفتاردرمان‌گران نشان می‌‌دهد. حال برای توضیح بیشتر سعی داریم كه اندكی از دیدگاه فیزیولوژی مغز به این مقوله بپردازیم. اساسا برای مردان حرف زدن و صحبت كردن، مهارت مهم، حیاتی و اساسی مغز به حساب نمی‌‌آید! این فعالیت مربوط به نیمكره چپ مغز می‌‌شود و منطقه خاصی ندارد. بررسی‌ها و پژوهش‌های انجام‌شده در افرادی كه ناحیه چپ مغزشان دچار آسیب‌دیدگی شده، نشان می‌‌دهد كه بیشتر اطلاعات كلامی و گفتاری مردان در عقب نیمكره چپ و بیشتر اختلالات كلامی و گفتاری زنان در جلوی نیمكره چپ رخ می‌‌دهد! بررسی پژوهشگران نشان داده كه تقریبا تمام نیمكره چپ مردان هنگام صحبت كردن فعال می‌‌شود تا مركزی برای سخن گفتن پیدا كند ولی موفقیت چندانی حاصل نمی‌‌كند به همین دلیل مردان در صحبت كردن توانمند نیستند.
برای این‌كه شما را با این موضوع بیشتر آشنا كنیم، به یك مثال كه البته واقعیت هم دارد، اشاره می‌‌كنیم. زمانی كه مردان دور هم جمع می‌‌شوند تا به عنوان مثال یك مسابقه فوتبال را با هم ببینند، تنها صحبت‌هایی كه ممكن است بین آنها رد و بدل شود، این است كه: آن چیپس را بیاور، تخمه را بده بخوریم، غذا سفارش بده، یك نوشیدنی خنك بیاور و... حال اگر بخواهیم همین مثال را در مورد زنان به كار بگیریم، مشاهده خواهیم كرد كه وقتی زنان برای دیدن یك برنامه تلویزیونی یا یك فیلم تماشایی دور هم جمع می‌‌شوند، شاید به جرات بتوان گفت كه دیدن آن فیلم یا برنامه تلویزیونی، تنها بهانه‌ای بیش نمی‌‌تواند باشد و تنها دلیل صحبت كردن با هم و لذت بردن از آن لحظات است!
حال خودتان قضاوت كنید كه آیا این مقوله در شما و همسرتان و نیز سایر دوستان و آشنایان صدق می‌‌كند یا خیر؟!

روش‌های طلایی
لطفا توجه كنید
مردان بیشتر مواقع كارت تبریكی را انتخاب می‌‌كنند كه روی آن جملات صمیمانه، عاشقانه و دوست‌داشتنی‌تری نوشته شده باشد! شاید این انتخاب آنان به این دلیل است كه هم‌حرف دلشان را به همسرشان به نوعی زده باشند و هم این‌كه دیگر روی آن كارت تبریك، جایی برای نوشتن جمله‌ای از جانب خودشان با دست‌خط خودشان وجود نداشته باشد!
جالب است نه! ولی باور كنید كه واقعیت دارد و همیشه این موضوع ذهن خانم‌ها را به خود معطوف داشته است.
پس، خانم‌ها یادتان باشد كه «مردان برای شكار به تكامل رسیده‌اند، نه برای صحبت كردن!» خانم‌ها یادتان باشد كه «خریدن یك هدیه یا یك كارت تبریك برای مردان اصلا كار سخت و دشواری نیست، بلكه آنچه مهم است این‌كه آنها از نوشتن جملات عاشقانه بر روی آن به نوعی بیزار و گریزانند!» خانم‌ها یادتان باشد كه «اگرچه مردان حرف دلشان را شاید به شما نگویند، ولی این به معنای این نیست كه شما برداشت منفی‌گرایانه در ذهن خود، نسبت به همسرتان خلق نمایید. بدانید كه آنان سرشت و طبیعت وجودشان چنین است. به عبارتی این موضوع از گذشته و دیرباز تا به امروز بوده و از اكنون تا آینده نیز ادامه خواهد داشت. پس اصلا نگران و ناراحت نباشید.»
و كلام آخر این‌كه زندگی منشوری است در حركت دوار! زیر این آسمان آبی باید زندگی كرد. باید عاشقانه زیست و یكدیگر را خالصانه دوست داشت! زندگی زیباتر از آن است كه حتی تصورش را می‌كنید. زندگی جاری و ساری است، به شرط آنكه شما خود را با مسیر حركت این رودخانه پر از آب، وفق دهید، نه این‌كه به قول معروف برخلاف جهت حركت آب شنا كنید. زندگی فرصت ما شدن جدایی‌هاست! زندگی به مانند یك رویا زیباست! پس بیایید با یكدلی، یكرنگی، همدلی، همنوایی و عاشقانه بودن، قدر یكدیگر را به خوبی بدانید. اگر همسرتان كم حرف می‌زند یا درست صحبت نمی‌كند، از او ایراد نگیرید. هر انسانی نقاط ضعف و قوتی دارد كه در زندگی مشترك باید آنها را ترمیم و بازسازی كند! اساسا فلسفه وجودی زندگی مشترك همین است كه انسان به تكامل برسد و نیز به آرامش روانی وروحی! پس با یكدیگر مهربانانه، صادقانه، عاشقانه و خالصانه برخورد كنید. اگر شوهرتان نمی‌تواند بیان خوبی داشته باشد به او بیاموزید. تصور نكنید كه او نمی‌تواند! این طرز فكر اشتباه است. نقاط ضعفش را به او گوشزد كنید و درصدد رفع آنها برآیید. زندگی مشترك، یعنی یك تعامل پایاپای، زندگی مشترك همان گونه كه از نامش پیداست، یعنی تشریك مساعی، شركت نمودن در تمام جوانب و مسائل زندگی. پس شما ایرادهای او را برایش توضیح دهید و با بیانی دوستانه و صمیمانه او را كمك كنید تا بتواند بر نقاط ضعف خویش فائق آید. خود شما نیز شاید اشتباهات و نواقصی در رفتار و گفتارتان داشته باشید كه خودتان از وجود آنها بی‌خبرید. آن زمان است كه شوهرتان به شما كمك خواهد كرد تا بتوانید، درصدد رفع آنها بر آیید.
پس با هم باشید و در آستانه سال جدید به هم عشق بورزید. عاشقانه یكدیگر را دوست بدارید و بدانید كه زندگی زیباتر از آن است كه ما اكنون درباره‌اش می‌اندیشیم و به قول استاد محمدعلی بهمنی:
آن سان كه می‌خواهد دلت با من بگو آری
من دوست دارم، حرف دل را بر زبان ای دوست!
و به قول سهراب سپهری: «تا شقایق هست، زندگی باید كرد!»
به امید روزهای سرشار از شادكامی، موفقیت، پیروزی و عاشقی برای تمام همسران ایران زمین در سال 1387 هجری شمسی.


علیرضا دژكام
حانواده سبز

 

پنج شنبه 28/9/1387 - 19:20
ازدواج و همسرداری

حفظ قرآن ، از شرایط ازدواج !

 

 

اداره های محلی 7 جزیره ایالت سوماترای غربی ، اقدامات تازه برای آموزش و ازدواج با تاكید بر هویت اسلامی آغاز می كند.

جوسپ ردی جوس ، سخنگوی دولت محلی سوماترای غربی گفت: این اقدامات از سال 2008 آغاز می شود و حفظ قرآن یكی از شرایط ازدواج خواهد بود.

هفت جزیره از 19 جزیره سوماترای شمالی نیز این اقدامات را سال آینده آغاز خواهند كرد.

ممنوعیت مصرف نوشیدنی های غیرمجاز و عبور و مرور زنان به تنهایی در شب، از دیگر احكامی است كه برخی از جزایر سوماترا و جاوه به اجرا درآمده است.

پنج شنبه 28/9/1387 - 19:15
دعا و زیارت

مطهری پاره ی تن من بود . امام خمینی ( ره )

استاد مطهری ضمن آنکه عدالت فردی و عدالت اجتماعی را مبنای متعامل یکدیگر دانسته ، عدالت اجتماعی را نسبت به عدالت در حوزه ی اخلاق فردی مرجح و مورد تاکید اصلی اسلام به شمار می آورد .از نظر اسلام هم فرد ذی حق است و هم اجتماع  اما مصلحت اجتماع و اصالت آن بر مصلحت فرد ترجیح دارد . اجتماع دارای ترکیب،وحدت ،خط سیر و صاحب حقوق است و اصالت فرد غلط است هم چنان که پیامبر از آن جهت که ولی امر مسلمین و سرپرست اجتماع آنها و نماینده ی کامل مصالح اجتماع است ،خدا این حق را به او داده است که در آنجا که مصلحت اجتماع بداند ،فرد را فدای اجتماع بکند .

استاد در ذکر معانی عدالت چند مبحث مهم درباره ی این مفهوم ،از جمله نسبی یا مطلق بودن عدالت و رابطه ی عدالت با مساوات را شرح می دهد . وی سه گونه تعریف از عدالت ارائه می کند : ۱. مساوات   ۲. تساوی در مقابل قانون   ۳. رعایت توازن در اجتماع "آن چنان که من مجموعا دریافته ام ،عدالت را سه جور می شود تعریف کرد :یکی اینکه عدالت یعنی مساوات ،چون از ماده ی عدل است و عدل یعنی برابری . یک معنای عدالت برابری است ، بلکه اصلا معنا و ریشه اصلی عدالت همان برابری است "از نظر استاد صحت این معنا از عدالت ،بستگی به نوع تعبیر از معنای مساوات دارد به عنوان مثال اگر عدالت عبارت از برابری و مساوات مردم ،در بهره گیری از موجبات سعادت باشد این ظلم است چون خیلی از موجبات سعادت به دست انسان نیست . هم چنین اگر مساوات را حداقل در اموری که در اختیار بشر است تعبیر کنیم ، یعنی در مسائل اقتصادی ، این هم ظلم است ، چون افراد از لحاظ نبوغ و قدرت کار و ابتکار مساوی نیستند و نمی توان علی رغم این تفاوتشان به آنها به طور مساوی پاداش داد . " بنابراین اگر ما عدالت را به معنای مساوات بگیریم و مساوات را به معنای برابر کردن افراد در پاداش ها و نعمت ها ، اول اینکه شدنی نیست ، دوم ظلم و تجاوز است و عدالت نیست ، سوم اجتماع خراب کن است . چرا که در طبیعت میان افراد تفاوت است  " اگر این معنا از عدالت صحیح بود  در خلقت نیز همه باید متساوی آفریده می شدند اما این گونه نیست زیرا کمال از اختلاف پیدا می شود و این اختلاف سطح های مختلف است که حرکت ها را به وجود آورده و مایه ی جذب انسان ها به یکدیگر شده است .عدالت تساوی در مقابل قانون است .  یعنی قانون افراد را به یک چشم نگاه بکند قانون خودش میان افراد تبعیض قائل نشود بلکه رعایت استحقاق را بکند . به عبارت دیگر افرادی که از لحاظ خلقت در شرایط مساوی هستند قانون باید با آنها به مساوات رفتار بکند . اما افرادی که خودشان در شرایط مساوی نیستند ، قانون هم نباید با آنها مساوی رفتار بکند  بلکه باید مطابق شرایط خودشان با آنها رفتار بکند . این معنای دوم عدالت است .اساس عدالت برابری است و اصل آن حد وسط بین دو طرف افراط و تفریط .عدل الهی ، اقتضای وجود عدالت رادر سرتاسر عالم دارد . عدل در هستی معلول فعل علت العللی است که خود عدل و کمال و عشق لم یزل و لم یزال بوده است و منظومه ی وجود ، مفیض عدالت و کمال اوست . رابطه ی علی حاکم در این نظام ،برپایه ی عدل مستقر و لایتغیری استوار شده است که در آن هیچ جور و ظلمی نیست . عدالت سبب اول در ذات خود کامل صادر کرده است . عالم متکثر مادی نیز به سبب عدالت الهی در نظامی عادلانه به سوی کمال در حرکت است . در نهایت ، عدل و استحکام و کمال جریان دارد و در هیچ شیء جور و اختلال و نقصی وجود ندارد . عدل بر عالم حاکم است . بنابراین چون مدینه هم بایستی مطابق و متناسب با نظم کائنات باشد ، پس مکان هر فردی در آن لازم است مطابق عدالت باشد " بنابراین ، مدینه ، نظم و توازنی مانند انتظام عالم دارد و نظام آرمانی فارابی ، هم با نظام کلی آفرینش همانند است و هم با نظام تن موجود زنده " به دیگر سخن گرته ای است از عالم کبیر و عالم صغیر . در هر سه نظام ، همه ی عضوها کار و کردار خود را در راه تحقق هدف رئیس نخست هماهنگ می کنند . به اعتقاد بعضی علما محبت برتر از عدالت است به این دلیل که محبت بر ایه ی انس گیری متقابل طبیعی استوار است اما عدالت ضرورتی اجتماعی است که مصنوعی است . در حالی که لازمه ی محبت ، اتحادی طبیعی است . به عبارت دیگر محبت از عدالت ، ذاتی تر و فاقد عنصر الزام است و اصالت دارد در صورتی که در عدالت ، عنصر الزام و تصنع وجود دارد .در واقع عدالت در فقدان محبت زاده می شود . چون اگر محبت بین مردم بر قرار شود ، نیاز به عدالت احساس نمی شود . احتیاج به عدالت نیز از نبود محبت است و به همین خاطر فضیلت محبت از فضیلت عدالت بالا تر است . محبت بیش از عدالت و انصاف ، وحدت اجتماعی را میسر می کند .

یکی از دلایل اصلی ضرورت اجتماع و تعاون وتمدن وحکومت  اجرای عدالت وجلو گیری از ظهور متغلبین است .

سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.

 
پنج شنبه 28/9/1387 - 18:52
دعا و زیارت
 سبب دوستی و محبت علی در دلها چیست ؟
رمز محبت را هنوز كسی كشف نكرده است ، یعنی نمی‏توان آنرا فورموله‏
كرد و گفت اگر چنین شد چنان می‏شود و اگر چنان شد چنین ، ولی البته رمزی‏
دارد . چیزی در محبوب هست كه برای محب از نظر زیبائی خیره كننده است‏
و او را به سوی خود می‏كشد . جاذبه و محبت در درجات بالا عشق نامیده‏
می‏شود . علی محبوب دلها و معشوق انسانهاست . چرا ؟ و در چه جهت ؟ فوق‏
العادگی علی در چیست كه عشقها را برانگیخته و دلها را به خود شیفته‏
ساخته و رنگ حیات جاودانی گرفته است و برای همیشه زنده است ؟ چرا
دلها همه خود را با او آشنا می‏بینند و اصلا او را مرد ه احساس نمی كنند
بلكه زنده می‏یابند ؟
مسلما ملاك دوستی او جسم او نیست زیرا جسم او اكنون در بین ما نیست و
ما آن را احساس نكرده‏ایم . و باز محبت علی از نوع قهرماندوستی كه در همه ملتها وجود دارد نیست . هم اشتباه است كه‏
بگوئیم محبت علی از راه محبت فضیلتهای اخلاقی و انسانی است ، و حب علی‏
حب انسانیت است . درست است علی مظهر انسان كامل بود و درست است كه‏
انسان نمونه‏های عالی انسانیت را دوست می‏دارد اما اگر علی همه این فضائل‏
انسانی را كه داشت می‏داشت ، آن حكمت و آن علم ، آن فداكاریها و از خود
گذشتگیها ، آن تواضع و فروتنی ، آن ادب ، آن مهربانی و عطوفت ، آن‏
ضعیف پروری ، آن عدالت ، آن آزادگی و آزادیخواهی ، آن احترام به انسان‏
، آن ایثار ، آن شجاعت ، آن مروت و مردانگی نسبت به دشمن ، و به قول‏
مولوی :
در شجاعت شیر ربا نیستی
در مروت خود كه داند كیستی ؟
آن سخا وجود و كرم و . . . اگر علی همه اینها را كه داشت می‏داشت اما
رنگ الهی نمی‏داشت ، مسلما این قدر كه امروز عاطفه انگیز و محبت خیز
است نبود .
علی از آن نظر محبوب است كه پیوند الهی دارد . دلهای ما به طور
ناخودآگاه در اعماق خویش با حق سر و سر و پیوستگی دارد ، و چون علی را
آیت بزرگ حق و مظهر صفات حق می‏یابند و به او عشق می‏ورزند . در حقیقت‏
پشتوانه عشق علی ، پیوند جانها با حضرت حق است كه برای همیشه در فطرتها
نهاده شده و چون فطرتها جاودانی است مهر علی نیز جاودان است .
نقطه‏های روشن در وجود علی بسیار است اما آنچه برای همیشه او را درخشنده و تابان قرار داده است ایمان و اخلاص اوست و آن‏
است كه به وی جذبه الهی داده است .
سوده همدانی ، بانوی فداكار و دلباخته علی ، در مقابل معاویه بر علی‏
درود فرستاد و در وصفش گفت :
صلی الاله علی روح تضمنها
قبر فاصبح فیه العدل مدفونا
قد حالف الحق لا یبغی به بدلا
فصار بالحق و الایمان مقرونا
" درود خداوند بر روانی باد كه او را خاك برگرفت و عدل نیز با وی‏
مدفون گشت "
"
با حق پیمان بسته بود كه به جای آن بدلی نگزیند ، پس با حق و با
ایمان مقرون گشته بود " .
صعصعة بن صوحان عبدی نیز یكی دیگر از دلباختگان علی بود ، از كسانی بود
كه در آن دل شب در مراسم دفن علی با عده معدودی شركت كرد . پس از آنكه‏
حضرت را دفن كردند و بدنش را خاك پوشانید ، صعصعه یك دست خویش را
بر قلبش نهاد و با دست دیگر خاك بر سر پاشید و گفت :
"
مرگ گوارایت باد ! كه مولدت پاك بود و شكیبائیت نیرومند و
جهادت بزرگ . بر اندیشه‏ات دست یافتی و تجارتت سودمند گشت " .
"
بر آفریننده‏ات نازل گشتی و او تو را با خوشی پذیرفت و ملائكش به‏
گردت در آمدند . در همسایگی پیغمبر جایگزین گشتی و خداوند تو را در قرب‏
خویش جای داد و به درجه برادرت مصطفی رسیدی و از كاسه لبریزش آشامیدی " .
"
از خدا می‏خواهیم كه از تو پیروی كنیم و به روشهایت عمل كنیم .
دوستانت را دوست بداریم و دشمنانت را دشمن بداریم و در جرگه دوستانت‏
محشور گردیم " .
"
و دریافتی آنچه را دیگران درنیافتند و رسیدی به آنچه دیگران نرسیدند
.
در پیشگاه برادرت پیغمبر جهاد كردی و به دین خدا آنچنانكه شایسته بود
قیام كردی تا سنتها را بر پا داشتی و آشوبها را اصلاح نمودی و اسلام و
ایمان منظم گشت . بر تو باد بهترین درودها " .
"
به وسیله تو پشت مؤمنان محكم شد و راهها روشن گشت و سنتها بپا
ایستاد . احدی فضائل و سجایای تو را در خود جمع نكرد . ندای پیغمبر را
جواب گفتی . به اجابتش بر دیگران پیشی گرفتی . به یاریش شتافتی و با
جان خویش حفظش كردی . با شمشیر ذوالفقار در مراحل ترس و وحشت حمله‏
بردی و پشت ستمگران را شكستی . بنیانهای شرك و پستی را درهم فرو ریختی‏
و گمراهان را در خاك و خون كشیدی پس گوارایت باد ای امیر مؤمنان ! "
.
"
نزدیكترین مردم بودی به پیغمبر . اول كسی بودی كه به اسلام گرویدی .
از یقین لبریز و در دل محكم و از همه فداكارتر و نصیبت از خیر بیشتر بود
.
خداوند ما را از اجر مصیبت محروم نكند و پس از تو ما را خوار نگرداند
" .
"
به خدا سوگند كه زندگیت كلید خیر بود و قفل شر ، و مرگت كلید هر
شری است و قفل هر خیری . اگر مردم از تو پذیرفته بودند از آسمان و زمین‏
نعمتها برایشان می‏بارید اما آنان دنیا را بر آخرت برگزیدند ( 1 " .
آری دنیا را برگزیدند و در مقابل عدل و عدم انعطاف علی تاب نیاوردند
و عاقبت دست جمودها و ركودها از آستین مردمی به در آمد و علی را شهید
كرد .
علی علیه السلام در داشتن دوستان و محبان سر از پا نشناخته كه در راه‏
ولاء و محبت او سر دادند و بر سر دار رفتند بی‏نظیر است . تاریخچه‏های‏
شگفت و جالب و حیرت انگیز آنها صفحات تاریخ اسلام را مفتخر ساخته است‏
.
دست جنایت ناپاكانی از قبیل زیاد بن ابیه و پسرش عبیدالله و حجاج بن‏
یوسف و متوكل و در رأس همه اینها معاویة بن ابی‏سفیان به خون این‏
زبده‏های انسانیت تا مرفق آلوده است . 
پنج شنبه 28/9/1387 - 18:29
دعا و زیارت
 بحثهای گذشته ارزش و اثر محبت را روشن ساخت و ضمنا معلوم گشت كه‏
عشق پاكان وسیله‏ای است برای اصلاح و تهذیب نفس نه اینكه خود هدف باشد
.
اكنون باید ببینیم اسلام و قرآن محبوبی را برای ما انتخاب كرده‏اند یا
نه ؟
قرآن سخن پیامبران گذشته را كه نقل می‏كند می‏گوید همگان گفتند : " ما
از مردم مزدی نمی‏خواهیم تنها اجر ما بر خداست " .
اما به پیغمبر خاتم خطاب می‏كند :
«
قل لا اسئلكم علیه اجرا الا المودش فی القربی »
(
سوره شوری ، آیه 23 )
"
بگو از شما مزدی را درخواست نمی‏كنم مگر دوستی خویشاوندان نزدیكم "
.
اینجا جای سئوال است كه چرا سایر پیامبران هیچ اجری رامطالبه نكردند و نبی اكرم برای رسالتش مطالبه مزد كرد ، دوستی
خویشاوندان نزدیكش را به عنوان پاداش رسالت از مردم خواست ؟
قرآن خود به این سئوال جواب می‏دهد :
«
قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم ان اجری الا علی الله »
(
سوره سبأ ، آیه 47 )
"
بگو مزدی را كه درخواست كردم چیزی است كه سودش عاید خود شماست .
مزد من جز بر خدا نیست " .
یعنی آنچه را من به عنوان مزد خواستم عاید شما می‏گردد نه عاید من . این‏
دوستی كمندی است برای تكامل و اصلاح خودتان . این ، اسمش مزد است و الا
در حقیقت خیر دیگری است كه به شما پیشنهاد می‏كنم ، از این نظر كه اهل‏
البیت و خویشان پیغمبر مردمی هستند كه گرد آلودگی نروند و دامنی پاك و
پاكیزه دارند :
«
حجور طابت و طهرت » .
محبت و شیفتگی آنان جز اطاعت از حق و پیروی از فضائل نتیجه‏ای نبخشد و
دوستی آنان است كه همچون اكسیر ، قلب ماهیت می‏كند و كامل ساز است .
مراد از " قربی " هر كه باشد مسلما از برجسته‏ترین مصادیق آن ، علی‏
است .
فخر رازی می‏گوید :
زمخشری در كشاف روایت كرده : " چون این آیه نازل گشت ، گفتند یا
رسول الله ! خویشاوندانی كه بر ما محبتشان واجباست كیانند ؟ فرمود علی و فاطمه و پسران آنان " . از این روایت ثابت‏ می‏گردد كه این چهار نفر " قربای " پیغمبرند و بایست از احترام و دوستی‏ مردم برخوردار باشند و بر این مطلب از چند جهت می‏توان استدلال كرد : 1 - آیه " « الا المودش فی القربی »" . 2 - بدون شك پیغمبر فاطمه را بسیار دوست می‏داشت و می‏فرمود : " فاطمه پاره تن من است . بیازارد مرا هر چه او را بیازارد " و نیز علی و حسنین را دوست می‏داشت ، همچنانكه روایات بسیار و متواتر در این باب‏ رسیده است . پس دوستی آنان بر همه امت واجب است ( 1 ) زیرا قرآن‏ می‏فرماید : « و اتبعوه لعلكم تهتدون » ( 2 ) از پیغمبر پیروی كنید شاید راه یابید و هدایت شوید . و باز می‏فرماید : « لقد كان لكم فی رسول الله‏ اسوش حسنة »( 3 ) از برای شماست در فرستاده خدا سرمشقی نیكو . و اینها دلالت می‏كند كه دوستی آل محمد - كه علی و فاطمه و حسنین هستند - بر همه‏ مسلمین واجب است ( 4 ) . از پیغمبر نیز راجع به محبت و دوستی علی روایات بسیاری رسیده است :1 - ابن اثیر نقل می‏كند كه پیغمبر خطاب كرد به علی و فرمود :
یا علی ! خداوند تو را به چیزهائی زینت داد كه پیش بندگان او زینتی‏
از آنها محبوبتر نیست : كناره گیری از دنیا ، آنچنان قرارت داد كه نه‏
تو از دنیا چیزی بهره‏مند شوی و نه آن از تو . به تو بخشید دوستی مساكین‏
را ، آنان به امامت تو خوشنودند و تو نیز به پیروی آنان از تو . خوشا به‏
حال كسی كه تو را دوست بدارد و در دوستیت راستین باشد ، و وای بر كسی‏
كه با تو دشمنی كند و علیه تو دروغ گوید ( 1 ) .
2 -
سیوطی روایت می‏كند كه پیغمبر فرمود :
دوستی علی ایمان است و دشمنی وی نفاق ( 2 ) .
3 -
ابو نعیم روایت می‏كند كه پیغمبر خطاب به انصار كرد و فرمود :
آیا راهنمائی كنم شما را به چیزی كه اگر بدان چنگ بزنید بعد از من‏
هرگز گمراه نشوید ؟ گفتند آری یا رسول الله ! فرمود : این علی است .
دوستش بدارید به دوستی من ، و احترامش كنید به احترام من ، كه خداوند
به وسیله جبرئیل فرمانم داد كه این را برای شما بگویم ( 3 ) .و نیز اهل سنت روایاتی از پیغمبر اكرم نقل كرده‏اند كه در آن روایات‏
نگاه به چهره علی و سخن فضائل علی عبادت شمرده شده است :
1 -
محب طبری از عایشه روایت می‏كند كه گفت :
پدرم را دیدم به صورت علی بسیار نگاه می‏كرد . گفتم : پدر جان ! تو را

می‏بینم كه به صورت علی بسیار می‏نگری ؟ گفت دخترك ! از پیغمبر خدا
شنیدم كه گفت " نگاه به چهره علی عبادت است ( 1 ) . "
2 -
ابن حجر از عایشه روایت می‏كند كه پیغمبر گفت :
"
بهترین برادران من علی است و بهترین عموهای من حمزه است و یاد علی‏
و سخن از او عبادت است ( 2 " .
علی محبوبترین افراد بود در پیشگاه خدا و پیغمبر و قهرا بهترین‏
محبوبهاست . انس بن مالك می‏گوید :
هر روز یكی از فرزندان انصار كارهای پیغمبر را انجام می‏داد . روزی‏
نوبت من بود . ام ایمن مرغ بریانی را در محضر پیغمبر آورد و گفت یا
رسول الله ! این مرغ را خود گرفته‏ام و به خاطر شما پخته‏ام . حضرت گفت :
خدایا محبوبترین بندگانت را برسان كه با من در خوردن این مرغ شركت كند.
در همان هنگام در كوبیده شد . پیغمبر فرمود : انس ! در را باز كن . گفتم خدا كند
مردی از انصار باشد . اما علی را پشت در دیدم . گفتم پیغمبر مشغول كاری‏
است ، و برگشتم سرجایم ایستادم . بار دیگر در كوبیده شد پیغمبر گفت در
را باز كن . باز دعا می‏كردم مردی از انصار باشد . در را باز كردم باز علی‏
بود . گفتم پیغمبر مشغول كاری است و برگشتم برسرجایم ایستادم . باز در
كوبیده شد . پیغمبر فرمودند : انس ! برو در را باز كن و او را به خانه‏
بیاور . تو اول كسی نیستی كه قومت را دوست داری . او از انصار نیست .
من رفتم و علی را به خانه آوردم و با پیغمبر مرغ بریان را خوردند ( 1 ) .
پنج شنبه 28/9/1387 - 18:28
دعا و زیارت
 در تاریخ اسلام از علاقه شدید و شیدائی مسلمین نسبت به شخص رسول اكرم‏
نمونه‏هائی برجسته و بی‏سابقه می‏بینیم . اساسا یك فرق بین مكتب انبیاء و
مكتب فلاسفه همین است كه شاگردان فلاسفه فقط متعلم‏اند و فلاسفه نفوذی‏
بالاتر از نفوذ یك معلم ندارند ، اما انبیاء نفوذشان از قبیل نفوذ یك‏
محبوب است ، محبوبی كه تا اعماق روح محب راه یافته و پنجه افكنده است‏
و تمام رشته‏های حیاتی او را در دست گرفته است .
از جمله افراد دلباخته به رسول اكرم ، ابوذر غفاری است .
پیغمبر برای حركت به تبوك ( در صد فرسخی شمال مدینه ، مجاور مرزهای‏
سوریه ) فرمان داد . عده‏ای تعلل و رزیدند . منافقین كارشكنی می‏كردند .
بالاخره لشكری نیرومند حركت كرد . از تجهیزات نظامی بی‏بهره‏اند و از نظر
آذوقه نیز در تنگی و قحطی قرار گرفته‏اند كه گاهی چند نفر با خرمائی‏
می‏گذرانند ، اما همه با نشاطو سر زنده‏اند . عشق ، نیرومندشان ساخته و جذبه رسول اكرم قدرتشان بخشیده‏
است .
ابوذر نیز در این لشكر به سوی تبوك حركت كرده است . در بین راه سه‏
نفر یكی پس از دیگری عقب كشیدند . هر كدام كه عقب می‏كشیدند ، به‏
پیغمبر اكرم اطلاع داده می‏شد ، و هر نوبت پیغمبر می‏فرمود :
"
اگر در وی خیری است خداوند او را برمی گرداند و اگر خیری نیست‏
بهتر كه رفت " .
شتر لاغر و ضعیف ابوذر از رفتن بازماند . دیدند ابوذر نیز عقب كشید .
یا رسول الله ! ابوذر نیز رفت . حضرت باز جمله را تكرار كرد :
"
اگر خیری در او هست خداوند او را به ما باز می‏گرداند و اگر خیری در
او نیست بهتر كه رفت " .
لشكر همچنان به سیر خویش ادامه می‏دهد و ابوذر عقب مانده است ، اما
تخلف نیست ، حیوانش از رفتار مانده . هر چه كرد حركت نكرد . چند میلی‏
را عقب مانده است . شتر را رها كرد و بارش را به دوش گرفت و در هوای‏
گرم بر روی ریگهای گدازنده به راه افتاد . تشنگی داشت هلاكش می‏كرد . به‏
صخره‏ای در سایه كوهی برخورد كرد . در میانش آب باران جمع شده بود .
چشید . آن را بسیار سرد و خوشگوار یافت . گفت هرگز نمی‏آشامم تا دوستم‏
رسول‏الله بیاشامد . مشكش را پر كرد . آن را نیز به دوش گرفت و به سوی‏
مسلمین شتافت . از دور شبحی دیدند . یا رسول‏الله ! شبحی را می‏بینیم به سوی ما می‏آید .
فرمود باید ابوذر باشد . نزدیكتر آمد ، آری ابوذر است ، اما خستگی و
تشنگی سخت او را از پا در آورده است . تا رسید افتاد . پیغمبر فرمود :
زود به او آب برسانید . با صدائی ضعیف گفت " آب همراه دارم "
پیغمبر گفت آب داشتی و از تشنگی نزدیك به هلاكتی ؟ !
آری یا رسول الله ! وقتی كه آب را چشیدم ، دریغم آمد كه قبل از دوستم‏
رسول الله از آن بنوشم ( 1 ) .
راستی در كدام مكتبی از مكتبهای جهان ، اینچنین شیفتگیها و بی‏قراریها و
از خود گذشتگیها می‏بینیم ؟ !
نمونه دیگر : دیگر از این دلباختگان بیقرار ، بلال حبشی است . قریش در
مكه در زیر شكنجه‏های طاقت فرسا قرارش می‏دادند و در زیر آفتاب سوزان بر
روی سنگهای گداخته می‏آزردنش و از او می‏خواستند كه نام بتها را ببرد و
ایمانش را به بتها اعلام دارد و از محمد تبری و بیزاری جوید . مولوی در
جلد ششم مثنوی داستان تعذیب او را آورده است و انصافا مولوی هم شاهكار
كرده است . می‏گوید : ابوبكر او را اندرز می‏داد كه عقیده‏ات را پنهان كن‏
اما او تاب كتمان نداشت كه " عشق از اول سر كش و خونی بود " .تن فدای خار می‏كرد آن بلال  خواجه‏اش می‏زد برای گوشمال  كه چرا تو یاد احمد می‏كنی ؟ !  بنده بد منكر دین منی  می‏زد اندر آفتابش او به خار  او " احد " می‏گفت بهر افتخار  تا كه صدیق آن طرف بر می‏گذشت  آن احد گفتن به گوش او برفت  بعد از آن خلوت بدیدش پند داد  كز جهودان خفیه می‏دار اعتقاد  عالم السر است پنهان دار كام  گفت كردم توبه پیشت ای همام  توبه كردن زین نمط بسیار شد  عاقبت از توبه او بیزار شد  فاش كرد ، اسپرد تن را در بلا  كای محمد ای عدو توبه‏ها  ای تن من وی رگ من پر ز تو  توبه را گنجا كجا باشد در او  توبه را زین پس زدل بیرون كنم  از حیات خلد توبه چون كنم ؟  عشق قهار است و من مقهور عشق  چون قمر روشن شدم از نور عشق  برگ كاهم در گفت ای تند باد  من چه دانم تا كجا خواهم فتاد ؟  گر هلالم ور بلالم می‏دوم  مقتدی بر آفتابت می‏شوم  ماه را با زفتی و زاری چكار  در پی خورشید پوید سایه وار  عاشقان در سیل تند افتاده‏اند  بر قضای عشق دل بنهاده‏اند  همچو سنگ آسیا اندر مدار  روز و شب گردان و نالان بی‏قرار  نمونه دیگر : مورخین اسلامی یك حادثه معروف تاریخی را در صدر اسلام " و غزوش الرجیع " و روز آن حادثه را " یوم الرجیع " می‏نامند . داستانی‏ شنیدنی و دلكش دارد . عده‏ای از قبیله " عضل " و " قاره " كه ظاهرا با قریش همریشه‏ بوده‏اند و در نزدیكیهای مكه سكنی داشته‏اند در سال سوم هجرت به حضور رسول‏ اكرم آمده اظهار داشتند : " برخی از افراد قبیله ما اسلام اختیار كرده‏اند . گروهی از مسلمانان را به میان ما بفرست كه معنی دین را به ما بیاموزانند ، قرآن را به ما تعلیم دهند و اصول و قوانین اسلام را به ما یاد بدهند " . رسول اكرم شش نفر از اصحاب خویش را برای این منظور همراه آنها فرستاد و ریاست گروه را بر عهده مردی به نام مرثد بن ابیمرثد و یا مرد دیگری به نام عاصم بن ثابت گذاشت .
فرستادگان رسول خدا همراه آن هیئت كه به مدینه آمده بودند روانه شدند
تا در نقطه‏ای كه محل سكونت قبیله هذیل بود رسیدند و فرود آمدند . یاران‏
رسول خدا بی‏خبر از همه جا آرمیده بودند كه ناگاه گروهی از قبیله هذیل‏
مانند صاعقه آتشبار با شمشیرهای آهیخته بر سر آنها حمله آوردند . معلوم‏
شد كه هیئتی كه به مدینه آمده بودند از اول قصد خدعه داشته‏اند و یا به‏
این نقطه كه رسیده‏اند به طمع افتاده و تغییر روش داده‏اند . به هر حال‏
معلوم است این افراد با قبیله هذیل ساخته‏اند و هدف ، دستگیری این شش‏
نفر مسلمان است . یاران رسول خدا همین كه از موضوع آگاه شدند به سرعت‏
به طرف اسلحه خویش رفتند و آماده دفاع از خویش گشتند . ولی هذلی‏ها
سوگند یاد كردند كه هدف ما كشتن شما نیست ، هدف ما اینست كه شما را
تحویل قرشیان در مكه بدهیم و پولی از آنها بگیریم . ما هم اكنون با شما
پیمان می‏بندیم كه شما را نكشیم . سه نفر از اینها و از آن جمله عاصم بن‏
ثابت گفتند ما هرگز ننگ پیمان مشرك را نمی‏پذیریم ، جنگیدند تا كشته‏
شدند . اما سه نفر دیگر به نام زید بن دثنه و خبیب بن عدی و عبدالله بن‏
طارق نرمش نشان دادند و تسلیم شدند .
هذلی‏ها این سه نفر را با طناب محكم بستند و به طرف مكه روانه شدند .
عبدالله بن طارق نزدیك مكه دست خویش را از بند بیرون آورد و دست به‏
شمشیر برد ، اما دشمن مجال نداد با ضرب سنگ او را كشتند . زید و خبیب‏
به مكه برده شدند و در مقابل دواسیر از هذیل كه در مكه داشتند آنها را فروختند و رفتند .
صفوان بن امیه قرشی ، زید را از آن كس كه در اختیارش بود خرید كه به‏
انتقام خون پدرش كه در احد یا بدر كشته شده بود ، بكشد . او را برای‏
كشتن به خارج از مكه بردند . مردم قریش جمع شدند كه ناظر جریان باشند .
زید را به قربانگاه آوردند . او با قدمهای مردانه‏اش جلو آمد و كوچكترین‏
تزلزلی به خود راه نداد . ابوسفیان یكی از ناظران معركه بود . فكر كرد از
شرائط موجود در این لحظات آخر حیات زید استفاده كند شاید بتواند یك‏
اظهار ندامت و پشیمانی و یا اظهار تنفری نسبت به رسول اكرم از او بیرون‏
كشد . رفت جلو و به زید گفت تو را به خدا سوگند می‏دهم :
"
آیا دوست نداری كه الان محمد به جای تو بود و ما گردن او را می‏زدیم‏
و تو راحت به نزد زن و فرزندانت می‏رفتی ؟ " .
زید گفت :
"
سوگند به خدا كه من دوست ندارم كه در پای محمد خاری برود و من در
خانه‏ام نزد زن و فرزندم راحت نشسته باشم " .
دهان ابوسفیان از تعجب بازماند . رو كرد به دیگر قرشیان و گفت :
"
به خدا قسم من هرگز ندیدم یاران كسی او را آنقدر دوست بدارند كه‏
یاران محمد ، محمد را دوست می‏دارند " .
پس از چندی نوبت به خبیب بن عدی رسید . او را نیز برای دار زدن به‏
خارج مكه بردند . در آنجا از جمعیت خواهش كرد اجازه دهند دو ركعت نماز
بخواند . اجازه دادند . دو ركعت نماز در كمالخضوع و خشوع و حال خواند . آنگاه خطاب به جمعیت كرد و گفت :
"
به خدا قسم اگر نبود كه مورد تهمت قرار می‏گیرم كه خواهید گفت از
مرگ می‏ترسد زیاد نماز می‏خواندم " .
خبیب را محكم به چوبه دار بستند . در این وقت بود كه آهنگ دلنواز
خبیب بن عدی با روحانیتی كامل كه همه را تحت تأثیر قرار داد و گروهی از
ترس خود را به روی خاك افكندند ، شنیده شد كه با خدای خود مناجات‏
می‏كرد :
"
اللهم انا قد بلغنا رسالة رسولك فبلغه الغداش ما یصنع بنا . اللهم‏
احصهم عددا و اقتلهم بددا و لا تغادر منهم احدا " ( 1 ) .
نمونه دیگر : چنانكه می‏دانیم ، ماجرای احد به صورت غم انگیزی برای‏
مسلمین پایان یافت . هفتاد نفر از مسلمین و از آن جمله جناب حمزه ،
عموی پیغمبر ، شهید شدند . مسلمین در ابتدا پیروز شدند و بعد در اثر
بی‏انضباطی گروهی كه از طرف رسول خدا بر روی یك " تل " گماشته شدند ،
مورد شبیخون دشمن واقع شدند . گروهی كشته و گروهی پراكنده شدند و گروه‏
كمی دور رسول اكرم باقی ماندند . آخر كار همان گروه اندك بار دیگر
نیروها را جمع كردند و مانع پیشروی بیشتر دشمن شدند . مخصوصا شایعه اینكه‏رسول اكرم كشته شد بیشتر سبب پراكنده شدن مسلمین گشت ، اما همین كه‏
فهمیدند رسول اكرم زنده است نیروی روحی خویش را بازیافتند .
عده‏ای مجروح روی زمین افتاده بودند و از سرنوشت نهائی به كلی بی‏خبر
بودند . یكی از مجروحین سعد بن ربیع بود . دوازده زخم كاری برداشته بود .
در این بین یكی از مسلمانان فراری به سعد - در حالی كه روی زمین افتاده‏
بود - رسید و به او گفت شنیده‏ام پیغمبر كشته شده است .
سعد گفت :
"
اگر محمد كشته شده باشد خدای محمد كه كشته نشده است . دین محمد هم‏
باقی است . تو چرا معطلی و از دین خودت دفاع نمی كنی ؟ ! "
از آن طرف ، رسول اكرم پس از آنكه اصحاب خویش را جمع و جور كرد یك‏
یك اصحاب خود را یاد كرد ببیند كی زنده است و كی مرده ؟ سعد بن ربیع‏
را نیافت . پرسید كیست برود از سعد بن ربیع اطلاع صحیحی برای من بیاورد
؟ یكی از انصار گفت من حاضرم . مرد انصاری وقتی رسید كه رمق مختصری از
حیات سعد باقی بود . گفت ای سعد پیغمبر مرا فرستاده كه برایش خبر ببرم‏
كه مرده‏ای یا زنده ؟ سعد گفت سلام مرا به پیغمبر برسان و بگو سعد از
مردگان است ، زیرا چند لحظه دیگر بیشتر از عمرش باقی نمانده است . بگو
به پیغمبر كه سعد گفت : " خداوند به تو بهترین پاداشها كه سزاوار یك پیغمبر است بدهد " .
آنگاه خطاب كرد به مرد انصاری و گفت یك پیامی هم از طرف من به‏
برادران انصار و سایر یاران پیغمبر ابلاغ كن . بگو سعد می‏گوید :
"
عذری نزد خدا نخواهید داشت اگر به پیغمبر شما آسیبی برسد و شما جان‏
در بدن داشته باشید ( 1 " .
صفحات تاریخ صدر اسلام پر است از این شیفتگیها و دلدادگیها و از این‏
زیبائیها . در همه تاریخ بشر نتوان كسی را یافت كه به اندازه رسول اكرم‏
محبوب و مراد یاران و معاشران و زنان و فرزندانش بوده است و تا این حد
از عمق وجدان او را دوست می‏داشته‏اند .
ابن ابی‏الحدید در شرح نهج البلاغه می‏گوید :
"
كسی سخن او ( رسول اكرم " را نمی‏شنید مگر اینكه محبت او در دلش‏
جای می‏گرفت و متمایل به او می‏شد . لهذا قریش مسلمانان را در دوران مكه‏
"
صباش " ( شیفتگان و دلباختگان ) می‏نامیدند و می‏گفتند : نخاف ان یصبو
الولید بن المغیرش الی دین محمد یعنی : بیم آن است كه ولید بن المغیرش
دل به دین محمد بدهد . ولئن صبا الولید و هو ریحانة قریش لتصبون قریش‏
باجمعها . یعنی : و اگر ولید كه گل سرسبد قریش است دلبدهد تمام قریش بدو دل خواهند سپرد . می‏گفتند : " سخنانش جادو است ،
بیش از شراب مست كننده است " فرزندان خویش را از نشستن با او نهی‏
می‏كردند كه مبادا با سخنان و قیافه گیرای خود آنها را جذاب نماید . هر
گاه پیغمبر در كنار كعبه در حجر اسماعیل می‏نشست و با آواز بلند قرآن‏
می‏خواند و یا خدا را یاد می‏كرد انگشتهای خویش را در گوشهای خویش فرو
می‏كردند كه نشنوند ، مبادا تحت تأثیر جادوی سخنان او قرار گیرند و
مجذوب او گردند . جامه‏های خویش بر سر می‏كشیدند و چهره خویش را
می‏پوشاندند كه سیمای جذاب او ، آنها را نگیرد . لهذا اكثر مردم به مجرد
شنیدن سخنش و دیدن قیافه و منظره‏اش و چشیدن حلاوت الفاظش به اسلام‏
ایمان آوردند ( 1 " .
از جمله حقایق تاریخی اسلام كه موجب اعجاب هر بیننده و محقق انسان‏
شناس و جامعه شناس است ، انقلابی است كه اسلام در عرب جاهلی به وجود
آورد . روی حساب عادی و با ابزار آموزشها و پرورشهای معمولی اصلاح چنین‏
جامعه‏ای احتیاج به گذشت زمانی بسیار دارد تا نسل كهنه و مأنوس با رذائل‏
منقرض گردد و از نو نسلی جدید پی ریزی شود اما از اثر جذبه‏ها و كششها
نیز نباید غافل بود كه گفتیم همچون زبانه‏های آتش ریشه سوز مفاسد است .
غالب یاران رسول خدا به آن حضرت سخت عشق می‏ورزیدند و با مركب عشق‏
بود كه اینهمه راه را در زمانی كوتاه پیمودند و در اندك مدتی جامعه‏
خویش را دگرگون ساختند .پر و بال ما كمند عشق اوست  موكشانش می‏كشد تا كوی دوست  من چگونه نور دارم پیش و پس  چون نباشد نور یارم پیش و پس  نور او در یمن و یسر و تحت و فوق  بر سر و برگردنم چون تاج و طوق 
پنج شنبه 28/9/1387 - 18:27
دعا و زیارت
 بحثهای گذشته در باب عشق و محبت مقدمه بود و اكنون می‏خواهیم كم كم به‏
نتیجه برسیم . مهمترین بحث ما - كه در حقیقت بحث اصلی ما است -
اینست كه آیا عشق و علاقه به اولیاء و دوستی نیكان ، خود هدف است یا
وسیله‏ای است برای تهذیب نفس و اصلاح اخلاق و كسب فضائل و سجایای انسانی‏
.
در عشقهای حیوانی ، تمام عنایت و اهتمام عاشق به صورت معشوق و تناسب‏
اعضاء و رنگ و زیبائی پوست اوست و آن غرائز است كه انسان را می‏كشد و
مجذوب می‏سازد ، اما پس از اشباع غرائز دیگر آن آتشها فروغ ندارد ، و به‏
سردی می‏گراید و خاموش می‏گردد .
اما عشق انسانی همچنانكه گفتیم حیات است و زندگی ، اطاعت آور است و
پیروساز . و این عشق است كه عاشق را مشاكل با معشوق قرار می‏دهد و وی‏
می‏كوشد تا جلوه‏ای از معشوق باشد وكپیه‏ای از روشهای او ، همچنانكه خواجه نصیرالدین طوسی در شرح اشارات‏
بوعلی می‏گوید :
و النفسانی هو الذی یكون مبدأ و مشاكله نفس العاشق لنفس المعشوق فی‏
الجوهر ، و یكون أكثر اعجابه بشمائل المعشوق لانها آثار صادرش عن نفسه . .
.
و هو یجعل النفس لینة شیقة ذات وجد ورقة منقطعة عن الشواغل الدنیویة
( 1 ) .
"
عشق نفسانی آنست كه مبدأش همرنگی ذاتی عاشق و معشوق است ، بیشتر
اهتمام عاشق به روشهای معشوق و آثاری است كه از نفس وی صادر می‏گردد .
این عشق است كه نفس را نرم و پرشوق و وجد قرار می‏دهد ، رقتی ایجاد
می‏كند كه عاشق را از آلودگیهای دنیائی بیزار می‏گرداند " .
محبت به سوی مشابهت و مشاكلت می‏راند و قدرت آن سبب می‏شود كه محب‏
به شكل محبوب درآید . محبت مانند سیم برقی است كه از وجود محبوب به‏
محب وصل گردد ، و صفات محبوب را به وی منتقل سازد . و اینجاست كه‏
انتخاب محبوب اهمیت اساسی دارد . لهذا اسلام در موضوع دوستیابی و اتخاذ
صدیق بسیار اهتمام ورزیده و در این زمینه آیات و روایاتی بسیار وارد شده‏
است ، زیرا دوستی همرنگ ساز است و زیباساز و غفلت آور ، آنجا كه پرتو
افكند عیب را هنر می‏بیند و خار را گل و یاسمن ( 2 ) . در قسمتی از آیات و روایات از همنشینی و دوستی مردم ناپاك و آلوده‏
سخت بر حذر داشته است و در قسمتی از آنها به دوستی پاكدلان دعوت كرده‏
است .
اگر در كاسه چشمم نشینی
بجز از خوبی لیلی نبینی
ابن عباس می‏گفت در محضر پیغمبر بودیم پرسیدند بهترین همنشینان كیست‏
؟ حضرت فرمود :
«
من ذكركم بالله رویته ، و زادكم فی علمكم منطقه ، و ذكركم بالاخرش
عمله » ( 1 ) .
"
آنكس كه دیدنش شما را به یاد خدا بیندازد و گفتارش بر دانشتان‏
بیفزاید و رفتارش شما را به یاد آخرت و قیامت بیندازد " .
بشر به اكسیر محبت نیكان و پاكان سخت نیازمند است كه محبت بورزد و
محبت پاكان او را با آنها همرنگ و همشكل قرار دهد .
برای اصلاح اخلاق و تهذیب نفس طرق مختلفی پیشنهاد شده و مشربهای‏
گوناگونی پدید آمده است . از جمله مشرب سقراطی است . طبق این مشرب‏
انسان باید خود را از راه عقل و تدبیر اصلاح كند . آدمی اول باید به فوائد
تزكیه و مضرات آشفتگی اخلاق ایمان كامل پیدا كند و سپس با ابزار دستی‏
عقل یك یك صفات مذموم را پیدا كند - مثل كسی كه می‏خواهد موها را تك‏
تك از داخل بینی بچیند ، یا مثل كشاورزی كه از لابلای زراعت با دست‏خود یك یك علفهای هرزه را بكند ، یا مثل كسی كه می‏خواهد گندم را با
دست خود از ریگ و كلوخ پاك كند - و آنگاه آنها را از خرمن هستیش پاك‏
كند . طبق این روش باید با صبر و حوصله و دقت و حساب و اندیشه ،
تدریجا مفاسد اخلاقی را زایل كرد و غشها را از طلای وجود پاك كرد و شاید
بتوان گفت كه برای عقل امكان پذیر نیست كه از عهده برآید .
فیلسوفان ، اصلاح اخلاق را از فكر و حساب می‏خواهند ، مثلا می‏گویند : عفت‏
و قناعت باعث عزت و شخصیت انسان است در نظر مردم ، و طمع و آز موجب‏
ذلت و پستی است . یا می‏گویند علم موجب قدرت و توانائی است ، علم‏
چنین است و علم چنان ، " خاتم ملك سلیمان است علم " ، علم چراغی‏
است فرا راه انسان كه راه را از چاه روشن می‏كند . و یا می‏گویند حسد و
بدخواهی بیماری روحی است ، از نظ ر اجتماعی عواقب سوئی را دنبال خواهد
داشت و از این قبیل سخنان .
شك نیست كه این راه ، راه صحیحی است و این وسیله ، وسیله خوبی است‏
، اما سخن در میزان ارزش این وسیله خوبی است با مقایسه با یك وسیله‏
دیگر . همچنان كه اتومبیل مثلا وسیله خوبی است ، اما در مقام مقایسه با
هواپیما مثلا باید دید ارزش این وسیله در چه حد است .
ما قبلا درباره ارزش راه عقل از نظر راهنمائی ، یعنی از این نظر كه چه‏
اندازه استدلالات به اصطلاح عقلی در مسائل اخلاقی واقع نما است و صحیح است‏
و مطابق است و خطا و اشتباه نیست ،بحثی نداریم ، همین قدر می‏گوئیم كه مكاتب فلسفی اخلاقی و تربیتی لا تعد و
لا تحصی است و هنوز این مسائل از نظر استدلالی از حدود بحث و اختلاف و
تجاوز نكرده است ، و باز می‏دانیم كه اهل عرفان به طور كلی می‏گویند :
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی‏تمكین بود
بحث ما فعلا در این جهت نیست ، بلكه در اینست كه میزان برد این‏
وسائل چقدر است ؟
اهل عرفان و سیر و سلوك به جای پویش راه عقل و استدلال ، راه محبت و
ارادت را پیشنهاد می‏كنند . می‏گویند كاملی را پیدا كن و رشته محبت و
ارادت او را به گردن دل بیاویز كه از راه عقل و استدلال ، هم بی‏خطرتر
است و هم سریعتر . در مقام مقایسه ، این دو وسیله مانند وسائل دستی قدیم‏
و وسائل ماشینی می‏باشند . تأثیر نیروی محبت و ارادت در زایل كردن رذائل‏
اخلاقی از دل از قبیل تأثیر مواد شیمیائی بر روی فلزات است . مثلا یك‏
كلیشه ساز با تیزاب اطراف حروف را از بین می‏برد نه با ناخن و یا سر
چاقو و یا چیزی از این قبیل . اما تأثیر نیروی عقل در اصلاح مفاسد اخلاقی‏
مانند كار كسی است كه بخواهد ذرات آهن را از خاك با دست جدا كند ،
چقدر رنج و زحمت دارد ؟ اگر یك آهن ربای قوی در دست داشته باشد ممكن‏
است با یك گردش همه آنها را جدا كند . نیروی ارادت و محبت مانند آهن‏
ربا صفات رذیله را جمع می‏كند و دور می‏ریزد . به عقیده اهل عرفان ، محبت‏
و ارادت پاكان و كملینهمچون دستگاه خودكاری ، خودبخود رذائل را جمع می‏كند و بیرون می‏ریزد .
حالت مجذوبیت اگر بجا بیفتد از بهترین حالات است و اینست كه تصفیه گر
و نبوغ بخش است .
آری آنانكه این راه را رفته‏اند ، اصلاح اخلاق را از نیروی محبت می‏خواهند
و به قدرت عشق و ارادت تكیه می‏كنند . تجربه نشان داده است كه آن‏
اندازه كه مصاحبت نیكان و ارادت و محبت آنان در روح مؤثر افتاده است‏
خواند صدها جلد كتاب اخلاقی مؤثر نبوده است .
مولوی پیام محبت را به ناله نی تعبیر كرده است ، می‏گوید :
همچو نی زهری و تریاقی كه دید ؟
همچو نی دمساز و مشتاقی كه دید ؟
هر كه را جامه ز عشقی چاك شد
او ز حرص و عیب كلی پاك شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما ( 1 )
گاهی بزرگانی را می‏بینیم كه ارادتمندان آنان حتی در راه رفتن و لباس‏
پوشیدن و برخوردها و ژست سخن از آنان تقلید می‏كنند . این تقلید اختیاری‏
نیست ، خودبخود و طبیعی است . نیروی محبت و ارادت است كه در تمام‏
اركان هستی محبت اثر می‏گذارد و در همه حال او را همرنگ محبوب می‏سازد .
اینست كه هر انسانیباید برای اصلاح خویش دنبال اهل حقیقتی بگردد و به او عشق بورزد تا راستی‏
بتواند خویش را اصلاح كند .
گر در سرت هوای وصال است حافظا
باید كه خاك درگه اهل هنر شوی
انسانی كه قبلا هر چه تصمیم می‏گرفت عبادت یا عمل خیری انجام دهد باز
سستی در اركان همتش راه می‏یافت وقتی كه محبت و ارادت آمد دیگر آن‏
سستی و رخوت می‏رود و عزمش راسخ و همتش نیرومند می‏گردد .
مهر خوبان دل و دین از همه بی‏پروا برد رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا
برد
تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد از سمك تا به سماكش كشش لیلی‏
برد
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه
ذره‏ای بودم و عشق تو مرا بالا برد
خم ابروی تو بود و كف مینوی تو بود كه در این بزم بگردید و دل شیدا
برد ( 1 )
تاریخ ، بزرگانی را سراغ دارد كه عشق و ارادت به كملین - لااقل در
پندار ارادتمندان - انقلابی در روح و روانشان به وجود آورده است . ملای‏
رومی یكی از آن افراد است . او از اول اینچنین سوخته و پرهیجان نبود .
مردی دانشمند بود اما سرد و خاموش در گوشهشهرش مشغول تدریس بود . از روزی كه با شمس تبریزی برخورد كرد و ارادت‏
به او دل و جانش را فرا گرفت دگرگونش ساخت و آتشی در درونش برا
فروخت و همچون جرقه‏ای بود كه در انبار باروت افتاده است ، شعله‏ها
افروخت . او خود ظاهرا مردی است اشعری مسلك ، ولی مثنوی او بی‏شك یكی‏
از بزرگترین كتابهای جهان است . اشعار این مرد همه‏اش موج است و حركت‏
.
دیوان شمس را به یاد مراد و محبوب خویش سروده است . در مثنوی نیز
زیاد از او یاد می‏كند .
در مثنوی ، ملای رومی را می‏بینیم به دنبال مطلبی است اما همین كه به‏
یاد شمس می‏افتد طوفانی سخت در روحش پدید می‏آید و امواج خروشانی را در
وی به وجود می‏آورد . می‏گوید :
این نفس جان دامنم برتافته است
بوی پیراهان یوسف یافته است
كز برای حق صحبت سالها
باز گو رمزی از آن خوش حالها
تا زمین و آسمان خندان شود
عقل و روح و دیده صد چندان شود
گفتم ای دور اوفتاده از حبیب
همچو بیماری كه دور است از طبیب
من چه گویم یك رگم هشیار نیست
شرح آن یاری كه او را یار نیست
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
فتنه و آشوب و خونریزی مجو
بیش از این از شمس تبریزی مگو ( 1 )
و این مصداق راستین گفته حافظ است :
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود این همه قول و غزل تعبیه در
منقارش
از اینجا می‏توانیم استفاده كنیم كه كوشش و كشش ، یا فعالیت و
انجذاب باید همراه باشند . از كوشش بدون جذبه كاری ساخته نیست كما
اینكه كشش بدون كوشش به جائی نمی‏رسد .
پنج شنبه 28/9/1387 - 18:25
دعا و زیارت
 نیروی محبت از نظر اجتماعی نیروی عظیم و مؤثری است . بهترین اجتماعها
آن است كه با نیروی محبت اداره شود : محبت زعیم و زمامدار به مردم و
محبت و ارادت مردم به زعیم و زمامدار .
علاقه و محبت زمامدار عامل بزرگی است برای ثبات و ادامه حیات حكومت‏
، و تا عامل محبت نباشد رهبر نمی‏تواند و یا بسیار دشوار است كه اجتماعی‏
را رهبری كند و مردم را افرادی منضبط و قانونی تربیت كند ولو اینكه‏
عدالت و مساوات را در آن اجتماع برقرار كند . مردم آنگاه قانونی خواهند
بود كه از زمامدارشان علاقه ببینند و آن علاقه‏هاست كه مردم را به پیروی و
اطاعت می‏كشد .
قرآن خطاب به پیغمبر می‏كند كه ای پیغمبر ! نیروی بزرگی را برای نفوذ
در مردم و اداره اجتماع در دست داری :
«
فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من‏
حولك فاعف عنهم و استغفر لهم »« و شاورهم فی الامر »( 1 ) .
"
به موجب لطف و رحمت الهی ، تو برایشان نرمدل شدی كه اگر تندخوی‏
سختدل بودی از پیرامونت پراكنده می‏گشتند . پس ، از آنان در گذر و
برایشان آمرزش بخواه و در كار با آنان مشورت كن " .
در اینجا علت گرایش مردم به پیغمبر اكرم را علاقه و مهری دانسته كه‏
نبی اكرم نسبت به آنان مبذول می‏داشت . باز دستور می‏دهد كه ببخششان و
برایشان استغفار كن و با آنان مشورت نما . اینها همه از آثار محبت و
دوستی است ، همچنانكه رفق و حلم و تحمل ، همه از شئون محبت و احسانند .
او به تیغ حلم چندین خلق را
و اخرید از تیغ ، چندین حلق را
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر
بل زصد لشكر ، ظفر انگیزتر ( 2 )
و باز قرآن می‏فرماید :
«
و لا تستوی الحسنة و لا السیئة ادفع بالتی هی أحسن فاذا الذی بینك و
بینه عداوش كأنه ولی حمیم »( 3 ) .
"
نیك و بد یكسان نیست ، با اخلاق نكوتر دفع شر كن كه آنگاه آنكه بین‏
تو و او دشمنی است گویا دوستی خویشاوند است " .
ببخش ای پسر كادمیزاده صید
به احسان توان كرد و وحشی به قید
عدو را به الطاف گردن ببند
كه نتوان بریدن به تیغ این كمند
امیرالمؤمنین نیز در فرمان خویش به مالك اشتر آنگاه كه او را به‏
زمامداری مصر منصوب می‏كند درباره رفتار با مردم چنین توصیه می‏كند :
«
و اشعر قلبك الرحمة للرعیة و المحبة لهم ، و اللطف بهم . . .
فاعطهم من عفوك و صفحك مثل الذی تحب ان یعطیك الله من عفوه و صفحه »
( 2 ) .
"
احساس مهر و محبت به مردم را و ملاطفت با آنها را در دلت بیدار
كن . . . از عفو و گذشت به آنان بهره‏ای بده همچنانكه دوست داری خداوند
از عفو و گذشتش تو را بهره‏مند گرداند " .
قلب زمامدار ، بایستی كانون مهر و محبت باشد نسبت به ملت . قدرت و
زور كافی نیست . با قدرت و زور می‏توان مردم را گوسفندوار راند ولی‏
نمی‏توان نیروهای نهفته آنها را بیدار كرد و به كار انداخت . نه تنها
قدرت و زور كافی نیست ، عدالت هم اگر خشك اجرا شود كافی نیست ، بلكه‏
زمامدار همچون پدری مهربان باید قلبا مردم را دوست بدارد و نسبت به‏
آنان مهر بورزد و هم باید دارای شخصیتی جاذبه دار و ارادت آفرین باشد تا
بتواند اراده آنان وهمت آنان و نیروهای عظیم انسانی آنان را در پیشبرد هدف مقدس خود به‏
خدمت بگیرد .
پنج شنبه 28/9/1387 - 18:24
دعا و زیارت
 از بزرگترین امتیازات شیعه بر سایر مذاهب این است كه پایه و زیربنای‏ اصلی آن محبت است . از زمان شخص نبی اكرم كه این مذهب پایه گذاری شده‏ است زمزمه محبت و دوستی بوده است . آنجا كه در سخن رسول اكرم جمله‏ «علی و شیعته هم الفائزون » ( 1 ) را می‏شنویم ، گروهی را در گرد علی‏ می‏بینیم كه شیفته او و گرم او و مجذوب او می‏باشند . از اینرو تشیع مذهب‏ عشق و شیفتگی است . تولای آن حضرت مكتب عشق و محبت است . عنصر محبت‏ در تشیع كه علی نیز به محضرش می‏آمد . حضرت فرمودند : و الذی نفسی بیده ان هذا دخالت تام دارد . تاریخ تشیع با نام یك سلسله از شیفتگان و شیدایان و جانبازان سر از پا نشناخته توأم است . علی همان كسی است كه در عین اینكه بر افرادی حد الهی جاری می‏ساخت و آنها را تازیانه می‏زد و احیانا طبق مقررات شرعی دست یكی از آنها را می‏برید بازهم از او رو بر نمی تافتند و از محبتشان چیزی كاسته نمی‏شد . او خود می‏فرماید :
«
لو ضربت خیشوم المؤمن بسیفی هذا علی ان یبغضنی ما ابغضنی ، ولو صببت الدنیا بجماتها علی المنافق علی ان یحبنی ما أحبنی ، و ذلك انه‏ قضی فانقضی علی لسان النبی الامی انه قال : یا علی لا یبغضك مؤمن ، و لا یحبك منافق »  
"
اگر با این شمشیرم بینی مؤمن را بزنم كه با من دشمن شود ، هرگز دشمنی نخواهد كرد و اگر همه دنیا را بر سر منافق بریزم كه مرا دوست‏ بدارد هرگز مرا دوست نخواهد داشت ، زیرا كه این گذشته و بر زبان پیغمبر امی جاری گشته كه گفت : یا علی ! مؤمن تو را دشمن ندارد و منافق تو را دوست نمی دارد " .
علی مقیاس و میزانی است برای سنجش فطرتها و سرشتها . آنكه فطرتی‏ سالم و سرشتی پاك دارد از وی نمی‏رنجد ولو اینكه شمشیرش بر او فرود آید . و آنكه فطرتی آلوده دارد به او علاقمند نگردد ولو اینكه احسانش كند ، چون علی جز تجسم حقیقت چیزی نیست . مردی است از دوستان امیرالمؤمنین ، با فضیلت و با ایمان . متأسفانه‏ از وی لغزشی انجام گرفت و بایست حد بر وی جاری گردد . امیرالمؤمنین پنجه راستش را برید . آن را به دست چپ گرفت .قطرات‏ خون می‏چكید و او می‏رفت . ابن الكواء خارجی آشوبگر ، خواست از این جریان‏ به نفع حزب خود و علیه علی استفاده كند ، با قیافه ای ترحم آمیز جلو رفت و گفت دستت را كی برید ؟ گفت :
«
قطع یمینی سید الوصیین و قائد الغر المحجلین و اولی الناس بالمؤمنین‏ علی بن ابی‏طالب ، امام الهدی . . . السابق الی جنات النعیم ، مصادم‏ الابطال ، المنتقم من الجهال ، معطی الزكاش . . . الهادی الی الرشاد و الناطق بالسداد ، شجاع مكی ، جحجاح وفی » . . . ( 1 ) .
"
پنجه‏ام را برید سید جانشینان پیامبران ، پیشوای سفیدرویان قیامت ، ذیحق‏ترین مردم نسبت به مؤمنان ، علی بن ابی طالب ، امام هدایت . . . پیشتاز بهشتهای نعمت ، مبارز شجاعان ، انتقام گیرنده از جهالت پیشگان ، بخشنده زكات . . . رهبر راه رشد و كمال ، گوینده گفتار راستین و صواب ، شجاع مكی و بزرگوار با وفا " . ابن الكواء گفت : وای بر تو ! دستت را می‏برد و اینچنین ثنایش می‏گوئی‏ ؟ !
گفت : چرا ثنایش نگویم و حال اینكه دوستیش با گوشت و خونم درآمیخته‏ است ؟ ! به خدا سوگند كه نبرید دستم را جز به حقی كه خداوند قرار داده‏ است . این عشقها و علاقه‏ها كه ما اینچنین در تاریخ علی و یاران وی می‏بینیم ما
را به مسئله محبت و عشق و آثار آن می‏كشاند .اكسیر محبت شعرای فارسی زبان عشق را " اكسیر " نامیده‏اند . كیمیاگران معتقد بودند كه در عالم ، ماده‏ای وجود دارد به نام " اكسیر "  یا " كیمیا " كه می‏تواند ماده‏ای را به ماده دیگری تبدیل كند . قرنها به دنبال آن می‏گشتند . شعرا این اصطلاح را استخدام كردند و گفتند آن‏ اكسیر واقعی كه نیروی تبدیل دارد عشق و محبت است زیرا عشق است كه‏ می‏تواند قلب ماهیت كند . عشق مطلقااكسیر است و خاصیت كیمیا دارد ، یعنی فلزی را به فلز دیگر تبدیل می‏كند . مردم هم فلزات مختلفی هستند :     « الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة » . عشق است كه دل را دل می‏كند و اگر عشق نباشد دل نیست ، آب و گل است‏ . هر آن دل را كه سوزی نیست دل نیست  دل افسرده غیر از مشت گل نیست  الهی ! سینه‏ای ده آتش افروز  در آن سینه دلی و ان دل همه سوز از جمله آثار عشق نیرو و قدرت است . محبت نیرو آفرین است ، جبان را شجاع می‏كند . یك مرغ خانگی تا زمانی كه تنهاست بالهایش را روی پشت خود جمع می‏كند ، آرام می‏خرامد ، هی گردن می‏كشد كرمكی پیدا كند تا از آن استفاده نماید ، از مختصر صدائی فرار می‏كند ، در مقابل كودكی ضعیف از خود مقاومت نشان‏ نمی‏دهد ، اما همین مرغ وقتی جوجه دار شده ، عشق و محبت در كانون هستیش‏ خانه كرد ، وضعش دگرگون می‏گردد ، بالهای بر پشت جمع شده را به علامت‏ آمادگی برای دفاع پائین می‏اندازد ، حالت جنگی به خود می‏گیرد ، حتی آهنگ‏ فریادش قویتر و شجاعانه‏تر می‏گردد . قبلا به احتمال خطری فرار می‏كرد اما اكنون به احتمال خطری حمله می‏كند ، دلیرانه یورش می‏برد . این محبت و عشق است كه مرغ ترسو را به‏ صورت حیوانی دلیر جلوه‏گر می‏سازد . عشق و محبت ، سنگین و تنبل را چالاك و زرنگ می‏كند و حتی از كودن ، تیزهوش می‏سازد . پسر و دختری كه هیچكدام آنها در زمان تجردشان در هیچ چیزی نمی‏اندیشیدند مگر در آنچه مستقیما به شخص خودشان ارتباط داشت ، همینكه به هم دل‏ بستند و كانون خانوادگی تشكیل دادند برای اولین بار خود را به سرنوشت‏ موجودی دیگر علاقه‏مند می‏بینند ، شعاع خواسته هاشان وسیعتر می‏شود ، و چون‏ صاحب فرزند شدند به كلی روحشان عوض می‏شود . آن پسرك تنبل و سنگین‏ اكنون چالاك و پرتحرك شده است و آن دختركی كه به زور هم از رختخواب بر نمی‏خواست اكنون تا صدای كودك گهواره نشینش را می‏شنود ، همچون برق‏ می‏جهد . كدام نیروست كه لختی و رخوت را برد و جوان را اینچنین حساس‏
ساخت ؟ آن ، جز عشق و محبت نیست . عشق است كه از بخیل ، بخشنده و از كم طاقت و ناشكیبا متحمل و شكیبا
می‏سازد . اثر عشق است كه مرغ خودخواه را كه فقط به فكر خود بود دانه‏ای جمع كند و خود را محافظت كند به صورت موجودی سخی در می‏آورد كه چون دانه‏ای پیدا كرد جوجه‏ها را آواز دهد ، یا یك مادر را كه تا دیروز دختری لوس و بخور و بخواب و زودرنج وكم طاقت بود با قدرت شگرفی در مقابل گرسنگی و بی‏خوابی و ژولیدگی اندام‏ ، صبور و متحمل می‏سازد ، تاب تحمل زحمات مادری به او می‏دهد . تولید رقت و رفع غلظت و خشونت از روح ، و به عبارت دیگر تلطیف‏ عواطف ، و همچنین توحد و تأحد و تمركز و از بین بردن تشتت و تفرق‏ نیروها و در نتیجه قدرت حاصل از تجمع ، همه از آثار عشق و محبت است . در زبان شعر و ادب ، در باب اثر عشق بیشتر به یك اثر بر می‏خوریم و آن الهام بخشی و فیاضیت عشق است . بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش ( 1 ) فیض گل گر چه به حسب ظاهر لفظ ، یك امر خارج از وجود بلبل است ولی‏ در حقیقت چیزی جز نیروی خود عشق نیست . تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد از سمك تا به سماكش كشش لیلی‏ برد عشق ، قوای خفته را بیدار و نیروهای بسته و مهار شده را آزاد می‏كند نظیر شكافتن اتمها و آزاد شدن نیروهای اتمی . الهام بخش است و قهرمان ساز . چه بسیار شاعران و فیلسوفان و هنرمندان‏ كه مخلوق یك عشق و محبت نیرومندند . عشق نفس را تكمیل و استعدادات حیرت انگیز باطنی را ظاهر می‏سازد . از نظر قوای ادراكی الهام بخش و از نظر قوای احساسی ، اراده و همت را تقویت می‏كند ، و آنگاه كه در جهت علوی متصاعد شود كرامت و خارق عادت‏ به وجود می‏آورد . روح را از مزیجها و خلطها پاك می‏كند و به عبارت دیگر عشق تصفیه گر است . صفات رذیله ناشی از خودخواهی و یا سردی و بی‏حرارتی را از قبیل‏ بخل ، امساك ، جبن ، تنبلی ، تكبر و عجب ، از میان می‏برد . حقدها و
كینه‏ها را زائل می‏كند و از بین برمی دارد گو اینكه محرومیت و نا كامی در عشق ممكن است به نوبه خود تولید عقده و كینه‏ها كند . از محبت تلخها شیرین شود از محبت مسها زرین شود اثر عشق از لحاظ روحی در جهت عمران و آبادی روح است و از لحاظ بدن در جهت گداختن و خرابی . اثر عشق در بدن درست عكس روح است . عشق در بدن‏ باعث ویرانی و موجب زردی چهره و لاغری اندام و سقم و اختلال هاضمه و اعصاب است . شاید تمام آثاری كه در بدن دارد آثار تخریبی باشد ولی‏ نسبت به روح چنین نیست ، تا موضوع عشق چه موضوعی ، و تا نحوه استفاده‏ شخص چگونه باشد ؟ بگذریم از آثار اجتماعیش ، از نظر روحی و فردی غالبا تكمیلی است ، زیرا تولید قوت و رقت و صفا و توحد و همت می‏كند ،ضعف و زبونی و كدورت و تفرق و كودنی را از بین می‏برد ، خلطها كه به‏ تعبیر قرآن " دس " نامیده می‏شود از بین برده و غشها را زایل و عیار را خالص می‏كند . شاه جان مر جسم را ویران كند  بعد و یرانیش آبادان كند  ای خنك جانی كه بهر عشق و حال  بذل كرد او خان و مان و ملك و مال  كرد ویران خانه بهر گنج زر  وز همان گنجش كند معمورتر  آب را ببرید و جو را پاك كرد  بعد از آن در جو روان كرد آب خورد  پوست را بشكافت پیكان را كشید  پوست تازه بعد از آنش بردمید  كاملان كز سر تحقیق آگهند  بی خود و حیران و مست و واله‏اند  نه چنین حیران كه پشتش سوی اوست  بل چنان حیران كه غرق و مست دوست 
پنج شنبه 28/9/1387 - 18:17
دعا و زیارت
 در مقدمه جلد اول " خاتم پیامبران " درباره " دعوتها " چنین‏ می‏خوانیم : دعوتهائی كه در میان بشر پدید آمده ، همه یكسان نبوده و شعاع تأثیر آنها یكنواخت نیست . بعضی از دعوتها وسیستمهای فكری یك بعدی است و در یك سو پیش رفته‏ است . در زمان پیدایشش قشر وسیعی را فرا گرفته ،میلیونهاجمعیت پیرو پیدا كرده است اما بعد از زمان خویش دیگر بساط هستیش برچیده شده و به‏ دست فراموشی سپرده شده است . و بعضی دو بعدی است . شعاعشان در دو سو پیش رفته است . همچنانكه قشر وسیعی را فرا گرفته ، در زمانها نیز پیشروی كرده . برد آن تنها در بعد مكانی نبوده است ، بعد زمان را نیز فرا گرفته است . و بعضی دیگر درابعاد گوناگون پیشروی كرده‏اند . هم سطح وسیعی از جمعیتهای بشر را فرا گرفته و تحت نفوذ خویش قرارداده‏اند ودر هر قاره‏ای از قاره‏ها اثر نفوذ آنها را می‏بینیم ، و هم بعد زمان را فرا گرفته یعنی مخصوص یك زمان و یك عصرنبوده ، قرنهای متمادی‏ در كمال اقتدار حكومت كرده‏اند ، و هم تا اعماق روح بشر ریشه دوانده و سر ضمیر افراد را در اختیار قرار داده و بر عمق قلبها حكومت كرده و زمام‏ احساسها را در دست گرفته‏اند . اینگونه دعوتهای سه بعدی مخصوص سلسله‏ پیامبران است .
كدام مكتب فكری و فلسفی را می‏توان پیدا كرد كه مانند ادیان بزرگ جهان‏ ، بر صدها میلیون نفر ، در مدت سی قرن و بیست قرن و حداقل چهارده قرن‏ حكومت كند و به سر ضمائر افراد چنگ بیندازد ؟ ! جاذبه‏ها نیز اینچنین‏اند ، گاهی یك بعدی و گاهی دو بعدی و گاهی سه بعدی‏ هستند . جاذبه علی از قسم اخیر است . هم سطح وسیعی از جمعیت را مجذوب خویش‏ ساخته و هم به یك قرن و دو قرن پیوسته نیست بلكه در طول زمان ادامه‏ یافته و گسترش پیدا كرده است . حقیقتی است كه بر گونه قرون و اعصار می‏درخشد و تا عمق و ژرفای دلها و باطنها پیش رفته است ، آنچنانكه بعد از قرنها كه به یادش می‏افتند و سجایای اخلاقیش را می‏شنوند اشك شوق‏ می‏ریزند و به یاد مصائبش می‏گریند تا جائی كه دشمن را نیز تحت نفوذ قرار داده است و اشكش را جاری ساخته است . و این قدرتمندترین جاذبه‏هاست . از اینجا می‏توان دریافت كه پیوند انسان با دین از سبك پیوندهای مادی نیست بلكه پیوند دیگری است كه هیچ چیز دیگر چنین پیوندی‏ با روح بشر ندارد . علی اگر رنگ خدا نمی‏داشت و مردی الهی نمی‏بود فراموش شده بود . تاریخ‏
بشر قهرمانهای بسیار سراغ دارد : قهرمانهای سخن ، قهرمانهای علم و فلسفه‏ ، قهرمانهای قدرت و سلطنت ، قهرمان میدان جنگ ، ولی همه را بشر از یاد برده است و یا اصلا نشناخته است . اما علی نه تنها با كشته شدنش نمرد
بلكه زنده‏تر شد . خود می‏گوید :
«
هلك خزان الاموال و هم احیاء و العلماء باقون ما بقی الدهر ، اعیانهم‏ مفقوده و امثالهم فی القلوب موجوده »
"
گردآورندگان دارائیها در همان حال كه زنده‏اند مرده‏اند و دانشمندان ( علماء ربانی ) پایدارند تا روزگار پایدار است . جسمهای آنها گمشده است‏ اما نقشهای آنها بر صفحه دلها موجود است " .
درباره شخص خودش می‏فرماید :
«
غدا ترون ایامی و یكشف لكم عن سرائری و تعرفوننی بعد خلو مكانی و قیام غیری مقامی »
"
فردا روزهای مرا می‏بینید و خصائص شناخته نشده من برایتان آشكار می‏گردد و پس از تهی شدن جای من و ایستادن دیگری به جای من ، مرا خواهید شناخت " . عصر من ، داننده اسرار نیست  یوسف من بهر این بازار نیست  نا امید استم زیاران قدیم  طور من سوزد كه می‏آید كلیم  قلزم یاران چو شبنم بی‏خروش  شبنم من مثل یم طوفان به دوش  نغمه من از جهان دیگر است  این جرس را كاروان دیگر است  ای بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد  چشم خود بربست و چشم ما گشاد  رخت ناز از نیستی بیرون كشید  چون گل از خاك مزار خود دمید  در نمی‏گنجد به جو عمان من  بحرها باید پی طوفان من  برقها خوابیده در جان من است  كوه و صحرا باب جولان من است  چشمه حیوان براتم كرده‏اند  محرم راز حیاتم كرده‏اند  هیچكس رازی كه من می‏گویم نگفت  همچو فكر من در معنی نسفت  پیر گردون با من این اسرار گفت  از ندیمان رازها نتوان نهفت ( 1 )  و در حقیقت علی همچون قوانین فطرت است كه جاودانه می‏مانند . او منبع‏ فیاضی است كه تمام نمی‏گردد بلكه روزبروز زیادتر می‏شود و به قول جبران‏ خلیل جبران از شخصیتهائی است كه در عصر پیش از عصر خود به دنیا آمده‏اند. بعضی از مردم فقط در زمان خودشان رهبرند و بعضی اندكی بعد از زمان‏ خویش نیز رهبرند و به تدریج رهبریشان رو به فراموشی می‏رود . اما علی و معدودی از بشر همیشه هادی و رهبرند .
پنج شنبه 28/9/1387 - 17:15
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته