نگات قشنگه ولیكن یه كم عجیب و مبهمه
من از كجا شروع كنم دوست دارم یه عالمه
من و گذاشتی و بازم یه بار دیگه رفتی سفر
نمی دونم شاید سفر برای دردات مرهمه
تا وقتی اینجا بمونی یه حالت عجیبیه
من چه جوری واست بگم بارون قشنگ ونم نمه
هوای رفتن كه كنی واسه تو فرقی نداره
اما به جون اون چشات مرگ گلای مریمه
آخرشم دق می كنم تا من و دوست داشته باشی
مردن كه از عاشقیه یک دفعه نیست كه كم كمه
من نمی دونم تو چرا اینجور نگاهم می كنی
زیر نگاه نافذت نگاه عاشقم خمه
می پرسم از چشمای تو ممكنه اینجا بمونی ؟
می خندی و جواب می دی رفتن من مسلمه
برو به خاطر خودت اما به من قول بده
هرجای دنیا كه بری دیگه نشو مال همه
رسمه كه لحظه ی سفر یادگاری به هم می دن
قشنگ ترین هدیه ی تو تو قلب من یه مشت غمه
شاید این و بهم دادی كه همیشه با من باشه
حق با تو،تو راست می گی غمت همیشه پیشمه
دیدی گلا شب كه میشه اشكاشونو رو پاک می كنن
یادت باشه چشم منم همیشه غرق شبنمه
تو می ری و اسم من واز رودلت خط می زنی
اسم قشنگ تو ولی همیشه هرجا یادمه
چشمای روشنت یه كم كاش هوای من رو داشت
تنها توقعم فقط یه بار جواب نامه
پرده اول : خواستگاری
مراسم سر ساعت آغاز شده ولی هنوز رسمی نشده است. عروس در یک آژانس هواپیمایی
کار می کند و داماد در سفارت کشور موناکو مترجم است ...
همه با هم صحبت میکنند : پدرها درباره افزایش نرخ تعرفه واردات گوشی های موبایل اختلاف
نظر دارند ،مادرها غیبت میکنند ...
عروس هنوز در آشپزخانه مقابل اجاق گاز ایستاده و پره های هود را می شمارد، و داماد هم
گچ بری های سقف سالن پذیرایی را تماشا می کند...
با میانجیگری مادرها، بحث تعرفه های گمرکی متوقف می شود. هنوز (عمو یوهانس) نیامده و
نمی توان پیش از حضور او جلسه را رسمی اعلام کرد!
یک ساعت بعد چهره عمو در صفحه مانیتور آیفون تصویری خانه عروس ظاهر می شود.
او می گوید که ساعت ها در ترافیک بوده و باید دست و صورتش را بشوید و به آشپزخانه
می رود، داخل چشم های عروس نگاه می کند و تهدید می کند که او نباید خودخواهانه تصمیم
بگیرد و به نظر خانواده و فامیل اهمیتی ندهد !
نیم ساعت بعد مراسم رسمی می شود و خانواده ها درباره نرخ شیربها و مهریه صحبت می کنند
و به توافق می رسند ،عروس هم روی صندلی نشسته و گیلاس های داخل ظرف میوه روی میز
را می شمارد، داماد هم با موبایلش از گچ بری های روی سقف عکس می گیرد!!!
خانواده ها تاریخ عقد و عروسی را مشخص می کنند و هر کسی به خانه خودش می رود...
پرده دوم : ازدواج
داماد با ماشین عروس در ترافیک گرفتار شده است،عمه عروس او را با خودروی دربستی از
آرایشگاه به تالار می برد، از ماه قبل مقرر شده که زن برادر عروس کادوها را باز و محتویات
آنها را اعلام کند : بیشتر آشنایان سکه یا وجه نقد هدیه داده اند ...
به اصرار داماد برادرش هدایا را تحویل می گیرد تا آنها را داخل صندوق عقب اتومبیل بگذارد،
او چند لحظه بعد بر می گردد و آهسته به داماد می گوید خانمی که پشت میکروفن بود، مبلغ
هدایای آشنایان عروس را 7 میلیون تومان بیشتر از واقعیت اعلام کرده است !!!
سپس موبایل داماد را از جیبش بیرون می آورد، آن را بالا می گیرد و با فریاد میگوید :
همین الان سفیر کشور موناکو گفت که 20 میلیون به داماد هدیه خواهد داد !!!
بعد از پایان جشن مهمان ها درباره بدمزه بودن غذا، خشک بودن مراسم، زشتی کت داماد،
بد مسیری تالار، قیافه خشن دوست داماد، بی گاز بودن نوشابه ها،
نامطبوع بودن رایحه صابون سرویس بهداشتی، پیراهن جلف بچه خواهر عروس، راحت نبودن
صندلی های تالار، بی ریخت بودن کیک، بی کلاس بودن ماشین عروس و عدم تناسب خانواده
عروس و داماد صحبت می کنند ...!!!
پرده سوم : بعد از ازدواج
داماد و عروس، دو هفته از محل کارشان مرخصی می گیرند و هفته اول برای پاگشا به خانه
افراد فامیل می روند تا به اتهامات مطرح شده پاسخ دهند!
هفته دوم در خانه می مانند تا افراد فامیل به دیدن آنها بیایند، بعد از پایان دو هفته اقوام دور،
از شهرستان می آیند و هر کدام برای یک هفته در خانه عروس و داماد اقامت می کنند !!!
بعد از سه ماه، مهمان بازی به پایان می رسد و زندگی مشترک آغاز می شود، خانواده عروس
و داماد صمیمی می شوند و با یکدیگر به مهمانی، خرید، سینما و مسافرت می روند...
پدر داماد، برادر عروس را در شرکتش استخدام می کند و مادر داماد، مزون خیاطی اش را به
خواهرزاده عروس می سپارد و پسر خاله داماد به شوهر خواهر عروس چک می دهد...!
پرده چهارم : مسافرت
داماد و عروس صبح ها زود به محل کارشان می روند و شب ها دیر وقت به خانه برمیگردند و
وقتی همدیگر را می بینند که خسته و کوفته هستند ،قرار می گذارند که تنهایی مسافرت بروند.
عروس چمدان ها را می بندد و داماد نیز اتومبیل را سرویس کامل می کند ...
صبح روز بعد، درحالی که داماد مشغول رانندگی در جاده است، موبایلش زنگ می زند !
خواهرش است و خبر می دهد برادر عروس در شرکت پدر داماد مشکل ایجاد کرده و اخراج
شده است ، مادر داماد نیز به تلافی، خواهرزاده عروس را از مزون خیاطی اش بیرون کرده!!!
داماد و عروس به مسافرت ادامه می دهند...
موبایل عروس زنگ می زند : عمو یوهانس است و می گوید که مادر عروس، در خواست طلاق
غیابی کرده است و داماد ناچارا دور می زند و برمی گردد...!
پرده پنجم : و سرانجام زندگی مشترک !
عروس و داماد در بین راه برگشت با تریلی اسکانیا شاخ به شاخ تصادف می کنند،روحشان به
هوا می رود و از این لحظه، زندگی مشترک آنها آغاز می شود!!!
پی نوشت : محل وقوع این داستان هرگز نمی تواند ایران باشد! زیرا هیچ جاده خارج از شهری وجود ندارد
که در آن موبایل خوب آنتن بدهد و بتوان بارها تماس موفق برقرار کرد (مترجم)