• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 164
تعداد نظرات : 73
زمان آخرین مطلب : 5827روز قبل
خواستگاری و نامزدی

 

 

خداحافظ تبیان

 

 

 

جمعه 28/4/1387 - 12:53
شعر و قطعات ادبی
شبنم مهتاب می بارد
دشت سرشار از بخار آبی گلهای نیلوفر
 می درخشد روی خاک ایینه ای بی طرح
مرز می لغزد ز روی دست
من کجا لغزیده ام در خواب ؟
مانده سرگردان نگاهم در شب آرام اینه
برگ تصویری نمی افتد در این مرداب
او خدای دشت می پیچد صدایش در بخار دره های دور
 مو پریشان های باد
گرد خواب از تن بیفشانید
دانه ای تاریک مانده در نشیب دشت
دانه را در خاک اینه نهان سازید

مو پریشان های باد از تن بدر آورده تور خواب
دانه را در خاک ترد و بی نم ایینه می کارند
 او خدای دشت می ریزد صدایش را به جام سبز خاموشی
در عطش می سوزد کنون دانه تاریک
 خاک ایینه کنید از اشک گرم چشمتان سیراب
حوریان چشمه با سر پنجه های سیم
 می زدایند از بلور دیده در خواب
ابر چشم حوریان چشمه می بارد
 تار و پود خاک می لرزد
 می وزد بر من نسیم سرد هوشیاری
 ای خدای دشت نیلوفر
 کو کلید نقره درهای بیداری؟
در نشیب شب صدای حوریان چشمه میلغزد
ای در این افسون نهاده پای
چشم ها را کرده سرشار از مه تصویر
 باز کن درهای بی روزن
 تا نهفته پرده ها در رقص عطری مست جان گیرند
 حوریان چشمه شویید از نگاهم نقش جادو را

 مو پریشان باد
برگ های وهم را از شاخه های من فرو ریزید
حوریان و مو پریشانها هم آوا
او ز روزن های عطر آلود
 روی خاک لحظه های دور می بیند گلی همرنگ
 لذتی تاریک می سوزد نگاهش را
 ای خدای دشت نیلوفر
بازگردان رهرو بی تاب را از جاده رویا
 کیست می ریزد فسون در چشمه سار خواب ؟
دستهای شب مه آلود است
شعله ای از روی اینه چو موجی می رود بالا
کیست این آتش تن بی طرح و رویایی؟
ای خدای دشت نیلوفر
 نیست در من تاب زیبایی
 حوریان چشمه در زیر غبار ماه
ای تماشا برده تاب تو
 زد جوانه شاخه عریان خواب تو
در شب شفاف
او طنین جام تنهایی است
تار و پودش رنج و زیبایی است
ر بخار دره های دور می پیچد صدا آرام
او طنین جام تنهایی است
 تار و پودش رنج و زیبایی است
رشته گرم نگاهم می رود همراه رود رنگ
من درون نور باران قصر سیم کودکی بودم
جوی رویاها گلیمی برد
همره آب شتابان می دویدم مست زیبایی
پنجه ام در مرز بیداری
 در مه تاریک نومیدی فرو می رفت

 ای تپش هایت شده در بستر پندار من پرپر
دور از هم در کجا سرگشته می رفتیم
ما دو شط وحشی آهنگ
ما دو مرغ شاخه اندوه
 ما دو موج سرکش همرنگ ؟
مو پرشان های باد از دوردست دشت
تارهای نقش می پیچد به گرد پنجه های او
ای نسیم سرد هوشیاری
 دور کن موج نگاهش را
از کنارروزن رنگین بیداری
در ته شب حوریان چشمه می خوانند
 ریشه های روشنایی می شکافد صخره شب را
زیر چرخ وحشی گردونه خورشید
بشکند گر پیکر بی تاب اینه
او چو عطری می پرد از دشت نیلوفر
او گل بی طرح اینه
او شکوه شبنم رویا
خواب می بیند نهال شعله گویا تندبادی را
 کیست می لغزاند امشب دود را بر چهره مرمر ؟
او خدای دشت نیلوفر
 جام شب را میکند لبریز آوایش
 زیر برگ ایینه را پنهان کنید از چشم
مو پریشان های باد
 با هزاران دامن پر بر گ
بیکران دشت ها را درنوردیده
 می رسد آهنگشان از مرز خاموشی
ساقه های نور می رویند در تالاب تاریکی
رنگ می بازد شب جادو
 گم شده ایینه در دود فراموشی
در پس گردونه خورشید گردی می رود بالا ز خاکستر

و صدای حوریان و مو پریشان ها می آمیزد
با غبار آبی گلهای نیلوفر
باز شد درهای بیداری
پای درها لحظه وحشت فرو لغزید
سایه تردید در مرز شب جادو گسست از هم
روزن رویا بخار نور را نوشید
 

 
پنج شنبه 27/4/1387 - 1:54
شعر و قطعات ادبی

بر فراز آسمان تنهاییم کسی پرواز کرد
 در بلندای ناتوانی ام عقابی دلتنگی ام را برد
در ذهن مهتاب شبگردی فانوس نگاهم را ذخیره کرد
در برگریزان باغچه ی باورم باغبانی رویید
در همدلی ام با همفکران گورستان تعبیری لطیف از زندگان زاده شد
و در واپسین نفسهای زندان دیروز
 مرا در روزنه های فردا متولد کرد

پنج شنبه 27/4/1387 - 1:27
شعر و قطعات ادبی

دور از نشاط هستی و غوغای زندگی
دل با سکوت و خلوت غم خو گرفته بود
آمد سکوت سرد و گرانبار را شکست
آمد صفای خلوت اندوه را ربود
آمد به این امید که در گور سرد دل
 شاید ز عشق رفته بیابد نشانه ای
او بود و آن نگاه پر از شوق و اشتیاق
من بودم و سکوت و غم و جاودانه ای
 آمد مگر که باز در این ظلمت ملال
روشن کند به نور محبت چراغ من
باشد که من دوباره بگیرم سراغ شعر
زان بیشتر که مرگ بگیرد سراغ من
گفتم مگر صفای نخستین نگاه را
در دیدگان غمزده اش جستجو کنم
وین نیمه جان سوخته از اشتیاق را
چشمان من به دیده او خیره مانده بود
رخشید یاد عشق کهن در نگاه ما
آهی از آن صفای خدایی زبان دل
 اشکی از آن نگاه نخستین گواه ما
ناگاه عشق مرده سر از سینه برکشید
آویخت همچو طفل یتیمی به دامنم
 آنگاه سر به دامن آن سنگدل گذاشت
 آهی کشید از سر حسرت که : این منم
باز آن لهیب شوق و همان شور و التهاب
باز آن سرود مهر و محبت ولی چه سود
ما هر کدام رفته به دنبال سرنوشت
من دیگر آن نبوده ام و او دیگر او نبود
 

پنج شنبه 27/4/1387 - 1:21
شعر و قطعات ادبی
مرد تنها بودم اما بی تو تنها تر شدم
آتشی افسرده بودم لیک خاکستر شدم
باغ جانم از بهار مهر تو گلخیز بود
فصل پاییز جدایی آمد و پر پر شدم
پنج شنبه 27/4/1387 - 1:14
شعر و قطعات ادبی
دیدم از کوچه ی ما با دگران می گذری
با دلم گقتم نگاهت : نگران می گذری
خبرت هست که دل از تو بریدم زین روی
دیده می بندی و چو بی خبران می گذری
گاه بشکفته چو گلهای چمن می ایی
روزی آشفته چو شوریده سران می گذری
 ما نظر از تو گرفتیم چه رفته است تو را
که به ناز از بر صاحبنظران می گذری
بگذر از من که ندارم سر دیدار تو را
چه غمی دارم اگر با دگران می گذری
ای بسا ماهرخان را که در آغوش گرفت
خاک راهی که عروسانه بر آن میگذری
ناز مفروش و از این کوچه خرامان مگذر

که به خواری ز جهان گذران می گذری
 تو هم ای یار چو آن قوم که در خاک شدند
روزی از کارگه کوزه گران می گذری
چهارشنبه 26/4/1387 - 0:16
شعر و قطعات ادبی

رفت انکه در جهان هنر جز خدا نبود
رفت آنکه یک نفس ز خدایی جدا نبود
 افسرد نای و ساز و شکست و ترانه مرد
ظلمی چنین بزرگ خدایا روا نبود
بی او ز ساز عشق نوایی نمی رسد
تا بود خود به روی هنر مایه میگذاشت
وزاین محیط قسمت او جز بلا نبود
عمری صبا به پای نهال هنر نشست
روزی ثمر رسید که دیگر صبا نبود
اما صبا ترانه جاوید قرنهاست
گیرم دو روز در بر ما بود یا نبود
ای پر کشیده سوی دیار فرشتگان
چشم تو جز به عالم لاهوت وا نبود
بال و پری بزن به فضای جهان روح
در این قفس برای تو یک ذره جا نبود
پرواز کن که عالم جان زیر بال تست
جفای تو در تباهی این تنگنا بود
مرهم گذار خاطر ما در عزای تو
جز یاد نغمه های تو اشک ما نبود

دوشنبه 24/4/1387 - 1:38
شعر و قطعات ادبی
گفتم که سکوت ... ! از چه رو لالی و کور ؟
 فریاد بکش ،‌که زندگی رفت به گور
 گفتا که خموش ! تا که زندانی زور
 بهتر شنود ، ندای تاریخ ز دور

 بستم ز سخن لب ، و فرا دادم گوش
 دیدم که ز بیکران ،‌دردی خاموش
 فریاد زمان ،‌رمیده در قلب سروش
کای ژنده بتن ،‌ مردن کاشانه به دوش
 بس بود هر آنچه زور بی مسلک پست
 در دامن این تیره شب مرده پرست
 با فقر سیاه.... طفل سرمایه ی مست
 قلب نفس بیکستان ، کشت ... شکست
 دل زنده کنید تا بمیرد نکام
 این نظم سیاه و ... فقر در ظلمت شام
 برسر نکشد ، خزیده از بام به بام
 خون دل پا برهنگان ، جام به جام
نابود کنید . یأس را در دل خویش
 کاین ظلمت دردگستر ، زار پریش
 محکوم به مرگ جاودانی است ... بلی
شب خاک بسر زند ، چو روز اید پیش
دوشنبه 24/4/1387 - 1:31
شعر و قطعات ادبی

ول کنید اسب مرا
راه توشه ی سفرم را و نمد زینم را
و مرا هرزه درا،
که خیالی سرکش
به در خانه کشاندست مرا.
 
رسم از خطه ی دوری، نه دلی شاد در آن.
سرزمینهایی دور
جای آشوبگران
کارشان کشتن و کشتار که از هر طرف و گوشه ی آن
می نشاندید بهارش گل با زخم جسدهای کسان.

فکر می کردم در ره چه عبث
که ازین جای بیابان هلاک
می تواند گذرش باشد هر راهگذر
باشد او را دل فولاد اگر
و برد سهل نظر در بد و خوب که هست
و بگیرد مشکلها آسان.

و جهان را داند
جای کین و کشتار
و خراب و خذلان.
 
ولی اکنون به همان جای بیابان هلاک
بازگشت من میباید، با زیرکی من که به کار،
خواب پر هول و تکانی که ره آورد من از این سفرم هست هنوز
چشم بیدارم و هر لحظه بر آن می دوزد،
هستیم را همه در آتش بر پا شده اش می سوزد.
 
از برای من ویران سفر گشته مجالی دمی استادن نیست
منم از هر که در این ساعت غارت زده تر
همه چیز از کف من رفته به در
دل فولادم با من نیست
همه چیزم دل من بود و کنون می بینم
دل فولادم مانده در راه.
دل فولادم را بی شکی انداخته است
دست آن قوم بداندیش در آغوش بهاری که گلش گفتم از خون وز زخم.
وین زمان فکرم این است که در خون برادرهایم
ـــ ناروا در خون پیچان
بی گنه غلتان در خون
ـــ
دل فولادم را زنگ کند دیگرگون.

دوشنبه 24/4/1387 - 1:27
شعر و قطعات ادبی
تنها به تماشای چه ای ؟
بالا گل یک روزه نور
پایین تاریکی باد
بیهوده مپای شب از شاخه نخواهد ریخت و دریچه خدا روشن نیست
از برگ سپهر شبنم ستارگان خواهد پرید
 تو خواهی ماند و هراس بزرگ ستون نگاه و پیچک غم
بیهوده مپای
برخیز که وهم گلی زمین را شب کرد
راهی شو که گردش ماهی شیار اندوهی در پی خود نهاد
زنجره را بشنو : چه جهان غمناک است و خدایی نیست و خدایی هست و خدایی
بی گاه است به بوی و به رو و چهره زیبایی در خواب دگر ببین


دوشنبه 24/4/1387 - 1:23
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته