• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4155روز قبل
اهل بیت
عدّه اى از مورّخین و محدّثین آورده اند:
معتمد عبّاسى همانند دیگر خلفاء بنى العبّاس، هر روز به نوعى سادات بنى الزّهراء را مورد شكنجه و عذاب هاى روحى و جسمى قرار مى داد، تا آن كه روزى دستور داد: امام حسن عسكرى علیه السلام را نیز به همراه برادرش جعفر دست گیر و زندانى نمایند.
هنگامى كه امام علیه السلام وارد زندان شد، معتمد عبّاسى به طور مرتّب جویاى حالات او بود كه در زندان چه مى كند، در پاسخ به او گفته مى شد: امام حسن عسكرى علیه السلام دائماً روزها را روزه مى گیرد و شب ها مشغول عبادت و مناجات با پروردگار مى باشد.
و چون چند روزى به همین منوال سپرى گشت، معتمد به یكى از وزیران خود دستور داد تا نزد حضرت ابومحمّد - حسن بن علىّ علیه السلام - برود و پس از رساندن سلام خلیفه، او را از زندان آزاد و روانه منزلش ‍ گرداند.
وزیر معتمد گوید: همین كه جلوى زندان رسیدم، دیدم الاغى ایستاده، و مثل این كه منتظر كسى است كه بیاید و سوارش شود.
هنگامى كه داخل زندان رفتم، دیدم حضرت لباس هاى خود را پوشیده و در انتظار خبرى است و ظاهرا مى دانست كه من آمده ام تا او را از زندان آزاد گردانم.
وقتى پیام خلیفه را برایش بازگو كردم، بى درنگ حركت نمود و سوار الاغ شد؛ ولى حركت نكرد و سر جاى خود ایستاد، جلو آمدم و عرض كردم: چرا ایستاده اى؟
اظهار داشت: منتظر برادرم جعفر هستم.
گفتم: من فقط ممور آزادى شما بودم و كارى با جعفر ندارم، او باید فعلاً در زندان باشد.
حضرت فرمود: نزد خلیفه برو و به او بگو: ما هر دو با هم از منزل آمده ایم و اگر هر دو با هم به منزل بازنگردیم، مشكل ساز خواهد شد.
لذا وزیر نزد معتمد عبّاسى آمد و پیام حضرت را براى او مطرح كرد و معتمد نیز دستور آزادى جعفر را صادر كرد؛ و چون خدمت حضرت بازگشت و حكم آزادى جعفر را نیز آورد، حضرت به همراه برادرش جعفر به سوى منزل حركت كردند. (1)
------------------------------
1-عیون المعجزات: ص 139، حلیة الا برار: ج 5، ص 90، ح 3.
يکشنبه 1/11/1391 - 14:19
اهل بیت
بعضى از بزرگان آورده اند:
در زمان حكومت معتمد عبّاسى به جهت نیامدن باران، خشكسالى شد و همه جا را قحطى فرا گرفت، لذا خلیفه دستور داد كه مردم نماز باران به جاى آورند تا رحمت الهى نازل گردد.
مردم سه روز مرتّب نماز باران خواندند ولى خبرى از بارش باران نشد، تا آن كه نصارى به همراه یكى از راهبان حركت كردند و چون به بیابان رسیدند، راهب دست به سوى آسمان بلند كرد و در این هنگام ابرى بالا آمد و شروع به باریدن كرد.
همچنین روز دوّم، نیز نصارى به همراه همان راهب حركت كردند و چون راهب دست به سوى آسمان بلند كرد - همانند روز قبل - ابرى نمایان گشت و باران فرود آمد.
به همین علّت مسلمان هاى ظاهر بین كه شاهد این صحنه مرموز بودند، نسبت به دین مبین اسلام و نیز ولایت امام در شكّ و تردید قرار گرفتند و عدّه اى از آن ها مرتّد شدند و از اسلام برگشتند.
وقتى این خبر تاءسّف بار به معتمد - خلیفه عبّاسى - رسید، فورا دستور داد تا امام حسن عسكرى علیه السلام را احضار نمایند، هنگامى كه حضرت نزد خلیفه آمد، معتمد گفت: امّت جدّت را دریاب كه در حال هلاكت بى دینى قرار گرفته اند.
امام حسن عسكرى علیه السلام در مقابل، به معتمد عبّاسى فرمود: چندان مهمّ نیست، اجازه بده كه بار دیگر نصارى براى آمدن باران بیرون بروند و دعا نمایند، من به حول و قوّه الهى، شكّ و تردید را از دل مردم بیرون خواهم كرد.
معتمد دستور داد تا بار دیگر مردم براى آمدن باران دعا كنند، نصارى نیز به همراه راهب حركت كردند و چون راهب دست خود را به سمت آسمان بلند كرد، بارش باران شروع شد.
پس امام علیه السلام فرمود: آنچه كه در دست راهب است از او بگیرید.
همین كه ماءمورین آن را از دست راهب گرفتند، دیدند قطعه استخوان انسانى است، آن را خدمت امام علیه السلام آوردند.
حضرت استخوان را در دست خود گرفت و سپس به راهب دستور داد: براى آمدن باران دعا كن.
این بار هر چه راهب دست خود را به سوى آسمان بلند كرد و دعا خواند، دیگر خبرى از باران نشد.
تمامى مردم از این ماجرى در حیرت و تعجّب قرار گرفته و با یكدیگر مشغول صحبت چون و چرا شدند.
و معتمد عبّاسى به امام علیه السلام خطاب كرد و اظهار داشت:
یاابن رسول اللّه! این چه معمّاى مرموزى بود؟!
و چرا دیگر باران قطع شد و دیگر باران نیامد؟!
امام حسن عسكرى علیه السلام فرمود: این استخوان یكى از پیغمبران الهى است و این راهب آن را در دست خود مى گرفت و به سمت آسمان بلند مى كرد و به وسیله آن استخوان، رحمت الهى فرود مى آمد.
راوى گوید: وقتى آن قطعه استخوان را آزمایش كردند، متوجّه شدند آنچه را كه امام علیه السلام مطرح فرموده است، صحیح مى باشد و حقیقت دارد و مردم از شكّ و گمراهى نجات یافتند.
و پس از آن كه حقّانیّت براى همگان روشن و آشكار گردید، حضرت به منزل خود بازگشت. (1)
------------------------------
1-ینابیع المودّة: ج 3، ص 130 و ص 190، إحقاق الحقّ: ج 19، ص ‍ 602، حلیة الا برار: ج 5، ص 119، ح 1، مدینة المعاجز: ج 7، ص 621، ح 2604.
يکشنبه 1/11/1391 - 14:19
اهل بیت
مرحوم كلینى، رواندى، شیخ حرّ عاملى و برخى دیگر از بزرگان در كتاب هاى خویش آورده اند:
در یكى از روزها حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى علیه السلام شخصى را - هنگام وقت ظهر - به دنبال یكى از پزشكان نصرانى فرستاد تا نزد وى آید.
همین كه پزشك نصرانى به محضر حضرت وارد شد، امام علیه السلام به وى دستور داد: فلان رگ مرا بزن.
پزشك گوید: امام علیه السلام رگى را به من معرّفى نمود كه هرگز نام آن را نشنیده و نمى شناختم، به همین جهت با خود گفتم: خیلى عجیب است كه چنین شخصیّتى معروف مى خواهد در بدترین اوقات، حجامت كند و رگ بزند، آن هم به وسیله رگى كه شناخته شده نیست.
به هر حال امر حضرت را اطاعت كردم و همان رگى را كه معرّفى نمود زدم و خون جارى گشت؛ و پس از لحظاتى روى آن را بستم.
بعد از آن، فرمود: همین جا در منزل منتظر بمان تا تو را خبر نمایم، چون نزدیك عصر فرا رسید مرا صدا نمود و دستور داد: همان رگ را باز كن تا خون بیاید.
من نیز دستور آن حضرت را انجام دادم و چون مقدارى خون داخل طشت ریخته شد، فرمود روى رگ را ببند و همین جا منتظر باش تا مجدّداً تو را خبر كنم.
همین كه نیمه شب شد، مرا صدا زد و اظهار داشت: بیا روى رگ را باز كن تا باز هم خون بیاید.
در این لحظه، من بیشتر از اوّل تعجّب كردم و با خود گفتم: این چه كارى است كه انجام مى دهد؟!
ولى خجالت كشیدم كه علّت آن را جویا شوم، بالا خره دستور حضرت را عملى كردم؛ ولیكن در این مرتبه خونى سفید رنگ - همانند نمك - از بدن حضرت خارج شد كه تعجّب مرا چند برابر نمود، سپس فرمود: روى آن را ببند و همین جا در منزل منتظر باش.
چون صبح شد به یكى از افراد منزل، دستور داد كه مبلغ سه دینار به من تحویل دهد، آن را گرفتم و از منزل خارج شده و از آن جا مستقیماً نزد استاد خود - بختیشوع نصرانى - آمدم و جریان را برایش تعریف كردم.
وقتى استادم، مطالب مرا شنید، بسیار تعجّب كرد و گفت: به خدا سوگند! نمى فهمم چه مى گوئى!؟
و در علم طبّ و حجامت تاكنون چنین مطلب و روشى را ندیده و نشنیده ام، باید پیش فلان طبیب فارسى برویم تا ببینیم او در این باره نظرش ‍ چیست و چه مى گوید.
پس از آن، از شهر سامراء عازم شهر بصره شدیم و از بصره به وسیله قایق، مسیر اهواز را پیمودیم تا وارد اهواز گشتیم و روانه منزل پزشك معروف اهوازى شدیم و تمام جریان را برایش بازگو كردیم.
او هم پس از آن كه مطالب ما را شنید، با حالت تعجّب به ما نگاه كرد و گفت: چند روزى به من مهلت دهید.
من پس از چند روز كه به او مراجعه كردم، اظهار داشت: آنچه را مطرح كردى، غیر از حضرت عیسى مسیح علیه السلام كسى دیگر چنین كارى نكرده است و این كار دوّمین مرتبه مى باشد كه به دست دوّمین نفر انجام گرفته است.
و در نهایت، آن پزشك نصرانى اسلام آورد و تا زمانى كه امام حسن عسكرى علیه السلام زنده بود، در خدمت آن حضرت بود. (1)
------------------------------
1-اصول كافى: ج 1، ص 512، ح 24، بحارالا نوار: ج 50، ص 260، ح 21، به نقل از خرایج مرحوم راوندى، وسائل الشّیعة: ج 12، ص 74، ح 1، حلیة الا برار: ج 5، ص 107 و 109، مدینة المعاجز: ح 7، ص 560، ح 2547، ص 614، ح 2600، با مختصر تفاوت در عبارات.
-----------------------
يکشنبه 1/11/1391 - 14:18
اهل بیت
همچنین مرحوم شیخ مفید، كلینى و بعضى دیگر از بزرگان رضوان اللّه تعالى علیهم آورده اند:
یكى از نوه هاى امام موسى كاظم علیه السلام به نام محمّد حكایت كند:
در روزگارى، زندگى بر ما سخت شد و به جهت تنگ دستى دیگر توان تمین هزینه هاى لازم زندگى را نداشتم.
در یكى از روزها پدرم علىّ بن ابراهیم - كه فرزند موسى بن جعفر علیه السلام است - اظهار داشت: به شهر سامراء برویم، نزد حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى علیه السلام تا شاید به ما كمكى نماید؛ و در نتیجه بتوانیم زندگى عادى خود را سپرى نمائیم.
گفتم: آیا آن حضرت را مى شناسى؟
پدرم در جواب گفت: خیر، او را ندیده ام و نمى شناسم؛ بلكه فقط اوصاف او را شنیده ام.
در هر صورت با توكّل به خداوند متعال حركت كردیم؛ در مسیر راه، پدرم گفت: چقدر خوب است كه حضرت مقدار پانصد درهم به ما عطا نماید تا دویست درهم آن را لباس و پوشاك خریدارى كنیم و دویست درهم براى آرد و آذوقه و یكصد دینار بقیّه اش را جهت دیگر هزینه هاى زندگى خود و خانواده مان باشد.
پس از صحبت پدرم، من نیز در فكر و ذهن خویش گذراندم كه اى كاش ‍ سیصد دینار هم به من عطا نماید تا الاغى را براى سوارى، خریدارى نموده و نیز مقدارى لباس تهیّه كنم و مقدارى هم براى دیگر مخارج و مایحتاج زندگى باشد.
وقتى وارد شهر سامراء شدیم، به سمت منزل امام حسن عسكرى علیه السلام رفتیم؛ و چون جلوى منزل حضرت رسیدیم، جمعیّت انبوهى جهت ملاقات و دیدار آن حضرت اجتماع كرده بودند.
متحیّر بودیم كه با آن جمعیّت چگونه مى توان با امام علیه السلام ملاقات كرد، در این افكار بودیم كه ناگهان درب منزل حضرت باز شد و شخصى بیرون آمد و اظهار داشت: علىّ بن ابراهیم و فرزندش محمّد وارد منزل حضرت شوند.
همین كه داخل منزل رفتیم، امام علیه السلام را دیدیم كه در گوشه اى نشسته است، پس سلام كردیم و در روبروى حضرت نشستیم.
پس از آن كه حضرت جواب سلام داد، به پدرم، فرمود: اى علىّ بن ابراهیم! چرا تاكنون نزد ما نیامده اى؟
پدرم عرضه داشت: دوست نداشتیم مزاحم شما بشویم، مخصوصاً در این موقعیّت حسّاسى كه به سر مى برید.
و چون مقدارى در خدمت امام علیه السلام نشستیم، پس از صحبت هائى كه انجام گرفت، بلند شدیم و خداحافظى كردیم و از محضر مبارك حضرت بیرون رفتیم.
بعد از آن كه از مجلس خارج شدیم، بلافاصله غلام حضرت ما را صدا كرد و یك كیسه تحویل پدرم داد و گفت: این پانصد درهم كه براى لباس و آرد و آذوقه و دیگر هزینه هاى زندگى خود و خانواده ات، كه مى خواستى و آرزو كرده بودى.
و سپس یك كیسه كوچك تر هم به من داد و گفت: این سیصد درهم نیز براى خرید الاغ و لباس و مخارج منزل تو است.
و بعد از آن افزود: به همین زودى خیراتى به تو مى رسد.
پس از گذشت مدّتى كوتاه، به بركت امام علیه السلام، همسر خوبى گرفتم و در یك معامله نیز هزار دینار سود بردم. (1)
------------------------------
1-اصول كافى: ج 1، ص 506، ح 3، ارشاد شیخ مفید: ص 341، إثبات الهداة: ج 3، ص 400، ح 4، مدینة المعاجز: ح 7، ص 540، ح 2521.
يکشنبه 1/11/1391 - 14:17
اهل بیت
قالَ الإمامُ أبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى صَلَواتُ اللّهِ وَسَلامُهُ عَلَیْهِ:
إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى بَیَّنَ حُجَّتَهُ مِنْ سائِرِ خَلْقِهِ بِكُلِّ شَىْءٍ، وَ یُعْطِیهِ اللُّغاتِ، وَمَعْرِفَةَ الاْ نْسابِ وَالاَّْجالِ وَالْحَوادِثِ، وَلَوْلا ذلِكَ لَمْ یَكُنْ بَیْنَ الْحُجَّةِ وَالْمَحْجُوحِ فَرْقٌ. (1)
ترجمه:
فرمود: همانا خداوند متعال، حجّت و خلیفه خود را براى بندگانش الگو و دلیلى روشن قرار داد، همچنین خداوند حجّت خود را ممتاز گرداند و به تمام لغت ها و اصطلاحات قبائل و اقوام آشنا ساخت و نساب همه را مى شناسد و از نهایت عمر انسان ها و موجودات و نیز جریات و حادثه ها آگاهى كامل دارد و چنانچه این امتیاز وجود نمى داشت، بین حجّت خدا و بین دیگران فرقى نبود.
2 قالَ علیه السلام: عَلامَةُ الاْ یمانِ خَمْسٌ: التَّخَتُّمُ بِالْیَمینِ، وَ صَلاةُ الا حْدى وَ خَمْسینَ، وَالْجَهْرُ بِبِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم، وَ تَعْفیرُ الْجَبین، وَ زِیارَةُ الاْ رْبَعینَ. (2)
ترجمه:
فرمود: علامت و نشانه ایمان پنج چیز است: انگشتر به دست راست داشتن، خواندن پنجاه و یك ركعت نماز (واجب و مستحبّ)، خواندن ( (بسم اللّه الرّحمن الرّحیم)) را (در نماز ظهر و عصر) با صداى بلند، پیشانى را در حال سجده روى خاك نهادن، زیارت اربعین امام حسین علیه السلام انجام دادن.
3 قالَ علیه السلام: لَیْسَتِ الْعِبادَةُ كَثْرَةُ الصّیامِ وَالصَّلاةِ، وَ إنَّمَا الْعِبادَةُ كَثْرَةُ التَّفَكُّرِ فی مْرِ اللّهِ. (3)
ترجمه:
فرمود: عبادت در زیاد انجام دادن نماز و روزه نیست، بلكه عبادت با تفكّر و اندیشه در قدرت بى منتهاى خداوند در امور مختلف مى باشد.
4 قالَ علیه السلام: خَصْلَتانِ لَیْسَ فَوْقَهُما شَىٍّْءٌ: الاْ یمانُ بِاللّهِ، وَنَفْعُ الاْ خْوانِ. (4)
ترجمه:
فرمود: دو خصلت و حالتى كه والاتر از آن دو چیز نمى باشد عبارتند از: ایمان و اعتقاد به خداوند، نفع رساندن به دوستان و آشنایان.
5 قالَ علیه السلام: قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً، مُؤْمِنُهُمْ وَ مُخالِفُهُمْ، مَّا الْمُؤْمِنُونَ فَیَبْسِطُ لَهُمْ وَجْهَهُ، وَ مَّا الْمُخالِفُونَ فَیُكَلِّمُهُمْ بِالْمُداراةِ لاِجْتِذابِهِمْ إلَى الاْ یِمانِ. (5)
ترجمه:
فرمود: با دوست و دشمن خوش گفتار و خوش برخورد باشید، امّا با دوستان مؤمن به عنوان یك وظیفه كه باید همیشه نسبت به یكدیگر با چهره اى شاداب برخورد نمایند، امّا نسبت به مخالفین به جهت مدارا و جذب به اسلام و احكام آن.
6 قالَ علیه السلام: اللِّحاقُ بِمَنْ تَرْجُو خَیْرٌ مِنَ المُقامِ مَعَ مَنْ لا تَأْمَّنُ شَرَّهُ. (6)
ترجمه:
فرمود: تداوم دوستى و معاشرت با كسى كه احتمال دارد سودى برایت داشته باشد، بهتر است از كسى كه محتمل است شرّ جانى، مالى، دینى و... برایت داشته باشد.
7 قالَ علیه السلام: إیّاكَ وَ الاْ ذاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّئاسَةِ، فَإنَّهُما یَدْعُوانِ إلَى الْهَلَكَةِ. (7)
ترجمه:
فرمود: مواظب باش از این كه بخواهى شایعه و سخن پراكنى نمائى و یا این كه بخواهى دنبال مقام و ریاست باشى و تشنه آن گردى، چون هر دوى آن ها انسان را هلاك خواهد نمود.
8 قالَ علیه السلام: إنَّ مُداراةَ أَعْداءِاللّهِ مِنْ فْضَلِ صَدَقَةِالْمَرْءِ عَلى نَفْسِهِ و إخْوانِهِ. (8)
ترجمه:
فرمود: مدارا و سازش با دشمنان خدا و دشمنان اهل بیت علیهم السلام در حال تقیّه بهتر است از هر نوع صدقه اى كه انسان براى خود بپردازد.
9 قالَ علیه السلام: حُسْنُ الصُّورَةِ جَمالٌ ظاهِرٌ، وَ حُسْنُ الْعَقْلِ جَمالٌ باطِنٌ. (9)
ترجمه:
فرمود: نیكوئى شكل و قیافه، یك نوع زیبائى و جمال در ظاهر انسان پدیدار است و نیكو بودن عقل و درایت، یك نوع زیبائى و جمال درونى انسان مى باشد.
10 قالَ علیه السلام: مَنْ وَعَظَ خاهُ سِرّاً فَقَدْ زانَهُ، وَمَنْ وَعَظَهُ عَلانِیَةً فَقَدْ شانَهُ. (10)
ترجمه:
فرمود: هركس دوست و برادر خود را محرمانه موعظه كند، او را زینت بخشیده؛ و چنانچه علنى باشد سبب ننگ و تضعیف او گشته است.
11 قالَ علیه السلام: مَنْ لَمْ یَتَّقِ وُجُوهَ النّاسِ لَمْ یَتَّقِ اللّهَ. (11)
ترجمه:
فرمود: كسى كه در مقابل مردم بى باك باشد و رعایت مسائل اخلاقى و حقوق مردم را نكند، تقواى الهى را نیز رعایت نمى كند.
12 قالَ علیه السلام: ما قْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ نْ تَكُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ. (12)
ترجمه:
فرمود: قبیح ترین و زشت ترین حالت و خصلت براى مؤمن آن حالتى است كه داراى آرزوئى باشد كه سبب ذلّت و خوارى او گردد.
13 قالَ علیه السلام: خَیْرُ إخْوانِكَ مَنْ نَسَبَ ذَنْبَكَ إلَیْهِ. (13)
ترجمه:
فرمود: بهترین دوست و برادر، آن فردى است كه خطاهاى تو را به عهده گیرد و خود را مقصّر بداند.
14 قالَ علیه السلام: ما تَرَكَ الْحَقَّ عَزیزٌ إلاّ ذَلَّ، وَلا خَذَ بِهِ ذَلیلٌ إ لاّعَزَّ. (14)
ترجمه:
فرمود: حقّ و حقیقت را هیچ صاحب مقام و عزیزى ترك و رها نكرد مگر آن كه ذلیل و خوار گردید، همچنین هیچ شخصى حقّ را به اجراء در نیاورد مگر آن كه عزیز و سربلند شده است.
15 قالَ علیه السلام: مِنَ الْفَواقِرِ الّتى تَقْصِمُ الظَّهْرَ جارٌ إنْ رى حَسَنَةً طْفَأ ها وَ إنْ رَى سَیِّئَةً فْشاها. (15)
ترجمه:
فرمود: یكى از مصائب و ناراحتى هاى كمرشكن، همسایه اى است كه اگر به او احسان و خدمتى شود آن را پنهان و مخفى دارد و اگر ناراحتى و اذیّتى متوجّه اش گردد آن را علنى و آشكار سازد.
16 قالَ علیه السلام لِشیعَتِهِ: وُصیكُمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَالْوَرَعِ فى دینِكُمْ وَالاْ جْتِهادِ لِلّهِ، وَ صِدْقِ الْحَدیثِ، وَداءِ الاْ مانَةِ إلى مَنِ ائْتَمَنَكِمْ مِنْ بِرٍّ وْ فاجِرٍ، وِطُولِ السُّجُودِ، وَحُسْنِ الْجَوارِ. (16)
ترجمه:
به شیعیان و دوستان خود فرمود: تقواى الهى را پیشه كنید و در امور دین ورع داشته باشید، در تقرّب به خداوند كوشا باشید و در صحبت ها صداقت نشان دهید، هركس امانتى را نزد شما نهاد آن را سالم تحویلش دهید، سجده هاى خود را در مقابل خداوند طولانى كنید و به همسایگان خوش رفتارى و نیكى نمائید.
17 قالَ علیه السلام: مَنْ تَواضَعَ فِى الدُّنْیا لاِ خْوانِهِ فَهُوَ عِنْدَ اللّهِ مِنْ الصِدّیقینَ، وَمِنْ شیعَةِ علىّ بْنِ بى طالِبٍ عَلَیْهِ السّلامُ حَقّاً. (17)
ترجمه:
فرمود: هركس در دنیا در مقابل دوستان و هم نوعان خود متواضع و فروتنى نماید، در پیشگاه خداوند در زُمره صِدّیقین و از شیعیان امام علىّ علیه السلام خواهد بود.
18 قالَ علیه السلام: إنَّهُ یُكْتَبُ لِحُمَّى الرُّبْعِ عَلى وَرَقَةٍ، وَ یُعَلِّقُها عَلَى الْمَحْمُومِ: ( (یا نارُكُونى بَرْداً))، فَإنَّهُ یَبْرَءُ بِإذْنِ اللّهِ. (18)
ترجمه:
فرمود: كسى كه ناراحتى تب و لرز دارد، این آیه شریفه قرآن در ( (سوره نبیاء، آیه 69)) را روى كاغذى بنویسید و بر گردن او آویزان نمائید تا با إذن خداوند متعال بهبود یابد.
19 قالَ علیه السلام: كْثِرُوا ذِكْرَ اللّهِ وَ ذِكْرَ الْمَوْتِ، وَ تَلاوَةَ الْقُرْآنِ، وَالصَّلاةَ عَلى النَّبىِّ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، فَإنَّ الصَّلاةَ عَلى رَسُولِ اللّهِ عَشْرُ حَسَناتٍ. (19)
ترجمه:
فرمود: ذكر و یاد خداوند متعال، مرگ و حالات آن، تلاوت و تدبّر قرآن؛ و نیز صلوات و درود فرستاد بر حضرت رسول و اهل بیتش علیهم السلام را زیاد و به طور مكرّر انجام دهید، همانا پاداش صلوات بر آن ها، ده حسنه و ثواب مى باشد.
20 قالَ علیه السلام: إنَّكُمْ فى آجالِ مَنْقُوصَةٍ وَیّامٍ مَعْدُودَةٍ، وَالْمَوْتُ یَتی بَغْتَةً، مَنْ یَزْرَعُ شَرّاً یَحْصَدُ نِدامَةً. (20)
ترجمه:
فرمود: همانا شما انسان ها در یك مدّت و مهلت كوتاهى به سر مى برید كه مدّت زمان آن حساب شده و معیّن مى باشد و مرگ، ناگهان و بدون اطلاع قبلى وارد مى شود و شخص را مى رباید، پس متوجّه باشید كه هركس هر مقدار در عبادت و بندگى و انجام كارهاى نیك تلاش كند فرداى قیامت غبطه مى خورد كه چرا بیشتر انجام نداده است و كسى كه كار خلاف و گناه انجام دهد پشیمان و سرافكنده خواهد بود.
21 قالَ علیه السلام: إنّ الْوُصُولَ إلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لایُدْرَكُ إلاّبِامْتِطا ءِ اللَّیْلِ. (21)
ترجمه:
فرمود: همانا رسیدن به خداوند متعال و مقامات عالیه یك نوع سفرى است كه حاصل نمى شود مگر با شب زنده دارى و تلاش در عبادت و جلب رضایت او در امور مختلف.
22 قالَ علیه السلام: الْمَقادیرُ الْغالِبَةِ لاتُدْفَعُ بِالْمُغالَبَةِ، وَالاْ رْزاقُ الْمَكْتُوبَةِ لاتُنالُ بِالشَّرَهِ، وَلاتُدْفَعُ بِالاْ مْساكِ عَنْها. (22)
ترجمه:
فرمود: مقدّراتى كه در انتظار ظهور مى باشد با زرنگى و تلاش از بین نمى رود و آنچه مقدّر باشد خواهد رسید، همچنین رزق و روزى هركس، ثبت و تعیین شده است و با زیاده روى در مصرف به جائى نخواهد رسید؛ و نیز با نگهدارى هم نمى توان آن را دفع كرد.
23 قالَ علیه السلام: قَلْبُ الاْ حْمَقِ فى فَمِهِ، وَفَمُ الْحَكیمِ فى قَلْبِهِ. (23)
ترجمه:
فرمود: اندیشه حمق در دهان اوست، ولیكن دهان و سخن عاقل در درون او مى باشد. (یعنى؛ افراد حمق اوّل حرف مى زنند و سپس در جهت سود و زیان آن فكر مى كنند، بر خلاف عاقل كه بدون فكر سخن نمى گوید).
24 قالَ علیه السلام: الْمُؤْمِنُ بَرَكَةٌ عَلَى الْمؤْمِنِ وَ حُجَّةٌ عَلَى الْكافِرِ. (24)
ترجمه:
فرمود: وجود شخص مؤمن براى دیگر مؤمنین بركت و سبب رحمت مى باشد و نسبت به كفّار و مخالفین حجّت و دلیل است.
25 قالَ علیه السلام: لا یَشْغَلُكَ رِزْقٌ مَضْمُونٌ عَنْ عَمَلٍ مَفْرُوضٍ. (25)
ترجمه:
فرمود: مواظب باش كه طلب روزى كه از طرف خداوند متعال تضمین شده تو را از كار و اعمالِ واجب باز ندارد (یعنى؛ مواظب باش كه به جهت تلاش ‍ و كار بیش از حدّ نسبت به واجبات سُست و سهل انگار نباشى).
26 قالَ علیه السلام: جُرْةُ الْوَلَدِ عَلى والِدِهِ فی صِغَرِهِ تَدْعُو إلَى الْعُقُوقِ فى كِبَرِهِ. (26)
ترجمه:
فرمود: رو پیدا كردن و جرئ شدن فرزند هنگام طفولیّت در مقابل پدر، سبب مى شود كه در بزرگى مورد نفرین و غضب پدر قرار گیرد.

27 قالَ علیه السلام: جْمِعْ بَیْنَ الصَّلاتَیْنِ الظُّهْرِ وَالْعَصْرِ، تَرى ما تُحِبُّ. (27)
ترجمه:
فرمود: نماز ظهر و عصر را دنباله هم در اوّل وقت انجام بده، كه در نتیجه آن فقر و تنگ دستى از بین مى رود و به مقصود خود خواهى رسید.
28 قالَ علیه السلام: وْرَعُ النّاسِ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ الشُّبْهةِ، عْبَدُ النّاسِ مَنْ قامَ الْفَرائِضَ، زْهَدُ النّاس مَنْ تَرَكَ الْحَرامَ، شَدُّ النّاسِ اجْتِهاداً مَنْ تَرَكَ الذُّنُوبَ. (28)
ترجمه:
فرمود: پارساترین مردم آن كسى است كه از موارد گوناگون شبهه و مشكوك اجتناب و دورى نماید؛ عابدترین مردم آن شخصى است كه قبل از هر چیز، واجبات الهى را انجام دهد؛ زاهدترین انسان ها آن فردى است كه موارد حرام و خلاف را مرتكب نشود؛ قوى ترین اشخاص آن شخصى است كه هر گناه و خطائى را در هر حالتى ترك نماید.
29 قالَ علیه السلام: لا یَعْرِفُ النِّعْمَةَ إلاَّ الشّاكِرُ، وَلا یَشْكُرُ النِّعْمَةَ إلاَّ الْعارِفُ. (29)
ترجمه:
فرمود: كسى قدر نعمتى را نمى داند مگر آن كه شكرگزار باشد و كسى نمى تواند شكر نعمتى را انجام دهد مگر آن كه اهل معرفت باشد.
30 قالَ علیه السلام: مِنَ الذُّنُوبِ الَّتى لا یُغْفَرُ قَوْلُ الرَّجُلِ: لَیْتَنى لاأُؤ اخِذُ إلاّ بِهذا. (30)
ترجمه:
فرمود: بعضى از گناهانى كه آمرزیده نمى شود: خلافى است كه شخصى انجام دهد و بگوید: اى كاش فقط به همین خلاف عِقاب مى شدم، یعنى؛ گناه در نظرش ناچیز و ضعیف باشد.
31 قالَ علیه السلام: بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ یَكُونُ ذا وَجْهَیْنِ وَ ذالِسانَیْنِ، یَطْرى خاهُ شاهِداً وَ یَكُلُهُ غائِباً، إنْ أُعْطِىَ حَسَدَهُ، وَ إنْ ابْتُلِىَ خَذَلَهُ. (31)
ترجمه:
فرمود: بد آدمى است آن كه داراى دو چهره و دو زبان مى باشد؛ دوست و برادرش را در حضور، تعریف و تمجید مى كند ولى در غیاب و پشت سر، بدگوئى و مذمّت مى نماید كه همانند خوردن گوشت هاى بدن او محسوب مى شود، چنین شخص دو چهره اگر دوستش در آسایش و رفاه باشد حسادت مى ورزد و اگر در ناراحتى و سختى باشد زخم زبان مى زند.
32 قالَ علیه السلام: مِنَ التَّواضُعِ السَّلامُ عَلى كُلِّ مَنْ تَمُرُّ بِهِ، وَالْجُلُوسُ دُونَ شَرَفِ الْمَجْلِسِ. (32)
ترجمه:
فرمود: یكى از نشانه هاى تواضع و فروتنى آن است كه به هركس برخورد نمائى سلام كنى و در هنگام ورود به مجلس هر كجا، جا بود بنشینى نه آن كه به زور و زحمت براى دیگران جائى را براى خود باز كنى -.
33 قالَ علیه السلام: مَنْ رَضِىَ بِدُونِ الشَّرَفِ مِنَ الْمَجْلِسِ لَمْ یَزَلِ اللّهُ وَ مَلائِكَتُهُ یُصَلُّونَ عَلَیْهِ حَتّى یَقُومَ، مِنَال تَّواضُعِ السَّلامُ عَلى كُلِّمَنْ تَمُّرُ بِهِ. (33)
ترجمه:
فرمود: كسى كه متكبّر نباشد و موقع ورود به مجلس هر كجا جائى بود بنشیند تا زمانى كه حركت نكرده باشد خدا و ملائكه هایش بر او درود و رحمت مى فرستند؛ از علائم و نشانه هاى تواضع و فروتنى آن است كه به هر شخصى برخورد نمودى سلام كنى.
34 قالَ علیه السلام: لاتُمارِ فَیَذْهَبُ بَهاؤُكَ، وَ لا تُمازِحْ فَیُجْتَرَأُ عَلَیْكَ. (34)
ترجمه:
فرمود: با كسى جدال و نزاع نكن كه بهاء و ارزش خود را از دست مى دهى، با كسى شوخى و مزاح ناشایسته و بى مورد نكن وگرنه افراد بر تو جرى ء و چیره خواهند شد.
35 قالَ علیه السلام: مَنْ آثَرَ طاعَةَ بَوَىْ دینِهِ مُحَمَّدٍ وَ عَلی عَلَیْهِمَاالسَّلام عَلى طاعَةِ بَوَىْ نَسَبِهِ، قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِهُ: لاَُؤَ ثِرَنَّكَ كَما آثَرْتَنى، وَلاَُشَرِّفَنَّكَ بِحَضْرَةِ أ بَوَىْ دینِكَ كَما شَرَّفْتَ نَفسَكَ بِإیثارِ حُبِّهِما عَلى حُبِّ بَوَیْ نَسَبِكَ. (35)
ترجمه:
فرمود: كسى كه مقدّم دارد طاعت و پیروى پیغمبر اسلام حضرت محمّد و امیرالمؤمنین امام علىّ صلوات اللّه علیهما را بر پیروى از پدر و مادر جسمانى خود، خداوند متعال به او خطاب مى نماید: همان طورى كه دستورات مرا بر هر چیزى مقدّم داشتى، تو را در خیرات و بركات مقدّم مى دارم و تو را همنشین پدر و مادر دینى یعنى حضرت رسول و امام علىّ علیهما السلام مى گردانم، همان طورى كه علاقه و محبّت عملى و اعتقادى خود را نسبت به آن ها بر هر چیزى مقدّم داشتى.
36 قالَ علیه السلام: لَیْسَ مِنَ الاْ دَبِ إظْهارُ الْفَرَحِ عِنْدَ الْمَحْزُونِ. (36)
ترجمه:
فرمود: از ادب و اخلاق انسانى و اسلامى نیست كه در حضور شخص ‍ مصیبت دیده و غمگین، اظهار شادى و سرور كند.
37 قالَ علیه السلام: مَنْ كانَ الْوَرَعُ سَجّیَتَهُ، وَالْكَرَمُ طَبیعَتَهُ، وَالْحِلْمُ خُلَّتَهُ، كَثُرَ صدیقُهُ وَالثَّناءُ عَلَیْهِ. (37)
ترجمه:
فرمود: هركس ورع و احتیاط در روش زندگیش، بزرگوارى و سخاوت عادت برنامه اش و صبر و بردبارى برنامه اش باشد؛ دوستانش زیاد و تعریف كنندگانش بسیار خواهند بود.
38 قالَ علیه السلام: عْرَفُ النّاسِ بِحُقُوقِ إخْوانِهِ، وَشَدُّهُمْ قَضاءً لَها، عْظَمُهُمْ عِنْدَاللّهِ شَناً. (38)
ترجمه:
فرمود: هركس حقوق هم نوعان خود را بشناسد و رعایت كند و مشكلات و نیازمندى هاى آن ها را برطرف نماید، در پیشگاه خداوند داراى عظمت و موقعیّتى خاصّى خواهد بود.
39 قالَ علیه السلام: اِتَّقُوا اللّهُ وَكُونُوا زَیْناً وَلاتَكُونُوا شَیْناً، جُرُّوا إلَیْنا كُلَّ مَوَّدَةٍ، وَاَدْفَعُوا عَنّا كُلُّ قَبیحٍ، فَإنَّهُ ما قیلَ فینا مِنْ حُسْنٍ فَنَحْنُ هْلُهُ، وَ ما قیلَ فینا مِنْ سُوءٍ فَما نَحْنُ كَذلِكَ. (39)
ترجمه:
فرمود: تقواى الهى را در همه امور رعایت كنید، و زینت بخش ما باشید و مایه ننگ ما قرار نگیرید، سعى كنید افراد را به محبّت و علاقه ما جذب كنید و زشتى ها را از ما دور نمائید؛ درباره ما آنچه از خوبى ها بگویند صحیح است و ما از هر گونه عیب و نقصى مبّرا خواهیم بود.
40 قالَ علیه السلام: یَتی عُلَماءُ شیعَتِنَا الْقَوّامُونَ لِضُعَفاءِ مُحِبّینا وَ هْلِ وِلایَتِنا یَوْمَ الْقِیامَةِ، وَالاْ نْوارُ تَسْطَعُ مِنْ تیجانِهِمْ عَلى رَسِ كُلِّ واحِدٍ مِنْهُمْ تاجُ بَهاءٍ، قَدِ انْبَثَّتْ تِلْكَ الاْ نْوارُ فى عَرَصاتِ الْقِیامَةِ وَ دُورِها مَسیرَةَ ثَلاثِمِائَةِ لْفِ سَنَةٍ. (40)
ترجمه:
فرمود: آن دسته از علماء و دانشمندان شیعیان ما كه در هدایت و رفع مشكلات دوستان و علاقه مندان ما، تلاش كرده اند، روز قیامت در حالتى وارد صحراى محشر مى شوند كه تاج كرامت بر سر نهاده و نور وى، همه جا را روشنائى مى بخشد و تمام اءهل محشر از آن نور بهره مند خواهند شد.
------------------------------
1-اصول كافى: ج 1، ص 519، ح 11.
2-حدیقة الشّیعة: ج 2، ص 194، وافى: ج 4، ص 177، ح 42.
3-مستدرك الوسائل: ج 11، ص 183، ح 12690.
4-تحف العقول: ص 489، س 13، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 26.
5-مستدرك الوسائل: ج 12، ص 261، ح 14061.
6-مستدرك الوسائل: ج 8، ص 351، ح 5، بحارالا نوار: ج 71، ص ‍ 198، ح 34.
7-بحارالا نوار: ج 50، ص 296، ضمن ح 70.
8-مستدرك الوسائل: ج 12، ص 261،س 15، بحارالا نوار: ج 75، ص ‍ 401، ضمن ح 42.
9-بحارالا نوار: ج 1، ص 95، ح 27.
10-تحف العقول: ص 489 س 20، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 33.
11-بحارالا نوار: ج 68، ص 336، س 21، ضمن ح 22.
12-تحف العقول: ص 498 س 22، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 35.
13-بحارالانوار: ج 71، ص 188، ح 15.
14-تحف العقول: ص 489، س 17، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 24.
15-بحارالا نوار: ج 75، ص 372، ح 11.
16-اءعیان الشّیعة: ج 2، ص 41، س 30، بحارالا نوار: ج 75، ص 372، ح 12.
17-احتجاج طبرسى: ج 2، ص 517، ح 340، بحارالا نوار: ج 41، ص ‍ 55، ح 5.
18-طب الائمّه سیّد شبّر: ص 331، س 8.
19-بحارالا نوار: ج 75، ص 372، س 21، ضمن ح 12.
20-اءعیان الشّیعة: ج 2، ص 42، س 2، بحارالا نوار: ج 75، ص 373، ح 19.
21-اءعیان الشّیعة: ج 2، ص 42، س 29، بحارالا نوار: ج 75، ص 380، س 1.
22-اءعلام الدّین: ص 313، س 3، بحارالا نوار: ج 75، ص 379، س ‍ 18.
23-تحف العقول: ص 489، س 8، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 21.
24-تحف العقول: ص 489، س 7، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 20.
25-تحف العقول: ص 489، س 9، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 22.
26-تحف العقول: ص 489، س 14، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 27.
27-كافى: ج 3، ص 287، ح 6.
28-اءعیان الشّیعة: ج 2، ص 42، س 1، بحارالا نوار: ج 75، ص 373، ح 18.
29-اءعلام الدّین دیلمى: ص 313، س 3، بحارالا نوار: ج 75، ص 378، س 16.
30-غیبة شیخ طوسى: ص 207، ح 176، بحارالا نوار: ج 50، ص 250، ح 4.
31-بحارالا نوار: ج 75، ص 373، ح 14.
32-بحارالا نوار: ج 75 ص 372 ح 9.
33-بحارالا نوار: ج 78، ص 466، ح 12، به نقل از تحف العقول.
34-اءعیان الشّیعة: ج 2، ص 41، س 23، بحارالا نوار: ج 75، ص 370، ح 1.
35-تفسیر الا مام العسكرى علیه السلام: ص 333، ح 210.
36-بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 28.
37-علام الدّین: ص 314، س 7، بحارالا نوار: ج 75، ص 379، س ‍ 22.
38-احتجاج طبرسى: ج 2، ص 517، ح 340.
39-بحارالا نوار: ج 75، ص 372، س 18.
40-تفسیر الا مام العسكرى علیه السلام: ص 345، ح 226.

يکشنبه 1/11/1391 - 14:17
اهل بیت
مرحوم سیّد مرتضى، شیخ حرّ عاملى و برخى دیگر به نقل از ابوهاشم جعفرى آورده اند:
روزى به محضر مبارك امام حسن عسكرى علیه السلام وارد شدم، دیدم كه در حال نوشتن نامه اى مى باشد، لحظاتى را در خدمت آن حضرت نشستم تا آن كه هنگام نماز فرا رسید.
بدین جهت، از ادامه نوشتن خوددارى نمود و در همان لحظه، نامه و قلم را بر زمین نهاد و برخاست مشغول خواندن نماز گردید.
و من مواظب احوال و اوضاع بودم، كه ناگهان متوجّه شدم در حالى كه امام علیه السلام مشغول نماز بود، قلم روى كاغذ حركت مى كرد و خطّ مى نوشت، تا آن كه نامه به پایان رسید و من با مشاهده چنین معجزه اى سجده شكر به جاى آوردم.
و چون نماز پایان یافت و حضرت سلام نماز را داد، قلم را از روى زمین برداشت؛ و سپس اجازه فرمود تا افرادى كه منتظر زیارت و ملاقات حضرت بودند، وارد شوند.(1)
2 محمّد بن حسن شمعون گوید:
روزى از روزها چشم هایم سخت درد مى كرد و آنچه مداوا كردم سودى نبخشید و بالا خره یكى از دو چشمم نابینا شد و دوّمى هم در حال از بین رفتن بود.
نامه اى به حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى علیه السلام نوشتم و تقاضا نمودم تا حضرت براى بهبودى چشم هایم دعا فرماید.
امام علیه السلام در جواب نامه، چنین مرقوم فرمود: خداوند متعال چشم نابینایت را برگرداند و آن دیگرى را صحیح و سالم گرداند.
و نیز در ذیل نامه نوشته بود: خداوند به تو پاداش نیك و جر جزیل عنایت گرداند.
محمّد گوید: از این كه چشم هایم خوب شد خوشحال شدم؛ ولى معناى آخرین جمله امام علیه السلام را نفهمیدم، تا آن كه یكى از فرزندانم وفات یافت و فهمیدم تسلیت آن حضرت به جهت آن بوده است.(2)
3 احمد بن اسحاق حكایت كند:
روزى به محضر مبارك امام حسن عسكرى علیه السلام شرفیاب شدم، هنگامى كه در خدمت حضرت نشستم، فرمود: ((الحمد للّه))، پیش از آن كه از دنیا بروم، خداوند متعال خلیفه و جانشین مرا به من نشان داد و فرزند عزیزم را دیدم.
او از جهت شمائل و صفات، شبیه ترین مردم به رسول اللّه صلى الله علیه و آله مى باشد، خداوند حافظ و نگهدار او خواهد بود تا آن كه پس از غیبتى طولانى ظهور نماید و زمین را پر از عدل و داد گرداند.(3)
4 همچنین ابوهاشم جعفرى گوید:
روزى نزد حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى علیه السلام شرفیاب شدم و نشتستم.
حضرت فرمود: یكى از گناهانى كه مورد عفو و مغفرت قرار نمى گیرد، این است كه شخصى گناهى مرتكب شود و بگوید: اى كاش فقط به همین گناه عقاب شوم و آن را سبك و ناچیز شمارد.
من پیش خود فكر كردم: چقدر سخت و دقیق است، پس انسان باید همیشه مواظب اعمال و حركات خود باشد.
حضرت از افكار من آگاه شد و فرمود: آنچه با خود حدیث نفس كردى، اهمیّت بده و آن را رها نكن و بدان كه گناهِ شرك به خداوند متعال از حركت مورى بر سنگى صاف و ظریف، مخفى تر خواهد بود.(4)
5 مرحوم كلینى و برخى دیگر از بزرگان به نقل از ابوهاشم جعفرى آورده اند:
روزى در محضر مبارك حضرت ابومحمّد امام حسن عسكرى علیه السلام وارد شدم و با خود گفتم: اى كاش حضرت نگین انگشترى، به من هدیه مى نمود تا نزد انگشترساز ببرم و ركاب مناسبى براى آن بسازد و به عنوان تبرّك به دست خود نمایم.
و چون مقدارى نشستم، بلند شدم و بدون آن كه در فكر نگین انگشتر باشم، خواستم كه خداحافظى كنم.
پس امام علیه السلام انگشترى را تحویل من داد و فرمود: اى ابوهاشم! تو نگین خواستى؛ ولى ما نگینى همراه با ركاب آن به تو مى دهیم، خداوند آن را براى تو مبارك گرداند.
پس از آن گفتم: اى سرور و مولایم! شهادت مى دهم كه تو حجّت و ولىِّ خدا هستى و امام و پیشواى من خواهى بود و من بر این شهادت اعتقاد راسخ دارم؛ سپس حضرت فرمود: خداوند متعال تو را مورد مغفرت و رحمت خود قرار دهد. (5)
------------------------------
1-عیون المعجزات: ص 134، إثبات الهداة: ج 3، ص 430، ح 117، بحار: ج 50، ص 304، ح 80، مدینة المعاجز: ج 7، ص 597، ح 2581.
2-اصول كافى: ج 1، ص 510، ح 17.
3-إكمال الدّین شیخ صدوق: ص 408، ح 7.
4-الخرایج و الجرایح: ج 2، ص 687، ح 11.
5-اصول كافى: ج 1، ص 512، ح 21، كشف الغمّة: ج 2، ص 421، إثبات الهداة: ج 3، ص 405 ح 25.
-----------------------
عبدالله صالحی
يکشنبه 1/11/1391 - 14:16
اهل بیت

حُجّت یازدهم، نور ولایت حسنم

كینه اهل ستم، كرده جلاى وطنم

پدر ختم امامان، وصىّ ختمِ رُسل

ولىّ امر خدا، واقف سرِّ و عَلَنم

والد حُجّت ثانى عشر، ناصر دین

مالك مُلك وجود، ولىّ مؤتمنم

((معتمد)) زَهر خورانیده مرا از ره جور

كین چنین سوخته بال من فرسوده تنم

پسر شافع میعاد علىّ بن جواد علیه السلام

پدر حُجّت حقّ مهدى مُوعود منم

بانى كشور جانم من و این گونه خراب

كرده سمِّ ستم و كینه بناى بدنم

((معتمد)) شرم كن از روح رسول مدنى

كه من از آل علىّ ذوالمننم

نور حقّ را نتوان كرد بدین سان خاموش

مكن از زهر چنین خسته و رنجور تنم

كه گرفتار ستم پیشه و گه در زندان

گاه از جور جفا خسته و گه در محنم

((معتمد)) مى كشدم از ره بیداد و ستم

كه چرا من پدر مهدى صاحب زَمنم (1)
------------------------------
1-اشعار از شاعر محترم: آقاى محمّد آزادگان.
يکشنبه 1/11/1391 - 14:15
اهل بیت
دو نفر از بزرگان شیعه به نام هاى احمد بن داوود قمّى و محمّد بن عبداللّه طلحى حكایت كنند:
روزى به سمت شهر سامراء عزیمت نمودیم و عدّه اى از مؤمنین، مبالغى خُمس و صدقات به همراه مقدار قابل توجّهى جواهرات و زیورآلات گران قیمت از قم و حوالى آن تحویل ما دادند كه به محضر مبارك حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى علیه السلام برسانیم.
همین كه مقدارى از راه را پیمودیم و نزدیك شهر دسكرة الملك رسیدیم، متوجّه شدیم كه یك نفر سوار به سمت ما در حركت مى باشد، هنگامى كه نزدیك قافله ما آمد به ما خطاب نمود و اظهار داشت: من براى شما دو نفر، پیامى آورده ام.
سؤال كردیم: پیام از كجا و از چه كسى است؟
پاسخ داد: پبام از سرور و مولایتان حضرت امام حسن عسكرى علیه السلام مى باشد؛ حضرت فرمود: من در همین امشب به سوى خداى سبحان رحلت خواهم نمود؛ و شما در همین محلّ باقى بمانید تا از جانب فرزندم - مهدى سلام اللّه علیه - دستور صادر بشود.
با شنیدن این خبر، بسیار آشفته و گریان شدیم و سپس منزلى را كرایه نمودیم و در آن جا ماندیم، فرداى آن روز خبر رحلت و شهادت حضرت منتشر گردید.
و بدون آن كه كسى از وضعیّت ما با خبر شود آن روز را در غم و اندوه سپرى كردیم و چون شب فرا رسید در تاریكى نشسته و در حالت اندوه و گریه شدیدى قرار داشتم.
در همین بین، ناگهان دستى در جمع ما نمایان گشت و همچون چراغ، مجلس ما را روشنائى بخشید و صدائى به گوش رسید: اى احمد! این نامه را بگیر و به آنچه در آن مرقوم گشته است عمل نما.
پس از جاى خود حركت كردم و نامه را گرفتم، موقعى كه آن را گشودم در آن چنین نوشته شده بود:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، از حسن مسكین نزد پروردگار جهانیان، به شیعیان مسكین؛ در هر حال حمد و سپاس، مخصوص خداوند است بر آنچه كه براى ما مقدّر گردانیده و شكرگزار در مقابل نعمت هاى بى پایانش هستیم، و در مقابل حوادث روزگار باید صبور و بردبار باشیم و اوست كه ما را از مشكلات نجات مى بخشد، و او بهترین وكیل و مدافع ما خواهد بود.
اكنون موقع رساندن اموال و آنچه را كه همراه دارید، به دست ما نیست، چون این حاكم ظالم مانع است.
آن ها را فعلاً به همراه خود بازگردانید.
و ضمناً در بین اموال امانتى، كیسه اى است كه در آن، مقدار هفده دینار در پارچه اى قرمز پیچیده شده است كه از ایّوب بن سلیمان واقفى است كه بر امامت جدّم حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام متوقّف شد، او خواسته است با این كیسه ما را مورد آزمایش قرار دهد، كیسه اش را به او برگردانید و تحویلش دهید.
پس ما نیز طبق دستور و فرما مطاع امام علیه السلام، به سوى قم مراجعت كردیم و هفت شب بعد از آن كه به قم رسیدیم، پیامى از حضرت امام مهدى علیه السلام آمد بر این كه: شترى را فرستادیم تا آنچه اموال پدرم نزد شما است بر آن شتر سوار كنید و آن را آزاد بگذارید، خودش راه را مى داند و اموال را پیش ما خواهد آورد.
و ما نیز طبق دستور مجدّد، كلّیه اجناس و اموال را بر شتر حمل كردیم و آن را رها نمودیم و رفت.
سال بعد به سمت سامراء حركت نمودیم تا از اوضاع آگاه گردیم و چون وارد شهر سامراء شدیم، به طرف منزل حضرت رفتیم.
همین كه نزدیك منزل رسیدیم شخصى از منزل بیرون آمد و هر دو نفر ما را با اسم صدا زد و اظهار داشت: اى احمد! و اى محمّد! هر نفرتان وارد منزل شوید.
موقعى كه وارد منزل شدیم، گفت: اموالتان در آن گوشه حیات موجود است، چنانچه مایل باشید مى توانید آن ها را ملاحظه كنید.
به همین جهت كنار اموال رفتیم و آنچه را از قم به وسیله آن شتر فرستاده بودیم بدون كم و كاست موجود بود.(1)
------------------------------
1-هدایة الكبرى حضینى: ص 342، مدینة المعاجز: ج 7، ص 661، ح 2651.
-----------------------
عبدالله صالحی
يکشنبه 1/11/1391 - 14:15
اهل بیت
مرحوم كلینى رضوان اللّه علیه در كتاب شریف كافى آورده است:
یكى از اصحابِ حدیث - به نام ضوء بن علىّ عجلى به نقل از شخصى كه از اهالى فارس بود حكایت كند:
پس از آن كه به قصد خدمت گزارى خاندان عصمت و رسالت علیهم السلام وارد شهر سامراء شدم، به منزل امام حسن عسكرى علیه السلام آمدم و در خدمت آن بزرگوار بودم تا آن كه روزى مرا خواست و فرمود: براى چه از دیار خویش به این جا آمده اى؟
در جواب حضرت، عرضه داشتم: عشق و علاقه خدمت گزارى در محضر مقدّس شما، مرا بدین جا آورده است.
امام علیه السلام فرمود: پس باید دربان من بشوى و افرادى كه در رفت و آمد هستند، مواظب باشى.
بعد از آن داخل منزل در كنار دیگر غلامان و پیش خدمتان بودم و همكارى مى كردم و چنانچه چیزى لازم داشتند، از بازار خریدارى مى كردم تا به مرحله اى رسیدم كه بدون اجازه رفت و آمد داشتم و در مجالس آن حضرت نیز حاضر مى شدم.
روزى بر آن حضرت وارد شدم و ناگهان حركت مخصوص و صدائى غیرعادى را شنیدم و تعجّب كرده، خواستم جلو بروم تا از نزدیك بفهم كه چه خبر است.
ناگاه امام علیه السلام با صداى بلند، به من فرمود: همان جا بِایست و جلوتر نَیا؛ و من نیز همان جا ایستادم و دیگر نتوانستم نه جلو بروم و نه به عقب برگردم.
پس از گذشت لحظاتى، كنیزى از نزد حضرت بیرون آمد، در حالى كه چیزى را در پارچه اى پیچیده و همراه خود داشت، بعد از آن امام حسن عسكرى علیه السلام مرا صدا نمود و فرمود: وارد شو.
وقتى بر آن حضرت وارد شدم، كنیز را دستور داد كه تو هم برگرد و بیا، چون كنیز برگشت و وارد اتاق شد، حضرت فرمود: آنچه در پارچه پیچیده اى باز كن و نشان بده.
هنگامى كه پارچه را گشود، متوجّه شدم كه كودكى زیبا و نورانى با قیافه اى گندمگون در آن مستور بود.
سپس امام حسن عسكرى علیه السلام فرمود: این نوزاد بعد از من، امام و پیشواى شماها است و به كنیز دستور داد: او را بپوشان و بِبَر.
راوى گوید: من دیگر آن نوزاد مبارك را ندیدم تا پس از آن كه امام حسن عسكرى علیه السلام از دنیا رفت.(1)
------------------------------
1-اصول كافى: ج 1، ص 329، ح 6.
-----------------------
عبدالله صالحی
يکشنبه 1/11/1391 - 14:14
اهل بیت
بسیارى از بزرگان در كتاب هاى تاریخى و حدیثى خود آورده اند:
حكیمه دختر امام محمّد جواد علیه السلام هر موقع به منزل برادر زاده اش  حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى علیه السلام وارد مى شد، برایش ‍ دعا مى كرد تا خداوند متعال فرزندى عطایش گرداند.
حكیمه اظهار دارد: روزى بر آن حضرت شرفیاب شدم و طبق روال همیشگى براى او دعا كردم، در آن روز امام علیه السلام فرمود: آنچه تا به حال، دعا كرده اى مستجاب شده است و خداوند در این شب، مولودى عزیز به تو عنایت مى فرماید.
و سپس افزود: اى عمّه! امشب را نزد ما افطار نما.
گفتم: اى سرورم! این مولود توسّط چه كسى به دنیا خواهد آمد؟
فرمود: توسّط نرجس.
عرض كردم: او در بین زنان از همه ارزشمندتر و نزد من از دیگران محبوب تر است؛ و سپس حركت كردم و نزد آن بانوى مجلّله رفتم و او با لهجه محلّى خود با من صحبت كرد و سخن مى گفت و من او را در بغل گرفته و دست و صورتش را بوسیدم.
نرجس گفت: من فداى تو گردم، گفتم: من و همه افراد، فداى تو و آن كسى كه در این شب پا به عرصه وجود خواهد گذاشت.
سپس نگاهى به وجود نرجس كردم و چون اثرى از حاملگى در او ندیدم، برگشتم و به مولایم حضرت ابومحمّد علیه السلام عرض كردم: در همسر شما آثار حمل وجود ندارد؟!
حضرت تبسّمى نمود و فرمود: ما اهل بیت عصمت و طهارت همانند دیگران نخواهیم بود، براى آن كه ما هر یك، نورى از انوار مقدّس پروردگار متعال مى باشیم.
عرض كردم: اى سرورم! شما خبر دادى كه در این شب، مولودى به دنیا مى آید، اكنون پاسى از شب، گذشته و هنوز خبرى نشده است پس چه وقت ظاهر خواهد گشت؟
حضرت فرمود: هنگام طلوع سپیده صبح، مولودى تولّد مى یابد كه نزد خداوند متعال بسیار گرامى و محترم خواهد بود.
بعد از آن، حركت كردم و رفتم كنار نرجس و امام علیه السلام داخل إیوانى كه جلوى اتاق بود، جهت استراحت دراز كشید.
چون هنگام نماز شب فرا رسید، براى خواندن نماز شب بلند شدم و نرجس بدون آن كه آثار حمل در وجودش نمایان شده باشد خوابیده بود، موقعى كه در یازدهمین ركعت یعنى؛ نماز وِتر رسیدم با خود گفتم: سپیده صبح طلوع كرد و خبرى نشد.
ناگهان امام حسن عسكرى علیه السلام با صداى بلند از داخل إیوان فرمود: اى عمّه! نمازت را سریع پایان بده.
و چون نماز را تمام كردم، دیدم كه نرجس حركتى كرد، نزدیك او آمدم و او را در بغل گرفتم و برایش دعا خواندم و عرضه داشتم: آیا چیزى در خود احساس مى كنى؟
نرجس پاسخ داد: بلى.
در همین لحظات صداى نوزاد عزیز به گوشم رسید، و هنگامى كه به دنیا آمد مواضع هفت گانه خود - پیشانى دو كف دست، دو سر زانو و دو سر انگشتان پا - را به عنوان سجده بر زمین نهاد.
وقتى خوب نگاه كردم دیدم بر بازوى راستش نوشته است: جاءالحقّ و ذهق الباطل، إنّ الباطل كان زهوقاً. (1)
یعنى؛ حقّ آمد و باطل نابود گردید، همانا باطل نابود شدنى است.
بعد از آن نوزادِ مبارك را در پارچه اى پیچیدم و نزد پدرش حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى علیه السلام آوردم، پس حضرت نوزاد عزیز خویش را روى دست چپ نهاد و دست راست خود را بر پشت او قرار داد و زبان خود را در دهان او گذارد.... (2)
------------------------------
1-سوره إسراء: آیه 81.
2-هدایة الكبرى حضینى: ص 355، ینابیع المودّة: ج 3، ص 304.
-----------------------
عبدالله صالحی
يکشنبه 1/11/1391 - 14:10
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته