• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1088
تعداد نظرات : 353
زمان آخرین مطلب : 4403روز قبل
دانستنی های علمی
کورش فرزند کمبوجیه و ماندانا بر پدر بزرگ خویش استاگ شورید و پادشاهی ایران را در دست گرفت و دودمان هخامنشیان را بنیاد نهاد.

در سال 546 قبل از میلاد , کراسوس شاه لیدیا با اندیشه پیروزی بر سرزمین پارسیان یورشبر ایران زمین را آغاز کرد. وی پیش از یورش, از کاهن معبد دلفی در یونان در زمینه یورش به پارسیان نگر(نظر)خواهی کرد و کاهن به او وعده داد که اگر حمله کند, امپراطوری بزرگی را نابود خواهد کرد.جنگ با ایران برای لیدیا یک فاجعه تاریخی بود. کروسوس بسختی شکست خورد. کورش خاک لیدیا را در هم نوردید. کروسوس به اسارت ایرانیان در آمد و خاک لیدیا(ترکیه فعلی) ضمیمه شاهنشاهی کورش قرار گرفت و مرزهای شرقی ایران به دریای اژه رسید. کورش کراسوس را بخشید و از او یک فرمانده با وفا ساخت و بعدها همین کراسوس و ارتش لیدیا برای پیشبرد هدفهای امنیت گسترانه کورش نبردها کردند.

کورش که شخصیتی آزاد اندیش و عاری از پی دورزی(تعصب) بود , خدایان و ادیان ملل شکست خورده را به رسمیت شناخت , همگان را در اجرای مراسم دینیشان آزاد گذاشت, معابدشان را در زیر پوشش کمکهای دولتی قرار داد و بدینسان دل های همه ی ملت های مغلوب را بسوی خویش جلب کرد. چشم تاریخ تا آن هنگام چنان فاتح پر مهر و شفقتی را به خود ندیده بود و ملت های مغلوب در برابر این همه مهر و بزرگواری چاره ای جز محبت او را نداشتند و دوستی او در دل همه اقوام تحت قرمانروائی ایران ریشه دواند.

پس از اینکه مرزهای شرقی ایران در جوار بابل قرار گرفت, آوازه انساندوستی و بزرگمنشی کورش به میانرودان رسید و بابلیان را که از جور ستمگری به نام نبونهید به تنگ آمده بودند بر آن داشت که دست استمداد بسوی کورش دراز کنند. فتح امپراطوری بابل برای کورش با همکاری مردم بابل و هماهنگی روحانیون مردوخ انجام شد.

کورش با ایمان به سرزمین ایران , جهان گشائی را به هدف برقرار کردن آشتی و آسایش و برابری و از میان بردن ستم و ناراستی انجام میداد. هر کشوری را که گشود, فرمانروائیش را دوباره به همان حکومتگران پیشین واگذاشته بود تا از سوی او سرزمین خودشان را با دادگری اداره کنند. در هیچ جا به معابد و متولیان امور دینی ملل مغلوب آسیب وارد نکرد

کورش پس از تسخیر بابل اعلام بخشش همگانی کرد, ادیان بومی را آزاد اعلام کرد, هیچ انسانی را به بردگی نگرفت و سپاهیانش را از تجاوز به جان و مال رعایا باز داشت و دستور داد خرابیهای جنگ را بازسازی کنند و در این راه خود پیش قدم شد و شروع به بازسازی دیوار شهر کرد. در میانرودان چهل هزار یهودی توسط شاهان آشور و بابل برای بردگی به این منطقه آورده شده بودند. کورش دستور آزادی آنها را صادر کرد و به آنها وعده داد موجبات برگشتشان را به سرزمینشان فراهم کند.بعد از فتح میانرودان, شام(سوریه) . فینیقیه و فلسطین نیز ضمیمه خاک ایران شدند

در استوانه معروف به اعلامیه حقوق بشر این پادشاه انساندوست چنین نوشته است:

منم کورش شاه جهان, شاه بزرگ, شاه شکوهمند, شاه بابل, شاه سومر و اکاد, شاه چهار اقلیم بزرگ جهان, پور کمبوجیه شاه بزرگ شاه انشان, نوه کورش شاه بزرگ شاه انشان, از دودمان شاهان روزگاران دور.... هنگامی که دوستانه قدم درون بابل نهادم و در میان هلهله های شادی مردم کاخ شاهان و تختگاه آنها را به تصرف در آوردم سلطان بزرگ مردوخ دلهای نیک مردان بابل را با من همراه ساخت زیرا من همواره بر آن بودم که او را بزرگ بدارم و بستایم. سپاه بزرگ من در آرامش و نظم وارد بابل شدند من به هیچکس اجازه ندادم که در سومر و اکاد دست به تجاوز و تعدی بزند.من در بابل و دیگر شهر های مقدس نظم و امنیت برقرار کردم.از آن پس مردم بابل به آزادی رسیدند و یوغ بردگی از دوششان برداشته شد... مردم این سرزمینها را به سرزمینهایشان برگرداندم و املاکشان را به آنان باز دادم.

 رفتار انساندوستانه کورش با اقوام معلوب از او یک شخصیت مقدس و مافوق بشری ساخت. روحانیون بابل او را پیامبر مردوخ , و انبیای اسرائیل او را شبان یهوه و مسیح موعود و تجسم عینی خدای دادگستر خوانده اند. مسلمانان او را ذوالقرنین می دانند.که نامش در قرآن آمده است . و چه زیبا گفته است ارد بزرگ که : کورش نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او می ماند ، چرا که از راستی و کمک به آدمیان روی برنگرداند .

مرزهای کشور کورش در شرق از حدود رود سند و رود سیحون آغاز می شد و در غرب به دریای مدیترانه و دریای اژه می رسید.نقش کورش در سازندگی تاریخ اهمیت ویژه ای دارد. در این زمینه گزینوفون  می گوید: "کشور کورش بزرگترین و شکوهمندترین بود و این سرزمین پهناور را کورش به نیروی تدبیرش یک تنه اداره می کرد. کورش چنان به ملتهائی که در این سرزمینها می زیستند دلبستگی داشتو از آنها مواظبت می نمود که گوئی همه آنها فرزند اویند.مردم این سرزمینها نیز به بوبه خود ویرا پدر و سرپرست غمخوار خودشان می دانستند. کارگزاران دولت در عهد کورش به تمامی عهد و پیمانها و سوگندهایشان وفاداری نشان میدادند و از او فرمان می بردند."

کورش پس از حدودا 23 سال فرمانروائی درگذشت و پیکرش در پاسارگاد به خاک سپرده شد

چهارشنبه 9/2/1388 - 10:22
دانستنی های علمی

 ابوبكر محمد بن زكریای رازی (۲۵۱ ه.ق. – ۳۱۳ ه.ق) بزرگ‌ترین پزشك ایرانی كه در زمینه‌ی شیمی، فیزیك و فلسفه نیز پژوهش‌های ارزنده‌ای داشته است. شمار كتاب‌ها و رساله‌های او را بیش از ۲۰۰ نوشته‌اند كه دانش‌نامه‌ی پزشكی الحاوی، شناخته شده‌ترین آن‌هاست. كشف الكل و اسید سولفوریك را به او نسبت می‌دهند. ترجمه‌ی كتاب المنصوری او نخستین كتاب پزشكی است كه با شیوه‌ی چاپ گوتنبرگی در اروپا چاپ شد. او دانشمندی تجربه‌گرا بود و می‌گفت: تجربه بهتر از علم طب است.
به گفته جرج سارتن، پدر تاریخ علم، رازی «بزرگ‌ترین پزشک قرون وسطی بوداین دانشمند ایرانی از آن‌جا که کتاب‌های خود را به زبان عربی می‌نوشت، نزد غربیان به جالینوس عرب نیز مشهور بوده‌است. وی فصل ۳۳ از كتاب «مقدمه‌ بر تاریخ علم» را عصر بیرونی نام‌ نهاده است و دلیل این كار را چنین بیان می کند: «گزاف نخواهد بود اگر بگوییم كه این دوره نشانه‌ اوج تفكر قرون وسطایی بود. رهبران بزرگ چنان فراوان بودند؛ ابن‌یونس، ابن‌هیثم، بیرونی، ابن سینا، علی‌بن‌عیسی، كرجی، ابن‌جبرول كه دست كم برای لحظه‌ای تاریخ‌نگار را مبهوت می‌كنند. گرچه همه اینان مردان ممتازی به شمار می‌رفتند، اما دو تن، سر و گردنی از دیگران برتر بودند. بیرونی و ابن‌سینا. بیش‌تر به خاطر اینان بود كه آن عصر، این چنین درخشان و برجسته می‌نمود
رازی به گفته خودش در جوانی عود می‌نواخت و ‏گاهی شعر می‌سروده‌ است. بعدها به کار زر گری مشغول شد و پس از آن ‏به کیمیا روی آورد، و پس از آن‌که در این راه ‏چشمش در اثر کار زیاد با مواد تند و تیز بو آسیب دید، برای درمان چشم به ‏پزشکی روی آورد.
رازی برای ‏آموختن علم به بغداد که در آن زمان به صورت مرکز بزرگ ‏علمی دوران و جانشین دانشگاه جندی‌شاپور بود، سفر کرد و مدتی نا معلوم در آن‌جا اقامت گزید و به ‏تحصیل علم پرداخت و سپس ریاست بیمارستان معتضدی را برعهده ‏گرفت. پس از مرگ معتضد خلیفه عباسی به زادگاهش «ری» بازگشت و عهده‌دار ‏ریاست بیمارستان ری شد و تا پایان عمر در این شهر به درمان بیماران ‏مشغول بود. در آخر عمر رازی نابینا شد، درباره علت نابینا شدن رازی ‏روایت‌های مختلفی وجود دارد، بیرونی سبب کوری رازی را کار مداوم با ‏مواد شیمیایی چون بخار جیوه می‌داند.
رازی تحصیل شیمی را قبل از پزشکی شروع کرده‌است و در آن آثاری ‏چشم‌گیر از خود برجا گذاشته‌است. وی پایه‌گذار شیمی‌ نوین است. ‏هرچند کیمیاگری را باور دارد. در کتاب «سرالاسرار» او می‌خوانیم که مواد ‏را به دو دسته فلز و شبه فلز (به گفته او جسد و روح) تقسیم می‌کند و اگر ‏در این زمینه اشتباهاتی ‌می‌کند، چندان گریزی از آن ندارد. برای نمونه جیوه ‏را شبه فلز می‌خواند در صورتی که فلز بودن جیوه اکنون آشکار است. او در ‏شیمی کشفیات بسیار دارد: ‏ابن‌الندیم در کتاب الفهرست خود می‌گوید: وی مردی کریم و نیکوکار بود و ‏نسبت به مردم خیرخواه و با فقرا و بزرگان با حسن رافت بود و کوشش ‏بسیار در تحصیل علم و کسب معرفت می‌کرد.

  • رازی کاشف جوهر گوگرد و الکل است. ‏
  • از تاثیر آب‌آهک بر نوشدارو (کلرید آمونیوم)، اسید کلریدریک بدست ‏آورد. ‏
  • از تاثیر محیط قلیایی بر کانه پیلیت، اسید سولفوریک فراهم کرد و با ‏داشتن اسید سولفوریک بدست آوردن دیگر اسیدها آسان بود ‏
  • با اثر دادن سرکه با مس استات مس یا زنگار تهیه کرد که با آن‌ها را ‏زخم را شستشو می‌دادند ‏
  • از سوزاندن زرنیخ، اکسید آرسنیک یا مرگ موش فراهم کرد ‏
  • برای نخستین بار از نارنج اسید سیتریک تهیه کرد. ‏
  • او نخستین پزشکی است که داروهای سمی‌ آلکالوئید ساخت و از آن‌ها ‏برای درمان بیمارانش بهره گرفت.
    در مورد آثار رازی، در کتاب «مولفات و مصنفات ‏ابوبکر محمد بن زکریای رازی» از محمود نجم‌آبادی استاد دانشگاه تهران، ‏فهرست‌های ارائه شده توسط ابن الندیم و ابوریحان بیرونی و قفطی و ابن ‏اصیبعه با یکدیگر تطبیق داده شده،‌ و در مجموع ۲۷۱ کتاب و رساله و مقاله از رازی فهرست شده‌است.
چهارشنبه 9/2/1388 - 10:11
دانستنی های علمی

خورشید در میانه آسمان بود که سپاهیان نادرشاه افشار وارد دهلی شدند به پادشاه ایران زمین گفتند اجازه می دهید وارد قصر پادشاه هند محمد گورکانی شویم ؟

نادرشاه گفت اینجا نیامده ایم پی تخت و تاخ ، بگردید و مزدوران اشرف افغان را بیابید .

هشتصد مزدور اشرف ، که بیست سال ایران را ویران ساخته بودند را گرفتند . نادر رو به آنها کرد و گفت : چگونه بیست سال در ایران خون ریختید و به ناموس کسی رحم نکردید ؟ ! آیا فکر نمی کردید روزی به این درد گرفتار آیید ؟

مزدوری گفت می پنداشتیم همه مردان ایران ، شاه سلطان حسین هستند و ما همواره با مشتی ترسوی صفوی روبروییم.

از میان سپاه ایران فریادی برخواست که ما همه نادریم ! و مردان سپاه بارها این سخن را از ته حنجره فریاد کشیدند . " ما همه نادریم "

و به سخن ارد بزرگ :  کشوری که دارای پیشوایی بی باک است همه مردمش قهرمان و دلیر می شوند .

اگر خوب گوش هایمان را تیز کنیم فریاد های سربازان ایران را باز هم می شنویم " ما همه نادریم "

چهارشنبه 9/2/1388 - 10:5
دانستنی های علمی

با شروع پادشاهی محمدعلی شاه قاجار که عامل سفارتخانه های خارجی بود در اولین گام مجلس را به توپ بست و مشروطه خواهان را به گونه های مختلف زمین گیر نمود . 

در این بین ستارخان و باقرخان شعله های مبارزه آزادیخواهانه ملت ایران را روشن نگاه داشتند . 

در زمانی که همه فکر می کردند ستارخان نیز همانند بسیاری از آزادیخواهان کشته شده است یکی از یارانش در حضور باقر خان به او گفت قشون دولتی رحمی ندارند و به ما مزدور می گویند، ستارخان پاسخ داد : اگر مزدور هم باشیم مزدور مردمیم نه اجنبی . باقرخان هم گفت : حکیم فردوسی هم وقتی شاهنامه را می نوشت در ایران غریب بود . ستارخان در حالی که به دور دست نگاه می کرد گفت : بزودی مردم آزادیخواه ایران تومار اجنبیان را در هم خواهند پیچید .  

این نشان میدهد حتی در بدترین شرایط مبارزین آزادیخواه نا امید نشدند و دل به تقدیر نسپردند ، منتظر دگرگونی اوضاع توسط این و آن هم نشدند . 

به سخن ارد بزرگ : در پشت هیچ در بسته ای ننشینید  تا روزی باز شود . راه کار دیگری جستجو کنید  و اگر نیافتید همان در را بشکنید .  

و دیدیم در اندک زمانی ورق برگشت و مشروطه خواهان وارد تهران شدند و حاکمیت ملی را بار دیگر زنده نمودند .

چهارشنبه 9/2/1388 - 10:3
دانستنی های علمی

می گویند زمانی که سورنا سردار شجاع سپاه امپراتور ایران (( ارد اول )) از جنگ بر می گشت به پیرزنی برخورد .

پیرزن به او گفت وقتی به جنگ می رفتی به چه دلبسته بودی ؟
گفت به هیچ ! تنها اندیشه ام نجات کشورم بود .
پیرزن گفت و اکنون به چه چیز ؟
سورنا پاسخ داد به ادامه نگاهبانی از ایران زمین .
پیرزن با نگاهی مهربانانه از او پرسید :  آیا کسی هست که بخواهی بخاطرش جان دهی ؟
سورنا گفت : برای شاهنشاه ایران حاضرم هر کاری بکنم .
پیرزن گفت : آنانی را که شکست دادی برای آیندگان خواهند نوشت کسی که جانت را برایش میدهی تو را کشته است و فرزندان سرزمینت از تو به بزرگی یاد می کنند و از او به بدی !
سورنا پاسخ داد : ما فدایی این آب و خاکیم . مهم اینست که همه قلبمان برای ایران می تپد . من سربازی بیش نیستم و رشادت سرباز را به شجاعت فرمانده سپاه می شناسند و آن من نیستم .
پیرزن گفت : وقتی پادشاه نیک ایران زمین از اینجا می گذشت همین سخن را به او گفتم و او گفت پیروزی سپاه در دست سربازان شجاع ایران زمین است نه فرمان من .
اشک در دیدگان سورنا گرد آمد .
بر اسب نشست .
سپاهش به سوی کاخ فرمانروایی ایران روان شد .
ارد اول ، سورنا و همه میهن پرستان ایران هیچگاه به خود فکر نکردند آنها به سربلندی نام ایران اندیشیدند و در این راه از پای ننشستند .
به سخن ارد بزرگ : میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است .
یاد و نام همه آنان گرامی باد .

چهارشنبه 9/2/1388 - 10:2
طنز و سرگرمی
روزی خولی از راهی می گذشت.
درختی پیدا کرد و زیر سایه آن کمی خوابید.
ناغافلی دزدی آمد و خرش را دزدید.
خولی وقتی از خواب بیدار شد و دید خرش نیست،
خورجینش را برداشت و به راه خودش ادامه داد
تا اینکه چشمش به خر دیگری افتاد که بدون صاحب بود.
آن را گرفت و کوله بارش را روی آن گذاشت و به راه خود ادامه داد
و با خودش گفت: خدا گر ز حکمت ببندد دری، ز رحمت گشاید در دیگری.
چند روز بعد صاحب خر پیدا شد و گفت: این خر مال من است.
خولی هم زیر بار نمی رفت و می گفت مال من است.
صاحب خر پرسید: خر تو نر بود یا ماده؟
خولی گفت: نر.
صاحب خر گفت: این خر ماده است.
خولی هم جواب داد: اما خر من، خر نامردی بود.
چهارشنبه 9/2/1388 - 10:1
دانستنی های علمی

به آتوسا دختر کورش گفتند : مردی پنج پسرش در راه ایران از دست داده و در رنج و سختی به سر می برد و هر کمکی به او می شود نمی پذیرد دختر فرمانروای ایران زمین با چند بانوی دیگر به دیدار آن مرد رفت خانه ایی بی رنگ و رو می بیند که گویی طوفانی بر آن وزیده است پیرمردی که در انتهای خانه بر صندلی  چوبی نشسته است پیش می آید و  می گوید خوش آمدید . 

آتوسا می گوید شنیده ام پنج فرزندت در جنگ شهید شده اند و آن مرد می گوید همسرم هم از غم آنها از دنیا رفت . 

آتوسا می گوید میدانم که هیچ کمکی از طرف ما نمی تواند جای آنچه را که از دست داده ای بگیرد اما خوشحال می شویم کاری انجام دهم که از رنج و اندوهت بکاهد . 

پیرمرد گفت اجازه دهید به سربازان ایران در باختر کشور بپیوندم . 

می خواهم برای ایران فدا شوم . آتوسا چشمهایش خیس اشک می شود و به همراهانش می گوید در وجود این مرد لشکری دیگر می بینم . 

دو ماه بعد به آتوسا خبر می دهند آن پیر مرد مو سفید هم جانش را برای میهن از دست داد . 

آتوسا چنان گریست که چشمانش سرخ شده بود . او می گفت مردان برآزنده ایی همچون او هیچگاه کشته نمی شوند آنها آموزگاران ما هستند . 

و به سخن دانای ایرانی ارد بزرگ : برآزندگان و ترس از نیستی؟! آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است.

 آن پیرمرد هم ارزش میهن را می دانست و تا آخرین دمادم زندگی برای نگاهبانی از آن کوشید .

چهارشنبه 9/2/1388 - 10:0
دانستنی های علمی

فرگون زیباترین زن زمانه خویش بود و همسر ملک شاه . در مجلسی زنانه ، زنی از خاندان نزدیک همسرش گفت فرگون خانم ! شنیده ایم هیچ خدمتکار ایرانی به کاخ خویش راه نمی دهی ؟ 

بانوی اول ایران پاسخ داد : ایرانی خدمتکار نمی شناسم ! 

آن زن سماجت کرد و گفت : چطور ؟ اعتماد نمی کنید ؟ ! 

فرگون زیبا گفت : من نیازی به کمک دیگران ندارم هم نژادانم را هم برتر از آن می دانم که آنها را به خدمت بگیرم . زنان رومی و چینی و یونانی را هم که می بینید پیشکش سرزمین های دیگرند به پادشاه ایران و من تنها مواظب آنانم تا آسیب بیشتری به آنها نرسد . 

زن دیگری می پرسد : مگر پیشتر چه آسیبی دیده اند ؟  

فرگون زیبا می گوید دوری ! دوری از شهر و دیار شان ! این بزرگترین آسیب است .  

آن زن دست به گیسوی فرگون می کشد و می گوید حالا می فهمم برای چه همه تو را دوست دارند . به گفته دانای ایرانی (( ارد بزرگ )) : نامداران ماندگار آنانی اند که سرشتی نیکو و دلی سرشار از مهر دارند .  
چهارشنبه 9/2/1388 - 9:58
دانستنی های علمی
می خواست برود، ولی چیزی او را پایبند کرده بود. می خواست بماند، ولی چیزی او را به سوی خود می کشید. می خواست بنویسد، قلمی نداشت، می خواست بایستد، چیزی او را وادار به نشستن می کرد.می خواست بگوید، لبان خشکیده اش نمی گذاشتند. می خواست بخندد، تبسم در صورتش محو می شد. می خواست دست بزند و شادی کند، ولی دستانش یاری نمی دادند. می خواست نفس عمیقی بکشد و تمام اکسیژن های هوا را ببلعد، اما چیزی راه تنفسش را بسته بود. می خواست آواز سر دهد، نغمه اش به سکوت مبدل شد. می خواست پنجره ی کلبه اش را باز کند و از دیدن زیباییها لذت ببرد ، اما با اینکه پنجره با او فاصله ای نداشت این کار برایش غیر ممکن بود. می خواست بی پروا همه چیز را تجربه کند ولی دیگر فرصتی وجود نداشت. می خواست پرنده ی زندانی در قفس را پرواز دهد ولی ناتوان بود. می خواست گلی بچیند و به کسی که به او خیره شده بود بدهد دستش جلو نمی رفت. می خواست به همه بگوید دوستشان دارد و عاشقشان است لبش گشوده نمی شد، می خواست ستاره های آسمان را بشمارد و هنگام عبور شهاب آرزو کند که کاش روزهای رفته بر گردند. آخر او عکسی در قابی کهنه بود که توان هیچ کاری را نداشت می خواست حداقل لبخندی به لب داشته باشد اما لبانش خشکیده بود. یادش افتاد کاش وقتی عکاس گفت "بگو سیب" از دنیا گله نمی کرددلش می خواست اگر نمی تواند هیچ کاری بکند فقط بگوید سیب
چهارشنبه 9/2/1388 - 9:57
دانستنی های علمی

وقتی سپاهیان خسته از راهی دراز به کنار رودخانه رسیدند پیکری آویخته بر تکه سنگی در میانه رودخانه دیدند .
او را که از آب بیرون کشیدند .
از دروازه مرگ بازگشته بود ...
چهار روز در میان آبهای رودخانه ایی مهیب و سیاه بر روی تکه سنگی که تنها می توانست سرش را از آب بیرون نهد ...
فردای آن روز سردار سپاه وقتی از او پرسید در این چهار روز به چگونه ماندن اندیشیدی و یا به چگونه مردن ؟ !
نگاهی به صورت مردانه سردار افکند و گفت تنها به این اندیشیدم که باید شما را ببینم و بگویم می خواهم سربازتان باشم .
می گویند چهار روز پس از انتشار خبر کشته شدن نادر شاه افشار جنازه او را یافتند در حالی که از غصه مرگ سردار بزرگ ایران زمین ، دق کرده بود .
آرمان او تنها خدمت به فرمانروای ایران زمین بود
و به سخن ارد بزرگ : آدمهای ماندگار به چیزی جز آرمان نمی اندیشند .
و وقتی آرمان پرکشید دلیلی برای ماندن او نیز نبود...


چهارشنبه 9/2/1388 - 9:56
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته