عشق این نیست که دلی رو بگیری و دوباره به صاحبش پس بدی عشق اون که اگه دل یکی رو گرفتی تا ته خط باهاش باشی
گفتمش آغاز درد عشق چیست؟ گفت آغازش سراسر بندگیست گفتمش پایان آن را هم بگو گفت پایانش همه شرمندگیست گفتمش درمان دردم را بگو گفت درمانی ندارد، بی دواست گفتمش یک اندکی تسکین آن گفت تسکینش همه سوز و فناست
به خورشید گفتم گرمی ات را به من بده تا به تو بدهم گفت دستانش گرمی مرا دارند به آسمان گفتم پاکیت را به من بده گفت چشمانش پاکی مرا دارند از دریا بزرگی و آرامشش را خواستم گفت قلب تو به اندازه اقیانوس است و آرامشت نیز.در مقابل دستان گرمت پاکی نگاهت و بزرگی و آرامش قلبت چیزی ندارم به تو تقدیم کنن جز قلبی که به عشق تو می تپد.
عشق افسانه نیست آنکه عشق آفرید دیوانه نیست . عشق آن نیست که در کنارش باشی عشق آن است که به یادش باشی
گرمی دست هایت چیست که دستهایم آنها را میطلبد ؟ در آینه چشمهایم بنگر چه میبینی؟ آیا میبینی که تو را میبیند؟ صدای طپش قلبم را میشنوی که فریاد میزند دوستت دارم؟
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست همه دریا از آن ما کن ای دوست دلم دریا شد ودادم به دستت مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
کنار آشیان تو آشیانه می کنم فضایه آشیانه را پر از ترانه می کنم کسی سوال می کند بخاطر چه زنده ای؟ و من برای زندگی تو را بهانه می کنم
******************************************
*****************
*******
همه دنیا یه جاده است من و تو مسافرهاشیم قدر امروز رو بدونیم شاید فردا نباشیم .
********
*******************
****************************************
دوباره من، دوباره تو، دوباره داستان دیگری از من و تو...
یه تنها، یه مجنون دوباره یک لیلی و مجنون!
یه فرهاد، یه شیرین، دوباره یک رویای رنگین!