ادبی هنری
در آن شهری که مردمانش عصا از نابینا می دزدند ، من از خوش باوری آنجا محبت را جست و جو می کنم...
شنبه 25/8/1387 - 8:14
سينمای ایران و جهان
به یاد خانم كوچولو، خرس مهربان و شیپورچی
همه آن مشقهای ننوشته
بچه كه بودیم، خیلی چیزها برایمان مهم نبود. به خیلی چیزها توجه نمیكردیم و فقط لذتش را میبردیم. سادهترین چیزها میتوانست تمام زندگیمان شود. تمام دنیایمان. ممكن بود همراه با پسر شجاع با خانم كوچولو قهر كنیم و یا همراه با خرس مهربان، حال شیپورچی را بگیریم. اصلا هم برایمان عجیب نبود كه خودمان را در آن دنیای رنگی با خطوط ساده و نقاشی تصور كنیم.
وقتی آن سورتمة پرنده با اسب بالدار سفیدش و دنبالهای از ستارههای درخشان شروع به حركت میكرد و صورت پسر شجاع و خانم كوچولو كه با هم حرف میزدند تمام تصویر را پر میكرد و بعد چرخیدن آنها در دایرههای نورانی و تصویر وحشتزدة روباه كوچولو میآمد كه به دكل چوبی قایق چنگ زده بود، دیگر هیچ چیز از دنیا نمیخواستیم. یك كاسه پر از پفك نمكی نارنجی و دیدن پسر شجاع كه میرفت تا گیاه كوهی برای درمان خانم كوچولو بیاورد، همه دنیایمان میشد و باز همان قسمتهای تكراری دوست داشتنی.
اصلا هم مهم نبود كه چرا سكنة این دهكده اینقدر كمتعدادند و چرا آنقدر پدر و مادر مجرد در داستان زیاد است. هیچ سؤال نمیكردیم كه مادر پسر شجاع كجاست؟ برایمان طبیعی بود كه آن آقای سگ آبی را كه شبیه خشكبار فروش محلهمان بود، پدر پسر شجاع بنامیم؛ درست همانطور كه هممحلیها مادر من را «مامانِ احسان» صدا میكردند. پسر شجاع كه شروع میشد، من هم وارد دنیای رنگی او میشدم. با همان پیژامه و دمپایی و همان پیراهن آستین كوتاه چهارخانه. الان كه به عكسهای این برنامه نگاه میكنم، یاد مشقهای ننوشتهام میافتم و عددنویسی با حروف و غروبهای قرمز و نارنجی. آن موقعها و پاییزهایی كه اذان وسط برنامه كودك میافتاد. یاد تیر كمانی كه پشت گلدان قایم كرده بودم و یاد خانم كوچولو كه دوستش داشتم و شبیه دختر یكی از فامیلهای دورمان بود كه بعدها شبیه بلفی كارتون بلفی و لیلیبیت شد.
یاد ایستادنهای سر كوچه و جملهای كه میگفتیم: «من برم خونه. پسر شجاع داره.» شنبه 25/8/1387 - 8:5
سينمای ایران و جهان
عمو جغدی كه شوم نبود از بین آن همه جك و جانور فقط طلبه «عمو جغد شاخدار» بودم. یك كم هم«من مخالفام». ولی عمو جغد یك چیز دیگر بود. چه ابهتی داشت این مرد. ابروهای پرپشت سفید كه مثل شاخ بود، چشمهای تیز و نافذ و ریش پروفسوری و روی بدنش خالهای رنگی درشت. روی شاخة درخت مینشست و اصلا هم قرار نبود شوم باشد. من كه میگویم هیچكس تا قبل از مرگش قدرش را ندانست. همهشان جماعت مردهپرستی بودند. عمو جغد شاخدار، آنقدر لوطی بود كه بعد از مدتی تصمیم گرفت باقیشان را حیوان حساب كند و اجازه داد كه دم پرش بپرند. بنر و باقی سنجابها دوست بدی نبودند، ولی كاری هم واسة «عمو جغد شاخدار» نكردند. ولی مرام جغد بیشتر بود، چون غذاهایش جلوی چشمش رژه میرفتند. وقتی گرسنهاش بود، با آن صدای آرام و با جذبهاش میگفت: «بروید آن طرف، جلوی چشمم نیایید.» نمیخواست رفقایش را بخورد. آخر سرهم جانش را فدای همین رفقا كرد. ماجرایش را خودتان میدانید. انگار همین دیروز بود، لحظة تیر خوردن و جاندادنش چقدر گریه كردیم.
شنبه 25/8/1387 - 7:44
سينمای ایران و جهان
بنر، كارتون سادهای بود، ساده و صمیمیسنجاب زنگوله پا فکر میکنم تنها گربۀ مورد علاقهام در کارتونها، مادر بنر بود. مادر یک سنجاب. سنجاب کوچولویی که در تلة آدمها گرفتار شده بود و این گربه او را در مزرعه نگه داشته بود و بزرگ کرده بود. فکر میکنم این بهخاطر همدردی با خود بنر بود، وقتی که باقی سنجابها به خاطر چیزهایی که از مادرش داشت، مسخرهاش میکردند. بنر، ماهی میخورد، موقع خواب دمش را بغل میکرد و زنگوله به گردنش داشت و برای همینها بقیۀ سنجابهای جنگل مسخرهاش میکردند. و من، هر وقت بنر مسخره میشد، قیافۀ همکلاسی یتیمم میآمد جلوی چشمم و آن روزی که بهخاطر حرفی مسخرهاش کردیم و بعد او با یک بغضی گفت: «مامانم اینجوری میگفت» و دوید توی حیاط.
کارتون بنر، یکی از آن داستانهایی بود که روابط سادة زندگی را به تصویر میكشیدند: دوستیهای كودكانه، سادگیهای لذتبخش، قهرها و آشتیهای بچگانه. تقریبا همۀ کاراکترهای بنر و ماجراهایشان، معادل خارجی داشت و راحت میشد با آنها رابطه برقرار کرد. از «مامان گربه» که بنر در آتشسوزی مزرعه از او جدا شده بود و تصویر یک مادر ایدهآل و همراه بود. تا «خاله لاری» که بچهاش «کلی» همیشه از دست مراقبتهای زیادی مادرش فراری بود. «سو» و پدربزرگش و همدلیشان با بنر و «رادا» که همیشه به بنر حسودی میکرد و آخر وقتی بنر او را از دست یک لاکپشت نجات داد، با او خوب شد. «گوجا» با آن آبروهای پهن که همیشه با همه چیز مخالف بود. و «عمو جغد شاخدار» که برخلاف غریزهاش از خوردن بنر خودداری میکرد و او را دوست داشت و شاید دوستداشتنیترین شخصیت کارتون بود.
کارتون بنر (BANNERTAIL) را نیپون در سال 1979 ساخت. سریال، 26 قسمت داشت و از روی یک رمان آمریکایی به همین اسم (که نویسندهاش، Ernest Thompson Seton داستان «بچههای کوه تالاک (جکی و جیل)» را هم نوشته و ظاهرا آن قصه، زندگینامة خودش است) ساخته شده. کارگردانش، یوشیهیرو کوردا (Yoshihiro Kuroda)، کارگردان «خانوادة دکتر ارنست» و «بچههای کوه تالاک هم هست. او دربارۀ بنر گفته : با آهنگ نواهای ژاپنی و صدای زنگوله، یک سنجاب کوچولو تند و تند رد میشه و از درخت میره بالا. بعد توی سوراخ با یک ضربة دندان، گردو را نصف میکنه. اسم این سنجاب، بنره. شنبه 25/8/1387 - 7:39
سينمای ایران و جهان
»افسانه سه برادر«ریشه در واقعیت، تاریخ و افسانههای چینی داردای برادر کجایی؟ در فاصلۀ بین انقراض امپراتوری مقتدر هان که چین را برای قرنها یکپارچه و متحد نگاه داشته بود، و برقراری وحدت توسط سلسلۀ تانگ (که عصر زرین فرهنگ و ادب چینی را بهوجود آوردند)، کشور چین به مدت 400 سال دستخوش آشفتگی، چندپارگی، جنگ داخلی و درگیریهای تمامنشدنی حکومتهای محلی بود. این دوره از تاریخ چین را عموما مورخان با قرون وسطای اروپا مقایسه میکنند و شاعران چینی، به آن «دورۀ مرارت» لقب دادهاند. با این حال، دورهای شصت ساله از این عصر هست (221 تا 280 میلادی) که در میان تودۀ مردم چین، شهرت عجیبی دارد و مردم، قهرمانان این دوره را بهتر از هر بخش دیگری از تاریخ چین میشناسند. بر اثر نقل و رواج مجموعۀ مشهوری از داستانها و روایتهای نیمه تاریخی- نیمه افسانهای، این دوره در نظر مردم به عنوان عصر حماسه و دلاوری شناخته میشود. مجموعۀ این داستانها و افسانهها یک نام دارد: افسانۀ سه قلمرو یا افسانۀ سه برادر.
ماجرا از یک غروب بهاری و یک باغ هلو شروع شد. جوانی بود از وفاداران به امپراتور، که آرزویش برگرداندن قدرت به خاندان امپراتوری بود و تنها راه نجات کشور از هرج و مرج و آشوب را در همین میدید. او مردی شجاع و مشهور به درستکاری بود که نیرویی غریب و غیرقابل مقاومت از چشمانش بیرون میزد. برای همین بود که دو مرد دیگر، که معلوم بود مردانی جنگجو و دلاورند، به حرفهایش اعتماد کردند. سه مرد، تصمیم خود را گرفتند. برای خدایان قربانی کردند و برای شادی مردگان دعا خواندند. بعد برای مبارزه در راه وطن و حمایت از مردم، سوگند خوردند: «ما، لیو بی، گوآن یو، شانگ فی، سوگند میخوریم تا دلها و قدرتمان را برای نجات یکدیگر از خطر، مبارزه در راه میهن، و نجات مردم به یکدیگر پیوند بزنیم. میدانیم که خداوند ما را در یک روز متولد نکرده، اما سر آن داریم که هر سه در یک روز و در کنار یکدیگر بمیریم. آسمان و زمین را بر این سوگند برادری گواه میگیریم. اگر یکی از ما سوگند خود را بشکند، باشد که آسمان و انسانها برای تنبیه او با یکدیگر متحد شوند .
وقتی سه برادر پیمان برادری میبستند، کشور به دو قلمرو تقسیم شده بود. سائو سائو، در شمال، قلمرو «وی» را تأسیس کرده بود و سون چوآن در جنوب قلمرو «وو» را شکل داده بود. سه برادر، توانستند با کمک مشاوری به نام ژوگه لیانگ یا کومینگ، یک قلمرو جدید به نام «شو» در غرب چین تأسیس کنند. لیو بی، فرمانروای قلمرو شو بود و برادرانش ژنرالهای ارتش او بودند. دشمن اصلی، سائوسائو بود که لیو بی چندین بار با سون چوآن علیه او متحد شد. قلمرو شو از نظر وسعت، كوچكترینِ این سه قلمرو بود، ولی بهخاطر شجاعت سربازان، کاردانی فرماندهان، و نقشههای جنگی فوقالعادۀ وزیرش، قدرتمندترینِ این قلمروها هم بود.
چیزی که این دوره از تاریخ چین را آنقدر برجسته کرده، ماجرای جنگهایی است که بین سه قلمرو پیش آمد و امروزه هر کدام از آنها به عنوان نمونههایی از هنر استراتژی و تاکتیک، مشهور است. بزرگترین و معروفترین این نبردها، نبرد «پرتگاه سرخ» در کنارۀ رود زرد بود که آخر سر با آتش گرفتن ناوگان کشتیهای سائوسائو، لشگر یک میلیون نفری او از لشگر 160 هزار نفری لیو بی و سون چوآن شکست خورد. معمولا یک پای ثابت تمام این ماجراها، ژوگه لیانگ خردمند است. یکی از مشهورترین ماجراهای او، «ترفندشهرِ خالی» است. یک بار خبر رسید که نیروهای سائوسائو دارند به یکی از شهرهای قلمرو شو حمله میکنند و غافلگیرانه تا نزدیک شهر هم آمدهاند. شهر هم نیروی دفاعی کافی نداشت. ژوگه لیانگ ابتدا به بقیه آرامش داد. بعد به همان تعداد کم سربازان، دستور داد لباس مردم عادی بپوشند و در اطراف دروازه به کسب و کار و رفت و آمد مشغول شوند. خودش هم چنگ به دست گرفت و بالای دیوار دروازه رفت و نشست به نواختن یک قطعۀ شاد. فرمانده دشمن، وقتی از پیشقراولانش شنید که ژوگه لیانگ با خیال راحت دارد ساز مینوازد و مردم هم کار عادی خودشان را میکنند، مطمئن شد که نقشهای در کار است. آخر همه میدانستند که ژوگه لیانگ مرد محتاطی است و تا از تمام جوانب کار مطمئن نباشد، دست به اقدامی نمیزند. او هم ترسید. به سپاهیانش گفت: «ژوگه لیانگ دامی برای ما پهن کرده که فقط خدا میداند چقدر خطرناک است. اگر جانتان را دوست دارید، همین الان فرار کنید.» به ژوگه لیانگ برای همین کارهایش « اژدهای خفته» لقب داده بودند.
اهمیت عصر سه قلمرو و داستان سه برادر، اما فقط در این جنگها نیست. درست است كه این جنگها، توسط مردانی شجاع و باهوش پیش میرفت و ماجراهایی جذاب و بهخاطرماندنی داشتند، اما جنگ در افسانة سه برادر، ماجرای اصلی نیست. جنگ تنها محملی است برای بروز آن نكتة اصلی. زمینهای برای بروز آن حقیقت ناب. در افسانة سه برادر، چیزهای زیادی است كه شایستگی معرفی به عنوان نكتة اصلی و راز جذابیت كارتون را دارد: چیزهایی مثل رفاقتهای ناب سه برادر كه حاضرند برای هم بمیرند، مثل احترامی كه دشمنها به هم میگذارند، مثل آن جایی كه گوآن یو به پاس مهماننوازی، به دشمنش سائوسائو اجازه میدهد برود، مثل آن احترام و تواضعی كه لیو بی برای متقاعد كردن ژوگه لیانگ خرج میكند و چندین بار به دیار او میرود، مثل.... اما من دوست دارم نكتة اصلی را چیز دیگری معرفی بكنم؛ راز اصلی كارتون سه برادر، به رخ كشیدن یك حماسه بود. حماسهای كه جهان امروز، سخت خالی از آن است و سخت محتاج به آن.درباره سازندگان كارتون « افسانه سه برادر»
سانگوکوشی،خلاقیت ژاپنی افسانۀ سه برادر یا آنطور که در عنوان اصلیاش است، «افسانۀ سه قلمرو»، یک داستان چینی است. اما از شوخیهای روزگار، یکی هم این است که تمام کسانی که این افسانه را روایت کردهاند، غیرچینی بودهاند.
نخست، لو گوآن ژونگ (1330 تا 1400م) تایوانی بود که افسانههای پراکنده در میان مردم را جمع کرد و کتابی از مجموع آنها نوشت که میگویند یکی از چهار رمان کلاسیک چین است. این رمان را در قرن جدید، فیلمسازان متعددی به فیلم و کارتون تبدیل کردند که از میان 12 برگردان سینمایی و تلویزیونی آن، تنها یکی متعلق به خود چینیها است و بقیه را ژاپنیها ساختهاند. عروسکهای کارتونی آن را هم ژاپن ساخت. همینطور بازیهای کامپیوتری الهام گرفته از این افسانه، محصول ژاپن است. معمولا این رمان و فیلمها، کارتونها، بـــازیها و عــروسکهــا را بــا اسـم ژاپــنی آنهـــا، «سانگوکوشی»(Sangokushi) میشناسند که تلفظ ژاپنی یک عبارت چینی به معنی «وقایعنگاری سه قلمرو» است. از سانگوکوشیهای معروف، دو تا انیمیشن هم هست که هر دو را ما دیدهایم. اولی نسخۀ عروسکی داستان بود که در خود چین، محبوبیت زیادی دارد و عروسکهای ساخته شده از روی آن، طرفداران بسیار دارد. این انیمیشن 60 قسمتی، در فاصلة سالهای 1982 تا 1984 به سفارش تلویزیون دولتی ژاپن ساخته شد. کارگردان این مجموعه، یکی از بزرگترین عروسکگردانهای ژاپنی، کیهاچیرو کاواموتو (Kihachiro Kawamoto) است.
کاواموتو (متولد 1925)، یکی از شاگردان یرژی ترانکای بزرگ است و اکثر کارهای عروسکی ژاپنی که در تلویزیون خودمان دیدهایم، متعلق به کاواموتوست. کاواموتو تمام کارهایش از جمله افسانۀ سه برادر را به طریقۀ stop-motion ساخته و در این روش، شهرتی جهانی دارد.
نسخۀ کارتونی سه برادر را هم یک همشهری کاواموتو ساخت. میتسوترو یوکویاما (Mitsuteru yokoyama)، انیماتوری که با کارتون «سالی جادوگر (Sally, the witch) » در جهان شهرت دارد، این کارتون را در سال 1991 ساخت. سفارش کارتون، از کمپانی انیمیشن Toei بود (که بعدها کارتون «دیجیمون» را ساخت.) یوکویاما (1924 تا 2004) برای این سریال کارتونی 47 قسمتی، جایزۀ خلاقیت را از انجمن انیماتورهای ژاپن گرفت. این کارتون (برخلاف نسخۀ عروسکی) در آمریکا طرفداران زیادی پیدا کرد و برعکس در چین چندان موردپسند و قبول مردم واقع نشد. مردم چین معتقدند این کارتون، اسطوره را در حد یک داستان کودکان پایین آورده. شنبه 25/8/1387 - 7:33
شعر و قطعات ادبی
بی دوست شبی نیست كه دیوانه نباشم
مستم اگر صاحب میخانه نباشم
ای دوست گر جان طلبی آن به تو بخشم
از جان چه عزیز تر بگو آن به تو بخشم
شنبه 25/8/1387 - 7:22
ادبی هنری
زندگی سُرسُره است ، می كَنی دل از خاك، پله پله تا اوج ، می روی تا پرواز ، بعد از آن بالا ، می خوری سر آرام ، ذره ذره تا خاك
شنبه 25/8/1387 - 7:16
شعر و قطعات ادبی
یارم چو قلم به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
در پارچ فتادند به زاری
آیا بوود آن که دست گیرد
جمعه 24/8/1387 - 8:3
شعر و قطعات ادبی
غربت آن نیست که تنها باشی
غرق در غصه و غم ها باشی
غربت آن است که چون قطره ی آب
تشنه ی دیدن دریا باشی
جمعه 24/8/1387 - 8:1
دانستنی های علمی
بامبی
پنجمین انیمیشن بلند دیزنی در 19 آگوست 1942 در سینماها به نمایش درآمد. «بامبی» براساس کتابی به نام «بامبی؛ زندگی در جنگل» نوشتة فلیکس سالتن اتریشی ساخته شد و داستان بچه آهویی بود که سعی میکرد در جنگل و با کمک دوستانش، محیط اطراف را بهتر بشناسد. فیلم در زمانهای به روی پردة سینماها رفت که آمریکا درگیر جنگ جهانی دوم شده بود و همین عامل، سبب شد فیلم چندان سر و صدا نکند. اما «بامبی» برای طراحان و انیماتورهای دیزنی یک گام روبه جلو بود. چون آنها تا پیش از این فیلم نتوانسته بودند چنین تصاویر جذاب و زیبایی از طبیعت و جنگل را در آثارشان وارد کنند. جمعه 24/8/1387 - 7:57