شعر و قطعات ادبی
پلاک خانه آن یار مهربان چند است
پدر! بیا و نگه کن کدام فرزند است
وصیتی که کمی سوخته به جیبش بود
نوشته: عرض سلام ای پدر! دلم بند است
رسیدم از سفر و یک تولد دیگر
بکار دانه من را که فصل پیوند است
و چند خط دگر سوخته، نمایان نیست
سپس نوشته: مکن گریه؛ جای لبخند است
به روی نامه او چند خط خون میگفت
که تابلو، اثر دست یک هنرمند است
ای آنکه میروی از این مسیر، خانه دوست
پلاک خانه آن یار مهربان چند است
رفتی تا در رگهای وطن، خون حیات جاری شود
جمعه 17/10/1389 - 15:13
شعر و قطعات ادبی
چه میشد بازمیگشتیم گاهی مثل اولها
دوباره دسته گل میزد کسی روی مسلسلها
و گاهی پای اعلامیهای هشدار میآمد
که شبنم یخزده در باغ، برخیزید مشعلها!
اگر فهمیده باشی میشود با عشق و نارنجک
خیابان را چراغانی کنی در زیر تاولها
صدای بهمن پنجاه و هفت انقلاب آمد
تلاطم میکند در خویش اقیانوس مخملها
شنیدم لای صحبتهای گرم مردی از آتش
که دیگر میرزا کوچک نمیسازند جنگلها
نشد تعطیل درس مکتب خون جمعهها حتی
خوشا بر حالتان ای مردها! شاگرد اولها!
خط خون
جمعه 17/10/1389 - 15:13
شهدا و دفاع مقدس
کفنت - این ملافه گلدار - خوب پیچیده بر تماشایت
قامتت، خار با گل سرخ است؛ بس که ترکش نشسته در پایت
دفتر شعر بودی و رفتی، از سفر چارپاره برگشتی
ای که از وزن خود رها شدهای، کرده رَخت سپید نیمایت
بوی یاسِ شکسته میآید، نرخ غنچه زیادتر شده است
روی پیشانی تو «یا زهرا»، تیر خورده، شکسته زهرایت!
تکهای از تو، فکّه پیدا شد، تکهای از تو در خود مجنون
اصل موضوع بر سر این است؛ «عاشقم، عاشقِ همینهایت»
قصه ما خلاصهاش این شد، پی نبرده کسی به معنایت
از تو، حالا درخت روییده؛ دیگران رفتهاند بالایت
دشتهای شقایقپوش
جمعه 17/10/1389 - 15:13
شهدا و دفاع مقدس
تمام این سرزمینِ سرافراز، تمام خاک این وطن، شقایقزار است.
در هر کجا که هستی، هر گوشه این خاک که قدم برمیداری، با چشمهای مترصد، نگاه کن که مبادا روی خون لالهها پا بگذاری!
این دیار سربلند، فصلهای سرخ و خونینی را پشت سر گذاشته است. روزگاری این پهناور دلیر، انارستان بود. انارهای عاشق، با سینههای خونین، در همه جا رسته بودند. خزان که نه، اما موسمی رسید که انارها همه بر خاک افتادند و خونشان در تمام ایران زمین جریان گرفت. و از آن همه خون بیباک، مرز تا مرز، شقایق رویید و سرفرازی و سربلندی رواج گرفت.
شهدا، همیشه هستند
کبوتر بودند آنها که ناگاه، پرکشیدند و در آسمان، به ابرازی ابدی رسیدند؛ کبوترانی که در یک سحرگاه، ندای رستاخیز در گوششان طنینافکن شد و با کولهباری از اخلاص بر دوش، لبیکگوی دعوت معبود شدند.
کبوتران دلاور، قهرمانهای بیمانند این سرزمین، خاک سبز وطن را از دسترس فتنهها و دشمنیها بیرون کشدند و اهریمن را در جای خود نشاندند.
اگرچه رد پای رفتنشان، تا ابد بر شانههای زمانه باقی است؛ آنها همیشه هستند و جادهای که فراروی ما گستردند، تکلیف تمام لحظههامان را روشن کرده است.
رفتن همیشه تلخ نیست. گاه، رفتنها از همان آغاز، مؤیّد رسیدن است. پرپر شدن، همیشه اشکآلود نیست؛ گاه، حماسهای زبانزد است.
باید این خاک فرارفته تا آسمان را که میراث خونهای شهید و بیباک است، با دستهای خداخواهی و با باور بیتردید، در آغوش بگیریم و پاسدار این مرز روبه خدا باشیم.
هراسی نیست؛ خداوند، بالای سرِ ایمان ما سایه دارد.
هراسی نیست؛ مؤمنان، رستگاران همیشهاند.
«نهراسید و اندوهگین مباشید که شما برترید؛ اگر به خداوند ایمان دارید».
راه بهار، بسته نیست
راه بهار، بسته نیست. هرگوشه اشارت چشمان پیرمیخانه، سجاده به سوی بهار میسازد. شال و کلاه کردهام تا از جاده خونین لالهها بگذرم. میخواهم به جادهای بروم که در آن، علایم راهنمایی بندگی گذاشتهاند؛ جادهای که با لبخند از آن گذشتید و من با وضو باید بگذرم. اکنون، میخواهم با طهارت کلامتان و استعانت شفاعتتان و نیت امامتان، وضو کنم.
لاله، از جویبار خودسازی آب میخورد
خون، اولین رنگ نقاشی ما در بهار بود. پدرم میگفت، اگر لالهای نروید، بهاری نمیآید و من برای آمدن بهار معرفت، هر روز، هزار بار شهید میشوم؛ هر روز، هزار بار روی مین توبه میروم.
پدرم میگفت، لالهها از جویبار خودسازی آب میخورند؛ نه از آبراه خودپرستی. میخواهم جهانی به رنگ مردانگی شما بسازم.
جمعه 17/10/1389 - 15:13
شعر و قطعات ادبی
نرسیدیم به هم بازی یک تقدیریم
عاقبت در هوس دیدن هم میمیریم
عشقمان مخرج صفریست که تعریف نشد
آه و افسوس که یک واژه بی تدبیریم
بعد از آن حادثه هایی که جدامان کردند
آنچنان شد که دگر از همه عالم سیریم
اشک میریختیم و دل که نمیکندیم آه
چه کنیم هر دو از این واقعه دلگیریم
وقتی از فاصله ها گفت دلم خندیدیم
فکر کردیم بهاریم که بی تغییریم
باز هم نام ترا در دل خود حک کردم
و محال است از این ایده خود برخیزم
باز سایه بالای سرم باش عزیزم
مایه برکت چشمان ترم باش عزیزم
جمعه 17/10/1389 - 13:19
شعر و قطعات ادبی
تلخ منم
همچون چای سرد
که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی و ننوشیده باشی
تلخ منم
چای یخ
که هیچ کس دوست ندارد هوسش را ...
جمعه 17/10/1389 - 13:15
شعر و قطعات ادبی
چشمهایت را که ببندند
عاشق صدایی می شوی
گوشهایت را که بگیرند
عاشق بوئی که ترغیبت می کند
بینی ات را که بگیرند
عاشق آنچه لمس می کنی
دست هایت را که ببندند
عاشق آنچه زیر پای توست
پاهایت را که بردارند
عاشق آنچه در سرت می گذرد
سرت که نباشد
عاشق آنچه در تو می تپد
** چیزهای زیادی را باید از دست بدهی تا نوبت به قلبت برسد...
جمعه 17/10/1389 - 13:14
شعر و قطعات ادبی
در این خاموشی راه
چراغ امیدم را دزدیدند
از كه بخواهم نور را؟
در زمین پیدایش نیست
در این هستی پر فریب
قلبم را شكستند
از كه بخواهم مرهم را؟
مرا هیچ كس نیاز نیست
ایمان
وجودم را نورانی كرد و
زخم هایم را مرهم نهاد
به راستی هیچ كس
مانند خدا نیست ...
جمعه 17/10/1389 - 13:12
شعر و قطعات ادبی
عاشق چشم و ابرویت نبودم
كه هوس ابرویی دیگر
مرا تا فراموشیت نامرد كند
عاشق شب گیسویت نبودم
كه نسیم عطر گیسویی دیگر
زمام عشقت را از وجودم برباید
قلب شفاف توست
كه برایم زیباست ...
جمعه 17/10/1389 - 13:12
شعر و قطعات ادبی
بعد از آن دلشوره های آشنائی
بعد آن دلتنگی دل بهر شادی
بعد آواز دل من از فرار بی صدائی
آمدی ماندی تو در دل همچو آوائی نهانی
بی توامشب من دویدم باز سوی وادی بی همصدائی
ای تو تنها یاوردل کاش میماندی برایم همچو رویائی خیالی
روز من بی تو تبه شد شب من بی همسفر شد
ای تو تنها خواهش دل بی تو این دل بی ثمر شد
یاد ایام گذشته یاد ان رویای شیرین نهفته
میزند خنجر به سینه میچکد اشکی به گونه
میدهد هر دم عذابم این که دل را پس فرستاد
آنکه اول در خراجش کوله باری دل فرستاد
شد دل من پاره پاره در غم تو بی وفایم
شد غم تو باوفاتر از خود تو بی وفایم
ای که اشک دیدگانم شد نثارت
ای که دل را تو شکستی زیر آوار غرورت
کاش یکشب میشنیدی ناله و راز و نیازم
ای خدا تنها ترینم بازش آور من هنوز عاشق ترینم
جمعه 17/10/1389 - 13:12