بعضیها هم به محض شنیدن این كلمه،
مجموعهای از اخبار هولناك صفحه حوادث را كه از زمان كودكی تا امروز خواندهاند پشت
سر هم ردیف میكنند.
درباره كلمه ناپدری هم داستانهایی از
این دست زیاد است. در تصورات خیلیها، ناپدریها، مردان ترسناكی هستند كه حرفشان را
با چاقو به بچههای خانواده میفهمانند یا معمولا مشغول داغكردن قاشق و چنگال برای
چسباندن به دست و پای بچهها هستند!
اصلا چرا راه دور برویم؟ چرا از
دورترین خاطرههایتان حرف بزنیم؟ همین حالا هم اگر به اینترنت وصل شوید و در یكی از
موتورهای جستجو كلمه نامادری یا ناپدری را جستجو كنید، همه اخباری كه ظاهر میشود
روایتهایی بد و منفی از زنها و مردهایی است كه با اضافه شدنشان به خانوادهای
جدید، دنیایی دردسر و تلخی همراه خودشان آوردهاند. اینها باورهای متعارف جامعه ما
نسبت به نامادریها و ناپدریها هستند.
اما آدمهایی كه دنیا دیدهتر هستند،
آنها كه بیشتر از بقیه، واقعیتهای زندگی را دیدهاند و تحت تاثیر داستانهایی كه
دهان به دهان گشتهاند قرار نگرفتهاند، حرفهای دیگری درباره نامادریها و
ناپدریها دارند.
آنها میگویند اگر در اخبار،
نامادریها و ناپدریهایی وجود دارند كه فرزندانشان را شكنجه كردهاند، نامادریها
و ناپدریهایی هم هستند كه برای سلامت فرزندانی كه متعلق به خودشان نبودهاند،
كلیهشان را اهدا كردهاند یا دسترنج همه عمرشان را بخشیدهاند و حتی از پدر و مادر
واقعی آن بچهها، دلسوزتر بودهاند.
آن آدمهای دنیادیده كه گفتیم، معتقدند
اگر خبرهایی از كودك آزاری درباره نامادریها و ناپدریها وجود دارد، خبرهایی كه
درباره كودك آزاری به وسیله والدین واقعی كودكان منتشر میشوند نیز، نهتنها كم
نیست، بلكه چند برابر اخبار پدر و مادرهای ناتنی است و این مقایسه ثابت میكند آزار
و اذیت یك كودك بوسیله سرپرستش، ربطی به تنی بودن یا ناتنی بودن ندارد و در هر كودك
آزاری، فقط مساله نبود اخلاق، تعهد و انسانیت، مطرح است.
آن آدمهای دنیادیده، ناپدریهایی را
دیدهاند كه از پدران معتادی كه جایگزینشان شدهاند مهربانتر و وظیفهشناستر
بودهاند، آنها نامادریهایی را دیدهاند كه جای خالی مادرانی را كه زیر سنگ خفته
اند پر كردهاند.
آن آدمها، اسیر باورهای نادرست
نمیشوند و گاهی، برایشان پیش آمده است كه تحت شرایطی خاص، تصمیم بگیرند بیتفاوت
به همه حرف و حدیثهای دیگران، به یك ناپدری یا نامادری تبدیل شوند و از ویرانههای
زندگی كه مرگ آن را از هم متلاشی كرده است یا طلاق ستونهایش را در هم كوبیده است،
زندگی نو بسازند تا به همه آنها كه گوشهایشان از حرفهای باطل درباره پلشتی
نامادریها و ناپدریها پر شده است، ثابت كنند ناتنی بودن، سدی در برابر پر شدن
قلبشان از عشق مادرانه یا پدرانه، محسوب نمیشود!
اگر شما یكی از آنهایی هستید كه قرار
است نقشتان در خانواده جدید به عنوان نامادری یا ناپدری تعریف شود باید بدانید كه
در آستانه راهی دشوار و پیچیده قرار گرفتهاید و به آدمیمیمانید كه میان
رشتههایی نازك و ندیدنی كه دورش تنیده شدهاند گیر افتاده است و باید طوری از بین
این رشتهها رد شوید كه هیچكدام كمترین تكانی نخورند.
اگر سنجیده و هوشمندانه عمل كنید و
مرحله اعتمادسازی را كه همان اتاق پر از رشتههای سپید است پشتسر بگذارید، آن وقت
به عنوان یك عضو خانواده پذیرفته میشوید، اما اگر اشتباه حركت كنید، ممكن است بار
دیگر، بخشی از خانواده متلاشی شود یا زندگی جدیدتان از هم بپاشد. اهمیت رفتار
شما در خانوادهای كه تازه به آن وارد میشوید باعث شده است ما برایتان توصیههایی
داشته باشیم؛ ما این توصیهها را با استفاده از ترجمه متون خارجی درباره به دست
آوردن مهارتهای ویژه ورود به یك خانواده جدید، تهیه كردهایم. هیچ وقت آدم بد
داستان نشوید. آنها میگویند: «چرا مادرمان طلاق گرفته است؟» شما میگویید: «چون زن
خیلی خیلی بدی بود و شما را دوست نداشت!» و... . این نوع پاسخها، خشتهای كجی
هستند كه نرسیده به ثریا روی سرتان خراب میشوند. ما به این روش پاسخگویی شما
میگوییم بدبین كردن بچهها نسبت به والدی كه خانه را ترك كرده است.
در مواردی كه ورود شما به خانواده جدید
به واسطه طلاق یك زوج است ، شاید در وهله اول و پس از ورود به خانه، پدر یا مادری
كه جایگزینش شدهاید در هیچ یك از عكسهای خانوادگی نباشد، شاید نشانهای از او
وجود نداشته باشد، شاید كمد لباسهایش خالی باشد، یا یادگاریهایش در هیچ كجای خانه
نباشد، اما فراموش نكنید كه رشتههای ارتباطی او با اعضای خانواده قطع نشده است و
جایی گوشه قلب بچهها دارد و خاطرههایش زندهاند. بنابر این هرگز سعی نكنید كودكان
را نسبت به پدر یا مادری كه جایگزینش شدهاید، بدبین كنید.
از سوی دیگر تربیت كودكان باید با
مشاركت پدر و مادر اتفاق بیفتد. اگر تلاش كنید آنها را از پدر یا مادر قبلیشان جدا
كنید نتیجهای كه میگیرید از 2 صورت خارج نیست. صورت اول، این است كه آنها
بلافاصله متوجه تلاش شما میشوند و نه تنها در برابرتان مقاومت میكنند، بلكه شما
را به عنوان سدی میان خودشان و مادر یا پدر جداشدهشان خواهند شناخت و بنابراین از
شما متنفر خواهند شد. صورت دیگر ماجرا این است كه آنها هم بنابر دلایلی با شما
همراه شوند برای مثال شاید پدر یا مادری را كه دور از آنها زندگی میكند، بنابر
دلایلی مقصر بدانند و بنابراین با شما همرای شوند كه باید او را طرد كنند، اما به
هر حال زمانی كه بزرگتر شوند، احساس پشیمانی از رفتارشان آنها را رنج خواهد داد و
این احساس ندامت، آنها را وا میدارد شما را دلیل اصلی تفكر نادرستتشان
بدانند.
دروغ، خشت اول بدبینی
آنها میپرسند: «شما میدانید مادرمان
كجا رفته؟» شما میگویید: «متاسفانه مادرتان فوت شده» آنها بشدت میگریند و چندروزی
لب به غذا نمیزنند، اما شما با خودتان خیال میكنید شاید این شرایط برایشان بهتر
باشد و گرچه در حال حاضر افسرده هستند، اما با توجه به این كه میدانید مادرشان،
آنها را ترك كرده و پی زندگی جدیدی رفته است و دیگر بر نمیگردد بهتر است با دروغی،
به انتظار بیهودهشان برای بازگشت مادر پایان دهید اما اگر آنها در بزرگسالی
فهمیدند كه در تمام این سالها مادرشان، جایی از این كره خاكی زنده بوده است در
حالی كه آنها با تصور مرگش برایش اشك ریختهاند چه احساسی نسبت به شما خواهند داشت؟
مثال ما، یك دروغ بزرگ بود، اما
دروغهای كوچك هم تاثیر كمی در بدبینشدن بچهها نسبت به شما ندارند. بنابراین، از
دروغگفتن به بچهها پرهیز كنید حتی اگر خیال میكنید دانستن حقیقت به نفعشان نیست
حق ندارید با دروغ فریبشان بدهید.
هر دروغی بالاخره جایش را به حقیقت
میدهد و آن وقت شما دیگر در نظر آنها قابل اعتماد نخواهید بود. حتما میگویید
دانستن برخی مسائل به نفع بچهها نیست و اگر آنها از برخی چیزها باخبر نباشند
برایشان بهتر است، شاید حقیقتا در برخی موارد همین طور باشد و بیاطلاعی بچهها از
برخی مسائل به سودشان باشد، اما در این موارد هم فقط كافی است از گفتن حقیقت طفره
بروید و لزومی ندارد دروغ بگویید.
میتوانید از غوره حلوا
بسازید
شما میگویید «میتوانید از این به بعد
مامان صدایم كنید!» بچهها مدتی شگفتزده نگاهتان میكنند و بعد بدون این كه چیزی
بگویند اتاق را ترك میكنند و شما متعجب میشوید كه چرا با وجود رفتار دوستانهتان
آنها شما را نپذیرفتهاند؟
این كار شما یك زنگ خطر برای آنها
محسوب میشود و به شما میفهماند كه قصد دارید جای مادر یا پدر از دست دادهشان را
بگیرید. اوضاع وقتی بدتر میشود كه بخواهید دقیقا همان خدماتی را به بچهها ارائه
دهید كه مادر یا پدرشان ارائه میداده است و خودتان را جایگزین والدینشان معرفی
كنید.
قبول كنید كه امكان دارد بچهها شما را
دشمن فرض كنند. اگر خودتان را جای آنها بگذارید دلیلش را بخوبی درك میكنید. اگر
كسی كه در خانواده جایگزینش شدهاید فوت كرده است یعنی امكان دارد بچهها گمان كنند
شما تلاش میكنید خاطره او را از یاد خانواده ببرید و تعلقاتش را تصرف كنید آن هم
در شرایطی كه او دیگر نمیتواند از حقش دفاع كند، اگر هم وارد خانوادهای شدهاید
كه پیشتر به واسطه طلاق از هم پاشیده است احتمال دارد بچهها خیال كنند شما دلیل
طلاق پدر و مادرشان شدهاید یا اگر شما نبودید شاید والدینشان با هم آشتی میكردند
و شمـــا دلیل از هم پاشیدگی خانوادهشان هستید.
از هم متلاشی شدن خانواده، به انتخاب
آنها نبوده است همانطور كه ازدواج مجدد پدر یا مادرشان هم انتخاب آنها نیست و به
همه این دلایل احتمال دارد آنها احساس ناخوشایندی نسبت به شما داشته باشند، اما چند
رویداد را در زندگیتان به یاد دارید كه با گذشت زمان، ماهیتشان كاملا تغییر كرده
است؟ همه آن رویدادها در این سالها به شما یادآوری میكردهاند كه هیچ وقت نباید
زود نتیجهگیری كنید. بنابراین انتظار نداشته باشید بچهها بسرعت شما را بپذیرند و
«مامان» یا « بابا» صدایتان كنند و رازهایشان را با شما قسمت و افكار سنتی را
درباره ورود غریبهها به خانواده فراموش كنند. صبر كنید و از فرصتهای مناسبی كه
میتوانید حسن نیتتان را به آنها نشان دهید استفاده كنید.
خاطره بسازید
شما پیشنهاد میكنید پنجشنبه همگی به
خانه مادرتان بروید، اما بچهها با خشم و تنفر میگویند «ما پنجشنبهها به استخر
میرفتیم!»، شما پیشنهاد میكنید روز جمعه همه با هم به پارك بروید، اما بچهها
میگویند «مامان، جمعهها همیشه ما را به خانه مادربزرگ میبرد.»
در این شرایط شما دو راه بیشتر پیش روی
خود نمیبینید اولی این است كه تسلیم آداب و سنتهایی شوید كه نفر قبلی در خانه
بنیانگذاری كرده است و دومی این است كه بچهها را به ضرب و زور، وادار به تبعیت از
برنامههایخودتان كنید. اما هر دوی این راهها اشتباه هستند و راه سومینیز وجود
دارد. شما باید ضمن احترام به قوانینی كه نفر قبلی وضع كرده است و هنوز برای بچهها
و خانواده عزیز هستند، آداب و سنتها و خاطرات جدیدی را به وجود بیاورید.
خاطرهسازی را با یك مثال برایتان
توضیح میدهیم. سین عضو جدید خانوادهای است كه در آن، مادر طلاق گرفته است. پدر و
مادر این خانواده بنا بر دلایل زیادی دیگر نمیتوانند به زندگی مشترك با هم ادامه
دهند. آقای میم، یعنی همان پدر خانواده 2 دختر دارد. تقریبا 2 سال از جدایی آقای
میم و همسرش میگذشت كه سین با مرد خانواده آشنا شد و ازدواج كرد.
او پیش از ازدواج گمان میكرد همه
دغدغهاش در زندگی جدید باید نگرانی از بازگشت همسر قبلی مرد باشد، اما این تصور
كاملا اشتباه بود. همسر سابق آقای میم قصد بازگشتن نداشت و مرد هم درك كرده بود كه
دیگر نمیتواند به زندگی مشترك قبلی برگردد. حدس سین درباره این كه زندگی مشترك
آنها با مشكلاتی همراه میشود درست بود، اما او مشكل را اشتباه تشخیص داده بود.
مشكل اصلی پذیرفته نشدن او در كانون
خانواده جدید بود. بچهها در تمام این مدت تلاش میكردند خاطرات مادرشان را از هر
راه ممكن زنده كنند و سین هم مشغول نابود كردن هر خاطرهای از زن شد تا بتواند خودش
را در دل آنها جا كند، اما ماجرا كاملا بر عكس بود. هر خاطرهای كه سین سعی میكرد
آن را به طریقی از بین ببرد، بار دیگر سختتر و پررنگتر از طرف بچهها زنده میشد.
او در حقیقت مشكلی با همسر قبلی مرد
نداشت، بلكه خیال میكرد اگر همه خاطرات مربوط به زن قبلی را از خانه پاك كند جای
مادر خانواده را میگیرد، اما تلاشش فایدهای نداشت و همانطور كه در قانون قبلی
گفتیم دشمنی با شخصیتی كه به واسطه مرگ یا طلاق از جمع خانواده كم شده است نهتنها
دردی را دوا نمیكند، بلكه مسائل را پیچیدهتر میكند.
سین پس از شكستهای مداوم برای
پذیرفتهشدن در جمع خانواده جدید، مدتی را به مطالعه درباره شرایط تازهای كه در آن
قرار گرفته بود اختصاص داد و تصمیمهای عاقلانهتری گرفت.
او در وهله اول تصمیم گرفت دست از پاك
كردن خاطرات همسر قبلی پدر خانواده بردارد و به احساسات بچهها نسبت به او احترام
بگذارد و در عین حال تصمیم گرفت خاطرات تازهای بسازد. برای مثال فهمید خانواده
هنوز به شیراز سفر نكردهاند. پس به پدر پیشنهاد كرد 4 نفری به شیراز بروند. او
مناسك جدیدی را به سنتهای قبلی خانواده اضافه كرد و آنها را به شكل سنت در آورد
مثلا پیشنهاد كرد هر پنجشنبه به سینما بروند و یك روز از هفته هم، غذایشان را در
پارك بخورند. او دیگر سعی نكرد ملاقاتهای بچهها با مادرشان را سخت كند، بلكه آنها
را قانع كرد ضمن احترام به مادرشان، سین را هم، نه به عنوان جایگزینی برای مادر،
بلكه صرفا به عنوان عضوی جدید در خانواده بپذیرند.
فعلا ابراز احساسات ممنوع
شاید طبیعی باشد كه در یك خانواده معمولی، پدر و مادر،
مقابل چشم بچهها نسبت به هم ابراز احساسات كنند یا از هم تعریف كنند یا در
سادهترین حالت به هم بگویند «دوستت دارم.» اما در خانوادهای كه بتازگی یكی از
اعضایش را به هر دلیلی از دست داده است و شما دقیقا بر جایگاه او تكیه كردهاید،
این كار یعنی اعلام جنگ به بچهها و هشداری به آنها كه میگوید «غریبه تازه وارد،
میخواهد محبت تنها سرپرستتان رابدزدد!»
همسرتان را علیه بچهها تحریك نكنید
«تو مامان ما نیستی واسه چی به ما امر
و نهی میكنی؟»، «تو كه بابای واقعی ما نیستی، ما فقط به حرف بابای خودمان گوش
میكنیم...»، نباید تعجب كنید اگر این حرفها را از بچههای خانواده جدیدتان
بشنوید. این واكنشی طبیعی است كه آنها خیال كنند چون شما پدر یا مادر واقعیشان
نیستید ، مجبور نیستند به راهنماییهایتان گوش كنند.
برای حل این مساله همانطور كه پیشتر
گفتیم اولا باید در نظر آنها قابل اعتماد جلوه كنید تا باور كنند اگر به آنها
توصیهای میكنید از سر خیرخواهی است و ثانیا باید پیش از آغاز اقدامات تربیتی در
خانواده با همسرتان به نتیجهای روشن در این باره برسید و سیاستهای تربیتیتان را
با هم یكی كنید تا میان تصمیم شما و همسرتان تفاوتی نباشد.
برای نمونه ممكن است شما از بچهها
بخواهید اتاقهایشان را تمیز كنند و وسایل شخصیشان را در اتاقنشیمن نریزند، اما
آنها به جای عمل كردن به خواسته شما، به محض این كه همسرتان به خانه میرسد
شكایتتان را به او بكنند كه مجبورشان كردهاید كارهایی را كه مایل نبودهاند انجام
دهند.
از این قسمت ماجرا به بعد همه چیز
بستگی به نوع برخورد همسرتان با بچهها دارد. اگر شما پیشتر درباره اصول تربیتی
بچهها با او به توافق رسیده باشید او تایید میكند كه شما درست گفتهاید و روشن و
واضح از بچهها میخواهد به خواستههایتان عمل كنند، اما اگر همسرتان در برابر
بچهها، به شما انتقاد كند مثلا بگوید «زیاد سخت میگیری....»، «خب! بچهها راست
میگویند، فعلا لزومی ندارد اتاقهایشان را مرتب كنند...» او سنگ بنای رفتاری
ناپسند را در خانواده گذاشته است كه به بچهها مجوز میدهد بتوانند هر وقت مایل
بودند با شكایت كردن از شما، رای همسرتان را بخرند. زیرا فهمیدهاند، ایدههای او و
شما با هم یكی نیست.
البته درباره این نكته هم باید با
همسرتان به توافق برسید كه حمایتش از شما نباید به گونهای باشد كه فرزندانش را
علیه خودش و شما تحریك كند و آنها را به نتیجه برساند كه حضورتان، محبت سرپرستشان
را نسبت به آنها كمرنگ كرده است. حمایت او باید با چاشنی خوشرویی و حتی گاهی طنز
همراه باشد تا بچهها احساس نكنند تبعیت از شما به آنها دیكته شده است. بدترین
موقعیت وقتی پیش میآید كه شما، همسرتان را در موقعیتی قرار دهید كه ناچار شود میان
شما و آنها انتخاب كند یا آنها را به تحریك شما، مواخذه یا تنبیه كند.
این خاطره از ذهن آنها پاك نمیشود و آنها به این نتیجه
میرسند كه نهتنها میخواهید جای یكی از والدینشان را بگیرید، بلكه قصد دارید محبت
دیگری را هم از آنها دریغ كنید!
علی یوشیزاده