• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 83
تعداد نظرات : 46
زمان آخرین مطلب : 4629روز قبل
خانواده

نیوتن اگر جاذبه را درست میفهمید

معشوقه اش از درخت متنفر نبود و در خاطر

ش نمى نوشت اشكهاى من هم به زمین مى افتاد

اما تو سیب را ترجیح دادى !

جمعه 14/11/1390 - 16:53
شعر و قطعات ادبی

تو کجایی سهراب؟
آب را گل کردند

چشمه ها را بستند
و چه ها که بادل کردند

 صبر کن سهراب

گفته بودی قایقی خواهی ساخت 

قایقت جا دارد؟
من هم از همهمه اهل زمین دلگیرم

جمعه 14/11/1390 - 16:50
شعر و قطعات ادبی

روزگارا

 تو اگر سخت به من میگیری

 باخبر باش که پژمردن من آسان نیست.

 گرچه دلگیرتر از دیروزم گرچه فردای غم انگیز مرا می خواند

 لیک باور دارم که خوشی ها کم نیست

جمعه 14/11/1390 - 16:46
شعر و قطعات ادبی

زمستانی سرد 

 "کلاغ" غذا نداشت تا جوجه هایش سیر شوند

 گوشت بدن خودش میکند و میداد به جوجه هاش میخوردند
 زمستان تمام شد

و کلاغ مرد


بچه هاش که نجات پیدا کردند ، گفتند :
آخیش خوب شد مرد ، راحت شدیم از این غذای تکراری


"این است واقعیت تلخ روزگار ما !

جمعه 14/11/1390 - 16:45
مهدویت

به شقایق سوگند که تو برخواهی گشت
من به این معجزه ایمان دارم ...
باغبان دلشاد کنج ایوان زمزمه کنان می گوید:
" منتظر باید بود تا زمستان برود، غنچه ها گل بکنند ... "
دیرگاهیست که من روزنه را یافته ام
به امید رویش لحظه سبز دیدار
بذر بودنت را در دلم کاشته ام ...
با خودم می گویم :
" نکند بی خبر از راه رسی و من دلخسته
با آن همه گلهای آرزو
در سحرگاه وصال جان خود را به تن خسته دشت بسپارم ... "
از نسیم خواسته ام مژده آمدنت را
به من عاشق رنگین بدهد ...
شک نباید به دلم پای نهد
من خانه قلبم را با اشک مژه گانم آب و جارو کردم
به امید پیوند
به امید لبخند
به امید صحبت
آسمان می خندد ، ماه همچون کودکی معصوم
سرسازش دارد ...
موجها می رقصند، نسترن نیز چو آهوی دشت
به سرمه مشکی چشمانش می نازد ...
عشق را می بویم
زندگی می پویم
آسمان می جویم
دلم اما غمگین سبد شیشه ای نگاه می بوسد ...
هیچ تریدی نیست
من به این معجزه ایمان دارم
که تو هم می آیی
همراه چلچله ها، همصدای چکاوک ،‌ هم پرواز قاصدک
هیچ تردیدی نیست
من به این معجزه ایمان دارم
که تو هم می آیی
تو می آیی ...

جمعه 25/9/1390 - 16:52
سخنان ماندگار

اگر کسی را نداشتی که به او بیندیشی
                         

                                به آسمان بیندیش
                                 

                                              چون در آسمان کسی هست که به تو می اندیشد

سه شنبه 22/9/1390 - 21:10
شعر و قطعات ادبی

از انتهای خیالت

تا هر کجا که بروی

 به هم می رسیم

زمین بیهوده گرد نیست

دوشنبه 21/9/1390 - 22:4
خانواده

نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى سیاهى چادرم، دل مردهایى که چشمشان به دنبال خوش‏رنگ‏ترین زن‏هاست را مى‏زند.

 نمى‏دانید چقدر لذت‏بخش است وقتى وارد مغازه‏اى مى‏شوم و مى‏پرسم: آقا! اینا قیمتش چنده؟ و فروشنده جوابم را نمى‏دهد؛ دوباره مى‏پرسم: آقا! اینا چنده؟ فروشنده که محو موهاى مش‏کرده زن دیگرى است و حالش دگرگون است، من را اصلاً نمى‏بیند. باز هم سؤالم بى‏جواب مى‏ماند و من، خوشحال، از مغازه بیرون مى‏آیم.

نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى مردهایى که به خیابان مى‏آیند تا لذت ببرند، ذره‏اى به تو محل نمى‏گذارند.

 

نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى شاد و سرخوش، در خیابان قدم مى‏زنید؛ در حالى که دغدغه این را ندارید که شاید گوشه‏اى از زیبایى‏هاتان، پاک شده باشد و مجبور نیستید خود را با دلهره، به نزدیک‏ترین محل امن برسانید تا هر چه زودتر، زیبایى خود را کنترل کنید؛ زیبایى از دست رفته‏تان را به صورتتان باز گردانید و خود را جبران کنید.

 

نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى در خیابان و دانشگاه و... راه مى‏روید و صد قافله دل کثیف، همره شما نیست.

 

نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى جولانگاه نظرهاى ناپاک و افکار پلید مردان شهرتان نیستید.

 

نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى کرم قلاب ماهى‏گیرى شیطان براى به دام انداختن مردان شهر نیستید.

 

نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى مى‏بینى که مى‏توانى اطاعت خدایت را بکنى؛ نه هوایت را.

 

نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى در خیابان راه مى‏روید؛ در حالى که یک عروسک متحرک نیستید؛ یک انسان رهگذرید.

 

نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد این حجاب!

خدایا! لذتم مدام باد.

شنبه 19/9/1390 - 16:51
تاریخ

در چنین روزی سرهای مطهر شهدای کربلا به سمت شام فرستاده شد

چون یزید بن معاویه نامه ابن زیاد را دریافت کرد و بر مضمون آن اطلاع یافت، پاسخ آن نامه را فرستاد و به عبیدا...بن زیاد فرمان داد که سر امام حسین(ع) و سرهای یاران آن حضرت را به همراه زنان و کودکان به شام بفرستد. ابن زیاد"محفر بن ثعبله عاءذی"را خواند و آن سرهای پاک و خاندان حضرت را به او سپرد؛ او نیز آنان را مانند اسیران کفار در حالی که اهالی شهرها به تماشای ایشان و سرهای مبارک میپرداختند ،به شام برد.۱

بدانکه ترتیب منازلی که در آنجا بار انداختند و یا از آن گذشتند، معلوم نیست و در کتب معتبره مذکور نیست ودر بیشتر کتب کیفیت مسافرت اهلبیت بشام ذکر نشده فقط پاره ای از حوادث میان راه در  بعضی از آنها وجود دارد.

در کامل بهاءیست که حاملان سر حسین(ع) می ترسیدند که قباءل عرب بر آنها بشورند و سر را از آنها بگیرند، از اینرو بی راهه میرفتند و چون بقبیله ای بر می خوردند و آذوقه از آنها میخواستند ، می گفتند ،این سر یک خارجی است.۲

۱.لهوف

۲.نفس المهموم

شنبه 19/9/1390 - 16:36
آلبوم تصاویر

 

سه شنبه 15/9/1390 - 22:17
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته