• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 416
تعداد نظرات : 359
زمان آخرین مطلب : 4634روز قبل
داستان و حکایت
نیمه شب از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند...
لباس پوشید و راهی مسجد شد اما در راه زمین خورد و لباس هایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
لباس هایش را عوض کرد و دوباره راهی مسجد شد و در همان نقطه از مسیر راه مجدداً زمین خورد!
او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباس هایش را عوض کرد و راهی مسجد شد.
در راه با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.
مرد از او تشکر کرد و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه دادند.
همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست کرد تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.
مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری کرد!!!
مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار کرد و مجدداً همان جواب را شنید!
مرد اول تعجب کرد که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند!!!
مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.))
مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح داد: من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم! وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید.
من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه با جدیت بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید. بنا براین، من سالم رسیدن شما را به مسجد مطمئن ساختم...!
دوشنبه 4/7/1390 - 21:26
داستان و حکایت
كسى نزد امیرمؤ منان على (علیه السلام) از عدم استجابت دعایش شكایت كرد و گفت با اینكه خداوند فرموده دعا كنید من اجابت مى كنم ، چرا ما دعا مى كنیم و به اجابت نمى رسد ؟! اما در پاسخ فرمود: قلب و فكر شما در هشت چیز خیانت كرده لذا دعایتان مستجاب نمى شود:
1- شما خدا را شناخته اید اما حق او را ادا نكرده اید، بهمین دلیل شناخت شما سودى بحالتان نداشته.
2- شما به فرستاده او ایمان آورده اید سپس با سنتش به مخالفت برخاسته اید ثمره ایمان شما كجا است ؟
3- كتاب او را خوانده اید ولى به آن عمل نكرده اید، گفتید شنیدیم و اطاعت كردیم سپس به مخالفت برخاستید.
4- شما مى گویید از مجازات و كیفر خدا مى ترسید، اما همواره كارهائى مى كنید كه شما را به آن نزدیك مى سازد ...
5- مى گویید به پاداش الهى علاقه دارید اما همواره كارى انجام مى دهید كه شما را از آن دور مى سازد ...
6- نعمت خدا را مى خورید و حق شكر او را ادا نمى كنید.
7- به شما دستور داده دشمن شیطان باشید (و شما طرح دوستى با او مى ریزید) ادعاى دشمنى با شیطان دارید اما عملا با او مخالفت نمى كنید.
8- شما عیوب مردم را نصب العین خود ساخته و عیوب خود را پشت سر افكنده اید .. . با این حال چگونه انتظار دارید دعایتان به اجابت برسد؟ در حالى كه خودتان درهاى آنرا بسته اید؟ تقوا پیشه كنید، اعمال خویش را اصلاح نمائید امر به معروف و نهى از منكر كنید تا دعاى شما به اجابت برسد.
امام علی (ع) (نهج البلاغه حكمت 337) : دعا كننده بدون عمل و تلاش مانند تیرانداز بدون زه است.
محمد بن على ترمذى، از عالمان ربانى و دانشمندان عارف مسلك بود. در عرفان و طریقت ، به علم بسیار اهمیت مى ‏داد ؛ چنان كه او را "حكیم الاولیاء" مى ‏خواندند.
در جوانى با دو تن از دوستانش ، عزم كردند كه به طلب علم روند. چاره ‏اى جز این ندیدند كه از شهر خود ، هجرت كنند و به جایى روند كه بازار علم و درس ، در آن جا گرم ‏تر است.
محمد ، به خانه آمد و عزم خود را به مادر خبر داد.
مادرش غمگین شد و گفت : اى جان مادر ! من ضعیفم و بى ‏كس و تو حامى من هستى ؛ اگر بروى ، من چگونه روزگار خود را بگذرانم. مرا به كه مى سپارى ؟ آیا روا مى ‏دارى كه مادرت تنها و عاجز بماند و تو دانشمند شوى ؟
از این سخن مادر ، دردى به دل او فرود آمد. ترك سفر كرد و آن دو رفیق ، به طلب علم از شهر بیرون رفتند.
مدتى گذشت و محمد همچنان حسرت مى ‏خورد و آه مى ‏كشید.
روزى در گورستان شهر نشسته بود و زار مى ‏گریست و مى ‏گفت : من این جا بى ‏كار و جاهل ماندم و دوستان من به طلب علم رفتند. وقتى باز آیند ، آنان عالم‏اند و من هنوز جاهل.
ناگاه پیرى نورانى بیامد و گفت : اى پسر!چرا گریانى ؟
محمد ، حال خود را باز گفت.
پیر گفت : خواهى كه تو را هر روز درسى گویم تا به زودى از ایشان در گذرى و عالم ‏تر از دوستانت شوى ؟
گفت : آرى ، مى‏ خواهم.
پس هر روز ، درسى مى ‏گفت تا سه سال گذشت. بعد از آن معلوم شد كه آن پیر نورانى ، خضر (ع) بود و این نعمت و توفیق ، به بركت رضا و دعاى مادر یافته است.

-----------------------------
از عایشه نقل شده است که روزی گوسفندی را ذبح کردیم و پیامبر (ص) تمام قسمت های آن گوشت را به دیگران انفاق نمود. و تنها کتفی از گوسفند باقی ماند.
من به پیامبر عرض کردم : یا رسول الله (ص) از گوسفند تنها کتفی از آن باقی مانده است.
رسول الله (ص) فرمودند : هر آنچه انفاق کردیم باقی است به غیر از این کتف.

-----------------------------
روزى پیامبر اكرم صلى ‏الله ‏علیه ‏و آله از راهى عبور مى ‏كرد. در راه شیطان را دید كه خیلى ضعیف و لاغر شده است. از او پرسید: چرا به این روز افتاده ‏اى؟ گفت: یا رسول ‏الله از دست امت تو رنج مى ‏برم و در زحمت‏ بسیار هستم . پیامبر فرمودند: مگر امت من با تو چه كرده ‏اند ؟ گفت: یا رسول ‏الله، امت ‏شما شش خصلت دارند كه من طاقت دیدن و تحمل این خصایص را ندارم .اول این كه هر وقت ‏به هم مى‏ رسند سلام مى ‏كنند. دوم این كه با هم مصافحه - دست دادن- مى ‏كنند. سوم آن كه ، هر كارى را كه مى‏ خواهند انجام دهند «ان‏ شاء الله» مى ‏گویند ، چهارم از این خصلت ها آن است كه استغفار از گناهان مى ‏كنند ، پنجم این كه تا نام شما را مى‏ شنوند صلوات مى‏ فرستند و ششم آن كه ابتداى هر كارى « بسم الله الرحمن الرحیم‏» مى‏ گویند.
دوشنبه 4/7/1390 - 21:22
داستان و حکایت
گویند در بنى اسرائیل ، مردى بود كه مى ‏گفت : من در همه عمر ، خدا را نافرمانى كرده‏ ام و بس گناه و معصیت كه از من سر زده است ؛ اما تاكنون زیانى و كیفرى ندیده ‏ام. اگر گناه ، جزا دارد و گناهكار باید كیفر بیند ، پس چرا ما را كیفرى و عذابى نمى ‏رسد! ؟
در همان روزها ، پیامبر قوم بنى اسرائیل ، نزد آن مرد آمد و گفت :
خداوند ، مى‏ فرماید كه ما تو را عذاب‏ هاى بسیار كرده ‏ایم و تو خود نمى ‏دانى ! آیا تو را از شیرینى عبادت خود ، محروم نكرده ‏ایم ؟ آیا در مناجات را بر روى تو نبسته ‏ایم ؟ آیا امید به زندگى خوش در آخرت را از تو نگرفته ‏ایم ؟ عذابى بزرگ‏تر و سهمگین ‏تر از این مى ‏خواهى ؟

-----------------------------
ابوسعید را گفتند : كسى را مى ‏شناسیم كه مقام او آن چنان است كه بر روى آب راه مى ‏رود.
شیخ گفت : كار دشوارى نیست ؛ پرندگانى نیز باشند كه بر روى آب پا مى ‏نهند و راه مى ‏روند.
گفتند : فلان كس در هوا مى ‏پرد. گفت : مگسى نیز در هوا بپرد.
گفتند : فلان كس در یك لحظه ، از شهرى به شهرى مى‏ رود.
گفت : شیطان نیز در یك دم ، از شرق عالم به مغرب آن مى ‏رود. این چنین چیزها ، چندان مهم و قیمتى نیست.
مرد آن باشد كه در میان خلق نشیند و برخیزد و بخسبد و با مردم داد و ستد كند و با آنان در آمیزد و یك لحظه از خداى غافل نباشد.

-----------------------------
مردى از اهل حبشه نزد رسول خدا صلوات الله علیه و آله آمد وگفت : یا رسول الله ! گناهان من بسیار است. آیا در توبه به روى من نیز باز است ؟
پیامبر (ص) فرمود : آرى ، راه توبه بر همگان ، هموار است. تو نیز از آن محروم نیستى.
مرد حبشى از نزد پیامبر (ص) رفت. مدتى نگذشت كه بازگشت و گفت :
یا رسول الله ! آن هنگام كه معصیت مى ‏كردم ، خداوند ، مرا مى ‏دید ؟
پیامبر (ص) فرمود : آرى ، مى ‏دید.
مرد حبشى ، آهى سرد از سینه بیرون داد و گفت : توبه ، جرم گناه را مى ‏پوشاند ؛ چه كنم با شرم آن ؟
در دم نعره ‏اى زد و جان بداد.
دوشنبه 4/7/1390 - 21:21
داستان و حکایت
این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده.
شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد. خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند. این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود.
دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد. وقتی میخ را بررسی کرد متعجب شد؛ این میخ ده سال پیش، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!!!
چه اتفاقی افتاده؟
در یک قسمت تاریک بدون حرکت، مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مانده!!!
چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است.
متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.
در این مدت چکار می کرده؟ چگونه و چی می خورده؟
همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر، با غذایی در دهانش ظاهر شد!!!
مرد شدیدا منقلب شد.
ده سال مراقبت. چه عشقی! چه عشق قشنگی!!!
اگر موجود به این کوچکی بتواند عشقی به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حد می توانیم عاشق شویم، اگر سعی کنیم
دوشنبه 4/7/1390 - 21:17
داستان و حکایت
درویشی در كوهساری دور از مردم زندگی میكرد و در آن خلوت به ذكر خدا و نیایش مشغول بود. در آن كوهستان، درختان سیب و گلابی و انار بسیار بود و درویش فقط میوه میخورد. روزی با خدا عهد كرد كه هرگز از درخت میوه نچیند و فقط از میوههایی بخورد كه باد از درخت بر زمین میریزد. درویش مدتی به پیمان خود وفادار بود، تا اینكه امر الهی، امتحان سختی برای او پیش آورد. تا پنج روز، هیچ میوهای از درخت نیفتاد. درویش بسیار گرسنه و ناتوان شد، و بالاخره گرسنگی بر او غالب شد. عهد و پیمان خود را شكست و از درخت گلابی چید و خورد. خداوند به سزای این پیمان شكنی او را به بلای سختی گرفتار كرد.
قصه از این قرار بود كه روزی حدود بیست نفر دزد به كوهستان نزدیك درویش آمده بودند و اموال دزدی را میان خود تقسیم میكردند. یكی از جاسوسان حكومت آنها را دید و به داروغه خبر داد. ناگهان مأموران دولتی رسیدند و دزدان را دستگیر كردند و درویش را هم جزو دزدان پنداشتند و او را دستگیر كردند. بلافاصله، دادگاه تشكیل شد و طبق حكم دادگاه یك دست و یك پای دزدان را قطع كردند. وقتی نوبت به درویش رسید ابتدا دست او را قطع كردند و همینكه خواستند پایش را ببرند، یكی از مأموران بلند مرتبه از راه رسید و درویش را شناخت و بر سر مأمور اجرای حكم فریاد زد و گفت: ای سگ صفت! این مرد از درویشان حق است چرا دستش را بریدی؟
خبر به داروغه رسید، پا برهنه پیش شیخ آمد و گریه كرد و از او پوزش و معذرت بسیار خواست.اما درویش با خوشرویی و مهربانی گفت : این سزای پیمان شكنی من بود من حرمت ایمان به خدا را شكستم و خدا مرا مجازات كرد.
از آن پس در میان مردم با لقب درویش دست بریده معروف بود. او همچنان در خلوت و تنهایی و به دور از غوغای خلق در كلبهای بیرون شهر به عبادت و راز و نیاز با خدا مشغول بود. روزی یكی از آشنایان سر زده، نزد او آمد و دید كه درویش با دو دست زنبیل میبافد. درویش ناراحت شد و به دوست خود گفت چرا بی خبر پیش من آمدی؟ مرد گفت: از شدت مهر و اشتیاق تاب دوری شما را نداشتم. شیخ تبسم كرد و گفت: ترا به خدا سوگند میدهم تا زمان مرگ من، این راز را با هیچكس نگویی.
اما رفته رفته راز كرامت درویش فاش شد و همة مردم از این راز با خبر شدند. روزی درویش در خلوت با خدا گفت: خدایا چرا راز كرامت مرا بر خلق فاش كردی؟ خداوند فرمود: زیرا مردم نسبت به تو گمان بد داشتند و میگفتند او ریاكار و دزد بود و خدا او را رسوا كرد. راز كرامت تو را بر آنان فاش كردم تا بدگمانی آنها بر طرف شود و به مقام والای تو پی ببرند.
دوشنبه 4/7/1390 - 21:12
داستان و حکایت
دانایی به رمز داستانی میگفت: در هندوستان درختی است كه هر كس از میوهاش بخورد پیر نمی شود و نمیمیرد. پادشاه این سخن را شنید و عاشق آن میوه شد, یكی از كاردانان دربار را به هندوستان فرستاد تا آن میوه را پیدا كند و بیاورد. آن فرستاده سالها در هند جستجو كرد. شهر و جزیرهای نماند كه نرود. از مردم نشانیِ آن درخت را میپرسید, مسخرهاش میكردند. میگفتند: دیوانه است. او را بازی میگرفتند بعضی میگفتند: تو آدم دانایی هستی در این جست و جو رازی پنهان است. به او نشانی غلط میدادند. از هر كسی چیزی میشنید. شاه برای او مال و پول میفرستاد و او سالها جست و جو كرد. پس از سختیهای بسیار, ناامید به ایران برگشت, در راه میگریست و ناامید میرفت, تا در شهری به شیخ دانایی رسید. پیش شیخ رفت و گریه كرد و كمك خواست. شیخ پرسید: دنبال چه میگردی؟ چرا ناامید شدهای؟
فرستادة شاه گفت: شاهنشاه مرا انتخاب كرد تا درخت كمیابی را پیدا كنم كه میوة آن آب حیات است و جاودانگی میبخشد. سالها جُستم و نیافتم. جز تمسخر و طنز مردم چیزی حاصل نشد. شیخ خندید و گفت: ای مرد پاك دل! آن درخت, درخت علم است در دل انسان. درخت بلند و عجیب و گستردة دانش, آب حیات و جاودانگی است. تو اشتباه رفتهای، زیرا به دنبال صورت هستی نه معنی, آن معنای بزرگ (علم) نامهای بسیار دارد. گاه نامش درخت است و گاه آفتاب, گاه دریا و گاه ابر, علم صدها هزار آثار و نشان دارد. كمترین اثر آن عمر جاوادنه است.
علم و معرفت یك چیز است. یك فرد است. با نامها و نشانههای بسیار. مانند پدرِ تو, كه نامهای زیاد دارد: برای تو پدر است, برای پدرش, پسر است, برای یكی دشمن است, برای یكی دوست است, صدها, اثر و نام دارد ولی یك شخص است. هر كه به نام و اثر نظر داشته باشد, مثل تو ناامید میماند, و همیشه در جدایی و پراكندگی خاطر و تفرقه است. تو نام درخت را گرفتهای نه راز درخت را. نام را رها كن به كیفیت و معنی و صفات بنگر, تا به ذات حقیقت برسی, همة اختلافها و نزاعها از نام آغاز میشود. در دریای معنی آرامش و اتحاد است.

حکایاتی از مثنوی مولانا
دوشنبه 4/7/1390 - 21:11
داستان و حکایت
روزی حضرت موسی به خداوند عرض كرد: ای خدای دانا وتوانا ! حكمت این كار چیست كه موجودات را میآفرینی و باز همه را خراب میكنی؟ چرا موجودات نر و مادة زیبا و جذاب میآفرینی و بعد همه را نابود میكنی؟
خداوند فرمود : ای موسی! من میدانم كه این سؤال تو از روی نادانی و انكار نیست و گرنه تو را ادب میكردم و به خاطر این پرسش تو را گوشمالی میدادم. اما میدانم كه تو میخواهی راز و حكمت افعال ما را بدانی و از سرّ تداوم آفرینش آگاه شوی. و مردم را از آن آگاه كنی. تو پیامبری و جواب این سؤال را میدانی. این سؤال از علم برمیخیزد. هم سؤال از علم بر میخیزد هم جواب. هم گمراهی از علم ناشی میشود هم هدایت و نجات. همچنانكه دوستی و دشمنی از آشنایی برمیخیزد.
آنگاه خداوند فرمود : ای موسی برای اینكه به جواب سؤالت برسی، بذر گندم در زمین بكار. و صبر كن تا خوشه شود. موسی بذرها را كاشت و گندمهایش رسید و خوشه شد. داسی برداشت ومشغول درو كردن شد. ندایی از جانب خداوند رسید كه ای موسی! تو كه كاشتی و پرورش دادی پس چرا خوشهها را میبری؟ موسی جواب داد: پروردگارا ! در این خوشهها، گندم سودمند و مفید پنهان است و درست نیست كه دانههای گندم در میان كاه بماند، عقل سلیم حكم میكند كه گندمها را از كاه باید جدا كنیم. خداوند فرمود: این دانش را از چه كسی آموختی كه با آن یك خرمن گندم فراهم كردی؟ موسی گفت: ای خدای بزرگ! تو به من قدرت شناخت و درك عطا فرمودهای.
خداوند فرمود : پس چگونه تو قوة شناخت داری و من ندارم؟ در تن خلایق روحهای پاك هست، روحهای تیره و سیاه هم هست. همانطور كه باید گندم را از كاه جدا كرد باید نیكان را از بدان جدا كرد. خلایق جهان را برای آن میآفرینم كه گنج حكمتهای نهان الهی آشكار شود.
*خداوند گوهر پنهان خود را با آفرینش انسان و جهان آشكار كرد پس ای انسان تو هم گوهر پنهان جان خود را نمایان كن.

حکایتی از مثنوی معنوی مولانا
دوشنبه 4/7/1390 - 21:9
دانستنی های علمی
اتاق کهربا
کسانی که اتاق کهربا را دیده بودند، میگفتند باید آن را هشتمین پدیده عجیب دنیا دانست. شاید بتوان گفت این منحصربهفردترین گنج گمشده تاریخ باشد؛ اتاقی که تمام دیوارهایش با کهربا و انوع جواهرات قیمتی و آینههای طلاکاریشده و چهار نوع موزائیککاری فلورانسی تزئین شده بود. این اتاق که ۱۱متر مربع بزرگیاش بود، سال ۱۷۱۶ میلادی برای فردریک اول پادشاه پروس در نزدیکی کاخ کاترین در سنپترزبورگ روسیه ساخته شد. اگر این اتاق امروز وجود داشت، ارزش آن بیش از ۱۴۲ میلیون دلار بود. آوازه دلربایی این اتاق به گوش آدولف هیتلر هم رسیده بود و هنگامی که او با ارتش نازی به روسیه حمله کرد، کوشید این اتاق را همراه خودش به آلمان ببرد. اما با اولین تکانها چندین تن جواهرات و تزئینات اتاق شروع به خرد شدن کردند. هرچند او تلاش کرد با چسباندن کاغذ دیواری مانع از فرو ریختن آن شود، اما این اقدام هم بیفایده بود. سال ۱۹۴۱ نازیها بخش های زیادی از شهر را فتح کردند و سال ۱۹۴۵ بار دیگر روسیه آن را پس گرفت. اما از آن روز دیگر کسی از این اتاق اطلاعی ندارد.



ثروت هنگفت لیما
لیما- پایتخت کشور پرو- در سال ۱۸۲۰ میلادی صحنه شورشها و اعتراضات بزرگ مردم بود. برای همین حاکمان پرویی تصمیمی گرفتند که جواهرات شهر را برای اینکه در این هرج و مرجها سرقت نشود، به مکزیک منتقل کنند؛ گنجی عظیم که شامل چندین تن جواهرات به صورت سنگ، شمعدانهای طلا، دو مجسمه طلایی از مریم مقدس و تعداد زیادی ظروف سلطنتی دیگر بود، این گنج به قیمت امروز بیش از ۶۰ میلیون دلار ارزش داشت. آنها ریاست این کشتیها را به کاپیتان ویلیام تامپسون سپردند؛ غافل از اینکه او خود سرکرده دزدان دریایی بود! پس از سرقت، دزدها تصمیم گرفتند جواهرات را به جزیره کوکاس در اقیانوس هند برده و تا آبها از آسیاب بیفتد، همانجا نگه دارند. ارتش مکزیک هم بیکار ننشست و آنها را تا جزیره تعقیب کرد. برای همین دزدها جنگلهای انبوه جزیره را برای پنهان شدن انتخاب کردند و این آخرین خبر از دزدان گنج بزرگ لیما بود. تاکنون ۳۰۰ گروه به جستوجوی این گنج رفتهاند اما به موفقیتی دست پیدا نکردهاند.



گنجینه مونتهزوما زیر گل و لای
اول جولای ۱۵۲۰، برای مکزیکیها روز خونباری بود؛ روزی که ارتش اسپانیا با خشونت، تمام تمدن کهن آزتک را از پای درآورد. درحالی که شهر به طور کامل توسط ارتش اسپانیا محاصره شده بود «فرمانده هرناندو کورتز» و سربازانش به نبرد ادامه میدادند تا اینکه شکست آنها تقریبا قطعی شد. برای همین، سربازان مدافع شهر به دستور فرمانده، جواهرات را در گوشهای جمع کردند تا در یک زمان مناسب همراه آنها از شهر بگریزند. اما اسپانیاییها پیش از عملی شدن نقشه وارد شهر شدند و سربازها هم مجبور شدند تا بیدرنگ همه جواهرات را به قعر دریاچه تزنوکو بریزند. ظروف نقره و طلا و سنگهای گرانقیمت فراوانی که حاصل سالها امپراتوری آزتک بود، به دریاچه ریخته شد تا اولا به دست مهاجمان نیفتد و بعد هم اگر امکانش بود روزی به آنجا برگردند و میراث آباو اجدادیشان را بردارند. اما کسی زنده نماند و آنهایی هم که توانستند بگریزند دیگر هیچگاه نتوانستند به شهر باز گردند. اکنون گفته میشود این گنج عظیم پس از پنج قرن هنوز دست نخورده در میان گل و لای دریاچه پنهان شده است. در سالهای اخیر تلاش زیادی برای دستیابی به این جواهرات صورت گرفته است. حتی یکی از رئیسجمهورهای مکزیک دستور لایروبی دریاچه را داد، اما نتیجهای نداشت!



گنج ریش سیاه
بلکبِرد یا ریش سیاه، دزد دریایی مشهوری بود که تنها در طول دو سال (۱۷۱۶ تا ۱۷۱۸ ) ثروت بزرگی برای خودش دست و پا کرد. دوره، دوره چپاول طلا و نقره بود و هر کشوری طلای بیشتری داشت، قدرتمندتر بود. اسپانیاییها در این مورد سرآمد دیگران بودند و با استخراج معادن در مکزیک و آمریکای جنوبی این جواهرات را در کشتیهای بزرگ به اسپانیا منتقل میکردند و این بهترین فرصت برای ریش سیاه و دوستانش بود. آنها سر فرصت روی آبهای اطراف اسپانیا گشت میزدند تا سر و کله کشتیهای اسپانیایی پیدا شود و آن وقت به غارت کشتی میپرداختند. بعد هم شخصا تمام جواهرات را در جایی دفن میکرد. ریش سیاه دیگر حسابی برای خودش در شرارت نامی دست و پا کرده بود. طولی نکشید که بالاخره در ۱۷۱۸ دستگیر و اعدام شد. اما هیچکس نفهمید که او آن همه گنج و ثروت را کجا مخفی کرد! تا مدتها افراد زیادی دنبال این گنج افسانهای رفتند، حتی در سال ۱۹۹۸ کشتی غرق شده او را از زیر آب بیرون آوردند، اما حتی یک نشانه هم از گنج به دست نیامد. محققان حدس میزنند که این گنج در جزایر کارائیب یا خلیج ویرجینیا و شاید هم غارهای جزیره کایمان دفن شده باشد.



گنج فرعون
شگفتی سراسر وجود هوارد کارتر را فراگرفته بود. کسیکه سال ۱۹۲۲ توانست محل دفن فرعون مشهور مصر، توتآنخآمون را پیدا کند. راه ورود به مقبره و بعد، راه رسیدن به این اتاقها آنقدر پیچیده بود که سالها طول کشید تا کارتر توانست نقشه آنها را بکشد. در روایات آمده بود کنار مقبره فرعون، اتاقهای بزرگ پر از صندوقهای مخصوص جواهرات و مجسمههای قیمتی بود. اما وقتی سراغ جواهرات مقبره رفتند، اثری از آنها نبود! این شاید مرموزترین و عجیبترین سرقت تاریخ باشد؛ چراکه مسیر دستیابی به مقبره فوقالعاده پیچیده بود و پیدا کردن مسیر از فهم افراد عادی خارج بود. ضمن اینکه انتقال این همه ثروت و عتیقه، بدون اینکه کسی متوجه شود امکانپذیر نبود. برخی تاریخدانان معتقدند که سرقت این جواهرات کار همان معمارانی است که قرن ها قبل از میلاد مسیح، این مقبره را طراحی کرده و احتمالا همان نزدیکیها بار دیگر آن را مدفون کردهاند تا سر فرصت و دور از چشم خاندان سلطنتی مصر، آنها را جابهجا کنند. فرضیه دیگری هم وجود دارد. سالها بعد، پادشاهی به نام هریهور جانشین رامسس دهم شد. در آن زمان مصر مانند گذشته شوکت و جلال نداشت. برای همین عدهای معتقدند که هریهور به فرزندش دستور داد تا از جواهرات قبر فرعون برای قبر آینده او استفاده کنند و جای دفنش را هم به کسی نگویند! اکنون هم مقبره هریهور نامعلوم است.



صندوق مقدس
در طایفه باستانی بنیاسرائیل، صندوق گنج معروفی بود که به اعتقاد آنها در زمین مقدستر از آن وجود نداشت. حاکم اصلی و مرکزی بنیاسرائیل، مامور این صندوق کذایی بود که طبق کتاب مقدس، برای خداوند نگهداری میشد. ۱۱۲ سانتیمتر طول، ۶۶ سانتیمتر عرض و ۶۶ سانتیمتر هم ارتفاع این صندوق ساخته شده از جنس چوب اقاقیا بود. داخل و بیرون طلا اندود شده، نقش و نگارهای زیبای طلایی و دو مجسمه طلایی فرشته در چپ و راست صندوق، آن را از هر حیث ارزشمند میکرد. داخل صندوق دو تخته سنگ که روی آن ۱۰ فرمان موسی حک شده بود قرار داشت. آنها معتقد بودند این گنجینه مقدس، مردم و اموالشان را در مقابل خطرات و بلاها حفظ میکند. ۶۰۷ سال پیش از میلاد، بیت​المقدس که پایتخت بنیاسرائیل بود و این صندوق در معبد سلیمان نگهداری میشد، بهوسیله بابِلیها محاصره شد. در یک جنگ خونبار، بیش از یک میلیون نفر کشته و تعداد زیادی آواره شدند. ۷۰ سال بعد، وقتی بنیاسرائیل به شهرشان بازگشتند، اثری از صندوق مقدس پیدا نکردند. به راستی چه اتفاقی برای این صندوق و محتویات داخلش افتاده که تابهحال اثری از آن یافت نشده است؟ مهمترین فرضیه این است که عبریان، پیش از آغاز جنگ آن را جایی مخفی کردند تا به دست بابلیها نیفتد. برخی هم معتقدند که این صندوق گرانبها توسط بابلیها معدوم شده است.
يکشنبه 3/7/1390 - 22:16
پوست و مو
 
http://www.seemorgh.com/images/iContent/1387/Color.jpg
سرطان پوست در افرادی که پوست روشن دارند و کسانی که سابقه رادیوتراپیداشته اند، بیشتر بروز پیدا می کند.
مجتبی امیری در گفت وگو با خبرنگار بهداشت و درمان فارس افزود: سرطان رشد افسارگسیخته و کنترل نشده یک نوع سلول از بدن است.
وی گفت: این رشد بدون کنترل همچنان ادامه پیدا می کند و اگر درمان به موقع صورتنگیرد در سراسر بدن گسترش پیدا می کند و از آنجایی که پوست مجموعه ای از انواع سلولهاست انتظار می رود که انواع سرطان ها در آن به وجود آید.
این متخصص پوست و مو افزود: در کشورهای صنعتی به دنبال تغییرات در شدت نورخورشید، تغییرات در لایه ازن، تغییر در سبک زندگی و پوشش لباس ها، بیش از گذشته بدندر تماس مستقیم با آفتاب قرار دارد که موجب شده بروز سرطان پوست افزایش پیدا کردهاست.
امیری گفت: سرطان پوست از نوع ملانون جزء یکی از سرطان های شایع در بدن محسوب میشود.
سرطان سلول بیضال نوع دیگر سرطان پوست است که بیشتر در کسانی رخ می دهد که پوستروشن دارند، در تماس بیشتر با نور آفتاب قرار دارند یا سابقه رادیوتراپی داشتهاند.
وی اضافه کرد: در نواحی سر و صورت که تماس بیشتری با نور خورشید دارند بروزسرطان بیشتر رخ می دهد و این نوع سرطان به صورت برجستگی های همرنگ بر روی پوست بروزپیدا می کند و اگر به موقع درمان نشود زخمی می شود و گسترش پیدا می کند.
این متخصص پوست و مو افزود: اگر این نوع سرطان پوست در مراحل اولیه به موقعتشخیص داده شود با جراحی به طور کل از بین می رود.
يکشنبه 3/7/1390 - 22:12
پوست و مو
 
http://naseh.ir/Portals/0/tasire%20mive.jpg
غذایی که میخورید در سلامت و شادابی پوست تان نقش دارد. قبل از هر چیزباید بدانید که چین و چروک ها به دلایل بیشماری ایجاد شوند؛ مثلا کاهش میزان کلاژندر پوست باعث میشود پوستتان کش بیاید و چین و چروکها ایجاد شوند.

داشتن یک رژیم غذایی متعادل اولین قدم برای داشتن پوستی خوب و سالم است. در اینمقاله سعی شده اشاره ای به معرفی راه حلهای مناسب برای طراوت پوست شود:
۱- مصرف میوه و سبزیهای تازه از پیری زودرس پوست جلوگیری میکنند زیرا حاویمقدار زیادی آنتیاکسیدان هستند. بسیاری از رنگدانههای شیمیایی که در میوهها وسبزیها موجودند، خاصیت آنتیاکسیدانی بسیار بالایی دارند. این آنتیاکسیدانهاموجب جلوگیری از تخریب سلولی میشوند. به این صورت که رادیکالهای آزاد موجود دربدن خصوصاً در منطقه پوست را که در تماس با محیط اطراف است، فلج کرده و جلوی عملکردتخریبی آنها را میگیرند. برای اطمینان از وجود آنتیاکسیدان کافی در میوه و سبزی،آنها را به صورت خام و تازه (یا نیمپز) مصرف کنید چون حرارت و نگهداری در یخچال وفریزر محتوای آنتیاکسیدانی آنها را کاهش میدهد.
۲- مصرف ماهی هفته ای دو بار به شادابی و طراوت پوست کمک زیادی می کند.ماهی حاویمقدار زیادی
ویتامین گروه b و اسیدهای چرب اشباع نشده است که در سلامت پوست نقش بسزائسدارند
۳- مصرف مایعات : پوستی که رطوبت کافی داشته باشد، کمتر چروک میخورد. پس سعیکنید روزانه آب زیاد بنوشید تا آب مورد نیاز را برای تعریق پوستتان فراهم کنید تاخشک نشود. متخصصان توصیه میکنند که ۶ تا ۸ لیوان آب در روز بنوشید. قهوه و نوشابهمنابع خوبی برای تامین مایعات نیستند زیرا حاوی کافئین هستند که یک ماده دیورتیک (ادرارآور) است و موجب دفع آب به صورت ادرار میشود. نکته دیگر اینکه ۲ تا ۳ ساعتقبل از خواب آب زیادی ننوشید زیرا ممکن است موجب افزایش ورم صبحگاهی و کشیدگی بیشاز اندازه پوست شود.
۴- پرهیز از رژیم های لاغری خودسرانه : اضافه و کم کردن وزن با سرعت زیاد، پوسترا چروک میکند زیرا با افزایش چربی بدن پوست کش آمده و با لاغر شدن، چربی بدنتحلیل میرود و پوست جمع میشود و چروک میخورد. پس مراقب باشید که با پرخوری وافراط درخوردن غذاهای چرب دچار اضافه وزن نشوید و اگر قصد کاهش وزن دارید، حتماًزیر نظر متخصص تغذیه رژیم بگیرید.
۵- دوری از اشعه زیانبار خورشید : پرهیز از آفتاب تا حد ممکن و استفاده منظم ازضد آفتاب که مهمترین عامل در پیشگیری از بروز چروکهاست. ضد آفتاب بایستی در منزلهم حداقل ۲-۱ بار در روز استعمال شود.
۶- دوری از استری و استراحت کافی : استراحت به میزان حداقل۸ ساعت در طول شب واگر امکان داشته باشد، یک چرت کوتاه پس از ناهار بسیار عالی است.
۷- ورزش : انجام ورزشهای منظم و پیاپی در طول روز از ابتدای جوانی کمک زیادی بهدفع مواد زاید از بدن و طراوت و شادابی پوست می کند
۸- عدم استفاده از سیگار و مشروبات الکلی باعث سلامت و جوان ماندن پوست میشود
يکشنبه 3/7/1390 - 22:9
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته