چرا از کارتون حنا خوشمان نمیآمد؟
چهرة مخوف واقعیت
حنا (در نسخة اصلیkatri) از مادرش جدا است و باید تنهایی با سختیها و مشکلات مواجه بشود. همان فرمول همیشگی نیپون. یک بچۀ بیمادر دیگر که در فنلاند زندگی میکند و مادرش برای کار رفته بوده آلمان و حالا جنگ جهانی اول شده و مادره نه میتواند برایشان پول بفرستد و نه میتواند برگردد و اوضاع اقتصادی خانواده خراب است و دختره، حنا باید برود توی مزارع این و آن کار بکند و با انواع و اقسام آدمهای پولدار خوشقلب و عوضی سر و کله بزند. میبینید؛ قصه، همان قصۀ همیشگی است، اما اینبار با وارد شدن جنگ جهانی و کار در مزرعه و بچهای که باید کار بکند و باقی چیزهای مزخرفی که مال دنیای واقعی ماست، نه آن دنیای شاد و نشاطآور کارتونها. «حنا، دختری در مزرعه» کارتون غمگینی بود. هر بار دیدنش، مساوی بود با غم و غصه و بدبختی و یادآوری تکالیف ننوشته. کار یک سالمان (49 قسمت) همین بود. تنها خاصیتی که این کارتون داشت، تقویت حس دلسوزی بود برای حنای بیچاره که حتی سگش، پاکوتاه هم در ناتوانی دفع دیگران از حنا، زیادی واقعی بود. نه. «حنا، دختری در مزرعه» اصلا کارتون خوبی نبود. و این را انگار باقی بچههای دنیا هم قبول دارند. توی اینترنت برای باقی کارتونهای نیپون کلی سایت و عکس و اطلاعات میتوانید پیدا کنید، اما دنبال هر دو اسم کارتون ( Katri, Girl of the Meadowsو Katri, The Cow Girl) هم که بگردید، جز سال ساخت (1984) و مشخصات عوامل چیزی پیدا نمیکنید، و البته کاتالوگ کارتون در سایت کمپانی نیپون هم هست که پر است از المانهای شاد و سرحال باقی کارتونها.
گاوها میگویند «ما، ما» یعنی «جیمبو كجایی؟»
توپولویم، توپولو
فكر میكنید چرا توی این كارتون، جیمبو كه خیر سرش یك هواپیمای جت به حساب میآمد، آنقدر كوچولو و قلمبه بود؟ اصل قضیه برمیگردد به آیكیوی خیلی بالای طراح انگلیسیاش. جناب طراح توی بعضی از قسمتهای نقشهای كه برای ساخت جیمبو به كمپانی تحویل داده بود، به جای اینچ از سانتیمتر استفاده كرده بود. احتمالا استاد نمیدانست كه «اینچ» تقریبا 5/2 برابر «سانتیمتر» است. دنیا هم آنقدر پیشرفت نكرده بود كه مثل الان هر كور و كچلی از چنین موضوعی اطلاع داشته باشد!
نتیجة شاهكار جناب طراح، این شد كه یك هواپیمای زردرنگ و تپلمپلی از توی كارخانه آمد بیرون و اسمش شد جیمبو. همة 25 قسمت جیمبو كه سال 1987 توسط كمپانی مادوكس ساخته شد، خلاصه میشد به ماجراهایی كه توی برج مراقبت فرودگاه برای جیمبو و سایر رفقایش اتفاق میافتاد.
خوشبختانه بقیه كاراكترهای توی فرودگاه به اندازة جیمبو ناقصالخلقه نبودند. تامی (كامیون دو كابینه)، كلود (ماشین آذوقه)، آماندا (ماشین مسافربری)، فیل (ماشین سوخت)، سامی (پلكان) و هری (هلیكوپتر) از لحاظ ظاهری كمی به واقعیت نزدیكتر بودند. اگر یادتان باشد، توی آن قسمتی كه قرار بود هواپیماها توی هوا حركات ژانگولر انجام بدهند و به قول معروف، نمایش هوایی داشته باشند، حتی سر و كلة یك هواپیمای بمبافكن به اسم آورو لنكستر هم پیدا شد كه البته بعد از آن قسمت هم غیب شد و دیگر خبری ازش نشد.
نوك نیممتری
همة ایدههای بامزه در همة قسمتهایش را كه كنار هم بگذاری شاید به 20 تا نرسد، یعنی حتی كمتر از ایدههای تكراری «رود رانروكایوت».
پسر خانواده، یعنی همان پنگوئنی كه نوكش نیم متر كش میآمد، اسمش «پینگو» بود و تقریبا همة قسمتها حول و حوش همین آقا پسر و دوستش، رابی (كه یك سیل بود) میگذشت. سر و كلة پدر و مادر و خواهر كوچكش «پینگا» هم بعضی وقتی ها پیدا میشد.
این، نامردی بود. نامردی محض بود كه از روی» بینوایان «برای بچهها، كارتون بسازند. ما بچه بودیم. میدانید؟ یك مشت بچة معصوم. با همان دهانهای باز معروف، دماغهای آویزان و چشمهای بزرگ بیگناه كه قرار بود رنج، وسوسه، ایمان، تردید، بیعدالتی، كفر و اندوه بشری را ببینند و با همان دهانهای باز و دماغهای آویزان یكجوری از پس آن بر بیایند.
بینوایان و قصههای دیگر
شصت كارتون با یك بلیت
خوش کرد یاوری فلک روز داوری
تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری
روزگاریست که ما را نگران میداری
مخلصان را نه بوضع دگران میداری
گوشه چشم رضائی به منت بازنشد
این چنین عزت صاحب نظران میداری
ایکه دایم بخوش مغروری
که ترا عشق نیست معذوری
کرد دیوانگان عشق مکر
که بعقل عقیله مشهوری
شما گمان می کنید شهدا رفته اند و شما مانده اید، زهی خیال باطل...
مقام معظم رهبری