• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4155روز قبل
اهل بیت
ابومحمد،حسن بن علی العسكری علیهم السلام در ماه ربیع الاخر سال 231 (و به نقلی 232 ق) در مدینه به دنیا آمد. پدر بزرگوارش امام علی هادی علیه السلام و مادرش بانویی صالح و عارف به نام سوسن (یا حدیثه یا سلیل) بود. آن حضرت 22 یا 23 سال داشت كه پس از شهادت پدر بزرگوارش (در سال 254 ق) به امامت رسید و در هشتم ربیع الاول سال 260 ق كه حدود 28 یا 29 سال داشت، شربت شهادت نوشید و در خانه خود، در جوار تربت شریف پدر در سامرا به خاك سپرده شد.
در شمایل آن حضرت آورده‌اند كه رنگش گندم‌گون، چشمانش درشت و سیاه، رویش زیبا، قامتش معتدل و اندامش متناسب بود و با وجود جوانی، مشایخ قریش و رجال و علمای زمان را تحت تاثیر خود قرار می‌داد. دوست و دشمن به برتری او در علم و حلم و جود و زهد و تقوا و سایر مكارم اخلاق اذعان داشتند. چون او و پدر بزرگوارش امام هادی علیه السلام در محله عسكر (قرارگاه سپاه) در شهر سامرا زندگی می كردند، به «عسكری» لقب یافتند و نیز این دو امام مانند امام جوادعلیه السلام به احترام جد بزرگوارشان حضرت رضا علیه السلام به «ابن الرضا» مشهور بودند.
مدت كوتاه حیات این امام همام به سه دوره تقسیم می گردد: تا چهار سال و چند ماهگی (و به قولی تا 13 سالگی) از عمر شریفش را در مدینه به سر برد، تا 23 سالگی به اتفاق پدر بزرگوارش در سامرا می زیست (254 ق) و تا 29 سالگی یعنی شش سال و اندی پس از شهادت امام دهم علیه السلام در سامرا ولایت بر امور و پیشوایی شیعیان را به عهده داشت. امام هادی علیه السلام پسری به نام ابوجعفر محمد داشت كه در زمان حیات حضرت از دنیا رفت. همچنین پسر دیگری به نام جعفر داشت كه نزد شیعیان به لقب «كذاب» معروف شد؛ زیرا بعد از آنكه امام عسكری علیه السلام به امامت رسید، وی مدعی امامت گردید و شروع به كارشكنی و توطئه‌گری و فتنه انگیزی بسیار نمود و بعد از رحلت حضرت امام حسن عسكری علیه السلام هم دعوی امامت كرد و منكر وجود امام غایب (عج) شد. در حوادث رجب سال 255 قمری گفته‌اند كه دو تن از سادات حسنی در كوفه خروج كردند و در نتیجه به دستور حكومت عده‌ای گرفتار و زندانی شدند. یكی از این اشخاص ابوهاشم جعفری است كه روایت می‌كند شبی امام حسن عسكری علیه السلام و برادرش جعفر را به زندان آوردند و جعفر زاری و بی‌قراری می‌كرد؛ ولی حضرت عسكری علیه السلام او را ساكت می‌نمود.
آن حضرت مدتی از ایام حبس خود را نزد شخصی به نام علی بن اوتامیش گذراند و این مرد با همه شدت بغض و عداوت به آل محمد(كه درود خداوند بر او خاندانش باد) پس از یك روز از مشاهده احوال امام، از پیروان و معتقدان ایشان گشت. می گویند عباسیان و منحرفان از آل محمد(كه درود خداوند بر او خاندانش باد) بر صالح بن وصیف، متصدی زندانی كردن امام، فشار آوردند كه بر حضرت در زندان سخت بگیرد، وی گفت: «دو تن از شرورترین افراد را مامور این كار كرده‌ام، اما با دیدن حسن بن علی تحول یافته و روی به عبادت و نماز آورده‌اند و وقتی علت این تغییر حالت را از ایشان پرسیدم، گفتند از فیض دیدار امام به این سعادت رسیده‌ایم. او تمام روزها را روزه می‌گیرد و هر شب تا بامداد به نماز ایستاده است، با هیچ كس سخن نمی‌گوید و جز عبادت به كاری دیگر نمی‌پردازد، مهابت او بدان حد است كه وقتی به ما نگاه می‌كند، به لرزه می افتیم و خود را به كلی می‌بازیم» . در آن زمان خلافت عباسی بر اثر ضعف شدید خلفا و ناشایستگی ایشان سخت در معرض خطر بود و غلامان ترك و دیگر غلامان بر دربار خلافت مسلط بودند و امر و نهی به دست ایشان بود. از سوی دیگر در همان سالها شورش «صاحب الزنج» در بصره و قیام یعقوب ابن لیث صفار در ایران روی‌داد و خلافت سخت در معرض تهدید قرار گرفت. بنابراین وجود شخص بسیار محترم و بزرگواری مانند امام حسن عسكری علیه السلام و فرزند او برای عباسیان بسیار ناگوار بود می‌‌ترسیدند كه اگر حادثه‌ای پیش آید و در آن جمعی از عباسیان از میان بروند، هیچ كس شایسته‌تر ازعلویان و در میان ایشان شایسته‌تر از امام و خاندانش برای خلافت نخواهد بود. ابو الادیان می‌گوید: من خادم امام عسكری بودم و نامه‌هایش را به شهرهای دیگر می بردم و جواب می‌آوردم. در بیماری منتهی به رحلت وی هم نزد او رفتم نامه‌هایی را كه نوشته بود، به من داد و فرمود به مداین ببرم. من رفتم و بعد از پانزده روز برگشتم، اما دیدم بانگ زاری و شیون ازخانه امام بلند است و جعفر بن علی بر در خانه ایستاده به تعزیت شیعیان پاسخ می‌دهد. با خود گفتم: «اگر این مرد امام شده باشد، كار امامت دگرگون خواهد‌شد.» در این هنگام خادمی آمده و به جعفر گفت: «كار تكفین تمام شد. بیا بر پیكر برادرت نماز بگزار.» جعفر و همه حاضران به داخل خانه رفتند. من هم رفتم و امام را كفن شده دیدم. جعفر پیش رفت تا در نماز امامت كند. وقتی خواست تكبیر بگوید، ناگهان كودكی با چهره‌ای گندم‌گون و مویی كوتاه و مجعد و دندانهایی كه بینشان گشادگی بود، پیش آمد و ردای جعفر را كشیده، گفت: «عمو، عقب برو. من برای نماز بر پدرم از تو شایسته ترم» . جعفر درحالی كه رنگش از خشم تیره شد، عقب رفت و آن كودك بر جنازه امام نماز گزارد. او حضرت مهدی موعود، امام دوازدهم (كه خداوند ظهورش را نزدیك گرداند) بود.
تفسیر قرآنی در دست است كه به این امام همام منسوب است و عده ای‌از جمله علمای شیعه این تفسیر را تایید نموده‌اند.
دیگر از آثار امام علیه السلام نامه‌ای است كه به اسحاق ابن اسماعیل نیشابوری نوشته‌اند. دیگر مجموعه حكم و مواعظ و كلمات قصار امام است كه در كتب تاریخ و حدیث ثبت است. اثر دیگر منسوب به امام «رساله المنقبه» در مسائل حلال و حرام است كه ابن شهر آشوب در كتاب «مناقب» از آن سخن گفته است. در همین كتاب قطعه‌ای از احكام دین منسوب به امام هادی علیه السلام و امام عسكری علیه السلام منقول است. به علاوه احادیث و ادعیه بسیار از آن حضرت روایت شده است.
يکشنبه 1/11/1391 - 0:41
اهل بیت

جواد محدّثى
ادعیه؛ میراث معنوى امامان علیهم‏السلام
آنچه از دعاهاى منقول از امامان شیعه به دست ما رسیده است، منبعى مطمئن و غنى براى شناخت تعالیم عرفانى و توحیدى امامان معصوم و ذخیره فرهنگى ارزشمندى براى بشریّت است.
در کتب سیره و شرح حال امامان، دعاهایى از آن بزرگواران نقل شده است. برخى از عالمان و پژوهشگران نیز به گردآورى این ادعیه و تدوین «صحیفه»هاى ائمّه علیهم‏السلام پرداخته‏اند و این، جدا از «صحیفه سجّادیّه» است که ماجرایى ویژه و مستندى خاص دارد.
از سوى مؤسّسه «الامام المهدى» ـ در قم، به سرپرستى استاد سیّد محمّدباقر ابطحى اصفهانى ـ مجموعه‏اى شش جلدى تحقیق، تدوین و نشر یافته که حاوى دعاهاى چهارده معصوم علیهم‏السلام است. جلد ششم این مجموعه، دعاهاى امام رضاتا امام مهدى علیهم‏السلام را در بردارد. بخش خاصّ به امام یازدهم، عنوان «الصّحیفة العسکریّة، الجامعة الادعیة الحادى عشر من الائمّة، الامام الحسن بن علیّ العسکرى» را بر پیشانى خود دارد که حاوى 51 دعاى کوتاه و بلند از آن امام همام است.
در این نوشته، مرورى گذرا به این ادعیه نورانى داریم، تا از گلگشت در این بوستان عرفان و معنویّت، مشام جان را معطّر سازیم و از میراث معنوى اهل بیت علیهم‏السلام بیشتر بهره‏مند گردیم.
نگاهى اجمالى
در آغاز، مرورى بر دعاهاى منقول از امام حسن عسکرى علیه‏السلام داریم، تا با دورنمایه، مناسبت‏ها و جایگاه‏هاى این دعاها آشنا شویم:
1. دعاى امام در تسبیح خدا
2. دعاى او در ستایش خداوند
3. دعاى او در حمد خدا به خاطر دیدن فرزندش
4. صلوات او بر پیامبر و یکایک جانشینانش
5. دعاى او براى درخواست حاجت
6. دعا براى حاجت‏طلبى از آستان پروردگار
7. دعا براى قضاى حوائج پس از نماز
8. دعا براى طلب روزى و طول عمر
9. دعا در احتجاب و پناهندگى به حرز الهى
10. دعا در احتجاب و پناه جویى به خدا
11. دعا براى حرز و ایمنى
12. دعا در پرهیز از وسوسه‏هاى شیاطین
13. دعاى مظلوم علیه ظالم
14. استعاذه از شرّ دشمنان،
15. تعویذ براى درمان تب،
16. تعویذ براى سر درد
17. دعا براى درمان تب نوبه
18. دعاى روز سوم شعبان
19. دعا در ماه رمضان
20. دعا در تعقیب نماز صبح
21. دعا هنگام صبح
22. دعاى صبح و عصر
23. دعا براى ورود به مسجد
24. دعاى دیگرى براى ورود به مسجد
25. دعاى قنوت
26. دعاى دیگرى براى قنوت
27. دعا پس از فراغت از نماز
28. دعا براى مشکلات در راه سفر
29. دعا هنگام غذا خوردن
30. دعا در ذکر حاملان عرش
31. دعاى توسّل حضرت موسى علیه‏السلام به محمد و خاندانش علیهم‏السلام
32. دعاى دیگر حضرت موسى علیه‏السلام ،
33 ـ 37. دعاهاى دیگر توسّل حضرت موسى علیه‏السلام به پیامبر و عترت او علیهم‏السلام ،
38. دعاى او در مناجات امیرمؤمنان علیه‏السلام ،
39 ـ 49. دعاهاى او درباره اشخاص گوناگون همچون: اسحاق بن اسماعیل، اشجع، عیسى بن صبیح و محمد بن على بن ابراهیم، (و ده جمله کوتاه دعایی)،
50. دعا براى ساعت یازدهم روز،
51. دعا براى توسّل به امام عسکرى علیه‏السلام در ساعت یازده.
همچنان که اشاره شد، تعدادى از این دعاها کوتاه و یک سطرى است، بخشى نیز بلند و چند صفحه‏اى و برخى هم متوسّط.
ناگفته نماند که بعضى از این دعاها، از ائمّه علیهم‏السلام دیگر هم نقل شده است؛ لذا محقّق گرامى کتاب، با اشاره به اینکه این دعا در دعاهاى امام علییا امام صادق علیهماالسلام و... گذشت، از آوردن دوباره آن پرهیز کرده و تنها جملات نخست دعا را آورده است.
مضامین ادعیه
همان گونه که از عنوان مناسبت بعضى دعاها برمى‏آید، مفاهیم آنها درباره حمد و ثناى پروردگار، صلوات و درود بر خاندان رسالت، پناه جویى به درگاه خداوند قادر متعال از شرّ دشمنان، کید حاسدان، آفات، امراض، دردها و مشکلات است. آنچه هم که در اوقات خاصّى همچون: روز میلاد سیّدالشّهداء علیه‏السلام و ماه رمضان و هنگام غذاخوردن است، اهمیّت این روزها و مناسبت‏ها و عمل‏ها و شناخت نعمت‏هاى پروردگار و توفیق خواهى براى اداى شکر آنهاست.
در دعاهاى مربوط به اشخاص نیز، در نامه‏ها و توقیعاتى که براى اصحاب خویش و نویسندگان عریضه پاسخ مى‏داده، دعاى خیرى به تناسب هر شخص، درباره آنان ذکر کرده که گویاى عنایت خاصّ حضرت به دوستداران اهل بیت علیهم‏السلام و مرتبطان با خطّ ولایت است.
از دعاهایى که اشاره شد، دعاهاى شماره 4، 6، 7، 18، 21، 25 و 51، به دلیل مفصّل‏تر بودن و مضامین بیشتر، درخور توجّه ویژه است.
درنگى در آستان سه دعا
براى ژرف نگرى در مفاهیم ادعیه حضرت عسکرى علیه‏السلام درنگى متأمّلانه در آستان سه دعا داریم، تا با حقایقى از زبان آن حضرت آشنا شویم:
1. صلوات بر پیامبر و جانشینانش (دعاى چهارم)
عبداللّه بن محمّد بن عابد مى‏گوید:
در سامرّا در خانه حضرت ابامحمّد عسکرى علیه‏السلام به دیدارش رفتم، سال 255 هجرى بود. از اوخواستم صلوات بر پیامبر و اوصیاى آن حضرت را بر من دیکته کند تا بنویسم. کاغذ بسیار هم با خودم برده بودم. حضرت، بى‏آنکه از روى نوشته‏اى املاء کند، بر من دیکته کرد و فرمود: بنویس...
این صلوات‏ها نخست با درود بر خاتم پیامبران شروع شده، سپس برامیرمؤمنان، بر حضرت فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین، آنگاه بر یکایک امامان علیهم‏السلام و درباره هر کدام، صلواتى خاص با عبارات و اوصافى ویژه آمده است که اشاره به ابعاد شخصیت و فضایل و مناقب هر یک از آن زبدگان عالم آفرینش دارد.
در صلوات بر پیامبر، از آن حضرت با اوصافى همچون: حامل وحى، مبلّغ رسالات الهى، معلّم کتاب خدا، بر پادارنده نماز و زکات و دعوتگر به دین حق یاد مى‏کند و از آمرزش الهى در سایه توسّل به آن حضرت سخن مى‏گوید، که مظهر رحمت الهى و جلوه بت‏شکنى و طاغوت ستیزى است و آیین او را برترین ادیان برمى‏شمارد.
در صلوات بر علیّ بن ابى طالب علیه‏السلام ،او را به عنوان برادر، جانشین و امانت دار علم و راز رسول خدا، زبان گویاى حکمت نبوى، غمزدا از چهره پیامبر و درهم کوبنده کافران و فاجران معرّفى مى‏کند و بر دوستان و موالیان او دعا و بر دشمنان و معاندانش نفرین مى‏فرستد.
در صلوات بر حضرت زهرا علیهاالسلام از مقامات والا، برگزیدگى، مظلومیّت، محروم شدنش از حق و جایگاهش نزد خدا و رسول سخن مى‏گوید. همچنین درباره یکایک امامان علیهم‏السلام .
راوى مى‏گوید:
آن حضرت همین طور مى‏گفت و مى‏نوشتم، تا پس از امام‏هادى علیه‏السلام به خودش رسید و توقّف کرد. از او علّتش را پرسیدم، فرمود: اگر نبود که این، دینى است که خداوند فرمانمان داده که ادا کنیم و به اهلش برسانیم، دوست داشتم درباره خود نگویم، لیکن دین است. بنویس.
آنگاه صلوات بر خود و سپس بر امام‏زمان علیه‏السلام را بیان مى‏کند که صلوات بر امام عصر طولانى‏تر از صلوات دیگران است. در فرازى از آن چنین آمده است:
«خداوندا! عدالت را با او آشکار ساز، او را با یارى خود تأیید کن، یاورانش را یاور باش و دشمنانش را خوارگردان. به سبب او جبّاران کفر را در هم شکن و به وسیله او کافران و منافقان و همه ملحدان را نابود ساز، هر جا که باشند، در خاوران و باختران، در خشکى و دریا، در دشت و کوهستان. و با وجود او زمین را پر از عدالت کن و دین پیامبرت را غالب و چیره گردان».
2. دعاى قضاى حوائج (دعاى ششم)
حِمْیَرى نقل مى‏کند:
خدمت آن حضرت بودم، نامه‏اى از زندان به دست امام‏عسکرى علیه‏السلام رسید که یکى از هواداران حضرت نوشته بود و از سنگینى کُنْد و زنجیر و بد رفتارى حکومت و پریشان حالى خود شکوه کرده بود. امام عسکرى علیه‏السلام ضمن دعوت او به صبر و مقاومت و آزمایش دانستن این‏گونه مصائب و یادآورى پاداش‏هاى الهى آن، دستور داد که عریضه‏اى به خداوند بنویسد و آن را به حرم امام حسین علیه‏السلام بفرستد و آن را در آن محلّ شریف به خداوند عرضه دارد. متن آن عریضه و شکوائیّه به درگاه خدا چنین باشد: «الى اللّه الملک الدّیّان...»1
در این دعا، ضمن ستایش‏هاى بلندى که از مقام رُبوبى شده، از رنج و گرفتارى خویش و پناه جویى به درگاه الهى و استغاثه به حضرت پروردگار سخن گفته است. در بخشى از این دعا، ادّعا نامه‏اى بر ضدّ حکومت جبّاران و ستمگران است. و اینکه آنان در زمین، سلطه یافته و دینداران را به بازیچه گرفته‏اند و اموال عمومى و بیت المال مسلمین را صرف عیّاشى، موسیقى و مُطربى مى‏کنند و صاحبان حق را از حقوقشان محروم مى‏سازند و با سلطه جبّارانه خویش، ذلیلان الهى را عزّت مى‏بخشند و عزیزان خدایى را خوار مى‏سازند و در پشت درهاى بسته، حجاب‏ها و دربان‏ها، خود را از دسترس نیازمندان دور نگه مى‏دارند تا خیرشان به کسى نرسد... «انّه قد علا الجبابرةُ فى ارضک و ظَهَروا فى بلادک...»
در ادامه، حاجات خود را از خدا مى‏خواهد و خواستار رهایى و نجات است و تنها تکیه‏گاهش را هم خدا مى‏داند که امید هر محروم و بى پناه است. همچنین درودهاى بلندى بر پیامبر اکرم و خاندان او و برخى خواسته‏هاى دیگر بیان شده است.
این دعا و شکوائیّه ـ که آموزش امام‏عسکرى علیه‏السلام به یک زندانى سیاسى علوى در عصر طواغیت عبّاسى است ـ به نوعى، کیفرخواست علیه حکّام جائر است که از دین و مسلمانى، نامش را یدک مى‏کشند و به بدترین شیوه‏هاى ظالمانه و غیر اسلامى، بر امّت مسلمان حکم مى‏رانند و پاکان و حق‏طلبان را به بند مى‏کشند.
3. دعاى قنوت (دعاى 25)
این دعا، بُعد سیاسى قوى‏ترى دارد. گروهى از مردم قم در سامرّا خدمت آن حضرت مى‏رسند و از بد رفتارى و ستم‏هاى «موسى بن بُغا»، که حاکم بر آنان بوده است، گلایه و شکایت مى‏کنند. امام حسن عسکرى علیه‏السلام به آن مظلومان یادآور مى‏شود که از «سلاح دعا» بهره بگیرند و در قنوت‏هاى نمازشان این دعا را بخوانند:
«الحمدللّه شکرا لنعمائه و استدعاءً لِمزیده...» 2
دو خطّ روشن و برجسته در کلّیت این دعاى مبسوط و ژرف، دیده مى شود: یکى، خطّ نفرین بر ستمکاران و غاصبان و دیگرى، خطّ دعا براى عدالت گستران و حق طلبان.
مثل هر دعاى دیگر، آغاز آن با حمد و ثناى الهى و برشمردن نعمت‏هاى او و درود بر پیامبر خاتم و خاندان اوست. سپس ورود به عرصه نیاز خواهى، حاجت گسترى، درددل و مناجات با پروردگار. آنگاه شکایت به درگاه خدا از سلطه نا اهلان و گسترش ظلم و انحراف و حکومتِ آنان که نه امین بر دین و نه مورد اعتماد بر دنیا و اموال‏اند، حکومت حقّه اهل بیت را غاصبانه تصرّف کرده‏اند و آن را دست به دست مى‏گردانند و در بیت‏المال، به دلخواه عمل و مصرف مى‏کنند و با حقّ محرومان، یتیمان و بیوه زنان، آلات و ابزار موسیقى و لهو و لعب و عیّاشى مى‏خرند و اهل ذمّه را بر مسلمانان مسلّط ساخته‏اند و کارها را به دست فاجرانِ بى‏دین و بى رحم سپرده‏اند و هر چه مى‏خواهند، مى‏کنند و هر حریمى را مى‏شکنند.
در ادامه، از خداوند مى‏خواهد که شوکت و عظمتشان را بشکند، پرچمشان را سرنگون و کاخ هایشان را ویران سازد، خورشیدشان را تیره و یادشان را محو کند و با سنگ حق، مغز آنان را متلاشى کند و رعب و وحشت بر دلهایشان افکند و نسل آنان را براندازد و وحدتشان را از هم بپاشد و شرمسار، سرشکسته، خوار و رسوا گرداند.
در فصل دوم این دعاى بلند، درخواست امام آن است که حقّ و عدل، آشکار و رایج گردد و در سایه عدالت و داد، دلها زنده، افکار منسجم، حدود الهى برپا، گرسنگان و محرومان سیر و کامیاب گردند. درخواست اینکه ما در دولت حق و عدل، تلاشگر و عدالت گستر و حقّ محور باشیم و پناه و مأمنى براى پیروان دین خدا گردیم.
سپس از هر کس که دعوتگر به حق و منادى عدالت و پناه مظلومان و سدّى در مقابل تبهکاران و جانیان باشد، به نیکى یاد کرده و در حقّشان دعا مى‏کند و نصرت، غلبه و شوکت آنان را از خدا مى‏طلبد که تنها و تنها براى خدا و اداى وظیفه، هر سختى را تحمّل مى‏کنند و رنج سفر وغربت و دورى از خانواده را براى اجراى احکام الهى تحمّل مى‏کنند و مردم را به «توحید ناب» در فکر و عمل فرامى‏خوانند و قیام به امر الهى دارند.
طبعا نمونه اعلا و فرد شاخص این‏گونه حق‏طلبى و عدالت گسترى، حکومت حقّه حضرت مهدى علیه‏السلام است که نوید آن داده شده و خود حضرت عسکرى و پیروان او هم چشم به راه ظهور آن سپیده روشن ایمان بودند.
دعا، بسیار عالى و بلند، داراى نکات عرفانى ژرف و اشارات لطیف است که شرح و بسط آن در این مختصر نمى‏گنجد.
امام عسکرى علیه‏السلام در پایان، از خداوند مى‏طلبد که در سایه حکومت مردان خالص و بندگان صالح، همه آفاق، سرشار از عدالت و رحمت باشد و خداوند، درجات والا و پاداش‏هاى عظیم به آنان عطا کند.
این، نگاهى گذرا به سه دعا از ادعیه نورانى امام حسن عسکرى علیه‏السلام بود. باشد که از مکتب عرفانى معصومان علیهم‏السلام درس عبادت و نیایش بیاموزیم و در زندگى، گام جاى گام آنان نهیم.

1. متن این دعا در بحارالانوار (ج 99، ص 238، ح 5) نیز آمده است.
2. و نیز ر.ک: همان، ج 82، ص 229؛ حیاة‏الامام 

يکشنبه 1/11/1391 - 0:40
اهل بیت

ابوالحسن ربّانى سبزوارى
حضرت امام حسن عسكرى علیه‏السلام یازدهمین پیشواى شیعه است، رهبرى كه در تمام عمر كوتاه خویش (28 سال) مدّتى را در پادگانى در سامرّا، به همراه پدرش امام هادى علیه‏السلام ،تحت مراقبت بسیار شدید دستگاه استبدادى خلفاى بنى عبّاس قرار داشت،و بعد از شهادت پدر بزرگوارش، این حالت استمرار یافت و نیز بارها به زندان جبّاران زمان، گرفتار شد.
دوران امامت آن رهبر بزرگ الهى بیش از شش سال به درازا نكشید.
آن بزرگوار، همانند پدرانش به همه فضائل و خوبى‏ها آراسته و از همه بدى‏ها پیراسته بود. او آن چنان در قلّه شكوهمند كمال و فضیلت قرار داشت كه نه تنها دوستان و پیروانش او را ستوده‏اند بلكه دشمنانِ كینه ورز و سرسخت، به مدح و ستایش او پرداخته‏اند. براى نشان دادن این حقیقت، به چند نمونه اشاره مى‏شود.
تجلّى فضائل
احمد بن عبیداللّه بن خاقان ـ كه پدرش از مهره‏هاى مهمّ دستگاه خلافتِ ستم پیشه بنى عبّاس و از وزیران آن به شمار مى‏رفت و خود نیز از مخالفان و معاندانِ سرسخت امامان علیهم‏السلام بود و كه در برهه‏اى، از طرف حكومت، مسئولیت گرفتن مالیات را در قم، به عهده داشت ـ مى‏گوید:
من در سامرّا ندیدم و نشناختم مردى را در میان علویّان، همانند حسن‏بن‏على.
وى از جهت وقار، عفاف، بزرگوارى و بخشندگى، در میان علویّان، فرماندهان ارشد نظامى، وزراء و همه مردم، «نمونه و الگو» بود. و با هر كس سخن مى گفتى، او را مى‏ستود و به نیكى یاد مى‏كرد.*
روزى ابو محمّد بر پدرم عبید اللّه بن خاقان وارد شد، من او را نگریستم؛ آثار بزرگى و عزّت و جلالت از سیماى او پیدا بود. پدرم، مقدم او را گرامى داشت و او را بسیار تكریم كرد. من از این روش پدرم، ناراحت و عصبانى شدم، از او سبب این بزرگداشت را پرسیدم، و خواستم كه آن شخصیّت را به من معرّفى كند، پدرم گفت:
«او پیشواى شیعیان و بزرگ خاندان بنى‏هاشم است. او كسى است كه شایستگى پیشوایى امّت را دارد، چون خصلت‏هاى برجسته‏اى دارد؛ همچون: فضیلت، پاكى، وقار و متانت، صیانت نفس، زهد و بى‏رغبتى به دنیا، عبادت، اخلاق نیكو، صلاح و تقوا.»
آنگاه احمد بن عبیداللّه مى‏افزاید:
ابومحمّد ابن الرّضا، در نهایت بزرگى و والائى بود.»1
اخلاق وتحوّل آفرینى
حكومت ستمگر بنى عبّاس، امام عسكرى علیه‏السلام را نزد شخصى به نام: على بن نارمش ـ كه یكى از عناصر جنایتكار و از دشمنان سرسخت آل‏ابوطالب بود ـ زندانى كرد. سران بنى عبّاس به او گفتند: ابومحمّد ابن‏الرّضاء را تا توان دارى، آزار و اذیّت ده و او را به قتل برسان.
از زندان نمودن حضرت، چند روزى نگذشت، تا اینكه دیدند على‏بن نارمش با آن همه دشمنى و عداوت، در برابر امام سر به زیر افكنده و آن چنان جذبه و عظمت و خُلق و خوى حضرت عسكرى در او تأثیر نهاده كه به حضرت نگاه نمى‏كند.
وقتى امام عسكرى علیه‏السلام از این زندان خلاص شد، على بن نارمش آن چنان دچار تحوّل روحى و معنوى گردید كه دیدگاهش درباره حضرت، تغییر یافت و در گروه شایستگان زمان قرار گرفت.2
بار دیگر امام حسن عسكرى علیه‏السلام را نزد صالح بن وصیف زندانى كردند، او نیز شخصى پلید و بى رحم بود. گروهى از جنایت پیشگان بنى عبّاس نزد صالح بن وصیف رفتند و درباره امام به گفت و گو پرداختند. زندانبان به آنان گفت: آخر من چه كار كنم؟ دو نفر از بدترین افراد را بر او گماشتم، بعد از گذشت چند روز، باشگفتى دیدم آن دو به نماز، عبادت و روزه روى آورده‏اند، به آنان گفتم: چه چیز اتفاق افتاده است؟ گفتند:
«ما چه گوییم در پیرامون مردى كه روزها روزه و شب‏ها تا سحر نماز مى‏خواند، كمتر سخن مى‏گوید و به كارهاى غیر ضرورى نمى‏پردازد! ما هنگامى كه به او مى‏نگریستیم، بدنمان به لرزه مى‏افتاد و توان استقامت در خود نمى‏دیدیم.»3 سخاوت و بخشندگى
امام حسن عسكرى علیه‏السلام بسان اجداد بزرگوارش در بخشندگى و كمك به مردم یگانه روزگار بود. شخصى به نام محمد بن‏على همراه پدرش ـ كه از خاندان علویان بودند؛ ولى از گروه واقفیّه به شمار مى‏رفتند ـ در زندگى دچار بحران شدند و در مضیقه مالى سختى قرار گرفتند.
وى مى‏گوید: پدرم گفت: برویم نزد این مرد ـ امام حسن عسكرى ـ چون خصلت «بخشندگى» او را زیاد شنیده بودیم. در راه كه مى‏رفتیم، پدرم گفت: اى كاش آن حضرت براى برآورده‏شدن سه نیاز من، كمكم كند! من هم با خود گفتم: اى كاش به سه نیاز من توجّه و عنایت كند!
نزد آن حضرت رفتیم، از حال ما پرسید، پاسخ دادیم. هنگامى كه با امام خداحافظى كرده و از خانه خارج شدیم، خادم حضرت آمد و به اندازه‏اى كه نیاز داشتیم و آرزو كرده بودیم، كیسه هایى از اشرفى به ما داد.
آنان با آنكه از امام عسكرى علیه‏السلام كرامت دیدند؛ ولى دست از مرام خود برنداشتند.

4 پاسداشتِ نماز
امام عسكرى علیه‏السلام به نماز اوّل وقت بسیار اهتمام مى‏داد و نماز را بزرگ مى‏داشت. ابوهاشم جعفرى كه یكى از یاران خاصّ و ویژه آن بزرگوار بود، مى‏گوید:
نزد آن امام معصوم بودم. حضرت در حال نوشتن نامه بود كه وقت اداء نماز فرا رسید، آن بزرگوار نامه را به سوئى نهاد و براى خواندن نماز حركت كرد. از نماز كه فارغ شد، دوباره تشریف آورد و قلم را برداشت و شروع كرد به نوشتن نام.5 ترغیب به خدمت رسانى
ابوهاشم مى‏گوید:
روزى در محضر امام عسكرى علیه‏السلام بودم، آن حضرت فرمود:
«یكى از درهاى بهشت، «بابُ المعروف» است. از آن در كسى داخل بهشت نمى‏شود مگر اینكه در دنیا كارهاى نیك انجام داده و به مردم كمك و خدمت نماید.»
تا این را از حضرت شنیدم، خدا را سپاس گفتم و بسى خشنود گردیدم؛ زیرا یكى از برنامه‏هاى زندگى من، خدمت رسانى به مردم و رفع نیاز پا برهنگان و محرومان بود. تا این مطلب در دلم گذشت، حضرت به من نگاه كرد و فرمود:
«بله، كسانى كه در این جهان به مردم كمك مى‏كنند، در جهان دیگر نیز سر بلند و جایگاه آنان برجسته است. اى ابوهاشم! خدا تو را از این گروه قرار دهد، خداى تو را رحمت كند.»6

ما رأیتُ و لا عرفتُ بسرّمن‏رأى، رجلاً من العلویة مثل الحسن بن على فى هدیه و سكونه و عفافه و نبله و كرمه عند اهل بیته و بنى هاشم...
1.اصول كافى،ج1، ص 503؛ مناقب آل ابى‏طالب(ع)، ج 4، ص 423؛ سیرة‏الائمه، ج 2، ص 502.
2. اصول كافى، ج 2، ص 508.
3. همان، ص 512.
4. همان، ص 506.
5 و 6. انوارالبهیّه، شیخ عباس قمى، ص 154. 

يکشنبه 1/11/1391 - 0:39
اهل بیت
علت عمده این که اینقدر امام شدید تحت نظر بود این بود که این مطلب شایع بود و مى‏دانستند که مهدى امت از صلب این وجود مقدس ظهور مى‏کند.

امام حسن عسکری (علیه السلام) از نگاه استاد مطهری (ره)

وجود مقدس امام حسن عسکرى علیه السلام از ائمه‏اى هستند[که تحت فشار بسیار بودند]چون هر چه که دوران ائمه[به دوره امام عصر علیه السلام]نزدیکتر مى‏شد کار بر آنها سخت‏تر مى‏گردید.ایشان در سامرا بودند که در آن وقت مرکز خلافت‏بود.از زمان‏«معتصم‏»مرکز خلافت از بغداد به سامرا منتقل شد. مدتى آنجا بود، دو مرتبه برگشت.علتش هم این بود که لشکریان معتصم خیلى به مردم ظلم مى‏کردند و مردم شکایت کردند و ابتدا معتصم گوش نکرد ولى بالاخره هر طور بود راضى‏اش کردند و او براى اینکه سپاهیان از مردم دور باشند مرکز را به سامرا منتقل کرد.
امام عسکرى و امام هادى (علیهما السلام )اجبارا در سامرا به سر مى‏بردند، در محلى که به نام‏«العسکر»یا«العسکرى‏» نامیده مى‏شد، یعنى محلى که محل سپاهیان و در واقع پادگان بود، یعنى خانه‏اى که در آن زندگى مى‏کردند برایشان انتخاب شده بود که مخصوصا در پادگان باشند و تحت نظر. ایشان در بیست و هشت‏سالگى از دنیا رفتند(پدر بزرگوارشان هم در حدود چهل و دو ساله بودند که از دنیا رفتند)و دوره‏امامتشان فقط شش سال طول کشید.
علت عمده این که اینقدر امام شدید تحت نظر بود این بود که این مطلب شایع بود و مى‏دانستند که مهدى امت از صلب این وجود مقدس ظهور مى‏کند.
به نص تواریخ، تمام این مدت شش سال یا در حبس بودند یا اگر هم آزاد بودند ممنوع المعاشرة و ممنوع الملاقات بودند.از نظر معاشرت آزادى نداشتند،اگر هم احیانا رفت و آمدهایى مى‏شد یا گاهى حضرت را مى‏خواستند،تحت نظر بودند،وضع عجیبى بود.
مى‏دانید که هر یک از ائمه گویى یک خصلت‏خاص بیشتر در او ظهور داشته است که خواجه نصیر در آن دوازده بند خودش هر یک از ائمه را با یک صفتى توصیف مى‏کند که بیشتر در او ظهور داشته است. وجود مقدس امام عسکرى علیه السلام به جلالت و هیبت و رواء (1) به اصطلاح، ممتاز بودند یعنى اساسا عظمت و هیبت و جلالت در قیافه ایشان به نحوى بود که هر کس که ایشان را ملاقات مى‏کرد تحت تاثیر آن سیما قرار مى‏گرفت قبل از اینکه سخن بگویند و او از علم ایشان چیزى بفهمد. وقتى که سخن مى‏گفتند دریاى مواجى شروع مى‏کرد به سخن گفتن، دیگر تکلیفش روشن است.
در بسیارى از حکایات و روایات این قضیه کاملا مشخص و محرز است. حتى دشمنان با اینکه ایشان را سخت تحت تعقیب داشتند و گاهى به زندان مى‏بردند وقتى که با حضرت روبرو مى‏شدند وضع عجیبى داشتند، نمى‏توانستند در مقابل ایشان خضوع نکنند، که در این زمینه داستانى را محدث قمى در کتاب الانوار البهیه از احمد بن عبید الله بن خاقان، پسر وزیر المعتمد على الله، و او از پدرش نقل مى‏کند در حالى که خودش هم حضور داشته است. داستان فوق العاده عجیبى است که وقت گفتنش را عجالتا ندارم.
علت عمده این که اینقدر امام شدید تحت نظر بود این بود که این مطلب شایع بود و مى‏دانستند که مهدى امت از صلب این وجود مقدس ظهور مى‏کند. همان کارى که فرعون با بنى اسرائیل مى‏کرد که چون شنیده بود کسى از بنى اسرائیل متولد مى‏شود که زوال ملک فرعون و فرعونیها به دست او خواهد بود پسرهاى بنى اسرائیل را مى‏کشت و فقط دخترها را زنده نگه مى‏داشت و زنهایى را مامور کرده بود بروند در خانه‏هاى بنى اسرائیل و ببینند کدام زن حامله است و هر زنى را که حامله بود تحت نظر بگیرند،عین این کار را دستگاه خلافت‏با امام عسکرى علیه السلام انجام مى‏داد.چه خوب مى‏گوید مولوى:
حمله بردى سوى در بندان غیب * تا ببندى راه بر مردان غیب
این احمق فکر نمى‏کرد که اگر این خبر راست است مگر تو مى‏توانى جلوى امر الهى را بگیرى؟!هر چند وقت‏یک بار مى‏فرستادند به خانه حضرت به تفتیش، مخصوصا وقتى که امام از دنیا رفت، چون گاهى مى‏شنیدند که حضرت مهدى متولد شده‏اند. راجع به ولادت ایشان هم داستان را همه شنیده‏اید که خداى متعال ولادت این وجود مقدس را مخفى کرد و در حین ولادت کمتر کسى متوجه شد. ایشان شش ساله بودند که پدر بزرگوارشان از دنیا رفتند.در دوران کودکى، شیعیان خاص از هر جا که مى‏آمدند حضرت ایشان را به آنها ارائه مى‏دادند. ولى عموم مردم اطلاع نداشتند، اما این خبر بالاخره پیچیده بود که پسرى براى حسن بن على عسکرى متولد شده است و او را مخفى مى‏کنند.
گاهى مى‏فرستادند به خانه حضرت که این بچه را به خیال خود پیدا کنند و بکشند و از بین ببرند، ولى کارى که خدا مى‏خواهد مگر بنده مى‏تواند بر ضد آن عمل کند؟!یعنى وقتى قضاى حتمى الهى در یک جا باشد دیگر بشر نمى‏تواند کارى در آنجا بکند. بعد از وفات حضرت و نیز مقارن با وفات حضرت، مامورین ریختند خانه امام را تفتیش کامل کردند و زنهاى جاسوسه خودشان را فرستادند که تمام زنها، کنیز و غیر کنیز را تحت نظر بگیرند، ببینند آیا زن حامله‏اى وجود دارد یا نه؟ یکى از کنیزان را احتمال دادند که حامله باشد.او را بردند تا یک سال نگاه داشتند، بعد فهمیدند که اشتباه کرده‏اند و چنین قضیه‏اى نبوده است.
وجود مقدس امام عسکرى مادرى دارد به نام‏«حدیث‏»که به لقب‏«جده‏»معروف است.
چون جده حضرت حجت(عجل الله تعالى فرجه)بودند ایشان را«جده‏»مى‏گفته‏اند. زنهاى دیگرى هم در تاریخ هستند که به اعتبار اینکه شهرتشان به اعتبار نوه‏شان است اینها را«جده‏»مى‏گویند، از جمله جده شاه عباس است که دو تا مدرسه هم در اصفهان به نام‏«جده‏»داریم. زنى که شهرتش به نام نوه‏اش باشد قهرا به نام‏«جده‏»معروف مى‏شود. این زن بزرگوار به نام‏«جده‏»معروف شد.ولى تنها جده بودن سبب شهرتش نشد، مقامى دارد، عظمتى دارد، جلالتى دارد، شخصیتى دارد که نوشته‏اند(مرحوم محدث قمى رضوان الله علیه هم در الانوار البهیة مى‏نویسد)بعد از امام عسکرى مفزع الشیعه بود یعنى ملجا شیعه این زن بزرگوار بود.
قهرا در آن وقت-چون امام عسکرى بیست و هشت‏ساله بوده‏اند که از دنیا رفته‏اند،على القاعده مطابق سن امام هادى هم حساب کنیم-زنى بین پنجاه و شصت‏بوده است.اینقدر زن‏با جلالت و با کمالى بوده است که شیعه هر مشکلى برایش پیش مى‏آمد به این زن عرضه مى‏داشت.
مى‏دانید که هر یک از ائمه گویى یک خصلت‏خاص بیشتر در او ظهور داشته است که خواجه نصیر در آن دوازده بند خودش هر یک از ائمه را با یک صفتى توصیف مى‏کند که بیشتر در او ظهور داشته است. وجود مقدس امام عسکرى علیه السلام به جلالت و هیبت و رواء (1) به اصطلاح، ممتاز بودند یعنى اساسا عظمت و هیبت و جلالت در قیافه ایشان به نحوى بود که هر کس که ایشان را ملاقات مى‏کرد تحت تاثیر آن سیما قرار مى‏گرفت
مردى مى‏گوید به خدمت عمه امام عسکرى حکیمه خاتون دختر امام جواد رفتم، با ایشان صحبت کردم راجع به عقاید و اعتقادات مساله امامت و غیره. ایشان عقاید خود را گفت تا رسید به امام عسکرى. بعد گفت فعلا امام من فرزند اوست که الآن مستور و مخفى است.گفتم حال که ایشان مخفى هستند اگر ما مشکلى داشته باشیم به چه کسى رجوع کنیم؟ فت‏به جده رجوع کنید.گفتم:عجب!آقا از دنیا رفت و به یک زن وصیت کرد؟!فرمود: امام عسکرى همان کار را کرد که حسین بن على کرد.حضرت امام حسین وصى واقعى‏اش و وصى او در باطن على بن الحسین بود ولى مگر بسیارى از وصایاى خودش را در ظاهر به خواهرش زینب سلام الله علیها نکرد؟عین این کار را حسن بن على العسکرى کرد. وصى او در باطن این فرزندى است که مخفى است ولى در ظاهر که نمى‏شد بگوید وصى من اوست. در ظاهر وصى خودش را این زن با جلالت قرار داده است.
باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یا الله...
پروردگارا ما را قدر دان اسلام و قرآن قرار بده.
پروردگارا ما را قدر دان پیغمبر اکرم قرار بده، ما را قدر دان اهل بیت اطهار قرار بده، انوار محبت و معرفت‏خودت در دلهاى ما بتابان، انوار معرفت و محبت پیغمبر و آل پیغمبر در دلهاى ما قرار بده. اموات ما مشمول عنایت و رحمت و مغفرت خودت بفرما.

پى‏نوشت:

1- [به معنى حسن منظر].

منبع:
مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، جلد ، 18 صفحه 147

يکشنبه 1/11/1391 - 0:29
اهل بیت
مرحوم شیخ طوسى ، راوندى ، ابن شهرآشوب و برخى دیگر از بزرگان رضوان اللّه علیهم به نقل از داود بن قاسم جعفرى معروف به ابوهاشم جعفرى حكایت می كنند:
روزى در محضر مبارك حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى علیه السلام نشسته بودم ، كه شخصى از اهالى یمن اجازه ورود خواست و حضرت اجازه ورود داد.
پس از لحظه اى ، مردى زیبااندام و بلند قد وارد شد و به امام علیه السلام سلام كرد و حضرت جواب او را داد و فرمود: بنشین .
سپس آن مرد كنار من آمد و نشست و من بدون آن كه با كسى سخن بگویم ، در ذهن خویش گذراندم و باخود گفتم : اى كاش مى دانستم كه این مرد كیست و از كجا آمده است ؟
پس ناگهان امام عسكرى علیه السلام مرا مخاطب قرار داد و فرمود: اى ابوهاشم ! این فرزند همان اَعرابیّه اى است كه به نام اُمّ غانم یمانیّه ، معروف مى باشد كه ریگ ها را نزد پدران من مى برد و ایشان ، بر آن ریگ ها مُهر امامت مى زدند.
بعد از آن ، حضرت به آن شخص یمنى رو كرد و فرمود: ریگ هائى را كه آورده اى ، بیاور.
پس آن مرد، مقدارى ریگ در آورد و خدمت امام علیه السلام نهاد؛ و حضرت با مُهر امامت خویش ، همچون پدران بزرگوارش بر آن ریگ ها مُهر امامت خود را زد.
ابوهاشم جعفرى در ادامه سخن خود گفت : مثل این كه هم اكنون من اثر و نوشته مهر امام عسكرى علیه السلام را بر آن ریگ دارم مى بینیم كه نوشته است : «الحسن بن علىّ».
بعد از آن ، به شخص یمنى خطاب كرده و گفتم : آیا تاكنون حضرت ابومحمّد علیه السلام را دیده اى ؟
در جواب اظهار داشت : خیر، به خدا سوگند! كه تاكنون همدیگر را ندیده ایم ، همانا مدّت زمانى است كه من شیفته دیدار و زیارت وجود مباركش مى باشم ، تا آن كه جوانى - كه تا به حال او را ندیده بودم - نزد من آمد و اظهار داشت : برخیز كه به آرزوى خویش رسیده اى ، و اكنون مى بینى كه در محضر مقدّس و مبارك ایشان حضور دارم .
حضرت به آن شخص یمنى رو كرد و فرمود: ریگ هائى را كه آورده اى ، بیاور. پس آن مرد، مقدارى ریگ در آورد و خدمت امام علیه السلام نهاد؛ و حضرت با مُهر امامت خویش ، همچون پدران بزرگوارش بر آن ریگ ها مُهر امامت خود را زد
ابوهاشم جعفرى در پایان افزود: سپس از جاى خود برخاست و به حضرت خطاب نمود و گفت : من شهادت مى دهم كه تو همچون امیرالمؤمنین علىّ و دیگر ائمّه اطهار صلوات اللّه علیهم ، بر حقّ بوده و مى باشید؛ همانا كه حكمت الهى و امامت ، در این زمان به تو منتهى گشته است ؛ چون شما ولىّ خدا هستى .
سپس ابوهاشم گفت : از اسمش سؤال كردم ؟ در پاسخ گفت : نام من مهجع بن صلت بن عقبة بن سمعان بن غانم بن اُمّ غانم مى باشد، فرزند همان زن یمانیّه اى كه به صاحب ریگ معروف است.
طبق آنچه كه از روایات استفاده مى شود، سه نفر از بانوان، چنین معجزه اى را از معصومین علیهم السلام نقل كرده اند:
- اُمّ النّدى ، حبابه دختر جعفر والبیّه اسدى ، كه از زمان حضرت رسول تا امام رضا صلوات اللّه علیهم زنده ماند.
- اُمّ سلیم ، كه فقطّ حضرت رسول و امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیهما، مهر نبوّت و امامت خود را بر ریگها زدند.
- اُمّ غانم ، كه در همین داستان مطرح شد.

تبیان
منبع: إعلام الورى طبرسى، ج 2، ص 138؛ الخرائج والجرائح، ج 1، ص 428، ح 7؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 441؛ الثّاقب فى المناقب، ص 561، ح 500؛ بحارالانوار، ج 50، ص 302، ح 78. (نقل از کتاب «چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن عسکری علیه السلام»، عبدالله صالحی)

يکشنبه 1/11/1391 - 0:28
اهل بیت

امام حسن عسكری علیه السلام كیست؟


پدر امام منتظر، حضرت ابو محمد حسن بن علی عسكری علیه السلام، یازدهمین امام شیعیان است. درباره سال ولادت آن حضرت، راویان دو قول ذكر كرده اند: برخی قائل اند كه آن بزرگوار در سال 231ق. متولد شده و برخی سال 232ق. هجری را تاریخ ولادت برشمرده اند. ابن خلكان در كتاب تاریخ خود، دو قول را آورده است: یكی، روز شنبه یكی از ماه های سال 231؛ دیگری، ششم ربیع الاخر سال232. (1) اما مسعودی در تاریخ خود، سن حضرت را هنگام شهادت 29 سال (2) دانسته و چون در تاریخ شهادت امام در سال 260ق. اختلافی نیست، بنابراین او تولد حضرت را در سال 231معتبر شمرده است.
طبرسی در اعلام الوری (3) تاریخ تولد امام حسن عسکری علیه السلام را هشتم ربیع الثانی سال 232ق. بیان كرده و نیز علامه مجلسی (ره) فرموده: اشهر آن است كه روز ولادت، روز جمعه هشتم ماه ربیع الثانی است و بعضی دهم ماه مذكور و برخی شب چهاردهم را نیز گفته اند. (4) شیخ حر عاملی به این اختلاف تاریخی در شعر خود اشاره كرده است:
مولده شهر ربیع الاخر
و ذاك فی الیوم الشریف العاشر
فی یوم الاثنین و قیل الرابع
و قیل فی الثامن و هو شایع (5)
ملاحظه می شود كه شیخ حر عاملی نیز تاریخ هشتم ربیع الثانی را مشهورتر از بقیه می داند.
مكان ولادت حضرت بنا بر قول مشهور مدینه است؛ (6) هر چند برخی به اختلاف مورخان در مدینه و سامرا اشاره كرده اند. (7)
اسم شریف آن حضرت، حسن و كنیه اش ابو محمد و مشهورترین لقب های ایشان زكی و عسكری است. خالص، هادی، خاص، صامت، سراج، تقی، از دیگر القاب آن امام همام هستند. (8) همچنین «ابن الرضا» عنوانی است كه امام یازدهم و پدر و جد بزرگوارشان به آن شهرت یافته اند. (9)
پدر بزرگوار حضرت امام حسن عسكری علیه السلام، امام علی الهادی علیه السلام، دهمین امام شیعیان است. نام مادر كریمه شان را، حدیث، سلیل، سوسن و عسفان گفته اند. اما علامه مجلسی در بحارالانوار نام صحیح آن بزرگوار را سلیل می داند. آنچه مهم است، این است كه در فضیلت آن بانوی بزرگوار بین همه مورخان و محدثان اتفاق نظر است و او او را با فضیلت ترین زنان عصر خود دانسته اند. صاحب عیون المعجزات درباره آن بزرگوار می گوید: «انّها كانت من العارفات الصالحات». (10)
در عظمت شأن و مقام والای مادر گرامی حضرت امام حسن عسكری علیه السلام كافی است به ثنای امام دهم امام هادی علیه السلام درباره ایشان اكتفا كنیم كه فرمودند: «سلیل - و هو اسمها- مسلوله من الآفات و الارجاس و الانجاس». (11)
مشخصات ظاهری امام
احمد بن عبید الله خاقان، با اینكه از دشمنان اهل بیت بود، ولی ضمن توصیف آن حضرت به وقار و جوانمردی و كرم، مشخصات ظاهری ایشان را این گونه وصف كرده است:
«انه اسمر اعین، حسن القامه، جمیل الوجه، جید البدن، له جلاله وهیبه؛ (12) وی دارای چشمانی سیاه، قامتی نیكو، صورتی زیبا، بدنی موزون و برخوردار از جلالت و هیبت است».

امامت آن حضرت


شیخ مفید می گوید:
«امام هادی در ماه رجب سال 254ق. در سامرا از دنیا برفت، و در خانه خود آن حضرت، او را دفن كردند و فرزندانی كه به جای گذارد، یكی حضرت ابا محمد حسن بن علی است كه پس از آن حضرت، امام بوده و دیگر حسین، محمد و جعفر و یك دختر به نام عایشه داشت». (13)
نصوص صریحی از امام هادی علیه السلام رسیده است كه در آنها به امامت امام عسکری علیه السلام، بزرگ ترین فرزند خویش، اشاره فرموده اند. از باب نمونه:
1. ابن قولویه به سند خود از یحیی بن یسا قنبری روایت كرده كه: «حضرت هادی چهار ماه پیش از مرگ خود، به فرزندش حسن علیه السلام وصیت كرد، و مرا با جمعی از دوستان بر آن وصیت گواه گرفت». (14)
2. كلینی هم روایتی مانند روایت بالا را نقل كرده است. (15)
3. علی بن مهزیار روایت می كند كه گفت: «به حضرت هادی علیه السلام عرض كردم: اگر (خدای نكرده) پناه به خدا، پیشامدی شد (و شما از دنیا رفتید)، به كه پناه بریم (و امام كیست)؟ فرمود: «عهد من به سوی بزرگ ترین فرزندم یعنی حسن علیه السلام است». (16)
روایاتی كه در وصیت و نص كلام امام هادی علیه السلام درباره امامت فرزندش امام حسن علیه السلام وارد شده، در بسیاری از كتب حدیث و تاریخ شیعه فراوان به چشم می خورد. (17)

مكارم اخلاق امام


اولین معلم اخلاق، خود خداوند است كه قرآن را به عنوان بزرگ ترین و كامل ترین كتاب اخلاق، و معصومان علیهم السلام را به عنوان شایسته ترین مربیان اخلاق برای هدایت بشر قرار داده است. در باب فضایل و مكارم اخلاق امام حسن عسكری علیه السلام بسیار می توان سخن گفت، اما تنها به نمونه ای از آن اشاره می كنیم كه بزرگ ترین درس اخلاق را در چگونگی ارشاد دیگران به ما می آموزد. آن حضرت ملاطفت، انس گرفتن، احترام گذاشتن به شخصیت مخاطب و مدارا كردن با او را، به ما توصیه فرموده است اینك مضمون روایتی را كه ابن شهر آشوب در كتاب مناقب و نیز علامه مجلسی در بحارالانوار نقل كرده اند، از نظر می گذرانیم:
«ابن شهر آشوب از كتاب تبدیل ابوالقاسم كوفی نقل كرده كه اسحاق كندی كه در زمان خود فیلسوف عراق بود، شروع به تألیف كتابی درباره تناقض قرآن كرد و به حدی به این كار اهنمام داشت كه از مردم كناره گرفت و پیوسته در منزل مشغول به آن بود؛ تا آنكه روزی چند تن از شاگردان وی خدمت امام حسن عسكری علیه السلام رسیدند. آن جناب خطاب به آنها فرمود: در میان شما یك مرد رشیدی پیدا نمی شود كه استاد خود، كندی را از اشتغال به امور قرآن باز دارد؟ یكی از شاگردان گفت: ما شاگردان او هستیم؛ چگونه می توانیم بر استاد خود در این مورد یا چیزهای دیگر اعتراض كنیم؟! حضرت فرمود: اگر من چیزی به تو القا كنم، به او خواهی گفت؟ عرض كرد: آری. فرمود: پیش او برو و خیلی به او اظهار محبت نما و در تصمیمی كه دارد، به او كمك كن. وقتی به تو اعتماد پیدا كرد، به او بگو: یك سوال برایم پیش آمده، اجازه می فرمایی بپرسم؟ حتماً او خواهد گفت: بپرس. آن گاه به او بگو: اگر كسی كه این قرآن را آورده به این جملات سخن گفته، نزد تو بیاید و بگوید آیا جایز است كه حق تعالی اراده فرموده باشد از آن كلامی كه در قرآن است، غیر آن معنایی كه تو گمان كرده ای و آن معنی را فهمیده ای؟ او در جواب گوید: جایز است. زیرا او مردی است كه وقتی چیزی را شنید، می فهمد. آن گاه به او بگو: پس شما چه می دانید؛ شاید خداوند در قرآن معنایی غیر از آنچه شما از كلام خدا فهمیده ای، اراده فرموده باشد و لفظ را در غیر معنای خود استعمال نموده باشد.
آن مرد پیش استاد خود رفت و خیلی با او ملاطفت كرد؛ تا اینكه مسئله را آن چنان كه امام به او آموخته بود، القا كرد. استاد كندی به او گفت: دو مرتبه سؤال خود را تكرار كن. شاگرد برای بار دوم سؤال خود را تكرار كرد. استاد در اندیشه شد و این جریان را احتمال داد كه در لغت چنین استعمالی نیز باشد و لفظ، معنای دیگری نیز داشته باشد. آن گاه به شاگرد گفت: تو را قسم می دهم، بگو این حرف را از كه شنیده ای؟ شاگرد گفت: چیزی به خاطرم رسید و پرسیدم. استاد گفت: نه، غیر ممكن است. هر گز مثل تویی چنین چیزی را درك نمی كند. بگو ببینم از كجا گرفته ای؟ شاگرد گفت: امام حسن عسكری علیه السلام مرا به آن امر فرمود. كندی گفت: الان حقیقت را بیان كردی؛ این نحو مطالب تنها از این خانواده بیرون می آید. آن گاه آتش طلبید و آنچه در این باب تالیف كرده بود، سوزانید». (18)

نمونه ای از مناقب آن حضرت


«از محمد بن اسماعیل علوی روایت شده كه او گفت: حضرت عسكری علیه السلام را نزد علی بن اوتاش زندان كردند و این مرد، سخت ترین دشمنان آل محمد صلی الله علیه و آله بود و بسیار با خشونت نسبت به فرزندان و خاندان ابی طالب رفتار می كرد. به او دستور دادند: هر چه می توانی نسبت به امام سخت گیری و آزار كن.
محمد بن اسماعیل گوید: بیش از یك روز نگذشت كه آن مرد در برابر آن حضرت گونه بر خاك گذارد(كنایه از شدت فروتنی) و به واسطه احترام و بزرگداشت آن حضرت، در برابرش دیده به او نمی انداخت و سر به زیر بود. هنگامی كه امام علیه السلام از پیش او رفت، آن مرد از بهترین شیعیان خوش عقیده و ستایشگر حضرت شده بود». (19)

اندرزهایی از امام علیه السلام


- از نشانه های تواضع، سلام كردن به هر كس است كه با او برخورد می كنی و نشستن در محلی از مجلس كه كمتر از مقام توست.
- تواضع، نعمتی است كه برآن نعمت مورد حسد قرار نمی گیری.
- با ورع ترین مردم، كسی است كه در مورد شبهه توفق كند؛ و عابدترین مردم، كسی است كه واجبات را به جا آورد؛ و زاهد ترین مردم، كسی است كه حرام را ترك نماید؛‌ و كوشاترین مردم، كسی است كه گناهان را ترك نماید. (20)
و به شیعیان خود فرمود:
«شما را به ترس از خدا و پارسایی در دین خود و كوشش در راه خدا و راستگویی توصیه می كنم، و به امانت داری از هر كسی كه بوده باشد، خوب و یا بد، وفادار باشید، و به طول دادن سجده ها و خوش همسایگی سفارش می كنم كه محمد صلی الله علیه و آله بدین روش آمده در قبیله های آنان (اهل سنّت) نماز بخوانید و بر سر جنازه آنها حضور یابید، و بیمارهایشان را عیادت و حقوقشان را ادا كنید؛ زیرا هر كس از شما كه در دیانت خود پارسایی پیشه كرد و راست گفت و امانت دار بود و با مردم خوش رفتاری كرد و گفتند: «این (فرد)یك شیعه است» من ازاین امر، شادمان می شوم. از خدا بپرهیزید و زینتی باشید برای ما و نه مایه زشتی و ننگ. هرگونه دوستی را برای ما جلب كنید و هر زشتی را از ما بگردانید؛ چون هر خوبی كه درباره ما گفته شود، ما شایسته آنیم و هر بدی كه درباره ما گفته شود، ما چنان نیستیم. ما را در كتاب خدا، حقی است ثابت و قرابتی كه با رسول خدا صلی الله علیه و آله داریم و خداوند، ما را پاك شمرده و احدی مدعی این (كرامت) نیست، مگر دروغگو. خدا و مرگ را بسیار یاد آرید و قرآن بخوانید و بر پیامبر صلی الله علیه و آله بسیار دورد فرستید كه درود بر رسول خدا صلی الله علیه و آله ده حسنه دارد. آنچه را به شما توصیه كردم، خوب به خاطر بسپارید. شما را به خدا می سپارم و بر شما درود می فرستم». (21)

آموختن دعایی برای اهل قم


سید بن طاووس دعایی از قول امام حسن عسكری علیه السلام خطاب به اهل قم نقل می كند كه همچون منشوری سیاسی در آن برهه حساس منتشر شد و تا امروز از گنجینه های اهل بیت علیهم السلام محسوب می شود.
امام علیه السلام در این دعا پس از ستایش خداوند و اظهار تواضع و خضوع در برابر حضرت حق، اجابت خواسته اش را می طلبد و آن گاه از فراگیری فتنه ها و حاكمیت باطل به درگاه احدیت شكایت می برد و برای نابودی آن و سپس برای آشكار شدن حق و استواری آن دعا می كند.
مضمون دعا به گونه ای است كه گذشت زمان، تأثیری درتازگی عبارات و مضامین آن ندارد و در هر زمانی كه فتنه و آشوب دامن گیر جوامع انسانی است، می توان با آن به درگاه احدیت متمسك شد، مخصوصاً كه در فرازهایی نیز با عباراتی بسیار بلیغ و رسا برای ظهور امام زمان علیه السلام و برقراری عدل و قسط به دست آن بزرگوار دعا می فرماید. شایسته است كه در این دعا با تأمل و ژرف نگری بیندیشیم تا به شناخت، یقین و ثبات قدم بیشتری دست یابیم. و اینك ترجمه قسمت هایی از متن دعا:
«سپاس خدای را به خاطر شكر نعمت هایش و طلب افزونی آنها، و جلب روزی اش و طلب خالص شدن برای او و در او نه دیگری، و پناه از ناسپاسی و كفر پیشگی در عظمت و بزرگی او؛ سپاس كسی كه می داند هر نعمتی كه به او می رسد، از جانب پروردگارش است و هر كیفری كه به او می رسد، به خاطر بدكرداری خود اوست. و خدا درود فرستد بر محمد، بنده و پیامبرش و برگزیده خلقش و وسیله (پیوند) مؤمنان به رحمتش و درود بر تبار پاك او و والیان كاراو.
خدایا! تو خود (مردم را) به فضل خویش دعوت كردی و به خواندنت فرمودی و اجابت دعا را برای بندگانت ضامن شدی و ناامید نكردی كسی را كه خواسته خود را بر تو عرضه كرد و با حاجت خود، قصد (درگاه) تو را كرد و دستی خواهشگر را از عطای خویش تهی بازنگردانی... »
معبودا! و اینك من با خواسته خود (درگاه) تو را قصد كردم و دست خواهشم در فضل تو را كوبید، و قلبم با خشوع و خواری با تو راز و نیاز می گوید و هم خود تو را بهترین شفیع خویش به درگاهت یافتم. تو خواهش مرا می دانی، پیش از آنكه به اندیشه ام خطور كند یا در خاطرم راه یابد. پس خدایا! خواسته ام را به اجابت وصل كن و خواهش مرا با رسیدن به حاجتم قرین گردان.
خدایا! كژی فتنه ها، ما را در برگرفت و سرپوش حیرت بر ما چیره گشت و فرومایگان و حقیران، ما را درهم كوفتند و آنان كه در دین توبه ایشان، اطمینان نبود، بر ما حاكم شدند و آنكه حكم تو را معطل گذارد، كارهای ما را به ستم ربود و درنابودی بندگانت و تباه ساختن دیارت كوشید.. .
معبودا! كشت باطل درو شد و نهایت آن در رسید و ستون های آن استواری یافت و پاره هایش فراهم آمد و جوانه اش زود سر بزد و شاخه اش بالیدن گرفت... .
خداندا! دروگری از حق برای او بیار تا تنه اش را در هم كوبد و ساقه اش را در هم شكند و كوهانش را از هم بدرد و بینی اش را برخاك مالد تا باطل با آن سیمای پلیدش نهان گردد و حق با آن زیور زیبایش پدیدار شود.
خدایا! برای ستم پشتوانه بر جای مگذار مگر كه ویرانش سازی، و سپری بر جای منه مگر كه آن را بدری، و وحدت كلمه ای قرار مده مگر كه پراكنده اش كنی، و لشكری مجهز برای آن مگذار مگر كه خوارش كنی، و ستونی بر قرار #100@
مدار مگر كه آن را فرو ریزی، و بالا برنده درفشی برای آن باقی مگذار مگر كه سرنگونش سازی، و سرسبزی قرار مده مگر كه خشكش گردانی ... .
خداوندا! حق را آشكاری ده، و تاریكی فراگیر ستم و سیاهی حیرت را به او روشن و نورانی كن. خداوندا! دل های مرده را بدو جان بخش، و خواسته های گوناگون و آرای پراكنده را به او جمع كن، و حدود ضایع شده و احكام وانهاده دینت را بدو بر پای دار، و شكم های از گرسنگی برآمده را بدو سیر كن، و بدن های ناتوان و خسته را بدو راحتی بخش ... . پروردگارا! بهترین یقین ها را درباره او برای ما (به ارمغان) آور، ای آنكه تحقق بخشنده گمان های نیكی و تصدیق كننده آرزوهای به تأخیر افتاده ای!...
خدایا! آنكه به تو می خواند، و بنده تو كه به قسط قیام می كند (مهدی علیه السلام ) محتاج رحمت توست و نیازمند یاری تو بر طاعت؛ چون آغاز نعمت خویش بودی بر او، و جامه های كرامت خویش را تو خود بر قامت او پوشاندی، و محبت طاعت خویش را بر او افكندی، و از محبت خود گام هایش را در دل ها استواری دادی، و او را بر كارهایی كه اهل زمانش از آنها چشم پوشیده، توفیق عمل ارزانی كردی، و او را فریاد رس بندگان ستمدیده قرار دادی، و یاور كسانی كه جز تو یاری نیافتند و زنده كننده احكام وانهاده از كتابت و برافرازنده پرچم های دینت و سنّت های پیامبرت - كه سلام و صلوات و رحمت و بركات تو بر او و خاندانش باد - قرارش دادی.
پس خداوندا! او را از عذاب و بلای تجاوز گران در دژی استوار محافظت فرمای، و دل های پراكنده دین جویان را به نورش روشنایی بخش، و بهترین چیزی را كه به قیام كنندگان به عدل و دادت از پیروان پیامبران رساندی، به او نیز برسان.
بار الها! خوار كن به واسطه او كسی را كه در رجوع به محبت تو با او همكاری نمی كند و آن را كه به دشمنی با او برخاسته است، و با سنگ كوبنده خویش بر آنكه در صدد قیام علیه آئینت است، بكوب و آن را ذلیل و خوار گردان، و خشم گیر بر آنكه به خون خواهی او بر نمی خیزد و یاری نمی رساند؛ در حالی كه او به خاطر تو با خویشان و بیگانگان در ستیز و دشمنی می افتد كه البته این، منتی است از جانب تو بر او، نه از او بر تو... .
پس خدایا! او را به یاری خودت پشت گرم فرما و توانایی او را در آنچه از انجام آن بازمانده، مثل طرد آنان كه در حریم تو خیمه زده اند، بیفزای، و از تأیید خویش در نیرو و قدرت او توانایی قرار ده، و ما را از انس به او رمیده مكن، و او را پیش از رسیدن به آرمانش كه همان فراگیر كردن صلاح و راستی در هم كیشان خویش و ظاهر كردن عدل و داد در امتش می باشد، نمیران.
پروردگارا! به خاطر استقبالی كه از قیام به فرمان تو نشان داد، جایگاهش را در روز رستاخیز والا گردان و پیامبرت محمد صلی الله علیه و آله را به دیدارش و نیز دیدار كسانی كه از دعوت او پیروی كردند، شاد بدار و به خاطر آنچه از او دیدی، مثل قیام به فرمانت پاداش او را كامل عطا كن و او را در زندگی اش به خود مقرب فرما و به خواری ما به واسطه دوری او رحمت آور و اگر او را از دست دادیم، به ضعیفی ما در برابر كسانی كه به همراهی او (قائم) آنهارا سركوب كردیم و دست كسانی كه ما بر آنها چیره گشتیم تا از نافرمانی او دورشان سازیم، بر ما دراز گشت، رحم كن و به تفرقه ما پس از افت و وحدت در زیر سایه حمایت او رحم آر، و به حسرت ما هنگام فریادخواهی از او در جایی كه ما را از یاری او باز نشاندی، ترحم فرما... .
پروردگارا! به واسطه آنها (قائم و یاوران او) سراسر آفاق و اقطار جهان را از عدل و داد و رحمت و فضیلت آكنده فرما و مطابق كرم و بخشش خود تلاش آنها را پاس بدار، از همان سپاسی كه به بندگانت كه به عدل و داد و قیام كردند، ارزانی داشتی و از پاداش خویش آن را برایشان ذخیره فرما تا به واسطه آن مراتبشان والا گردد كه تو هر كار كه خواهی و هر چه خواهی، حكم دهی ...». (22)

تفسیر منسوب به امام علیه السلام


در میان تفاسیر شیعه، تفسیری هست كه به امام حسن عسكری علیه السلام منسوب است. این تفسیر، روایی است و 379 روایت دارد و از سوره حمد آغاز می شود و تا آیه 283 سوره بقره ادامه دارد.
سند این تفسیر به محمد بن قاسم مفسر استر آبادی می رسد كه او نیز سند خود را به ابو یعقوب یوسف بند محمد بن زیاد و ابوالحسن علی بن محمد سیار(یسار) می رساند. این دو راوی، اهل استر آباد و شیعه امامیه هستند كه مستقیماً از امام علیه السلام روایت كرده اند. (23) این تفسیر در ایران، عراق و مصر بارها به چاپ رسیده است.
درباره تفسیر منسوب به امام عسكری علیه السلام پژوهش هایی صورت گرفته است. بیش ترین چیزی كه در این تحقیقات به چشم می خورد، مطرح كردن ارزش و اعتبار این تفسیر و بیان موافقان و مخالفان و نیز دلایل آنهاست...‌(24)
اكنون باتوجه به اینكه موافقان و مخالفان تفسیر منسوب به امام، هر دو گروه از علمای برجسته هستند و هر كدام نیز برای دیدگاهشان، دلایلی ارائه داده اند، جانب داری از یك گروه و مخالفت با گروه دیگر، كار ساده ای نیست. به نظر می رسد با این تفسیر نیز می توان مانند بسیاری از تفاسیر روایی دیگر، (تفسیر عیاشی، تفسیر قمی، تفسیر فرات كوفی و ...) برخورد نمود؛ یعنی نه تمام روایات تفسیر به طور كامل و بدون ایراد پذیرفته شود و نه به طور كلی مردود دانسته شود، بلكه باید تك تك روایات مطرح شده در آن، بررسی و تحقیق شوند و در صورتی كه از نظر محتوا و سند مشكلی نداشته باشند، پذیرفته شوند.

پی نوشت ها :


1. حیات فكری و سیاسی امامان شیعه، رسول جعفریان، ج2، ص537، قم، انتشارات انصاریان، چ5، 1381ش.
2. مروج الذهب، ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، مترجم: ابوالقاسم پاینده، ج2، ص599، تهران، شركت انتشارات علمی و فرهنگی، 1374ش.
3. كشف الغمه فی معرفه الائمه، علی بن عیسی الاربلی، ج3، ص313، نشر ادب الحوزه و كتابفروشی اسلامیه.
4. بحارالانوار، ج50، ص236، بیروت، داراحیاء الثراث العربی، چ3، 1403ق/1983م.
5. منتهی الامال، شیخ عباسی قمی، ج1-2، ص441، انتشارات ایران.
6. همان؛ زندگی دوازده امام، هاشم معروف حسنی، مترجم: محمد درخشنده، ج2، ص503، تهران، انتشارات امیر كبیر، چ3، 1376ش.
7. حیاه الامام الحسن العسكری، باقر شریف القریشی، ص18، دارالكتاب الاسلامی.
8. همان، ص20.
9. منتهی الامال، ج2، ص441؛ حیات فكری و سیاسی امامان شیعه، ص536.
10. حیاه الامام الحسن العسكری، ص16.
11. همان؛ اعیان الشیعه، ج2، ص40، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات.
12. بحارالانوار، ج50، ص238؛ اعیان الشیعه، ج2، ص40.
13. الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، محمد بن محمد بن النعمان الملقب بالمفید، ترجمه و شرح: سید هاشم رسولی، ج1-2، ص299، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه.
14. همان، ج2، ص301.
15. بحارالانوار، ج50، ص246.
16.الارشاد، ج2، ص303.
17. ر.ك: بحارالانوار، ج50، ص239-241؛ الارشاد، ج2، ص301-307؛ الغیبه، طوسی، ص120-122.
18. به نقل از: طبقات مفسران شیعه، عقیقی بخشایشی، قم، دفتر نوید، ج1، ص324، چ1، 1371ش؛ حیات فكری و سیاسی امامان شیعه، ج2، ص556.
19. الارشاد، ج2، ص316.
20. ترجمه جلد هفدهم بحارالانواردر مواعظ امامان علیهم السلام، محمد باقر مجلسی، مترجم: موسی خسروی، ص318-320، تهران، انتشارات اسلامیه.
21. حیاه الامام الحسن العسکری، ص92و93.
22. مهج الدعوات، سید بن طاووس، ص63-67؛ زندگانی حضرت حسن عسكری، سید محمد تقی مدرسی، مترجم: محمد صادق شریعت، ص77-82، تهران، محبان الحسین، چ3، 1380ش.
23. تفسیر فاتحه الكتاب از امام حسن عسكری علیه السلام و پژوهشی پیرامون آن، ص57، تهران، شركت افست، 1404ق/1363ش.
24. چون قبلاً به این موضوع در نشریه پرداخته شده است، دلایل موافقان و مخالفان را حذف كرده ایم، ر.ك: فرهنگ كوثر، ش60، ص79-95و 108-116، ش71، ص104-109.


نویسنده: ربابه آقاجانی
منبع: فرهنگ کوثر 81

يکشنبه 1/11/1391 - 0:27
اهل بیت
امامان معصوم(علیهم السلام) اسوه های هدایت در زندگی هستند. هر یك از آنان، انسان های كامل و رشیدی هستند كه سرمشق راه و رسم درست زندگی می باشند. آنان قرآن ناطق و مفسران راسخ آن هستند كه متشابهات قرآنی را به محكماتی استوار تبدیل می كنند و تأویلات راستین برای هر آیه ای از آیات در زمان خودشان ارایه می دهند.
محور اسلام، قرآن صامتی است كه تنها با تفسیر و تأویل قرآن ناطق، قابلیت درك كامل را دارد. از این رو هر كه یكی را برگرفت و دیگری را فرو گذاشت گمراه شد و رنگ هدایت واقعی را ندید؛ زیرا چنان كه پیامبر(ص) فرمود ثقلان هرگز از هم جدایی ندارند تا آن كه در سر كوثر با هم بر پیامبر(ص) در روز رستاخیز درآیند. هر كس به این حبل الله ثقلان، تمسك جست، رستگار شد و از گمراهی گریخت. سیره ایشان همان عینیت بخشی به آموزه های نظری قرآن است. پس با سیره ایشان می توان حقیقت معنایی قرآن را دریافت و عمل كرد.
نویسنده با این باور به سراغ قرآن و اهل بیت(ع) رفته تا تفسیر ثقلان را درباره یكی از ناهنجارهای اجتماعی و آثار آن ارائه دهد. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.

تفسیر و تأویل امام عسكری(علیخ السلام) از دروغ

شاید نتوان زشتكاری ای بزرگ تر و زیانبارتر از دروغ یافت؛ زیرا دروغ كه سخن ناراست، خلاف حقیقت و قول ناحق است (فرهنگ فارسی، ج 2، ص 1516) و در برابر صدق قرار می گیرد (مفردات الفاظ قرآن كریم، راغب اصفهانی، ص 478، ذیل واژه «صدق») و نمی تواند هرگز حق را همراه شود. لذا هر جا دروغ و كذب آمد، حق و صدق و راستی رفت؛ و جایی كه در آن حق و صدق و راستی جایی نداشته باشد، نمی توان زیبایی، كمال و رشد را یافت. این گونه است كه دروغ را زشت ترین ناهنجاری برشمرده اند.
با نگاهی به آثار و كاركردهای زیانبار دروغ در آموزه های قرآنی، می توان زشتی این رفتار را درك كرد. خداوند در آیاتی چند به آثار و پیامدهای دروغ در زندگی دنیوی و اخروی اشاره می كند تا این گونه با نشان دادن زشتی آثار و پیامدها، مردم را نسبت به دروغ حساس نماید تا خود در اندیشه راستی باشند و از دروغ بیزاری جویند.
از جمله آثاری كه قرآن برای دروغ بر می شمارد، محرومیت از هدایت الهی (زمر، آیه 3 و نیز غافر، آیه 28) است كه نتیجه طبیعی چنین محرومیتی، محرومیت انسان از رستگاری است. (یونس، آیه 69 و نیز نحل، آیه 116)
از نظر خداوند كسی كه گرفتار بیماری دروغگویی شود، از درك و تحلیل آیات الهی ناتوان می گردد. (جاثیه، آیات 7 و 8) و در یك فرآیند به سبب عدم درك درست واقعیت ها و حقایق و تحلیل راستین آن ها، گرفتار نفاق در عمل می شود. (توبه، آیه 77) پس برخلاف آن چه می گوید عمل می كند و برخلاف آن چه باور دارد رفتار می نماید. چنین شخصی هر چند كه به نظر می رسد دیگری را فریب می دهد ولی در حقیقت به خود نیرنگ می زند. از این رو خداوند شخص دروغگو را زیانكار اصلی می داند كه آثار دروغگویی اش به خود وی بازمی گردد پیش از آن كه به دیگری آسیب و زیانی برساند. (غافر، آیه 28)
دروغگویی موجب می شود تا مردم اعتمادشان را به شخص دروغگو از دست دهند و حتی سخنان راستش را هم باور نكنند و همراهی و همدلی مردم را از دست بدهد. این گونه است كه در دنیا و آخرت در پیشگاه مردم و خدا، سیاه رو می شود. (زمر آیه 60)
خداوند، سرچشمه بسیاری از امور زشت و ناهنجار دیگر چون بدعت در دین (نحل، آیه 116)، افترا و تهمت، بیماردلی (بقره، آیات 8 و 10) ظلم و ستم (آل عمران، آیه 94 و انعام، آیه 21 و 93) را در دروغگویی می داند.
از نظر قرآن، دروغ را كسانی می سازند و می بافند كه ایمان ندارند. (نحل، آیه 105) بنابراین، یكی از نشانه های ایمان، راستگویی و صدق است كه در مقابل، نشانه بی ایمانی هم دروغگویی است. از این رو امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: «لایجد العبد طعم الایمان حتی یترك الكذب هزله و جده؛ بنده مزه و طعم ایمان را نمی یابد تا وقتی كه دروغ را چه شوخی و چه جدی ترك كند. (جامع السعادات، نراقی، ج 2، ص 248) و علی بن الحسین(ع) می فرماید: اتقوا الكذب الصغیر منه و الكبیر فی كل جد و هزل فان الرجل اذا كذب فی الصغیر اجترء علی الكبیر؛ از دروغ بپرهیزید چه كوچك، چه بزرگ، چه شوخی، چه جدی؛ زیرا كسی كه در موضوع كوچكی دروغ گفت بر گفتن دروغ بزرگ جرأت پیدا می كند. (همان پیشین، ج 2، ص 249)
امام حسن عسكری(ع) درباره نقش و كاركرد بسیار زیانبار دروغ در زندگی بشر می فرماید: جعلت الخبائث كلها فی بیت و جعل مفتاحها الكذب؛ همه پلیدی ها و زشتی ها، در یك اتاق نهاده شده و كلید آن اتاق، دروغ است. (جامع السعادات، نراقی، ج 2، ص 249)
از نظر آن حضرت(ع) همه زشتی ها و پلیدی های جهان تا زمانی كه با كلید دروغگویی باز نشود در حبس و زندان هستند، ولی انسان ها با دروغگویی، یكایك آن ها را آزاد می كنند و به درون زندگی خویش می آورند. از این رو از هرگونه دروغ جدی و شوخی پرهیز داده شده است تا زمینه روحی و روانی برای دروغ فراهم نیاید. اگر انسان به شوخی اقدام به دروغگویی كند، این بستر مناسب فراهم می آید تا برای رهایی از مشكلی و گرفتاری یا حل آن، اقدام به دروغ گویی كند. بدین ترتیب قباحت دروغ در نزد شخص از میان می رود و ناخودآگاه در دامی می افتد كه رستن از آن بسیار سخت است.
تعبیری كه امام حسن عسكری در این روایت دارد، خبائث است كه بیانگر همان شرور می باشد. به این معنا كه هر شر و بدی به طور طبیعی دور از دسترس انسان است و انسان ها به طور فطری به سوی كمالات و خوبی ها و زیبایی ها گرایش دارند، ولی اگر در دام دروغ گرفتار آیند، فطرت سالم خویش را از دست می دهند و در یك فرآیندی با زشتی ها و شرور، انس می گیرند و از فطرت خود دور می شوند و نسبت به شرور واكنش منفی نشان نمی دهند.
امام باقر(ع) جد بزرگوار امام حسن عسكری(ع) در تعبیری می فرماید: «ان الله عز و جل جعل للشر اقفالا و جعل مفاتیح تلك الاقفال الشراب، و الكذب شر من الشراب؛ خدای عز و جل برای بدی، قفل هایی قرار داده و كلید آنها شراب است و دروغ از شراب هم بدتر است. (جامع السعادات، ج2، ص 249)
آن حضرت(ع) هر چند به شراب به سبب آن كه عقل را زایل می كند، به عنوان كلید شرور اشاره می كند و به این طریق از آن برحذر می دارد، ولی در نهایت دروغگویی را بدتر از شراب خواری برمی شمارد؛ زیرا دسترسی به شراب برای همگان امكان پذیر نیست ولی دروغ، براحتی در دسترس همگان است و به ظاهر هیچ سختی و هزینه ای ندارد.
اگر كسی می خواهد رنگ رستگاری را ببیند باید از دروغ و دروغگویی دوری كند و همواره با خود و دیگران صادق باشد. در این راستا پیامبر اكرم(ص) رستگاری و رهایی از هر گناه و خطایی را در راستگویی می داند، در روایت است كه مردی به حضور رسول خدا(ص) شرفیاب گشت و مسلمان شد، سپس عرض كرد: یا رسول الله! من به گناهانی آلوده هستم كه نمی توانم از آن ها دست بردارم و از حضرتش چاره خواست. رسول خدا فرمود: آیا با من، پیمان می بندی كه دروغ نگویی؟
عرض كرد: آری و با آن حضرت پیمان بست كه دروغ نگویید و سپس مراجعت كرد. در راه با خود گفت: این پیغمبر بزرگوار چه چیز آسانی از من خواست، چون پیمان بسته كه در میان همه گناهان، تنها از دروغ گفتن بپرهیزد. وقتی خواست دزدی كند، با خود گفت: اگر من دزدی كردم و رسول خدا از من پرسید، چه جواب بگویم؟ اگر بگویم دزدی كرده ام، حضرتش مرا دزد می شناسد و سزاوار كیفر خواهم بود و اگر بگویم نكرده ام، آن وقت دروغ گفته ام و من پیمان بسته ام كه دروغ نگویم و برای همیشه به پیمان خود وفادار خواهم ماند، پس بهتر آن است كه دزدی نكنم. این را بگفت و دزدی را ترك كرد. پس از آن به هر گناهی كه نزدیك می شد، پیمان با رسول به یادش می آمد و از آن خودداری می كرد. كم كم از آلودگی به گناهان پاكیزه شد و از نیكان گشت. (داستان راستان، استاد مطهری)

امام حسن عسگری(ع) در بازداشتگاه عباسیان

امام حسن عسكری(ع) برای این كه حقایق را به صدق تمام و كمال بیان كند، در مدت كوتاه امامت خویش رنج های بسیار كشید. وی همه زندگی خویش را در پادگان نظامی به بند كشیده شده بود تا نتواند شیعیان را مدیریت و رهبری كند. پادگانی كه معتصم عباسی در سامرا بنیاد گذاشت، مركزی برای زندانیان سیاسی نیز بود.
می گویند پس از مرگ مأمون، معتصم وارد بغداد شد و از مردم برای حكومت خود بیعت گرفت. سپس به كمك ترك هایی كه در منصب های مختلف دربار خدمت می كردند، شهر سامرا را در شمال شرقی بغداد بنیاد نهاد. در این شهر محله ای را به استقرار نیروهای نظامی اختصاص داد كه به همین جهت «عسكر» نامیده شد. این محل كه از ترس تحركات شیعیان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام به اقامتگاه اجباری امام هادی(ع) و فرزندان ایشان خصوصا امام حسن عسكری(ع) تبدیل شد، آن چنان تحت مراقبت حكومت بود كه ارتباط شیعیان و دوستداران اهل بیت را با امام تقریبا ناممكن می ساخت. امام حسن عسكری(ع) در طی شش سال دوران امامت پررنج خود اوضاع دشواری را در محله عسكر گذراندند. شیعیان، غالبا از دیدار ایشان محروم بودند و اطلاعات و اخبار شیعیان و رهنمودهای آن حضرت تنها به همت چند تن از دوستداران خاص حضرت رد و بدل می شد كه به طور ناشناس در بین مأموران مراقب محله نفوذ كرده بودند یا به عناوین مختلف به محله رفت وآمد می كردند.
مدت امامت آن حضرت 6 سال و در مدت كوتاه امامت خویش با سه نفر از خلفای عباسی: المعتزه بالله، المهتدی بالله، المعتمدبالله، معاصر بود كه شدیدا از جانب این خلفا تحت فشار و محدودیت بود بطوریكه علاوه بر سكونت اجباری در محله نظامی حتی آن حضرت را در زندان نیز محبوس نمودند.
وی در عین حال از مبارزه با حكومت ستمگر، حفظ یاران و شیعیان خود، ایجاد شبكه ارتباطی با شیعیان مناطق مختلف از طریق تعیین نمایندگان و ارسال پیام ها و پیك ها و فعالیت های سری سیاسی، حمایت و پشتیبانی مالی از شیعیان، تقویت و توجیه سیاسی رجال و عناصر مهم شیعه در برابر مشكلات برای آماده سازی شیعیان جهت دوران غیبت فرزند خود امام دوازدهم، دست برنداشت.
صدق و صداقت امام حسن عسكری(ع) وی را در مقام صدیق قرار داد و توانست ارزش های انسانی را چنان جاودانه سازد كه هنوز هم میلیون ها دل عاشق به سوی او پرواز می كند. اگر ایشان تن به نفاق و دروغ می داد و با عباسیان همراهی می كرد می توانست روزگاری را در آسایش بگذراند، ولی هرگز راه رستگاری را نمی توانست به میلیون ها بلكه میلیاردها انسان در طول تاریخ نشان دهد. بی گمان، بسته نگه داشتن خباثت بود كه خباثت زدگان عباسی را به رنج می افكند و هر روز فشار را بر ایشان می افزود تا راه حقیقت را بر مردم تنگ سازند ولی در نهایت نتوانستند به مقصد و مقصود خود نایل شوند هر چند كه توانستند به زهر تلخ، جانش را بستانند و تنش را اسیر خاك گردانند ولی روح پرفروغش هم چنان روشنی بخش مومنان و شیعیان است.

علی محمد نظری
www.rajanews.com

يکشنبه 1/11/1391 - 0:25
اهل بیت
شیعیان ما کسانی هستند که از آثار ما پیروی می کنند، دستورات ما را به کار می بندند، و از آنچه نهی کرده ایم اجتناب می نمایند، و اما کسانی که در بسیاری از آنچه خداوند بر آنها واجب کرده با ما مخالفت می کنند، از شیعیان ما نیستند.
این نوشتار درصدد بیان گوشه ای از صفات و ویژگیهای شیعه و پیرو واقعی ائمه معصومین(ع) است که از زبان برخی از آن بزرگواران از جمله امام حسن عسکری(ع) بیان شده است.

تفاوت محب و شیعه بودن

هر اهل ایمانی می کوشد تا در زندگی چنان باشد که بتوان او را به عنوان مؤمن معرفی کرد. کسانی که پیشوایی را به اقتدا و رهبری برگزیده اند، در این مسأله می بایست بیش تر تلاش کنند؛ زیرا پیروی از پیشوا، گام نهادن در جای پای اوست.
هرکسی می تواند مدعی ایمان و محبت شود ولی اگر کسی مدعی شیعه گری و پیروی شد، می بایست حق مطلب را به جا آورد؛ زیرا دوستی می تواند با مخالفت و حتی عصیان در برخی از موارد جمع شود، ولی پیروی و اقتداگری این گونه نیست. از این رو در روایات آمده وقتی برخی ها مدعی تشیع و شیعه گری می شدند، معصوم(ع) آنان را نمی پذیرفت و می فرمود: شما محب و دوستدار مایید نه این که شیعه ما بوده باشید. شیعیان واقعی کسانی چون سلمان و مقداد و ابوذر و عمارند.
می گویند: روزی عده ای از شیعیان به دیدار امام رضا(ع) آمدند و به خادم امام گفتند: می خواهیم آقا را ببینیم آقا اجازه نداد. بعد از چندین مرتبه، امام اجازه ورود را دادند. همه آمدند به امام گفتند: ما همه شیعه شماییم، چرا اجازه نمی دادید. امام(ع) فرمود: شما محب ما هستید نه شیعه ما؛ شیعه آن کسی است که به فرمان ها و دستورهای ما گوش دهد و عمل کند. قال الامام علیه السلام: ان شیعتنا هم الذین یتبعون آثارنا و یطیعونا فی جمیع اوامرنا و نواهینا فاولئک شیعتنا فاما من خالفنا فی کثیر مما فرضه الله علیه فلیسوا من شیعتنا؛ شیعه ما کسانی هستند که آثار و گامهای ما پیروی می کنند و در همه اوامر و نواهی از ما اطاعت می کنند. اینان شیعیان ما هستند و اما کسانی که در بسیاری از واجبات الهی با آن مخالفت می ورزند، ایشان از شیعیان ما نیستند. (بحارالانوار، ج ۶۵، ص۱۶۲)
در حقیقت امام(ع) می فرماید که هرکس که محبت اهل بیت(ع) را در دل دارد شیعه نیست؛ بلکه شیعه شرایط خاصی دارد که اطاعت محض و کامل از ما و فرمان های الهی یکی از آن هاست.
برای شناخت شیعه واقعی می توان به روایات بسیاری تمسک جست که بخشی از آن ها روایاتی است که از امام حسن عسکری(ع) درباره شیعیان وارد شده است.

تشیع، سبک زندگی

این پرسش همواره مطرح است که شیعه کیست و به چه کسی شیعه گفته می شود. بی گمان شیعه نه تنها یک مذهب و راه و روش دینداری و تفسیری از حقیقت اسلام است؛ بلکه شیوه زندگی است. از این رو قرآن، زندگی حضرت ابراهیم(ع) و کسانی را که به درستی در مسیر دین حنیف گام برداشته اند می ستاید. در عصر پیامبر(ص) نیز این پیامبرگرامی اسلام است که زندگی امیر مؤمنان(ع) را می ستاید و می فرماید کسانی که این سبک زندگی را در پیش گرفته اند رستگار هستند.
امیرمؤمنان(ع) چنان می زیست که قرآن خواسته بود. از این رو آن حضرت (ع) را همان گونه که قرآن ناطق گفته اند، قرآن مجسم نیز دانسته اند. تنها شماری اندک از صحابه پیامبر(ص) به فرمان آن حضرت(ص) توانستند شیعه واقعی امیرمؤمنان(ع) و رستگار شوند که برجسته ترین ایشان سلمان، مقداد، ابوذر و عمار بودند.
آن حضرت(ع) مقتدا و پیشوا و امام واقعی این گروه بود و آنان در زندگی خویش از سبک زندگی امیرمؤمنان (ع) بهره بردند.
آن حضرت می دانست که همگی توانایی اقتدا به وی را ندارند. از این رو از مردم می خواهد که دست کم تا می توانند از سبک زندگی وی در حد توان سود برند تا در صراط مستقیم قرار گیرند؛ زیرا صراط مستقیمی که آیات قرآنی به آن توجه داده و ما هر روز ده ها بار از خداوند خواهان هدایت بدان سو هستیم، صراط علوی و سبک زندگی آن حضرت می باشد.

شیعه گری در عصر امام صادق(ع)

آن حضرت می فرماید اگر می خواهید از من پیروی کنید و مرا مقتدای سبک زندگی خویش قرار دهید شاید ناتوان باشید و نتوانید این گونه عمل کنید و لکن اعینونی بورع و اجتهاد و عفه و سداد؛ اما با پرهیزکاری و تلاش فراوان و پاکدامنی و راستی مرا یاری دهید.
در عصر امام صادق(ع)، بسیاری خود را به اهل بیت(ع) می چسباندند؛ زیرا عصر گریز از امویان بود و چهره زشت و کریه و ضد اسلامی آنان بر مردم آشکار شده بود و مردم می خواستند تا به سوی فرمان خداوند و عمل بدان بازگردند و در خانه اهل بیت را بزنند.
شیعه گری و اهل بیت دوستی به عنوان گفتمان غالب بر جامعه در آمده بود و هرکسی می کوشید تا خود را به اهل بیت(ع) نسبت دهد و از علاقه و محبت مردم استفاده کند؛ چنان که بنی عباس از این عشق و علاقه مردمی برای مقاصد سیاسی استفاده کرده و مردم را به سوی خویش می خواندند. در این زمان است که امام جعفر صادق(ع) می فرماید: ایاک و السفله ! فانما شیعه علی من عف بطنه و فرجه و اشتد جهاده، و عمل لخالقه، و رجا ثوابه، و خاف عقابه، فاذا رایت اولئک شیعه جعفر. امام صادق (علیه السلام) فرمود: بر تو باد پرهیز از افراد پست! همانا، شیعه علی، کسی است که شکم را از حرام پر نسازد و راه عفت و پاکدامنی در پیش گیرد و سخت کوش باشد، برای خدا کار کند و به پاداش او، امیدوار باشد و از عذاب او، بهراسد. زمانی که آنها، را [این چنین] دیدی، [بدان که] شیعه من، هستند.(کافی، کلینی ج ۲/ص ۳۳۲/حدیث ۹)
در این هیاهوی شیعه گری و هجوم برای همراهی با افکار عمومی و گفتمان غالب جامعه گروهی خود را شیعه اهل بیت(ع) می نامند تا به اهداف و مقاصد خاص خود برسند.
مردمانی پست و دون صفت، با کارهای خویش نام امامان(ع) و مقام شیعه گری را آلوده می کردند. از این رو امام صادق(ع) هشدار می دهد و می فرماید: معاشر الشیعه ! کونوا لنا زینا، ولا تکونوا علینا شینا. قولوا للناس حسنا، و احفظوا السنتکم و کفوها عن الفضول و قبیح القول؛ ای گروه شیعه! شما، مایه زینت و زیبایی ما باشید، نه این که باعث سرزنش ما خاندان شوید. با مردم، به نیکی سخن بگویید و مراقب زبان خودباشید و آن را از گفتار بیهوده و سخن زشت باز دارید. (وسائل الشیعه، حر عاملی، ج۸: ص ۵۳۵ حدیث ۸۱)
عده ای نیز برخلاف سیره عملی و سبک زندگی امامان و اهل بیت(ع) عمل می کردند و به نام دین، به ثروت اندوزی مشغول بودند واز سبک زندگی امامان(ع) دور می شدند و با این همه، مدعی شیعه گری بودند.
ابو اسماعیل می گوید: به امام باقر(ع) گفتم: فدایت شوم! شیعیان، پیش ما زیادند. امام فرمود: آیا ثروتمند به نیازمند مهربانی می کند؟ آیا نیکوکار از گنهکار می گذرد؟ و آیا به هم کمک مالی می کنند؟ (تا برابر هم شوند و عدالت برقرار باشد)؟ گفتم: خیر. فرمود: این ها شیعه (حقیقی) نیستند. شیعه، کسی است که این طور عمل کند. (کافی، ج ۲، ص ۳۷۱، حدیث ۱۱)
امام در جایی دیگر می فرماید که شیعیان ما را بیازمایید تا معلوم شود که واقعا شیعه هستند یا مدعی شیعه گری می باشند: امتحنوا شیعتنا عندثلاث: عند مواقیت الصلاه ، کیف محافظتهم علیها، و عند اسرار هم، کیف حفظهم لها من عدونا، و الی اموالهم کیف مواساتهم لاخوانهم فیها؟؛ شیعیان ما را، در سه جا امتحان کنید: در اوقات نماز، ببینید چگونه اوقات نماز را حفظ می کنند، در بیان اسرارشان، ببینید چگونه از دشمنان ما، آن ها را حفظ می کنند و در مورد ثروت هایشان ببینید چگونه نسبت به برادران خود، تعادل را حفظ می کنند و به کمک و یاری آن ها می رسند (بحارالانوار، مجلسی، ج ۸۳، ص ۲۲، حدیث ۴۰)
این در حالی است که شیعه کسی است که در هر کار خیری نه تنها اهل شتاب و پیشقدمی است بلکه در شتاب گیری نسبت به یکدیگر چنان است که مسابقه می گذارد و می کوشد تا بر یکدیگر سبقت گیرد و پیش از دیگری آن کار نیک و خیر را انجام دهد. این سبکی است که پیامبر (ص) زندگی شیعه را بدان ترسیم و تصویر می کند.
ابن عباس می گوید: از پیامبر اکرم(ص) درباره فرموده خداوند در قرآن السابقون السابقون... پرسیدم؟ در پاسخ فرمود: جبرئیل گفت: آنان، علی(ع) و شیعیان او هستند که به سوی بهشت، پیش تاختند و به الطاف و نعمت های خداوند، نزدیک شدند. (بحار الانوار، ج ۶۸، ص ۲۰، ح ۳۳.)

معرفی شیعه واقعی در سخنان امام حسن عسکری(ع)

یکی از روش هایی که امام حسن عسکری (ع) برای معرفی شیعیان واقعی به کار می برد، بهره مندی از روش سفارش است. وی در مجموعه ای از وصایا و سفارش های خویش، شیعی خویش را معرفی می کند که از آن جمله می توان به این سفارش اشاره کرد که حاوی بسیاری از خصوصیات مومن و شیعی واقعی می باشد.
امام حسن عسکری (ع) به شیعیان فرمودند: شما را سفارش می کنم به: رعایت تقوای الهی، پیشه کردن پارسایی در دین خود، کوشش بسیار برای خدا، راستگویی، امانت پردازی به کسی که چیزی به شما سپرده، خواه نیکوکار باشد و خواه بدکار، انجام سجده های طولانی و خوش همسایگی که محمد(ص) بدین روش آمده است.
همچنین سفارش می کنم که در میان قبیله و عشیره هایشان نماز گزارید، در تشییع جنازه هایشان حضور یابید، از بیمارانشان عیادت نمایید و حقوقشان را بپردازید، زیرا هر یک از شما که در دینش پارسا و در گفتارش راستگو باشد و امانت مردم را بپردازد و با آنان خوش اخلاقی نماید، در این صورت گویند: این یک شیعه است! من از شنیدن آن جمله شادمان می شوم.
از خدا پروا نمایید و زینت (و مایه سرافرازی ما) باشید نه مایه زشتی و (سرافکندگی)، همه دوستی را به سوی ما بکشانید و هر زشتی را از ما دور نمایید، زیرا هر خوبی که در حق ما گفته آید ما شایستگی آن را داریم و هر بدی که درباره ما بر زبان آید ما چنان نیستیم. ما را در کتاب خدا حقی است و با رسول خدا(ص) خویشاوندی است و خداوند ما را پاک شمرده و هیچ کس غیر از ما نمی تواند ادعای چنین مقامی را نماید مگر این که دروغ پرداز باشد.
بسیار یاد خدا و یاد مرگ نمایید و بسیار به تلاوت قرآن بپردازید و صلوات بر پیامبر(ص) فرستید، زیرا صلوات بر رسول خدا(ص) ده حسنه دارد.
آنچه را به شما سفارش کردم در حفظ آن بکوشید، شما را به خدا می سپارم و به شما درود می گویم. (برگرفته از کتاب تحف العقول عن آل الرسول)
امام حسن عسکری(ع) از این که شیعه به اموری دلبستگی پیدا کند که وی را خوار و ذلیل می سازد هشدار می دهد. از ایشان می خواهد که سبک زندگی خویش را به گونه ای درآورند که جز به اموری که عزت برای ایشان فراهم می آورد علاقه و دلبستگی پیدا نکنند. از این رو می فرماید: چقدر زشت است مومن به چیزی علاقه مند باشد که او را خوار کند.
از جمله اموری که آدمی را به خواری و ذلت می کشاند و عزت را از مدار زندگی وی دور می سازد شهوت پرستی و حب ریاست است. وی می فرماید: از شهوت طلبی و حب ریاست بپرهیزید که این دو صفت تو را به هلاکت می نشاند.
حضرت در تبیین سبک درست زندگی، به مسأله اعتدال به عنوان مهم ترین معیار سنجش رفتار توجه می دهد و می فرماید که هرگز از دایره اعتدال گام فراتر نبایست گذاشت که این فرمان الهی است؛ زیرا انسان حتی در کار خیر چون بخشندگی نباید به گونه ای عمل کند که از نداری خود را سرزنش و ملامت کند و یا زمینه سرزنش و ملامت دیگری را بر خود فراهم آورد و نه آن که دست بسته و بخیل باشد که هیچ کسی از وی خیر و بهره ای نبرد. خداوند خطاب به پیامبرش(ص) درباره شیوه بذل و بخشش می فرماید: نه دست خویش را از روی خست به گردن ببند و نه به سخاوت یکباره بگشای که در هر دو حال ملامت زده و حسرت خورده بنشینی (اسراء آیه ۹۲) از این رو امام(ع) می فرماید: بخشندگی اندازه ای دارد که اگر از آن فراتر رود اسراف است. اسراف نیز چنان که از آیات قرآنی معلوم است شیوه نادرستی در بهره گیری از نعمت های الهی است که موجب می شود تا شخص از محبت الهی دور شود (انعام آیه ۱۴ و نیز اعراف آیه ۱۳)

گزارشی تاریخی از سبک زندگی امام حسن عسکری(ع)

در تفسیر امام حسن عسکری(ع) حدیثی وارد شده است که آن را ابویعقوب یوسف بن زیاد و علی بن سیار روایت کرده اند، این دو بزرگوار می گویند: شبی در خدمت امام عسکری(ع) بودیم- در آن زمان حاکم آن سامان نسبت به امام(ع) تعظیم می کرد و اطرافیان او نیز احترام می نمودند - ناگهان حاکم شهر از آنجا عبورش افتاد و مردی دست بسته همراه او بود. او امام(ع) را که در بالای خانه قرار داشت و از بیرون مشاهده می شد دید، همینکه چشمش به آن حضرت افتاد به خاطر احترام از مرکب پیاده شد.
امام عسکری(ع) فرمود: به جای خود برگرد، و او در حالی که تعظیم می کرد به جای خود یعنی روی مرکب برگشت و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا این شخص را امشب کنار یک دکان صرافی گرفته ام، به گمان اینکه می خواسته راهی به دکان باز کند و از آن سرقت کند. همین که خواستم او را تازیانه بزنم- و این روش من است متهمی را که دستگیر می کنم پنجاه تازیانه می زنم تا تنبیه او باشد و بعد از آن جرم بزرگتری مرتکب نشود- او به من گفت: از خدا بترس و کاری که باعث خشم خداوند می شود انجام نده، من به راستی از شیعیان علی بن ابی طالب و شیعه این امام بزرگوار، پدر کسی که به امر خدا قیام می کند می باشم.
من از او دست برداشتم و گفتم: تو را نزد امام(ع) می برم، اگر آن حضرت گفته ات را تصدیق کرد که از شیعیان او هستی تو را رها می کنم، و اگر دروغ گفته بودی بعد از آنکه هزار تازیانه به تو زدم دست و پایت را قطع خواهم کرد، اکنون او را به حضور شما آورده ام، آیا او همان طور که ادعا کرده از شیعیان شما است؟
امام (ع) فرمود: پناه بر خدا می برم، این کجا از شیعیان علی بن ابی طالب می باشد؟ خدا او را در دست تو گرفتار کرده است بخاطر اینکه به خیال خود اعتقاد دارد که از شیعیان حضرت علی(ع) است.
حاکم گفت: راحتم کردی، الان پانصد ضربه به آن می زنم و هیچ اعتراضی هم بر من نیست. و چون او را به فاصله زیادی از آنجا دور کرد دستور داد او را به رو بر زمین افکندند، دو جلاد را یکی در طرف راست و دیگری در طرف چپ بر او گماشت و به آنها گفت: او را بزنید و بدرد آورید.
این دو نفر شلاق های خود را بطرف او پایین آوردند، ولی به او برخورد نکرد و هر چه می زدند بر زمین می خورد، حاکم ناراحت شد و گفت: وای بر شما، زمین را می زنید؟
به پشت و کمر این شخص بزنید، دوباره شروع به زدن کردند و پشت و کمر او را نشانه گرفتند ولی این بار دستهای آنها خطا رفت و آن دو به یکدیگر زدند و داد و فریاد آنها بلند شد.
حاکم به آنها گفت: وای بر شما، مگر شما دیوانه شده اید؟ چرا خودتان را می زنید؟ این مردی را که بر زمین افتاده بزنید.
گفتند: ما همین کار را می کنیم و جز او را هدف نمی گیریم و نمی زنیم ولی دست های ما بی اختیار منحرف می شود بطوری که ضربه ها بر خود ما وارد می شود.
حاکم چهار نفر دیگر از ماموران خود را صدا زد و به این دو نفر اضافه کرد و گفت: او را احاطه کنید و تا می توانید بزنید، شش نفر دور او را گرفتند و شلاق ها را بالا بردند که او را بزنند ولی این بار شلاق به حاکم اصابت کرد.
او از مرکب پیاده شد و فریاد کرد: مرا کشتید، خدا شما را بکشد، این چه کاری است که می کنید؟
گفتند: ما غیر این شخص را نمی زنیم و نمی دانیم چرا چنین می شود؟
حاکم با خود گفت: شاید اینها توطئه کرده اند، لذا چند نفر دیگر را مامور کرد که این شخص را بزنند، ولی آنها هم حاکم را زدند.
بار دیگر گفت: وای بر شما چرا مرا می زنید؟
گفتند: به خدا قسم ما جز این شخص را نمی زنیم.
حاکم گفت: سر و صورت مرا مجروح کردید، اگر مرا نمی زنید از کجا این جراحتها پیدا شد؟
گفتند: دست ما بشکند اگر تو را قصد کرده باشیم.
مرد گرفتار به حاکم گفت: ای بنده خدا، آیا به این لطفی که به من می شود و ضربات شلاق از من دفع می گردد هیچ توجه نمی کنی و عبرت نمی گیری؟
وای بر تو مرا نزد امام(ع) برگردان و هرچه در مورد من فرمان داد اجرا کن.
حاکم او را نزد امام(ع) برگرداند و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا، کار این شخص عجیب است،از طرفی انکار کردید که از شیعیان شما باشد- و هر که شیعه شما نباشد ناگزیر شیعه ابلیس است و جایگاهش در آتش است - و از طرف دیگر معجزاتی از او مشاهده کردم که مخصوص پیامبران است.
امام(ع) فرمود:
بگو: یا جانشینان پیغمبران. (یعنی اظهار معجزه منحصر به پیامبران نیست بلکه جانشینان واقعی آنها هم به آوردن معجزه توانائی دارند.) حاکم هم کلام خود را با اضافه کردن جمله ای که امام(ع) فرمود تصحیح کرد.
سپس امام عسکری(ع) به حاکم فرمود: ای بنده خدا این شخص در اینکه ادعا کرده از شیعیان ما است دروغ گفته است، دروغی که اگر می فهمید و از روی عمد آن را می گفت به تمام آن عذاب تو گرفتار می شد و در زندان زیرزمینی سی سال باقی می ماند، ولی خداوند به او رحم کرد، زیرا کلمه را بر آنچه قصد کرده اطلاق نموده و از روی عمد دروغ نگفته است (یعنی او از محبان ما است ولی فکر می کرده که از شیعیان ماست. او راست نگفته اما قصد دروغ هم نداشته است) و تو ای بنده خدا بدان که خداوند او را از دست تو نجات داده است، او را رها کن، زیرا از دوستان و محبان و ارادتمندان ما است گرچه از شیعیان ما نیست.
حاکم گفت: نزد ما این تعبیرات همه مساوی است، چه فرقی بین اینها است؟ امام(ع) به او فرمود:
الفرق ان شیعتنا هم الذین یتبعون آثارنا، و یطیعونا فی جمیع او امرانا و نو اهینا، فاولئک من شیعتنا. فاما من خالفنا فی کثیر مما فرضه الله علیه فلیسوا من شیعتنا.

سیمای شیعه از نگاه امام عسگری (ع)

شیعیان ما کسانی هستند که از آثار ما پیروی می کنند، دستورات ما را به کار می بندند، و از آنچه نهی کرده ایم اجتناب می نمایند، و اما کسانی که در بسیاری از آنچه خداوند بر آنها واجب کرده با ما مخالفت می کنند، از شیعیان ما نیستند.
سپس امام(ع) به حاکم فرمود: و تو دروغی گفته ای که اگر از روی عمد مرتکب شده بودی خداوند تو را به هزار تازیانه و سی سال زندان زیر زمینی گرفتار می کرد.
حاکم عرض کرد: آن دروغ چه بوده است ای فرزند رسول خدا؟
امام (ع) فرمود: معجزاتی را که دیدی به این شخص نسبت دادی در حالی که معجزه کار او نیست بلکه کار ما است که خداوند در مورد او ظاهر کرد تا حجت ما را آشکار کند و عظمت و شرافت ما را روشن سازد، و اگر گفته بودی معجزاتی در مورد او مشاهده کردم- و عمل را به او نسبت نمی دادی- آن را انکار نمی کردم، آیا حضرت عیسی که مرده را زنده کرد معجزه نیست؟ آیا معجزه، کار آن مرده بود یا عیسی؟ آیا گل را که به شکل پرنده ساخت و به اذن پروردگار پرنده گردید، این معجزه کار پرنده بود یا حضرت عیسی؟ آیا آنهائی که مسخ شدند و با خواری بوزینه گردیدند معجزه نیست؟ آیا این معجزه کار بوزینه ها بود یا پیغمبر آن زمان؟ حاکم گفت: «استغفرالله ربی و اتوب الیه» «از خدا طلب آمرزش می کنم و به سوی او بازگشت می نمایم.»
سپس امام عسکری(ع) به آن شخص که ادعا کرده بود شیعه علی بن ابی طالب (ع) است، فرمود:
یا عبدالله لست من شیعه علی(ع)، انما انت من محبیه.
ای بنده خدا تو شیعه علی بن ابی طالب(ع) نیستی بلکه از دوستان او می باشی.
همانا شیعیان آن حضرت کسانی هستند که خداوند تبارک و تعالی درباره آنان فرموده است: «والذین آمنوا و عملواالصالحات اولئک اصحاب الجنه هم فیها خالدون.» (بقره/۲۸)
«کسانی که ایمان آورده اند و اعمال صالح انجام می دهند اهل بهشت خواهند بود، و در آن جا برای همیشه خواهند ماند.»
شیعیان کسانی هستند که به خدا ایمان آورده اند و او را به صفاتی که خودش فرموده توصیف می کنند و از صفات دیگر که برخلاف آن باشد پاک و منزه می دانند، و محمد(ص) را در همه گفتارش تصدیق می کنند، و همه کارهای او را عین صواب و راستی می دانند و عقیده دارند که علی(ع) بعد از او سرور و پیشوای همگان است و بزرگواری است که هیچکس از امت محمد(ص) همتای او نیست، بلکه اگر همه آنها را در کفه ای و علی(ع) را در کفه ای دیگر قرار دهند، کفه علی(ع) بر آنها ترجیح پیدا می کند، مانند ترجیح داشتن وزن آسمان و زمین بر یک ذره بی مقدار.
و شیعیان علی(ع) کسانی هستند که در راه خدا هیچ باکی ندارند که مرگ سراغ آنها آید، یا آنها در دام مرگ قرار گیرند و شیعیان علی(ع) آنهایی هستند که برادرشان را بر خود ترجیح می دهند، گرچه در حال نیاز و حاجت باشند و آنها کسانی هستند که خداوند در جائی که نهی فرموده آنها را نمی بیند، و جائی که امر فرموده خالی از آنها نیست.
و شیعیان علی بن ابی طالب (ع) کسانی هستند که در احترام نمودن و بزرگداشت برادران مأمن، به مولای خود علی(ع) اقتدا می کنند.
و آنچه گفتم گفتار خودم نیست بلکه گفتار رسول خدا(ص) است و این فرمایش پروردگار است که فرموده است: «و عملواالصالحات» یعنی بعد از اعتراف به توحید و اعتقاد داشتن به نبوت و امامت همه فرائض و تکالیف الهی را بجا می آورند، و در رأس آنها دو فریضه است:
یکی ادا کردن حقوق برادران دینی، دوم رعایت تقیه و آشکار نکردن عقیده مذهبی برای آنکه جان و مال خود را حفظ کنند

(تفسیر امام عسکری، ج ۷، ص ۶۱۳/بحار الانوار، ج ۸۶، ص ۰۶۱/ تفسیر برهان، ج ۴، ص ۳۲).
آینده روشن

يکشنبه 1/11/1391 - 0:24
اهل بیت

تجلی یازدهم
محبوبه زارع

تجلی یازدهم که بر طلوعی بی‏زوال تکیه دارد، درد را چه عمیق درک کرده است، تبسم قدسی لحظاتش، همه صبر بود و اشک‏های هماره نیمه شب‏هایش، تمام شوق وصال!
می‏دید و می‏نگریست که حقارت دنیا، در تغافل مردم، به ارزشی جدال برانگیز تبدیل شده است. رنج می‏برد از این که انسان، آن سوی این هیچستان خاک را جست‏وجو نمی‏کند و به فراتر از خود نمی‏اندیشد!
مهربانی محض بود و صبر تمام! زنجیرهای اسارت را بر دست و پای خود تحمل کرد تا مردم، زمین‏گیر نشوند؛ تا جهانی را از اسارت در خاک برهاند.
در موضع علم و مناظره، مقتدرانه قد علم کرد تا انسان را از جهالت دست و پاگیر خویش نجات دهد. پایگاه‏های مردمی‏اش، گسترده‏ترین مدرسه‏های خودسازی و جامعه‏پروری بود. اما افسوس که کم بودند آنان که این را فهمیدند!

چه غریبانه گذشت!

زهد، کمترین محصول درخت ایمان اوست و کرامت، کوتاه‏ترین سایه شاخ و برگ‏های عظمتش. مدینه، از ربیع‏الاول 231 هجری، موازنه حضور او را در خاک دنبال می‏کرد و در جست‏وجوی مجالی برای عرضه حقیقت او به بیکرانه‏ها بود. تا آن‏که سامرا، بلوغ پذیرش او را در خود حس کرد و چیزی نگذشت که امام، به اتفاق پدر بزرگوارش، سکونت در آن دیار را برگزید.
اینک امامی 28 ساله، در گوشه سامرا سر بر بالین شهادت می‏گذارد. شش سال است که بار سهمگین ولایت را بر شانه‏های شکوه و استوار خویش حمل می‏کند. نه... نه... نه بر شانه‏های خسته و نه بر دوش زخمی خویش، بلکه این رسالت آسمانی را در ژرفای باور و در اعماق جان خویش، ثبت کرده است.
معتمد عباسی، تا لحظه‏ای دیگر، به خواسته بزرگ خود می‏رسد. سال‏های اسارت و غم، سال‏های غم و تنهایی روزهای تنهایی و سکوت... آه، غریبانه گذشت؛ چه معصومانه سپری شد!

رفت و فردا را به موعود(عج) سپرد

امام، دل به فردایی سپرده است که موعودش علیه‏السلام ، حقیقت دین را فریاد زند. می‏رود و دنیا را با همه فرازها و نشیب‏هایش، با همه پستی‏ها و بلندی‏هایش به او می‏سپارد. به او می‏سپارد، دردهای نهفته‏ای را که جز در و دیوارهای اتاق کوچکش در سامرا، احدی تاب گفتنش را نداشت.
اسارت و سکوت حسنی علیه‏السلام باز هم در قصه حماسی او رقم خورده است. باشد تا خروش و فریاد حسینی‏اش، نصیب فرزندش مهدی(عج) شود.

مرثیه‏سرای تو و چشم انتظار فرزند توایم
مصطفی پورنجاتی

از کودکی‏ات، سجود و سیر و سلوک، به سیمایت نور می‏افشاند و عرفان، رخ‏آرای تو گشته بود. وقتی بر شانه‏های تو، جامه فاخر امامت امت نشست، به حبس کج نهادان، آرزده شدی. پرنده روح تو اما به هیچ میله و قفلی تن نداد؛ که اوج زندان و کنج آن حبس، رخصت خلوت تو بود با معبود؛ «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد».
روزها با تشنگی کام تو، با روزه و شب‏ها با ناله و نوای مناجات تو پیوسته، رنگ خدا می‏گرفت. آن رنج‏ها و عسرت‏ها را به صبر و سکوت، به شیوه نیای بزرگت علی علیه‏السلام از سر گذراندی و با حضور گسترده کلامت بر سرزمین‏های شیعیان، دل‏آرامشان شدی. این حضور گرم، از آنِ ارشادگری‏های تو بود.
سیره و سریرت تو، به سان کهکشانی از نور و منظومه‏ای از ستارگان شب، مرز پیدا کردن راه بود از بیراهه، و بدعت‏ها و کژی‏ها، با انگشت اشارات تو به سمت صراط، راه می‏نمود.
آهسته آهسته، روی در پرده می‏کشاندی تا دلدادگان کوی تشیع را به شیوه مهدی‏ات مأنوس کنی که: آفتاب می‏خواهد روی در نقاب ابر کشد و تا زمانی دور، این‏گونه بتابد.
مرثیه‏سرای هجرت توییم و همچنان چشم انتظار رونمایی آفتاب.
«ما در انتظار رویت خورشیدیم»

پدر روزهای انتظار
عباس محمدی

هر شب که دلم برای تو تنگ می‏شود، ابرها در فراق، با من گریه می‏کنند. کاش به جای خاک، از کلمه آفریده می‏شدم تا سراپا شعر می‏شدم در ستایش تو!
تو، پدر غم‏های شیرین روزهای انتظاری. گاهی نوشتن دشوار است و از تو نوشتن دشوارتر. اشک‏هایم، مرغان دریایی‏اند که ساحل چشمانم را به بوی غربت حرم تو جست‏وجو می‏کنند. اشک‏هایم، کبوترانی‏اند که آرزو دارند گره دخیل‏هایی شوند که به ضریحت بسته شده است.

بیست و ششمین بهار که پرپر شد

بالش شب‏هایم خیس می‏شود از خیال 26 بهاری که کوتاه‏تر از همه پروازها، گذشت. عمری گذشته است و هنوز جهان نتوانسته از 6 سال امامت مهربانی‏هایت بگوید.
هنوز تنگنای روزهای زندان‏های پی در پی تو، گلوی جهان را می‏فشارد.
جهان مسموم، هنوز سرفه می‏کند.
از روزی که تو مسموم شدی، بادها هر ثانیه سرفه می‏کنند.
بوی رفتنت، خبر شهادت داشت. پرنده‏تر از همه ابرها رفتی. رفتی، تا طلوع تو، در آغاز چهاردهمین خورشید بشکند و عطر عدالت، مثل باران‏های بهاری، جهان را فرابگیرد.

شش سال امامت در سه ظلمت فراگیر

شش سال، خورشید امامتت، بی‏وقفه می‏تابید تا لبخندهایت، جهانی را معطر کنند. اما سه ظلمت فراگیر، حصار آسمان امامتت شده بودند، تا هیچ روزنی، عطر نورانی‏ات را حس نکند؛ سه قفس تنگ که نفس را تنگ می‏کردند، پرندگی‏ات را اسیر کردند. سامره، شش سال زندان پی‏در پی‏ات شد و دیوارهای بسته، خستگی مدامشان را در عبادات مدامت گریه می‏کردند.

پیام‏های کوتاه:

ـ ردپاهای گمشده‏ی ما، مسافران توفانند که پی عطر تو می‏گردند.
ـ هر قدم که به تو نزدیک‏تر می‏شویم، عطر بهشت را بیشتر حس می‏کنیم.
ـ مگر حرمت را بر آسمان هفتم بنا کرده‏اند که این همه ابر بارانی، بر شانه ما می‏گیرند؟
ـ فرسنگ‏ها سنگ را به شوق زیارت حرمت، با بادها می‏دوم و با رودها آواز می‏خوانم؛ شاید در پای تو کبوترانه بمیرم.

می‏رود؛ ولی خشنود و نگران
حسین امیری

می‏گفت «زیبایی چهره، جمال برون است و زیبایی عقل، جمال درون» و حالا جمال ظاهرش را بیماری، به یغما برده؛ در حالی‏که 28 بهار، بیشتر از عمرش نمی‏گذرد. می‏رود در حالی که از وصال خشنود است و برای امام خردسال نگران است.

خسته از نادانی و پراکندگی امت

«نادانی دشمن است» سربازخانه معتمد، قلعه پرستش نادانی است. تن رنجور امام علیه‏السلام چگونه تحمل کند این همه دشمن و نادانی را؟
تن امام بیمار است؛ اما نه از زهر معتمد، نه از سختی زندان‏های طولانی مدت؛ بیمار این همه نادانی قوم جور است.
کلید معرفت زمانه می‏رود. باب علم نبوت پر می‏گشاید؛ در حالی که خسته است از جهل و حسادت خلیفه و از پراکندگی امت.

پیام کوتاه:

ـ شیعه را خاک غم بر سر می‏باید و بازار دل، تا ابد سیاه‏پوش و آسمان دین را باران باران و اشک و اشک!
ـ وقتی امامی می‏رود، نیمه‏ای از عشق امتش را با خود به خاک می‏برد...
ـ شهادت، عشق است. فرزند غایبش را سر سلامت بگویید و باران اشکتان را در بی‏شکیبی انتظار، بهانه سازید!
ـ شهادت امام حسن عسکری، بهار جوشش خون شیعه است در غم غیبت.
ـ مولای غایب غریبم! سرسلامت باد ما را در غم بابای شهیدت پذیرا باش؛ ای غمگین‏ترین شیعه در عصر غیبت!

نامه‏ای که به امام عسکری علیه‏السلام نوشته نشد
روح‏اللّه‏ حبیبیان

کوچه‏های شهر برایش غم‏بارتر از همیشه بود. با خود می‏گفت: «باز هم با دست خالی به خانه برگردم؟ چگونه در چشمان همسرم بنگرم؟» گرچه شیعیان نیز حال و روزی بهتر از او نداشتند، اما مشکلات اقتصادی، بیش از همه وقت، گریبانش را گرفته بود. چندین بار خواست به امام عسکری علیه‏السلام نامه‏ای بنویسد و درخواست کمک کند؛ اما شرمساری، مانع می‏شد. دقایقی بیش از ورودش به خانه نمی‏گذشت که صدای در را شنید. با خود گفت: باز هم یکی از طلبکارهاست؛ خدا به خیر کند! اما وقتی در را گشود، مردی را دید که کیسه‏ای و نامه‏ای را به وی داد و به سرعت رفت. چشمانش که به یکصد دینار طلای درون کیسه افتاد، شگفتی‏اش بیشتر شد. اما وقتی نامه را گشود و دست‏خط مبارک امام حسن عسکری علیه‏السلام را دید، همه چیز برایش روشن شد؛ «ابوهاشم! هرگاه حاجتی داشتی، خجالت نکش و شرم مکن؛ بلکه آن را از ما طلب نما که ان‏شاءاللّه‏ به خواسته‏ات خواهی رسید».

غروب خورشید یازدهم

ابوسهل نوبختی نیز چون بسیاری از شیعیان، از بدی حال امام حسن عسکری علیه‏السلام آگاه بود. دیگر تاب نداشت؛ وگرنه به خود اجازه نمی‏داد به خانه امام برود. وارد اتاق که شد، همسر امام، «نرجس خاتون» و «عقید» غلام فداکار حضرت را دید که در گوشه‏ای، ساکت نشسته‏اند. نگاهش که به چهره امام افتاد، بی‏اختیار اشک از چشمانش سرازیر شد. «آه خدایا! آیا این همان حجت تو بر زمین است که به دست سفاکان و ظالمان به این حال و روز درآمده؟ مگر نه اینکه 28 سال بیشتر ندارد؟ آیا تقدیر او هم شهادت در جوانی است؟» نگاه عقید را که دید، فهمید باید خود را کنترل کند. بغض گلوگیر خود را فروخورد و در حالی که شاهد آب شدن شمع وجود امام زمانش بود، زیرلب زمزمه کرد: «اَلا لَعْنَةُ اللّه‏ عَلَی القَومِ الظالمین».
يکشنبه 1/11/1391 - 0:22
اهل بیت
قحطی شده بود. مردم در تنگنا بودند. آسمان حتی از قطره آبی دریغ می‌ورزید. جویبارها و رودها خشك شده بود. گیاهی توان روییدن نداشت. گرسنگی و تشنگی، امان مردم را بریده بود. برای لقمة غذایی، برای تكّه نانی، مردم حتی به جان هم می‌افتادند. آن‌قدر قحطی سخت بود كه خبر آن به كاخ معتمد عباسی هم رسید، تا جایی كه خلیفه دستور داد مردم به نماز استسقا برخیزند.
مردم جمع شدند و برای طلب باران به مصلّیٰ رفتند، نماز خواندند و دعا كردند، امّا باران نیامد. روز دیگر هم رفتند، باز هم نماز خواندند، این بار هم از باران خبری نبود و زمین در حسرت قطرة آبی می‌سوخت. روز سوم باز هم مردم جمع شدند و نماز خواندند. دیگر از انتظار خسته شده بودند. زن و مرد، پیر و جوان، چشمانشان را به آسمان دوخته بودند و دعا می‌كردند، امّا این بار هم باران نیامد.
در چهارمین روز، جاثلیق، پیشوای اسقفان مسیحی، همراه مسیحیان و راهبان به صحرا رفت. در میانشان راهبی بود كه هر گاه دست خود را به سوی آسمان بلند می‌كرد، بارانی درشت فرو می‌ریخت. زمین پس از عطشی طولانی، لب تر كرد. فردای آن روز نیز جاثلیق همان كار را كرد. باران شروع به باریدن كرد؛ آن‌قدر بارید كه زمین سیراب شد. آب در هر جویباری جاری گشت و رودهای خشك پر آب شدند. دانه‌ها سر از خاك برداشتند، شادی و شور به میان مردم بازگشت و دیگر نیاز به باران نداشتند.
این امر موجب شگفتی شده بود. مردم دچار شك و تردید شدند. حتی بسیاری از مسلمانان به مسیحیت متمایل شدند و با خود می‌گفتند: «اگر ما بر حق هستیم، پس چرا با نماز خواندن ما، خداوند درِ رحمتش را نگشود، امّا همین كه مسیحیان دست به دعا برداشتند، این‌گونه بارانی آمد؟»
وضعیت بر خلیفه ناگوار آمد، از خشم به خود می‌پیچید. هر چه فكر كرد راه به جایی نبرد. درمانده شده بود. نمی‌دانست چه باید بكند. پس به دنبال امام حسن عسكری(ع) فرستاد. آن گرامی در زندان بود. ایشان را از زندان آوردند. ابّهت امام(ع) در دل خلیفه هراس انداخته بود. دست و پایش را گم كرده بود. به سختی به زبان آمد و عرض كرد: «ای ابومحمد! امت جدّت را دریاب كه گمراه شدند». امام با آرامش فرمود: «از جاثلیق و راهبان بخواه كه فردا، سه‌شنبه، به صحرا بروند». خلیفه گفت: مردم دیگر باران نمی‌خواهند؛ چون به قدر كافی باران آمده است، بنابراین به صحرا رفتن چه فایده‌ای دارد؟» امام فرمود مگر نمی‌خواهید شك و شبهه را برطرف سازم؟ ان‌شاءالله فردا این كار را خواهم كرد».
خلیفه فرمان داد و پیشوای اسقفان همراه راهبان روز سه‌شنبه به صحرا رفتند. امام عسكری(ع) در میان جمعیت عظیمی از مردم به صحرا آمد. گروه جاثلیق برای طلب باران دست به سوی آسمان برداشتند. به سرعت آسمان ابری شد و باران آمد. در این هنگام امام به یكی از ملازمانش فرمان داد: «دست آن راهب را بگیر و آنچه در میان انگشتان اوست، بیرون بیاور».
مردم شگفت‌زده نگاه می‌كردند. همه می‌خواستند از سرّ این استخوان باخبر شوند. صدای همهمه میانشان پیچیده بود. هر كس سخنی می‌گفت. خلیفه هم مانند دیگران سردرگم شده بود و مبهوت این ماجرا. او هم می‌خواست هر چه زودتر از حقیقت ماجرا باخبر شود. از امام عسكری(ع) پرسید: «این استخوان چیست؟» امام فرمود: «این استخوان پیامبری است كه به دست این راهب افتاده و استخوان پیامبری ظاهر نمی‌شود مگر آنكه باران ببارد». مردم غرق شادی شدند و امام را تكریم كردند. استخوان را آزمودند، دیدند همان‌طور است كه امام(ع) فرموده بود..

سمیه سادات منصوری
ماهنامه موعود شماره 97

يکشنبه 1/11/1391 - 0:21
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته