به جای این که به تاریکی لعنت بفرستی شمعی روشن کن ...
خدای تو را می شناسد ...
او بارها تو را با روح عریان دیده است ...
تو با او از غمهایت سخن گفتی ...
از شادی هایت و از گناهانت ...
بارها اشک ها و لبخند های تو را دیده است ...
همیشه نظاره گر کارهای توست ...
پس !
فراموشش مکن !
آدمک !
تو مسئول همه ی اشتباهات خود هستی !
تو و نه کس دیگر !
گناهانت را تقصیر هیچ کس نینداز !
ما آفریده شدیم تا زندگی کنیم ...
آفریده نشدیم که تنها زنده بمانیم ...
تو با پرپرواز به دنیا آمدی تا اوج بگیری ...
بال هایت را بگشا ...
... پرنده ی همیشه موفق ...
سنگ خارا تبدیل به تندیسی زیبا نخواهد شد مگر وقتی که ضربات تیشه را تحمل کند ...
پس از ضربات تیشه ی زندگی شکوه مکن که وجودت لایق تندیس شدن است ...
با بال های شکسته هم می شود پرواز کرد ...
گاه این ما هستیم که رسم پرواز را نمی دانیم ...
آسمانی فکر کن و زمینی زندگی کن این یعنی ... ...سعادت ...
موفقیت در انتهای جاده ای می روید که پر است از سنگفرش های شکست ...
ما قسمتی از روح جهان و روح جهان قسمتی از خداست ...
همه آفریده شده از دستی واحد هستیم ...
ذات بزرگ خود را دریاب انسان ...