چرا نه در پی عزم دیار خود باشم چرا نه خاک کف پای یار خود باشم غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم به شهر خود روم و شهریار خود باشم
باتشكر
اتنا
هجران بر لب آمد جان غمگین دلقکاری را رفیقی کو که بنماید به من راه دیاری را گرفتم زنده ماندم چند روزی در فراق او بسر کی می توان بردن به هجران روزگاری را ... نایب
.
سلام من به تو یار غریبه غریبی با همه اما رفیقی رفیقی با من اما توی باغی که من میگم برو چرا نمی ری ... نایب
رویا نبود خاطره نبود دلپزیر او از تمام منظره های بی نظیر رفت و گفت پشت سرم آب هم نپاش وقتی که رفت در پی او شد مسیر تر ..... دست و دلس نرفت فراری شود ز من ....... او رفت و در دلم اسیر شد ، از دست من رها شد و در دل اسیر شد... نایب
در ره عقبی است دنیا چون پلی جادو اینجا جا ندارد منزلی دل منه بر این پل پر ترس و بیم برک ره ساز و مشو اینجا مقیم ... نایب
تنگ غروبا که میشه بارون رو قبرم میزنه اشکای خیس پنهونیت ضربه به قلبم میزنه ... نایب.
قطره .................. کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند ببرد اجر دوصد بنده که آزاد کند قاصد حضرت سلمی که سلامت بادا چه شود گر به سلامی دل ما شاد کند امیدوارم جوابتو گرفته باشی....غریب
"بین من وتو فاصله قد کشیده تا اسمون گناه ما عاشقیه پر شده از مهر و جنون به کی بگم نگاه من مونده به در به انتضار به کی بگم که عشق کرده منو زارونزار
بیا و سیرابم كن از غمها برهانم بیا به جاده های فردا بیندیشیم بیا به ابرهای دوردست بنگریم بیا بیا بیا
که نه ما را پری بر تو فروخت ... نایب