• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 84
تعداد نظرات : 31
زمان آخرین مطلب : 5549روز قبل
دانستنی های علمی
به نام آنکه همه دوستش داریم... تنهایی چیست؟ اساسا تنهایی چیست؟ مسلما انسان در همه حالات ممکن است به تنهایی برسد. یعنی فقط وقتی که انسان را به گوشه ای می اندازند و در را بر رویش می بندند تنها نمی شود، بلکه گاهی در وسط زندگی و در متن جمعیت هم تنها می شود و یا اساسا ً هنگامی که رابطه ای با هستی پیدا می کند، احساس تنهایی به او دست میدهد. چند نوع تنهایی وجود دارد: یک نوع تنهایی مبتذل است. تنهایی مبتذل یک نوع عکس العمل روح بیمار است. کسی که دچار عقده های روانی سقوط اخلاقی یا سقوط عصبی است یا اصلا ً کمبود دارد از دیگران می ترسد و از جمعیت فرار میکند، این تیپ آدمها به گوشه ای می روند و تنها می نشینند.این نوع تنهایی یک نوع بیماری ست که ارزش بحث ندارد، این بیماری ها را دکتر روانپزشک باید معالجه کند و البته بعد از مدتی هم خوب می شود، دوباره به جمع بر می گردد. نوع دیگر تنهایی که من به آن تنهایی متعال می گوییم تنهایی است که ناشی از رشد روح انسان و بالا رفتن آن از سطح رابطه های عادی و روزمره است. گاهی تکامل روح انسان بجایی می رسد که از سطح روزمرگیها وجاذبه هایی که انسانهای معمولی را در بر میگیرد و مشغول می کند و لذت به آنها می دهد، اوج می گیرد. به میزانی که انسان از سطح معمولی اوج بگیرد، به خلوت می رسد. انسان به میزانی که به خودش توجه می کند و یک آگاهی درونی و وجودی می یابد، رابطه های بیرونی اش کم می شود و به میزانی که اشتغال درونی و ذهنی پیدا می کند و درون گرا میشود،بیرونگرایی اش کم می شود. و یه میزانی که رابطه ماورایی پیدا می کند، رابطه روزمره اش کم می شود. اینها عواملی اند که یک انسان متعالی را به تنهایی و تامل در خویش می کشاند. اما یک نوع سوم تنهایی هم وجود دارد و آن تنهایی مصنوعی است. در اینجا یک نوع تنهایی مصنوعی را به انسان تحمیل میکنند مثلا ً انسان را گوشه ای می اندازند و او را در این حالت رها میکنند. هنگامی که بخواهند انسان را از همه نیروها خالی کنند تا به سادگی بتواند رام شود، ابزار شود، یکی از موثر ترین روش ها تنها کردن اوست. اگر رابطه ای نباشد یعد از ده پانزده یا بیست روز به تنهایی مطلق می رسد. روح هم درست مثل بدن است، همان طوری که بدن مقاومت و حرارت خودش را از همین مواد غذایی می گیرد که هر یک ساعت و یا دو ساعت یک مرتبه می خورد روح هم در رابطه با انسان هاست که که گرم و داغ و نیرومند میماند. در آنجا فرد به تنهایی مطلق می رسد، چون در آنجا سکوت مطلق است. بعد آن شکل و آن شرایط را به وی تحمیل میکنند، زیرا در این سکوت همه جهات برایش مساوی می شود، هر کاری برایش ممکن می شود، هیچ چیز برایش بد نیست. تجربه نشان داده که در این حالات، درونگراها دیرتر به تنهایی می رسند. انسان هایی که می توانند ساعتها تنها بمانند و با خودشان فکر کنند بیشتر از انسانهای بیرون جوش و مردم جوش و جامعه جوش، در برابر تنهایی مقاومت می کنند. علت آن اینست که درونگراها تغذیه درونی دارند، این است که بیشتر مقاومت میکنند. نکته دیگری که در تمام دنیا تجربه شده است، یعنی مربوط به یک نقطه و مکان نیست این است که مذهبی ها بیشتر مقاومت می کنند تا غیر مذهبی ها. بی دین ها زودتر به تنهایی و این ضعف دلخواه می رسند .
پنج شنبه 24/2/1388 - 14:13
دانستنی های علمی
به نام آنکه همه دوستش داریم ... خودآگاهی چیزی است که دائما َ مرا از بیرون، از این مشغولیت های دائمی (که مرا قربانی خود می کند) به خودم فرا بخواند. مرا جلو آینه ،هر چند یکبار قرار بدهد تا من" خودم " را ببینم. هیچ کس نیست که تصور راستین خودش جلو چشمش باشد. حتی آنهایی که روزی سه چهار ساعت جلو آینه هستند، یکبار هم خودشان را ندیده اند ! خودآگاهی بالاتر از آگاهی از فلسفه، آگاهی از علم، آگاهی از صنعت؛ اینها آگاهی است نه خودآگاهی. یعنی چیزی که مرا به خویش بنمایاند، چیزی که مرا استخراج کند، چیزی که مرا به خودم معرفی کند، چیزی که متوجهم کند که من چقدر ارزش دارم. هر کس به میزانی که به خویش ایمان دارد ارزش دارد. چقدر ما را تحقیر کرده اند! نظام اجتماعی و تربیتی را نگاه کنید. از خانواده به بعد همین طور است. به قدری ما را تحقیر کرده اند که چیزهایی را به عنوان امکانات قدرت خودمان، برای خود، نمی شناسیم که حتی بچه های حیوانات این قدر خودشان را عاجز نمی بینند! حتی از اینکه حرفمان را بگوییم، انتقاد کنیم، سئوالی بکنیم، عاجزیم. سراپای وجودمان ، عجز است. در تصورمان نمی گنجد که عرضه انجام کار کوچکی را داشته باشیم. این قدر نسبت به شخصیت خودمان بی ایمانیم و کوچکیم! و مسلما َ نسلی و آدمی که خودش، خودش را کوچک بشمارد، کوچک هم هست. برای اینکه بتوانی دیگری را بصورت برده خودت تسلیم کنی، اول باید تحقیرش کنی، به نحوی که خودش باور کند از نژاد و ذات و خاندان پست است. آن وقت است که پستی برایش نه تنها چندش آور نیست، بد نیست که با تمام التهاب و آرزو و عشق و التماس می اید به بردگی تو و پناه می آورد به اربابی تو!مگر ما را، ما دنیای سومی ها را چه کار کرده اند ؟ اول مذهبمان،زبانمان،ادبیاتمان، فکرمان، گذشته مان، تاریخمان و اصلا َ نژادمان را و همه چیزمان را چنان تحقیر کردند و ما را به قدری آدم های دست دوم حساب کرده اند که ما نشستیم خودمان،خودمان را مسخره کردیم ! و در عوض، خودشان را آن قدر برتر و بالاتر و عزیزتر نشان دادند، به ما باوراندند که ما تمام تلاش و دعوت و مبارزه مان برای نوکری فرنگ شد تا اینکه ادای آنها را در بیاوریم، شبیه به آنها حرکت کنیم، حرف بزنیم، راه برویم. حتی تحصیلکرده دانشمند ما از اینکه زبان فارسی را از یاد برده، افتخار می کند. این همه خریت ؟! آخر خریت هم نمی شود گفت که به خر توهین می شود ! آدم این قدر در بی شعوری افتخار بکند. در ندانستن ، در فراموش کردن ؟! خیلی عجیب است نه اینکه در فرا گرفتن زبان فرنگی افتخار بکند، در اینکه زبان خودش یادش رفته و بعضی چیزها را نمی داند، افتخار می کند. تا این حد عاجز و ذلیل ! ادامه دارد.. یا علی مدد
پنج شنبه 24/2/1388 - 14:13
دانستنی های علمی
به نام آنکه همه دوستش داریم... این دیالکتیک " سوردل" است. دیالکتیک سوردل دیا لکتیک بچه است، بچه وقتی که مادرش می راندش، دعوا و تحقیرش می کند ناراحت است و برای اینکه از حمله های مادر در امان بماند به خود مادر پناه می برد! نژاد برتر، ملت برتر، و حتی آدم برتر برای اینکه قوم و ملت یا آدمی را به زیر مهمیز قدرت و تسلط خویش بکشد، تحقیرش می کند، به قدری مذهبش را، ایمانش را، ادبش را، فکرش را، شخصیت هایش را، گذشته اش را، همه چیزش را تحقیر می کند که او برای اینکه از مسیر تهمت و تحقیرهای او، از جایی که همیشه به وسیله اوتحقیر می شود، فرار کند، به دامن خود او پناه می برد و خودش را به شکل او در می آورد که دیگر در مسیر تهمت های او نباشد ! این است که بعضی چیزها برای فرنگی یک کالای مصرفی است اما برای ما یک کالای مصرفی نیست، یک چیز سمبلیک است. 15% تمام اروپایی ها از سمفونی کلاسیک لذت می برند. اما ایرانی ها ، همه شان لذت می برند ! اصلا َ از هر سمفونی لذت می برند! کی جرات دارد که لذت نبرد ؟! چرا ؟! برای اینکه آن سمبل یک ذوق برتر است و یک ذائقه برتر و این جرات ندارد بگوید که من نمی پسندم. یک فرنگی به سادگی میگوید خفه اش کن، این قیل و قال است، سردرد می آورد. اما یک شرقی، ناچار تا آخر می شنود و باید" به به " هم بگوید و لذت هم ببرد و حتی اگر لذت نبرد پیش خودش خجالت می کشد. چرا؟ برای اینکه برای او جنبه سمبلیک دارد و نشانه ای از یک برتر ! اینها همه ، به خاطر این است که ایمان به خویشتن را، عوامل گوناگون، از آدم می گیرد و تنها چیزی که ایمان به خویشتن را برای آدم فراهم می کند، خودآگاهی است. یعنی در مرحله اول من بفهمم که مربوط به چه نژادی، به چه ملیتی، به چه تاریخی، چه فرهنگی، چه زمانی، چه ادبیاتی هستم و به چه افتخارات، نبوغ ها ، ارزش هایی وابسته ام. این یک بازگشت به آگاهی خود است، به خود آگاهی . یا علی مدد...
پنج شنبه 24/2/1388 - 14:12
دانستنی های علمی
به نام آنکه همه دوستش داریم ... شیوه‌ای که در مبارزه اجتماعی برای اصلاح وجود دارد، برحسب بینش‌ها و مکتب‌های اجتماعی عبارت است از: ۱. روش سنتی و محافظه‌کارانه (ترادیسیونالیسم، کنسرواتیسم):رهبر محافظه ‌کاراجتماعی چنین پدیده‌ای را، با همه خرافی بودنش، حفظ می‌کند چون سنت است و محافظه‌کار و سنت‌گرا، نگاهبان سنت است؛ چه، آن را شیرازه وجودی ملتش می‌شمارد. ۲. روش انقلابی (اولوسیونیسم):رهبر انقلابی، به شدت و ناگهانی این پدیده را ریشه‌کن می‌کند، چون سنت، خرافه کهنه و ارتجاعی و پوسیده است. ۳. روش اصلاحی (رفورمیسم) و تحولی (اولوسیونیسم):رهبر اصلاح‌طلب می‌کوشد تا یک سنت را بتدریج تغییر دهد و زمینه را و عوامل اجتماعی را برای اصلاح آن، کم کم فراهم آورد و آن را رفته رفته اصلاح کند (راهی میان آن دو). استدلال منطقی محافظه‌کار این است که:اگر سنت‌های گذشته را تغییر بدهیم، ریشه‌ها و روابط اجتماعی که در سنت حفظ می‌شوند و مثل سلسه‌های اعصاب، اندام‌های اجتماع را به خود گرفته‌اند، از هم گسسته می‌شوند و جامعه، ناگهان، دچار آشفتگی بسیار خطرناکی می‌شود و برای همین هم هست که بر هر حادثه انقلابی بزرگ، آشفتگی و هرج و مرج و یا دیکتاتوری پیش می‌آید که لازم و ملزوم یکدیگرند؛ زیرا، ریشه‌کن کردن سریع سنت‌ها ریشه‌داراجتماعی و فرهنگی، در یک جهش تند انقلابی، جامعه را دچار یک خلاء ناگهانی می‌سازد که آثار آن پس از فرو نشستن انقلاب ظاهر می‌گردد. و استدلال انقلابی این است که:اگر سنت‌های کهنه را نگه داریم، جامعه را همواره در کهنگی و گذشته گرایی و رکود نگه داشته‌ایم؛ بنابراین، رهبر کسی است که آنچه را که از گذشته به صورت بندها و قالب‌هایی بر دست و پا و روح و فکر و اراده و بینش ما بسته است، ناگهان بگسلد و همه را آزاد کند و تمامی این روابط با گذشته و با خلق و خوی و عادات را ببرد و قوانین تازه‌ای را جایگزینشان کند، وگرنه جامعه را منحط و مرتجع و راکد گذاشته است. استدلال مصلح (رفورماتور) (که می‌خواهد از نقطه‌های ضعف دو متد انقلابی و سنتی بر کنار ماند) راه سومی را پیش می‌گیرد که تحول آرام و تدریجی است و اکتفا کردن به «سر و صورتی متناسب دادن» به یک امرنامطلوب، نه ریشه‌کن کردن آن و جانشین کردن سریع و بلاواسطه امری مطلوب.این متد می‌کوشد تا جامعه را از رکود و اسارت در سنت‌های جامد نجات دهد، اما برای آنکه جامعه ناگهان در هم نریزد و زمینه آماده شود،اندک اندک و با روشی ملایم و یا مساعد کردن تدریجی زمینه اجتماعی و فکری جامعه، به اصلاح آنچه هست دست می‌زند و صبر می‌کند تا جامعه، با تحول تدریجی، به آرمان‌های خود برسد. انقلابی عمل نمی‌کند، بلکه طی مدت طولانی و برنامه‌ریزی مرحله به مرحله، به این نتیجه می‌رسد.اما این شیوه «اصلاح تدریجی»، غالباً، این عیب را پیدا می‌کند که، در طی این مدت طولانی، عوامل منفی و قدرت‌های ارتجاعی و دست‌های دشمنان داخلی و خارجی، این «نهضت اصلاحی تدریجی» را از مسیر خود منحرف می‌سازند و یا آن را متوقف می‌نمایند و حتی نابود می‌کنند... یا علی مدد...
پنج شنبه 24/2/1388 - 14:3
دانستنی های علمی
به نام آنکه همه دوستش داریم. . . تجمل پرستی جزء خصوصیات اصلی اندیشه و روح غیر متمدن بدوی است. تجمل بدوی مدرن با بدوی غیر مدرن، فرق ندارد. تجمل پرستی نیاز روح های سطحی و فقیری است که از زیبایی های روح و سرمایه های معنوی و چشم اندازها و انقلاب ها و عظمت هایی که در اندیشه و علم و هنر و ادب و فلسفه و پروازهای شگفت دل آدمی هست، محروم اند. این حقیقت را در مقایسه میان افرادی که از نظر رشد فکری و فرهنگی و اجتماعی، در درجات مختلفی هستند می توان بررسی کرد. ملت ها نیز چنین اند. بر خلاف آنچه در وهله اول به ذهن می رسد جامعه های عقب مانده بیشتر از پیشرفته ( آفریقا بیشتر از آسیا،آسیا بیشتر از اروپا و اروپا بیشتر از آمریکا) لوکس پرستند. در جامعه ما، زنان قدیمی بیشتر از زنان متجدد و زنان عام بیشتر از زنان تحصیلکرده یا روشنفکر جواهربازند. بسیاری از خانم های تیپ علیه عالیه، خود را بصورت مجسمه ای می آرایند که بجای آرایش خود را رنگ آمیزی های تند و چرب و غلیظی می کنند که فضایی به شعاع چند صد متر را اشک آور می سازند و مخاط بینی آدم چاییده را به خارش دچار می کنند و وجودشان را به شکل پایه ای در میاورند که فقط برای این برپاست که از آن طلا و سنگ های زینتی و جواهر آلات سنگین وزن آویزان کنند و بچسبانند، چندان زیاد و پر زرق وبرق و مبالغه آمیز، سر و صدای جواهرش در فضا منتشر است. چراکه وجود بی بها و روح بی کرامت و زندگی مرده ی گنگ و شخصیت بی بو و خاصیت خویش را که هیچ معنایی نمی دهد، می بیند و هیچ نشانه ای که بودنش را نشان دهد در خود نمی یابد و رنگی که به وجودش تشخص بدهد و از عدم متمایز کند، فاقد است و هیچکس حتی خودش، هیچگاه متوجه نیست که او هست. بنابراین به ناچار، به زور سرمایه و قدرت و صنعت و افسون هنر و پیشرفتهای فنی در تقلید و تشبه به زیبایان از ما بهتران از احجار کریمه و اشیاء گرانبها و سر و صداهای جواهر آلات و رنگ و بویی تند و تیز، کرامت و قیمت به عاریه می گیرد و نام و نشان می یابد و وجودش که تجسمی از عدم است و تجسدی از پوچی و عبث، معنی و ماهیت پیدا می کند و به یاری این داشتن ها و توسل به این بودن ها، عقده گشایی می کند و کمبودها و حتی بی بود ها و نابودهایش را ترمیم می کند و خلاصه این بی همه چیز تحقیر شده ی مفقود با اتصال و انتشاب به آن چیزها ، هم چیزی می شود(حالا هر چه !) و هم با تشبه به این تعظیم شده ها، عقده حقارتش تخفیف پیدا می کند و برایش کم آزارتر می شود و هم با این ظواهر و علائم و آثار و اوصاف مصنوعی اعتباری، در احساس و ادراک ها نه، ولی لااقل در چشم ها مطرح می شود و هست می شود، چه روح آدمی از این سه محرومیت سخت رنج می برد و عقده دار می شود و اگر نتوانست از طریق طبیعی برخوردار شود بصورت بیمارگونه و مصنوعی و حتی انحرافی و گاه با فساد و جنایت می کوشد تا عقده گشایی کند و بدست آورد یا به داشتنش تظاهر کند و دیگران و حتی خود را هم فریب دهد. اینجاست که رابطه میان تجمل و عقب ماندگی دقیقا آشکار می شود و ریشه روانی آن و نقش روانی، طبقاتی و اجتماعی آن عمیقا دانسته می شود. درباره آن تیپ زنان سرخاب سفیدابی که در سفره پارتی ها نمایشی خیره کنند از الماسو زمرد و یاقوت و فیروزه و مروارید و طلاآلات می دهند و یک ویترین جواهر فروشی را برسینه حمل می کنند و چند جعبه رنگ و چندین بطری عطر را بر سر و رو خالی کرده اند و این نمایشگاه سیار سرمایه و صنعت را در زیر خیمه مجلل حجاب، برای تماشاچیان اهل و گوهر شناس افتتاح می کنند که از این علائم درخشنده به اصالت خانمی، شرافت خانوادگی و حتی حرمت اخلاقی و قداست دینی و عزت و کرامت و نعمت و موهبت الهی سرکار علیه، پی می برند و همه فضائل ناداشته انسان را به فضل این داشته ها به ایشان ارزانی می نمایند و بدین طریق ایشان که عبارتند از هیچی در وسط دو حلقه پدر و شوهر (که این دو نیز تمام شخصیتشان در جیبشان قرار دارد و تمامی معنی و فلسفه وجودی شان،موجودی شان) به یاری این وسائل خیره کننده ی جلب کننده ی ارزشمند و زیبا و برتری دهنده آن سه عقده حقارت را می گشاید. وی در برابر درخشش زنانی که با جاذبه های شخصی، فکری، اجتماعی، اعتقادی، هنری و شغلی امکان تجلی جاذبه های زنانه و زیبایی های جسمی و جنسی خود را دارند، به محاق می رود و فراموش می شود و ناچار، با افراط در استخدام این سمبل ها و استعاره این ارزشها خود را تامین می کند، طرح می کند، اثبات وجود می کند، معنی وجودی و شخصیت ممتاز و نمایان می گیرد و مصرانه فریاد می کند که : ایهاالناس من هستم، ایهاالناس من چیزی هستم
سه شنبه 22/2/1388 - 14:18
دانستنی های علمی
چاپلوسی یونجه لطیفی است برای درازگوشان دمبه دار خوشحال
دوشنبه 21/2/1388 - 17:41
دانستنی های علمی
گریستن خوب نیست مگر بشود جوری گریست که چشم ها نفهمند
دوشنبه 21/2/1388 - 17:41
دانستنی های علمی
پروانه ی شمع اگر هم چون مرغ خانگی نه بر گرد شمع که در پی خروس می رفت زندگی در زیر پایش رام می گشت و آسمان بر بالای سرش به کام
دوشنبه 21/2/1388 - 17:41
دانستنی های علمی
من از دو کار نفرت دارم : یکی درد دل کردن که کار شبه مردهاست و یکی هم از خود دفاع کردن برای تبرئه خود
دوشنبه 21/2/1388 - 17:41
دانستنی های علمی
دو پدیده را مردم یا عوام نمی توانند از هم سوا کنند یکی شور مذهبی است یکی شعور مذهبی.که این دو ربطی به هم ندارند آن کسی که شور مذهبی دارد خیال می کند که شعور مذهبی هم دارد
دوشنبه 21/2/1388 - 17:40
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته