• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 20040
تعداد نظرات : 2175
زمان آخرین مطلب : 2120روز قبل
آلبوم تصاویر

 

 

شنبه 19/10/1394 - 10:28
آلبوم تصاویر

 

 

شنبه 19/10/1394 - 10:26
آلبوم تصاویر

 

 

چهارشنبه 16/10/1394 - 10:48
شعر و قطعات ادبی

 

 بیا آقا صـدایت دلنشین است

بیا آقــــــا تمام دل غمین است

بیا آقا کــــه عالم انتظار است

بیا آقاکه شیعه بی معین است  

چهارشنبه 16/10/1394 - 10:24
داستان و حکایت

 

·         دادرسى على (ع )

  وقتى على (علیه السلام ) وارد كوفه شد مردم برگرد او جمع شدند، در بین آن مردم جوانى بود از شیعیان آن حضرت كه در جنگهاى آن حضرت نیز شركت كرده و در ركاب او مى جنگید، روزى آن جوان با زنى ازدواج كرد. صبح روز بعد حضرت على (علیه السلام ) در مسجد نماز صبح را به جا آورد، سپس به یكى از اصحاب فرمود: به فلان محله مى روى در آنجا مسجدى مى بینى در كنار آن مسجد خانه اى است كه صداى مشاجره زن و مردى را مى شنوى آن زن و مرد را نزد من بیاور. آن شخص رفت و آن دو نفر را نزد حضرت آورد. على (علیه السلام ) فرمود: چرا از دیشب تا حال در مشاجره و نزاع هستید؟ جوان گفت : اى امیرمؤ منان (علیه السلام ) من این زن را به عقد خود در آوردم اما چون نزد او رفتم حالت تنفرى در خود نسبت به او احساس كردم و نزدیك او نشدم و اگر قدرت داشتم شبانه او را از خانه بیرون مى كردم . لذا به نزاع و مشاجره مشغول بودیم ، تا اینكه فرستاده شما نزد ما آمد. حضرت به حاضرین در آن مجلس فرمود: بعضى از حرفها را نباید همه كس بشنوند (یعنى ، شما از مجلس خارج شوید) همه برخاستند و مجلس را ترك كردند و فقط آن زن و مرد نزد حضرت باقى ماندند. حضرت على (علیه السلام ) به آن زن فرمود: آیا این جوان را مى شناسى ؟ زن گفت : نه . حضرت فرمود: اگر من حال و گذشته او را برایت بگویم و او را بشناسى انكار حقیقت نمى كنى ؟ زن گفت : نه . حضرت فرمود: آیا تو فلانى دختر فلان شخص نیستى ؟ زن گفت : آرى . حضرت فرمود: آیا پسر عمویى نداشتى كه هر دو عاشق یكدیگر بودید. گفت : ·         آرى . فرمود: آیا پدرت از ازدواج شما ممانعت نكرد و او را از همسایگى خود دور نكرد تا شما با یكدیگر تماسى نداشته باشید؟ زن گفت : همین طور است . فرمود: آیا به یاددارى كه یك شب براى قضاء حاجت خارج شدى و پسر عمویت تو را غافلگیر كرد و با تو نزدیكى كرد و تو حامله شدى و جریان را از پدرت پنهان كردى و تنها به مادرت خبر دادى ؟ و چون زمان وضع حمل تو فرا رسید مادرت تو را به بیرون خانه برد و بچه ات را به دنیا آوردى و او را در پارچه اى پیچیدى و پشت دیوار گذاشتى و لحظاتى بعد سگى به آنجا آمد و تو ترسیدى كه بچه ات را بخورد، سنگى برداشتى و به سوى سگ انداختى اما سنگ به سر بچه خورد و سرش شكست و تو و مادر نزد او آمدید و مادرت سر او را با پارچه اى بست و بچه را گذاشتید و رفتید... زن ساكت شد. حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم كه حق را بگویى زن فرمایش امام را تاءكیید كرد و گفت : یا على (علیه السلام ) غیر از من و مادرم هیچ كس از این جریان اطلاع نداشت . حضرت فرمود: خداوند مرا از آن واقعه با خبر كرد. حضرت بعد فرمود: صبح آن روز عده اى آمده و آن بچه را برداشتند و او را بزرگ كردند و او را با خود به كوفه آوردند و تو را به عقد او در آوردند در حالى كه او پسر تو بود. ·         سپس حضرت به آن جوان فرمود: سرت را نشان بده چون جوان سر خود را برهنه كرد اثر شكستگى در سر او دیده شد.

·         حضرت فرمود: این جوان همان پسر تو مى باشد و خدا او را از عمل حرام بازداشت برو و با فرزندت زندگى كن كه ازدواج بین شما وجود ندارد.(1)

 

***********

 

1) محجة البیضاء، ج 6، ص 226.


شنبه 7/9/1394 - 14:10
تاریخ

 

پادشاه روم امام حسن(ع) و یزید را امتحان می‏کند

.. امام محمدباقر(ع) می‏فرمایند: در ابتدا وقوع آن مصیبت، امام حسین(ع)همه روزه به زیارت قبر برادرش امام حسن مجتبی(ع) می‏رفتند که تا چهل روز رفتند و بعد از زمانی همیشه عصر روز جمعه به زیارت آن بزرگوار می‏رفتند ولی جانم به فدای آن غریبی که تا چهل روز کسی بر سر قبرش نرفت و زیارتش نکرد مگر مرغان هوا و وحوش صحرا. بلی روز اربعین بود که جابربن عبداللَّه انصاری با جمعی از بنی هاشم به زیارت قبر مطهرش آمدند و بنا به روایتی همان روز بود که سید سجاد و زین العباد با عمه‏ها و خواهران خود وارد زمین کربلا شدند. الا لعنة اللَّه علی القوم الظالمین

 

شنبه 7/9/1394 - 13:59
تاریخ

 

پادشاه روم امام حسن(ع) و یزید را امتحان می‏کند

.

. ابن عبّاس نقل می‏کند که چون جناب امام حسن(ع) به عالم بقاء رحلت نمود و خاک مصیبت بر سر عالمیان ریخت، سیدالشهداء مرا و عبداللَّه بن جعفر و علی پسر مرا طلبیدند و آن حضرت را غسل دادند و جنازه را برداشتند و خواستند درِ روضه رسول خدا(ص) را بگشایند و حضرت را در کنار پیامبر خدا(ص) دفن نمایند که مروان حکم با فرزندان عثمان و فرزندان ابوسفیان و سایر بنی امیه مانع شدند و گفتند ما نمی‏گذاریم چرا که عثمان در قبرستان یهودیها دفن شد و امام حسن(ع)در جوار رسول اللَّه(ص) دفن گردد. و به روایتی مروان حکم بر استر خود سوار شد و به خانه عایشه آمد و واقعه را بیان کرد و گفت ای عایشه اگر امام حسن رابه نزد رسول خدا دفن کنند فخر پدر تو تا روز قیامت برطرف می‏شود. عایشه گفت چه کنم؟ مروان گفت بر استر من سوار شو و مانع دفن آن حضرت شو و عایشه هم آمد و مانع شد و به روایتی حمل کنندگان جنازه را تیرباران کردند بطوری که هفتاد چوبه تیر بر جنازه آن مِهر مُنیر زدند. بنی هاشم شمشیر کشیدند و به بنی امیه فرمود اگر وصیت بردارم نبود که فرمود مگذار در تشییع جنازه من خونی ریخته شود، هر آینه برادرم را در جوار جدّ بزرگوار خود دفن می‏کردم و بینی شما را به خاک می‏مالیدم. پس جنازه را به بقیع بردند و در نزد جدّه خود فاطمه بنت اسد مادر علی(ع) دفن نمودند. و در روایت آمده است که اگر کسی او را در بقیع زیارت کند قدمش بر صراط ثابت گردد در روزی که قدمها بر آن می‏لرزد. و بنی هاشم بعد از دفن آن حضرت بر دور آن قبر شریف ایستادند و امام حسین(ع) قبر شریف برادر را در برکشید و فرمود ای برادر بعد از تو از این پس سرم را روغن نخواهم مالید و بدن خود را خوشبو نخواهم کرد و حال آنکه سر مبارک تو و خاک آلود در زیر خاک هست و ای برادر، بی وفا نیستم و بر تو خواهم گریست مادامی که در عالم مرغی بخواند و باد صبا بوزد. گریه من برای تو طولانی است و اشکهای چشمم چون باران باشد و تو از من دوری و قبر تو به من نزدیک است برادرم تو غریبی با وجودی که قبر تو به خانه‏های مدینه نزدیک است. و این به جهت آن است که هر که در زیر خاک می‏باشد غریب است اگرچه قبرش به یاران و خویشان متصل باشد. ای یاران، سیدالشهداء برادر بزرگوار خود را غریب می‏خواند با وجود اینکه آن روز جنازه آن بزرگوار همگان برداشتند و کسی در مدینه نماند که به تشییع جنازه آن حضرت حاضر نشود و همه گریان بودند و به عزاداری اقدام نمودند و امام حسین(ع) در عقب جنازه، بدون عمامه رداء و با پای برهنه می‏آمد و حدود با سیصد زن با معجزه‏های سیاه گریان بودند اما غریب‏تر آن بزرگوار آن شهیدی بود که بیش از سه روز بدن مبارکش در خاک و خون افتاده بود و کسی در تشییع او حاضر نشد و کسی جنازه او را برنداشت و حتی او را در تابوت نگذاشتند. در میان ائمه(ع) کسی غریب‏تر از امام رضا(ع) در روز وفات آن سرور نبود و جبرئیل تابوتی از چوب درخت طوبی از بهشت آورد ولی تابوت سیدالشهداء چوب تیرها و نیزه‏ها بود که بر بدن مقدسش زده بودند امام محمدباقر(ع) می‏فرمایند: در ابتدا وقوع آن مصیبت، امام حسین(ع)همه روزه به زیارت قبر برادرش امام حسن مجتبی(ع) می‏رفتند که تا چهل روز رفتند و بعد

شنبه 7/9/1394 - 13:57
تاریخ

 

پادشاه روم امام حسن(ع) و یزید را امتحان می‏کند

.

. و امام حسین چون به تیغ در کربلاء شهید گردد و در دم جان دادن رخساره مبارک او از خون او سرخ خواهد گردید لذا خداوند قصر او را از یاقوت سرخ آفرید. حضرت امام حسن(ع) بعد از نقل این حدیث فرمود: حسین جان کارم به آخر رسید و به چشم خود پاره‏های جگرم را در طشت دیدم. و در برابر سوال امام حسین(ع) که چه کسی تو را مسموم نموده و خاک مصیبت بر سر ما افشانید فرمود اگر بگویم با او چه می‏کنی؟ فرمود او را می‏کشم، فرمود نمی‏گویم تا جدّم را ملاقات کنم. در اینجا مردم بیرون رفتند و اهل حرم برای وداع آخر وارد شدند. نمی‏دانم چه قیامتی در خانواده نبوّت بر پا شد و چون آن سرور، ایشان را نظر کرد جناب امّ کلثوم را طلبید و فرمود ای خواهر، فرزندم قاسم را حاضر کن و چون قاسم حاضر شد او را در بغل گرفت و روی او را بوسید و به امام حسین(ع)سفارش فرمود فاطمه را در آینده به نامزدی قاسم در آورد. و شاید آنچه را که در روز عاشورا نقل می‏شود بخاطر این وصیت بوده باشد. در آن لحظه امام حسن مجتبی(ع) بیهوش شد و یک لحظه چشم گشود که فرزندان و برادران و خواهران را گریان و نالان دید. سپس سیدالشهداء را در بغل گرفت و فرمود وصیّت مرا بنویس که در آخر وصیت خود فرمود که مرا در کنار جدّم حضرت رسول(ص) دفن کن که من احمقّم و سزاوارترم به آن حضرت نسبت به کسانی که بدون رخصت داخل خانه آن حضرت شدند و اگر آن زن مانع شد تو را قسم می‏دهم که نگذاری در تشییع جنازه من خونی به زمین ریخته شود. ابن عباس می‏گوید: سیدالشهداء فرمود ای برادر می‏خواهم وقت احتضار شما را بدانم تا حال شما را در آن وقت مشاهده نمایم. امام حسن(ع) فرمود از جدّم شنیدم که تا روح در بدن ما است، عقل از ما اهلبیت مفارقت نخواهد کرد. پس ای برادر جان دتس خود را به من بده هرگاه ملک الموت را زیارت کردم دست تو را می‏فشارم. لذا دست امام حسین(ع) در دست آن حضرت بود اندک زمانی نگذشت که آن حضرت دست امام حسین(ع) را فشرد و امام حسین(ع) عمامه رااز سر خود برداشت و از اهل بیت خروش و ناله بلند شد. و چون علامت شهادت برادر را شنیدید علامت قتل سیدالشهداء را نیز بشنوید. فاطمه دختر سیدالشهداء فرمود: من در خیمه بودم و فکر می‏کردم که بر سر پدرم چه خواهد آمد، ناگاه دیدم زمین خیمه در زیر پایم می‏لرزد. سر از خیمه بیرون آوردم، مشاهده کردم که هوا تیره و تار شد و بادهای مخالف وزیدن گرفت و خروش و افغان بلند شد به خیمه برادرم رفتم برادرم امام سجاد(ع) سر از بستر برداشت و فرمود بیائید زیر بغل مرا بگیرید و دامن خیمه را کنار بزنید تا ببینم که بر سر پدر مظلومم چه آمده است و آن جناب وقتی نظر به میدان نمود ناگاه دیدم بر سر کنید و بند معجرهای خود را محکم ببندید، اینک پدر مرا کشتند. ابن عبّاس نقل می‏کند که چون جناب امام حسن(ع) به عالم بقاء رحلت

شنبه 7/9/1394 - 13:54
تاریخ

 

شعر و شاعران در نزد بزرگان دین

 6 دعوت و تشویق مى نمود و به وسیله ایشان این روش در نجف اشرف معمول گردید.و ما، نمى توانیم بیش از این در این زمینه سخن گوئیم و این مختصر اشاره هم به منزله آه سوزانى بود كه از سینه دردناك بر خاست و حسرت و اندوهى است كه از دلى افسرده، بیرون ریخت، اكنون كه زمان ما این سیره ترك شده و از فوائدش محرومیم و در نتیجه نه شورى در مردم ایجاد میشود ونه نشاطى در مردم مشاهده میگردد و با نیروهاى فساد و تباهى هیچ ستیزى نمیشود.آرى روزگار، داراى فراز و نشیب است. اكنون شعر و ادل، چون دوران جاهلیت به سیر قهقرائى مبتلا شده و آنچه سروده میشود پیرامون مطالب مبتذل و اوهام و افسانه هاى عشقى مسموم كننده است، دوران درخشان شعر سپرى شده دیگر ما آن ارزندگانیكه یك دنیا مفهوم را در غالب شعر به مردم میدادند نمى یابیم و نه آن فقهاى ارزنده پیداهستند، دیگر چه میشود گفت در جائیكه اطاعتى در بین نباشد.روش ما در این كتاب چنان است كه هر جا به شعرى از شعراى قرن اول بر خوردیم كه مشتمل فضائل آل الله باشد ذكر میكنیم و درو شرط را رعایت میكنیم یك اینكه آن فضائل یاد شده در قرآن وحدیث موجود باشد و دیگر اینكه از طریق اهل سنت به ما رسیده باشد، امید چنان است كه اهل بحث و تحقیق بدینوسیله به موقعیت شعراى ما پى برند كه چه مقدار به قرآن وحدیث احاطه داشته اند.عبدالحسین امینىو آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمین:وآخرین سخن ما اینكه: ستایش مخصوص ذات خداوند، پروردگار عالمیان است.

 

 

شنبه 7/9/1394 - 13:45
تاریخ

 

شعر و شاعران در نزد بزرگان دین

 یكى از نمونه هاى این درگاه اینكه:شاعر روشن دل اهل بیت عصمت، سید حیدر حلى، دریكى از مراسم مذهبى قصیده شیوائى سرود و آهنگ درگاه سید شیرازى نمود، پس از برگزارى مجلس سید قصد داشت 2. لیره عثمانى به عنوان صله، به سید حیدر بدهد، ولى بعد از اینكه قضیه را با عموى خود حاج میرزا اسماعیل در میان گذاشت، وى صلاح ندید، كه كم است: گفت: "او شاعر دربار هل بیت است و این مقدار زیبنده مقام ایشان نیست، سید حیدر از امثال دعبل و حمیرى و نظایر این دو برتر میباشد، پیشوایان دین به شاعران زمان خود كیسه هیا پر از طلا میدادند و سزاوار است شما یكصد لیره بدست شریف خود بایشان بدهید" و بر این اساس آیه الله بزرگ و مرجع عالیقدر شیعه به زیارت سید حیدر رفت و مبلغ صد لیره، به عنوان صله با كمال تجلیل و احترام به سیدحیدر مرحمت فرمودند و دست شاعر اهل بیت را بوسیدند.این داستان شگفت را جمعى كه در آن دوران طلائى مى زیستند از جمله فرزند گرانقدر ایشان آیه الله میرزا على آقا نقل نموده اند و خود فرزند هم به پیروى از روش پسندیده پدر باین نحو مجالس عنایتى خاص داشت و شعرا را به این مجالس

 

 

شنبه 7/9/1394 - 13:44
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته