بخش
اول
چکیده
معاد جسمانی گرچه آموزهای دینی و منصوص است، در طول تاریخ
بحثهای فراوانی را رقم زده است. پرداختن به مسئلة تناسخ و تبیین صحیح رابطة آن با
معاد جسمانی، پاسخ به یکی از آن مباحث است. در گزارش دیدگاهها بر روش توصیفی و در
نقد و بررسی آنها بر روش عقلی و نقلی متمرکز خواهیم شد. تناسخی که به منزلة جایگزین
معاد مطرح شود، باطل است؛ چراکه علاوه بر مخالفت قطعی با آیات و روایات، موجب تعلق
دو نفس به یک بدن و اجتماع دو روح در یکتن است و همچنین ناهماهنگی بین نفس و بدن
را موجب میشود؛ اما تناسخی که به معنای شکل گرفتن نفس انسان به صورت مثالی خاص
متناسب با نیات، ملکات و اعمال او نهتنها محذوریتی ایجاد نمیکند، ادلّة دینی نیز
دارد. معاد جسمانی - روحانی به این معناست که روح به بدن باز میگردد و بدن عیناً
همان بدن دنیوی است؛ هرچند که بدن او در دنیا بدن مادی و طبیعی، در آخرت بدن اخروی
است.
کلیدواژهها: تناسخ، مُلکی، ملکوتی، معاد، جسمانی - روحانی،
رجعت.
مقدّمه
یکی از مباحث مهم دینی، که همیشه کانون بحث و بررسی بوده و
تاکنون در بین متکلمان و فلاسفه دیدگاههای گوناگونی را رقم زده، بحث معاد جسمانی
است. در دلالت قطعی نصوص دینی بر معاد جسمانی، جای شک و تردید نیست؛ اما این آموزة
دینی، در طول تاریخ با مباحث انتقادی فراوان عقلی و علمی روبهرو بوده است؛ مباحثی
مانند امتناع اعادة معدوم، امتناع رجوع روح به بدن پس از جدایی، همسانی آن با
تناسخ، شبة آکل و مأکول و تعدد بدن دنیوی یک شخص در طول حیات با تبدل سلولها و
تردید در تعلق روح به هریک از آنها و ناکافی بودن سطح زمین برای حشر جسمانی همة
انسانهای نخستین و واپسین.
در این نوشتار برآنیم تا به یکی از این مباحث بپردازیم و رابطة
آن را با معاد جسمانیروحانی بررسی کنیم. مسئلة تناسخ را از آن رو برگزیدیم که
سرنوشت برخی از مباحث مهم کلامی که بهسادگی نمیتوان از کنار آنها گذشت، با موضوع
تناسخ گره میخورد؛ به گونهای که پذیرش یا انکار آن بر تحلیل و اعتقاد به آن
مسائل، تأثیر جدی میگذارد. مسئلۀ تناسخ، با رجعت یعنی احیای مردگان در همین نشئۀ
مادی، که از مسلمات قرآنی و روایی است و تردیدی در وقوع آن نیست، ارتباط دارد.
معاد جسمانی به جسم عنصری، به گونهای همانند تناسخ است و
انکار مطلق تناسخ انکار چنین معادی را در پیدارد. این مباحث در آثار بزرگانی همچون
شهید مطهّری، علامه طباطبائی، علامه مصباح، آیتالله سبحانی، کتاب علمالنفس فلسفی
استاد فیاضی، و مقالاتی از جمله «براهین ابطال تناسخ در حکمت متعالیه: در بوتة
نقد»، نوشتة رحیم قربانی، «پژوهشی در باب معاد جسمانی»، به قلم عباس نیکزاد و «نفس
و تناسخ»، تألیف مجید صادقی مطرح شده که هر کدام با رویکردی ویژه به آنها
پرداختهاند؛ اما در این مقاله ضمن توضیح تناسخ و معاد و بیان اقسام آنها، انواع
دیدگاهها را بنا بر مبانی حکمت متعالیه ارزیابی و با تبیین کامل معاد جسمانی -
روحانی، رابطهاش را با رجعت و اقسام تناسخ بررسی کردهایم و کوشیدهایم تحلیل
کاملی از این رابطهها ارائه دهیم. به همین منظور نخست به تبیین کامل تناسخ و معاد
جسمانی پرداخته و سپس رابطه و تفاوتهای آن دو را بررسی کردهایم.
تناسخ
تناسخ از واژة «نسخ» به معنای انتقال1 و یا زایل کردن یک چیز
به وسیلة چیز دیگری که جایگزین آن زایل شده میشود مانند زایل شدن سایه به وسیله
نور خورشید و از بین رفتن جوانی به وسیله پیری میباشد.2
التناسخ عبارة عن تعلّق الروح بالبدن بعد المفارقة من بدن اخر
من غیر تخلّل زمان بین التعلقین للتعشق الذاتی بین الروح و الجسد3... انتقال نفس من
بدن إلی بدن مباین له منفصل عنه فی هذه النشأة بأن یموت حیوان و ینتقل نفسه إلی
حیوان آخر أو غیر الحیوان سواء کان من الأخس إلی الأشرف أو بالعکس و هذا مستحیل
بالبرهان4... التناسخ أعنی انتقال النفس الشخصیة من بدن إلی بدن.5
این نوع تناسخ را، تناسخ مُلکی گویند و ریشة اعتقاد به آن، به
فیلسوفان دوران باستان و مکاتب و مذاهب قدیم بازمیگردد. میتوان گفت این اعتقاد،
معلول آن است که متفکران، به تفاوت بنیادین میان معاد و تناسخ پی نبرده و آن دو را
با هم خلط کرده بودند.
اغلب مورّخان، پیدایش اولیة اعتقاد به تناسخ را در افکار
هندوهای آریایینژاد میدانند که همین اعتقاد، بعدها بنیان اصلی فلسفة، هندوئیزم
شد.6 البته برخی نیز بر این نظرند که اعتقاد به تناسخ، مربوط به اقوام آریایی نیست
و به بومیان اولیة هند تعلق دارد.7
از دیدگاه هندوان، قانون تناسخ یک قانون طبیعی عام و ثابت است.
از اینرو برای اعمال انسانی هیچگونه قضاوت و داوریای نیست و نیز توبه و انابه و
یا شفاعت، عفو و غفران از سوی پروردگار معنایی ندارد؛ زیرا اعمال، نتیجة قهری و
معلول علل و نتایج مقدماتی هستند که رابطة بین آنها در عالم وجود، جاویدان و ثابت
است. کسانی که گناهان مکرر و مستمر کردهاند، نصیبشان دوزخهای هولناک است که پس از
پایان یافتن این دوران، و در زندگیهای آینده، به اَشکال گوناگون تجسم
مییابند.
آدمی در نتیجة ارتکاب گناهان بسیار، در مرحلة بازگشت تبدیل به
موجودی بیجان میشود؛ در نتیجة گناهان ناشی از گفتار در کالبدِ پرندهای ظهور جدید
مییابد و در نتیجۀ ارتکاب معاصی ناشی از مغز و اندیشه در طول سالیان دراز در طبقة
پستتر تجدید حیات میکند. مرتکب قتلِ یک برهمن، هزار مرتبه در پیکر عنکبوتها،
افعیها، سوسمارها و جانوران موذی ظهور میکند. اشخاصی که از آزار دادن دیگران لذت
میبرند، تبدیل به درندگان گوشتخوار میشوند.
کسانی که لقمة حرام و غذای ممنوع خورده باشند، تبدیل به کرمها
میشوند؛ اما دزدان و اشرار که موجب اتلاف نوعاند، برای دزدیدن یک دانه تبدیل به
موش صحرایی میشوند؛ برای دزدیدن یک اسب تبدیل به ببری میشوند؛ برای دزدیدن یک
میوه یا ریشة گیاه به صورت میمون ظهور مجدد میکنند، برای ربودن یک زن، خرسی
میشوند و برای دزدیدن گاوی، به بزمجهای تبدل مییابند.8
اعتقاد به تناسخ از هندیان به دیگر ملل و اقوام نیز سرایت کرده
و در هر جا صورتی به خود گرفته است. این رباعی را که به حکیم خیام نسبت میدهند،
خطاب به چهارپایی است که ناگهان وارد مدرسه شد:
ای رفته و باز آمده «بَل هُم» گشته
ریشت زعقب در آمده دُم گشته نامت زمیـان نـامها گم
گــشته
ناخن همه جمع آمده سمّ گشته
این رباعی، نشانی از وجود عقیدة تناسخ در زمان وی در بلاد
اسلامی است.9
اقسام تناسخ
تناسخ مُلکی یا انتقال ارواح به ابدان، اقسامی دارد که در یک
تقسیمبندی اولی میتوان آن را به دو قسم مطلق و محدود تقسیم کرد.10
1. تناسخ مطلق
تناسخ مطلق عبارت از آن است که نفس در همین جهان از بدنی به
بدن دیگر و از بدن دوم به بدن سوم و از سوم به چهارم و... بیوقفه و برای همیشه
انتقال یابد. این اعتقاد منسوب به قدمای فلاسفه است که به تجرد روح از بدن اعتقاد
نداشتند.
2. تناسخ محدود
تناسخ محدود آن است که انتقال، ویژة بعضی از نفوس باشد، نه همة
آنها. این نوع تناسخ هم از جهت افراد و هم از جهت زمان محدود است؛ چراکه نفس
سرانجام به مرحلهای خواهد رسید که بینیاز از بدن به عالم نور و عقل میپیوندد.
این تناسخ خود بر دو قسم است: تناسخ نزولی و تناسخ صعودی.
الف) تناسخ نزولی
روحهایی که در این جهان در بُعد عملی و علمی به حد کمال
نرسیده باشند، پس از مرگ با توجه به مرتبة کمال و نقص خود و صفاتی که دارند، به
کالبدی مسانخ با آن مرتبه میپیوندند تا از پستیها و تیرگیها پاک شوند. آنها
چنانکه مرتکب گناهانی شدهاند، با سختی و مرارتی که تحمل میکنند، تصفیه میشوند و
پس از رسیدن به کمال، به عالم نور میپیوندند. این نوع تناسخ را «تناسخ نزولی»
گویند؛ چراکه روح از مرتبه و صورت آدمی به صورت پایینتر حیوانی، نباتی یا جمادی
منتقل میشود.
این قسم تناسخ بسته به نوع بدنی که روح به آن تعلق میگیرد، به
چهار قسم، نامگذاری شده است:
1. نسخ: آن است که روح از کالبدی انسانی به کالبدی که صورت
آدمی دارد، انتقال یابد؛
2. مسخ: آن است که روح از کالبد انسانی به کالبد حیوانی دیگری
که فاقد صورت انسانی است، منتقل شود؛
3. فسخ: آن است که روح از کالبد انسانی به جسم نباتی انتقال
یابد؛
4. رسخ: آن است که روح از کالبد انسانی به جسم جمادی برود.
ب) تناسخ صعودی
در این نوع تناسخ برخلاف تناسخ نزولی، انتقال از ابدان ادوَن
به ابدان اشرف صورت میگیرد. قایلان به این نوع تناسخ معتقدند که روح نخست باید به
بدنی که استعداد بیشتری برای حیات دارد افاضه شود و سپس به رفته رفته تکامل یابد و
به پیکرهای شریفتر مُسانخ با روح متکامل حلول کند. اینها روح را در ابتدای افاضه،
ضعیف و مستدعی بدنی ساده و مناسب با خود میدانند و معتقدند گیاه مناسبترین مرتبه
وجودی برای قبول حیات اولیه است و پس از آنکه روح در پیکر نبات تکامل یافت و از
پیچیدگی و شرافت بالاتری برخوردار شد، از آن گیاه خاص به گیاه کاملتر و همینطور
به ترتیب به گونههای اکمل گیاهی انتقال مییابد و تا وصول به مرز رتبة حیوانی،
وارد پیکرة حیوانی میشود.
در این مرتبه نیز حیوانات دارای مراتب گوناگوناند که در سیر
صعودی، نفس در هر مقطعی اقتضای پیکری ویژه از حیوان را دارد، برای نمونه نخست وارد
پیکر پشه، سپس کرم و سپس حیوانات دیگر میشود تا سرانجام به مرتبة انسانی
میرسد.
ملّاصدرا دربارة اینگونة تناسخ چنین میگوید: وثانیهما مذهب
القائلین بالنقل من جهة الصعود. فزعموا ان الاولی بقبول الفیض الجدید هو النبات لا
غیر، وان المزاج الانسانی یستدعی نفساً اشرف وهی الّتی جاوزت الدّرجات النباتیة و
الحیوانیة. فکل نفس انما یفیض علی النبات فتنتقل فی انواعه المتفاوتة المراتب من
الانقص الی الاکمل حتی تنتهی الی المرتبة الُمَتاَخمة لادنی مرتبة من الحیوان
کالنحل ثم ینتقل الی المرتبة الادنی من الحیوان کالدود مترقیة منها الی الاعلی
فالاعلی حتی تصعد الی رتبة الانسان متخلصة الیها من المرتبة المتآخمة لها.11
بنا بر این نظریه، دروازة حیات و باب الابواب زندگی، گیاه است؛
درحالیکه در تناسخ نزولی، چنین دروازهای انسان بود. این نظریه شباهت بسیاری به
نظریة حرکت جوهری دارد که قایل است اشیای مادی در پرتو حرکت جوهری از قوه به فعلیت
و از نقص به کمال میرسند و گیاه به حیوان و سپس به انسان تبدیل میشود. تفاوت میان
تناسخ صعودی با حرکت جوهری در آن است که بنا بر تناسخ، تکامل به صورت گسسته و
ناپیوسته انجام میشود؛ اما در حرکت جوهری، دگرگونی و تحول به گونة پیوسته و نه به
صورت انتقال روحی از بدنی به بدن دیگر، تحقق مییابد.12
فرقة تناسخیه
عموم فرق اسلامی در اینباره همرأیاند که روح پس از پایان
این زندگی، به بدن دیگری در این جهان باز نمیگردد، و دانشمندان شیعه و سنی با
صراحت تمام، عقیدة تناسخ را که یکی از خرافات ادیان باستانی هند است، باطل
ساختهاند. در این میان تنها گروهی به نام «اهل حق» هستند که به صورت پراکنده در
بخشهایی از ایران، بالکان، سوریه، ترکیه و... زندگی میکنند و اگرچه از به کار
بردن واژة تناسخ و اظهار اعتقاد به آن سر باز میزنند، به صراحت از اعتقاد خویش به
دونادون و جامهبهجامه شدن دفاع میکنند. با دقت در نوشتهها و تصریحات گوناگون
آنان دربارة این موضوع، همسانی و یکی بودن آن با تناسخ کاملاً آشکار میشود.13
ابطال تناسخ
تا اینجا با اقسام تناسخ مُلکی آشنا شدیم. اکنون هنگام آن است
که تناسخ ملکی را به صورت جامع و بدون در نظر گرفتن ویژگی هر یک، کانون بحث و بررسی
قرار دهیم. در این نوشتار از میان ادلّة بسیاری که برای ابطال تناسخ بیان کردهاند،
دو دلیل را بیان میکنیم.
1. تعلّق دو نفس به یک بدن14
لازمة قول به تناسخِ مطلق، تعلق دو نفس به یک بدن و اجتماع دو
روح در یک تن است و این برهان را میتوان با پذیرفتن دو اصل مطرح کرد:
1. هر جسمی اعم از نباتی، حیوانی و انسانی، آنگاه که آمادگی و
شایستگی کسب نفس داشته باشد، نفس را از مقام بالا دریافت میکند؛ زیرا مشیت خدا آن
است که هر ممکن را به کمال مطلوب خود برساند. در اینصورت سلول نباتی خواهان نفس
نباتی، نطفة حیوانی خواهان نفس حیوانی، و جنین انسانی خواهان نفس انسانی است و
قطعاً نیز چنین دریافتهایی انجام میشود.
2. هر گاه با مرگ انسانی، نفس وی، به جسم نباتی یا حیوانی یا
جنین انسان تعلق گیرد، جسم و بدن مورد تعلق این نفس، دارای نوعی تشخص، تعین و حیات
متناسب با آن خواهد بود.
پذیرفتن این دو مقدمه مستلزم آن است که در تناسخ دو نفس به یک
بدن تعلق بگیرد: یکی نفس خود آن جسم که بر اثر شایستگی از جانب آفریدگار اعطا
میشود و دیگری نفس مستنسخ از بدن پیشین. اجتماع دو نفس در یک بدن از دو نظر باطل
است: اولاً برخلاف وجدان هر انسان مدرِکی است، و تاکنون تاریخ از چنین انسانی گزارش
نداده است که مدعی دو روح و دو نفس بوده باشد.15 ثانیاً لازم است که از نظر صفات
نفسانی دارای دو وصف مشابه باشد؛ برای نمونه آنجا که از طلوع آفتاب آگاه میشود و
یا به کسی عشق میورزد؛ باید این حالات را به طور مکرر و در یک آن در خود
بیابد.16
به عبارت دیگر، نتیجة تعلق دو نفس به یک بدن، وجود دو شخصیت،
دو تعین و دو ذات، در یک انسان است، و در حقیقت لازمهاش این است که واحد، متکثر و
متکثر، واحد شود؛ زیرا فرد خارجی، یک فرد از انسان کلی است و لازمة وحدت، داشتن نفس
واحد است؛ ولی بنا بر نظریة تناسخ، بدن دارای دو نفس است و طبعاً باید دارای دو فرد
از انسان کلی باشد. این همان اشکال واحد بودن متکثر و یا متکثر بودن واحد است.17
این فرض علاوه بر اینکه از نظر عقل محال است، محذور دیگری دارد و آن اینکه باید هر
انسان در هر موردی، دارای دو اندیشه و آگاهی و دیگر صفات نفسانی باشد.
2. نبودن هماهنگی میان نفس و بدن
ترکیب بدن و نفس، ترکیبی واقعی و حقیقی است و هرگز همانند
ترکیب صندلی و میز از چوب و میخ (ترکیب صناعی)، و نیز مانند ترکیبات شیمیایی نیست؛
بلکه بالاتر از آنهاست و گونهای وحدت میان آن دو به شمار میآید. به دلیل همین
وحدت، نفس انسانی هماهنگ با تکامل بدن پیش میرود، و در هر مرحله از مراحل زندگی
نوزادی، کودکی، نوجوانی، جوانی، پیری و فرتوتی، برای خود شأن و ویژگیای دارد که
قوهها رفته رفته به مرحلة فعلیت میرسند و توانها حالتِ شدن مییابند. در این
صورت نفس با کمالات کنونی خود، چگونه میتواند با سلول نباتی و یا نطفة حیوانی و
جنین انسانی متحد و هماهنگ شود؛ درحالیکه نفس از نظر کمالات به حد فعلیت رسیده و
بدن جنین، در نخستین مرحله از کمالات است و تنها قوه و توان آن را دارد.
لذا ملّاصدرا در کتاب اسفار چنین مینویسد: یلزم کون أحدهما
بالقوة و الآخر بالفعل وکون الشیء بما هو بالفعل بالقوة وذلک ممتنع لأن الترکیب
بینهما طبیعی اتحادی والترکیب الطبیعی یستحیل بین أمرین أحدهما بالفعل والآخر
بالقوة.18
تناسخ ملکوتی
اصطلاح دیگر تناسخ که هیچ ارتباطی با تناسخ مُلکی ندارد و
تناسخ ملکوتی نامیده میشود، عبارت است از شکل گرفتن نفس انسان به صورت مثالی خاصی
که مناسب با نیات، ملکات و اعمال اوست. تناسخ ملکوتی را تناسخ متصل، اتصالی و باطنی
نیز میخوانند.19دو گونه تناسخ ملکوتی مطرح است:
1. بدن ظاهری بر ظاهر انسانی خود میماند: ولی بدن ملکوتی او
به بدنی غیر از انسان تبدیل میشود؛
2. علاوه بر تغییر بدن ملکوتی، بدن ظاهری او نیز تغییر میکند؛
مانند تبدیل شدن برخی از افراد قوم بنیاسرائیل به میمون در همین دنیا به سبب
مخالفت با حکم ممنوعیت ماهیگیری در روز شنبه: «وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ
اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ.»
(بقره: 65)
بررسی تناسخ ملکوتی
میتوان گفت که این نوع تناسخ با ظاهر کتاب و سنت سازگاری
دارد. آیتالله حسنزاده آملی در اینباره میفرمایند: تناسخ ملکوتی به معنای اول
در حقیقت، ظهور ملکات نفس است به صورتهای مختلف مناسب با آن ملکات نفس در نزد ذات
نفس، که این از کمالات اخروی نفس است و ثمرات منشأ اول و موافق با قول خداوند است
که میفرماید «وَأَنْ لَیسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَی وَأَنَّ سَعْیهُ سَوْفَ
یرَی» (نجم: 39 و 40) در روایات نیز از این مطلب به تمثّل تعبیر آورده شده است و
این ملکات بذرهای مزرعه نفس است که عامل او آنها را کاشته و به این صور از آنها
روییده است؛ و این ابدان خارج از نفس نیستند؛ بلکه قائم به نفس و از منشئات اویند و
از این تمثل کتابهای کلامیه به تجسم اعمال تعبیر میکنند.20
ملّاصدرا دربارة چنین تناسخی میفرماید:21 تناسخ به این معنا
که نفس به حسب نشئة آخرت مصور به صورت حیوانی یا نباتی یا جمادی به حسب اختلاف و
مراتب پستشان باشد، مخالف با تحقیق نیست؛ بلکه امری است که نزد ائمة کشف و شهود،
تحقق یافته و در نزد اهل حق و ارباب شرایع و ملل ثابت شده است و ظاهر نصوص کتاب و
سنت بر این مطلب دلالت میکند؛ مانند فرمودههای خداوند در قرآن:
«قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَلِکَ مَثُوبَةً
عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَیهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ
الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولَئِکَ شَرٌّ مَکَانًا
وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ» (مائده: 60)؛
«وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی
السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ» (بقره: 65)؛ «ذَلِکَ
جَزَاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیاتِنَا وَقَالُوا أَإِذَا کُنَّا عِظَامًا
وَرُفَاتًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِیداً» (اسراء: 98).
با توجه به آیه بعد که میفرماید «قادِرٌ عَلی أَنْ یَخْلُقَ
مِثْلَهُمْ» در اینجا ممکن است به ذهن برسد که خداوند خلقت بعدی را مانند خلقت
پیشین دانسته، نه عین آن. پس یک فرد بشر در قیامت، مانند آن فردی است که در دنیا
بوده، نه خود او.
علّامه طباطبائی در المیزان مینویسد: در پاسخ میگوییم تشبیه
و مانند بودن تنها در بدن است که منکران انکارش میکردند، نه جان آدمی که حافظ وحدت
و شخصیت انسان هم در این دنیا و هم در آخرت است، و بدان جهت انسان آخرتی عین انسان
دنیوی است، نه مانند آن. آری ملاک یکی بودن حسین فرزند تقی در دنیا و آخرت، همان
نفس انسانی اوست که آن هم نزد خدای سبحان محفوظ است و با مردن معدوم و باطل
نمیشود، و وقتی آن نفس به بدن جدید در آخرت تعلق گرفت، باز این بدن همان بدن حسین
در دنیا خواهد شد؛ همچنانکه در خود دنیا نیز چند بار بدنش با همة اجزایش عوض شد و
او همچنان حسین پسر تقی بود.22
«وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَینَا قَالُوا
أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیءٍ وَهُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ
مَرَّةٍ وَإِلَیهِ تُرْجَعُونَ» (فصلت: 21)؛ «یوْمَ تَشْهَدُ عَلَیهِمْ
أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا
یعْمَلُونَ.»(نور:24).
گواهی دادن پوست و زبان و دست و پا همگی شاهد تحقق چنین تناسخی
است و از جملة احادیثی که این نوع تناسخ را تأیید میکنند، بدین قرارند: فکقوله(ص):
«یحشر الناس علی وجوه مختلفة»؛ کقوله(ص): «کما تعیشون تموتون وکما تنامون
تبعثون»؛23و روی عنه أنه قال (ص): «یحشر بعض الناس علی صورة یحسن عندها القردة و
الخنازیر»؛ «من خالف الإمام فی أفعال الصلاة - یحشر و رأسه رأس حمار»؛ «یلبسون
الناس جلود الضأن و قلوبهم کالذئاب.»
این نوع تناسخ هیچ ارتباطی با تناسخی مُلکی ندارد؛ چراکه تناسخ
ملکوتی در محدودۀ مرتبه مثالی نفس رخ میدهد و در ابدان مادی مطرح نیست. وجه تسمیۀ
اینگونه تناسخ به «ملکوتی»، این است که به بدن ربطی ندارد و کاربرد واژههای متصل
و اتصالی نیز بدینروست که در حقیقت انتقالی درکار نیست، بلکه روح در مرتبة مثال،
در ذات خود با حرکت جوهری متحول میشود و به شکلی متناسب با نیات و ملکات و افعال
خود در میآید. این دو معنا جدا از هماند و تنها در اسم اشتراک دارند؛ زیرا تناسخ
ملکی، اصطلاح ویژهای است که افرادی از دیرباز به آن اعتقاد داشتهاند؛ در حالیکه
تا پیش از ملّاصدرا از اصطلاح ملکوتی سخنی به میان نیامده است.24
منابع
ابراهیمی دینانی، غلامحسین، اندیشههای حکیم زنوزی درباره
معاد، تهران، حکمت، 1368.
ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، چ دوم، تهران، دفتر نشر کتاب،
1403 ق.
ـــــ، الاضحویة فی المعاد، تهران، شمس تبریزی، 1382.
ـــــ، النجاة، تهران، دانشگاه تهران، 1364.
احسائی، ابن ابیجمهور، عوالی اللئالی، قم، سید الشهداء(ع)،
1405 ق.
جرجانی، علیبن محمد، التعریفات، بیروت، دارالسّرور،
1408ق.
حسن زاده آملی، حسن، عیون مسائل نفس، تهران، امیرکبیر،
1371.
حکمت، علی اصغر، تاریخ ادیان، تهران، گوته، 1371.
حلّی، حسنبن یوسف، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، تصحیح
حسن حسنزاده آملی، قم، جامعة مدرسین، 1407ق.
راغب اصفهانی، حسینبن محمد، المفردات فی غریب القرآن، قم،
دفتر نشر کتاب، بیتا.
سبحانی، جعفر، اللهیات، قم، مؤسسةالامام الصادق(ع)، 1417ق.
ـــــ، معادشناسی در پرتو کتاب، سنت و عقل، ترجمه علی شیروانی،
تهران، الزهرا، 1370.
ـــــ، منشور جاوید، اصفهان، کتابخانه عمومی امیرالمومنین،
1364-1360.
شریف، میان محمد، تاریخ فلسفه در اسلام، تهران، مرکز نشر
دانشگاهی، 1370.
شرتوتی اللبنانی، سعید، اقرب الموارد، قم، منشورات مکتبة آیة
ا...العظمی المرعشی النجفی، 1403ق.
صادقی، مجید، «نفس و تناسخ»، مشکوة، ش 58 و 59، بهار و
تابستان 1377، ص157-179.
ملاصدرا (صدرالدین محمدبن ابراهیم شیرازی)، زاد المسافر، چ
سوم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1381.
ـــــ، حکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیه الاربعه، بیروت، دار
الاحیاء التراث، 1981م.
ـــــ، رساله سه اصل، تهران، دانشگاه علوم معقول و منقول،
1340.
ـــــ، شواهد الربوبیه، مشهد، المرکز الجامعی للنشر، 1360.
ـــــ، العرشیه، تهران، مولوی، 1361.
ـــــ، المبداء و المعاد، تهران، انجمن حکمت و فلسفه،
1357.
ـــــ، مفتاح الغیب، تهران، موسسه تحقیقات فرهنگی، 1363.
ـــــ، اسرار الآیات، تهران، انجمن حکمت و فلسفه، 1360.
طباطبائی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، چ پنجم، قم،
جامعة مدرسین، 1417 ق.
غروی اصبهانی، محمدحسین، «رساله فی اثبات المعاد الجسمانی»،
تصحیح رضا استادی، نور علم، ش12، آبان 1364، ص135-140.
فیاضی، غلامرضا، علمالنفس فلسفی، تحقیق محمدتقی یوسفی، قم،
موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)،1389.
قربانی، رحیم، «براهین ابطال تناسخ در حمکت متعالیه در بوته
نقد»، معرفت فلسفی، ش2، زمستان 1386، ص 96-53.
مدرس، آقاعلی، «سبیل الرشاد فی اثبات المعاد»، تصحیح محسن
کدیور، نامه مفید، ش8، زمستان 1375، ص97-152.
مطهّری، مرتضی، معاد، تهران، صدرا، 1373.
ناس، جان بایر، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علی اصغر حکمت، چ
چهارم، تهران، سازمان انتشارات، 1344.
ناصح، علی احمد، دونادون یا رجعت، قم، ستاد منطقه دو کشوری
سازمان تبلیغات اسلامی، 1372.
نیکزاد، عباس، «پژوهشی در باب معاد جسمانی»، رواق اندیشه، ش
39، اسفند 1383، ص3-12.
پی نوشت ها
1. سعید الشرتوتى اللبنانى، اقرب الموارد، ج 2، ص 1294.
2. حسینبن محمد راغب اصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، ص
490.
3. علىبن محمد جرجانى، التعریفات، ص31.
4. ملاصدرا، الشواهد الربوبیة فى المناهج السلوکیة، ص232.
5. همو، اسرار الآیات، 1جلد، ص148.
6. جان بایر ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علیاصغر حکمت، ص
155.
7. میان محمد شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، ج 1، ص 31.
8. جان بایر ناس، همان، ص 155.
9. علی اصغر حکمت، تاریخ ادیان، ص 129.
10. رک: مجید صادقی، «نفس و تناسخ»، مشکوة، ش 58.
11. ملاصدرا، حکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیه الاربعه، ج 9،
ص 8.
12. ر.ک: جعفر سبحانى، معادشناسى در پرتو کتاب، سنت و عقل،
ترجمه على شیروانى، ص 153.
13. علی احمد ناصح، دونادون یا رجعت، ص17.
14. دلیلی است که مشائین برای ابطال تناسخ ارائه دادهاند.
15. مراد از نفس در این برهان، همان شخصیت مصطلح در علم
روانشناسی نیست که با توجه به عوامل مختلف تغییر میکند و ممکن است که یک انسان
احساس دو یا چند شخصیتی داشته باشد، بلکه مراد همان نفس ثابتی است که همة شئون
انسان، از جمله شخصیت متغیر مطرح در علم روانشناسی نیز مستند به آن است.
16. حسنبن یوسف حلّی، کشف المراد، ص 113.
17. ملاصدرا، حکمت المتعالیة، ج 9، ص 9 - 10.
18. همان، ج9، ص 3.
19. ملاصدرا، رساله سه اصل، ص 48.
20. حسن حسنزاده آملی، عیون مسائل نفس، ص677-678.
21. ملاصدرا، حکمت المتعالیة، ص5 – 6؛ همو، الشواهد الربوبیة
فى المناهج السلوکیة، ص232.
22. سیدمحمد حسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج13، ص
210.
23. ابن ابى جمهور احسائى، عوالی اللئالی، ج 4، ص72.
24. غلامرضا فیاضی، علمالنفس فلسفی، تحقیق محمد تقی یوسفی،
ص433.
منبع: فصلنامه معرفت کلامی شماره5
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920518000379