• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 3170
تعداد نظرات : 1048
زمان آخرین مطلب : 4381روز قبل
شهدا و دفاع مقدس

سالروز بازگشت پرستوهای عاشق

آزادگان، صبورتر از سنگ صبور و راضی ترین کسان به قضای الهی بودند. سینه هایی فراخ تر از اقیانوس داشتند و جمعی مخلص، مقاوم، اهل ایثار و فداکاری و صاحب دل هایی خسته بودند که از همه جا و همه کس بریده و به خدا پیوسته بودند. آزاده نامیده شدند چون از قید نفس و نفسانیات رهایی پیدا کرده بودند.

فرا رسیدن 26 مرداد سالروز آغاز بازگشت آزادگان سرافراز به میهن اسلامی گرامی باد.

سه شنبه 26/5/1389 - 11:36
رمضان

 

  ماه رمضان، ماه نیایش با خداست.
 بهتر است با استفاده از اصول تغذیه ای زیر احساس ضعف ناشی از نخوردن غذا را در خود از بین ببریم تا بتوانیم به خوبی عبادت کنیم
.
  1-      از غذاهای پُر فیبر، زیاد مصرف کنید. این غذاها شامل: میوه ها، سبزیجات، حبوبات و تمامی غلات می باشد. این ها جزو گروه کربوهیدرات های مفید می باشند. فواید آنها بسیار است، از جمله اینکه:
مغذی می باشند، باعث احساس سیری می شوند، نسبتا کم کالری می باشند، 30-20 گرم فیبر مورد نیاز در روز را تامین می کنند، به آرامی هضم می شوند، بنابراین اثر کمتری روی انسولین و قند خون دارند. همچنین دارای ویتامین ها و عناصر معدنی مفید برای سلامتی بدن هستند، مانندC  ویتامین، ویتامین های گروه Bو آهن
 2-      در رژیم غذایی خود انواع سبزیجات و میوه های سبز، زرد و نارنجی را قرار دهید. مانند: کلم بروکلی، هویج و لیمو. این گروه دارای آنتی اکسیدانمی باشند که برای حفاظت از بدن در برابر سرطانو بیماری های دیگر بسیار مهم می باشند. بهتر است روزانه 5-4 عدد میوه و سبزی فراوانی مصرف کنید.
يکشنبه 24/5/1389 - 9:58
رمضان

 

 

از مهمترین امور در افطار و سحری، قبل از شروع و بعد از گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم » خواندن سوره ی قدر است.بهترن دعا « اللهم رب النور العظیم » که معروف به دعای عهد می باشد.طبق روایتی ازامام صادق علیه السلام، جبرئیل امین به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است:

یا محمد! کسی که در ماه رمضان با این دعا قبل از افطار دعا کند، خداوند دعاهای او را مستجاب، نماز و روزه ی او را قبول و ده دعای او را بر آورده می نماید،گناهان او را می بخشد  غم و غصه ی او را از بین می برد و گرفتاریهایش را برطرف می کند، حاجت او را برآورده می نماید، او را به مقصودش می رساند، عمل او را با عمل صدیقین و پیامبران بالا می برد و در روز قیامت چهره ی او درخشان تراز ماه شب چهارده خواهد بود((.المراقبات به نقل از سید بن طاووس))

از همگی التماس دعا دارم

 

يکشنبه 24/5/1389 - 9:55
دانستنی های علمی

 

در پشت هر مرد بزرگ ، زنی بزرگ ایستاده است

 توماس هیلر ، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست ، میو چوال و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است. هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد.او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر و روغن اتومبیل را بازرسی کند.سپس برای رفع خستگی پاهایش به قدم زدن در اطراف پمپ بنزین پرداخت.
او هنگامی که به سوی اتومبیل خود باز می گشت ، دید که متصدی پمپ بنزین و همسرش گرم گفتگو هستند. وقتی او به داخل اتومبیل برگشت ، دید که متصدی پمپ بنزین دست تکان می دهد و شنید که می گوید :" گفتگوی خیلی خوبی بود." پس از خروج از جایگاه ، هیلر از زنش پرسید که آیا آن مرد را می شناسد.او بی درنگ پاسخ داد که می شناسد.آنان در دوران تحصیل به یک دبیرستان می رفتند و یک سال هم با هم نامزد بوده اند. هیلر با لحنی آکنده از غرور گفت :" هی خانم ، شانس آوردی که من پیدا شدم . اگر با اون ازدواج می کردی به جای زن مدیر کل، همسر یک کارگر پمپ بنزین شده بودی. " زنش پاسخ داد :" عزیزم ، اگر من با او ازدواج می کردم ، اون مدیر کل بود و تو کارگر پمپ بنزین ."

بر گرفته از کتاب بهترین نکته ها و قطعه ها

 

يکشنبه 24/5/1389 - 8:33
دنیای گیاهان و حیوانات

 

روستای زیبای  Rowoowouah در چین


 

 

شنبه 16/5/1389 - 11:22
دانستنی های علمی

 

خلبان زندگی

کشیش سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او میرفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند؛ میرفت تا خلق خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد. در جای خویش قرار گرفت. اندکی گذشت، ابری آسمان را پوشانده بود، امّا زیاد جدّی به نظر نمیرسید. مسافران شادمان بودند که سفرشان به زودی شروع خواهد شد.

 

هواپیما از زمین برخاست. اندکی بعد، کمربندها را مسافران گشودند تا کمی بیاسایند. پاسی گذشت. همه به گفتگو مشغول؛ کشیش در دریای اندیشه غوطه‌ور که در جمع بعد چهها باید گفت و چگونه بر مردم تأثیر باید گذاشت. ناگاه، چراغ بالای سرش روشن شد: "کمربندها را ببندید!" همه با اکراه کمربندها را بستند؛ امّا زیاد موضوع را جدّی نگرفتند. اندکی بعد، صدای ظریفی از بلندگو به گوش رسید، "از نوشابه دادن فعلاً معذوریم؛ طوفان در پیش است."

موجی از نگرانی به دلها راه یافت، امّا همانجا جا خوش کرد و در چهره‌ها اثری ظاهر نشد، گویی همه می‌کوشیدند خود را آرام نشان دهند. باز هم کمی گذشت و صدای ظریف دیگربار بلند شد، "با پوزش فعلاً غذا داده نمی‌شود؛ طوفان در راه است و شدّت دارد." نگرانی، چون دریایی که بادی سهمگین به آن یورش برده باشد، از درون دلها به چهره‌ها راه یافت و آثارش اندک اندک نمایان شد.

طوفان شروع شد؛ صاعقه درخشید، نعرهء رعد برخاست و صدای موتورهای هواپیما را در غرّش خود محو و نابود ساخت؛ کشیش نیک نگریست؛ بعضی دستها به دعا برداشته شد؛ امّا سکوتی مرگبار بر تمام هواپیما سایه افکنده بود؛ طولی نکشید که هواپیما همانند چوبپنبه بر روی دریایی خروشان بالا رفت و دیگربار فرود افتاد، گویی هم‌اکنون به زمین برخورد میکند و از هم متلاشی میگردد. کشیش نیز نگران شد؛ اضطراب به جانش چنگ انداخت؛ از آن همه که برای گفتن به مردم در ذهن اندوخته بود، هیچ باقی نماند؛ گویی حبابی بود که به نوک خارک ترکیده بود؛ پنداری خود کشیش هم به آنچه که می‌خواست بگوید ایمانی نداشت. سعی کرد اضطراب را از خود برهاند؛ امّا سودی نداشتهمه آشفته بودند و نگران رسیدن به مقصد و از خویش پرسان که آیا از این سفر جان به سلامت به در خواهند برد.

نگاهی به دیگران انداخت؛ نبود کسی که نگران نباشد و به گونهای دست به دامن خدا نشده باشد. ناگاه نگاهش به دخترکی افتاد خردسال؛ آرام و بیصدا نشسته بود و کتابش را می‌خواند؛ یک پایش را جمع کرده، زیر خود قرار داده بود. ابداً اضطراب در دنیای او راه نداشت؛ آرام و آسوده‌خاطر نشسته بود. گاهی چشمانش را میبست، و سپس میگشود و دیگربار به خواندن ادامه میداد. پاهایش را دراز کرد، اندکی خود را کش و قوس داد، گویی میخواهد خستگی سفر را از تن براند؛ دیگربار به خواندن کتاب پرداخت؛ آرامشی زیبا چهره‌اش را در خود فرو برده بود.

هواپیما زیر ضربات طوفان مبارزه میکرد، گویی طوفان مشتهای گره کردهء خود را به بدنهء هواپیما میکوفت، یا میخواست مسافران را که مشتاق زمین سفت و محکمی در زیر پای بودند، بترساند. هواپیما را چون توپی به بالا پرتاب میکرد و دیگربار فرود میآورد. امّا این همه در آن دخترک خردسال هیچ تأثیری نداشت، گویی در گهواره نشسته و آرام تکان میخورد و در آن آرامش بیمانند به خواندن کتابش ادامه میداد.

کشیش ابداً نمیتوانست باور کند؛ در جایی که هیچیک از بزرگسالان از امواج ترس در امان نبود، او چگونه میتوانست چنین ساکن و خاموش بماند و آرامش خویش حفظ کند. بالاخره هواپیما از چنگ طوفان رها شد، به مقصد رسید، فرود آمد. مسافران، گویی با فرار از هواپیما از طوفان میگریزند، شتابان هواپیما را ترک کردند، امّا کشیش همچنان بر جای خویش نشست. او میخواست راز این آرامش را بداند. همه رفتند؛ او ماند و دخترک. کشیش به او نزدیک شد و از طوفان سخن گفت و هواپیما که چون توپی روی امواج حرکت می‌کرد. سپس از آرامش او پرسید و سببش؛ سؤال کرد که چرا هراس را در دلش راهی نبود آنگاه که همه هراسان بودند.

دخترک به سادگی جواب داد، "چون پدرم خلبان بود؛ او داشت مرا به خانه میبرد؛ اطمینان داشتم که هیچ نخواهد شد و او مرا در میان این طوفان به سلامت به مقصد خواهد رساند؛ ما عازم خانه بودیم؛ پدرم مراقب بود؛ او خلبان ماهری است." گویی آب سردی بود بر بدن کشیش؛ سخن از اطمینان گفتن و خود به آن ایمان داشتن؛ این است راز آرامش و فراغت از اضطراب!

------------ --------- --------- --------- --

بسا از اوقات انواع طوفانها ما را احاطه میکند و به مبارزه میطلبد. طوفانهای ذهنی، مالی، خانگی، و بسیاری انواع دیگر که آسمان زندگی ما را تیره و تار میسازد و هواپیمای حیات ما را دستخوش حرکات غیر ارادی میسازد، آنچنان که هیچ ارادهای از خود نداریم و نمیتوانیم کوچکترین تغییری در جهت حرکت طوفانها بدهیم. همه اینگونه اوقات را تجربه کردهایم؛ بیایید صادق باشیم و صادقانه اعتراف کنیم که در این مواقع روی زمین سفت و محکم بودن به مراتب آسانتر از آن است که روی هوا، در پهنهء آسمان تیره و تار، به این سوی و آن سوی پرتاب شویم.

امّا، به خاطر داشته باشیم، که خدا در آسمان است، خلبانی هواپیما را به عهده دارد و با دست‌های آزموده و ماهر خویش آن را در پهنهء بیکران زندگی هدایت میکند. او ما را به منزل خواهد رساند؛ او مقصد ما را نیک میداند و هواپیمای زندگی ما را از طوفانها خواهد رهانید و به سرمنزل مقصود خواهد رساند. نگران نباشید.

 

شنبه 16/5/1389 - 8:6
شعر و قطعات ادبی

 

 



 
نه مرادم نه مریدم ،


نه پیامم نه کلامم،

نه سلامم نه علیکم،

نه سپیدم نه سیاهم.

نه چنانم که تو گویی،

نه چنینم که تو خوانی ونه آن گونه که گفتند و شنیدی.

نه سمائم،

نه زمینم،

 

نه به زنجیر کسی بسته و نه برده‌ی دینم

نه سرابم،

نه برای دل تنهایی تو جام شرابم،

نه گرفتار و اسیرم،

نه حقیرم،

نه فرستاده پیرم،

نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم

 

نه جهنم، نه بهشتم

 

چنین است سرشتم

این سخن را من از امروز نه‌ گفتم،

نه‌ نوشتم،

بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم.

 

 

 

حقیقت نه به رنگ است و نه بو،

نه به های است و نه هو،

نه به این است و نه او،

نه به جام است و سبو...

گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم،

تا کسی نشنود آن راز گهربار جهان را،

آنچه گفتند و سرودند تو آنی ...

خود تو جان جهانی،

گر نهانی و عیانی،

تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی

که خود آن نقطه عشقی

تو اسرار نهانی

 

همه جا تو

 

نه یک جای ،

 

نه یک پای،

 

همه‌ای

 

با همه‌ای

 

همهمه‌ای

 

تو سکوتی

 

تو خود باغ بهشتی.

 

تو به خود آمده از فلسفه‌ی چون و چرایی،

 

به‌ تو سوگند که این راز شنیدی و

 

نترسیدی و بیدار شدی،

 

در همه افلاک بزرگی،

 

نه که جزئی ،

 

نه چون آب در اندام سبوئی،

 

خود اوئی،

 

به‌خود آی

 

تا بدرخانه‌ی متروک هرکس ننشینی

 

و به‌ جز روشنی شعشعه‌ی پرتو خود

 

هیچ نبینی

 

و گل وصل بچینی

 

به‌خودآ...

 

 


دوشنبه 4/5/1389 - 11:25
دعا و زیارت

 

امام رضا (ع) فرموده اند:

«او(حضرت مهدی) برای مردم از خودشان اولی تر واز پدر و مادرشان مهربان تر و در برابر خدا از همه متواضع تر است،آنچه به مردم فرمان دهد خود بیش از دیگران به آن عمل می کند وآنچه مردم را ازآن  نهی کند خود بیش از همگان از آن پرهیز می نماید.»

 

چهارشنبه 30/4/1389 - 7:45
تبریک و تسلیت

 

 

بسمه تعالی


 


    
چهارشنبه 26/3/1389 - 8:45
شعر و قطعات ادبی

 

میلاد محمدابن علی ع

بیا به پای دل خود سفر کنیم امشب

ز کوچه های مدینه گذر کنیم امشب

خدا به زین عبادش عطیه ای بخشید

بیا تمام جهان را خبر کنیم امشب

بیا سلام و درود و تهیت خود را

نثار این پدر و این پسر کینم امشب

در آسمان ولا مهر و مه هم آغوشند

بیا نظاره شمس و قمر کنیم امشب

دگر به دیدن باغ بهشت حاجت نیست

اگر به باغ ولایت نظر کنیم امشب

برای این که بگیریم عیدی از زهرا

سزد ارادت خود بیشتر کنیم امشب

بپاس مقدم دریا شکاف علم و کمال

زاشک شوق نثارش گهر کنیم امشب

شب ولادت او در مدینه جشنی نیست

بیا ز غربت او دیده تر کنیم امشب

تمام فرصت ما وقف خدمت بر اوست

چه حاجت است که کار دگر کنیم امشب

اگر که چشمه ای از معرفت شود پیدا

نهال مهر ورا بارور کنیم امشب

کنار خرمنی از عشق او بیا بنشین

که فکر توشه راه سفر کنیم امشب

بگو به خلق(وفائی) زجای برخیزد

 لباس خدمت بر او به بر کنیم امشب

سید هاشم وفائی

               

سه شنبه 25/3/1389 - 8:12
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته