دعا و زیارت
اسما’ متبرکه الله جل جلاله به زبان انگلیسی
Translation of the 99 Names of Allah
----------------------------------
ALLAH (الله)
-----------
Al Rahman (الرحمن) The All Beneficent
Al Rahim (الرحیم) The Most Merciful
Al Malik (الملك) The King, The Sovereign
Al Quddus (القدوس) The Most Holy
Al Salam (السلام) Peace and Blessing
Al Mu"min (المؤمن) The Guarantor
Al Muhaymin (المهیمن) The Guardian, the Preserver
Al "Aziz (العزیز) The Almighty, the Self Sufficient
Al Jabbar (الجبار) The Powerful, the Irresistible
Al Mutakabbir (المتكبر) The Tremendous
Al Khaliq (الخالق) The Creator
Al Bari" (البارئ) The Maker
Al Musawwir (المصور) The Fashioner of Forms
Al Ghaffar (الغفار) The Ever Forgiving
Al Qahhar (القهار) The All Compelling Subduer
Al Wahhab (الوهاب) The Bestower
Al Razzaq (الرزاق) The Ever Providing
Al Fattah (الفتاح) The Opener, the Victory Giver
Al Alim (العلیم) The All Knowing, the Omniscient
Al Qabid (القابض) The Restrainer, the Straitener
Al Basit (الباسط) The Expander, the Munificent
Al Khafid (الخافض) The Abaser
Al Rafi" (الرافع) The Exalter
Al Mu"izz (المعز) The Giver of Honor
Al Mudhill (المذل) The Giver of Dishonor
Al Sami" (السمیع) The All Hearing
Al Basir (البصیر) The All Seeing
Al Hakam (الحكم) The Judge, the Arbitrator
Al "Adl (العدل) The Utterly Just
Al Latif (اللطیف) The Subtly Kind
Al Khabir (الخبیر) The All Aware
Al Halim (الحلیم) The Forbearing, the Indulgent
Al "Azim (العظیم) The Magnificent, the Infinite
Al Ghafur (الغفور) The All Forgiving
Al Shakur (الشكور) The Grateful
Al "Ali (العلى) The Sublimely Exalted
Al Kabir (الكبیر) The Great
Al Hafiz (الحفیظ) The Preserver
Al Muqit (المقیت) The Nourisher
Al Hasib (الحسیب) The Reckoner
Al Jalil (الجلیل) The Majestic
Al Karim (الكریم) The Bountiful, the Generous
Al Raqib (الرقیب) The Watchful
Al Mujib (المجیب) The Responsive, the Answerer
Al Wasi" (الواسع) The Vast, the All Encompassing
Al Hakim (الحكیم) The Wise
Al Wadud (الودود) The Loving, the Kind One
Al Majid (المجید) The All Glorious
Al Ba"ith (الباعث) The Raiser of the Dead
Al Shahid (الشهید) The Witness
Al Haqq (الحق) The Truth, the Real
Al Wakil الوكیل The Trustee, the Dependable
Al Qawiyy (القوى) The Strong
Al Matin (المتین) The Firm, the Steadfast
Al Wali (الولى) The Protecting Friend, Patron, and Helper
Al Hamid (الحمید) The All Praiseworthy
Al Muhsi (المحصى) The Accounter, the Numberer of All
Al Mubdi" (المبدئ) The Producer, Originator, and Initiator of all
Al Mu"id (المعید) The Reinstater Who Brings Back All
Al Muhyi (المحیى) The Giver of Life
Al Mumit (الممیت) The Bringer of Death, the Destroyer
Al Hayy (الحی) The Ever Living
Al Qayyum (القیوم) The Self Subsisting Sustainer of All
Al Wajid (الواجد) The Perceiver, the Finder, the Unfailing
Al Majid (الماجد) The Illustrious, the Magnificent
Al Wahid (الواحد) The One, the All Inclusive, the Indivisible
Al Samad (الصمد) The Self Sufficient,the Impregnable,the
Eternally Besought of All, the Everlasting
Al Qadir (القادر) The All Able
Al Muqtadir (المقتدر) The All Determiner, the Dominant
Al Muqaddim (المقدم) The Expediter, He who brings forward
Al Mu"akhkhir (المؤخر) The Delayer, He who puts far away
Al Awwal (الأول) The First
Al Akhir (الأخر) The Last
Al Zahir الظاهر The Manifest; the All Victorious
Al Batin (الباطن) The Hidden; the All Encompassing
Al Wali (الوالی) The Patron
Al Muta"al (المتعالی) The Self Exalted
Al Barr (البر) The Most Kind and Righteous
Al Tawwab (التواب) The Ever Returning, Ever Relenting
Al Muntaqim (المنتقم) The Avenger
Al "Afuww (العفو) The Pardoner
Al Ra"uf (الرؤوف) The Compassionate, the All Pitying
Malik al Mulk (مالك) (الملك) The Owner of All Sovereignty
Dhu al Jalal wa al Ikram (ذو الجلال و الإكرام) The Lord of Majesty and Generosity
Al Muqsit (المقسط) The Equitable, the Requiter
Al Jami" (الجامع) The Gatherer, the Unifier
Al Ghani (الغنى) The All Rich, the Independent
Al Mughni (المغنى) The Enricher, the Emancipator
Al Mani"(المانع) The Withholder, the Shielder, the Defender
Al Darr (الضار) The Distresser, the Harmer
Al Nafi" (النافع) The Propitious, the Benefactor
Al Nur (النور) The Light
Al Hadi (الهادئ) The Guide
Al Badi (البدیع) Incomparable, the Originator
Al Baqi (الباقی) The Ever Enduring and Immutable
Al Warith (الوارث) The Heir, the Inheritor of All
Al Rashid (الرشید) The Guide, Infallible Teacher, and Knower
Al Sabur (الصبور) The Patient, the Timeless
سه شنبه 21/12/1386 - 11:45
سياست
فارس: عكس سرباز ازپافتاده آمریكایی كه از لحاظ روحی و جسمی بسیار خسته به نظر میرسد و توصیف ازپافتادگی یك كشور را با خود دارد،در مسابقه عكس مطبوعات جهان برترین عكس شد.
"البیان"،این عكس كه سرباز آمریكایی خسته را در سنگری در افغانستان به تصویر كشیده است توسط تیم انگلیسی "هثرینگتون" گرفته شده كه در مجله "ونتی فر" به چاپ رسیده است.
هیات داوران این عكس را به این گونه توصیف كردند كه نماد "خستگی یك مرد و ازپافتادگی یك كشور" است.
جاری نیت"،رئیس هیات داوران گفت:ما همگی با این عكس در ارتباط هستیم این تصویر مردی را نشان میدهد كه به آخر راه رسیده است.
59 عكاس از 23 كشور جوایز برترین عكسهاس سال 2007 را از آن خود كردند.
شركت "جیتی ایمیجز انك" پنج جایزه این مسابقه را به دست آورد كه عكسهایی از ترور "بینظیر بوتو"،نخستوزیر پاكستان در جمع عكسهای برتر این شركت بود.
بر اساس اعلام سازمان عكس مطبوعات جهان واقع در آمستردام، بیش از پنج هزار شركت كننده از 125 كشور جهان 80 هزار و 536 تصور ارسال كردند.
هترینگتون، برندهی جایزه برترین عكس خبری طی مراسمی كه در 27 ماه آوریل در آمستردام برگزار خواهد شد، جایزه ده هزار یورویی خود را دریافت خواهد كرد.
اینه
سه شنبه 21/12/1386 - 11:42
دعا و زیارت
جلسه غیبت = جلسه شیطانی
موضوع جلسه: بردن آبروی برادر مؤمن
رئیس جلسه: شیطان
دبیر جلسه: نفس اماره
منشی جلسه: هوای نفس
زمان جلسه: وقت بیكاری
مكان جلسه: هر كجا خدا فراموش شود
حضار جلسه: عناصر ضعیف الایمان
پذیرائی جلسه: گوشت برادر مؤمن
"از شركت در این جلسات جداً خودداری فرمائید"
سه شنبه 21/12/1386 - 11:40
شعر و قطعات ادبی
تو را مانند گلهای بهاری دوست دارم
عشق جانسوز تو را با بی قراری دوست دارم
نغمه شاد تو را خوشتر ز آواز قناری
ای پرستوی ز بام من فراری دوست دارم
تا تو می خندی به رویم با دو چشم مست وحشی
زندگی را با همه بی اعتباری دوست دارم
گریه با من الفت دیرینه دارد در غریبی
مرغ بارانم که دائم اشکباری دوست دارم
گر بپرسی دوستم داری هزاران سال دیگر
با زبان شعری گویم آری دوستت دارم
سه شنبه 21/12/1386 - 11:37
دانستنی های علمی
خوب همانند آب است بدون تلاش همه چیز را سیراب می کند
و جمع شدن در پستی راهرگز حقارت نمی شمارد
سعی کنید:
نزدیک به زمین زندگی کنید
همیشه ساده بیاندیشید
در مشاجرات عادل و بخشنده باشید
در انتخاب واحد سعی در فرمانروایی و تسلط نداشته باشید
در کار، آن چیزی را انجام دهید که از آن لذت می برید
وقتی از این که خودتان هستیدخوشنودید
و از رقابت و مقایسه دست کشیده اید
همگان به شما احترام می گذارند
سه شنبه 21/12/1386 - 11:29
كودك
كودکان و مردم مظلوم فلسطین قربانی:
- شیطنت و کینه توزی ابلیسیان اسرائیلی
- شکست و درماندگی دین سکولاریسم و لیبرالیسم
- بردگی و بت پرستی نوین
- فرقه گرایی و کوته فکری
- سکوت و بی تفاوتی برخی مردم عافیت و دنیا طلب
- و عداوت بی شرمانه مدعیان حقوق بشر غرب.
- شهادت بیش از 85 و زخمی شدن 200 نفر از مردم مظلوم فلسطین بدست صهیونیست ها در عرض چهار شبانه روز.
- بیش از دو سوم از شهدا و زخمی شده ها غیر نظامی و بیش از 20 نفر کودکان زیر ده سال بود ه اند.
- کشته شدن دو نظامی صهیونیست مهاجم بدست گردان های عزالدین قسام در جبالیا
- اصابت چندین موشک گراد نیروهای مقاومت به شهرهای صهیونیستی سدیروت و عسقلان.
سه شنبه 21/12/1386 - 11:12
محبت و عاطفه
من یوقف حقد اسود
چه كسی جلوی كینه سیاه را می گیرد؟
كینه ها بر روی هم انباشته شده است و از شدت تیرگی از قلب یهود و كفرجهانی بیرون زده است و به گلوله هایی تبدیل شده است كه قلب پاك زن و كودك مسلمان فلسطینی را نشانه رفته است. كودك در میان دستان مادر خود،در دست نماینده مجلس و وزیر دولت و ...غرق در خون است.آن خون چون به چشم مومنان می خورد بلافاصله تبدیل به اشك می شود،اشكی كه گونه ها را خیس می كند.از سر و صورت می چكد تا به قلب می رسد،به جایی كه مركز اندیشه است و تصمیم می گیرد كه برنامه ای طراحی كند تا تبدیلات اشك به خون و بالعكس به خوبی انجام می شود.سپس دستها و پاها وارد عمل می شوند.امت تنها اشك نمی ریزد و هم شایسته ی او نیست كه تنها اشك بریزد و البته كه(القلب یحزن و العین تدمع)؛اما این همه ی راه نیست.كفر جهانی آمده است تا به زعم باطل خود خطر سبز را كه مظهر زندگی است از سر راه خود بردارد،همه در صفی واحد جمع شده اند تاگلوی مسلمان را بفشارند و دست سران مسلمانان را،در عراق ،در افغانستان، در فلسطین و بقیه بلاد اسلامی...واژه ی جنگ صلیبی دیرگاهی است كه از دهان یاوه گویان در رفته است.بارقه های نسل كشی و جنگ جهانی سوم علیه مسلمانان در حال شكل گیری است. هولوكاستی در حال سازمان دهی است به انتقام یك هولوكاست مزعوم.فرزندان امت بر خاك می افتند به نشانه ی شهادت، به نشانه ی تواضع، به نشانه ی نماز، به نشانه ی عروج، به نشانه ی فرح ، به نشانه ی بر افروختن آتش امید و خوف در قلوب امت.سكوت سرد و بی روح حاكمان كشورهای اسلامی قلب كودكان فلسطینی را سخت می آزارد،مومنان را از حاكمان دور می كند،علمای مسلمان را دچار دوگانگی می كند كه محكوم كنند یا همانند حكام در همان سكوت سرد و بی روح فرو روند؛شعارها را دچار تزلزل می كند،شعارها و همایش هایی كه در مدعای خود صادق نیستندو به نوعی برون فكنی می كنند تا از عذاب بزرگ وجدان برهند و یا كاری انجام داده باشند به غیر از آنچه رسول پاك این دین حنیف بردوش آنها گذاشته است.وعده ی خداوند دیر نمی شود،مهلت ها در حال به سر آمدن است،اشك های بیداری اینك بهتر می فهمند،خونهای پاك در حال سبز شدن است و جوانه های آزادی در حال رویش،خدا و رسولش دارند غالب می شوند،نسیم روح نواز برپایی خلافت باشكوه اسلامی از میان این دریای خون فشان در حال وزیدن است،همانگونه كه شیخ رائد صلاح می گوید.برپایی حاكمیت الهی كار ساده ای نیست،خون می خواهد،جان می خواهد،روحی سبكبار می خواهد كه از تنگنای مادیت برهد تا به فراخنای عالم علوی برسد.نجات و موفقیت و استقامت دولت اسلامی حماس همه را ترسانده است،روشنفكرانی را كه گمان نادرستی به اسلام گرایان دارند،حاكمانی را كه بر رای مردم استوار نیستند،آدمیانی را كه ماسك هایی دروغین از اسلام بر چهره زده اند تا مردم را بفریبند....و فلسطین همه چیز ما را به آزمون گرفته است،ایمان ما را،عبادات ما را ،اخلاق ما را ،معاملات ما را و آداب ما را..تا چه موضع گیری كنیم،تا چه شویم،تا چگونه رویم..درنگی كوتاه كه خود را با سنن الهی وفق دهیم. غزه از میان حصار صدا می زندای امت اسلامی احرارخون من به زمین می ریزدچرا خورشید آزادی شما غروب كرده استخانه های شما نور داردخانه ی من خاموش و سرد استامنیت در شهرهای شماستكوچه های من جولانگاه تیرهاستای امت اسلامی احرارخورشید ظلم طلوع كرده است خورشید آزادی شما غروب كرده است؟!
لعنت خدا بر صهیونیزم
سه شنبه 21/12/1386 - 11:5
خواستگاری و نامزدی
گفتگوی چهار شمع
چهار شمع به آهستگی می سوختند،در آن محیط آرام صدای صحبت آنها به گوش می رسید
شمع اول گفت : من صلح و آرامش هستم،هیچ کسی نمی تواند شعلهَ مرا روشن نگه دارد من باور دارم که به زودی
می میرم.......سپس شعلهَ صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد
شمع دوم گفت:من ایمان واعتقاد هستم،ولی برای بیشتر آدم ها دیگر چیز ضروری در زندگی نیستم پس دلیلی وجود
ندارد که دیگرروشن بمانم.........سپس با وزش نسیم ملایمی ایمان نیز خاموش گشت
شمع سوم با ناراحتی گفت:من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم،انسان ها من را در حاشیه
زندگی خود قرار داده اند و اهمیت مرا درک نمی کنند،آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیک ترین کسان خود عشق
بورزند..............طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد
ناگهان کودکی وارد اتاق شدو سه شمع خاموش را دید،گفت:چرا شما خاموش شده اید،همه انتظار دارند که شما تا
آخرین لحظه روشن بمانید.........سپس شروع به گریه کرد...........پــــــــس
شمع چهارم گفت:نگران نباش تا زمانی که من وجود دارم ما می توانیم بقیه شمع ها را دوباره روشن کنیم، مـن
امـــید هستم
با دلی پر از امید و چشمانی که از اشک و شوق می درخشید.....کودک شمع امید را برداشت و بقیهَ شمع ها را روشن کرد
نور امید هرگز نباید از زندگی شما محو شود
دوشنبه 20/12/1386 - 11:10
دعا و زیارت
من یک ملکه ام!
در آن زمان که تازه به اسلام گرویده بودم، بحثهاى جدى درباره دختران محجبه در مدارس فرانسه وجود داشت که هنوز هم وجود دارد. اکثریت بر این نظر بودند که مسئله حجاب، خلاف این اصل را ثابت مىکرد که مدارس دولتى فرانسه باید نسبت به مذهب دانشآموزان بىتفاوت باشند و حتى من، به عنوان یک غیرمسلمان، مىاندیشیدم که چرا باید چنین وسواسى درباره موضوعى کوچک - روسرى دانشآموزان - وجود داشته باشد.
این احساس، همچنان در میان غیرمسلمانان به قوت خود باقى است که زنان مسلمان، پوشش اسلامى بر تن مىکنند؛ تنها به این دلیل که مجبور به اطاعت از سنتها هستند و بنابراین، حجاب، نماد ظلم و ستم است. از این رو، استقلال و آزادى زنان، میسر نخواهد شد؛ مگر با برداشتن حجاب.>>
>>
چنین درک ناپختهاى در میان مسلمانان کماطلاع یا بىاطلاع از اسلام هم وجود دارد. این افراد، چنان به التقاط دینى و سکولاریسم خو گرفتهاند که از درک این مطلب که اسلام دینى جهانى و جاودانى است، ناتوانند. این در حالى است که زنان غیرعرب، در سراسر دنیا، به دین اسلام مىگروند و حجاب را به عنوان یک شرط مذهبى مىپذیرند و نه به خاطر برداشتى نادرست از سنت. من هم نمونهاى از این زنان هستم. حجاب من، نه بخشى از هویت سنتى یا نژادى من است و نه معنایى سیاسى یا اجتماعى دارد؛ بلکه حجاب من، تنها و تنها، هویت مذهبى من است. >>
>>
من پیش از آنکه در پاریس دین اسلام را برگزینم، حجاب را در حد خودم رعایت مىکردم. شکل حجاب، بسته به کشورى که فرد در آن زندگى مىکند و یا میزان آگاهى او از اسلام، متغیر است. در فرانسه، من تنها شالى بر سر مىگذاشتم که از نظر رنگ، با دیگر لباسهایم متناسب بود. این ترکیب، تقریباً مُد به حساب مىآمد. اکنون که در عربستان سعودى هستم، چادر سیاه سرتاسرى بر تن مىکنم که حتى چشمانم را هم مىپوشاند. به این ترتیب، من حجاب را از سادهترین شکل تا کاملترین آن، تجربه کردهام. واقعاً معناى حجاب چیست؟ با وجود اینکه کتابها و مقالههاى زیادى درباره حجاب نگاشته شده، اما تمام آنها، نگرش افرادى است که از بیرون به این قضیه نگاه مىکنند. من امیدوارم با در نظر گرفتن این نکته که از داخل به این مسئله مىنگرم، بتوانم آن را شرح دهم.>>
>>
>>
هنگامى که تصمیم گرفتم اسلام خود را ابراز کنم، هرگز فکر نکرده بودم که آیا خواهم توانست روزى پنج نوبت نماز بخوانم یا اینکه آیا قادر خواهم بود حجاب خود را حفظ کنم؟ شاید از این مىترسیدم که اگر جدى به این موضوع فکر کنم، به نتیجه منفى برسم و این کار، مىتوانست تصمیمم را مبنى بر مسلمان شدن، تحت تأثیر قرار دهد. تا زمانى که مسجد جامع پاریس را ندیده بودم، هیچ کارى با اسلام نداشتم و با نمازگزاران و حجاب، هیچ آشنایى نداشتم. در واقع، هر دوى آنها برایم غیرقابل تصور بودند؛ اما شوق مسلمان شدن، چنان در من قوى بود که نگران چیزهایى که در آن سوى این تغییر در انتظارم بودند، نبودم.>>
>>
پس از گوش دادن به یک سخنرانى در مسجد پاریس، محاسن رعایت حجاب بر من روشن شد؛ تا حدى که حتى پس از خروج از مسجد هم روسرى را از روى سرم برنداشتم. آن سخنرانى، مرا غرق در نوعى رضایت روحى کرد که هرگز قبلاً نمىشناختم؛ آن چنان که اصلاً نمىخواستم روسرى را از سرم بردارم. در آن وقت، به دلیل سرماى هوا، پوشش حجابم، توجه زیادى را به خود جلب نکرد؛ ولى خودم به شدت احساس مىکردم که با دیگران تفاوت دارم؛ احساس طهارت و امنیت مىکردم. احساس مىکردم که در محضر خداوند هستم. به عنوان یک خارجى در پاریس، از اینکه مردان به من خیره شدند، احساس خوبى نداشتم؛ ولى با پوشش حجاب، از نگاه مردان در امان بودم.>>
>>
رعایت حجاب، باعث شادمانىام شد و نیز نشانه فرمانبردارى من از خداوند و تجلى ایمانم بود. دیگر لازم نبود که اعتقاداتم را با صداى بلند فریاد بزنم؛ حجاب من، آنها را به روشنى براى همگان بیان مىکرد؛ به ویژه براى دیگر مسلمانان. به این ترتیب، حجاب به تقویت پیوند من با دیگر خواهران مسلمانان کمک مىکرد. حجاب براى من، خیلى زود، به یک امر طبیعى و کاملاً اختیارى تبدیل شد. هیچ کس نمىتوانست مرا مجبور به رعایت حجاب کند و اگر هم مىکرد، من از آن سرپیچى مىکردم. در اولین کتابى که درباره حجاب خواندم، نویسنده با زبان بسیار ملایمى بیان کرده بود که: «خداوند، حجاب را جداً توصیه مىکند» و در اسلام، ما باید از خواستههاى خداوند اطاعت کنیم. از اینکه من هم موفق به انجام وظایف دینى خود، به صورت اختیارى و بدون هیچ مشکلى شدم، خوشحال بودم. الحمدالله.>>
>>
حجاب به مردم یادآورى مىکند که خداوند وجود دارد و همیشه به من یادآور مىشود که من باید مثل یک مسلمان رفتار کنم؛ درست مانند افسران پلیس، که در لباس خدمت، آگاهتر و مراقبتر هستند؛ من هم با حجاب، بیشتر احساس مسلمان بودن مىکنم.>>
>>
>>
دو هفته پس از آنکه به اسلام گرویدم، براى شرکت در یک جشن عروسى خانوادگى، به ژاپن بازگشتم و تصمیم گرفتم که تحصیل در فرانسه را رها کنم. اشتیاق تحصیل در رشته ادبیات فرانسه، جاى خود را به شوق تحصیل در ادبیات عرب داده بود. براى تازه مسلمانى چون من، با آگاهى اندک از دین اسلام، زندگى در شهرى کوچک در ژاپن که مرا از سایر مسلمانان جدا مىساخت، آزمایش بزرگى بود؛ هرچند، این دورى از اجتماع مسلمانان، آگاهىهاى اسلامىام را افزایش داد و دانستم که تنها نیستم؛ زیرا که خداوند با من است. من مىباید بسیارى از لباسهایم را که قبل از مسلمان شدن مىپوشیدم، کنار مىگذاشتم. یکى از دوستانم به من کمک کرد تا خیاطى پیدا کنم که برایم تعدادى شلوار گشاد، نظیر آنچه پاکستانىها مىپوشند، بدوزد. در این باره، نگاه متعجب مردم، مرا آزار نمىداد.>>
>>
پس از شش ماه تحصیل در ژاپن، اشتیاقم به تحصیل زبان عربى به حدى افزایش یافت که تصمیم گرفتم به قاهره بروم. من در آنجا دوستى را مىشناختم؛ اما هیچ کدام از اعضاى خانواده میزبان، انگلیسى یا ژاپنى نمىدانستند و بانویى که در بدو ورود، مرا به داخل خانه هدایت کرد، از فرق سر تا نوک پا، سیاهپوش بود و حتى چهرهاش را هم پوشانده بود. اگرچه اکنون این نوع پوشش در اینجا (ریاض) برایم عادى و آشناست، ولى به یاد مىآورم که در آن زمان، از دیدن چنین ظاهرى، سخت شگفتزده شده بودم؛ زیرا به یاد حادثهاى مشابه در فرانسه افتادم که با دیدن چنین لباسى با خود فکر کرده بودم که «این زنى است که اسیر سنت شده، بدون کوچکترین آگاهى از اسلام واقعى»؛ زیرا به نظر من، پوشاندن صورت، نه یک ضرورت، بلکه سنتى بومى بود.>>
>>
در قاهره، مىخواستم به آن خانم بگویم که در پوشش، زیادهروى کرده است و این نوع پوشش، غیرعادى و غیرطبیعى بود؛ اما در عوض به من گفته شد که من به عنوان یک مسلمان، پوشش مناسبى براى ظاهر شدن بین مردم ندارم. من با این نظر مخالفت کردم؛ زیرا بر اساس آنچه من درک کرده بودم، این نوع پوشش، براى یک زن مسلمان کافى بود؛ اما یک ضربالمثل انگلیسى مىگوید: «هنگامى که در رم هستى، مانند رمىها رفتار کن». از این رو، مقدارى پارچه خریدم و لباسى نظیر آنچه زنان مصرى مىپوشیدند (Khimar)، براى خودم دوختم؛ لباسى که بازوها و پایینتنه را کاملاً مىپوشاند و حتى آمادگى داشتم که صورتم را هم مانند اقلیت کوچک خواهران مصرى که با آنها آشنا شده بودم، بپوشانم.>>
>>
پیش از مسلمان شدن، لباسهاى سبک مردانه، نظیر شلوار را بر پوشیدن لباسهاى زنانه، نظیر دامن، ترجیح مىدادم؛ اما نوع پوشش به سبک زنان مصرى، برایم خوشایند بود و در این لباس، بیشتر احساس آرامش و وقار مىکردم.>>
>>
از نظر غربىها، سیاه، رنگى مناسب براى لباسهاى شب است؛ چون زیبایى شخص را برجستهتر مىسازد. خواهران جدید من نیز در پوشش سیاهشان، واقعاً زیبا بودند و در چهرههایشان، نور قداست مىدرخشید.>>
>>
پس از اقامتى کوتاه در عربستان سعودى، مجبور شدم به پاریس برگردم. در آنجا متوجه شدم که ظاهر خواهران مصرى، بىشباهت به راهبههاى کاتولیک نیست. در راه، با یک راهبه، همسفر بودم؛ در حالى که از شباهت بین لباسهایمان لبخند بر لب داشتم. لباس او مانند لباس یک زن مسلمان، نشانگر این بود که خود را وقف خداوند کرده است. متعجب شده بودم که مردم درباره روبند راهبههاى کاتولیک، هیچ سخنى نمىگویند؛ ولى از روبند یک زن مسلمان، به شدت انتقاد مىکنند و آن را نماد تروریسم و ظلم مىانگارند. براى من مهم نبود که لباسهاى رنگىام، جاى خود را به لباسهاى مشکى داده بودند؛ درواقع، پیش از مسلمان شدن، به گونهاى آرزوى داشتن زندگىاى چون زندگى یک راهبه را داشتم.>>
>>
پس از شش ماه اقامت در قاهره، چنان به آن لباس مشکى بلند عادت کرده بودم که فکر مىکردم پس از بازگشت به ژاپن هم آن را خواهم پوشید؛ اما به چند دست لباس روشن و سفید نیاز داشتم تا زنندگى کمترى نسبت به رنگ سیاه داشته باشند.>>
>>
حق با من بود؛ زیرا ژاپنىها به پوشش سفیدم واکنش نسبتاً خوبى نشان مىدادند و به نظر مىرسید که مىتوانستند حدس بزنند که، من پیرو مذهبى خاص هستم. یک بار شنیدم که دخترى - با اشاره به من - به دوستش گفت: او یک راهبه بودایى است. چقدر راهبههاى مسلمان، مسیحى و بودایى، به هم شباهت دارند! یک بار در قطار، مردى که کنارم نشسته بود، از من پرسید: چرا چنین لباس غیرعادىاى را پوشیدهاى؟ وقتى برایش توضیح دادم که من یک زن مسلمان هستم و اسلام به زنان امر کرده است تا اندام خود را بپوشانند؛ تا مردان ضعیفالنفس به گناه نیفتند، به نظر مىرسید که او تحت تأثیر قرار گرفته است. هنگامى که مىخواست قطار را ترک کند، از من تشکر کرد و گفت: دوست داشتم وقت بیشترى باشد تا درباره اسلام با تو صحبت کنم.>>
>>
هنگامى که پدرم مرا مىدید که حتى در روزهاى گرم هم با لباس آستینبلند و سرپوشیده بیرون مىرفتم، ابراز نگرانى مىکرد؛ اما من دریافته بودم که حجاب، مرا از اشعههاى خورشید هم در امان مىدارد و در واقع، این من بودم که از دیدن پاهاى برهنه خواهرم در شلوار کوتاهش، احساس ناراحتى مىکردم. من همیشه از دیدن چنین صحنههایى درباره زنان، احساس شرم مىکردم. بنابراین، مشکل نخواهد بود که فکر کنیم این صحنهها چه تأثیرى بر مردان مىگذارد. در اسلام به زنان و مردان سفارش شده تا موقر (نجیب) لباس بپوشند و برهنه در میان مردم ظاهر نشوند؛ حتى در مکانهایى که همگى زن یا مرد هستند.>>
>>
در اسلام، سعى زن بر این است که براى شوهرش زیبا جلوه کند و شوهر هم مىکوشد تا براى همسرش زیبا باشد. در اسلام، حتى بین یک زن و شوهر هم حیا وجود دارد و این امر، روابط آنها را زینت مىدهد.>>
>>
این واضح است که حد قابل قبول پوشیدگى اندام، با توجه به تفکر فردى و اجتماعى تعیین مىشود؛ به عنوان مثال، در ژاپن، 50 سال قبل، اگر زنى با مایو به شنا مىرفت، زشت محسوب مىشد؛ اما امروزه مایوى دوتکه، نوعى هنجار است. در برخى سواحل آمریکا، برهنهگرایان، در ساحل دراز مىکشند. اگر یک خانم «آزاد» که حجاب را نفى کرده است، مورد سؤال یکى از همین برهنهگرایان قرار بگیرد که چرا برجستگىهاى بدنش را مىپوشاند؛ در حالىکه این اندامها به اندازه دستها و صورت، طبیعى هستند، چه جواب صادقانهاى خواهد داد؟ در این جا، هوا و هوس مردان، تعیینکننده حد پوشیدگى زنان محسوب مىشود؛ اما در اسلام، چنین مشکلى وجود ندارد؛ زیرا خداوند مشخص کرده است که چه بخشهایى باید و یا نباید پوشیده بمانند و ما از او اطاعت مىکنیم.>>
>>
پردههاى شرم در میان مردمى که برهنه یا نیمه برهنه در جامعه ظاهر مىشوند دریده مىشود و این رفتار، مقام انسان را تا حد یک حیوان تنزل مىدهد. زنان ژاپنى، تنها هنگامى که مىخواهند از منزل خارج شوند، آرایش مىکنند و براى ظاهر خود در خانه، اهمیت زیادى قائل نمىشوند. در اسلام، سعى زن بر این است که براى شوهرش زیبا جلوه کند و شوهر هم مىکوشد تا براى همسرش زیبا باشد. در اسلام، حتى بین یک زن و شوهر هم حیا وجود دارد و این امر، روابط آنها را زینت مىدهد.>>
>>
آزارهاى جنسى رایج پوشش موقر و نجیبانه را توصیه مىکند. پوشیدن دامن کوتاه، مىتواند پیامى براى مردان باشد؛ مبنى بر اینکه «من در دسترس هستم»؛ اما حجاب، با صداى بلند اعلام مىکند که «من براى شما ممنوع شدهام».>>
>>
پیامبر گرامى اسلام صلىاللَّه علیه و آله وسلم از دخترش حضرت فاطمه سلاماللَّه علیها پرسید: «بهترین چیز براى یک زن چیست»؟ وى فرمود: «اینکه نه مرد نامحرمى را ببیند و نه در معرض دید نامحرمان باشد». پیامبر صلىاللَّه علیه و آله خشنود شد و فرمود: «به درستى که تو دختر منى». این سخنان، نشان مىدهد که براى زنان بهتر است که در خانه بمانند و تا حد امکان، از نگاه نامحرمان به دور باشند. در خارج خانه، نیز رعایت حجاب، همان اثر را دارد. >>
>>
پس از ازدواج، ژاپن را به قصد عربستان سعودى ترک کردم؛ جایى که زنان بنا به رسم، در بیرون از منزل چهرههایشان را با نقاب مىپوشانند. من بىصبرانه منتظر بودم تا نقاب را امتحان کنم و بدانم که پوشیدن آن، چه احساسى به من مىدهد؛ البته زنان غیرمسلمان هم لباسهایى به نام شنل مىپوشند که آزادانه از شانههایشان آویزان است؛ ولى چهرهایشان را نمىپوشانند و زنان مسلمان غیرعرب هم کمتر صورتهایشان را مىپوشانند.>>
>>
همین که به پوشیدن نقاب عادت کردید، متوجه خواهید شد که اصلاً ناراحت نیستند. در واقع، من با نقاب، احساس کردم که شاهکار و گنجى را پنهان مىکنم که نه مىتوانى آن را ببینى و نه بشناسى. وقتى یک زن غیرمسلمان، یک زوج مسلمان را در خیابان مىبیند، به این مىاندیشد که آنها کاریکاتورهایى هستند که اداى زندگى را در مىآورند؛ ظالم در کنار مظلوم؛ در حالى که با این نوع پوشش، زن مسلمان، احساس مىکند ملکهاى است که خدمتکارش او را همراهى مىکند.>>
>>
اولین نقابى که پوشیدم، چشمانم را نمىپوشاند؛ اما در زمستان از نقابى استفاده مىکردم که چشمهایم را هم دربرمىگرفت و به این ترتیب، احساس سنگین چشم در چشم شدن با مردان نامحرم از بین مىرفت و درست مانند یک عینک آفتابى، از دید بیگانگان جلوگیرى مىکرد. این اشتباه است که فکر کنیم زنان مسلمان خود را مىپوشانند؛ چون جزء اموال خصوصى شوهرانشان محسوب مىشوند؛ بلکه در واقع، آنها با این کار، شرافت، متانت و وقار خود را حفظ مىکنند و از اینکه توسط بیگانگان تصاحب شوند، جلوگیرى مىکنند. باید به حال زنان غیرمسلمان و زنان مسلمان لیبرال تأسف خورد که آنچه را باید بپوشانند، در معرض دید عموم قرار مىدهند.>>
>>
نگاه به حجاب از بیرون، دیدن حقایق پنهانِ درون آن را غیرممکن مىسازد. تفاوت موجود در دو زاویه دید، تا حدى مىتواند خلأ موجود در فهم اسلام را توضیح دهد. کسى که از بیرون به اسلام مىنگرد، ممکن است آن را عامل محدودکننده مسلمانان بداند؛ اما از درون اسلام، چیزى جز صلح، آزادى و لذت [لذتى که هیچ کس قبلاً آن را تجربه نکرده است]، نیست. پیروان اسلام، چه آنها که مسلمان زاده شدهاند و چه آنها که بعدها به اسلام گرویدهاند، اسلام را به جاى آزادى واهى در یک جامعه سکولار برگزیدهاند. اگر اسلام به زنان ظلم مىکند، چرا شمار زیادى از زنان جوان و تحصیلکرده در اروپا، آمریکا، ژاپن، استرالیا و...، «آزادى» و «استقلال» خود را رها مىکنند و به اسلام روى مىآورند؟>>
>>
زن آراسته به حجاب، به زیبایى فرشته است؛ پر از وقار، آرامش و اعتماد به نفس؛ اما تعصب که چشم دیگران را کور کرده است، مانع از دیدن این زیبایى مىشود. «به راستى که این چشمها نیستند که کور مىشوند؛ بلکه این دلهاى درون سینهها هستند که کور مىشوند». دیگر چگونه مىتوان بهتر از این، تفاوت میان ما و چنین انسانهایى را بر سر فهم و درک حجاب، توضیح داد؟>>
دوشنبه 20/12/1386 - 11:0
دعا و زیارت
این داستان ، یک داستان واقعی است که در لندن اتفاق افتاده است. این
حادثه ای است که بدن ها را به لرزه در می آورد.
دختر عربی مسلمان که متعهد به تعالیم دین پاک است به قصد دیدن دوستش از خانه خارج شد.وقت زیادی سپری می شود تا اینکه به نصف شب چیزی باقی نمانده بود.او حالا دیر کرده بود ومنزلش از آنجا دور است.
دوستش به او توصیه می کند که با اتوبوس یا با قطار که سریعتر می رود ،به خانه برود.در حالیکه
می دانید لندن(معروف به شهر سوسمار) که پر از مجرمین و کشتار است مخصوصا در آن وقت از شب و بالاخص در ایستگاه قطار که از این دست اتفاقات در آن جا زیاد رخ می داد. او به خود اعتماد به نفس می داد تا خودش را قانع کند که در آنجا هیچ خطری نیست.
این دختر برای آنکه زودتر به خانه برسد تصمیم می گیرد که با قطار حرکت کند و زمانیکه در ایستگاه قطار پیاده شد، جایی که معمولا قتل ها در آنجا رخ می داد و او اخباری که در روزنامه خوانده بود و همچنین شنیده بود را در ذهن خود مجسم می کرد تا اینکه وارد سالن انتظار شد که در آنجا کسی نبود جز یک مرد . او در ابتدا وقتی که مرد را دید ، ترسید اما دوباره به خود رو حیه داد و آنچه از قران حفظ بود را به یاد آورد و خواند.
پیوسته راه می رفت و می خواند تا اینکه از پشت آن مرد رفت وسوار قطار بعدی شد وبه خانه رفت.
اما خبری که روز بعد پیچیده بود.......
او در روزنامه خبر قتلی را که 5 دقیقه بعد از ترک او در ایستگاه قطار اتفاق افتاده بود را خواند.
او به مرکز پلیس رفت و به آنها گفت من 5 دقیقه قبل از قتل آنجا بودم. از او خواستند که قاتل را شناسایی کند. او آن مرد که در ایستگاه بود را شناخت.
او از پلیس درخواست کرد که از قاتل سوالی بپرسد. بالاخره پلیس را برای پرسیدن سوال قانع کرد .
او از آن مرد پرسید : آیا مرا می شناسی؟
مرد به او جواب داد : باید شما را بشناسم؟
دختر گفت: من آن دختری هستم که قبل از وقوع حادثه در ایستگاه بودم!!!!
مرد گفت: بله، به یاد آوردم.
دختر پرسید: چرا مرا بجای آن دختر نکشتی؟؟!!
مرد جواب داد:چگونه می توانستم تو را بکشم در حالیکه دو مرد تنومند و قوی هیکل پشت سر تو بودند.
خدایا تو چقدر پاک و منزهی. دو فرشته همراه او بوده اند و او آنها را نمی دیده.....
آری به خدا نزدیک شوید براستی که او بسیار نزدیک است
جمعه 17/12/1386 - 10:30