ادیسون " در سنین پیری پس از كشف لامپ، یكی از ثروتمندان آمریكا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال، در آزمایشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگی بود، هزینه می كرد.این آزمایشگاه، بزرگ ترین عشق «ادیسون» بود. هر روز اختراعی جدید در آن شكل می گرفت تا آماده ی بهینه سازی و ورود به بازار شود. همین روزها بود كه نیمه های شب، از اداره ی آتش نشانی به پسر «ادیسون» اطلاع دادند که آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و كاری از دست كسی برنمی آید و تمام تلاش مأموران، فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمان هاست!
آنان تقاضا داشتند كه موضوع، به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود. پسر با خود اندیشید كه به احتمال زیاد، پیرمرد با شنیدن این خبر، سكته می کند بنابراین از بیدار كردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید كه پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه، روی یك صندلی نشسته و سوختن حاصل تمام عمرش را تماشا می كند!
بیاین همه با هم دعا کنیم خدا تمام دوستارو به هم برسونه ، دوست منم بهم برسونه آخه دیگه طاقت دوریشو ندارم...........
که اگر پیدا کردی قدرش را بدان . . .
جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار ، که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست . . .
زندگی کتابی است پر ماجرا ، هیچگاه آن را به خاطر یک ورقش دور نینداز . . .
فردا میشکند دگری قلب تو را