1 _ هميشه از نام خانوادگي شما استفاده مي شود.
2 _ مدت زمان مكالمه تلفني شما حداكثر 30 ثانيه است.
3 _ براي يك مسافرت يك هفته اي تنها يك ساك كوچك دستي نياز داريد.
4 _ درب تمام شيشه هاي مربا و ترشي را خودتان باز مي كنيد.
5 _ دوستان شما توجهي به كاهش يا افزايش وزن شما ندارند.
6 _ جنسيت شما در موقع مصاحبه استخدام مطرح نيست.
7 _ لازم نيست كيفي پر از لوازم بي استفاده را همه جا به دنبالتان بكشيد.
8 _ ظرف مدت 10 دقيقه مي توانيد حمام كنيد و براي رفتن به مهماني آماده شويد.
9 _ همكارانتان نمي توانند اشك شما را دربياورند.
10 _ اگر در 34 سالگي هنوز مجرديد، احدي به شما ايراد نمي گيرد.
11 _ رنگ اجزاء صورت شما در هر صورت طبيعي است..
12 _ با يك دسته گل مي توانيد بسياري از مشكلات احتمالي را حل كنيد.
13 _ وقتي مهمان به خانه شما مي آيد لازم نيست اتاق را مرتب كنيد.
14 _ بدون هديه مي توانيد به ديدن تمام اقوام و دوستانتان برويد.
15 _ مي توانيد آرزوي هر پست و مقامي را داشته باشيد.
16 _ حداقل بيست راه براي باز كردن در هر بطري نوشابه داخلي يا خارجي بلد هستيد..
17 _ ضرورتي ندارد روز تولد دوستانتان را به خاطر داشته باشيد.
18 _ و بالاخره روزي يك پيرمرد موفق خواهيد شد..
نيش هيچ عقربي کشنده تر از عقربه هاي ساعت نيست
از وقتي دندان شيري ام افتاده نميتوانم شير بخورم
شيب جاده با فلفل تند شد
انجير از قيمت خود تعجب کرد و خشک شد
وقتی صدایم را بلند می کنم ، کمر سکوتم رگ به رگ می شود.
گل ميخک با ديدن چکش پژمرد
جاده ی متروک دیر گاهیست مقصد را از یاد برده است.
وقتی پایم پیچ خورد خفه شد
آبشار در اوج زیبایی سقوط می کند.
نگاهم را زنده به گور کردم
آنقدر برايت کوتاه آمدم تا اينکه ناپديد شدم
با دم آهت آخرين شمع اميدم هم خاموش شد
از فرط نااميدي ،تمام اميدهايم را زير پا له کردم
در رقابت عقربه های ساعت با يکديگر هميشه بازنده چشم من است
وقتي که خارج از خانه چشمانت را باز مي کني ، عطر نگاهت در آسمان گم مي شود
ماهيهای آپارتماننشين، در تنگ آب زندگی میکنند
ماهی، هيچگاه برای تعطيلات به کنار دريا نمیرود
ماهی تنها جانوری است که بهراستی دل بهدريا میزند.
عکس جوانيم را روی آينه چسباندهام تا گذر زمان را نبينم.
مترسک رنجيده از کشاورز، با پرندهها دستبهيکی میکند
عاشق دلشکسته، تکههای دلش را از روی زمين جارو میکند..
با اينهمه خون دلی که خوردهام، در شگفتم که چرا دراکولا نمیشوم
چون از زندگی خسته شدهبود، مرخصی گرفت و رفت به جهان ديگر
به حال موجودی اشک میریزم که می خواهد با زنگ ساعت از خواب غفلت بیدار شود.
عاشق سکوتی هستم که از فریاد تقاضای پناهندگی میکند.
عمر هزار پا کفاف بستن بند کفشهایش را نمیدهد.
سقوط در آبشار آبتني ميکند.
مسافر منزوي در جاده متروک سفر میکند.
گامهایم صدای پایت را نها نمیگذارند.
عاشق پرنده ای هستم که ازادیش را با آب و دانه معاوضه نمی کند.