گاهی وقتها توی رویا یاد اون روزا میافتم...
که بودیم همیشه باهم.توی قلبم تو بودی هم خونه ی من...
گاهی وقتها توی خلوت میزدیم حرفها را تک تک.
تو میگفتی با عطوفت بسه دیگه یکی اومد...
یادته! همیشه میگفتم:تو فرشته ای...میدونم.
تو میگفتی در جوابم:مگه میشه یه فرشته باشه یاری واسه آدم!
آرزوت همیشه این بود.یه روزی توی بیابون ما بشیم هم قدم هم!
من میگفتم:نه! توی جنگل...
عاقبت حرف حرف من شد.رد پامون یکی میشد توی دریا.توی جنگل...
توی یک جاده ی خاکی.میون جنگل واهی.تو واسم شعری میخوندی...
(چشم من خیره به جاده...جاده اما بی قراره...انگاری بغض نفسهام گله از زمونه داره...)
یادمه همیشه میگفتی:عاقبت میرم یه روزی.تو میمونی تک و تنها!
زود میگفتم تو جوابت...نگو دیگه!کو تا فردا...
فردا اومد.تازه پاییز توی راه بود.
یکی اومد... اون کسی که من نبودم... حرف تو درست دراومد...
من موندم تنهای تنها...
دل من شکسته! اما...