• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 161
تعداد نظرات : 28
زمان آخرین مطلب : 5832روز قبل
مصاحبه و گفتگو
گفتم (پاتور)‌ آيا تو هرگز عاشق نشده‌اي؟ (پاتور) گفت اگر بخواهي راجع به ‏عشق با من صحبت كني، مرا وادرا خواهي كرد كه سر تو را نيز مانند سر فرعون بشكافم تا اينكه بخارهائي سوزان كه در ‏سرت جمع شده خارج شود زيرا آنچه سبب ميگردد كه تو راجع به عشق فكر ميكني همين بخارها ميباشد كه در سرت ‏جمع شده ايت. زيرا عشق وجود ندارد و آنچه بنام عشق خوانده ميشود احتياجي است . بعد (پاتور)  ابراز خستگي كرد و گفت مرا ببر و در اطاقي كه در كاخ ‏سلطنتي براي من تعيين شده است بخوابان و تو هم در همان اطاق بخواب زيرا ما امشب بايد در اين كاخ باشيم تا اين ‏كه هنگام مرگ فرعون، خروج پرنده را از بيني او ببينيم. گفتم (پاتور) از مردي مانند تو پسنديده نيست كه مهمل بگوئي ‏‏(پاتور) گفت آيا من مهمل ميگويم؟ گفتم بلي زيرا در موقع مرگ پرنده از بيني انسان خارج نمي‌شود بدليل اينكه خود من، ‏قبل از ورود به دارالحيات و بعد از ورود به اين مدرسه عده‌اي كثير را ديدم كه مردند و از بيني هيچ يك از آنها پرنده خارج ‏نشد و بعلاوه علم طب ميگويد كه در وجود انسان، فقط يك موضع است كه يك جاندار مي‌تواند در آن زندگي كند و آنهم ‏شكم زن، در دوره‌ي بارداري مي‌باشد و جز شكم زن، هيچ نقطه در بدن وجود ندارد كه يك جانور در آن زندگي كند و در آين ‏صورت چگونه پرنده ميتواند در بدن انسان زندگي نمايد كه سپس از راه بيني او خارج شود. (پاتور) گفت اي (سينوهه) با ‏اين كه بر اثر اين نوع ايرادگيري‌ها، ترقيات تو در دارالحيات مدتي طولاني متوقف شد، باز از اين ايرادها دست برنداشته، ‏متنبه نشده‌اي و بدان كه فرعون چون پسر خدا مي‌باشد غير از ديگران است و هنگام مرگ از بيني او پرنده خارج ميشود ‏و اين پرنده روح اوست كه بعد از مرگ فرعون زنده ميماند.‏
شنبه 24/6/1386 - 12:46
مصاحبه و گفتگو
‏(پاتور) گفت اين موضوع داستاني طولاني دارد كه اگر بخواهم از آغاز شروع كنم طولاني خواهد شد و همين قدر بتو ‏مي‌گويم كه (آمن‌هوتپ) كه اينك ما سر او را شكافتيم روزي تصور كرد كه خداي (آتون) بر او آشكار شده و براي اين خدا ‏يك معبد در اين شهر ساخت كه اينك غير از خانوادة سلطنتي كسي قدم در آن نمي‌گذارد و كاهن اين معبد مردي است ‏موسوم به (آمي) و اين شخص و زن او، پرستار وليعهد مصر بوده‌اند و وليعهد كه تو اينك وي را ديدي شير آن زن را خورده و ‏آمي داراي دختري است باسم (نفر تي تي) و چون اين دختر با وليعهد همشير است ناچار روزي خواهر او خواهد شد. ‏‏(اين اسامي كه شما در اينجا مي‌خوانيد اسامي تاريخي مي‌باشد و (نفر تي تي) همان است كه بعد ملكه مصر شد و ‏مقصود (پاتور) از اين كه خواهر وليعهد خواهد شد اين است كه روزي زوجه او مي‌شود زيرا در مصر ازدواج برادر و خواهر ‏جائز بود – مترجم). (پاتور) پيمانه‌اي سر كشيد و گفت اي (سينوهه) براي يك پيرمرد چون من لذتي بالاتر از اين وجود ‏ندارد كه غذا بخورد و بنوشد و در خصوص مسائلي كه مربوط باو نيست صحبت كند و پيرمردان حرف زدن را خيلي دوست ‏ميدارند. من اگر پيشاني خود را بشكافم تو خواهي ديد كه اسرار زياد در اين پيشاني انباشته شده است آيا تو هرگز بفكر ‏افتاده‌اي كه براي چه همة زن‌هاي فرعون همواره دختر ميزايند نه پسر. گفتم نه من در اين خصوص فكر نكرده‌ام (پاتور) ‏گفت اين فرعون كه ما اكنون سرش را شكافتيم در جواني خود بيش از پانصد شير و گاو جنگلي در جنوب سودان شكار ‏كرده است و مردي بود قوي كه فقط از ملكه يك پسر آورد كه اكنون وليعهد است و آيا تو اين موضوع را يك امر عادي ميداني؟ علت اين كه هرگز از ‏اين فرعون جز دختر متولد نگرديد اين بود كه ملكه بوسيله اطباي سلطنتي مانع از اين مي‌شد كه پسرهائي كه متولد ‏مي‌شوند زنده بمانند و هر دفعه كه پسري متولد ميگرديد او را بمحض اين كه بدنيا مي‌آمد، به قتل ميرساندند. بعد (پاتور) ‏چشمكي زد و گفت ولي اي (سينوهه) تو باين شايعات اعتناء نكن براي اينكه ملكه يكي از رئوف‌ترين و بهترين زن‌هائي ‏مي‌باشد كه در مصر بوجود آمده است. ما مدتي مشغول خوردن و آشاميدن بوديم و من از خوردن اغذيه سلطنتي لذت ‏ميبردم چون ذائقه من حكم مي‌كرد كه آن غذاها را طوري طبخ مي‌كنند كه لذيذتر از غذاهاي دارالحيات است. يك وقت ‏متوجه شديم كه شب فرا رسيده است. ‏(پاتور) گفت سينوهه دست مرا بگير و مرا از كاخ بيرون ببر، زيرا آشاميدني گرچه دل را شادمان مي‌كند ولي ماها را مست ‏مينمايد و من بدون كمك تو ممكن است كه در راه بيفتم. من دست او را گرفتم و از كاخ بيرون بردم و وقتي بخارج رسيديم ‏من ديدم كه روشنائي‌هاي شهر در طرف مشرق، آسمان را روشن كرده است.
شنبه 24/6/1386 - 12:45
مصاحبه و گفتگو
‏(پاتور) بعد از وقعه خون شروع به بريدن استخوان جمجمه كرد و در همان حال مشغول صحبت بود ولي او، فقط براي اين ‏حرف ميزد كه چيزي گفته باشد زيرا ميدانست كه يك طبيب هنگام شكافتن سر، بايد با كسان بيمار صحبت كند تا اين كه ‏حواس آنها را پرت نمايد و آنها متوحش و متاثر نشوند. (پاتور) گفت خانم، خدا بعد از اين كه بآسمان رفت از طرف (آمون) ‏مورد بركت قرار خواهد گرفت. در آن موقع وليعهد به (پاتور) نزديك شد و گفت شما اشتباه مي‌كنيد و (آمون) او را مورد ‏بركت قرار نخواهد داد بلكه وي تحت حمايت (آتون) قرار ميگيرد. (پاتور) گفت حق با شماست و من اشتباه كردم و پدر ‏شما تحت حمايت (آتون) قرار خواهد گرفت من به (پاتور) حق ميدادم كه نداند كه فرعون به كداميك از خدايان بيشتر ‏علاقه دارد زيرا قطع نظر از اين كه انسان نميتواند بفهمد كه خداي مورد توجه هر كس، كيست در مصر بيش از يكصد خدا ‏موجود ميباشد و حتي كاهنين كه كار آنها اين است كه اسامي خدايان را بدانند نميتوانند ادعا كنند كه نام همه را ‏ميدانند. وليعهد بگريه در آمد و (پاتور) ضمن صحبت او را هم تسلي ميداد تا اين كه استخوان سر فرعون را قطع نمود و يك ‏قطعه استخوان كه از هر طرف دو بند انگشت طول داشت از جمجمه جدا شد. من و (پاتور) بدقت مغز فرعون را ‏مي‌نگريستيم و من ديدم كه مغز او خاكستري است و تكان ميخورد. (پاتور) گفت سينوهه چراغ را اين طرف نگاهدار كه ‏من درون سر را ببينم من چراغ را طوري نگاهداشتم كه روشنائي آن بداخل سر بتابد و (پاتور) گفت بسيار خوب، بسيار ‏خوب، من كار خود را كرده‌ام و ديگر از من كاري ساخته نيست بلكه (آتون) بايد تصميم بگيرد زيرا از اين ببعد، ما وظيفه خود ‏را به خدايان محول كرده‌ايم. آنگاه استخوان جمجمه را آهسته در جاي آن نهاد ولي بعد از اين كه استخوان برداشته شد ‏من حس كردم كه حال فرعون با اين كه بيهوش بود قدري بهتر شده است. پس از اين كه (پاتور) زخم را بست بملكه گفت ‏اگر خدايان اجازه بدهند و وي تا طلوع آفتاب زنده بماند زنده خواهد ماند وگرنه ميميرد. (بطوري كه مي‌بينيد (پاتور) وقتي ‏مي‌خواهد بملكه مصر بگويد كه فرعون فوت خواهد كرد هيچ ملاحظه نميكند كه او اندوهگين خواهد شد و بدون ‏مقدمه‌سازي اين حرف را بوي ميگويد زيرا در مصر مردم روز و شب با فكر مرگ آشنا بودند كه كسي از شنيدن اين كه ‏ديگري مرده يا ميميرد بلرزه در نمي‌آمد ولي متاثر مي‌شد – مترجم). آنگاه (پاتور) دست را به علامت عزا بلند كرد و ما نيز چنين كرديم و من ابزار جراحي را جمع‌آوري نمودم و در آتش گذاشتم ‏و بعد از تطهير در جعبه جا دادم. ملكه به ما گفت كه من هديه‌اي قابل توجه بشما خواهم داد و ما را مرخص كرد و ما از ‏اطاقي كه فرعون در آن خوابيده بود خارج شديم و باطاق ديگر رفتيم و در آنجا براي ما غذا آوردند و غلامي روي دست ما ‏آب ريخت. من از (پاتور) سئوال كردم كه براي چه وليعهد مي‌گفت كه پدرش طرفدار خداي (آتون) است نه (آمون). ‏
شنبه 24/6/1386 - 12:44
مصاحبه و گفتگو
وليعهد مصر بطوري كه در آغاز اين كتاب گفتم در سالي كه من متولد شدم متولد گرديده ولي از من بلند قامت‌تر بود و ‏زنخي عريض ولي سينه‌اي فرو رفته داشت و او هم مثل مادر و خواهر دست را بلند كرده بود. خواهرش يكي از دخترهاي ‏زيباي مصر بشمار مي‌آمد و چون عكس او را در معبد (آمون) ديدم از اين وضع اطلاع داشتم. در خصوص (تي تي) ملكه ‏مصر، كه در آن موقع زني بود فربه و گندم‌گون تيره، خيلي حرف مي‌زدند و مي‌گفتند كه وي يكي از زن‌هاي عامه ناس ‏بوده، و بهيمن جهت اسم اجداد او در اسناد رسمي برده نمي‌شد. مردي كه با حضور خود مانع از ريزش خون مي‌گرديد ‏وقتي ديد كه ملكه گفت نه! دو قدم عقب رفت. آن مرد يك روستايي عامي و بي‌سواد بشمار ميامد و كوچكترين اطلاع از ‏علم طب نداشت ولي چون با حضور خود مانع از ريزش خون ميگرديد او را در دارالحيات براي جلوگيري از خون‌ريزي زخم ‏كساني كه تحت عمل جراحي قرار ميگرفتند استخدام كرده بودند. من فكر ميكنم علت اينكه مرد مزبور با حضور خود ‏سبب ميشد كه ريزش خون متوقف گردد اين بود كه از وجود او، يك نوع بوي كريه و زننده و با نفوذ بمشام ميرسيد. اين ‏رايحه بقدري تند بود كه هر قدر او را مي‌شستند بوي مزبور، از بين نميرفت و بوي مذكور مانند ميخي كه در مغز سر فرو ‏ميرفت. بهمين جهت چون مغز و اعصاب حاكم به اعضاي بدن هستند از خونريزي جلوگيري مي‌شد. من بطور حتم ‏نمي‌گويم كه بوي بدن او سبب وقعه خون‌ريزي مي‌شد ولي چون هيچ توضيح قابل قبول ديگري براي اين موضوع نميتوان ‏يافت من تصور ميكنم كه بوي او جلوي خون‌ريزي را ميگرفت. ملكه گفت من اجازه نمي‌دهم كه اين مرد سر خدا را بدست ‏بگيرد، بلكه خودم سر او را خواهم گرفت. (پاتور) گفت خانم گشودن سر سبب ميشود كه خون فرو بريزد و مشاهده ‏خون‌ريزي براي شما خوب نيست ولي ملكه گفت من از مشاهده خون خدا بيم ندارم و خود سرش را نگاه ميدارم. چون ‏اطباي سلطنتي قبل از ورود ما فرعون را بيهوش كرده بودند و (پاتور) ميدانست كه وي صداي ما را نخواهد شنيد و اگر هم ‏بشنود قدرت عكس‌العمل ندارد شروع به صحبت كرد و در همان‌حال با كارد سنگي خود پوست سر فرعون را شكافت و ‏چنين مي‌گفت: فرعون كه از خدايان است بطرف آسمان خواهد رفت و در زورق زرين (آمون)، پدرش جا خواهد گرفت. ‏فرعون از آفتاب بوجود آمد و بآفتاب رجعت خواهد كرد و نام او، تا ابد باقي خواهد ماند... اي مرد متعفن ...تو كجا هستي. ‏چرا نمي‌آيي كه خون متوقف شود. جملات اخير از طرف (پاتور) خطاب به مردي كه مي‌بايد با حضور خود خون را متوقف ‏كند ايراد شد زيرا (پاتور) ميديد كه از پوست سر فرعون خون ميريزد و فهميد كه آن مرد حضور ندارد. معلوم شد كه آن مرد ‏از ترس ملكه عقب رفته و بديوار تكيه داده و وقتي شنيد كه با او صحبت مي‌كنند به تخت خواب و سر فرعون نزديك شد و ‏دست را بلند كرد و به محض اين كه دست وي بالا رفت خون سر فرعون كه روي بدن ملكه ريخته بود متوقف شد ولي ‏بوئي كريه از بدن آن مرد در اطاق پيچيد.‏
شنبه 24/6/1386 - 12:44
مصاحبه و گفتگو
وقتي ما بآنجا نزديك شديم آنقدر قايق‌ها و زورق‌هاي گرانبها كه با چوب‌هاي قيمتي ساخته شده بود و قايق‌ها و ‏زورق‌هاي ديگر ديده مي‌شد كه آب نيل بنظر نمي‌رسيد. مردم دهان بدهان مي‌گفتند كه سرشكاف سلطنتي آمد، و همه ‏دست‌ها را بعلامت سوگواري بلند مي‌كردند و مي‌گريستند زيرا ميدانستند كه هنوز اتفاق نيفتاده بعد از اين كه سر فرعون ‏را شكافتند وي زنده بماند. بزرگان و رجال درباري مقابل ما دو دست را روي زانوها ميگذاشتند و سر را خم ميكردند زيرا ‏ميدانستند ما كساني هستيم كه حامل مرگ ميباشيم. ما را بطرف خوابگاه فرعون هدايت نمودند و من ديدم كه فرعون ‏روي تخت خوابي دراز كشيده كه مخمل زرين دارد و پايه‌هاي تخت، مجسمه خدايان مي‌باشد. در آن موقع فرعون هيچ‌يك ‏از علائم سلطنتي را نداشت و صورتش متورم گرديده، اندامش عريان بنظر مي‌رسيد و سر را به يك طرف برگردانيده، از ‏گوشه دهانش آب فرو ميريخت. من وقتي فرعون را با آن وضع ديدم متوجه شدم كه قدرت اين جهان بقدري ناپايدار است ‏كه فرعون در بستر بيماري و مرگ، با فقيرترين اشخاص كه در دارالحيات تحت معالجه قرار ميگرفتند و ميمردند، فرق ‏نداشت. ولي تزئينات اطاق با شكوه بود و روي ديوار عكس ارابه‌هاي سلطنتي ديده ميشد و فرعون در آن ارابه‌ها بطرف ‏شيرها تير مي‌انداخت. رنگ‌هاي طلائي و لاجوردي و سرخ روي ديوارها ميدرخشيد و كف اطاق را بشكل يك بركه بزرگ ‏تزئين كرده بودند كه در آن ماهيها شناوري و مرغابي‌ها و غازها روي بركه پرواز مي‌نمودند. ما دو دست را روي دو زانو ‏گذاشتيم و مقابل فرعون كمر خم كرديم. (پاتور) و من ميدانستم كه شكافتن سر فرعون بدون فايده است و وضع او نشان ‏ميدهد كه خواهد مرد ولي رسم اين ميباشد، كه سر يك فرعون را قبل از مرگ بايد بشكافند تا اينكه بخارهاي سر خارج ‏شود و نگويند كه اطرافيان از مبادرت بآخرين علاج خودداري كردند. من جعبه سياه رنگ (پاتور) را كه با چوب آبنوس ساخته ‏شده بود گشودم تا اين كه ابزار كار را باو تقديم كنم. قبل از ورود ما، اطباي سلطنتي، سر فرعون را تراشيده براي ‏شكافتن آماده كرده بودند. (پاتور) به مردي كه حضور او سبب مي‌شد كه از خون‌ريزي جلوگيري شود امر كرد كه بالاي سر ‏فرعون قرار بگيرد و سرش را روي دو كف دست قرار بدهد. ولي در اين موقع ملكه مصر بنام (تي تي) جلو آمد گفت نه! تا ‏آن موقع من به مناسبت اهميت موقع و عظمت مكان نتوانسته بودم ملكه و وليعهد مصر و خواهر او را كه همگي برسم ‏سوگواري دست بلند كرده بودند ببينم.‏
شنبه 24/6/1386 - 12:43
مصاحبه و گفتگو
يكمرتبة ديگر من ادوات جراحي را بوي تقديم كردم و وي بدواً پوست سر را شكافت ولي اينمرتبه بدستور او، دو نفر، يكي ‏در طرف راست و ديگري در طرف چپ جلوي خون‌ريزي را ميگرفتند زيرا (پاتور) نميخواست كه خود باين كارهاي جزئي ‏رسيدگي كند تا اين كه از كار اصلي باز نماند. در دارالحيات مردي بيسواد وجود داشت كه وقتي بر بالين مريض حاضر ميشد خونريزي زخم بيمار بند مي‌آمد ولي (پاتور) ‏در آنموقع نخواست كه از آنمرد استفاده كند بلكه او را ذخيره نمود كه هنگام شكافتن سر فرعون، از وي استفاده نمايد. ‏بعد از اين كه پوست شكافته شد (پاتور) استخوان سر غلام را بمن و ديگران نشان داد و ما ديديم كه قسمتي از ‏استخوان بر اثر ضربت سنگ فرو رفتگي پيدا كرده است. آنگاه با كارد مخصوص و اره آن قسمت از استخوان و اطراف آنرا ‏طوري از جمجمه جدا كرد كه يك قطعه استخوان بقدر يك كف دست باستثناي انگشت‌ها از سر جدا شد و (پاتور) مغز ‏سياه‌پوست را كه سفيد بود و تكان ميخورد بهمه نشان داد. ما ديديم كه مقداري خون روي مغز فرو ريخته و آنجا بسته ‏شده است (پاتور) گفت علت اينكه اين مرد نميتواند حرف بزند و اعضاي بدن خود را تكان بدهد وجود اين خون بسته شده، ‏روي مغز او ميباشد. سپس با دقت خون بسته شده را قطعه قطعه از روي مغز برداشت و نيز يك قطعه استخوان كوچك را ‏كه روي مغز افتاده بود دور كرد. در حالي كه وي مشغول اين كارها بود ديگران با شتاب از روي استخواني كه از سر جدا ‏شده بود قالب‌گيري كردند بدين ترتيب كه با چكش چوبي روي استخوان زدند كه فرو رفتگي آن صاف شود و بعد قالب آنرا ‏گرفتند و درون قالب نقره گداخته ريختند و نقره را در آب جوشيده سرد كردند و به (پاتور) دادند و (پاتور) آن قطعه نقره را كه ‏باندازه و شكل استخوان سر بود روي آن سوراخ بزرگ نهاد، و بوسيله گيره‌هاي كوچك نقره باطراف وصل كرد و پوست سر ‏را روي نقره كشيد و دوخت و زخم را بست و گفت اينك اين مرد را هوشيار كنيد ولي وي نبايد تا سه روز حركت نمايد. مرد ‏را بيدار كردند و وي كه قبل از شكافتن سر، نمي‌توانست حرف بزند و دست و پاي خود را تكان بدهد هم حرف زد و هم ‏دست و پاي خود را تكان داد و (پاتور) بوي گفت كه تا سه روز نبايد سر را به حركت در آورد. وقتي غلام را بردند كه در ‏اطاق ديگر بخوابانند (پاتور) بما گفت اگر اين مرد تا سه روز ديگر نميرد معالجه خواهد شد و ميتواند از دارالحيات خارج شود ‏و برود و از كسي كه سرش را شكسته انتقام بگيرد، سپس محصلين را مرخص نمود و بمن گفت اينكه موقعي است كه ‏شما ابزار مرا در آتش بگذاريد و بجوشانيد تا اينكه نزد فرعون برويم و شما هم با من خواهيد آمد. من با سرعت ابزار ‏جراحي (پاتور) را شستم و در آتش نهادم و جوشانيدم و از دارالحيات خارج شديم و در حالي كه من جعبه جراحي او را ‏حمل ميكردم در تخت روان سلطنتي كه مقابل دارالحيات انتظار ما را ميكشيد نشستيم و باتفاق مردي كه حضور او سبب ‏متوقف شدن جريان خون ميشد راه كاخ سلطنتي را پيش گرفتيم. غلام‌ها تخت‌روان را طوري مي‌بردند كه تكان نميخورد و ‏من در خود احساس مباهات ميكردم زيرا ميدانستم عنقريب وارد كاخ سلطنتي خواهم گرديد و فرعون را از نزديك خواهيم ‏ديد. بعد از اين كه قدري با تخت روان حركت كرديم بكنار رود نيل رسيديم و وارد زورق سلطنتي شديم و راه (خانه طلا) ‏يعني كاخ سلطنتي را پيش گرفتيم. ‏
شنبه 24/6/1386 - 12:43
مصاحبه و گفتگو
فصل ششم - رفتيم تا سر فرعون را بشكافيم ‏ ‏---------------------------------------------------------‏ تمام اطباء از معالجه فرعون نااميد شده بودند، و فقط يك وسيلة معالجه باقي ماند و آن اين كه سرش را بشكافند و ببيند ‏آيا مغز او عيب دارد يا نه؟ اين كار در هر حال مفيد بود چون اگر مغز او عيبي داشت، عيب مغز را بر طرف مي‌كردند و در ‏صورتي كه عيبي نداشت بخارهاي مسموم كننده درون جمجمه خارج مي‌شد و سر فرعون سبك مي‌گرديد. در روزي كه ‏قرار بود (پاتور) به كاخ فرعون برود و سرش را بشكافد صبح زود به دارالحيات آمد و مرا فراخواند و يك جعبه سياه بدست ‏من داد و گفت ابزار جراحي من كه در آتش گذاشته شده يا جوشيده شده است در اين جعبه ميباشد و من ميل دارم كه ‏امروز قبل از اين كه بكاخ سلطنتي بروم، در اين جا سر دو نفر را بگشايم تا اين كه دست‌هايم تمرين كند و ميخواهم كه تو ‏ابزار جراحي را بمن بدهي. فهميدم مساعدتي كه ميخواهد بمن بكند همين است زيرا وقتي يك شاگرد از طرف طبيب ‏سلطنتي، انتخاب شد كه ابزار جراحي او را بوي بدهد مثل اين است كه شاگرد مقرب او مي‌باشد و لياقت دارد كه ‏پيشكار طبي او بشود. بعد (پاتور) از جلو و من از عقب او وارد قسمتي شديم كه بيماران غيرقابل علاج و مفلوجين و ‏كساني را كه از سر مجروح بودند، در آنجا مي‌خوابانيدند. (پاتور) بعد از ورود بآنجا سر عده‌اي را معاينه كرد و دو نفر را براي ‏شكافتن جمجمه انتخاب نمود. يكي يك پيرمرد غيرقابل علاج كه مرگ براي وي سعادت بود و ديگري يك غلام سياه‌ قوي ‏هيكل كه بر اثر اين كه با سنگ ضربتي بر سرش زده بودند، نه ميتوانست حرف بزند و نه اعضاي بدن را تكان بدهد. هر ‏دوي آنها را به تالار عمل بردند و بي‌درنگ عصاره ترياك را وارد عروق آنها كردند تا اين كه درد را احساس ننمايند. من ‏بچابكي سر هر دوي آنها را تراشيدم و بعد روي سرشان محلول شنجرف و كفك ماليدم زيرا در كتاب‌ نوشته شده كه قبل ‏از هر عمل جراحي بايد موضع عمل را بوسيلة اين داروها تطهير كرد. (پاتور) كارد خود را بدست گرفت و پوست سر را بريد ‏و پوست را از دو طرف دو تا كرد. در اين موقع از دو لب پوست سر خون فرو ميريخت ولي (پاتور) توجهي بخون نداشت. بعد ‏‏(پاتور) آلت شكافتن استخوان جمجمه را بدست گرفت و در سر فرو كرد و همينكه نوك آلت قدري فرو رفت آنرا بگردش در ‏آورد بطوري كه يك قطعه استخوان مدور از سر جدا شد و مغز نمايان گرديد. (پاتور) نظري بمغز انداخت و گفت من در مغز ‏اين مرد هيچ عيب نمي‌بينم و استخوان را در جاي آن نهاد و دو پوست را كه تا كرده بود بهم وصل نمود و سر را بست. ‏ولي هنگامي كه او مشغول بستن سر بود رنگ بيمار چون بنفشه شد و جان سپرد. وقتي لاشه آن مرد را بيرون بردند چون رئيس دارالحيات و عده‌اي از محصلين حضور داشتن (پاتور) خطاب به محلصين گفت ‏يكي از شما كه از ديگران جوانتر است برود و براي من يك پياله آشاميدني بياورد زيرا دست من قدري ميلرزد. يكي از ‏محصلين رفت و يك پياله آشاميدني براي او آورد و وي نوشيد و رعشه دستش متوقف شد و آنوقت امر كرد كه غلام را ‏براي عمل جراحي ببندند و آهسته افزود وسايل قالب‌گيري استخوان سر را آماده كنيد.‏
شنبه 24/6/1386 - 12:42
آموزش و تحقيقات
طرز تهیه دوغ سازی جدید صنعتی یک لیتر شیر و ده لیتر آب جداگانه جوشانده شود سپس بگزارید سرد شود در حد فقط ولرم بعد هر دو را با هم مخلوط کنید و ده قاشق غذا خوری ماست به آنها بیفزائید ، داخل بطری درب دار ریخته و مقداری نمک و درب را به مدت 48 ساعت ببندید ، سپس بعد از 48 ساعت بطری را ده بار تکان دهید (دوغ شیرین ) بدست می آید و اگر به مدت دو هفته نگهداری شود ( دوغ ترش ) بدست می آید و میل کنید.
جمعه 23/6/1386 - 11:33
شعر و قطعات ادبی
لطفی نموده‌ای و ندارم زبان عذر ‏ این عذر را حواله به لطف تو می‌کنم ((((( پروین اعتصامی)))))
جمعه 23/6/1386 - 11:20
شعر و قطعات ادبی
تو سراپا همه لطفی، عجب آن جاست که ما ‏ با چنین بی‌هنری، شامل الطاف توایم (((پروین اعتصامی)))
جمعه 23/6/1386 - 11:15
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته