• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4152روز قبل
اهل بیت
یكى از اصحاب به نام جعفر بن محمّد حكایت كند:
روزى به همراه علىّ بن عبیداللّه خدمت حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى علیه السلام رسیدیم، چند نفر دیگر هم در حضور حضرت بودند و در جلوى امام علیه السلام درخت خرمائى بود و با آن كه فصل خرما نبود، ولیكن آن درخت، خرماهاى بسیارى داشت.
پس از لحظاتى سفره اى گسترانیدند و حضرت فرمود: دست هایتان را بشوئید و نام خدا را بر زبان جارى كنید و مشغول خوردن طعام شوید.
ولى كسى جلو نیامد و دست به سمت غذاهائى كه در سفره چیده بودند، دراز نشد و همه منتظر بودند كه میزبان - یعنى؛ امام حسن عسكرى علیه السلام - مشغول شود.
بعد از آن، حضرت به من خطاب نمود و فرمود: اى ابوجعفر! از طعام مؤمنین میل كن، همانا كه این طعام براى شماها حلال مى باشد.
و سپس افزود: علّت آن كه من قبل از شما میهمانان، مشغول خوردن غذا نشدم، این است كه چون تعدادى جنّ از برادران شما در كنار شما حضور دارند و من خواستم شما قبل از دیگران شروع كنید؛ وگرنه من خود شروع مى كنم.
و چون امام علیه السلام دست مبارك خود را به سمت غذا دراز نمود، دیگران هم مشغول شدند.
در ضمنِ این كه مشغول خوردن غذا و خرما بودیم، متوجّه شدیم كه در كنار ما غذا برداشته مى شود و ظرف غذا خالى مى گردد، امّا كسى و دستى را نمى دیدیم.
من با خود گفتم: اگر امام علیه السلام بخواهد، مى تواند كارى كند كه ما جنّیان را ببینیم، همان طورى كه آن ها ما را مشاهده مى كنند.
و چون حضرت متوجّه افكار من و دیگران شد، دست مبارك خود را بر صورت ما كشید و سدّى بین ما و جنّیان به وجود آمد، سپس دستى دیگر بر چشم هاى ما كشید كه به راحتى جنّیان را مى دیدیم.
در این هنگام، خواستیم كه بلند شویم و با آن ها مصافحه و معانقه كنیم، امام علیه السلام مانع شد و به تمام افراد اظهار نمود:
احترام سفره و طعام از هر چیزى مهمّتر است، صبر نمائید تا هنگامى كه غذا تمام شد و سفره را جمع كردند، برادران شما حضور دارند و هر چه خواستید انجام دهید.
ولى موقعى كه دقیق آن ها را نگاه و بررسى كردیم، دیدیم كه بسیار ضعیف و لاغراندام بودند و اشك از گوشه هاى چشمشان سرازیر بود و با یكدیگر آهسته زمزمه داشتند.
به خدمت حضرت عرض كردیم: یاابن رسول اللّه! آیا جنّیان همیشه به این حالت هستند؟
فرمود: خیر، آن ها همانند شما انسان ها همه گونه هستند و حالت هاى مختلفى دارند، این هائى كه در كنار شما نشسته اند، زاهد و قانع مى باشند و هیچ غذائى نمى خورند و آبى نمى آشامند، مگر با اذن و اجازه پیغمبر یا امام علیهم السلام، چون كه ایشان در همه امور تابع و مطیع حجّت خدا و امام خود خواهند بود و....
بعد از صحبت هاى مُفصّلى، امام علیه السلام دست خود را بر چشم هاى ما نهاد و پس از آن دیگر نتوانستیم جنّیان را تماشا كنیم.
سپس بر چنین توفیقى كه نصیب ما شد و توفیق یافتیم كه در چنین مجلسى و نیز بر سرِ چنین سفره و طعامى در محضر مبارك امام و حجّت خدا شركت كنیم، شكر و سپاس خداوند متعال را به جا آوردیم و آن را یكى از معجزه ها و نشانه هاى امامت دانستیم. (1)
------------------------------
1-هدایة الكبرى حضینى: ص 333.
-----------------------
عبدالله صالحی
يکشنبه 1/11/1391 - 15:1
اهل بیت
همچنین مرحوم راوندى، ابوحمزه طوسى، اربلى و برخى دیگر از بزرگان به نقل یكى از اهالى و مؤمنین گرگان به نام جعفر - فرزند شریف گرگانى - حكایت كنند:
در یكى از سال ها به قصد انجام مناسك حجّ عازم مدینه منوّره و مكّه معظّمه شدم.
در بین راه، جهت زیارت و دیدار حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى علیه السلام به شهر سامراء رفتم و مقدارى هدایا نیز براى آن حضرت به همراه داشتم، چون وارد منزل حضرت شدم، خواستم سؤال كنم كه هدایا را تحویل چه كسى بدهم؟
لیكن امام علیه السلام پیش از آن كه من حرفى بزنم و سؤالى را مطرح كنم، مرا مخاطب قرار داد و فرمود: اى جعفر! آنچه را كه همراه خود آورده اى و مربوط به ما است، تحویل مباركِ خادم دهید.
لذا آن هدایا را تحویل خادم دادم و نزد حضرت مراجعت كردم و گفتم: یاابن رسول اللّه! اهالى گرگان كه از دوستان و شیعیان شما هستند، به شما سلام رسانده اند.
امام علیه السلام ضمن جواب سلام، فرمود: آیا پس از انجام مناسك حجّ به دیار خود بازخواهى گشت؟
عرضه داشتم: بلى.
فرمود: یكصد و هفتاد روز دیگر با امروز كه حساب كنى، روز جمعه خواهد بود، كه تو وارد شهر و دیار خود خواهى شد - كه صبح جمعه، روز سوّم ماه ربیع الثّانى مى باشد -.
پس چون به دیار خود بازگشتى سلام مرا به دوستان و آشنایان برسان و بگو كه من عصر همان روز جمعه به شهر گرگان خواهم آمد، چنانچه مسائل و مشكلاتى دارند آماده نمایند.
سپس حضرت افزود: حركت كن و برو، خداوند تو را و آنچه كه همراه دارى، در پناه خود سالم نگه دارد و انشاءاللّه با خوبى و خوشحالى نزد خانواده و آشنایانت بازگردى.
ضمناً متوجّه باش كه مدّتى دیگر داراى نوزادى خواهى شد كه پسر مى باشد، نام او را صَلْت بگذارید، چون كه او از دوستان و علاقه مندان ما خواهد بود.
جعفر گوید: پس از صحبت هاى زیادى، با حضرت خداحافظى كردم و طبق تصمیم خود رهسپار مدینه و مكّه شدم و چون اعمال و مناسك حجّ را انجام دادم، راهى شهر و دیار خود گشتم.
و همان طورى كه امام علیه السلام پیش گوئى كرده بود، صبح روز جمعه، سوّم ماه ربیع الثّانى وارد گرگان شدم و دوستان و آشنایان براى زیارت قبولى، به ملاقات و دیدار من آمدند.
من نیز به آن ها خبر دادم كه امام حسن عسكرى علیه السلام خبر داده است كه عصر امروز با دوستان و شیعیان خود در این شهر دیدار خواهد داشت، پس مسائل و نیازمندى هاى خود را آماده كنید كه هنگام تشریف فرمائى حضرت مسائل و مشكلات خود را مطرح كنید.
نماز ظهر و عصر را خواندیم و پس از گذشت ساعتى از نماز، دوستان در منزل ما حضور یافتند و براى تشریف فرمائى حضرت لحظه شمارى مى كردند كه ناگهان امام عسكرى علیه السلام با قدوم مبارك خویش وارد منزل و در جمع دوستان حاضر شد و بر جمعیّت سلام كرد.
افراد جواب سلام حضرت را دادند و با كمال أدب و احترام دست امام علیه السلام را مى بوسیدند.
سپس حضرت فرمود: من به جعفر - فرزند شریف - قول داده بودم كه امروز در جمع شما دوستان حاضر خواهم شد، لذا نماز ظهر و عصر را در شهر سامراء خواندم و به سوى شما حركت كردم تا تجدید عهد و دیدارى باشد و در این لحظه در جمع شما آمده ام، اكنون چنانچه مسئله و مشكلى دارید بیان كنید؟
پس هركس سؤالى و مطلبى را عنوان كرد و جواب خود را به طور كامل از آن حضرت دریافت داشت، تا آن كه یكى از علاقه مندان و دوستان حضرت به نام نضر - فرزند جابر - اظهار داشت:
یاابن رسول اللّه! فرزندم مدّت ها است كه نابینا شده است، چنانچه ممكن باشد از خداوند متعال بخواهید كه به لطف و كَرَمش چشم فرزند مرا سالم نماید تا بینا شود.
امام علیه السلام فرمود: فرزندت كجاست؟ او را بیاورید، وقتى فرزند نابینا را نزد حضرت آوردند، ایشان با دست مبارك خود بر چشم هاى او كشید و به بركت حضرت بلافاصله، چشم هاى او سالم و بینا گردید.
و پس از آن كه مردم سؤال ها و خواسته هاى خود را در امور مختلف مطرح كردند و حوائج آن ها برآورده شد، امام علیه السلام در پایان مجلس، در حقّ آن افراد دعاى خیر كرد و در همان روز به سمت شهر سامراء مراجعت نمود. (1)
------------------------------
1-الثّاقب فى المناقب: ص 214، ح 18، الخرائج و الجرائح: ج 1، ص ‍ 424، ح 4، كشف الغمّة: ج 2، ص 427، بحارالا نوار: ج 50، ص 262، ح 22، مدینة المعاجز: ج 7، ص 617، ح 2601.
-----------------------
عبدالله صالحی
يکشنبه 1/11/1391 - 15:1
اهل بیت
شخصى از اهالى كوفه به نام ابوالفضل محمّد حسینى حكایت كند:
در سال 258، نیمه ماه شعبان به قصد زیارت امام حسین علیه السلام عازم كربلا شدم.
و چون ولادت مسعود حضرت مهدى - موعود - علیه السلام در بین شیعیان منتشر شده بود و هركس به نوعى علاقه مند دیدار آن مولود عزیز بود، مادر من كه نیز از علاقمندان اهل بیت علیهم السلام بود گفت: چون به زیارت حضرت اباعبداللّه الحسین علیه السلام رفتى از خداوند طلب كن تا خدمتگذارى امام حسن عسكرى علیه السلام را روزىِ تو گرداند، همان طورى كه پدرت مدّتى توفیق خدمتگذارى حضرت را داشت.
پس هنگامى كه به كربلا رسیدم و براى زیارت امام حسین علیه السلام وارد حرم مطهّر شدم و زیارت آن حضرت را انجام دادم، او را در پیشگاه خداوند متعال واسطه قرار دادم تا به آرزویم - یعنى؛ به خدمت گزارى مولایم امام حسن عسكرى علیه السلام برسم - و چون نزدیك سحر شد و بسیار خسته بودم در گوشه اى استراحت كردم.
ناگهان متوجّه شدم، كه شخصى بالاى سرم، مرا صدا زد و اظهار داشت: اى ابوالفضل! مولایت حضرت ابومحمّد، امام حسن علیه السلام مى فرماید: دعایت مستجاب شد، حركت كن و به سوى ما بیا تا به آرزو و خواسته خود برسى.
عرضه داشتم: من الا ن در موقعیّتى نیستم كه بتوانم به سامراء بیایم و خدمت مولایم برسم، باید برگردم كوفه و خودم را جهت خدمت در منزل حضرت، آماده كنم.
پاسخ داد: من پیام مولایم را رساندم و تو آنچه مایل بودى انجام بده.
بعد از آن به كوفه بازگشتم و مادرم را در جریان قرار دادم، مادرم با شنیدن این خبر شادمان شد و پس از حمد و ثناى الهى، گفت: اى پسرم! دعایت مستجاب شد، دیگر جاى ماندن و نشستن نیست، سریع حركت كن تا به مقصد برسى.
به همین جهت خود را آماده كردم و به همراه شخصى زرگر معروف به علىّ ذهبى روانه بغداد شدم و چون من جوانى بى تجربه بودم، مادرم سفارش مرا به آن زرگر كرد.
هنگامى كه وارد شهر بغداد شدیم، من به منزل عمویم كه ساكن بغداد بود، رفتم و در آن هنگام مراسم جشن نصارى بود.
عمویم مرا با خود به مجلس جشن نصارى برد، همین كه وارد مراسم و جشن آن ها شدیم، سفره غذا پهن كردند و ما نیز از غذاى ایشان خوردیم، سپس شراب آوردند و بین افراد تقسیم كردند و براى من هم آوردند، لیكن من قبول نكردم.
ولى به زور مرا مجبور كردند تا نوشیدم، بعد از گذشت لحظاتى تعدادى نوجوان خوش سیما وارد مجلس شدند و مردم با آن ها مشغول عمل زشت لواط گشتند و من هم چون شراب خورده بودم و مست بودم، شیطان بر من وسوسه كرد تا آن كه من نیز همانند دیگران مرتكب این گناه بزرگ گشتم و بعد از آن چند روزى را در بغداد ماندم.
سپس عازم سامراء شدم و هنگام ورود به شهر سامراء داخل دجله رفتم و بعد از آن كه خود را شستشو دادم، لباس هاى پاكیزه پوشیدم و روانه منزل امام حسن عسكرى علیه السلام شدم.
همین كه نزدیك منزل آن حضرت رسیدم، وارد مسجدى شدم كه جلوى منزل حضرت بود و مشغول خواندن نماز گشتم.
پس از مدّتى كوتاه، همان كسى كه در كربلا آمد و پیام حضرت را آورد، دوباره نزد من آمد و من به احترام او ایستادم، او دست خود را بر سینه من نهاد و مرا به عقب راند و اظهار داشت: بگیر.
و مقدارى دینار به سوى من پرتاب نمود و گفت: مولا و سرورم فرمود: تو دیگر حقّ ورود بر آن حضرت را ندارى، چون كه مرتكب خوردن شراب و گناهى خطرناك شدى، از هر كجا آمده اى برگرد.
و من با حالت گریه و اندوه برگشتم و چون به منزل آمدم، جریان را براى مادرم تعریف كردم و بسیار از كردار زشت خود در بغداد شرمنده شدم، لباس خشن موئى پوشیدم و پاهاى خود را با زنجیر بستم و خود را در گوشه اى انداختم... (1)
------------------------------
1-هدایة الكبرى حضینى: ص 331.
-----------------------
عبدالله صالحی
يکشنبه 1/11/1391 - 15:0
اهل بیت
یكى از اصحاب حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى علیه السلام به نام احمد، فرزند اسحاق حكایت كند:
روزى در محضر شریف آن حضرت وارد شدم و خواهش كردم تا مطلبى را به عنوان نمونه خطّ برایم بنویسد.
امام علیه السلام تقاضاى مرا پذیرفت و فرمود: اى احمد! خطّ، از هر كسى كه باشد متفاوت خواهد بود، چون قلم یكسان نیست و ریز و درشت دارد، سپس حضرت قلم و دواتى را درخواست نمود.
و چون قلم و دوات آماده شد مشغول نوشتن گردید و من با دقّت تمام نگاه مى كردم، وقتى كه قلم را داخل دوات مى نمود و مى خواست خارج كند سر قلم را به لبه دوات مى كشید تا جوهر اضافى پاك شود و خطّ تمیز و زیبا درآید.
در همین بین، بدون آن كه حضرت متوجّه شود با خودم گفتم: اى كاش امام علیه السلام این قلم را به عنوان یادبود و هدیه، به من لطف مى كرد.
پس چون از نوشتن فارغ شد، شروع نمود درباره مسائل مختلف با من صحبت كند و در ضمن صحبت، قلم را با دستمالى كه كنارش بود پاك نمود و فرمود: بیا احمد، این قلم را بگیر.
هنگامى كه قلم را از دست مبارك حضرت گرفتم عرضه داشتم: فداى شما گردم، من یك ناراحتى دارم كه چند مرتبه قصد داشتم با شما مطرح كنم ولى ممكن نشد، چنانچه الا ن اجازه بفرمائى آن را عرض كنم؟
امام علیه السلام فرمود: ناراحتى و مشكل خود را بگو.
اظهار داشتم: از پدران بزرگوارت روایت شده است كه خواب پیامبران الهى صلوات اللّه علیهم بر روى كمر است و خواب مؤمنین بر سمت راست مى باشد و خواب منافقین بر سمت چپ خواهد بود و شیاطین بر رو دَمَر و پشت به آسمان مى خوابند؛ آیا این روایت صحیح است؟
امام علیه السلام فرمود: بلى، همین طور است كه نقل كردى.
سپس عرضه داشتم: اى سرور و مولایم! من هر چه تلاش مى كنم كه بر سمت راست بخوابم ممكن نمى شود و خوابم نمى برد، اگر ممكن است مرا درمان و معالجه فرما؟
حضرت لحظه اى سكوت نمود و بعد از آن، اظهار نمود: جلو بیا، پس ‍ نزدیك امام علیه السلام رفتم، فرمود: دست خود را داخل پیراهنت كن.
موقعى كه دستم را داخل پیراهنم كردم، آن گاه حضرت دست خویش را از داخل پیراهنش درآورد و داخل پیراهن من نمود و با دست راست بر پهلوى چپ و با دست چپ بر پهلوى راست من، سه مرتبه كشید.
بعد از آن همیشه به طور ساده و راحت بر پهلوى راست مى خوابیدم و نمى توانستم بر پهلوى چپ بخوابم. (1)
------------------------------
1-اصول كافى: ج 1، ص 513، ح 27، إثبات الهداة: ج 3، ص 407، ح 30، مدینة المعاجز: ج 7، ص 563، ح 2550.
-----------------------
عبدالله صالحی
يکشنبه 1/11/1391 - 14:56
اهل بیت
مرحوم شیخ صدوق و برخى دیگر از مورّخین و محدّثین شیعه و سنّى آورده اند:
یكى از بزرگان قم به نام احمد بن اسحاق اشعرى قمّى حكایت كند: روزى به محضر مبارك حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى علیه السلام شرفیاب شدم و خواستم درباره حجّت خدا و خلیفه پس از آن حضرت، از ایشان سؤ ال كنم.
همین كه در محضر شریف امام علیه السلام وارد شدم و سلام كردم، بدون آن كه سخنى گفته باشم، مثل این كه از نیّت و افكار من آگاه بود، مرا مخاطب قرار داد و فرمود:
اى احمد بن اسحاق! خداوند تبارك و تعالى از زمان خلقت حضرت آدم علیه السلام تا برپائى قیامت، بندگان خود را بدون حجّت و راهنما رها نكرده است.
و در هر زمانى - از باب لطف - یكى از بندگان شایسته خود را حجّت بر انسان ها قرار داده است كه به وسیله وجود مبارك او حوادث خطرناك برطرف مى شود، باران رحمت خدا فرود مى آید و زمین به بركت وجود حجّت خداوند متعال، بركات درون خود را ظاهر مى سازد و در اختیار بندگان و دیگر موجودات قرار مى دهد.
عرض كردم: یاابن رسول اللّه! فدایت گردم، امام و خلیفه بعد از شما چه كسى است؟
هنگامى كه این سؤال را طرح كردم، امام حسن عسكرى علیه السلام سریع از جاى خود برخاست و درون منزل رفت و پس از لحظه اى بازگشت، در حالى كه كودكى خردسال را در آغوش خود گرفته بود، و همانند ماه شب چهارده نورانى بود و مى درخشید.
موقعى كه حضرت وارد اتاق شد، اظهار نمود: اى احمد! اگر اهل معرفت نمى بودى و نیز اگر نزد خداوند متعال گرامى نمى بودى، هرگز فرزند عزیزم را بر تو عرضه نمى كردم.
و سپس فرمود: این فرزند من است كه هم نام رسول خدا صلى الله علیه و آله مى باشد و جهان به وسیله وجود او پر از عدل و داد خواهد شد، همان طورى كه ظلم و ستم همه جا را فرا گرفته باشد.
اى احمد! این فرزندم، همانند حضرت خضر پیامبر خدا علیه السلام؛ و همچنین مانند ذوالقرنین، علمش برگرفته از سرچشمه علوم و معارف الهى است، داراى عمرى طولانى خواهد بود.
در آن زمانى كه فرزندم - حجّت خدا - از طرف خداوند جلّ و علا، در غیبت قرار گیرد، نگهدارى دین براى افراد جامعه سخت خواهد بود و همگان ایمان و اعتقاد خود را از دست مى دهند، مگر اشخاصى كه محدود و اندك یاشند.
عرض كردم: یاابن رسول اللّه! علامت و نشانه او چیست؟
ناگهان آن كودك خردسال عزیز، لب به سخن گشود و ضمن مطالبى ارزشمند، مرا مخاطب خویش قرار داد و فرمود:
اى احمد بن اسحاق! من آخرین خلیفه پروردگار متعال در زمین هستم، من از دشمنان انتقام خواهم گرفت.
و سپس افزود: بعد از پدرم امام و خلیفه اى غیر از من نخواهد بود، شكرگزار خداوند باش و بر عقیده ات پایدار بمان، تو فرداى قیامت همنشین ما خواهى بود. (1)
------------------------------
1-إكمال الدّین شیخ صدوق: ج 2، ص 384، ح 2، ینابیع المودّة: ج 3، ص 317، ح 2، مدینة المعاجز: ج 7، ص 606، ح 2595.
-----------------------
عبدالله صالحی
يکشنبه 1/11/1391 - 14:55
اهل بیت
بسیارى از تاریخ ‌نویسان آورده اند:
روزى یكى از بزرگان شهر سامراء به نام بهلول از محلّى عبور مى كرد، بچّه هائى را دید كه مشغول بازى هستند.
و حضرت ابومحمّد حسن بن علىّ عسكرى علیه السلام را دید - در حالى كه كودكى خردسال بود - كنارى ایستاده و گریه مى كند.
بهلول گمان كرد كه چون این كودك، اسباب بازى ندارد، نگاه به بچّه ها مى نماید و با حسرت گریه مى كند؛ به همین جهت جلو آمد و اظهار داشت: اى فرزندم! ناراحت مباش و گریه نكن، من هر نوع اسباب بازى كه بخواهى، برایت تهیّه مى كنم.
حضرت در همان موقعیّت و با همان زبان كودكى لب به سخن گشود و بهلول را مخاطب قرار داد و اظهار نمود: اى كم عقل! مگر ما انسان ها براى سرگرمى و بازى آفریده شده ایم، كه با من این چنین سخن مى گوئى.
بهلول سؤال كرد: پس براى چه چیزهائى آفریده شده ایم؟
حضرت علیه السلام در پاسخ به او فرمود: ما بندگان خدا، براى فراگیرى دانش و معرفت و سپس عبادت و ستایش پروردگار متعال آفریده شده ایم.
بهلول گفت: این مطلب را از كجا و چگونه آموخته اى؟!
و آیا براى اثبات آن دلیلى دارى؟
حضرت فرمود: از خداوند سبحان و از گفتار حكیمانه او آموخته ام، آن جائى كه مى فرماید: أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أنَّكُمْ إلَیْنا لا تُرْجَعُونَ. (1)
یعنى؛ آیا شما انسان ها گمان كرده اید كه شما را بیهوده و بدون هدف آفریده ام، و نیز گمان مى كنید براى بررسى اعمال و گفتار به سوى ما بازگشت نمى كنید!؟.
سپس بهلول با آن موقعیّت و شخصیّتى كه داشت از آن كودك عظیم القدر تقاضاى موعظه و نصیحت نمود.
حضرت در ابتداء چند شعرى حكمت آمیز را سرود؛ و بعد از آن بهلول را مخاطب خود قرار داد و فرمود: اى بهلول! عاقل باش، من در كنار مادرم بودم، او را دیدم كه مى خواست براى پختن غذا چند قطعه هیزم ضخیم را زیر اُجاق روشن كند؛ ولى آن ها روشن نمى شد تا آن كه مقدارى هیزم باریك و كوچك را روشن كرد و سپس آن هیزم هاى بزرگ و ضخیم به وسیله آن ها روشن گردید.
و گریه من از این جهت است كه مبادا ما جزئى از آن هیزم هاى كوچك و ریز دوزخیان قرار گیریم.
با بیان چنین مطالبى، بهلول ساكت ماند و دیگر حرفى نزد. (2)
------------------------------
1-سوره مؤمنون: آیه 115.
2-إحقاق الحقّ: ج 19، ص 620، صواعق المحرقه: ص 205، نورالا بصار: ص 166.
-----------------------
عبدالله صالحی
يکشنبه 1/11/1391 - 14:48
اهل بیت

ولادت با سعادت آن حضرت طبق مشهور، روز دوشنبه یا جمعه، هشتم ربیع الثّانى، سال 232 هجرى قمرى در شهر مدینه منوّره واقع شد، كه در آن هنگام، پدر بزرگوارش طبق نقلى در سنین 26 سالگى بوده است. (1)
نام: حسن (2) صلوات اللّه و سلامه علیه.
كنیه: ابومحمّد.
لقب: عسكرى، صامت، هادى، زكىّ، تقىّ، رفیق، خالص، سراج، ابن الرّضا، سراج بنى هاشم و....
پدر: امام علىّ هادى، فقیه أهل البیت، صلوات اللّه علیهم أجمعین.
مادر: سه اسم براى مادر حضرت گفته شده است: سوسن، حدیث و سلیل، كه كنیه اش اُمّ وَلد مى باشد، او از زن هاى عارفه و صالحه بوده است.
نقش انگشتر: حضرت داراى دو انگشتر بود، كه نقش هر كدام به ترتیب عبارتند از: ( (سُبْحانَ مَنْ لَهُ مَقالیدُ السَّمواتِ والاْ رْضِ))، ( (إنَّ اللّهَ شَهیدٌ)).
دربان: عثمان بن سعید عَمرى و پسرش محمّد بن عثمان عَمرى.
امام حسن عسكرى علیه السلام همچون پدر بزرگوارش در موقعیّتى حسّاس و خطرناك و بلكه شدیدتر قرار داشت، چرا كه بنا بود آخرین حجّت خداوند متعال و دوازدهمین خلیفه بر حقّ رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله، - یعنى مهدى؛ موعود عجّل اللّه فرجه الشّریف از نسل او به دنیا آید.
به همین جهت حكومت وقت، تمام مأمورین خود را (از زن و مرد) به شكل هاى مختلفى بسیج كرده بود تا تمام حركات حضرت را كنترل و زیر نظر داشته باشند.
ولى براى آن كه افكار عمومى خدشه دار نشود، بر اساس سیاست حیله گرانه خلفاء بنى العبّاس، در موقعیّت هاى خاصّى به طور ریاكارانه حضرت را مورد نوعى احترام قرار مى دادند.
در نهایت به جهت عقده ها و كینه هاى درونى خود، آن حضرت را به وسیله زهر مسموم و شهید كردند.
و چون مرتّب عمر شریف امام عسكرى علیه السلام یا در زندان و یا در بازداشتگاه و تحت نظر ماءمورین، سپرى گردید، تمام رفت و آمدهاى حضرت را در كنترل خود داشتند.
و بر همین اساس، كلمات و فرمایشات گهربار آن حضرت نسبت به دیگر ائمّه اطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم، در كُتب تاریخ و احادیث كمتر به چشم مى خورد.
مدّت إمامت: بنابر مشهور بین مورّخین و محدّثین، روز سوّم ماه رجب، سال 254 هجرى قمرى، پس از شهادت پدر بزرگوارش به منصب امامت و ولایت نائل آمد و حدود پنج سال و هشت ماه، امامت و هدایت جامعه را عهده دار بود.
مدّت عمر: آن حضرت مدّت 23 سال در حیات پدر بزرگوارش امام هادى علیه السلام، همچنین پنج سال و هشت ماه پس از شهادت پدر، ادامه حیات نمود؛ و در مجموع مورّخین، عمر پربركت آن حضرت را حدود 29 سال گفته اند.
خلفاء: امامت آن حضرت هم زمان با حكومت معتّز، مهتدى و معتمد، مصادف شده است.
شهادت: همچنین در روز شهادت آن حضرت بین مورّخین و محدّثین اختلاف نظر است، ولى مشهور گفته اند: شهادت آن حضرت، روز جمعه، پس از نماز صبح، هشتم ماه ربیع الاوّل، سال 260 هجرى قمرى (3) واقع شده است.
حضرت سلام اللّه علیه در زمان حكومت معتمد عبّاسى به وسیله زهر توسّط معتمد، مسموم و به اجداد بزرگوارش ملحق گردید؛ و پس از شهادت در منزل خود آن حضرت، كنار پدر بزرگوارش امام علىّ هادى علیه السلام دفن گردید.
فرزندان: آن حضرت هنگام شهادت، تنها داراى یك فرزند پسر بوده است كه هم نام و هم كنیه با پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله مى باشد.
نماز امام حسن عسكرى علیه السلام: دو ركعت است، در هر ركعت پس از قرائت سوره حمد، صد مرتبه سوره توحید خوانده مى شود. (4)
و پس از آخرین سلام، تسبیحات حضرت فاطمه زهراء علیها السلام گفته مى شود؛ و سپس نیازها و حوائج مشروعه خود را از درگاه خداوند متعال درخواست مى نماید، كه انشاءاللّه تعالى برآورده خواهد شد.
در میلاد حضرت امام حسن عسكرى علیه السلام
ایزد از بحر ولایت گهر آورده برون

یا كه از برج امامت، قَمَر آورده برون

از سپهر نبوى گشت عیان خورشیدى

كه ز خفّاش وَشان دیده درآورده برون

با فروغ حسنى، نرجس زیبا ز بطن

پسرى ثانى والا پدر آورده برون

به تماشاى گل عسكرى و نرجس بین

ماهى از آب و مه از چرخ سر آورده برون

ز طلوع رخ آن حجت دین جان بشر

مرغ بى بال و پرى بود پَر آورده برون

گر تو بر عیسَویان حقّ ز فلك عیسى را

به تماشاى رخش جلوه گر آورده برون

ایزد از بحر ولایت گهر آورده برون

یا كه از برج امامت قَمَر آورده برون (5)
------------------------------
1-مطابق با پانزدهم آذر ماه، سال 225 هجرى شمسى مى باشد.
2-نام و لقب آن حضرت به عنوان امام ( (حسن، عسكرى)) علیه السلام طبق عدد حروف ابجد كبیر 118، 360 مى شود.
3-مطابق با پانزدهم دى ماه، سال 253 هجرى شمسى مى باشد.
4-تاریخ ولادت و دیگر حالات حضرت برگرفته شده است از: اصول كافى: ج 1، تهذیب الا حكام: ج 6، تذكرة الخواصّ، عیان الشّیعة: ج 2، مستدرك الوسائل: ج 6، كشف الغمّة: ج 2، مجموعة نفیسة، تاریخ أ هل البیت علیهم السلام، ینابیع المودّة، إعلام الورى طبرسى: ج 2، جمال الاُسبوع، دعوات راوندى، دلائل الا مامه طبرى، ارشاد شیخ مفید و....
5-اشعار از شاعر محترم: آقاى على آهى.
-----------------------
عبدالله صالحیخلاصه حالات سیزدهمین معصوم، یازدهمین اختر امامت
يکشنبه 1/11/1391 - 14:41
اهل بیت
مرحوم شیخ صدوق و برخى دیگر از بزرگان، به نقل یكى از مؤمنین - به نام محمّد مطهّرى - حكایت كنند:
روزى از حكیمه، خواهر امام هادى علیه السلام پیرامون ولادت امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف سؤال كردم.
اظهار داشت: در منزل ما جاریه اى بود به نام نرجس، روزى پسر برادرم، حضرت ابومحمّد، حسن بن علىّ علیه السلام هنگامى كه وارد منزل ما شد، نگاه عمیقى بر آن جاریه نمود.
من جلو رفتم و گفتم: آیا نسبت به او علاقه مند شده اى؟!
پاسخ داد: خیر، ولیكن چون نگاهم بر او افتاد، در تعجّب قرار گرفتم؛ چون كه از این جاریه، نوزادى عزیز و كریم به دنیا خواهد آمد كه خداوند متعال به وسیله او دنیا را پر از عدل و داد مى نماید همان طورى كه ظلم، همه جا را فرا گرفته باشد.
گفتم: آیا مایل هستى تا او را همسرت قرار بدهم؟
فرمود: از پدرم اجازه بگیر.
پس از آن، به محضر برادرم - حضرت ابوالحسن، امام علىّ هادى علیه السلام - آمدم؛ و بدون آن كه سخنى بگویم و یا حرفى بزنم، برادرم مرا مخاطب قرار داد و فرمود: اى حكیمه! نرجس مال فرزندم ابومحمّد عسكرى علیه السلام مى باشد.
عرضه داشتم: اى سرور و مولایم! من نیز به همین منظور نزد شما آمده ام كه در این مورد صحبت و مشورت كنم.
فرمود: اى خواهرم، حكیمه! خداوند تو را در جر و پاداش همه خوبى ها شریك گرداند، این جاریه - نرجس - را به فرزندم ابومحمّد بخشیدم تا به عنوان همسر در اختیارش باشد.
حكیمه افزود: و چون از نزد برادرم امام هادى علیه السلام بازگشتم، نرجس  را آرایش و زینت كرده و در یكى از اتاقها او را به همراه برادرزاده ام حضرت ابومحمّد علیه السلام جاى دادم؛ و مدّتى در همان اتاق، زندگى مشترك را گذراندند.
هنگامى كه برادرم، حضرت ابوالحسن هادى علیه السلام به شهادت رسید و امام حسن عسكرى علیه السلام به منصب عظماى امامت و ولایت رسید، چند وقتى را من از وضعیّت آن ها بى خبر بودم تا آن كه شبى در نیمه شعبان فرا رسید و برادرزاده ام به من فرمود: اى عمّه! امشب را نزد ما بمان، و افطارى خود را همین جا تناول نما.... (1)
------------------------------
1-إكمال الدّین شیخ صدوق: ج 2، ص 426، ح 2، ینابیع المودّة: ج 3، ص 302.
این داستان در كتابهاى مختلفى با عباراتى متفاوت به طور مشروح و مفصّل نقل شده است، كه ما به این مقدار اكتفاء نموده ایم.
-----------------------
يکشنبه 1/11/1391 - 14:20
اهل بیت
عبداللّه بن محمّد، یكى از اصحاب امام حسن عسكرى علیه السلام حكایت كند:
روزى آن حضرت را دیدم كه در بیابانى ایستاده است و با گرگى صحبت مى كند و حرف مى زند.
بسیار تعجّب كردم و اظهار داشتم: یاابن رسول اللّه! برادرم در طبرستان است و از حال او اطّلاعى ندارم، از این گرك سؤالى فرما كه احوال برادرم چگونه است؟
امام عسكرى علیه السلام فرمود: هرگاه خواستى برادرت را مشاهده كنى، به درختى كه در سامراء داخل منزلت هست نگاه كن، برادرات را خواهى دید. (1)
ابوجعفر طبرى حكایت كند:
روزى از روزها وارد منزل حضرت ابومحمّد امام حسن عسكرى علیه السلام شدم، در حیات منزل آن حضرت چشمه اى را دیدم كه به جاى جریان آب، شیر و عسل از آن بیرون مى آمد.
و من و دوستانم از - شیر و عسل - آن چشمه تناول كردیم و نیز مقدارى هم همراه خود بردیم. (2)
همچنین طبرى حكایت كند:
روزى در محضر شریف حضرت ابومحمّد علیه السلام بودم كه عدّه اى بیابان نشین، از اطراف وارد شدند و از كم آبى و خشكسالى شكایت و اظهار ناراحتى كردند.
امام علیه السلام براى آنها خطّى را نوشت و باران شروع به باریدن كرد، پس  از ساعتى آمدند و گفتند: یاابن رسول اللّه! بارش باران زیاد شده و احساس  خطر مى كنیم.
پس حضرت روى زمین علامتى كشید و باران قطع شد و دیگر نبارید. (3)
و نیز طبرى حكایت نماید:
روزى در محضر پُر فیض امام حسن عسكرى علیه السلام نشسته بودم، از حضرت تقاضا كردم و عرضه داشتم: یاابن رسول اللّه! چنانچه ممكن باشد یك معجزه خصوصى براى من ظاهر سازید؟
تا آن را براى دیگر برادران و دوستان هم مطرح كنم.
امام علیه السلام فرمود: ممكن است طاقت نداشته باشى و از عقیده خود دست بردارى، به همین جهت سه بار سوگند یاد كردم بر این كه من ثابت و استوار خواهم ماند. پس از آن، ناگهان متوجّه شدم كه حضرت زیر سجّاده خود پنهان شد و دیگر او را ندیدم.
چون لحظه اى از این حادثه گذشت، حضرت ظاهر گردید و یك ماهىِ بزرگى را كه در دست خود گرفته بود به من فرمود: این ماهى را از عمق دریا آورده ام.
و من آن ماهى را از حضرت گرفتم و رفتم با عدّه اى از دوستان طبخ كرده و همگى از آن ماهى خوردیم، كه بسیار لذیذ بود. (4)
و در روایتى دیگر آورده است:
به طور مكرّر مى دیدم بر این كه امام حسن عسكرى علیه السلام (روز روشن در میان آفتاب) در بازار و كوچه هاى شهر سامراء راه مى رفت، بدون آن كه سایه اى داشته باشد. (5)
------------------------------
1-نوادر المعجزات: ص 190، ح 1، إثبات الهداة: ج 3، ص 432، ح 124.
2-مدینة المعاجز: ج 7، ص 573، ح 2560، نوادرالمعجزات: ص ‍ 191، ح 1.
3-مدینة المعاجز: ج 7، ص 573، ح 2561، إثبات الهداة: ج 3، ص ‍ 32، ح 125.
4-نوادر المعجزات: ص 191، إثبات الهداة: ج 3، ص 432، ح 127، مدینة المعاجز: ج 7، ص 574، ح 2565.
5-إثبات الهداة: ج 3، ص 432، ح 125، مدینة المعاجز: ج 7، ص ‍ 574، ح 2562.
-----------------------
عبدالله صالحی
يکشنبه 1/11/1391 - 14:20
اهل بیت
یكى از اصحاب و راویان حدیث كه به نام ابویعقوب، اسحاق - فرزند ابان - معروف بود، حكایت كند:
در آن دورانى كه حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى علیه السلام در زندان معتمد عبّاسى به سر مى برد، به بعضى از دوستان و یاران باوفایش ‍ سفارش مى فرمود تا مقدار معیّنى طعام براى افراد بى بضاعت از خانواده هاى مؤمن ببرند.
و در ضمن تصریح مى نمود: متوجّه باشید، هنگامى كه وسائل خوراكى را درب منزل فلانى و فلانى برسانید، من نیز در كنار شما همان جا حاضر خواهم بود.
و با این كه ممورین حكومتى به طور مرتّب جلوى زندان و اطراف آن حضور داشتند و دائم در گشت و كنترل بودند.
همچنین با این كه مسئول زندان هم جلوى زندان حاضر بود و درب زندان قفل داشت و در هر پنج روز، یكبار مسئول زندان را تعویض مى كردند تا مبادا راه دوستى و... با افراد زندانى پیدا شود.
و نیز با توجّه بر این كه جاسوسانى را به شكل هاى مختلف، در اطراف گماشته بودند.
با همه این سختگیرى ها، همین كه اصحاب دستور حضرت را اجراء مى كردند و مقدار طعام سفارش شده را درب منزل شخص فقیر مورد نظر مى رساندند، مى دیدند كه امام علیه السلام قبل از آن ها جلوى منزل حضور دارد و از آن ها دلجوئى مى نماید.
و از این طریق فقراء و شیعیان، توسّط حضرت امام حسن عسكرى علیه السلام در رفاه و آسایش قرار مى گرفتند.
و امام مسلمین - حضرت امام حسن عسكرى علیه السلام به هر نوعى كه مى توانست حتّى از داخل زندان هم، به خانواده هاى بى بضاعت و تهى دست رسیدگى مى نمود. (1)
------------------------------
1-عیون المعجزات ص 140، مدینة المعاجز: ج 7، ص 601، ح 2588، بحارالا نوار: ج 50، ص 304، ح 80.
يکشنبه 1/11/1391 - 14:20
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته