شناسنامه كتاب: سیره معصومان ج 3 ص 4 و ص 736
نویسنده: سید محسن امین
ترجمه على حجتى كرمانى
امام على علیه السلام: از ولادت تا هجرت به مدینه
نسب شریف آن حضرت
او على پسر ابو طالب (نامش عبد مناف) پسر عبد المطلب (نامش شیبة الحمد) پسر هاشم (نامش عمرو) پسر عبد مناف (نامش مغیره) پسر قصى بن كلاب بن مرة بن لوى بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر بن كنانة بن خزیمة بن مدركة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان است.
ولادت او
آن حضرت بنا بر قول اكثر علما و مورخان در روز جمعه در حالى كه سیزده روز از ماه رجب مىگذشت، پاى به عرصه وجود گذاشت.در فصول المهمه تاریخ تولد آن حضرت، شب یكشنبه بیست و سوم رجب ذكر شده است و در روایتى دیگر تولد آن حضرت را در روز یكشنبه هفتم شعبان، پس از گذشتسى سال از واقعه عام الفیل، ثبت كردهاند.برخى آن را بیست و نه سال پس از تولد خود پیامبر دانستهاند كه سى سال از آن ماجرا مىگذشته است.همچنین در این باره گفته شده كه آن حضرت بیست و هشتسال قبل از بعثت پیامبر، دوازده سال داشته و یا ده ساله بوده كه این قول در كتاب اصابه صحه گذارده شده است.گفتهاند آن حضرت پیش از هجرت بیست و سه سال داشته ولى برخى دیگر گویند آن حضرت در آن هنگام بیست و پنجسال از عمرش مىگذشته است.
تولد آن حضرت در مكه و در خانه كعبه بوده است.چنان كه در كتابهاى فصول المهمه ابن صباغ مالكى، مروج الذهب مسعودى، ارشاد مفید و سیره حلبیه على بن برهان الدین حلبى شافعى بر این مطلب تصریح شده است.در كتاب اخیر الذكر آمده است كه در سال سىام از ولادت پیامبر (ص) على بن ابى طالب (ع) در خانه كعبه به دنیا آمد.مفید در ارشاد گوید: پیش از على و پس از او، نوزاد دیگرى در خانه خدا پاى به عرصه وجود نگذاشت و این امر اكرامى از جانب خداوند و تجلیلى براى بزرگداشتشخصیت آن حضرت بود.آلوسى در شرح قصیده عینیه عبد الباقى مىنویسد: مسئله تولد حضرت امیر كرم الله وجهه در خانه خدا امرى مشهور در جهان بوده و در كتابهاى شیعى بر آن تصریح شده است.سید حمیرى در این باره گوید:
مادر على او را در حرم امن الهى و مسجد بزاد، جایى كه مرگ على هم در آنجا بود.
این زن، نورانى و پاك و صاحب نسبى گرامى و بزرگ بود.پاك شد و فرزند و مكانى كه او را در آن بزاد پاك شدند.
در شبى كه ستارههاى شوم و بد یمن پنهان و ستارههاى نیكبختى با ماه درخشان هویدا شدند.به دست نیامد در شكافتن قابلهها مانند او، مگر محمد پیامبر، پسر آمنه.
عبد الباقى عمرى در قصیده عینیه پرآوازهاش مىگوید:
تو على هستى كه در بلند آوازگى برتر از بلندایى زیرا در بطن مكه و در میان خانه خدا زاده شدى
این مؤلف نیز در قصیدهاش سروده است:
در كعبه به دنیا آمدى و این برترى و فضیلتى است این فضیلتبدان مكان اختصاص دارد زیرا تو از این فضایل بىشمار دارى و نیازى به این فضیلت ندارى
مىگویند وقتى آن حضرت (ع) به دنیا آمد، مادرش او را به اسم پدر خود اسد بن هاشم، حیدر نام نهاد، چرا كه حیدر یكى از نامهاى شیر بود.اما وقتى پدرش آمد او را به نام على خواند و گفت: او را على نامیدم تا بلندى منزلت و افتخار و عزت همیشگى براى او پایدار بماند.
على (ع) خود در روز جنگ خیبر چنین سروده است:
من همانم كه مادرم مرا حیدر نامید كه همچون شیر بیشهها خشم و غضبى سخت دارم.
مؤلف نیز سروده است:
دختر لیث (اسد) ، مادرت تو را حیدر نامید پس درباره زیركى و بینش تو خطا نكرد كریمترین پدر، تو را على نام نهاد بدین امید كه شهرت و نام تو، تو را برترى مىبخشد.
پدر آن حضرت
چنان كه قبلا گفته شد نام پدر آن حضرت عبد مناف و كنیت او به اسم بزرگترین فرزندش یعنى طالب بود.مادر آینده در قسمتى از این كتاب مفصلا به شرح زندگانى این شخصیتبزگر خواهیم پرداخت.دلیل ما بر آنكه نام ابو طالب، عبد مناف بوده، وصیت پدرش عبد المطلب است كه در آن به ابو طالب نسبتبه پیامبر اسلام (ص) سفارش كرده مىگوید: اى عبد مناف پس از خود تو را به (حمایت از) موحدى سفارش مىكنم كه پس از پدرش بىهمتاست.
همچنین در جاى دیگرى گفته است:
كسى را وصیت كردم كه كنیهاش طالب است یعنى عبد مناف را كه صاحب تجارب بزرگى است به او درباره فرزند محبوب و گرامىترین خویشان یعنى فرزند كسى كه از نزد ما غایب شده است و باز نمىگردد وصیت كردم.
وى با عبد الله، پدر پیامبر، برادر تنى بود و هر دو از یك پدر و یك مادر به دنیا آمدهاند.ابو طالب نیز در ابیاتى كه بعدا ذكر خواهد شد به این نكته اشاره كرده و هم اوست كه در عهد كودكى پیامبر كفالت آن حضرت را پذیرفت و به یارى و حمایت و دفاع از او برخاست و در دوره دعوت بزرگ پیغمبر از وى مراقبت كرد و به خاطر او متحمل آزار مشركین قریش شد.ابو طالب محمد را از دسترس قریش دور نگاه داشت و به سبب حمایتش از پیامبر، به رنج و درد و بلایى سخت مبتلا شد با این حال بر یارى پیامبر و رسیدگى به احوال او، صبر و بردبارى در پیش گرفت.به طورى كه مردان قریش به سبب ترس از ابو طالب از رساندن هر گونه گزندى به رسول خدا (ص) صرف نظر كردند تا آن كه ابو طالب بدرود حیات گفت.پس از مرگ او بود كه پیامبر اسلام فرمان هجرت از مكه را صادر كرد.ابو طالب مسلمانى بود كه هیچ گاه اسلام خود را بر مردم آشكار نكرد. زیرا اگر چنین كرده بود، نمىتوانست از دعوت برادرزاده خود پشتیبانى كند.علاوه بر آن وى در اشعار خویش نیز بارها بر راستى دعوت پیامبر اقرار كرده و بر آن صحه گذارده است.ابیات زیر از همان نمونه مىتواند باشد.
مرا به (اسلام) دعوت كردى دانستم كه تو راستگویى همانا راست گفتى و قبل از این نیز در میان ما امین شمرده مىشدى همانا دانستم كه آیین محمد از بهترین دینهاى مردمان است
همچنین ابو طالب در شعر زیر كه پیامبر را در آن مدح كرده به نوعى سخن رانده است كه غیر مسلمان را توان این گونه گفتار نیست.وى سروده است:
و او را یارى كنیم تا در كنارش از پا نیفتیم و از فرزندان و خانمان خود دست مىكشیم او چنان نورانى است كه ابرها از چهره او طلب باران مىكنند فریادرس یتیمان و پناه درویشان و بیچارگان است هر كس از خاندان هاشم كه در خطرى افتاده باشد آنان در نزد او در نعمت و بخشش به سر مىبرند در ترازوى حق به اندازه جوى را از بین نمىبرد و ترازوى صدق و راستى او و زنش ناراست و كم نیست آیا ندانستید كه پسر مادر نزد ما دروغگو نیست و جز با كلام باطل با او سخن گفته نمىشود
در جاى دیگرى گفته است:
همانا خداوند پیامبر خود محمد را مورد اكرام قرار داد پس گرامىترین مخلوق خداوند در بین مردمان احمد است خداوند براى بزرگداشت پیامبر نام او را از نام خودش مشتق كرد پس نام صاحب عرش (خداوند) محمود و نام این پیامبر (محمد) است
و در بیت دیگرى سروده است:
این ستمى است كه پیامبرى براى خواندن مردم به هدایت آمده؟ و این امرى است متقن كه از جانب صاحب عرش (خدا) فرود آمده است
و در بیت دیگرى چنین گفته است:
آیا ندانستید كه ما محمد را پیامبرى یافتیم همچون موسى (ع) كه در كتب متقن (آسمانى) نام او نوشته شده بود
و از اشعاد اوست كه مىگوید:
پیامبرى است كه وحى از جانب پروردگارش به او مىرسد پس كسى بدن سخن اقرار كرد پشیمان نخواهد شد
وى در جاى دیگرى گفته است:
یا به كتاب عجیبى كه نازل شده است ایمان آرید بر پیامبرى همچون موسى یا مانند ذوالنون
و نیز در شعر دیگر خود چنین سروده است:
پیامبر فرستاده خدا را یارى كردم كسى كه چهره سفیدش، همچون نورهاى رخشندهاى تلالو دارد از فرستاده خدا دفاع مىكنم و به حمایت او برمىخیزم همچون حمایت پشتیبانى كه بر وى مهربان و دلسوز است
از دیگر اشعار ابو طالب، شعرى است كه وقتى عمرو بن عاص براى فریفتن جعفر و یاران او به نزد نجاشى رفت، آن را انشاد كرد.وى مىگوید:
اى كاش مىدانستم كه (مقام) جعفر در میان مردم چگونه است؟ و نیز مىدانستم (مقام) عمرو و خویشان مخالف با پیامبر چگونه است؟
صدوق در كتاب امالى از امام صادق (ع) نقل مىكند كه آن حضرت فرمود: اولین نماز جماعت در اسلام وقتى است كه پیغمبر (ص) نماز مىخواند و على بن ابیطالب (ع) نیز با آن حضرت در حال خواندن نماز بود.چون ابو طالب در حالى كه جعفر نیز با او بود، به على نزدیك شد گفت: پسرم!در كنار فرزند عمویت نماز بخوان.هنگامى كه پیامبر متوجه حضور ابو طالب شد، به پیشباز آن دو رفت.ابو طالب با شادى بسیار بازگشت و مىگفت:
همانا على و جعفر مورد اعتماد و امین منند در مواقع سختیها و پریشانیهاى روزگار سوگند به خدا از یارى پیامبر كوتاهى نخواهم كرد و نه كسى از فرزندان پاك نژاد من از یارى او فروگذارى مىكند شما دو تن بى یاور مگذارید او را و پسر عمویتان را یارى كنید كه عموى شما، از میان سایر عموهایتان، از پدر و مادر من بوده است
این اولین نماز جماعتى بود كه منعقد شد.ابو هلال عسكرى نیز از این واقعه در كتاب الاوائل یاد كرده است.از على (ع) روایتشده است كه فرمود: پدرم به من گفت: فرزندم، همراه پسر عمویتباش كه از هر دشوارى زود هنگام و دیر هنگامى در امان مىمانى. آن گاه به من گفت:
اعتماد و امنیت در همراهى با محمد است پس با دو دستخود محكم و استوار همراهى با او را براى خود نگهدار
همچنین ابو طالب برادرش حمزه را كه اسلام آورده بود، از خلال چند بیت مورد خطاب قرار مىدهد و مىگوید:
ابو یعلى!بر دین احمد (پیامبر) بردبارى پیشه كن و آشكار كننده دین باش، آنگاه توفیق صابر بودن را یافتهاى
و بیت زیر از جمله ابیات مشهور ابو طالب است.
تویى محمد، پیامبر هستى از همگان برتر و درخشانتر و سیادت داده شده هستى
اشعار فراوان دیگرى نیز از ابو طالب نقل شده است كه جمع آنها در این كتاب باعث اطاله كلام خواهد شد.با این وجود بعضى از كسانى كه خوش ندارند درباره على (ع) به نقل نكته مثبتى بپردازند، مانند اسلام آوردن پدر آن حضرت، پیوسته پافشارى مىكنند كه ابو طالب با اعتقاد كفر از این دنیا رختبر بسته است و دلیل آنها بر این گفته روایاتى است كه در عصر خلفا و پادشاهان ستمگر ساخته و پرداخته شده است.
نگارنده در یكى از قصاید خود، درباره ابو طالب چنین سروده است:
پدرش (پدر على (ع) ) پشتیبان دین پیامبر و مدافع او بود و اگر وجود او نبود رایت دین در جهان منتشر نمىشد. اسلام او پنهانى بود و اگر امكان داشت او در زمانى دیگر اسلام خود را آشكار مىكرد همانا كیش احمد (محمد (ص) ) از بهترین دینهاى مردم است دانستم كسى است كه پیامها و اندرزها را با خود آورده است. او دین خود را پنهان مىكرد تا بتواند پیامبر را یارى كند و اگر روزى دین خود را آشكار مىكرد این امكان از او سلب مىشد جعفر را فراخواند و به او گفت در كنار پسر عمویتباش آنگاه كه نماز ظهر و عصر را اقامه مىكند.
مادر على (ع)
مادر آن حضرت، فاطمه دخت اسد بن هاشم است.در كتاب اغانى آمده است: وى نخستین زن هاشمى است كه با مردى هاشمى پیمان زناشویى بست و همین زن، مادر دیگر فرزندان ابو طالب است.این زن به منزله مادرى مهربان براى پیامبر به حساب مىآمد. محمد در دامان او پرورش یافت و همواره سپاس محبتهاى او را بر زبان داشت.و او را مادر خطاب مىكرد.فاطمه، در محبتهاى خود، محمد را بر فرزندانش مقدم مىداشت و در رسیدگى به محمد، تلاش و كوشش بیشترى از خود نشان مىداد.حاكم در مستدرك روایت مىكند كه فاطمه در زمان پیغمبر اسلام (ص) در مرتبهاى بزرگ از ایمان جاى داشت.وى در گرایش به اسلام پیشى جست و به مدینه هجرت كرد و چون وفات یافت، پیامبر او را در پیراهن خودش كفن كرد و امر فرمود قبرش را حفر كردند و هنگامى كه به قسمت قرار دادن لحد رسیدند، پیامبر آن را با دست مباركش حفر كرد و در قبر او خوابید و گفت: بارالها!بر مادرم فاطمه بنت اسد، ببخشاى.آن گاه بر او تلقین خواند و مدخل آن قبر را گشاده ساخت.كسانى كه شاهد مراسم به خاكسپارى فاطمه بنت اسد بودند به آن حضرت عرض كردند: یا رسول الله (ص) !امروز دیدیم كه تو اعمالى به جاى آوردى كه پیش از این براى كس دیگرى چنین نكرده بودى: فرمود: من لباس خود را بر تن او پوشاندم تا از لباسهاى بهشتى بر او بپوشانند.یا در برخى دیگر از روایات گفته شده است تا این لباس براى او در روز قیامت، امان باشد.یا بنا بر روایت دیگرى فرمود: این لباس را بر او پوشاندم تا حشرات زمینى را از او بازدارد.و او را در قبرش خوابانیدم تا خداوند بر او گشایش قرار دهد و او را از فشار قبر، ایمن كند.این زن از بهترین آفریدههاى خداوندى بود و پس از ابو طالب، نیك رفتارترین كس نسبتبه من به شمار مىآمد.
حاكم در مستدرك از سعید بن مسیب از على بن حسین از پدرش از جدش على بن ابى طالب روایت كرده است كه گفت: هنگامى كه فاطمه بنت اسد دنیا را وداع گفت، پیامبر او را در پیراهن خودش كفن كرد و بر او نماز گزارد و هفتاد تكبیر بر او گفت. (1) و در قبر فاطمه فرود آمد و به كنارههاى قبر اشاره كرد، مانند آنكه آن را گشادهتر مىساخت.
پیامبر فاطمه را در قبرش جاى داد و از آن بیرون آمد، در حالى كه دیدگانش اشكبار بود و در قبر كند و كاو مىكرد.عمر به او گفت: یا رسول الله!براى این زن كارهایى كردى كه براى كس دیگرى نكرده بودى.فرمود این زن پس از مادرم كه مرا زایید، مادر من به حساب مىآمد.ابو طالب كار مىكرد و سفره غذا مىگسترد و همه ما را براى خوردن غذا دور هم گرد مىآورد.آن گاه این زن سهم هر یك از ما را تقسیم مىكرد و من براى گرفتن غذا، بار دیگر بازمىگشتم.این زن فرزندى به نام طالب به دنیا آورد.این طالب در روز جنگ بدر، همراه با مشركان در حالى كه كار ایشان را ناپسند مىداشت، خارج شد، از سرنوشت طالب اطلاعى در دست نیست.و از او نسلى به جاى نمانده است.عقیل و جعفر و على فرزندان دیگر فاطمهاند كه هر كدام از دیگرى ده سال بزرگترند. ام هانى مسمى به فاخته، دخترى است كه فاطمه او را به دنیا آورد.على (ع) و برادرانش نخستین هاشمیانى هستند كه از پدر و مادر هاشمى پاى به عرصه وجود نهادند.مؤلف نیز در این باره در قصیدهاى مىگوید:
مادر او (على) فاطمه است و این زن با مهربانیها و دلسوزیهایش براى احمد (پیامبر) به منزله مادر و شفیق او بود.
پیامبر در كنار فاطمه در آسودگى و راحتبه سر مىبرد و حال آنكه فرزندان آن زن از چنان آسودگى برخوردار نبودند.
فاطمه در مكه به پیامبر گروید و آن گاه به یثرب (مدینه) هجرت كرد و هیچ گاه شك و گمان، ایمان او را دستخوش آلودگى نساخت.
بهترین مخلوق خداوند یعنى محمد او را در لباس خود كفن كرد و وقتى قبر او را حفر كرد در آن خوابید.
محمد به آن زن سخن استوارى تلقین كرد تا با آن در روز قیامت، گاهى كه خلایق همه محشور مىشوند، از سختى آن روز نجات یابد.
على در دامن بهترین پدر و كریمترین مادر رشد كرد و از این روست كه قبیله عدنان مرتبتبلندى یافت و بر قبیله فهر افتخار كرد.
این زن و شوهر، هر دو از بنى هاشم بودند كه هر دو بهترین شاخه درختى بودند كه ریشهاش هاشم موسوم به عمرو بود.
على از كسى همچون شیبة الحمد (عبد المطلب) صاحب نسبى درخشنده بود.و هر كس با او به معارضه برمىخاست، پرتو رخشنده این نسب او را بر جایش مىنشاند.
كنیه على (ع)
آن حضرت را به دو كنیه ابو الحسن و ابو الحسین نامیدهاند.امام حسن (ع) در حیات پیامبر پدرش را با كنیه ابو الحسین و امام حسین (ع) او را با كنیه ابو الحسن مىخواندهاند.پیامبر نیز وى را با هر دوى كنیهها خطاب مىكرده است.چون پیامبر وفات یافت على (ع) را به این دو كنیه صدا مىكردند.یكى دیگر از كنیههاى على (ع) ، ابو تراب است كه آن را پیامبر برگزیده و بر وى اطلاق كرده بود.
در استیعاب نقل شده است: «به سهل بن سعد گفته شد: حاكم مدینه مىخواهد تو را وادارد تا بر فراز منبر، على را دشنام گویى.سهل پرسید: چه بگویم؟گفت: باید على را با كنیه ابو تراب خطاب كنى.سهل پاسخ داد: به خدا سوگند جز پیامبر كسى على را بدین كنیت، نامگذارى نكرده است.پرسید: چگونهاى ابو العباس؟جواب داد: على (ع) نزد فاطمه رفت و آنگاه بیرون آمد و در حیاط مسجد دراز كشید و به خواب رفت.پس از او، پیغمبر (ص) پیش فاطمه آمد و از او پرسید: پسر عمویت كجاست؟فاطمه گفت: اینك او در مسجد آرمیده است.پیامبر به صحن مسجد آمد و على را دید كه ردایش بر پشت مباركش افتاده و پشتش خاك آلود شده است.پیامبر با دستشروع به پاك كردن خاك از پشت على كرد و فرمود: بنشین اى ابو تراب!به خدا سوگند جز پیامبر كسى او را بدین نام، نخوانده است.و قسم به خدا در نظر من هیچ اسمى از این نام دوست داشتنىتر نیست.»
نسایى در خصایص از عمار بن یاسر نقل كرده است كه گفت: «من و على بن ابیطالب (ع) در غزوه عشیره از قبیله ینبع با یكدیگر بودیم.تا آنجا كه عمار گفت: سپس خواب هر دوى ما را فرا گرفت، من و على به راه افتادیم تا آنكه در زیر سایه نخلها و روى زمین خاكى و بى گیاه آرمیدیم.سوگند به خدا كه جز پیامبر كسى ما را از خواب بیدار نكرد.او با پایش ما را تكان مىداد و ما به خاطر آنكه روى زمینى خاكى دراز كشیده بودیم، به خاك آلوده شدیم.در آن روز بود كه پیغمبر (ص) به على (ع) فرمود.تو را چه مىشود اى ابو تراب؟چرا كه پیامبر آثار خاك را بر على (ع) مشاهده كرده بود.»
البته ممكن است كه این واقعه چند بار اتفاق افتاده باشد.در روایتى دیگر آمده است: چون پیامبر على را در سجده دید در حالى كه خاك بر چهرهاش نشسته و یا آنكه گونهاش خاك آلود بوده به او فرمود: «ابو تراب!چنین كن».
همچنین گفته شده است پیامبر با چنین كنیهاى، على (ع) را خطاب كرد.چرا كه گفت: اى على!نخستین كسى كه خاك را از سرش مىتكاند تویى.
على (ع) ، این كنیه را از دیگر كنیهها بیشتر خوش مىداشت.زیرا پیامبر وى را با همین كنیه خطاب مىكرد.دشمنان آن حضرت مانند بنى امیه و دیگران، بر آن حضرت به جز این كنیه نام دیگرى اطلاق نمىكردند.آنان مىخواستند با گفتن ابو تراب، آن حضرت را تحقیر و سرزنش كنند و حال آنكه افتخار على (ع) به همین كنیه بود.دشمنان على، به سخنگویان دستور داده بودند تا با ذكر كنیه ابو تراب بر فراز منابر، آن حضرت را مورد سرزنش قرار دهند و این كنیه را براى او عیب و نقصى قلمداد نمایند.چنان كه حسن بصرى گفته است، گویا كه ایشان با استفاده از این عمل، لباسى پر زیب و آرایه بر تن آن حضرت مىپوشاندند.چنان كه جز نام ترابى و ترابیه بر پیروان امیر المؤمنین (ع) اطلاق نمىكردند.بدان گونه كه این نام، تنها بر شیعیان على (ع) اختصاص یافت.
كمیت مىگوید:
گفتند رغبت و دین او ترابى است من نیز به همین وسیله در بین آنان ادعا كنم و به این لقب مفتخر مىشوم.
هنگامى كه كثیر غرة گفت: جلوه آل ابو سفیان در دین روز طف و جلوه بنى مروان در كرم و بزرگوارى روز عقر بود، یزید بن عبد الملك به او گفت: نفرین خدا بر تو باد! آیا ترابى و عصبیت؟!در این باره مؤلف در قصیدهاى سروده است:
به نام دو فرزندت، مكنى شدى و نسل رسول خدا در این دو فرزند به جاى ماند پیامبر تو را بو تراب خواند دشمنان آن را بر تو عیب مىشمردند و حال آنكه براى تو این كنیه افتخارى بود
لقب على (ع)
ابن صباغ در كتاب فصول المهمه مىنویسد: لقب على (ع) ، مرتضى، حیدر، امیر المؤمنین و انزع (و یا اصلع) (كسى كه اندكى از موى جلوى سرش ریخته باشد.) و بطین (كسى كه شكمش بزرگ است.) و وصى بود.آن حضرت به لقب اخیر خود در نزد دوستان و دشمنانش شهره بود.در روز جنگ جمل جوانى از قبیله بنى ضبه از سپاه عایشه بیرون آمد و گفت:
ما قبیله بنى ضبه دشمنان على هستیم كه قبلا معروف به وصى بود على كه در عهد پیامبر شهسوار جنگها بود من نیز نسبتبه تشخیص برترى على نابینا و كور نیستم اما من به خونخواهى عثمان پرهیزگار آمدهام زیرا ولى، خون ولى را طلب مىكند
و مردى از قبیله ازد در روز جمل چنین سرود:
این على است و وصیى است كه پیامبر در روز نجوة با او پیمان برادرى بست و فرمود او پس از من راهبر است و این گفته را افراد آگاه در خاطر سپردهاند و اشقیا آن را فراموش كردهاند
زحر بن قیس جعفى در روز جمل گفت:
آیا باید با شما جنگ كرد تا اقرار كنید كه على در بین تمام قریش پس از پیامبر برترین كس است؟! او كسى است كه خداوند وى را زینت داده و او را ولى نامیده است و دوست، پشتیبان و نگهدار دوست است، همچنان كه گمراه پیرو فرمان گمراهى دیگر است
زحر بن قیس نیز بار دیگر چنین سروده است:
پس درود فرستاد خداوند بر احمد (محمد (ص) ) فرستاده خداوند و تمام كننده نعمتها فرستاده پیامآورى و پس از او خلیفه ما كسى كه ایستاده و كمك شده است منظور من على وصى پیامبر است كه سركشان قبایل با او در جنگ و ستیزند
این زحر در جنگ جمل و صفین با على (ع) همراه بود.همچنان كه شبعثبن ربعى و شمر بن ذى الجوشن ضبابى در جنگ صفین در ركاب آن حضرت بودند.اما بعدا با حسین (ع) در كربلا به جنگ برخاستند و فرجام شومى را براى خود برجاى گذاشتند.
كمیت مىگوید:
كثیر نیز مىگوید: وصى و پسر عموى محمد مصطفى و آزاد كننده گردنها و ادا كننده دینها
همچنین آن حضرت به نام پادشاه مؤمنین و پادشاه دین (2) نیز ملقب بوده است.
روایت كردهاند كه پیامبر به على (ع) فرمود: تو پادشاه دینى و مال پادشاه ظلمت و تاریكى است.
در روایت دیگرى آمده است: این (على) پادشاه مؤمنان و پیشواى كسانى است كه در روز قیامتبا چهرههایى نورانى در حجلهها نشستهاند.
ابن حنبل در مسند و قاضى ابو نعیم در حلیة الاولیا این دو روایت را نقل كردهاند.در تاج العروس معناى لغوى یعسوب ذكر شده و آمده است×.على (ع) فرمود: من پادشاه مؤمنانم و مال پادشاه كافران است.یعنى مؤمنان به من پناه آورند و كافران از مال و ثروت پناه مىجویند.چنان كه زنبور به ملكه خود پناه مىبرد و آن ملكه بر همه زنبوران مقام تقدم و سیادت دارد.
دربان على (ع)
در كتاب فصول المهمة ذكر شده كه دربان آن حضرت، سلمان فارسى (رض) بوده است.
شاعر على (ع)
همچنین در فصول المهمه گفته شده كه شاعر آن حضرت، حسان بن ثابتبوده است.در اینجا اضافه مىكنم كه شاعر آن حضرت در جنگ صفین، نجاشى و اعور شنى و كسان دیگرى غیر از این دو تن بودهاند.
نقش انگشتر على (ع)
سبط بن جوزى در كتاب تذكرة الخواص نوشته است: نقش انگشترى آن حضرت عبارت«خداوند فرمانروا، على بنده اوست» (الله الملك على عبده) بوده است.همچنین وى مىنویسد: آن حضرت انگشترى را در انگشتان دست راستخود مىكرده است و حسن و حسین (ع) نیز چنین مىكردهاند.
ابو الحسن على بن زید بیهقى معروف به فرید خراسان در كتاب خود موسوم به صوان الحكمه كه به نام تاریخ حكماى اسلام مشهور است در ذیل شرح زندگانى یحیى نحوى دیلمى ملقب به بطریق، چنین مىگوید: «یحیى فیلسوف و ترساكیش بود و عامل امیر المؤمنین (ع) در نظر داشت تا وى را از فارس بیرون براند.یحیى نیز ماجراى خود را براى على (ع) نگاشت و از آن حضرت درخواست امان كرد.محمد بن حنفیه، به فرمان على (ع) امان نامهاى براى یحیى نوشت كه من آن امان نامه را در دستحكیم ابو الفتوح مستوفى نصرانى طوسى مشاهده كردم.توقیع على (ع) با خط خود آن حضرت و با عبارت«الله الملك و على عبده» (خداوند فرمانروا و على بنده اوست.) در پاى این مكتوب موجود بود.سبط بن جوزى این عبارت را به عنوان نقش انگشترى آن حضرت دانسته ولى مطابق با نقل بیهقى این توقیع به دستحضرت نوشته شده است و بعید نیست كه گفته بیهقى متینتر باشد.»
همچنین احتمال دارد كه آن حضرت نامهها را چنین امضا مىكرده و سپس همان عبارت را بر نگین انگشترى نقش زده است.ابن صباغ در كتاب فصول المهمه فى معرفة الائمه گوید: «اسندت ظهرى الى الله» (پشت من به خداوند متكى است) نقش نگین آن حضرت بوده است.عدهاى دیگر نقش نگین آن حضرت را«حسبى الله»ذكر كردهاند.كفعمى نیز در مصباح گوید: نقش نگین انگشترى آن حضرت«الملك لله الواحد القهار»بوده است.البته بعید نیست كه آن حضرت داراى چند انگشترى با نقوش متعدد بوده است.
همسران على (ع)
نخستین همسر آن حضرت، حضرت فاطمه (ع) دخت گرامى پیامبر خدا بوده است.على (ع) تا زمانى كه فاطمه در قید حیات به سر مىبرد با كس دیگرى پیمان زناشویى نبست.پس از وفات فاطمه، آن حضرت با امامه دختر ابو العاص بن ربیع بن عبد العزى بن عبد شمس كه فرزند زینب دختر پیغمبر بود ازدواج كرد.ام البنین دختر حزام بن دارم كلابیه، زن دیگرى بود كه على (ع) او را به عقد خود درآورد.پس از ام البنین، آن حضرت با لیلى دختر مسعود بن خالد النهشلیة تمیمه دارمیه ازدواج كرد و پس از وى با اسماء بنت عمیس خثعمى پیمان زناشویى بست.اسماء تا قبل از شهادت جعفر بن ابیطالب، همسر وى بود و پس از شهادت جعفر، ابو بكر او را به ازدواج خود درآورد و چون ابو بكر از دنیا رفت، على (ع) او را به همسرى خویش گرفت.یكى دیگر از همسران امیر المؤمنین (ع) ام حبیب دختر ربیعه تغلبیه و موسوم به صهبا بوده است.این زن از قبیله«سبى»بود كه خالد بن ولید در عین التمر بر آنها حمله برده و ایشان را به اسیرى گرفته بود.خوله دختر جعفر بن قیس بن مسلمه حنفى و یا به قولى دیگر خولة دختر ایاس از دیگر زنان آن حضرت بوده است.همچنین على (ع) با ام سعد یا ام سعید دختر عروة بن مسعود ثقفى و نیز مخباة دختر امرى القیس بن عدى كلبى پیمان زناشویى بست.
فرزندان على (ع)
مسعودى در مروج الذهب، شمار اولاد على (ع) را به بیست و پنج تن رسانده است.شیخ مفید در كتاب ارشاد تعداد آنها را هفده تن از دختر و پسر دانسته و پس از آن گفته است: عدهاى از علماى شیعه گویند كه فاطمه پس از وفات پیامبر (ص) جنینى كه پیامبر او را محسن نامیده بود سقط كرد.بنابر قول این عده، فرزندان آن حضرت هجده تن بودهاند.
ابن اثیر گوید: محسن در كودكى وفات یافته است.آیا این محسن كه ابن اثیر از او نام برده غیر از آن محسنى است كه مفید از آن یاد كرده؟مسعودى و شیخ مفید فرزندان على را همراه با ذكر محسن، نام برده و كسان دیگرى همچون محمد اوسط و ام كلثوم صغرا بنت صغیر (دختر كوچك) و رملة صغرا را به شمار فرزندان امیر المؤمنین (ع) اضافه كردهاند.
اما با توجه به گفتارها و نوشتارهایى كه از مورخان و علماى نسابه در دست داریم، چنین مىنماید كه فرزندان على (ع) سى و سه تن بودهاند و شاید علت این رقم زیاد آن باشد كه مورخان اسم و لقب هر یك از فرزندان را، جداگانه براى دو فرزند ثبت مىكردهاند.در حالى كه این دو اسم و لقب بر یك تن اطلاق مىشده است.نام اولاد امیر المؤمنین على (ع) به شرح زیر ذكر شده است:
1.حسن
2.حسین.
3.زینب كبرا
4.زینت صغرا.
كه كنیه او كلثوم است.شیخ مفید گوید: مادر این چهار تن فاطمه بتول دختر پیامبر بزرگ اسلام بوده است.
5.ام كلثوم كبرا (ابن اثیر نام وى را با زینب كبرا آورده است.) مسعودى مىنویسد: مادر حسن، حسین، محسن، ام كلثوم كبرا و زینب كبرا، حضرت فاطمه زهرا دختر پیغمبر اسلام (ص) است.
مىتوان میان قول مفید كه زینب صغرا مكنى به ام كلثوم را ذكر كرده و نظر ابن اثیر و مسعودى كه وى را ام كلثوم كبرا نامیدهاند، جمع به عمل آورد و به این ترتیب كه نام وى به نسبت زینب كبرا، زینب صغرا و به نسبت ام كلثوم صغرا كه بعدا نام او را ذكر خواهیم كرد و از مادرى غیر از حضرت فاطمه به دنیا آمده، ام كلثوم كبرا بوده است.
6.محمد اوسط، مادر وى امامه دختر ابو العاص بوده است.شیخ مفید و مسعودى متذكر نام او نشدهاند.
7، 8، 9، 10.عباس، جعفر، عبدالله، عثمان كه همگى جزو شهداى كربلا بودهاند.مادر این چهار تن ام البنین كلابى است كه مسعودى وى را ام البنین دختر حزام وحیدیة معرفى كرده و عثمان را در شمار این چهار تن ذكر نكرده است.
11.محمد اكبر، مكنى به ابو القاسم و معروف به ابن حنفیه كه مادر وى خوله حنفى بوده است.
12.محمد اصغر مكنى به ابو بكر، بعضى از مورخان پنداشتهاند كه ابو بكر و محمد اصغر نام دو تن از فرزندان على بوده ولى ظاهرا چنین برمىآید كه این هر دو، نام یك تن باشد.
13.عبد الله و عبید الله كه هر دو در كربلا به شهادت رسیدهاند.مادر این دو تن لیلى دختر مسعود نهشیلى است.
14.یحیى كه مادر وى اسماء بنت عمیس است.
15، 16.عمر و رقیه كه دوقلو بودهاند.مادر این دو ام حبیب، صهبا، دختر ربیعه تغلبى است.عمر هشتاد و پنجسال زندگى كرد.
17، 18، 19.ام الحسن و رمله كبرا و ام كلثوم صغرا، مادر ایشان ام سعد دختر عروة بن مسعود ثقفى است.شیخ مفید و مسعودى تنها به ذكر نام ام الحسن و رملة بسنده كردهاند و آن را با ذكر كلمه كبرا آشكارتر نساختهاند.
20.دخترى كه در كودكى جان سپرده است.مادر وى مخباة كلبى است و شیخ مفید و مسعودى متذكر نام او نشدهاند.
21.ام هانى، 22.میمونه، 23.زینب صغرا.در كتاب عمدة الطالب آمده است كه مادر وى (زینب صغرا) ام ولد (كنیز) بوده و در خانه محمد بن عقیل بن ابیطالب به سر مىبرده است.
24.رملة صغرا، شیخ مفید و مسعودى از او نام نبردهاند.
25.رقیه صغرا، مسعودى از او یادى نكرده است.
26.فاطمه، 27.اسامه، 28.خدیجه، 29.ام الكرام، مسعودى گوید ام الكرام همان فاطمه است.
30.ام سلمه، 31.ام ابیها، مسعودى از او یاد كرده است.
32.جمانة مكناه به ام جعفر.
33.نفیسه، درباره نام مادر او پراكندهگویى كردهاند.
پىنوشتها:
1. از این روایت مىتوان پى برد كه در نماز میت كه براى شخص ارجمندى گزارده مىشود، مستحب است از تعداد واجب تكبیر، بیشتر گفت.چنانچه در نماز میتى كه براى حمزه گزارده شد، نیز همین عمل تكرار شد.-م.
2. یعسوب المؤمنین و یعسوب الدین.-م.
آن حضرت در سال 40 ه و در ماه رمضان در شب نوزدهم، شب چهارشنبه ضربتخورد و در شب جمعه، شب بیست و یكم، به شهادت رسید.این قول در میان ما معروف است و شیعه تا امروز بدان عمل مىكند.طبرى و ابن اثیر روایت كردهاند كه آن حضرت در شب جمعه نوزدهم رمضان، ضربتخورد و در شب یكشنبه وفات یافت.عمر آن حضرت شصت و سه سال بوده است. حاكم در مستدرك از محمد بن حنفیه روایت كرده است.یا شصت و چهار یا شصت و پنجساله بود كه ده یا دوازده سال آن پیش از بعثت رسول خدا (ص) و بیست و سه سال آن در معیت آن حضرت (ص) پس از بعثت، سیزده سال در مكه و ده سال در مدینه، و سى سال آن پس از وفات پیغامبر اسلام (ص) بوده است.البته اقوال دیگرى درباره سن آن حضرت نیز گفته شده است.حاكم در مستدرك از جعفر بن محمد از پدرش نقل كرده كه على (ع) در پنجاه و شتسالگى به شهادت رسید.
قول اول و سوم، مشهورترین قولهاست.ابن شهر آشوب در مناقب گوید: «آن حضرت در اثر ضربتى كه در مسجد كوفه خورد، در وقت تنویر، شب جمعه، نوزدهم ماه رمضان، مجروح شد و دو روز همچنان زنده بود تا یك سوم از شب، سپس وفات یافت.وى بنابر روایتحضرت صادق (ع) در وقت وفات شصت و پنجسال و بنابر روایت عامه شصت و سه سال داشت.
حاكم در مستدرك به سند خود از عبد الرحمن بن ابو لیلى نقل كرده است: على (ع) در روز جمعه هفدهم ماه رمضان سال 40 مضروب شد.و او در آن هنگام شصت و سه یا شصت و چهار سال داشت.
همچنین حاكم به سند خود از ابو بكر بن ابى شیبه نقل كرده است: «على بن ابیطالب (ع) در سال 40 هجرى در سن شصت و سه سالگى وفات یافت.وى در روز جمعه بیست و یكم ماه رمضان ضربتخورد و در روز یكشنبه رحلتیافت و در كوفه به خاك سپرده شد.
مدت خلافت آن حضرت، پنجسال و چهار ماه یا سه ماه كمتر بود.زیرا چنان كه گفته شد، مردم در بیست و پنجم ذى الحجه سال 35 ه با وى دستبیعت دادند.حاكم در مستدرك از عبد الرحمن بن ابو لیلى روایت كرده است: «مدت خلافت آن حضرت، پنجسال به جز سه ماه بود».سپس از ابو بكر بن ابى شیبه نقل كرده است كه گفت: على بن ابیطالب (ع) پنجسال خلافت كرد.گویا این روایت مبنى بر تسامح است.
منبع: سایت حوزه علمیه