• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1216
تعداد نظرات : 572
زمان آخرین مطلب : 1635روز قبل
دعا و زیارت

بسم الله الرحمن الرحیم

 شیطان به مردی جهت وارد شدن به مسجد كمك می كند 

 


مردی بود كور كه خیلی زود از خواب بیدار شد تا نماز صبح را با جماعت در مسجد بخواند وی لباس خود را پوشید و وضو گرفت سپس راهی مسجد شد در نیمه راه پای او لیز خورد و بر روی زمین افتاد و لباسش كثیف شد دوباره به خانه برگشت و لباسش را پوشید و وضو گرفت و برگشت تا اینكه در مسجد نماز بخواند و برای بار دوم در همان مكان اول پایش لیز خورد و افتاد و باز هم لباسش كثیف شد دوباره به خانه برگشت و لباسش را عوض كرد و وضو گرفت و راهی مسجد شد در وسط راه با مردی كه چراغ در دستش بود روبرو شد از آن مرد پرسید كه تو كی هستی مرد جواب داد كه من تو را دیدم كه دوبار در وسط را افتادی و با خودم گفتم كه راه تو را نورانی كنم تا بتوانی به مسجد بروی و آن مرد با آن مرد كور به مسجد رسیدند و مرد كور به آن مرد گفت كه بیا داخل نماز بخوانیم اما آن مرد خودداری كرد دوباره به او گفت كه بیا نماز بخوانیم این بار مرد به شدت خودداری كرد بعد از آن مرد كور از او پرسید چرا دوست نداری نماز بخوانی مرد در جواب گفت كه من شیطانم در بار اول من تو را بر زمین انداختم تا نتوانی به مسجد بروی اما وقتی كه تو به خانه برگشتی خداوند تمام گناهانت را بخشید و برای بار دوم كه تو را انداختم و تو هم دوباره به خانه برگشتی و راهی مسجد شدی خداوند تمام گناهان اهل بیت تو را بخشید و برای بار سوم ترسیدم تو را بیندازم مبادا دوباره برگردی و خداوند بوسیله این كارت تمام گناهان اهل روستا را ببخشد
پس ای برادران عزیز هیچ وقت راه نفوذی برای شیطان در بین خودتان ایجاد نكنید
امیدوارم كه از این مطلب استفاده ببرید

جمعه 17/12/1386 - 10:25
خاطرات و روز نوشت
..:: از خدا خواستم... ::..

از خدا خواستم عادت بد مرا از من بگیرد .
فرمود : گرفتن عادت ها کار من نیست تو خود باید آنها را از خود دور کنی


از خدا خواستم به فرزندانم همه چیز عطا کند .
فرمود : روح او همه چیز است و جسمش خاکی است وگذرا


ازخدا خواستم به من صبرعنایت کند .
فرمود : صبر زاییده دردورنج است صبربخشیده نمی شود ،آموخته می شود


از خدا خواستم به من خوشبختی عطا کند .
فرمود : من به تو برکت می دهم ،خوشبختی برعهده خودت است


ازخدا خواستم درد و رنج را از من دور کن .
فرمود : درد ورنج ،تو را به من نزدیک تر می کند


از خدا خواستم روح مرا شکوفا کند .
فرمود : تو خود بایداز درونت شکوفا شوی من تنها می توانم شاخ و برگ هایت را هرس کنم تا پر بارتر شوی


از خدا خواستم تمامی چیزهایی را که سبب می شوند ،از زندگی لذت ببرم ،به من بدهد .
فرمود : من به تو زندگی می دهم تا بتوانی از همه چیز لذت ببری


از خدا خواستم کمکم کند ،همه را دوست بدارم ،به همان اندازه که دیگران مرادوست دارند .
فرمودند : بالاخره آنچه را که باید ،از من خواستی ، برای دنیا شاید تنها یک شخصی باشی ،اما برای من یک نفرشاید یک دنیا باشی!

جمعه 17/12/1386 - 10:14
دعا و زیارت

پیش بینی آلوده شدن محیط

«از کارهای مردم در دریا و خشکی فساد ایجاد خواهد شد».

در زبان عربی وقـتی بخواهـنـد اتـفـاق افـتـادن قـطـعی و محـتـوم کاری در آینده را بیان کنند از جمله از فعـل گذشته استفاده می کنند (که گوئی اتفاق افتاده است). به این خاطر این آیه مـسـئـلـه ای مربوط به آینده را با فعـل گذشته بیان نموده است.

نکته آیه: عملکردهای انسان در آینده (یعنی در زمان ما و آیندگان) در دریا و خشکی آلودگی ایجاد خواهد کرد:

این پیش بینی قـرآن فعلاً تحقـق پیدا کرده است. و آلودگی محیط چیزی است که هـمـه با آن آشـنـائی داریم.

جمعه 17/12/1386 - 10:8
دعا و زیارت

پیش بینی رفتن انسان به فضا

«شما نه در زمین و نه در فضا هیچکدام نمیتوانید اراده خدا را شکست بدهید».

معنی ضمنی و تلویحی آیه این است که انسان روزی به فضا خواهد رفت و در فضا خواهد بود، که فعلاً تحقق یافته است.

جمعه 17/12/1386 - 10:5
خاطرات و روز نوشت
""یک""
حالا دیگر هفت سال داشت.پدر و مادرش برای رسیدن این زمان،لحظه شماری کرده بودند.از این پس،پسرکشان به مدرسه خواهد رفت و بسیری چیژا خواهد آموخت؛هر آنچه را که لازم است او را به سوی زندگی موفق رهنمون شود.درست مثل سایرین.
اما پسرک، تاکنون بسیاری چیز ها آموخته بود اما نه از مدرسه،نه از اندک اطرافیانش،و نه حتی از پدر و مادرش.او ""می دید""،""می شنید"" و مهم تر از همه اینکه این دیده ها و شنیده ها را ""می فهمید"".ساعت ها نشستن در کنار رودخانه،گوش سپردن به آوای کوهستان،خیره شدن به آسمان و ابرها،برای او از هر تفریحی لذت بخش تر بود.او در بسیری کارها مهارت فراوانی داشت.می دنست چگونه می تواند حتی هنگامی که رودخانه،خروشان است بدون اینکه آسیبی ببیند عرض رودخانه را طی کند و خود را به آن سو ،به چشمه و درخت مورد علاقه اش برساند.می دانست چطور می تواندبدون اینکه درختان را بیازارد با آنها و نه از آنها بالا برود.
اکنون پدر و مادرش می خواستند او را به مدرسه بفرستند.پسرک هیچ تصوری از مدرسه نداشت.مدرسه چه جور جایی بود؟در آنجا چه چیز انتظارش را می کشید؟نمی دانست.فقط می دانست که پدر و مادرش او را بالاخره به آنجا خواهند فرستاد.پس مثل همیشه،چشم ها و گوش هایش را گوشود تا بداند و بفهمد.
نخستین چیزی که فراا گرفت،کشیدن خطی صاف بود.این خط صاف ""یک"" بود.نخستین تعلیم،""یک"" بود،همان طور که آخرین نیز.
گویی این یک را قبلا نیز دیده بود.درخت محبوبش،""یکی"" کشیده به سوی آسمان بود.رودخانه اش همچون""یکی"" بی انتها به نظر می رسید.عقابش هنگام شیرجه برای شکار،""یک"" بود و ""یک""هایه فراون،اما یکی.
پس او نوشتن این ""یک"" آشنا را اغاز کرد و آن را ادامه داد.دیگران به یادگیری سایر آموزش ها پرداختند و (به ظاهر) پیشرفت کردند اما او همچنان ( به ظاهر) فقط به آموختن یک می پرداخت و آن را ادامه داد.
آموزگارش پرسید:چیز های دیگری هم برای آموختن هست،نمی خواهی آنها را بیاموزی؟نوشتن یک را به پایان نرسانده ای؟او پاسخی نداد و کماکان به نوشتن ادامه داد.یک هفته،یک ماه و ... گذشت.
امید پدر و مادرش برای اینکه او چیزی بیاموزد، از بین رفته بود چون او فقط ""یک"" را می دید،""یک"" را می شنید و ""یک"" را نقش می زد.
از مدرسه بیرونش راندند چرا که گمان می کردند او نمیخاواهد یا نمی تواند چیزی بیاموزد.اما پسرک در خانه هم همان تمرین را دنبال می کرد و در برابر همه پرسش ها،یک پاسخ داشت:هنوز ""یک"" را نفهمیده ام.
دیر زمانی گذشت...
روزی او به مدرسه پیشین اش بازگشت و آموزگارش را دید.به او گفت:""یک"" را فهمیدم.ببینید درست می نویسم؟و گچ را از آموزگار گرفت و روی دیوار،""یک"" را نقش زد.
و دیوار،دو نیمه شد...
جمعه 17/12/1386 - 9:58
ادبی هنری
(( کعبه دل ))

    ((  کعبه دل  ))

اندر کعبه گل و کعبه دل وطالب دنیا وطالب عقبی وطالب مولی:
بدانکه خداوند تعالی  درظاهر کعبه ای بنا کرد ه که او از سنگ وگل است در با طن کعبه ای ساخته که از جان ودل است
 ان کعبه بنا   ابراهیم خلیل است این کعبه بنا کرده رب جلیل است
ان کعبه منظور نظر مومنان است این کعبه نظر گاه خداوند رحمان است
ان کعبه حجاز است این کعبه راز است
ان کعبه انصاف  خلایق است این کعبه عطای حضرت خالق است
انجا چاه زمزم است اینجا آه دما دم
انجا مروه و عرفات است اینجا محل نور ذات.
حضرت محمد مصطفی (ص) ان کعبه را از بتان پاک کرد تو این کعبه را از اصنام هوا و هوس پاک گردان.
در راه خدا دوکعبه امد حاصل ..........یک کعبه صورت است و یک کعبه دل
تابتوانی زیارت دلها کن..........که افزون ز هزار کعبه باشد یک دل

جمعه 17/12/1386 - 9:49
دعا و زیارت

نام کلمه مبارک ((الله )) تشکیل شده به وسیله ابرها

 

 

پنج شنبه 16/12/1386 - 17:15
دعا و زیارت

نام کلمه مبارک ((الله )) بر روی آسمان کشور اندونزی

با تشکر از مدیریت گروه کامپیوتری AVT

 

پنج شنبه 16/12/1386 - 17:13
دعا و زیارت

نام کلمه مبارک ((الله )) بر روی کوه

 

 

پنج شنبه 16/12/1386 - 17:9
خانواده

داستانی واقعی از یک خواهر مسلمان
بعد از اینكه خانم آرایشگر پیش خانم عروس وارد شد چه اتفاقی افتاد ؟

 

امشب روز خوشحالی او و بردن او پیش شوهرش است
همه و همه درفكر او هستند .
مادرش ، خواهرانش و تمام نزدیكانش همه در فكر او هستند .
بعد از عصر خانم آرایشگر می آید تا آرایش عروس را شروع كند
همه می گویند چه شد آرایشگر دیر كرد .
بعد از چند لحظه آرایشگر می اید
بله آمد و تمام وسایل آرایش مورد نیاز با خود اورده است .
آرایشگر سریع كار را شروع می کند .
وبعضی از نزدیكان به آرایشگر گفتند كه سریع كار را انجام بده كه وقت نداریم
و مدتی می گذرد...
و ندای حق یعنی اذان مغرب بلند می شود ..
خانم عروس حراسان به آرایشگر می گوید
وقت نماز مغرب کوتاه است و می ترسم نمازم قضا شود ...
آرایشگر می گوید كه كمی صبر كن چیزی نمانده است
و زمان همچنان سپری می شود
و نزدیك تمام شدن وقت نماز مغرب می رسد .
و خانم عروس با یک احساس و یک حالت عجیب اصرار می كند كه نماز بخواند ..
تمام نزدیكان به او می گویند كه صبر كن اگر وضو گرفتی تمام زحمات خانم آرایشگر بر باد می رود..
اما خانم عروس بر نظر خود پافشاری می كند .
و تمام خانمها از هر سو هر كس برای خودش فتوایی می دهد
یكی می گوید تیمم كن .
دیگری می گوید نماز مغرب را با عشاء به صورت جمع بخوان
ولی خانم عروس بلند می شود و می گوید چیزی كه پیش الله است بهتر و جاویدان است ...
و با ایمان یك انسان واقعی بلند می شود
و وضو میگیرد و تمام نصیحتهای نزدیكانش را به زمین می زند
و وضو می گیرد
تا تمام كاری كه آرایشگر انجام داده را خراب كند ..
جانماز خود را می اندازد .
و الله اکبر تکبر را بر زبان می اومد
خدایی که از همه چیز بزرگتر است .
خدایی که در نهایت انسان به سوی او بر می گردد .
خدایی که جان و عزت و سربلندی انسان دست اوست ..
خدایی که مقصد و اینده و امید عاشقان حقیقی است

شروع به نماز خواندن می كند ...
تشهد اول را تمام می کند
و تشهد دوم هم می خواند
بله او به تشهد نماز شبی که می خواهد شوهرش را ملاقات کند می خواند ...

سلام اول را می گوید و هنوز سلام دوم را که به پایان می رساند که جان به جان افرین و به وصال خدا می پیوندد ...
به وصال کسی می پیوندد که تا اخرین لحظات عمرش از او اطاعت کرد ...
به وصال کسی می پیوندد که لحظه به لحظه مشتاق وصالش بود

بله عزیزان من
این داستان واقعی یک دختر مسلمان که در بلاد مسلمان اتفاق می افتد می باشد


در نهایت خواهران عزیز چرا شما نباید مثل این خانم باشید .
انسان شخصیتی بسیار بزرگ دارد .
ایمان و وقار و عزت و شرف و ابروی در وجود یک شخص مانند خصوصیت مرواید است .
اگر خصوصیت مروارید از بین برود . دیگر مروارید ارزشی نخواهد داشت ..

به تمام خواهران از یك برادری كه شما را دوست دارد نصیحت می كنم
و می گویم که ارزش شما خیلی بالا و والاتر از این چیزی که دیگران می گویند است ...
و این اعتبار تا زمانی ارزش دارد که شما برای خودتان اعتبار و ارزش قائل باشید
خواهر من تو اینده و مادر اینده این امت هستی
تو تربیت کننده جوانان و محافضان این دین هستی ..
پس در مساله ارزش و وقار خود بکوش
در تحصیل و علم و دانش خود کوشا باش

ای خواهر من ارزش تو در لباس پوشیدن و شکل ظاهری تو نیست
ارزش تو در بی دلیل گشتن در این خیابان و اون خیابان نیست ...

و در اخر به عنوان یک برادر به شما می گویم که مواظب خود در مقابل این بحرانها و این ناملایمات روزگار باشید
.

پنج شنبه 16/12/1386 - 17:3
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته