شعر و قطعات ادبی
عالمه روزگار
مؤیّد
اى حرم خاص خداوند گار
دست خداوند تو را پردهدار
مهر جبین، زهره زهرا
تویى
روشنى ماه و ثریا تویى
از همه زنهاى جهان
برترى
آن همگان دیگر و تو دیگرى
ام اَب و بضعه خیر
الانام
مادر دو رهبر صلح و قیام
همسر محبوب امیر عرب
خلقت پیدا و نهان را سبب
خوانده خدا عصمت كبرى
تو را
گفته نبى ام ابیها تو را
ابن و ابت تاج سر
عالمند
نسل تو سادات بنى آدمند
مادر تو اشرف زن هاستى
دختر تو زینب كبراستى
چیست حیا؟ ریشه دامان
تو
كیست ادب؟ بنده فرمان تو
پاك بود دامنت از هر
گناه
آیه تطهیر ز قرآن گواه
عالمه و نابغه روزگار
هاجر و مریم را، آموزگار
مانده ز علم تو على در
شگفت
آن كه كمالش همه عالم گرفت
شرم و ادب از ادبت
شرمسار
گوش تو را عقل و خرد گوشوار
رشته تو رشته نظم جهان
سینه تو مخزن راز نهان
وقت خوشت وقت مناجات تو
شاد پیمبر ز ملاقات تو
كس نبرد راه به سامان
تو
جز پدر و شوهر و یزدان تو
هم ز پى عرض ادب گاه
گاه
یافته جبریل در آن خانه راه
خانه تو گلشن مهر و وفا
مكتب تو مكتب صدق و صفا
نیست عجب گر به چنین
مكتبى
تربیت آموخته چون زینبى
اى یكمین بانوى كاخ
عفاف
جان به فدایت كه به شام زفاف
پیرهن خویش به مسكین
دهى
خاطر آن غمزده تسكین دهى
زین ملكات و ملكوتى
صفات
فاطمه جان عقل و خرد مانده مات
اى شده محروم ز ارث پدر
عالم و آدم ز غمت خون جگر
عصمت یزدانى و
معصومهاى
زوج تو مظلوم و تو مظلومهاى
داغ غمت بر دل رنجور
ماند
قدر تو و قبر تو مستور ماند
فاطمهاى گوهر دریاى
راز
ما همه را سوى تو روى نیاز
باد فدایت پدر و مادرم
خاك ره فضهى تو افسرم
مهر تو سرمایه ایمان من
یاد تو باغ گل و ریحان من
اى پدرت رحمة للعالمین
مرحمتى كن به من دل غمین
من كه ز احسان تو
شرمندهام
دست به دامان تو افكندهام
جز به توام هیچ سر و
كار نیست
غیر حسینت دگرم یار نیست
از كرم خویش گناهم ببخش
در كنف خویش پناهم ببخش
فاطمهاى آن كه خرد مات
توست
چشم «مؤید» به كرامات توست
سه شنبه 15/12/1391 - 19:35
اهل بیت
بازتاب كودكى
وهالههاى نور
نازل شد
این گونه كه پا بر زمین نهادى!
و شادىهاى كوچك از
بام ستارهها فرود آمدند
در پناه حروف نامهاى تو
وقتى دانستى روزى خون
جوشانده است خاك را
كه گلها
بوى بىقرارى
ستارگان سرخ تو را
شكوفه مىزنند
بازتاب كودكى ات
آثار صبورى هاست
در آینه ساعتها
كه شب چراغ و
روز فاجعه در فاجعه
قد مىكشد
در ریشههاى حقیقتى
كه رشد كرده است
با شكوفههاى
واقعیتشان
چندان كه هنوز هم
آییینه خویش را
در زمین جست و جو مىكند
جهان
با تمام درهاى گشودهاش
از دست این ثانیه خواهد افتاد
اگر چشمهایت را ببندى !
علیرضا شكر ریز
عصمت سبز
/77 سه شنبه 15/12/1391 - 19:35
شعر و قطعات ادبی
به مناسبت ولادت حضرت زهرا(س)
دكتر جاوید صلاحى(شیوا)
تفسیر كوثر
امشب؛ شب ولادت زهراى
اطهر است
كز نور طلعتش همه عالم منوّر است
خورشید طالع است به
دامان مصطفى
كز مقدمش ستاره اسلام ازهر است
كوثر عطا نمود خدا بر
رسول خویش
الحق جمال فاطمه تفسیر كوثر است
مرضیه است و راضیه
زهراى بىگناه
كو را تمام عرصه جنّت مسخّر است
او گوهریست نادره كز
لطف كردگار
دخت رسول اكرم و همراز حیدر است
ماه نبى و یار على مادر
حسین
از هر زنى به تارك تاریخ برتر است
«شیوا» خموش باش كه
اوصاف این عزیز
از هرچه در خیال تو گنجد فراتر است
ماهنامه مكتب اسلام ـ شماره 5 ـ مرداد 82
سه شنبه 15/12/1391 - 19:34
شعر و قطعات ادبی
مثنوی در مدح فاطمه زهرا
محمد بن حسام الدین خوسفى
چنین گفت آدم علیه
السلام
كه شد باغ رضوان مقیمش مقام
كه با روى صافى و با
راى صاف
زهر جانبى مىنمودم طواف
یكى خانه در چشمم آمد ز
دور
برونش منور ز خوبى و نور
زتابش گرفته رخ مه نقاب
ز نورش منور رخ آفتاب
كسى خواستم تا بپرسم
بسى
بسى بنگریدم ندیدم كسى
سوى آسمان كردم آنگه
نگاه
كه اى آفریننده مهر و ماه
ضمیر صفى از تو دارد
صفا
صفا بخشم از صفوت مصطفى!
دلم صافى از صفوت ماه
كن
ز اسرار این خانه آگاه كن
ز بالا صدائى رسیدم
بگوش
كه یا اى صفى آنچه بتوان بگوش!
دعایى ز دانش بیاموزمت
چراغى ز صفوت برافروزمت
بگو اى صفى با صفاى
تمام
بحق محمد علیه السلام
بحق على صاحب ذوالفقار
سپهدار دین شاه دلدل سوار
بحق حسین و بحق حسن
كه هستند شایسته ذوالمنن
بخاتون صحراى روز قیام
سلام علیهم علیهم سلام
كز اسرار این نكته
دلگشاى
صفى را ز صفوت صفایى نماى
صفى چون بكرد این دعا
از صفا
درودى فرستاد بر مصطفى
در خانه هم در زمان باز
شد
صفى از صفایش سر انداز شد
یكى تخت در چشمش آمد ز
دور
سرا پاى آن تخت روشن ز نور
نشسته بر آن تخت مر
دخترى
چو خورشید تابان بلند اخترى
یكى تاج بر سر منور ز
نور
ز انوار او حوریان را سرور
یكى طوق دیگر بگردن درش
بخوبى چنان چون بود در خورش
دو گوهر بگوش اندر آویخته
ز هر گوهرى نورى انگیخته
صفى گفتیا رب نمىدانمش
عنایتبخطى كه بر خوانمش
خطاب آمد او را كه از وى سؤال
بكن تا بدانى تو بر
حسب و حال
بدو گفت من دخت پیغمبرم
باین فر فرخندگى در خورم
همان تاج بر فرق من باب من
دو دانه جواهر حسین و
حسن
همان طوق در گردن من على است
ولى خدا و خدایش ولى
است
چنین گفت آدم كه اى كردگار
درین بار گه بنده
راهستبار
مرا هیچ از اینها نصیبى دهند
ازین خستگیها طبیبى
دهند
خطابى بگوش آمدش كاى صفى
دلت در وفاهاى عالم وفى
كه اینها به پاكى چو
ظاهر شوند
بعالم به پشت تو ظاهر شوند
صفى گفتبا حرمت این
احترام
مرا تا قیام قیامت تمام
سه شنبه 15/12/1391 - 19:34
اهل بیت
شرق حیرت
سمت چشمان شما را شرق
حیرت گفتهاند
غربت اندوه ما را غرب حسرت گفتهاند
یازده خورشید نورانى
تشعشع كردهاند
زیر آن چادر كه آلاچیق عصمت
گفتهاند
ساكنان باغهاى آبى هفت
آسمان
یك صدا بانوى كوثر را مدیحت گفتهاند
كوچههاى معرفت تا
رهگذار گام توست
خاك آن را اصل عرفان مهر طینت
گفتهاند
نیستى هم با شعاع هستى
تو جان گرفت
پرده نام تو را آهنگ خلقت گفتهاند
بس كه خون باریدهام از
دیده با یاد شما
قلب ما را كربلاى داغ غیرت
گفتهاند
اى حجاز معرفت! بعد از
تو یاران على
از نجف تا كوفه را اقلیم غربت
گفتهاند
آرمانشهر منى اى سرزمین
عشق و نور
خانهات را ناكجا آباد حكمت گفتهاند
روز دیدار تو رستاخیز
احساسات ماست
عالم شیدایى ما را قیامت گفتهاند
اعظم السادات میر سلیمى
ماهنامه نیستان - شماره 14 و
109/15 سه شنبه 15/12/1391 - 19:34
شعر و قطعات ادبی
گل محمدى
امشب در این كویر گلى
زاده مىشود
دنیا به خاك بوسى اش آماده مىشود
امشب هزار دسته گل نور
از بهشت
بر خانه خدیجه فرستاده مىشود
مىآید او كه نوگل پاك
محمد است
زهرا كه مقتداى هر آزاده مىشود
بوى گلاب مىدهد امشب
تمام خاك
امشب در این كویر گلىزاده مىشود
منصوره عرب سرهنگى
عصمت سبز /69 سه شنبه 15/12/1391 - 19:32
شعر و قطعات ادبی
میلاد سپید
بر چشمها رقصید نام
دخترى سبز
گل كرده خورشید بلند مادرى سبز
قلب زمین لرزید زیرا كه
پس از این
دیگر نمىآید به دستش پیكرى سبز
رویید بر چشمان خیس
آسمانها
تمثال پر نور و قشنگ اخترى سبز
بار دگر گهواره تقدیر
گشته است
دستان پر مهر و وجود هاجرى سبز
جبریل آوردهست از سوى
خداوند
پیغام میلاد سپید كوثرى سبز
بر دستهاى روشن خورشید
این بار
دادهست ساقى باده را در ساغرى سبز
او مادر خورشیدهاى بعد
از این است
پیوند داد او را خدا با همسرى سبز
این اعتقاد آسمانى در
دل ماست
از سیب سرخى شعلهور شد باورى سبز
گلهاى احساس من اینك
شعله داده است
بر شاخههاى شعر روى دفترى سبز
نیره سادات هاشمى
عصمت سبز /29
سه شنبه 15/12/1391 - 19:32
شعر و قطعات ادبی
شور و مستى
محسن حسن زاده لیله كوهى
اى معجرت از شب آفرینان
روشنگر روى مه جبینان
اى خانه كوچك گلینت
چون قبله آسمان نشینان
گردآمده در سراچه تو
از خیل وجود بهترینان
بر خرمن نور عارض تو
خورشید یكى ز خوشه چینان
از در غم تو شراره پرور
چشم همهتر آستینان
اى از سخن نگفته تو
میزان شده عقل نكته بینان
لبخند بزن در انتظاریم
یك سینه پر از ستاره داریم
كوثر تسبیح /51
سه شنبه 15/12/1391 - 19:31
شعر و قطعات ادبی
قصیده واره غریب
هر كس هر آن چه دیده
اگر هر كجا، تویى
یعنى كهابتدا تویى و انتها تویى
در تو خدا تجلى هر روزه
مىكند
«آیینه تمام نماى خدا» تویى
میلاد تو تولد توحید و
روشنى است
اى مادر پدر! غرض از روشنا تویى
چیزى ندیدهام كه تو در
آن نبودهاى
تا چشم كار مىكند، اى آشنا! تویى
نخل ولایت از تو نشسته
چنین به بار
سرچشمه فقاهت آل عبا تویى
غیر از على نبود كسى
همطراز تو
غیر از على ندید كسى تا كجا تویى
تو با على و با تو على
روح واحدید
نقش على است در دل آیینه، یا تویى؟
شوق شریف رابطههاى
حریم وح ى
روح الامین روشن غار حرا تویى
ایمان خلاصه در تو و
مهر تو مىشود
مكه تویى، مدینه تویى، كربلا تویى
زمزم ظهور زمزمههاى
زلال توست
مروه تویى، قداست قدسى! صفا تویى
بعد از تو هر زنى كه به
پاكى زبانزد است
سوگند خورده است كه خیر النساء
تویى
شوق تلاوت تو شفا
مىدهد مرا
اى كوثر كثیر! حدیث كسا تویى
آن منجى بزرگ كه در هر
سحر به او
مىگفت مادرم به - تضرع - بیا! تویى
آن راز سر به مهر كه
«حافظ» غریب وار
مىگفت صبح زود به باد صبا تویى
هنگام حشر جز تو شفاعت
كننده نیست
تنها تویى شفیعه روز جزا تویى
در خانه تو گوهر بعثت
نهفته است
راز رسالت همه انبیا تویى
«آنان كه خاك را به نظر
كیمیا كنند»
بى تو چه مىكنند؟ تویى كیمیا تویى
قرآن ستوده است تو را
روشن و صریح
یعنى كه كاشف همه آیهها تویى
درد مرا كه هیچ طبیبى
دوا نكرد
- آهاى دواى درد دو عالم! - دوا تویى
من از خدا به غیر تو
چیزى نخواستم
اى چلچراغ سبز اجابت! دعا تویى
«پهلو شكستهاى تو و من
دل شكستهام»
دریابم اى كریمه كه دارالشفا تویى
ذكر زكیه تو شب و روز
با من است
بى تاب و گرم در نفس من رها تویى
كى مىكنم نگاه به این
لعبتان كور
با من در این سراچه بازیچه تا تویى
پیچیده در سراسر هستى
نداى تو
تنها صدا بماند اگر، آن صدا تویى
گفتم تو اى بزرگ! خطاى
مرا ببخش
لطفت نمىگذاشت بگویم «شما» تویى
بارى، كجا بقعه قبر
غریب تو ؟
بر ما بتاب، روشنى چشم ما تویى
مرتضى امیرى اسفندقه
قتیل قبله /63
سه شنبه 15/12/1391 - 19:31
اهل بیت
تولد
یدالله گودرزى
لحظهها
لحظههاى ناگوار و تیره بود
بر سكوت باستانى زمین
ظلمتى عمیق چیره بود
آمدى
- مثل ماه -
در میان رودى از ترانه و سرود
با تنى كبود
هاتفى
در میان آسمان شب
از طلوع روشن تو گفت
ناگهان
یازده ستاره
درادامهات شكفت!
آخرین قبیله شرقى /35
سه شنبه 15/12/1391 - 19:31