• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4152روز قبل
اهل بیت
مرحوم شیخ مفید، كلینى، راوندى و یعضى دیگر از بزرگان در كتاب هاى خود آورده اند:
یكى از خادمان حضرت ابوالحسن، امام علىّ هادى علیه السلام - به نام نصیر خادم - حكایت كند:
بارها به طور مكرّر مى دیدم و مى شنیدم كه حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى علیه السلام در حیات پدر بزرگوارش با افراد مختلف، به لُغت و لهجه تركى، رومى، خزرى و... سخن مى گوید.
مشاهده این حالات، براى من بسیار تعجّب آور و حیرت انگیز بود و با خود مى گفتم: این شخص - یعنى؛ امام عسكرى علیه السلام - در شهر مدینه به دنیا آمده و نیز خانواده و آشنایان او عرب بوده و هستند، جائى هم كه نرفته است، پس چگونه به تمام لغت ها و زبان ها آشنا است و بر همه آن ها تسلّط كامل دارد؟! تا آن كه پدرش امام هادى علیه السلام به شهادت رسید؛ و باز هم مى دیدم كه فرزندش، حضرت ابومحمّد عسكرى علیه السلام با طبقات مختلف و زبان ها و لهجه هاى گوناگون سخن مى گوید، روز به روز بر تعجّب من افزوده مى گشت كه از چه طریقى و به چه وسیله اى حضرت به همه زبان ها آشنا شده است؟!
تا آن كه روزى در محضر مبارك آن حضرت نشسته بودم و بدون آن كه حرفى بزنم، فقط در درون خود، این فكر را گذراندم كه حضرت چگونه به همه لغت ها و زبان ها آگاه و آشنا شده است؟!
كه ناگهان امام حسن عسكرى علیه السلام به من روى كرده و مرا مورد خطاب قرار داد و فرمود: خداوند تبارك و تعالى حجّت و خلیفه خود را كه براى هدایت و سعادت بندگانش تعیین نموده است داراى خصوصیّات و امتیازهاى ویژه اى مى باشند، همچنین علم و آشنائى به تمام لهجه ها و لغت ها حتّى به زبان حیوانات را دارند.
و نیز معرفت به نَسَب شناسى و آشنائى به تمام حوادث و جریانات گذشته و آینده را كه خداوند متعال از باب لطف به حجّت و خلیفه خود عطا كرده است، دارند به طورى كه هر لحظه اراده كنند، همه چیز و تمام جریانات را مى داند.
سپس امام حسن عسكرى علیه السلام در ادامه فرمایشاتش افزود: چنانچه این امتیازها و ویژگى ها نبود، آن وقت فرقى بین آن ها و دیگر مخلوق وجود نداشت؛ و حال آن كه امام و حجّت خداوند باید در تمام جهات از دیگران برتر و والاتر باشد. (1)
------------------------------
1-اصول كافى: ج 1، ص 509، ح 11، الخرایج و الجرایح: ج 1، ص ‍ 436، ح 14، إرشاد شیخ مفید: ج 343، بحارالا نوار: ج 50، ص 268، ح 8.
-----------------------
عبدالله صالحی
يکشنبه 1/11/1391 - 15:6
اهل بیت
در زمان امام حسن عسكرى صلوات اللّه علیه دو نفر به نام هاى احمد و عبّاس با یكدیگر درباره استقرار اعضاء بدن روى زمین در حال سجده و چگونگى آن در حال نماز اختلاف پیدا كردند.
احمد گوید: چون در این مشاجره به نتیجه اى نرسیدیم كه آیا بینى هم هنگام سجده باید روى زمین قرار گیرد، یا خیر؟
عازم منزل امام عسكرى علیه السلام شدیم.
در بین راه در حالى كه حضرت سوار مركب خود بود، برخورد كردیم، همین كه حضرت متوجّه ما شد، ایستاد و روى خود را به طرف ما نمود و سپس ‍ انگشت سبّابه خود را بر پیشانى نهاد و اشاره نمود كه سجده فقط به وسیله پیشانى تحقّقق مى یابد، نه به وسیله بینى؛ و بعد از آن به راه خود ادامه داد و رفت.
پس از مدّتى كه از این جریان گذشت، نیز بر سر گوشت مشاجره شد كه كدام قسمت گوشت گوسفند لذیذتر و سالمتر است، كه همچنین به نتیجه نرسیدیم.
ناگهان خادم حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى علیه السلام بر ما وارد شد و بدون آن كه ما سخنى بگوئیم و یا سؤالى كرده باشیم، خادم حضرت قطعه گوشت گوسفندى كه كِتف و دست حیوان بود از جلوى ما برداشت و گفت:
مولایم فرمود: آن قسمتى كه نزدیك به سر و گردن باشد، سالمتر و لذیذتر است و آغشته به مراض نمى باشد، و امّا ران را نصیحت نمود كه حتى الا مكان استفاده نشود. (1)
احمد گوید: امام علیه السلام بدون آن كه ما سؤالى كرده باشیم و یا پیامى داده باشیم، در جریان امور قرار داشت و براى تقویت قلوب و از بین بردن هر گونه شكّى پاسخ ما را مطرح فرمود و رفع مشاجره گردید. (2)
------------------------------
1-در روایات بسیار وارد شده است بر این كه ائمّه علیهم السلام گوشت كِتف و دست گوسفند را بیش از دیگر قسمتها مورد استفاده قرار مى دادند، مخصوصاً حضرت رسول اكرم صلى الله علیه و آله كه نسبت به آن اظهار علاقه مى ورزید.
2-هدایة الكبرى خصیبى: ص 332.
-----------------------
عبدالله صالحی
يکشنبه 1/11/1391 - 15:5
اهل بیت
همچنین مرحوم قطب الدّین راوندى، طبرسى و بعضى دیگر از بزرگان به گفته یكى از نوادگان امام سجّاد علیه السلام - به نام علىّ بن زید - حكایت كنند:
مرا اسبى چابك و زیبااندام بود، كه بسیار آن را دوست مى داشتم و افراد در مجالس و مجامع، آن را زبان زد خود قرار مى دادند.
روزى به محضر مبارك امام حسن عسكرى علیه السلام وارد شدم، حضرت ضمن فرمایشاتى اظهار نمود: اسبى كه دارى در چه حالى است؟
عرضه داشتم: اسب را دارم و هم اكنون سوار آن شدم و تا منزل شما آمده ام و آن را جلوى منزل شما بسته ام.
بعد از آن فرمود: همین امروز قبل از آن كه خورشید غروب كند، اگر توانستى اسب خود را بفروش و یا با دیگرى تبدیل كن و سعى نما كه در این امر تخیر نیندازى.
در همین بین، یك نفر وارد مجلس شد و حضرت كلام خود را قطع نمود و دیگر مطلبى بیان نكرد و من از جاى خود بلند شدم و در حالى كه در فكر فرو رفته بودم، از منزل حضرت خارج و روانه منزل خود شدم و جریان فرمایش امام علیه السلام را براى برادرم بازگو كردم.
برادرم گفت: من درباره پیش بینى امام حسن عسكرى علیه السلام چیزى نمى دانم.
با این حال، تصمیم گرفتم كه اسب را بفروشم و در بین افراد اعلان كردم اسب من در معرض فروش است، ولى چون غروب آفتاب فرا رسید و نماز مغرب را به جا آوردم، پیش خدمتم آمد و گفت: اى سرورم! همین الا ن اسب، صداى عجیبى كرد و افتاد و مُرد.
بسیار ناراحت و غمگین شدم و فهمیدم كه حضرت در فرمایش خود چنین موضوعى را پیش بینى نموده بود تا ضررى بر من وارد نشود.
پس از گذشت چند روزى خواستم كه به محضر مبارك امام علیه السلام شرفیاب شوم، با خود گفتم: اى كاش یك حیوانى مَركب سوارى داشتم تا سوار آن مى شدم.
وقتى وارد مجلس حضرت شدم و نشستم پیش از آن كه سخنى بگویم، فرمود: بلى، ما به جاى آن اسب، حیوانى به تو خواهیم داد؛ و سپس به غلام خود - كه كُمیت نام داشت - دستور داد و فرمود: قاطر مرا تحویل علىّ بن زید بده.
و سپس به من خطاب كرد و فرمود: این قاطر، از اسب تو عمرش بیشتر و تندروتر خواهد بود. (1)
------------------------------
1-إعلام الورى طبرسى: ج 2، ص 137، الثّاقب فى المناقب: ص 572، ح 516، الخرایج و الجرائح: ج 1، ص 434، ح 12، مدینة المعاجز: ح 7، ص 552، ح 2536.
-----------------------
عبدالله صالحی
يکشنبه 1/11/1391 - 15:5
اهل بیت
یكى از اهالى كوفه كه معروف به احمد بن صالح بود حكایت كند:
من داراى چهار دختر بودم و نسبت به مخارج و هزینه زندگى آن ها سخت در مضیقه بودم و توان تمین مایحتاج آن ها را نیز نداشتم.
در سال 259 عازم شهر سامراء گشتم و چون به سامراء رسیدم، به منزل حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى علیه السلام وارد شدم تا شاید توسّط آن حضرت، كمكى بشوم و بتوانم با كمك حضرت لباس و آذوقه اى براى آن ها تهیّه كنم.
همین كه وارد منزل حضرت شدم، بدون آن كه سخنى بگویم، به من خطاب نمود و فرمود: اى اءحمد! دخترانت در چه وضعیّتى هستند؟
عرض كردم: در خیر و خوبى و سلامتى.
امام علیه السلام فرمود: یكى از آن ها كه آمنه نام دارد، همین امروز از دار دنیا رفت، و آن دیگرى كه به نام سكینه است فردا مى میرد، و دوتاى دیگر آن ها - یعنى؛ خدیجه و فاطمه - در اوّلین روز همین ماهى كه در پیش است از دنیا مى روند.
و چون با شنیدن این خبر گریان شدم، امام علیه السلام اظهار داشت: براى چه گریه مى كنى؟
آیا براى دلسوزى و غم مرگ آن ها گریان شدى؟
و یا براى آن كه در كنار آن ها نیستى و نمى توانى آن ها را كفن و دفن نمائى، این چنین گریه مى كنى؟
عرض كردم: هنگامى كه از نزد آن ها آمدم هیچ گونه خرجى و لباس و خوراك نداشتند.
حضرت فرمود: بلند شو، ناراحت نباش، من به وكیل خود - عثمان بن سعید - گفته ام: مقدارى پول براى تجهیز كفن و دفن آن ها بفرستد و چون هزینه خاك سپارى آن ها انجام گردید، هنوز ته كیسه، مبلغ سه هزار درهم باقى مى ماند و این همان مقدارى است كه تو براى درخواست آن آمده اى.
گفتم: اى سرورم! قصد داشتم مبلغ سه هزار درهم از شما تقاضا كنم براى جهیزیّه و ازدواج آن ها؛ ولیكن شما آن را هزینه رفتن به خانه آخرتشان قرار دادى.
به هر حال مدّتى در سامراء ماندم تا اوّلین روز ماه فرا رسید و دو مرتبه خدمت حضرت رسیدم، همین كه در محضر ایشان نشستم، فرمود: اى احمد بن صالح، خداوند تو را در مرگ چهار دخترت صبر و سلامتى دهد، دیگر صلاح نیست اینجا بمانى، حركت كن و به سمت كوفه روانه شو.
پس حركت كردم و چون به كوفه رسیدم، دریافتم كه تمام غیب گوئى هاى حضرت، صحّت داشت و مقدار سه هزار درهم در كیسه، براى من باقى مانده بود كه آن ها را بین فقراء و مستمندان تقسیم كردم. (1)
------------------------------
1-هدایة الكبرى حضینى: ص 341.
-----------------------
عبدالله صالحی
يکشنبه 1/11/1391 - 15:4
اهل بیت
مرحوم قطب الدّین راوندى، طبرى و برخى دیگر از بزرگان به نقل از ابوهاشم جعفرى حكایت كند:
در آن دورانى كه من با عدّه اى دیگر از سادات در زندان معتصم عبّاسى به سر مى بردم، حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى علیه السلام نیز با ما زندانى بود.
حضرت به طور دائم روزه داشت و یكى از غلامانش هنگام افطار مقدارى غذا براى آن حضرت مى آورد، همین كه موقع افطار مى رسید و مى خواست غذا میل نماید، ما را در كنار خود دعوت مى نمود و همگى با آن حضرت افطار مى كردیم.
روزى از روزها من روزه بودم و ضعف شدیدى مرا فرا گرفته بود، آن روز را من به تنهائى با مقدارى كَعك افطار كردم؛ و قسم به خداوند سبحان! كه كسى از این جریان من اطّلاعى نداشت، سپس آمدم و در جمع افراد، كنار حضرت نشستم.
امام علیه السلام به یكى از افراد دستور داد: مقدارى غذا براى ابوهاشم بیاور تا میل كند، گر چه افطار كرده است.
پس من خنده ام گرفت، فرمود: اى ابوهاشم! چرا خنده مى كنى؟
و سپس افزود: هر موقع در خود احساس ضعف كردى، مقدارى گوشت تناول كن تا نیرو یابى و تقویت بشوى، ضمناً توجّه داشته باش كه در كَعك هیچ قوّتى نیست.
بعد از آن به حضرت عرضه داشتم: همانا خدا و پیامبر و شما اهل بیت رسالت، صادق و با حقیقت هستید.
ابوهاشم جعفرى در ادامه حكایت افزود: در آن روزى كه خداوند متعال مقدّر كرده بود كه امام عسكرى علیه السلام از زندان آزاد شود، ممورى آمد و به حضرت اظهار داشت: آیا میل دارى كه امروز نیز براى شما - همانند روزهاى قبل - افطارى بیاورم؟
امام علیه السلام فرمود: مانعى نیست، آن را بیاور، ولى فكر نمى كنم كه فرصت باشد، از آن بخورم.
پس ماءمور، مقدار غذائى را همانند قبل براى حضرت آورد؛ ولى نزدیك غروب در حالى كه حضرت روزه بود، آزاد شد و به ما فرمود: افطار مرا میل كنید، گوارایتان باد. (1)
------------------------------
1-إعلام الورى طبرسى: ج 2، ص 141، الخرایج و الجرائح: ج 2، ص ‍ 282، ح 2، إحقاق الحقّ: ج 19، ص 624.
-----------------------
عبدالله صالحی
يکشنبه 1/11/1391 - 15:4
اهل بیت
مرحوم سیّد مرتضى و حضینى رضوان اللّه علیهما، به نقل از شخصى كه اهالى خراسان و به نام احمد بن میمون مى باشد حكایت كنند:
شنیده بودم بر این كه امام و حجّت خداوند بر بندگان، بعد از امام علىّ هادى صلوات اللّه علیه، فرزندش حضرت ابومحمّد، حسن عسكرى علیه السلام مى باشد.
براى تحقیق پیرامون این موضوع به شهر سامراء رفتم و نزد دوستانم كه ساكن سامراء بودند وارد شدم و پس از صحبت هائى، اظهار داشتم: آمده ام تا مولایم ابومحمّد، امام حسن عسكرى علیه السلام را ملاقات نمایم.
گفتند: بنا بوده كه امروز، حضرت به دربار خلیفه معتّز وارد شود.
با شنیدن این خبر، با خود گفتم: مى روم و سر راه حضرت مى ایستم و به خواست خداوند به آرزویم مى رسم.
به همین جهت حركت نمودم و آمدم در همان مسیرى كه بنا بود حضرت از آن جا عبور نماید، گوشه اى ایستادم.
هوا بسیار گرم بود، همین كه امام علیه السلام نزدیك من رسید، با گوشه چشم نگاهى بر من انداخت، پس مقدارى عقب رفتم و پشت سر حضرت قرار گرفتم.
در همین لحظه با خود گفتم: خدایا! تو مى دانى كه من به تمام ائمّه اطهار علیهم السلام و همچنین دوازدهمین ایشان حضرت مهدى موعود صلوات اللّه علیه معتقد و مؤمن هستم.
پس اى خداوندا! اكنون مى خواهم تا كرامت و معجزه اى از ولىّ و حجّت تو مشاهده كنم، تا هدایتى كامل یابم.
در همین بین، حضرت اشاره اى به من نمود و فرمود: اى محمّد بن میمون! دعایت مستجاب شد.
با خود گفتم: مولایم از فكر و درون من آگاه شد و بدون آن كه چیزى بگویم، دانست چه فكرى در ذهن دارم، اگر واقعاً او از درون من آگاهى دارد، اى كاش عمامه اش را از سر خود بَردارد.
پس ناگهان دست برد و عمامه خود را از روى سر مبارك خود برداشت و دو مرتبه آن را بر سر نهاد.
با خود اندیشیدم: شاید به جهت گرمى هوا، حضرت عمامه خود را از سر برداشت، نه به جهت فكر و نیّت من؛ و اى كاش یك بار دیگر نیز عمامه اش ‍ را بردارد و بر زین قاطر بگذارد.
در همین لحظه، حضرت دست برد و عمامه خویش را از سر خود برداشت و روى زین قرار داد.
گفتم: بهتر است كه حضرت عمامه اش را بر سر بگذارد، پس آن را برداشت و بر سر خود نهاد.
باز هم اكتفاء به همین مقدار نكرده و با خود گفتم: اى كاش یك بار دیگر هم، حضرت عمامه اش را از سر بر مى داشت و بر زین مى نهاد و سریع روى سر خود قرار مى داد.
این بار نیز حضرت سلام اللّه علیه، عمامه خود را از سر برداشت و روى زین قاطر نهاد و بدون فاصله، سریع آن را برداشت و روى سر خود گذارد.
سپس با صداى بلند فرمود: اى احمد! تا چه مقدار و تا چه زمانى مى خواهى چنین كنى؟!
آیا به نتیجه و آرزوى خود نرسیدى؟
عرضه داشتم: اى مولا و سرورم! همین مقدار مرا كافى است؛ و حقیقت را درك كردم. (1)
------------------------------
1-هدایة الكبرى حضینى: ص 337، عیون المعجزات: ص 139، مدینة المعاجز: ج 7، ص 660، ح 2650.
-----------------------
عبدالله صالحی
يکشنبه 1/11/1391 - 15:3
اهل بیت
یكى از اصحاب و دوستان امام حسن عسكرى علیه السلام به نام ابوهاشم جعفرى حكایت كند:
روزى امام علیه السلام سوار مَركب سوارى خود شد و به سمت صحرا و بیابان حركت كرد و من نیز همراه حضرت سوار شدم و به راه افتادم.
و حضرت جلوى من حركت مى كرد، چون مقدارى راه رفتیم ناگهان به فكرم رسید كه بدهى سنگینى دارم و بدون آن كه سخنى بگویم، در ذهن و فكر خود مشغول چاره اندیشى بودم.
در همین بین، امام علیه السلام متوجّه من شد و فرمود: ناراحت نباش، خداوند متعال آن را اداء خواهد كرد و سپس خم شد و با عصائى كه در دست داشت، روى زمین خطّى كشید و فرمود: اى ابوهاشم! پیاده شو و آن را بردار و ضمنا مواظب باش كه این جریان را براى كسى بازگو نكنى.
وقتى پیاده شدم، دیدم قطعه اى طلا داخل خاك ها افتاده است، آن را برداشتم و در خورجین نهادم و سوار شدم و به همراه امام علیه السلام به راه خود ادامه دادم.
باز مقدار مختصرى كه رفتیم، با خود گفتم: اگر این قطعه طلا به اندازه بدهى من باشد كه خوب است؛ ولى من تهى دست هستم و توان تمین مخارج زندگى خود و خانواده ام را ندارم، مخصوصاً كه فصل زمستان است و اهل منزل آذوقه و لباس مناسب ندارند.
در همین لحظه بدون آن كه حرفى زده باشم، امام علیه السلام مجدّداً نگاهى به من كرد و خم شد و با عصاى خود روى زمین خطّى كشید و فرمود: اى ابوهاشم! آن را بردار و این اسرار را به كسى نگو.
پس چون پیاده شدم، دیدم قطعه اى نقره روى زمین افتاده است، آن را برداشتم و در خورجین كنار آن قطعه طلا گذاشتم و سپس سوار شدم و به راه خود ادامه دادیم. پس از این كه مقدارى دیگر راه رفتیم، به سوى منزل بازگشتیم.
و امام عسكرى علیه السلام به منزل خود تشریف برد و من نیز رهسپار منزل خویش شدم.
بعد از چند روزى، طلا را به بازار برده و قیمت كردم، به مقدار بدهى هایم بود - نه كم و نه زیاد - و آن قطعه نقره را نیز فروختم و نیازمندى هاى منزل و خانواده ام را تهیّه و تمین نمودم. (1)
همچنین آورده اند:
اسماعیل بن محمّد - كه یكى از نوه هاى عبّاس بن عبدالمطّلب مى باشد - تعریف كرد:
روزى بر سر راه امام حسن عسكرى علیه السلام نشستم و هنگام عبور آن حضرت، تقاضاى كمك كردم و قسم خوردم كه هیچ پولى ندارم و حتّى خرجى براى تهیّه آذوقه عائله ام ندارم.
حضرت جلو آمد و فرمود: قسم دروغ مى خورى، با این كه دویست دینار در وسط حیات منزل خود پنهان كرده اى، و این برخورد من به آن معنا نیست كه به تو كمك نمى كنم، پس از آن، حضرت به غلام خود كه همراهش بود فرمود: چه مقدار پول همراه دارى؟
پاسخ داد: صد دینار، حضرت دستور داد تا آن مبلغ را تحویل من دهد.
وقتى دینارها را گرفتم فرمود: اى اسماعیل! بیش از آنچه پنهان كرده اى نیازمند خواهى شد و نسبت به آن ناكام خواهى گشت.
اسماعیل گوید: پس از گذشت مدّتى، سخت در مضیقه قرار گرفتم و به سراغ آن دویست دینارى رفتم كه پنهان كرده بودم، ولى آنچه تفحّص و بررسى كردم آن ها را نیافتم.
بعداً متوجّه گشتم كه یكى از پسرانم از آن محلّ، اطّلاع یافته و پول ها را برداشته است و من ناكام و محروم گشتم. (2)
------------------------------
1-الخرائج و الجرائح: ج 1، ص 421، ح 2، بحارالا نوار: ج 50، ص ‍ 259، ح 20، الثّاقب فى المناقب: ص 217، ح 20.
2-اصول كافى: ج 1، ص 509، ح 14، الخرایج و الجرایح: ج 1، ص ‍ 427، ح 6.
-----------------------
عبدالله صالحی
يکشنبه 1/11/1391 - 15:3
اهل بیت
دو نفر از اصحاب و راویان حدیث به نام هاى حسن بن ابراهیم و حسن ابن مسعود حكایت كنند:
در سال 256 به محضر امام حسن عسكرى علیه السلام شرفیاب شدیم و نامه اى را همراه خود از بعضى طوایف آورده بودیم كه تقدیم آن حضرت نمائیم.
در آن نامه درخواست كرده بودند كه حضرت از خداوند متعال مسئلت نماید تا از شخص ظالمى به نام سَرجى كه قصد جان و مال و ناموس آن ها را كرده است، نجات یابند و در اءمان قرار گیرند.
همین كه وارد مجلس امام علیه السلام شدیم، جمعیّت بسیارى اطراف حضرت حضور داشتند، ما نیز در گوشه اى نشستیم و نامه، همراه خودمان بود، كسى هم از آن خبرى نداشت و با كسى هم در این رابطه هیچ گونه صحبتى كرده بودیم.
ناگهان حضرت ابومحمّد، امام عسكرى علیه السلام متوجّه ما شد و فرمود: نامه اى را كه دوستان شما براى من فرستاده اند، خواندم و از آنچه درخواست كرده بودند، آگاه شدم و آن ها به آرزو و خواسته خودشان دست مى یابند.
با شنیدن این سخن، شكر و سپاس خداوند متعال را به جا آوردیم و ضمن تشكّر، از آن حضرت خداحافظى كرده و از مجلس بیرون آمدیم.
و سپس راهى منزل شدیم، چون به منزل رسیدیم نامه را درآوردیم و آن را گشودیم، در پائین نامه به خطّ مبارك حضرت نوشته شده بود:
این خواسته ما از درگاه خداوند متعال بوده و هست كه شماها را از شرّ آن ظالم نجات بخشد، سه روز قبل از رسیدن نامه به دست صاحبانش، آن ظالم به مرض طاعون مبتلا مى شود و به هلاكت خواهد رسید.
و پائین نامه با مهر مبارك حضرت، ممهور گردیده بود. (1)
------------------------------
1-هدایة الكبرى حضینى: ص 340.
-----------------------
عبدالله صالحی
يکشنبه 1/11/1391 - 15:2
اهل بیت
دو نفر از اصحاب به نام هاى عبدالحمید بن محمّد و محمّد بن یحیى حكایت كرده اند:
روزى بر یكى از دوستانمان به نام ابوالحسن، علىّ بن بِشر، جهت دیدار و ملاقات وارد شدیم، او سخت بى حال و در بستر افتاده بود، همین كه وارد شدیم، به ما پناهنده شد و التماس كرد تا برایش دعا كنیم و اظهار داشت: نامه اى با خطّ خودم نوشته ام مى خواهم آن را فردى مورد اطمینان نزد مولایم بومحمّد، امام حسن عسكرى علیه السلام ببرد.
از او سؤال كردیم كه نامه كجاست؟
اگر ممكن است، آن نامه را به ما بده تا خودمان خدمت حضرت ببریم و جواب آن را بگیریم و بیاوریم.
پاسخ داد: نامه در كنارم مى باشد، پس دست بردیم و نامه را از زیر سجّاده اش بیرون آوردیم و با اجازه او نامه اش را گشودیم تا ببینیم چه نوشته است، همین كه نامه را باز كردیم، نگاه ما به اوّل نامه افتاد كه مهر و امضاء شده بود و در بالاى آن مرقوم بود:
اى علىّ بن بشر! ما نامه تو را خواندیم و خواسته ات را متوجّه شدیم، از خداوند متعال عافیت و سلامتى تو را درخواست نمودیم، و نیز خداوند متعال مدّت عمر تو را تا چهل و نه سال دیگر طولانى گردانید.
پس شكر و سپاس خداوند را به جاى آور، و به وظائف خود عمل نما، و بدان كه خداوند آنچه مصلحت باشد انجام خواهد داد.
و چون نامه را خواندیم، خطاب به علىّ بن بِشر كردیم و گفتیم: سرور و مولایمان، بدون آن كه نامه را براى امام علیه السلام برده باشیم و بدون آن كه آن را دیده باشد خوانده است و پاسخ نامه ات را مرقوم فرموده است.
پس ناگهان در همین اثناء، صحیح و سالم شد و از جاى خود برخاست و كنیز خود را خوشحال نمود و آزادش گردانید.
بعد از سه روز از طرف وكیلِ امام علیه السلام ابوعمر عثمان بن سعد العَمرى از شهر سامراء محموله اى را براى علىّ بن بِشر آوردند، و چون محاسبه كردیم ارزش اموال، سه برابر قیمت كنیز بود. (1)
------------------------------
1-هدایة الكبرى حضینى: ص 341.
-----------------------
عبدالله صالحی
يکشنبه 1/11/1391 - 15:2
اهل بیت
یكى از راویان حدیث به نام جعفر بن محمّد بصرى حكایت كند:
روزى در محضر حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى علیه السلام بودیم، یكى از ممورین خلیفه وارد شد و گفت: خلیفه پیام داد كه چون اءنوش ‍ نصرانى یكى از بزرگان نصارى - در شهر سامراء است و دو فرزند پسرش ‍ مریض و در حال مرگ هستند، تقاضا كرده اند كه برویم و براى سلامتى ایشان دعا كنیم.
اكنون چنانچه مایل باشید، نزد ایشان برویم تا در نتیجه به اسلام و خاندان نبوّت، خوش بین گردند.
امام علیه السلام اظهار داشت: شكر و سپاس خداوند متعال را كه یهود و نصارى نسبت به ما خانواده اهل بیت از دیگر مسلمین عارف تر هستند.
سپس حضرت آماده حركت شد، لذا شترى را مهیّا كردند و امام علیه السلام سوار شتر شد و رهسپار منزل نوش گردید.
همین كه حضرت نزدیك منزل نوش نصرانى رسید، ناگهان متوجّه شدیم نوش سر و پاى برهنه به سوى امام علیه السلام مى آید و كتاب انجیل را بر سینه چسبانده است، همچنین دیگر روحانیّون نصارى و راهبان، اطراف او در حال حركت هستند.
چون جلوى منزل به یكدیگر رسیدند، نوش گفت: اى سرورم! تو را به حقّ این كتاب - كه تو از ما نسبت به آن آگاه تر هستى و تو از درون ما و آئین ما مطّلع هستى - آنچه را كه خلیفه پیشنهاد داده است انجام بده، همانا كه تو در نزد خداوند، همچون حضرت عیسى مسیح علیه السلام هستى.
امام حسن عسكرى علیه السلام با شنیدن این سخنان، حمد و ثناى خداوند را به جاى آورد و سپس وارد منزل نصرانى شد و در گوشه اى از اتاق نشست.
و جمعیّت همگى سر پا ایستاده و تماشاى جلال و عظمت فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله بودند، بعد از لحظاتى حضرت لب به سخن گشود و اشاره به یكى از دو فرزند مریض نمود و اظهار داشت:
این فرزندت باقى مى ماند و ترسى بر آن نداشته باش؛ و امّا آن دیگرى تا سه روز دیگر مى میرد، و آن فرزندت كه زنده مى ماند مسلمان خواهد شد و از مؤمنین و دوستداران ما اهل بیت قرار خواهد گرفت.
نوش نصرانى گفت: به خدا سوگند، اى سرورم! آنچه فرمودى حقّ است و چون خبر دادى كه یكى از فرزندانم زنده مى ماند، از مرگ دیگرى واهمه اى ندارم و خوشحال هستم از این كه پسرم اسلام مى آورد و از علاقه مندان شما اهل بیت رسالت قرار مى گیرد.
یكى از روحانیّون مسیحى، نوش را مخاطب قرار داد و گفت: اى نوش! تو چرا مسلمان نمى شوى؟
پاسخ داد: من اسلام را از قبل پذیرفته ام و نیز مولایم نسبت به من آگاهى كامل دارد.
در این موقع، حضرت ابومحمّد، امام عسكرى علیه السلام اظهار نمود: چنانچه مردم برداشت هاى سوئى نمى كردند، مطالبى را مى گفتم و كارى مى كردم كه آن فرزندت نیز سالم و زنده بماند.
نوش گفت: اى مولا و سرورم! آنچه را كه شما مایل باشید و صلاح بدانید، من نیز نسبت به آن راضى هستم.
جعفر بصرى گوید: یكى از پسران اءنوش نصرانى همین طور كه امام علیه السلام اشاره كرده بود، بعد از سه روز از دنیا رفت و آن دیگرى پس از بهبودى مسلمان شد و جزء یكى از خادمین حضرت قرار گرفت. (1)
------------------------------
1-هدایة الكبرى حضینى: ص 334، حلیة الا برار: ج 5، ص 111، ح 1، مدینة المعاجز: ج 7، ص 670، ح 2655.
-----------------------
عبدالله صالحی
يکشنبه 1/11/1391 - 15:2
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته