یا لطیف
هواى وصال
در پیچ و تــــــــاب گیسوى دلبر، ترانه است
دل بـــــــــــرده فدایى هر شاخ شانــــــه است
جان در هــــــــواى دیدن رخسار ماه توست
در مسجد و كنیســــه نشستن بهانــــــه است
در صیــــــــد عــــــارفان و ز هستى رمیدگان
زلفت چـو دام و، خــــال لبت همچو دانــه است
انـــــدر وصــــــــال روى تو اى شمس تابناك
اشكــــــــم چــــو سیل جــانب دریـــا روانه است
در كــوى دوست، فصل جوانى به سر رسید
باید چــــــه كرد؟ این همه جــور زمـــانــــه است
امــــــواج حُسن دوست، چو دریاى بىكران
این مستِ تشنه كــــامْ غمش در كــــرانه است
میخـــــــــــانه در هواى وصالش طرب كنان
مطرب به رقص و شـــادى و چنگ و چَغانه است
راه و رسم عشق
آنكـــــــــه ســر در كوى او نگذاشته، آزاده نیست
آنكـــــه جـــــــان نفكنـده در درگاه او، دلداده نیست
نیستى را بــــــرگزین اى دوست، اندر راه عشق
رنگ هستى هـــــــــر كه بر رُخ دارد، آدمزاده نیست
راه و رسم عشق، بیرون از حساب ما و تو است
آنكـه هشیار است و بیدار است، مست باده نیست
ســــــــر نهــــادن بر در او پا به سر بنهادن است
هـــر كـه خود را هست داند، پا به سر بنهاده نیست
ســــالها بـــــــایــــد كـــه راه عشق را پیدا كنى
ایـــــن ره رنـــــــدان میخانه است، راه ساده نیست
خــرقه درویش، همچون تاج شاهنشاهى است
تـــــاجـــــــــدار و خرقه دار، از رنگ و بو افتاده نیست
تــــا اسیر رنگ و بویى، بــــــــــوى دلبر نشنوى
هــــــــــــــر كه این اغلال در جانش بود، آماده نیست
سفر عشق
بــــــــــــا دلِ تنگ به ســـوى تو سفر باید كرد
از ســـــــــــر خویش به بتخانه گذر باید كرد
پیــــــــر مـــا گفت: ز میخانه شفا باید جست
از شفـــــــــــا جستنِ هر خانه حذر باید كرد
آنكــــه از جلوه رخسار چو ماهت، پیش است
بىگمـــــــــــــــان معجزه شقِّ قمر باید كرد
گــــــــــــــر درِ میكـــده را پیر به عشاق گشود
پس از آن آرزوى فتــــــــــــح و ظفـر باید كرد
گـــــر دل از نشئه مى، دعوى سردارى داشت
به خــــــــود آییــد كه احساس خطر باید كرد
مـــژده اى دوست كه رندى سر خُم را بگشود
بـاده نــــــوشان لب از این مائده، تر باید كرد
در رهِ جستن آتشكـــــــــــــــده سر باید باخت
به جفـــــــــــا كارى او سینه، سپر باید كرد
ســـــر خُـــــــم باد سلامت كه به دیدار رخش
مستِ ســــــــــــاغر زده را نیز خبر باید كرد
طــــرّه گیسوى دلدار به هر كوى و درى است
پس به هر كوى و در از شوق سفر باید كرد
درِ وصل
اى دوست، ببین حال دل زار مرا ویـن جانِ بلا دیده بیمار مرا
تا كى درِ وصلِ خود به رویم بندى؟ جانا، مپسند دیگر آزار مرا
شادى
اى پیر خرابات دل، آبــــادم كن از بنـدگى خویشتن، آزادم كن
شادى بجز از دیدن او، رنج بود شادى بزداى از دلم، شادم كن
چرا گریه کنیم؟
زنده تر از تو کسی نیست، چرا گریه کنیم
مرگمان باد و مباد آنکه تو را گریه کنیم
هفت پشت عطش از نام زلالت لرزید
ما که باشیم که در مرگ شما گریه کنیم؟
رفتنت آینه آمدنت بود ، ببخش
روز میلاد تو تلخ است که ما گریه کنیم
ما به جسم شهدا گریه نکردیم، مگر
می توانیم به جان شهدا گریه کنیم؟
آسمانا! همه ابریم گره خورده به هم
سر به دامان کدام عقده گشا گریه کنیم؟
باغبانا! زتو و چشم تو آموخته ایم
که به جان تشنگی باغچه ها گریه کنیم
گوش جان باز به فتوای تو داریم، بگو
با چنین حال بمیریم، ویا گریه کنیم؟
محمد علی بهمنی
در سوگ آینه
امشب خبر کنید تمام قبیله را
بر شانه میبرند امام قبیله را
ای کاش میگرفت به جای تو دست مرگ
جان تمام قوم ، تمام قبیله را
برگرد ، ای بهار شکفتن! که سالهاست
سنجیدهایم با تو مقام قبیله را
بعد از تو ، بعد رفتن تو- گرچه نا بهجاست-
باور نمیکنیم دوام قبیله را
تا انتهای جاده نماندی که بسپری
فردا به دست دوست ، زمام قبیله را
زخمیم ، خنجر یمنی را بیاورید
زنجیرهای سینهزنی را بیاورید
ای خفته در نگاه تو صد کشور آینه
شد مدتی نگاه نکردی در آینه
رفتی و روزگار سیه شد بر آینه
رفتی و کرد خاک جهان بر سر آینه
رفتی و شد ز شعله برانگیزی جنون
در خشکسال چشم تو خاکستر آینه
چون رنگ تا پریدی از این خاک خورده باغ
خون می خورد به حسرت بال و پر آینه
دردا ، فتاده کار دل ما به دست چرخ
یعنی که دادهاند به آهنگر آینه
در سنگخیز حادثه تنها نشاندیش
ای سرنوشت! رحم نکردی بر آینه
امشب در آستان ندامت عجیب نیست،
ای مرگ! اگر ز شرم بمیری هرآینه
ای سنگدل! دگر به دلم نیشتر مزن
بسیار زخمها زدهای ، بیشتر مزن.
محمد کاظم کاظمی
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا رسول الله یا نبی الله و علی آله الطیبین الطاهرین
السلام علیک یا بن رسول الله یا حسن بن علی المجتبی علیه السلام
السلام علیک یا بن رسول الله یا علی بن موسی الرضا المرتضی علیه السلام
شبی بودی پر از حزن
در یک نقطه از این دنیای سرتاسر خاک خانه ای از جنس خاک محل رفت و آمد فرشتگان خداوند بود تا صبح
صبح که دیگر خورشید طلوع کند می شود روز بی پیامبر الزمان
او به سوی خداوندی پر میکشد که سال هاست در او محو شده است.
از همان هنگام که خداوند قصد آفریدن او را کرد.
حال از کجا بنویسم؟
از حال کدام یک از اهل منزلش؟
از دل پر از دردت بنویسم ای رسول راستی ها؟
یا از اشک های دخترت، زهرایت، فاطمه ات؟
یا از سکوت های پر از رنج علی، برادر و وصی و جانشین ات؟
یا از نگاه های پر از آه نوه ی عزیز و دوست داشتنی ات حسن؟
ویا....
یا از بوسه های بی وقفه ات بر حنجره ی عشق؟
و یا از بانوی غم ها و مصیبت ها............ .زینب؟
در خانه ی نورانیت امشب چه گذشت تنها خدا میداند؛
تو می رفتی..خسته..دل شکسته از تمام روزهایی که گذشتند و تمام روزهای در راه!
فدای خستگی هایت ای رسول خدا!
تو را می بینم که بار سفر آخرت بسته و آهنگ رفتن داری...اما چه غریبانه!
رفتی اما خدا می داند چگونه رفتی؟
به تمامی عهدهایی که با خداوند بستی وفا نمودی..بندگی اش را تمام و کمال به جای آوردی...رسولش شدی..عزیزش شدی
رنج هایی کشیدی که کسی نکشید...همان هنگام که تنهای تنها بودی...حتی علی یارو یاور همیشگی ات هنوز طفلی کوچک بود در دامان پاکت
حال میخواهی بروی...
همه چیز را هم میدانی...همه ی آن لحظاتی که دخترت، میوه ی دلت بین در و دیوار نام مقدست را صدا می زند و اشک میریزد..
همه ی آن لحظات و روزهایی را که برادر و وصیت، علی، خانه نشین می شود و در روزها و شب های پر از حادثه با سکوتش تو را آن چنان فریاد میزند که دل مبارکت را میلرزاند..
همه چیز را میدانی...
حتی میدانی که وقتی بر فرق مبارکش حجم کینه هایشان را میزنند می گوید: فزت و رب الکعبه
صدای حسنت را می شنوی ...که زهر نوشیده نامت را صدا میزند...چهره سبز..جگر پاره پاره...
همان حسنت که میوه ی دلت میخواندیش...
و صدایی می شنوی از کربلا که محزون تر از صدایش نیست...آری..صدای حسینت است...تن روی خاک و سر روی نیزه
این کشته ی فتاده در هامون حسین توست یا رسول الله..یا نبی الله..یا خیر خلق الله
و زینب............ ......... ..
کوه دردهایش سر به آسمان نهاده....
به گمانم این سخن از دل مبارکت جاری گشت که گفتی: ای داد از دل زینب
حال با تمام این دردهایی که در دلت داری به سوی دیار باقی می روی
هر چند که آن لحظه که خداوند جان مبارکت را در آغوش گرفت آسان ترین جان دادن ها بود....
اما دل بزرگت مالامال بود از غم ها ورنج هایی که زمینیان بر اهل بیت عزیزت روا میدارند...
از گمراهی بندگانی که عمری را برای هدایتشان به سختی گذراندیو هیچ نگفتی..
با اینکه روح بزرگ و وسیعت به آسمان پر کشید اما هنوز هم همچو پدری مهربان بر ما نظاره داری...
و نگاه مهربانت به سوی قطب عالم امکان...پسر نازنینت مهدی ست
از حالش باخبری..ای پدر مهربانش...ای جد گرامی و عزیزش
بعد از رفتن جانگدازت یکبار دیگر چنین شبی آسمانیان و زمینیان شاهد رنج و مصبیت اهل بیت پاکت شدند..
و آن هنگامی بود که نوه ی عزیزت، امام عصر و زمانش، را همسر و همراهش سم ظلم و کین نوشانید
هم او را که بر شانه ات می نشاندی و عزیزت بود
هم او را که بارها و بارها در نزد همگان پاره ی تنت خواندی
حال قبرش خراب و ویران در کنج بقیع بی زائر است! درست در مقابل بارگاه مقدست
شب های مدینه عجب بقیع بی چراغی دارد!
بعد از رفتنت یا رسول الله، در کام فرزندان عزیزت زهر میریختند و اینگونه حرمت تمام آن روزهای طاقت فرسایی که گذراندی شکستند
حتی بر دختر نازنینت رحم نکردند.......آخر مگر جای دخت تو بین در و دیوار بود یا رسو ل الله؟
فردا شبی این چنین، گمراهان زمان باز هم از حرمت شکنیشان کم نگذاشتند
و در کام پسر غریبت زهر کین و نفرت ریختند
و تو ای رسول خدا تمامی این لحظات را شاهد بودی..
اینچنین بعد از رفتنت با فرندانت رفتار کردند
اینچنین حرمتت را نگاه نداشتند
و اکنون
در این زمانه ی پر از رنگ و فریب آخرین وصی و جانشینت مهدی موعود شب هایی را صبح میکند که نمیتوانیم حتی درکش کنیم
رخ فروزانش از ما پنهان است و تو هنوز هم شاهد و ناظر این لحظات غم باری
و منتظر
و صلی الله علیک یا رسول الله و علی اهل بیتک الطیبین الطاهرین المعصومین
============ ========= ==
اللهم عجل لولیک الفرج