شعر و قطعات ادبی
قرار نیست خاطرهای باشی از یک بعدازظهر
تفنگی باشی که شلیک میکند
قرار نیست!
میخواهم فریاد بزنم:
از یک فنجان قهوه آغاز شد
مردی که
در خیابان نگاهام کرد
و فهمیدم که دوستاش دارم؛ شاعر شدم
يکشنبه 14/4/1388 - 15:1
شعر و قطعات ادبی
در هیچ شهری تو را نمیبینم
رفتهای
و هیچ کافهای
بعد از تو قهوهاش نمیآید
ماهی سبزهروی دیوانه
روزگاری تو را خواهم سرود
يکشنبه 14/4/1388 - 15:0
شعر و قطعات ادبی
قرار نبود عاشقات باشم من فقط میهمان یک فنجان قهوه بودم کمی فرصت از تماشا من فقط تماشا میکردم نمیخواستم آوارهء جهان باشی و من بهدنبال تو شهرها رابیایم خیابانها را تمام کنم همینجوریاست؛ گاهی قهوهات دیر میشود و آوارهء جهان میشوی کاش تماشایات نمیکردم و قهوهام را میخوردم نمیدانستم عاشقات خواهم شد
يکشنبه 14/4/1388 - 14:59
خاطرات و روز نوشت
اگر به کنارم آمدی
مواظب خودت باش
اگر دوستم نداشتی
اشتباه نگیری مرا
يکشنبه 14/4/1388 - 14:58
شعر و قطعات ادبی
نه با "عشق" توان زیستنم بود نه با "زندگی" باورم نمی شود این انتهای "من" بود...
يکشنبه 14/4/1388 - 14:58
شعر و قطعات ادبی
تو ای مجنون که عشق نام داری
شراب شوق من در جام داری
ترا آن به که با دردم نشینی
که جان در بازی از رویم ببینی
مگر نشنیده ای ای از خرد دور
که پروانه ندارد طاقت نور
برو می ساز با اندوه و خواری
که سازد عاشقان را بردباری
يکشنبه 14/4/1388 - 14:57
شعر و قطعات ادبی
دل گفت شیدا گشتهام از چشم مستِ ماه او گفتم كه بربند این سخن راهی جداست راه او دل گفت دالان میزنم گر كوه باشد پیش رو گفتم كه كوه آری ولی فولاد تفتان است او دل گفت من آهنگرم در كورهام آبش كنم گفتم كه زنجیرت كنم گر قصدسازی سوی او دل گفت اوزانت كنم گر چشم را وامم دهی گفتم كه چشم زودتر، بنشت در اشعار او دل گفت دستانت بده، تا بركشم بر گونهاش گفتم كه دستم نیز هم گمگشته در چشمان او دل گفت پاهایت بده، تا گام بردارم تو را گفتم كزان تو پیشتر پایم برفت در راه او دل گفت پس گوشت بده، تا نغمهاش را بشنوی گفتم كه نیست اندرش جز نغمهای از نای او دل گفت لعلی داردش، دل گفت ای سودازده پر میكشم از سینهات گفتم خدا را پس مرو، منشین به روی بام او خندید دل گفتا به من، كای مفلسِ بیقلب و تن خود زودتر رفتی ز من، من هم روم دنبال او گفتم كه آی میروی،چون گوش و چشم و دست و لب اما بدان كه نیستت، جز داغی از هجران او
يکشنبه 14/4/1388 - 14:56
شعر و قطعات ادبی
می خواستم عزیز تو باشم ... خدا نخواست
همراه و همگریز تو باشم ... خدا نخواست
می خواستم که ماهی غمگین برکه ای
در دستهای لبریز تو باشم ... خدا نخواست
گفتم در این زمانه ی کج فهم کند ذهن
مجنون چشم تیز تو باشم ... خدا نخواست
می خواستم که مجلس ختمی برای این
پائیز برگریز تو باشم ... خدا نخواست
آه ای پری هر چه غزلگریه ! خواستم
بیت ترانه ای ز تو باشم ... خدا نخواست
مظلوم ساکتم ! به خدا دوست داشتم
یار ستم ستیز تو باشم ... خدا نخواست
نفرین به من که پوچی دستم بزرگ بود
می خواستم عزیز تو باشم ... خدا نخواست
يکشنبه 14/4/1388 - 14:56
شعر و قطعات ادبی
نگاه که می کنی
چون
نی زار
وسیع می شوم
وچون
کویر تنها.
عشق
جرقه زد
رها شدم.
يکشنبه 14/4/1388 - 14:54
شعر و قطعات ادبی
من دره ی سیاهی شب هایم
تو آبشار روشن مهتابی
من شاخه ای شکسته به مردابم
تو غنچه ی شکفته ی شادابی
من قلب شوره زار بیابانم
تو روح چشمه های شکوفایی
من زورق شکسته به گردابم
تو موج های سر کش دریایی
من آخرین وداع دو دلدارم
تو لحظه طلایی پیوندی
من موج گریه های غم انگیزم
تو جویبار باده ی لبخندی
يکشنبه 14/4/1388 - 14:54