• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 20040
تعداد نظرات : 2175
زمان آخرین مطلب : 2123روز قبل
دعا و زیارت

تحقيق پيرامون تولد و سن حضرت فاطمه معصومه(س)

زمان تولد

در سال، ماه و روز تولد فاطمه معصومه(س) اختلافات عمده‏اى وجود داردكه اصلى‏ترين عامل، خفقان حاكم بر عليه شيعيان بود تا آنجا كه امنيت آنها تنهابا تقيه محفوظ مى‏ماند. در چنين زمانى كه اسامى كنيزها و رقاصه‏هاى مجالس وهمنشين‏هاى دربار فاسد عباسيان به دقت ثبت مى‏شد، تولد و وفات اهل بيت در سكوتى‏مرگبار اتفاق مى‏افتاد. همچنين بايد افزود: منعكس نشدن تاريخ مواليد و وفيات‏بانوان اهل‏بيت عموميت دارد به طورى كه تاريخ وفات حضرت فاطمه، مدفن حضرت زينب،تولد و وفات ام كلثوم، مادران همه امامان از امام زين‏العابدين(ع) تا امام‏عصر(عج) و دختران امامان از امام حسن تا امام عسكرى(عليهم السلام) كاملا مجهول‏است. با اين حال محققان با تكيه بر حدس و گمان و گاه استدلال، مستندات و شواهدتاريخى در صدد يافتن تاريخ دقيق يا تخمينى تولد و وفات وى برآمده‏اند در نهايت‏دو نظريه در اين باره به وجود آمده است كه عبارتند از:

1 تولد وى در سال «183» اتفاق افتاد.

اين نظريه در برخى نوشته‏هاى معاصرين بدون ذكر سند نقل شده است.از جمله; مهدى سلطان العلما رازى در سال‏1339 ضمن رساله‏اى درباره اعمال‏جمكران مى‏نويسد: در كتاب «نزهه الابرار فى نسب اولاد الائمه الاطهار» و كتاب‏«لوامع الانوار فى طبقات الاخيار» كه كتاب مفصلى است چنين ضبط شده است «ولاده‏فاطمه بنت موسى بن جعفر(عليهم السلام) فى مدينه المنوره غره ذى‏القعده بقيه ازصفحه‏37 الحرام سنه ثلاث و ثمانين و ماه بعد الهجره النبويه.» اما به دلايل مختلفى اين نظريه از سوى محققان رد شده است. ذبيح‏الله محلاتى در رياحين الشريعه‏مى‏نويسد: آنچه را كه برخى از جهت‏بعضى از اغراض نسبت مى‏دهند كه فلانه مجتهد در مدينه‏طيبه تعين يوم وفات و تولد آن، تو را از كتاب لواقح الانوار استخراج كرده،بى‏اصل است زيرا كتاب لواقح الانوار در نظر من موجود است و اصلا چنين مطلبى در اونيست. احتمال دادم كتاب ديگرى باشد تا اينكه خدمت علامه نسابه دانشمند آقانجفى; شهاب‏الدين تبريزى شرفياب شدم. اين مطلب را عنوان كردم، فرمود: من كسى راكه چنين جعلى كرده، ملاقات كردم. معلوم شد غرضى داشته كه ذكر آن مصلحت نيست. تجاوز الله عن الله. همچنين درصورت قبول اين نظريه سال ولادت حضرت معصومه يا سال شهادت پدر بزرگوارش (183 ه.ق)مصادف مى‏شود حال آنكه بعد از فاطمه معصومه اين امام همام صاحب سه دختر ديگرنيز شده است كه لازمه‏اش وجود فاصله بين تولد فاطمه معصومه و آنها و زندانى شدن‏پدر (4 سال) و شهادتش 25 رجب سال‏183 ه. ق خواهد بود. خصوصا اينكه حضرت چهارسال آخر عمرش را در زندان گذرانده است و از خانواده‏اش كه در مدينه بودند، دوربود.

2-تولد در سال‏173 ه. ق واقع شد.اين نظريه از طرفداران بيشترى برخوردار است كه ضمن رد دلايل سال‏183، صدق‏مدعيان اين نظريه نيز به اثبات مى‏رسد. مرحوم شيخ على نمازى صاحب مستدرك السفينه ذيل ماده فطم با قاطعيت تمام در اين‏باره مى‏نويسد: «فاطمه المعصومه المولوده فى غره ذى‏القعده سنه‏173 ه. ق.» مرحوم‏عمادزاده اصفهانى نيز بدون ابهام معتقد است كه حضرت در ماه ذى قعده سال‏173متولد شد. در اين صورت شش سال تا زمان زندانى حضرت فرصت‏باقى خواهد ماند كه‏بگوييم سه فاطمه ديگر در اين مدت متولد شده‏اند.

 

سه شنبه 21/1/1386 - 7:29
دعا و زیارت
 

قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم:


«مَنْ ماتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ اَمامَ زَمانُهُ، ماتَ مَیْتَةً جاهلیَّةَ »


کسی که بمیرد و امام زمان خویش را نشناخته باشد، مرگ او مانند مرگ

افراد

دوران جاهلیّت است»

 («اصول الکافی»، ج 1، ص 3

دوشنبه 20/1/1386 - 15:55
دعا و زیارت

از زبان حال تا زبان قال

مقتل‏نگاران و روضه‏خوانان، سخنان بسيارى را - در قالب نثر و نظم - به امام حسين(ع) نسبت داده‏اند كه هرگز سند و مدركى براى آنها نمى‏توان يافت. بعضى از آن سخنان با اين كه غير مستند و جعلى‏اند، بسيار مشهور و متداول نيز هستند و از آنجا كه مقبوليت عام يافته‏اند، برخى از پژوهشگران و نويسندگان بنام و معاصر نيز آنها را مسلّم الصدور پنداشته، بدون تأمل و تحقيق، در آثار خود به عنوان سخنى از سخنان امام حسين(ع) آورده‏اند. امروز هم بسيارى از كتابسازان و مؤلفانِ مبلّغ و مبلّغانِ مؤلف پيوسته آنها را در تأليفات و تبليغات خويش از زبان امام حسين(ع) مى‏نويسند و در شمارگان فراوانى منتشر مى‏كنند ؛ غافل از آنكه امام حسين(ع) هرگز آن سخنان را نگفته و به زبان نياورده است و آن سخنان، هر يك مصداق آشكارى است از آن ضرب‏المثل معروف كه مى‏گويد: «ربّ مشهورٍ لا اصل له.»
در ميان مقتل‏نگارانِ روضه‏خوان و مجالس‏نويسان واعظ، از ديرباز چنين  
مرسوم بود كه داستانها و سخنانى را نخست در مجالسِ روضه‏خوانى براى مردم (عوام‏الناس) مى‏گفتند و سپس همانها را در كتابهاى خود مى‏نوشتند. آنان در آغاز اين مجالس، خود نيز ترديد داشتند و آن سخنان را تنها براى گرياندن مردم مى‏گفتند، اما با ديدن تأثر شديد شنوندگان، از آن ترديد دست شسته، باورشان مى‏شد كه امام حسين(ع) چنان سخنانى گفته و يا چنان حوادثى رخ داده است.
به اين ترتيب، سخنان بسيارى نخست با عنوان «زبان حال» گفته شده و سپس در كتابهاى مقاتل و مجالس تدوين شده است. همان سخنان ساختگى، با گذشت زمان و پس از آن كه پيوسته تكرار شده و شهرت يافته‏اند، از صورتِ «زبان حال» خارج شده و صورتِ «زبان قال» به خود گرفته‏اند.
گويندگان و سرايندگانِ اين گونه سخنان به تصور اينكه در چنان شرايطى جا داشت امام حسين(ع) چنان سخنانى بگويد، آنها را گفته و نوشته‏اند.
(1) اما اين گفته‏ها با مرور زمان از «شرايط و احوال» گذشته به مقامِ «حوادث و اقوال» رسيده‏اند تا به پشتوانه شهرت و مقبوليت عام، از سخنان امام حسين(ع) انگاشته شده و روايت و حديث پنداشته شده‏اند.
اين گونه سخنانِ حديث‏گونه، به ويژه در ميان اشعارى كه به امام حسين(ع) نسبت داده مى‏شود فراوان است. دهها بلكه صدها بيت از اين گونه اشعار را تنها در كتابى مجهول‏المؤلف به نام «ادب الحسين و حماسته» مى‏توان يافت.
(2) ما در اينجا تنها بعضى از آن سخنان را كه بسيار مشهور و معروف‏اند و اكنون نيز برخى از مؤلفان و نويسندگان آنها را از سخنان امام حسين(ع) مى‏پندارند و از زبان آن حضرت نقل مى‏كنند، برمى‏رسيم ؛ تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.

1- اصطلاح «زبان حال» كه امروزه نيز در ميان مقتل‏خوانان و مداحان، متداول است، حاكى از همين معنا است.

2- اين كتاب را انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميّه قم! منتشر و چندين بار تجديد چاپ كرده است! سخن بالا درباره كتابى هم كه با نام «ديوان الامام الحسين(ع)» منتشر شده است صدق مى‏كند. آشفتگى هر دو كتاب بر پژوهشگران معارف اسلامى پوشيده نيست.

دوشنبه 20/1/1386 - 15:45
دانستنی های علمی

دانش 

اگر در ثریا هم باشد

مردانی از سرزمین پارس بدان دست خواهند یافت

پیانبر اعظم (ص )

 

دوشنبه 20/1/1386 - 15:29
دعا و زیارت

خلاصه زندگى اسحاق و يعقوب

قرآن، مطلبى از زندگى اسحاق به‏خصوص و از حيات پسرش يعقوب، جز آنچه كه در مورد گم شدن پسرش يوسف و حوادثى كه در آن رخ داده است، بيان نفرموده است و ما همه آنها را در سرگذشت يوسف(ع) ياد آور خواهيم شد، ولى در اين‏جا آنچه را اهل كتاب در باره اسحاق و يعقوب ذكر كرده‏اند مى‏آوريم:هنگامى كه ابراهيم(ع) مرگ خويش را نزديك ديد، و هنوز اسحاق ازدواج نكرده و پدرش هم نمى‏خواست او را به ازدواج زنى كنعانى كه به خدا ايمان نداشته و در قبيله وى ناشناخته بود در آورد. از اين رو خادم و غلام خود را كه سرپرستى امور منزل بدو واگذار شده و مورد اطمينان وى بود، مكلف ساخت تا به «حاران» در عراق رفته و دخترى از قبيله خودش براى او بياورد.غلام، با توفيقات الهى رهسپار آن ديار گرديد تا به حاران رسيد و در آنجا «رفقه» دختر بتوئيل بن ناحور، برادر ابراهيم(ع) را انتخاب كرد، و وى را با خود برگرداند تا به همسرى اسحاق در آيد.بيست سال پس از ازدواجش، خداوند به اسحاق دوقلو داد كه اوّلى را عيسو نام گذاشتند كه عرب او را «عيص» مى‏نامد، و پسر دوم را كه بعد از برادرش متولد شد، يعقوب ناميدند كه نام اسرائيل(4) نيز براو اطلاق مى‏شود.اسحاق به عيص بيش از يعقوب علاقه داشت؛ زيرا او بزرگ‏تر بود، در حالى كه مادرشان«رفقه» يعقوب را چون كوچك‏تر بود بيش‏تر دوست مى‏داشت. روزى اسحاق ميل‏به غذا پيدا كرد و از عيص درخواست كرد برايش غذا بياورد، ولى يعقوب به اتفاق‏مادرش قبل از عيص براى او غذا آوردند و اسحاق آن غذا را خورد و براى او دعا كرد. عيص از اين قضيه آگاه گرديد و بر برادرش خشمگين شد و او را تهديد كرد. وقتى مادرشان ازقضيه اطلاع يافت، به يعقوب اشاره كرد كه براى ديدار برادرش «لابان» در سرزمين حاران‏به عراق برود و نزد او باشد تا خشم برادرش فرو نشيند و با يكى از دختران او ازدواج نمايد، و از شوهرش اسحاق خواست كه وى را بدان فرمان دهد و سفارش نمايد و او را دعا كند. يعقوب رهسپار آن سامان گشت و بر دايى خود، لابان وارد شد و به اندازه ازدواج با دخترش «راحيل» نزد او ماند. ولى دايى‏اش دختر بزرگش «ليّا» را به ازدواج او در آورد، فرداى آن روز در اين زمينه با وى گفت‏وگو كرد و بدو گفت: من از دخترت «راحيل» خواستگارى كردم. اين دختر زيباتر و نكوتر از دختر ديگر بود. دايى‏اش به وى گفت: رسم ما نيست كه دختر كوچك‏تر را قبل از بزرگ‏تر تزويج نماييم و شما اگر خواهرش را دوست دارى، بايد هفت سال ديگر خدمت كنى، تا او را به ازدواج تو در آورم، و او هفت سال خدمت نمود و اين دختر را نيز به خانه خواهرش وارد كرد و اين سنّت، ميان مردم آن زمان جايز بوده است.
«لابان» به هريك از دخترانش كنيزكى بخشيد، به ليّا كنيزكى به نام «زلفا» و به راحيل كنيزى به نام «بلهه» هديه داد و سپس هر يك از اين دو دختر، كنيزك خويش را به يعقوب‏بخشيدند و بدين ترتيب، يعقوب داراى چهار همسر شد و از آنها صاحب دوازده پسرگرديد.پسرانش «روبيل» و «شمعون» و «لاوى» و «يهودا» و «ايساخر» و «زابليون» از همسر او، ليّا متولد شدند و از همسرش راحيل، «يوسف» و «بنيامين». و از بلهه، پسرش «دان» و «نفتالى»، و از زلفا، دو پسر به نام «جاد» و «اَشير» داشت.پس از گذشت بيست سال از اقامت يعقوب نزد دايى‏اش، از لابان خواهش كرد تا اجازه دهد وى به سوى خانواده‏اش برگردد و او نيز به وى اجازه داد. وقتى يعقوب به نزديكى سرزمين «كنعان» يعنى فلسطين رسيد، اطلاع يافت كه برادرش «عيسو» با چهارصد نفر، آماده رويارويى با وى شده است. يعقوب بيمناك شد و دعاى خير در حقّ او كرد و براى برادرش هديه بزرگى تدارك ديد و همراه مردانش نزد او فرستاد. وقتى عيسو هديه برادر را ديد، از خود نرمى و ملايمت نشان داده و منطقه را به سود برادرش ترك كرد و رهسپار كوه‏هاى ساعير شد، ولى يعقوب پيش پدرش اسحاق آمد و در شهر «جدون» كه امروزه بدان شهر «الخليل» اطلاق مى‏شود، نزد پدر اقامت گزيد.اسحاق(ع) 180 سال زندگى كرد و سپس در غارى كه پدرش ابراهيم(ع) در شهر الخليل در آن دفن شده بود، به خاك سپرده شد.

 

دوشنبه 20/1/1386 - 14:53
كودك

آن مـرد بـزرگ ((66)) , چـنـدين بار به محضر امام زمان (ع ) شرفياب شده بود.آن گاه كه كودكى بـيش نبود, روزى در مجلسى نشسته بود.ازهر موضوعى سخنى به ميان آمد تا اين كه به غيبت از بعضى افرادكشيده شد.آن كـودك خداترس نتوانست طاقت بياورد و در آن جا گوش به غيبت بسپارد.مى دانست اگر او آنـهـا را از غـيبت باز دارد, به جهت كمى سن , از او نخواهند پذيرفت .گريه كنان از مجلس گناه بـيـرون آمد.گريه او همه را به تعجب واداشت .كسانى كه او را نمى شناختند, فكركردند گريه او هـمـچـون گـريـه ديـگـر كودكان زود رنج است .وقتى از اوعلت گريه را پرسيدند, كودك نگاه مـعـنـادارى بـه آنـها كرد و گفت : چگونه در مجلسى بنشينم كه در آن آشكارا گناه و نافرمانى خدامى شود.((67)) 

66- آية اللّه سيد محمدمهدى بحرالعلوم .

67- شيخ طوسى , امالى , ج 1, ص 114 .

 

دوشنبه 20/1/1386 - 14:41
دعا و زیارت

شيطان مى خواست موسى را فريب دهد.

صدوق از امام صادق عليه السلام نقل كرده : روزى حضرت موسى عليه السلام براى مناجات به كوه طور مى رفت . شيطان هم در پى او رفت . يكى از ملائكه بر او نهيب داد و گفت : از دنبال موسى كه كليم خدا است بر گرد، مگر به او اميد دادى ؟ شيطان گفت : آرى ، چنانچه پدر او آدم را به خوردن گندم اغوا كردم ، از موسى هم اميد دارم كه بر ترك اولى وادارش كنم - موسى متوجه شد - شيطان گفت :اى موسى كليم ! مى خواهى تو را شش ‍ جمله پند بياموزم ؟ موسى فرمود: خير، من احتياج ندارم ، از من دور شو.جبرئيل نازل شد و گفت :اى موسى ! صبر كن ، و گوش بده . او الان نمى خواهد كه تو را فريب دهد. موسى ايستاد و فرمود: هر چه مى خواهى ، بگو. شيطان گفت آن شش چيز از اين قرار است :اول : در وقت دادن صدقه به ياد من باش و زود بده كه من پشيمانت مى كنم ، اگر چه آن صدقه كم و كوچك باشد؛ چون ممكن است همان صدقه كم تو را از هلاكت نجات دهد و از خطر حفظ نمايد.در احاديث زيادى آمده : اگر انسان در كار خيرى كه مى خواهد انجام دهد عجله نكند شيطان او را از راه مى زند و نمى گذارد انجام دهد.دوم :اى موسى ! با زن بيگانه و نامحرم خلوت مكن ؛ چون در آن صورت من نفر سوم هستم و تو را فريفته و به فتنه مى اندازم و وادار به زنا مى كنم .سوم :اى موسى ! در حال غضب به ياد من باش ، براى اينكه در حال غضب تو را بر امر خلاف وادار مى نمايم و آرزو مى كنم كه اولاد آدم غضب كند تا من مقصود خود را عملى سازم .
چهارم : نزديك چيزهايى كه خداوند از آنها نهى كرده مشو؛ چون هر كس به آنها نزديك شود من او را در آنها مى اندازم .پنجم : در دل خود فكر گناه و كار خلاف مكن ؛ چون من اگر دلى را چركين ديدم به طرف صاحبش دست دراز مى نمايم و او را اغوا مى كنم ، تا آن كار خلاف را انجام دهد.ششم : تا خواست ششم را بگويم ، جبرئيل نهيب داد به موسى و گفت :اى موسى ! حركت كن و گوش نده ، او مى خواهد در نصيحت ششم تو را بفريبد. موسى حركت كرد و رفت . شيطان صيحه كشيد و گفت :اى واى ! پنج كلمه موعظه را كه ريشه كار من در آنها بود شنيد و رفت . مى ترسم آنها را به ديگران بگويد و آنها هدايت شوند! من مى خواستم پس از پنج كلمه حق ، او را به دام اندازم ، او و ديگران را اغوا نمايم ولى از دستم رفت .(513)

513- شناخت شيطان ، ص 39، با كمى تغيير.

دوشنبه 20/1/1386 - 14:28
دعا و زیارت

داستان لوط (ع ) و قومش در تورات 
تورات در اصحاح يازدهم و دوازدهم از سفر تكوين مى گويد:
لوط برادرزاده ((ابرام )) (ابراهيم ) و نام پدرش (كه برادر ابرام باشد) ((هاران بن تارخ )) بود و هاران با برادرش ابرام در خانه تارخ در ((اوركلدانيان )) زندگى مى كردند و سپس تارخ از ((اور)) بسوى سرزمين كنعانيان مهاجرت كرد و در شهر حاران اقامت گزيد در حالى كه ابرام و لوط با او بودند آنگاه ابرام به امر رب ، از حاران خارج شد و لوط نيز با او بود و اين دو مال بسيار زياد و غلامانى در حاران به دست آورده بودند، پس به سرزمين كنعان آمدند، و ابرام پشت سر هم به طرف جنوب كوچ مى كرد تا آنكه به مصر آمد و در مصر نيز به سمت جنوب به طرف بلنديهاى ((بيت ايل )) آمده و در آنجا اقامت گزيد.
لوط هم كه همه جا با ابرام حركت مى كرد براى خود گاو و گوسفند و خيمه هايى داشت ، و يك سرزمين جوابگوى احشام اين دو نفر نبود بناچار بين چوپانهاى او و چوپانهاى ابرام دشمنى و نزاع درگرفت و از ترس اينكه كار به نزاع بكشد از يكديگر جدا شدند، لوط سرزمين ((دائره )) اردن را اختيار كرد و در شهرهاى دائره اقامت گزيد و خيمه هاى خود را به سدوم انتقال داد و اهل سدوم مردمى اشرار و از نظر رب بسيار خطاكار بودند و ابرام خيام خود را به بلوطات ((ممرا)) كه در حبرون بود نقل كرد.
در اين زمان جنگى بين پادشاهان سدوم و عموره و ادمه و صبوييم و صوغر از يك طرف و چهار همسايه آنان از طرف ديگر درگرفت و پادشاه سدوم و ديگر پادشاهانى كه با او بودند شكست خوردند و دشمن همه املاك سدوم و عموره و همه مواد غذايى آنان را بگرفت و لوط در بين ساير اسرا، اسير شد و همه اموالش به غارت رفت ، وقتى اين خبر به ابرام رسيد با غلامان خود كه بيش از سيصد نفر بودند حركت كرد و با آن قوم جنگيد و آنان را شكست داده ، لوط را از اسارت و همه اموالش را از غارت شدن نجات داد و او را به همان محلى كه سكونت گزيده بود برگردانيد.
تورات در اصحاح هجدهم از سفر تكوين مى گويد:
رب براى او (يعنى ابرام ) در بلوطات ممرا ظهور كرد در حالى كه روز گرم شده بود، و او جلوى در خيمه نشسته بود ناگهان چشم خود را بلند كرد و نگريست كه سه نفر مرد نزدش ايستاده اند همينكه آنان را ديد از در خيمه برخاست تا استقبالشان كند و به زمين سجده كرد و گفت : اى آقا! اگر نعمتى در چشم خود مى يابى پس ، از بنده ات رو بر متاب و از اينجا مرو تا بنده ات كمى آب بياورد پاهايتان را بشوييد و زير اين درخت تكيه دهيد و نيز بنده ات پاره نانى بياورد دلهايتان را نيرو ببخشيد سپس برويد چون شما بر عبد خود گذر كرده ايد ما اينطور رفتار مى كنيم همانطور كه خودت تكلم كردى .
بناچار ابرام به شتاب به طرف خيمه نزد ساره رفت و گفت : بشتاب سه كيل آرد سفيد تهيه كن و نانى مغز پخت بپز، آنگاه خودش به طرف گله گاو رفته ، گوساله پاكيزه و چاقى انتخاب نموده به غلام خود داد تا به سرعت غذايى درست كند، سپس مقدارى كره و شير با آن گوساله اى كه كباب كرده بود برداشته نزد ميهمانان نهاد و خود در زير آن درخت ايستاد تا ميهمانان غذا بخورند.
ميهمانان پرسيدند: ساره همسرت كجا است ؟ ابرام گفت : اينك او در خيمه است . يكى از ميهمانان گفت : من در زمان زندگيت بار ديگر نزد تو مى آيم ، و براى همسرت ساره پسرى خواهد آمد. ساره در خيمه سخن او را كه در پشت خيمه قرار داشت شنيد و ابراهيم و ساره هر دو پيرى سالخورده بودند و ديگر اين احتمال كه زنى مثل ساره عادتا بچه بياورد قطع شده بود ساره بناچار در دل خود خنديد و در زبان گفت : آيا سر پيرى بار ديگر متنعمى و بچه دار شدنى به خود مى بينم با اينكه آقايم نيز پير شده ؟ رب به ابراهيم گفت : ساره چرا خنديد و چرا چنين گفت كه آيا به راستى من مى زايم با اينكه پيرى فرتوت شده ام ؟ مگر بر رب انجام چيزى محال مى شود؟ من در ميعاد در طول زندگى به سويت باز مى گردم و ساره فرزندى خواهد داشت . ساره در حالى كه مى گفت : اين بار نمى خندم منكر آن شد، چون ترسيده بود ابراهيم گفت : نه بلكه خنديد.
آنگاه مردان نامبرده از آنجا برخاسته به طرف سدوم رهسپار شدند ابراهيم (نيز) با آنها مى رفت تا بدرقه شان كند رب با خود گفت : آيا سزاوار است كارى را كه مى خواهم انجام دهم از ابراهيم پنهان بدارم ؟ با اينكه ابراهيم امتى كبير و قوى است و امتى است كه همه امتهاى روى زمين از بركاتش ‍ برخوردار مى شوند؟ نه ، من حتما او را آگاه مى سازم تا فرزندان و بيت خود را كه بعد از او مى آيند توصيه كند تا طريق رب را حفظ كنند و كارهاى نيك كنند و عدالت را رعايت نمايند تا رب به آن وعده اى كه به ابراهيم داده عمل كند.

دوشنبه 20/1/1386 - 14:14
دعا و زیارت
 

ويژگي ششم: اهتمام به احاديث

 

بعد از وفات رسول خدا، بزرگان مدرسه خلفا و در رأس آنها ابوبكر و عمر، از نشر و تدوين و كتابت احاديث جلوگيري كردند و بلكه آنها را به آتش كشيدند. البته بايد در بحثي مستقل به روايات موضوع و انگيزه عاملان اين كار و نقد توجيهات اهل سنت درباره اين عملكرد بپردازيم، ولي آنچه جاي بحث و تأمل دارد اين است كه اين منع چه مشكلاتي را در جامعه اسلامي پديد آورد. بعد از حدود يك قرن از منع، جامعه اسلامي و حوزه‌هاي فقهي با انبوهي از احاديث مواجه شدند كه از هركس و به هر عنوان رسيده و در كتابها گرد آمده بود. علماي اهل سنت با مطرح كردن رجال‌شناسي درصدد پيرايش آنها برآمدند، ولي از آن جهت كه تعصبات مذهبي در جرح و تعديل آنان بي‌تأثير نبوده و نيز به دلايل عديدة ديگر، نتوانستند بر مشكلاتي كه در يك قرن منع پديد آمده بود، فائق آيند. پرسش اين است كه در اين مدت چه مقدار از سنت نبوي تغيير كرده و به سبب منع نشر و تدوين و كتابت آن، به فراموشي سپرده شده است؟

شافعي از طريق وهب‌بن‌كيسان چنين نقل مي‌كند: ابن الزبير را ديدم كه قبل از خطبه نماز مي‌خواند، مي‌گفت: «تمام سنتهاي رسول خدا، حتي نماز، تغيير يافت.»۷

مالك‌بن‌انس از عمويش ابي‌سهيل‌بن‌مالك و او از پدرش چنين نقل مي‌كند: «من از آنچه با رسول خدا درك كردم، به جز نداي نماز چيزي ديگر نمي‌شناسم.»۸

زهري مي‌گويد: انس‌بن‌مالك را در دمشق ديدم كه در تنهايي مي‌گريست. به او گفتم: چه چيزي تو را به گريه انداخته است؟ گفت: از آنچه در زمان رسول خدا درك كردم، به جز نماز چيزي در ميان اين مردم نمي‌بينم كه آن را هم ضايع كرده‌اند.»۹

حسن بصري مي‌گويد: «اگر رسول خدا در ميان اصحاب خود زنده شود، به جز توجه به قبله چيزي از دين خود نمي‌بيند.»۱۰

ابوالدر داء مي‌گويد: « به خدا سوگند! از امر محمد چيزي نمي‌بينم، جز آنكه همگي نماز به پا مي‌‌دارند.»۱۱

امام صادق(ع) به كسي كه سخن از آراي مختلف و هواهاي نفساني مي‌داد، فرمود: «نه به خدا سوگند، آنان جز رو به قبله بودن، به آنچه رسول خدا آورده است، عمل نمي‌كنند.»۱۲

 هنگامي كه عمران‌بن‌حصين، به امام علي اقتدا كرد، دست مطرف‌بن‌عبدالله را گرفت و گفت: «علي نمازي همانند نماز محمد به جاي آورد. او مرا به ياد نماز محمد انداخت.»۱۳

فقه اهل سنت در زمينه اين منبع عظيم استنباط؛ يعني حديث، با اين مانع مهم و مشكل اساسي روياروست و نتوانسته است از آن به آساني بگذرد، ولي خوشبختانه شيعه اماميه با اقتداي به اهل بيت عصمت و طهارت(ع)، بعد از پيامبر اكرم(ص) هرگز به اين گرفتاري مبتلا نشدند. اهل بيت كساني بودند كه همانند رسول خدا در كنار مردم قرار داشتند و از طرفي خود نيز به تأليف سنت اهتمام مي‌ورزيدند و ديگران را هم به تدوين و كتابت آن تشويق مي‌كردند تا احاديث با اطمينان خاطر و بدون كم و زياد به دست آيندگان برسد.

 

۷. الام، ج ۱، ص ۲۰۸.

۸. الموطأ با تنوير الحوالك، ج ۱، ص ۹۳؛ جامع بيان العلم، ج ۲، ص ۲۴۴.

۹. الجامع الصحيح، ج ۴، ص ۶۳۲؛ جامع بيان العلم، ج ۲، ص ۲۴۴.

۱۰. جامع بيان العلم، ج ۲، ص ۲۶۴.

۱۱. مسند احمد، ج۲، ص۲۴۴.

۱۲. بحار الانوار، ج ۶۸، ص ۹۱.

۱۳. مسند احمد، ج ۴، ص ۴۲۸.

دوشنبه 20/1/1386 - 14:9
دعا و زیارت
 

 انتظار؛ شرط قبولي اعمال هر عمل ديني براي آنکه عبادتي مقبول در پيشگاه خداي متعال تلقي شود، بايد شرايطي داشته باشد که بخش عمده اي از اين شرايط به شخص عمل کننده مربوط مي شود. اينها همان اموري است که گاهي به عنوان «دين» از آن ياد مي شود؛ دين صحيح و مطابق خواست خداوند. در فرمايش اميرمؤمنان(ع) به اين حقيقت اشاره شده که هيچ کار خوبي از غير شخص ديندار پذيرفته نيست: ايّها النّاس! دينکم! دينکم! تمسّکوا به ولايزيلنّکم احدٌ عنه. لأنّ السّيّئة فيه خيرٌ من الحَسَنة في غَيره لأنّ السيّئة فيه تغفر و الحسنة في غيره لا تقبل. اي مردم! مراقب دين خود باشيد! مراقب دين خود باشيد! به آن تمسّک کنيد و کسي شما را از آن خارج نسازد و برنگرداند. زيرا کار بد در دين، از کار خوب در غير دين بهتر است. چون کار بد در دين بخشوده مي شود، اما کار خوب در غير دين پذيرفته نمي شود. پس قبل از انجام هر عملي، بايد ديني را که شرط پذيرفته شدن همه ي اعمال است، بشناسيم. و اين امر با مراجعه به احاديث کاملاً روشن مي گردد. فردي در حالي که نوشته اي همراه خود داشت، خدمت حضرت باقرالعلوم(ع) رسيد. ايشان پيش از آنکه او نوشته اش را باز کند، فرمودند: هذه صحيفة مخاصمٍ يسأل عن الدّين الذي يقبل فيه العمل. اين، نوشته ي بحث کننده اي است که سؤال مي کند درباره ي آن ديني که عمل در آن پذيرفته است. آن شخص گفت: خدا شما را رحمت کند. اين همان چيزي است که من مي خواهم. آنگاه حضرت فرمودند: شهادة أن لا اله الاّ الله وحده لا شريک له و أنّ محمداً(ص) عبده و رسوله، و تقرّ بما جاء من عندالله، والولاية لنا اهل البيت، و البرائة من عدوّنا، والتّسليم لأمرنا، والورع، و التواضع، و انتظار قائمنا؛ فإنّ لنا دولةً إذا شاءالله جاء بها. گواهي دادن به توحيد پروردگار و اينکه حضرت محمد(ص) بنده و فرستاده ي اوست، و اقرار به آنچه از جانب خداوند آمده و پذيرفتن ولايت ما اهل بيت(ع)، و بيزاري جستن از دشمنان ما، و تسليم شدن نسبت به امر ما، و ورع، و فروتني، و در انتظار قيام کننده ي ما بودن؛ چون براي ما دولتي است که که هرگاه خداوند بخواهد، آن را محقّق مي سازد. طبق اين بيان، انتظار قائم اهل بيت(ع) از ارکان ديني است که عمل در آن پذيرفته مي شود. در حديث ديگري ابوبصير از حضرت صادق(ع) نقل مي کند که ايشان روزي چنين فرمودند: ألا اخبرکم بما لا يقبل الله عزّ و جلّ من العباد عملاً الاّ به؟ آيا شما را خبر ندهم به آنچه خداي عز و جل هيچ عملي را از بندگان جز به سبب آن نمي پذيرد؟ ابوبصير عرض مي کند: بله، بفرماييد. آنگاه حضرت چنين توضيح مي دهند: شهادة أن لا اله الاّ الله و انّ محمّداً (ص) عبده [و رسوله]، والاقرا بما امرالله، والولاية لنا، و البرائة من اعداءنا – يعني الأئمة خاّصةً – و التسليم لهم، و الورع، و الاجتهاد، و الطّمأنينة، و الانتظار للقائم(ع). (3) گواهي دادن به توحيد پرودگار و اينکه حضرت محمد (ص) بنده (و فرستاده ي) اوست، و اقرار به آنچه خداوند دستور فرموده، و ولايت ما، و بيزاري جستن از دشمان ما – منظور خصوص ائمه(ع) است – و تسليم شدن نسبت به ايشان، و ورع، و کوشش (در راه عمل به شرع)، و طمأنينه، و در انتظار حضرت قائم(ع) بودن. بنابراين هيچ عملي در دين، بدون حالت انتظار مهدي موعود(ع) مقبول درگاه الهي نيست. منظور از مقبول شدن اين است که آن عمل، عبادتي تلقي شود که مشمول پاداش پروردگار قرار گيرد و باعث تقرب شخص به پيشگاه الهي شود. پاداش هايي که براي انجام يک عمل خاص در کتاب و سنت آمده است، همگي بر عمل مقبول، مترتّب مي شود و اگر آن عمل، حائز شرايط قبولي نباشد، انجام دهنده ي آن استحقاق هيچگونه پاداشي از جانب خداوند ندارد. با اين وصف بدون حال انتظار قائم (ع)، استحقاق هيچ خير و پاداشي بابت انجام عبادات براي انسان پديد نمي آيد. البته اگر خداوند بخواهد از روي فضل و کرم خويش، يک عبادت ناقص و فاقد بعضي شرايط را از بنده اي بپذيرد، بحث ديگري است، ولي آنچه طبق وعده هاي الهي و براساس مقررات وضع شده، سبب قبولي اعمال است، همان شرايط اعلام شده مي باشد.

دوشنبه 20/1/1386 - 14:6
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته