دعا و زیارت
قال الصادق علیه السلام:
أَبصَرَ علیُّ بْنُ ابِی طالِبٍ – علیه السلام-
رَجُلاً یَنْقِرُ صَلاتَهُ
فَقالَ: مُنْذُكَمْ صَلَّیتَ
بهذه الصَّلاهَ؟ فَقالَ له الرَّجُلُ :
مُنْذُ كَذا
وَكَذا فَقالَ: مَثَلُكَ
عِندَاللهِ مَثَلَ الغرابِ اِذا
نَقِرَ لَو مُتَّ علی غَیرِ مِلَّهِ اَبی القاسِمِ مُحَمَّدٍ –
صلی الله علیه وآله-
ثُمَّ قالَ عَلیٌ – علیه
السلام- اِنَّ اسرَقَ النّاسِ مَن سَرَقَ
من صَلاتِه
حضرت علی (ع) به مردی كه نمازش
را به سرعت
می خواند ، نگاه كرد. امام سؤال
كرد: ازچه وقـت این طور نماز می خوانی ؟ مرد
پاسخ داد: ازفلان وقت تابه حال .
امام فرمودند، مثل نمازخواندن تـودرپیش
خداوند مثل كلاغی
است كه به سرعت
از زمین دانه برمی چیند،اگرتو به این
حال بمیری، مرده ایبه
دین غیرپیامبراسلام.
امام فرمودند: همانا كه دزدترین
مردم كسی است كه از
نمازش بدزدد.
وسائل الشیعه ، ج 3 ،ص 24
سه شنبه 11/1/1388 - 21:9
دعا و زیارت
قال رسول الله:
مَوْضِعُ الصَلاةُ منَ الدّینِ كَمَوْضِعُ الرَّأسَ مِنَ الجَسَدِ جایگاه نماز دردین ، مانند جایگاه سردربدن است
كنز العمال ، ج 7 ، حدیث 18972
سه شنبه 11/1/1388 - 21:4
دانستنی های علمی
امام باقر علیه السلام فرمود :
سه چیز است که عزت مسلمان را زیاد می کند :
1 - صرف نظر از کسی که به انسان بدی کرده ؛
2 - کمک کردن به کسی که از انسان دریغ کرده ؛
3 - دیدار از کسی که با انسان قطع رابطه کرده .
اصول کافی ، ج 2 ، ص 109
سه شنبه 11/1/1388 - 21:1
دانستنی های علمی
رسول خدا فرمود :
خدای عزیز به داود علیه السلام وحی کرد : به گناهکاران بشارت بده ! راستگویان و مؤمنان را نیز بترسان !
داود عرض کرد : چرا به گناهکاران بشارت بدهم و به راستگویان اعلام خطر کنم ؟
خدای متعال وحی کرد :
به گناهکاران بشارت بده که توبه ی آن ها را قبول می کنم و از گناه آن ها صرف نظر می نمایم و مؤمنان را بترسان که به اعمال خود مغرور نگردند . زیرا هیچ بنده ای نیست که به کارهای خوب خود مغرور گردد مگر این که هلاک شود .
سفینه البحار ، ج 2 ، ص 161
سه شنبه 11/1/1388 - 20:57
دانستنی های علمی
3 - تبدیل شدن شک به یقین در حالت تردید ماندن اضطراب آور است . زیرا شک و تردید مفهومی نزدیک به ناپایداری دارد و بر عکس یـقـیـن مـوجب آسایش خاطر است زیرا یقین مفهومی بسیار نزدیک به استواری دارد . در درون انسان معاصر حالات شک و تردید بیشتر یـافت می شود . دلیل آن این است که در دنیای امروز انسان با علم فراوان و ذهن پویای خود بیش از هر زمان دیگری به پدیده های عالم شک می کند و نیاز به آرامشی دارد که او را از شک و تردید دور کند و به اعتماد و یقین بـرسانـد . اعتقاد به مهدویت یکی از مهم ترین عواملی است که می تواند یقین انسان را به حدّ اعلای خود برساند . زیرا مـنـتـظـری که به مـهـدویـت اعتقاد دارد به وضع موجود راضی نمی شود و سـعـی مـی کـنـد بـه دنـبـال باید ها برود و آن ها را تحقق بخشد . همین امر سبب می شود تا برای رسیدن به یقین به دنبال علّت بگردد و زیر بار ظلم و باطل و ستم نرود . 4 – رهایی یافتن از تنهایی با گسترش علم وپیشرفته شدن زندگی بشری نگاه وی به معنویت کمتراز گذشته شد و افقی مبهم تر از گذشته فراروی او قـرار گرفت . همین امر سبب شد تا انسان خود را تنها تر از همیشه بیابد و به انواع در هم ریختگی های روحی و روانی گـرفـتـار شود . پس از مدتی اندیشه وران و جامعه شناسان راه رهایی از این درهم ریختگی را تقویت اعـتـقـادات مـذهـبـی و دیـنی معرفی کردند . اعتقاد به مهدویت نیز یکی از این اعتقادات است . انسان معتقد به منجی با کسی انس گرفته کـه هـمـواره و هـمـه جـا انـیـس و هـمراه اوست . چنین شخصی هیچ گاه احساس تنهایی نخواهد کرد و خود را بر قله بلند آشنایی خواهد یافت . 5 – تقویت کرامت نفس و بازداشتن از گناه هـر گـنـاهـی حـالتی از پریشانی است که در زمانی دور یا نزدیک انسان را به خود مبتلا می سازد . از دیدگاه اسلام گناه عملی نـیـسـت که انسان با آن به آرامش برسد بلکه عملی است که درون انسان را آشفته و متزلزل می نماید . اعتقاد به مهدویت و در انتظار منجی بودن از عواملی است که می تواند انسان را از ارتکاب به گناه باز دارد . زیرا اولین ثـمـره انـتـظار بالاتر رفتن روحیه پرهیزکاری و تقوا است . از طرف دیگر بهترین عبادات دشوار ترین آن هانیز است . پـس اگـر انـتظار را یکی از بهترین عبادات در عصر غیبت تلقی کنیم بدون شک برای تحقق آن باید ضررهای جانی و مـالی را تحمل نمود . همین امر سبب می شود تا کرامت انسان که رابطه مستقیمی با تقوا دارد بالا رود و موجب آزادی و رهایی او از همه وابستگی ها شود .
پنج شنبه 6/1/1388 - 10:31
دانستنی های علمی
1 – ایجاد انگیزه خود باوری
خـود باوری اصطلاحی است بـه معنای باور کردن استعدادها و توانایی های درونی و تصمیم برای احیا نمودن آن ها . این اصطلاح با کلمات معادل خـود مـانـنـد عـزّت نـفس ، مناعت طبع و علّو همت تناسب بسیار دارد . انسانی که از مرحـله خود بیگانگی به مرحله خود باوری می رسـد تـحـولی عـظـیـم سـراسـر وجـودش را فـرا می گیرد و از او انـسـانی پـدیـد می آورد کـه بـرای انـجـام وظایـف و رسیدن به خواسته هایش از هیچ مانعی نمی هراسد و در جهت وظایف از پیش تعیین شده خود حرکت می کند . در مـقـابـل عـواملی چون خود کم بینی ، ضعف های جسمانی ، شکست ها و مقبولیت نداشتن در میان جمع آفاتی است که انگیزه خود باوری را از انسان دور می کند و او را با خود بیگانه می سازد . اعـتـقـاد بـه مهدویت به عنوان تنها راه ارتباط با حجت و نـشـانـه خـدا در روی زمـیـن نـقـطـه اتکایی است که نقش مهمی در ایجاد انگیزه خود باوری در انسان ایجاد می کند . انسانی که چشم به راه است می کوشد خود را با اوصاف کسی که انتظارش را می کشد تطبیق دهد و در جـهـت راه او حـرکـت کـنـد . هـمـیـن امر احساسی لطیف و آرامش بخش به وی عطا می کند و از هر گرایشی به سوی آن چه با هدفش در تضاد اسـت دور مـی سـازد . آرامشی که شاید کمتر بتوان به روش های دیگر کسب کرد . 2 - تقویت اراده انسان بـاور به مهدویت نیز خود می تواند موجب تعالی یا رکود فرد شود . اگر انتظار سازنده باشد آثار مثبت آن در منش و بینش فرد منتظر جلوه گر می شود و او را اراده ای محکم می بخشد ، چرا که انتظار سازنده در اندیشه و رفتار بـروز می کند . اما انتظار ویرانگر آدمی را رکود می بخشد و به عوض تقویت اراده وی قدرت و اراده او را تنزّل می دهد و تشویشی پایان ناپذیر در وی به وجود می آورد . یـکی از مشکلات اساسی زندگی آدمی نداشتن اراده ای محکم در برخورد با حوادث و رویدادهاست . انسان به سـبـب نـداشـتـن اراده اسـتـوار در زندگی با بسیاری از تزلزلات و ناپایداری ها رو به رو می شود و در رفع کردن آن ها ناتوان می ماند . آن چه کـه مـی تواند او را از این ناپایداری نجات بخشد و او را اراده ای محکم عطا کند چنگ زدن به ریسمانی است که او را آرامش می بخشد . یکی از این ریسمان ها باور به مهدویت است . پنج شنبه 6/1/1388 - 10:26
دانستنی های علمی
عوامل شکل گیری فرقه وهابیت مانند برخی از فرقههای دیگر، ریشه در مبانی و عملکرد رهبران و بنیانگذاران آن دارد. بر این اساس لازم است مبانی و عملکرد بنیانگذار این فرقه بررسی شود.
این فرقه منسوب به "محمد بن عبدالوهاب" از مردم "نجد" است که در سال 1115 ق در شهر عُیینه متولد شد که پدرش در آن شهر قاضی بود . وی از کودکی به مطالعه کتابهای تفسیر و عقاید و حدیث سخت علاقه داشت و فقه حنبلی را نزد پدر خود که از علمای حنبلی بود آموخت. محمد بن عبدالوهاب از آغاز جوانی، بسیاری از اعمال مذهبی مردم "نجد" را زشت می شمرد.
او در سفری که به زیارت خانه خدا رفته بود، بعد از انجام مناسک حج به "مدینه" رفت و در آن جا توسل مردم به پیامبر را که نزد قبر حضرت انجام می دادند، انکار کرد. سپس به "نجد" مراجعت نمود و از آن جا به بصره رفت و مدتی در آن شهر ماند و با بسیاری از اعمال مردم آن شهر نیز مخالفت نمود. مردم بصره وی را از شهر خود بیرون کردند. در این هنگام که 1139 هجری بود، پدرش عبدالوهاب از "عیینه" به "حریمله" انتقال یافت. وی با پدرش همراه شد و کتابهایی را نزد پدر فرا گرفت و به انکار عقاید مردم "نجد" پرداخت. به این مناسبت میان او و پدرش نزاع و جدال در گرفت. هم چنین بین او و مردم "نجد" منازعات سختی رخ داد و این امر چند سال دوام یافت. تا این که پدرش "عبدالوهاب" در سال 1153 از دنیا رفت. وی پس از مرگ پدر علناً به اظهار عقاید خود پرداخت و قسمتی از اعمال مذهبی مردم را انکار نمود. جمعی از مردم حریمله از وی پیروی کردند و کار وی شهرت یافت. وی از شهر حریمله به شهر عینیه رفت. رئیس شهر عیینه در آن وقت عثمان بن حمد بود. عثمان عقاید شیخ را پذیرفت و او را گرامی داشت و قول داد که وی را یاری کند.
شیخ محمد نیز اظهار امیدواری کرد که همه اهل نجد از عثمان بن حمد حمایت کنند.
خبر دعوت شیخ محمد و کارهای او به امیر احسا رسید. وی نامه ای برای عثمان نوشت که سرانجام, عثمان عذر شیخ را خواست و او را از شهر بیرون کرد. شیخ در سال 1160 پس از آن که از عیینه بیرون رانده شد، رهسپار درعیه از شهرهای معروف نجد گردید. در آن وقت امیر درعیه، محمد بن مسعود جدّ آل سعود بود. وی به دیدن شیخ محمد رفت و به وی عزت و نیکی را بشارت داد. شیخ محمد نیز غلبه و قدرت محمد بن سعود را بر همة بلاد نجد بشارت داد. بدین ترتیب ارتباط میان آن دو شکل گرفت. حمایت محمد بن سعود از شیخ محمد موجب شد که وی بر عقاید و افکار خود پافشاری کند. هر کدام از مسلمانان که از عقاید وی پیروی نمی کردند، کافر محسوب می شدند و برای جان و مال و ناموس آنان ارزشی قایل نبود.
جنگهایی که وهابیان در نجد و خارج از آن از قبیل یمن و حجاز و اطراف سوریه و عراق می کردند، بر همین پایه قرار داشت. هر شهری که با جنگ و غلبه بر آن دست می یافتند، برای آنها حلال بود. کسانی که با عقاید او موافقت می کردند، باید با وی بیعت نمایند و اگر کسانی به مقابله بر می خاستند، باید کشته شوند و اموالشان تقسیم گردد. طبق این رویه مثلاً از اهالی یک قریه به نام فصول در شهر احسا سیصد مرد را به قتل رساندند و اموالشان را به غارت بردند!
سرانجام شیخ محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 درگذشت و پس از وی پیروان او به همین روش ادامه دادند، مثلاً در سال 1216 امیر سعود سپاهی مرکّب از بیست هزار را مجهز کرد و به کربلا حمله ور شدند. سپاه وهابی جنایات بسیاری در شهر کربلا انجام دادند، از جمله پنج هزار تن و یا بیشتر (تا بیست هزار گفته اند) را به قتل رساندند.(1) آیین وهابیت بر اساس عملکرد، عقاید و باورهای شیخ محمد بن عبدالوهاب شکل گرفت. امروزه نیز این فرقه بر عقاید شیخ محمد و دیگر رهبران آن پافشاری می نمایند.
عقاید:
فرقه وهابیه مبتنی بر اصول و عقایدی است که به بعضی اشاره می شود:
- وهابیها معتقدند که هیچ انسانی نه موحد است و نه مسلمان مگر این که اموری را ترک کند، از جمله:
به هیچ یک از رسولان و اولیا توسّل نجوید. هر کس اقدام به این کار کند، مشرک می باشد،(2) از این رو وهابیان زیارت قبر پیامبر و ائمه(ع) را جایز نمی دانند و معتقدند هر کس از پیامبرطلب شفاعت کند، مانند این است که از بتها شفاعت خواسته است.(3)
- از مسائل دیگری که وهابیان دربارة آن حساسیت خاصی دارند، تعمیر قبور و ساختن بنا روی قبر پیامبر و اولیای الهی و صالحان است. برای نخستین بار این مسئله را "ابن تیمیه" و شاگرد معروف او "ابی القیم" عنوان کرد و بر تحریم ساختن بنا و لزوم ویرانی آن فتوا داده اند.(4)
بر همین اساس سعودیها هنگامی که در سال 1344 هجری بر مکه و مدینه و اطراف آن تسلط پیدا کردند، به فکر افتادند که برای تخریب مشاهد و آثار خاندان رسالت و صحابه پیامبر مستمسکی به دست آورند و اقدام نمایند.(5)
- وهابیان بر این باورند که مسلمانان در طی قرون، از آیین اسلام منحرف شده اند و در دین خدا بدعتهایی نهاده اند که با شرع اسلام مخالف می باشد. بر این اساس باید از اصولی که پیامبر(ص) تعیین کرده است، پیروی نمود.
بنابر عقاید وهابیان، هیچ کس حق ندارد به رسول خدا سوگند یاد کند و از الفاظی مانند: به حق محمد و ... استفاده نماید،(6) زیرا قسم خوردن به دیگران و درخواست حاجت از غیر خداوند با آیات قرآن منافات دارد: «فلا تدعوا مع الله احداً».(7)
- نیز معتقدند : تشییع جنازه و سوگواری حرام است؛ زیرا ارواح اموات کاری نمی توانند بکنند و در امور دنیوی و اخروی نمی توانند دخالت داشته باشند.(8)
- وهابیان معتقدند القابی را که بر عزت و احترام دلالت دارند، در مورد انسانها نباید به کار برد و ناصواب است؛ زیرا احترام و تعظیم تنها شایسته خداوند است.
- وهابیون به جنگ با دیگر فرقهها و مذاهب اسلامی معتقد هستند و مدعی اند باید به آیین وهابیت در آیند، یا جزیه دهند، از این رو همیشه مسلمانان دیگر را به کفر متهم نموده، اموال و نوامیس بقیه را حلال می دانند. آنان می گویند که هر کس مرتکب گناه کبیره شود، کافر است.(9)
پی نوشتها:
1. جعفر سبحانی، آیین وهابیت، ص 24 ـ 29.
2. احمد مبلغی، تاریخ ادیان، ج 3، ص 1429.
3. همان.
4. آیین وهابیت، ص 38؛ رضا برنجکار، آشنایی با فِرَق و مذاهب اسلامی، ص 146.
5. آیین وهابیت، ص 38.
6. تاریخ ادیان، ص 1430.
7. جن (72) آیه 8.
8. تاریخ ادیان، ص 1430.
9. همان، ص 1431.
سه شنبه 4/1/1388 - 23:39
دانستنی های علمی
خوارج، روحشان روح عصبیتهای ناروا و خشكه مقدسیها و جهالتهای خطرناك و رفتارشان خشك و خشونت آمیز بود.
خوارج به عنوان طرفداران یك مذهب، دست به فعالیتهای تبلیغی حادی زدند. كم كم به فكر افتادند كه به خیال خود ریشه مفاسد دنیای اسلام را كشف كنند. به این نتیجه رسیدند كه ما باید با مفاسدی كه به وجود آمده مبارزه كنیم، امر به معروف و نهی از منكر نمائیم.
خوارج روی همان جمود و خشكی و تعصب خاصی كه داشتند میگفتند تكلیف امر به معروف و نهی از منكر تعبد محض است. شرط احتمال اثر و عدم ترتب مفسده ندارد. نباید نشست در اطرافش حساب كرد. مدعی بودند باید با چشم بسته انجام داد. طبق همین عقیده قیام میكردند و یا ترور میكردند. میگفتند امر به معروف و نهی از منكر مشروط به چیزی نیست و در همه جا بدون استثنا باید این دستور الهی انجام گیرد.
خوارج معتقد بودند ایمان تنها عقیده قلبی نیست، بلكه عمل به اوامر و ترك نواهی جزء ایمان است. ایمان امر مركبی است از اعتقاد و عمل. خوارج معتقد بودند کسیکه مرتكب گناه كبیره شود مثلا دروغ یا غیبت یا شرب خمر، كافر است و از اسلام بیرون است و مستحق خلود در آتش است. علیهذا جز عده بسیار معدودی از بشر همه مخلد در آتش جهنمند. تنگ نظری مذهبی از خصیصههای خوارج است. اینها به واسطه این عقائد، صبح كردند در حالی كه تمام مردم روی زمین را كافر و همه را مهدور الدم و مخلد در آتش میدانستند.
خوارج مردمی عبادت پیشه و متنسك بودند. شبها را به عبادت میگذراندند. بیمیل به دنیا و زخارف آن بودند. ابن عباس آنها را چنین وصف كرد: "از كثرت عبادت پیشانیهایشان پینه بسته است. دستها را از بس روی زمینهای خشك و سوزان زمین گذاشتهاند و در مقابل حق به خاك افتادهاند همچون پاهای شتر سفت شده است". خوارج به احكام اسلامی و ظواهر اسلام سخت پایبند بودند. دست به آنچه خود آن را گناه میدانستند نمی زدند. از كسی كه دست به گناهی میزد بیزار بودند. غلام یكی از آنان به زیادبنابیه گفت نه روز برایش غذائی بردم و نه شب برایش فراشی گستردم. روز را روزه بود و شب را به عبادت میگذرانید.
خوارج مردمی جاهل و نادان بودند. در اثر جهالت و نادانی حقایق را نمی فهمیدند و بد تفسیر میكردند. همه كسریهای خود را میخواستند با فشار آوردن بر روی ركوع و سجودهای طولانی جبران كنند.
مردمی تنگ نظر و كوته دید بودند . در افقی بسیار پست فكر میكردند . اسلام و مسلمانی را در چهار دیواری اندیشههای محدود خود محصور كرده بودند . مانند همه كوته نظران دیگر مدعی بودند كه همه بد میفهمند و یا اصلا نمیفهمند و همگان راه خطا میروند و همه جهنمی هستند . اینگونه كوته نظران اول كاری كه میكنند و اینست كه تنگ نظری خود را به صورت یك عقیده دینی در میآورند ، رحمت خدا را محدود میكنند ، خداوند را همواره بر كرسی غضب مینشانند و منتظر اینكه از بندهاش لغزشی پیدا شود و به عذاب ابد كشیده شود . بعضی از خشك مغزان را میبینیم كه جز خود و عدهای بسیار معدود مانند خود ، همه مردم جهان را با دید كفر و الحاد مینگرند و دائره اسلام و مسلمانی را بسیار محدود خیال میكنند . خوارج زود تكفیر و تفسیق میكردند تا آنجا كه اسلام و مسلمانی را منحصر به خود میدانستند و سایر مسلمانان را كه اصول عقائد آنها را نمیپذیرفتند كافر میخواندند. هر صاحب فضیلتی را به نوعی متهم كردند به طوری كه در تاریخ اسلام كمتر صاحب فضیلتی را میتوان یافت كه هدف تیر تهمت این طبقه واقع نشده باشد . یكی را گفتند منكر خدا ، دیگری را گفتند منكر معاد ، سومی را گفتند منكر معراج جسمانی و چهارمی را گفتند صوفی ، پنجمی را چیز دیگر و همینطور ، به طوری كه اگر نظر این احمقان را ملاك قرار دهیم هیچوقت هیچ دانشمند واقعی مسلمان نبوده است .برداشت از کتاب جاذبه و دافعه علی (ع) اثر ارزشمند استاد مطهری
سه شنبه 4/1/1388 - 23:37
دانستنی های علمی
تاریخ اجمالی ظهور و افول سید علی محمد باب اجمالاً او در اول محرم 1235 قمری/13 اكتبر 1819 میلادی متولد شده و در سال 1260 قمری ادّعای ذكریت كرد در حالی كه 25 سال از عمرش سپری شده بود. در سال 1261 قمری یعنی یكسال بعد ادعای بابیت و در سال 1262 قمری ادعای مهدویّت و در سال 1263 قمری ادعای نبوّت و در سال 1264 ادعای ربوبیت و در سال 1265 ادعای الوهیّت نمود، و بالاخره در سال 1266 تمام آن ادعاها را منكر شد و توبه نامه نوشت و در همان سال در حالی كه سنش به 31 سال رسیده بود به اعدام محكوم و تیرباران شد. كتابهای باب كتابهایی كه سید علیمحمد باب در طول زندگی و تبعید و زندان نوشته است عبارتند از: 1 ـ احسن القصص (دارای 11 سوره و اولین آنها سوره الملك) در تفسیر سوره یوسف است. 2 ـ زیارت جامعه (محتوی دو زیارت كه با خواندن آنها ائمه اطهار - علیهم السلام - زیارت میشوند). 3 ـ دلایل السبعه (در دو قسمت عربی و فارسی). 4 ـ پنج شأن. 5 ـ صحیفه عدلیه. 6 ـ الواح خط (شامل 20 لوح به خط خودش و سید حسن یزدی كاتبش). 7 ـ رساله للثمره. 8 ـ نه جزوه در تفسیر سوره بقره، حمد، توحید، قدر، عصر و ... 9 ـ بیان عربی. 10 ـ بیان فارسی. به جمیع كتابهای باب (بیان) گفته میشود. ماجرای بدشت (نسخ اسلام !) در صفحات قبل راجع به سه تن از پیروان باب به نامهای میرزا یحیی نوری (صبح ازل) و میرزا حسینعلی نوری (بهاء اللّه) و زرین تاج (قرة العین) مطالبی را ذكر كردیم و همچنین گفته شد كه این سه نفر در استمرار عقاید باب نقش بسزایی داشتند. یكی از وقایعی كه در ایام تبعید و اسارت باب رخ داد ماجرای "بدشت" است كه از آن پس فصل تازهای در دیانت بابیت باز شده است و عمده سران آن ماجرا نیز همین سه تن بودهاند. اكنون خلاصه واقعه را از كتاب قاموس توقیع منیع مبارك اشراق خاوری میخوانیم؛ او مینویسد: "در نزدیكی شاهرود امروز، بدشت معلوم و مشهور است ... باری جمال مبارك (حسینعلی نوری) جمعی از اصحاب را كه بالغ بر 81 نفر بودهاند مهمان كرده بودند، و آن انجمن برای دو منظور تشكیل شده بود؛ یكی برای استخلاص حضرت اعلی (علی محمد باب) از حبس ماكو مشورت كنند؛ و دیگر آن كه استقلال شرع بیان (سید علیمحمد) و نسخ شرع سابق (اسلام) ابلاغ شود ... بالاخره شرع بیان و نسخ شریعت اعلام شد (به اصطلاح بهائیان قیامت كبری پدید آمد زیرا آنها روز نسخ دین سابق و اعلام دین جدید را قیامت كبری میخوانند)... تمام جمعیت در دوره توقفشان (كه 22 روز بوده) در بدشت به اسم تازهای موسوم شدند از جمله خود هیكل مبارك (حسینعلی) به اسم (بهاء اللّه)... در ایام اجتماع یاران در بدشت هر روز یكی از تقالید قدیمه الغاء میشد. یاران نمیدانستند كه این تعبیرات از طرف كیست! معدودی هم در آن ایام به مقام حضرت بهاء اللّه عارف بودند و میدانستند كه او مصدر جمیع این تعبیرات است ... ناگهان حضرت طاهره (قرة العین) بدون حجاب با آرایش و زینت به مجلس ورود فرمودند. حاضرین كه چنین دیدند دچار وحشت شدید گشتند، همه حیران ایستاده بودند زیرا آنچه را منتظر نبودند میدیدند، زیرا معتقد بودند كه حضرت (طاهره) مظهر حضرت فاطمه ـ سلام اللّه علیها ـ است و آن بزرگوار را رمز عفت و عصمت و طهارت میشمردند، عبدالخالق اصفهانی دستمال را در مقابل صورت گرفت و از مقابل طاهره فرار كرد و فریاد زنان دور شد و چند نفر دیگر هم از این امتحان بیرون آمدند و از امر تبری كرده و به عقیده سابق خود برگشتند ... از اجتماع یاران در بدشت مقصود اصلی كه اعلان استقلال امر مبارك بود حاصل گردید." این جریان را آیتی (آواره) در كتاب كواكب الدریه به صورت مفصّلتری چنین نقل میكند: "در سال 1264 ه·· .ق. كبار اصحاب باب یك مصاحبه مهمّی و یك اجتماع و كنكاش فوقالعادهای در دشت بدشت كردهاند كه موضوع عمده آن دو چیز بوده؛ یكی چگونگی نجات و خلاصی نقطه اولی (باب)؛ و دیگر در تكالیف دینیه و این كه آیا فروعات اسلامیه تغییر خواهد كرد یا نه؟ مجمل از این قضیه آن كه چون اصحاب از طهران به جانب خراسان ره فرسا شدند یك دسته به ریاست قدوس (محمدعلی بابی) و باب الباب (ملاحسین بشرویهای) از جلو و دسته دیگر به ریاست بهاء اللّه و قرة العین از عقب میرفتند. دشت به دشت رفتند تا به دشت بدشت رسیدند در آنجا چادرها زدند و خیمهها برپا كردند و بدشت محفل خوش آب و هوایی است كه واقع شده است بین شاهرود و خراسان و مازندران و نزدیك است به محلی كه آن را هزار جریب میگویند، و اگر چه اخبار تاریخچه در بسیاری از مسائل بدشت ساكت است و افكار ناقلین در این موضوع متشتت، ولی قدر مسلم این است كه عمده مقصد اصحاب در این اجتماع و كنكاش در موضوع آن دو مطلب بوده كه ذكر شد، چه از طرفی باب الباب به ماكو رفته محبوسیت نقطه اولی را دیده و آرزو مینمود كه وسیله نجات حضرتش فراهم شود، و نیز قرةالعین در این اواخر باب مكاتبه با باب را گشوده همواره مراسله مینمود و از توقیعات صادره از ماكو چنین دانسته بود كه وقت حركت و جنبش است، خواه برای تبلیغ و خواه برای انجام خدمات دیگر و در هر صورت خاموش نباید نشست. و امّا ... بهاء اللّه مكاتباتشان با باب استمرار داشت و چنان كه اشاره شد و بشود اكثر از اصحاب پایه قدرش را برتر از ادراك خود شناخته و میشناختند و مشاوره با حضرتش را در هر امر لازمتر از همه چیز میشمردند، و از طرف دیگر اكثر تكالیف مبهم و امور در هم بود. بعضی امر جدید را امری مستقیم و شرعی مستقل میشناختند، و بعضی دیگر آن را تابع شرع اسلام در جزئی وكلّی میدانستند و حتی تغییر در مسایل فروعیّه نیز جایز نمیشمردند، و بسیاری از مسایل واقع شد كه تباین و تخالف كلی در انظار پیدا میشد و غالباً قرة العین را حكم كرده، جواب كتبی یا شفاهی از او گرفته، قانع میشدند و او نیز هر چند در ابتدا مستقلاً جوابی نمیداد و اقدامی نمیكرد و اگر چه سرّا هم بود بعد از مذاكره و مشاوره جوابی میداد و اقدامی مینمود. و بعضی از مورخین گفتهاند حتی طلب كردن طاهره را به طهران و اقدام او به این مسافرت برای مسأله بدشت بوده. خلاصه، این دواعی سبب شد كه اصحاب در گوشه فراغت و دشت پر نزهت مجتمع ساختند ... . پس در باب نجات باب تصمیم گرفتند كه مبلغین به اطراف بفرستند و احباب را دعوت به زیارت كنند كه هر كس برای زیارت حضرت به ماكو سفر كند و هر كسی را هر چه مقدور است بردارد و ماكو را تمركز دهند و از آنجا نجات باب را از محمد شاه بطلبند. اگر اجابت شد فبها، و الا به قوّه اجبار، باب را از حبس بیرون آورند؛ ولی حتی المقدور بكوشند كه امر به تعرض و جدال و طغیان و عصیان با دولت نكشد، و چون این مسأله خاتمه یافت و از تصویب گذشت سپس در موضوع احكام فرعیه سخن رفت. بعضی را عقیده این بود كه هر ظهور لاحق، اعظم از سابق است و هر خلفی، اكبر از سلف و بر این قیاس نقطه اولی، اعظم است از انبیای سلف و مختار است در تغییر احكام فرعیه. بعضی دیگر معتقد شدند كه در شریعت اسلام تصرف جایز نیست و حضرت باب مروج و مصلح آن خواهد بود. و قرةالعین از قسم اول بوده، اصرار داشت كه باید به عموم اخطار شود و همه بفهمند كه باب دارای مقام شارعیت است و حتی شروع شود بعضی تصرفات و تغییرات از قبیل افطار صوم رمضان و امثالها وا گر چه قدوس هم مخالف نبود ولی جرأت نداشت این رأی را تصویب نماید، زیرا هم خودش در تعصبات اسلامیه متعصب بود و به سهولت نمیتوانست راضی بشود كه مثلاً صومی را افطار كند و هم توهّم از دیگران داشت كه قبول نكنند و تولید نفاق و اختلاف گردد؛ ولی قرة العین میگفت این كار بالاخره شدنی است و این سخن گفتنی پس هر چه زودتر بهتر، تا هر كس رفتنی است برود و هر كسی ماندنی و فداكار است بماند. پس روزی قرة العین این مسأله را طرح كرد كه به قانون اسلام، ارتداد زنان سبب قتل ایشان نیست، بلكه باید ایشان را نصیحت و پند داد تا از ارتداد خود برگردند و به اسلام بگرایند؛ لهذا من در غیاب قدوس این مطلب را گوشزد اصحاب میكنم اگر مقبول افتاد مقصد حاصل، و الا قدوس سعی نماید كه مرا نصیحت كند كه از این بی عقلی دست بردارم و از كفری كه شده برگردم و توبه نمایم. این رأی نزد خواص پسندیده افتاد و در مجلسی كه قدوس به عنوان سردرد حاضر نشده و بهاء اللّه هم تب و زكامی عارضشان شده بود از حضور معاف بودند، قرة العین پرده برداشت و حقیقت مقصود را گوشزد اصحاب نمود. همهمه در میان اصحاب افتاد. بعضی تمجید نمودند و برخی زبان به تنقید گشودند و نزد قدوس رفتند شكایت نمودند. قدوس به چرب زبانی و مهربانی ایشان را خاموش كرد و حكم را موكول به ملاقات طاهره و استطلاعات از حقیقت فرموده و بعد از ملاقات، قرار اخیر این شد كه قرة العین این صحبت را تكرار كند و قدوس را به مباحثه بطلبد و قدوس در مباحثه مجاب و ملزم گردد؛ لهذا روز دیگر چنین كردند و چنان شد كه منظور بود، امّا با وجود الزام و اقحام قدوس باز همهمه و دمدمه فرو ننشست و بعضی از آن سرزمین رخت بربستند و چنان رفتند كه دیگر برنگشتند، ولی آنها كه طاقت نیاورده رفته بودند، سبب فساد شدند و جمعی از مسلمین بر حضرات تاخته، ایشان را مضروب و اموالشان را منهوب كرده، آنها را از آن حدود متواری كردند و آنها با همان تصمیم كه در تمركز به ماكو داشتند از آنجا به سه جهت تقسیم شده، بهاء اللّه و جمعی به طهران، و طاهره با قدوس به مازندران، و بابالباب با معدودی اولاً به مازندران بعدا به خراسان رهسپار شدند." و این چنین بود كه فرقه بابی وارد برهه جدیدی شد و به عنوان یك شرع مستقل و ناسخ اسلام برای پیروان باب مطرح شد و همانگونه كه ملاحظه شد بعضی از قبول آن امتناع كردند كه از جمله آنها "ملا حسین بشرویهای" اولین مرید باب است، چنانچه فاضل مازندرانی در ظهور الحق مینویسد: "ملا حسین بشرویهای كه حلقه اخلاص حضرت قدوس در گوش داشت در بدشت حاضر نبود، همین كه واقعات مذكوره به سمعش رسید گفت: اگر من در بدشت بودم اصحاب آنجا را با شمشیر كیفر مینمودم." ولكن عباس افندی (عبدالبها) در مكاتبات مینویسد: "جناب طاهره، انی انا اللّه را در بدشت تا عنان آسمان به اعلی الندا بلند نمود و همچنین بعضی احباء در بدشت." و از این جمله معلوم میشود كه اصحاب بدشت مقام شارعیت را برای قرة العین و حسینعلی بهاء و نیز سید علیمحمد باب قایل بودهاند و از همین جهت است كه بعضی با نسخ اسلام موافقت كردند و قوانین دین جدید را پذیرفتند اگر چه دلایل و علل دیگری هم برای این امر وجود داشت!! قسمتهایی از كلمات سید علیمحمد باب حال قسمتهایی از كلمات و احكام سید علی محمد را كه در كتابهای مختلفش ذكر كرده است میخوانیم. بعضی از كلمات او را نمیتوان ترجمه كرد، زیرا مفهوم درستی ندارند و دلیلش آن است كه كلمات عربی را بدون قاعده و اصول دستوری به هر صورت كه خواسته به دنبال یكدیگر آورده است و تفسیر و توضیح آنها ممكن نیست، برای مثال به كلمات او در بیان عربیاش اشاره میكنیم: 1 ـ "یا خلیل! بسم اللّه الاقدم الاقدم، بسم اللّه الواحد القدام، بسم اللّه المقدم، بسم اللّه القادم القدام، بسم اللّه القادم القدوم، بسم اللّه القادم القدمان، بسم اللّه القادم المتقدم، بسم اللّه المتقدم المتقدم، بسم اللّه القادم المتقادم ..." 2 ـ "بسم اللّه الاجمل الاجمل، بسم اللّه الجمل الجمل، بسم اللّه الجمل ذی الجمالین، بسم اللّه الجمل ذی الجملاء، بسم اللّه المجمل المجمل، بسم اللّه المجمل المجمل، باللّه اللّه الجمل ذی الجمالین، باللّه اللّه الجمل ذی الجملاء، باللّه اللّه الجمل ذی الجمالات، باللّه اللّه الجمل ذی الجملات ..." 3 ـ "بسم اللّه الابهی الابهی، الحمد للّه المشرق البراق و المبرق الشرق و المغرق الرفاق و الموفق الشفاق و المشفق الحقاق و المحقق الفواق و المفوق السباق و المسبق الشیاق و المسمق اللحاق و الملق الرتاق ..." و در بیان فارسی مینویسد: "تسبیح و تقدیس بساط عز مجد سلطانی را لایق كه لم یزل و لا یزال به وجود كینونیت ذات خود بوده و هست، و لم یزل و لا یزال به علوّ ازلیت خود متعالی بوده، و از ادراك كل شیء بوده و هست. خلق نفرموده آیه عرفان خود را هیچ شیء الا بعجز كل شیء از عرفان او، و تجلی نفرموده به شیء الا به نفس او. از لم تزل متعالی بوده از اقتران به شیء و خلق فرموده كلی شیء را بشأنی كه كل به كینیونیت فطرت اقرار كنند نزد او در یوم قیامت به این كه نیست از برای او عدلی و نه كفوی و نه شبهی و نه قرینی و نه مثالی، بل متفرد بوده و هست به ملیك الوهیت خود، و متعزز بوده و هست به سلطان ربوبیت خود. نشناخته است او را هیچ شیء حق شناختن و ممكن نیست كه بشناسد او را شیء بحق شناختن، زیرا كه آنچه اطلاق میشود بر او ذكر شیئیت، خلق فرموده است او را به ملیك مشیت خود، و تجلی فرموده به او به نفس او در علو مقعد او، و خلق فرموده آیه معرفت او را در كنه كل شیء تا آن كه یقین كند به این كه او است اول و او است آخر و او است ظاهر و او است باطن و او است خالق و رازق و او است قادر و عالم و او است سامع و ناظر و او است قاهر و قائم و او است محیی و ممیت و او است مقتدر و او است مرتفع و متعالی، و او است كه دلالت نكرده و نمیكند الاّ بر علوّ تسبیح او و سمّو تقدیس او و امتناع توحید او و ارتفاع تكبیر او، و نبوده از برای او اولی به اولیّت خود، و نیست از برای او آخری الا به آخریت خود، و كلی شیء بما قد قدر فیه او یقدر قد شیء بشیئیته و حقّق بانیته، و به او بدع فرمود خداوند خلق كل شیء را، و به او عود میفرماید خلق كل شی را، و اوست كه از برای او كل اسماء حسنی بوده و هست، و مقدّس بوده كنه ذات او از هر بهایی و علایی، و منزه بوده جوهر مجد او از هر امتناعی و ارتفاعی، و او است اوّل و لا یعرف به، او است آخر و لا یوصف به، و او است ظاهر و لاینعت به، او است باطن و لا یدرك به، و او است اول من یوءمن بمن یظهره اللّه، و او است اول بمن ظهر". نمونهای از احكام باب و حال نظری میافكنیم به احكامی كه باب در كتابها و كلماتش آورده است. اگر چه در صحیفه عدلیه به این مطلب اقرار میكند كه: "شریعت (اسلام) همه نسخ نخواهد شد بل، حلال محمد - صلی اللّه علیه و آله - حلال الی یوم القیامة و حرام محمد حرام الی یوم القیامة" ولی عملاً در احكام باب مشاهده میشود كه حلال به حرام و حرام به حلال تغییر پیدا كرده و احكام جدیدی بیان شده است كه نمونهای از آنها ذیلاً آورده میشود: 1 ـ در باب ازدواج: "ولا یجوز الاقتران لمن لا یدخل فی الدین"، یعنی ازدواج بابی با كسی كه در دین بابیان نیست جایز نمیباشد"(بیان، باب 15) باب درباره ازدواج، رضایت پدر و مادر را شرط میداند. 2 ـ عدد ماهها: در احسن القصص میگوید: "عدد ماهها 12 است كه چهار ماه آنها از ماههای حرام است." ولی در بیان، باب 3 میگوید: "عدد ماهها 19 است و هر ماهی 19 روز میباشد و جمع ایام سال به عدد "كل شیء" است كه به حساب ابجد 361 روز است." 3 ـ طهارت فضله موش و منی: "فضله موش پاك است و دوری از آن واجب نیست". (بیان، باب 17) "آب (منی) كه شما از آن آفریده شدهاید، خداوند آن را در كتاب پاك نمود".(بیان فارسی) 4 ـ جواز ربا: "و اذن فرموده خداوند تجار را در تنزیلی كه دأب است امروز مابین ایشان و بر آن كه تناقص و تزاید در معاملات خود قرار دهند". (بیان، باب 18) 5 ـ تولید نسل از راه دیگر: "بر هر شخص واجب شده كه ازدواج كند، تا نسل خدا پرست از او باقی بماند و باید در این راه جدّیت نماید، و اگر مانعی در ایجاد نسل از یكی از طرفین بود جایز است برای هر یك از آنها با اجازه دیگری به وسیله دیگری ایجاد نسل نماید و ازدواج با كسی كه در دین بیان نیست جایز نمیباشد". (بیان، باب 15) 6 ـ جواز استمناء: "قد عفی عنكم ما تشهدون فی الرؤیا او انتم بانفسكم عن انفسكم تستمینون"، یعنی بخشیده شده بر شما آنچه را كه در خواب میبینید (احتلام) و یا با بازی با خود استمناء مینمایید. (بیان عربی، باب 10) 7 ـ تعدد زوجات: "ازدواج با دو زن جایز است و بیشتر جایز نیست". (صحیفة الاحكام) 8 ـ حرمت متعه: "خداوند ازدواج موقت را در این دوره پاك حرام كرده است و مردم را از هواپرستی منع نموده است". (بیان، باب 7) 9 ـ ازدواج با اقارب: "و لقد اذن اللّه بین الاخ و اخته"، یعنی و اجازه ازدواج بین خواهر و برادر داده است. (شؤون خمسه) 10 ـ سن ازدواج: "بر پدران و مادران نوشته شده كه بعد از یازده سال پسر و دختر خود را ازدواج دهند". (لوح هیكل، ضمیمه بیان عربی) "چون سن ذریّات به یازده برسد باید ازدواج كنند، ولی اگر پسر 11 ساله و دختر 10 ساله باشد بهتر است". (صحیفة الاحكام) 11 ـ دفن اموات: "اموات خود را در بلور یا سنگهای محكم قرار دهید و دفن كنید، یا در میان چوبهای سخت و لطیف گذاشته و دفن نمایید، و انگشترهایی كه منقوش به آیه باشد در دست آنها كنید".(بیان، باب 32) 12 ـ حرمت خرید و فروش عناصر اربعة: "عناصر اربعه (آب، خاك، آتش، باد) را خرید و فروش نكنید". (بیان عربی) 13 ـ نماز: "نماز عبارت از آن است كه 19 بار در روز با وضو رو به قبله بایستید و این آیه را بخوانید: "شهد اللّه انه لا اله الاّ هو له الخلق و الأمر".(آئین باب) "بعضی نماز را چنین تقسیم كردهاند: نماز كبیر و نماز وسطی و نماز صغیر، و نماز كبیر در هر 24 ساعت یكبار خوانده میشود، نماز صغیر، تنها دو سطر دعا است كه فقط هر روز خوانده میشود، نماز وسطی هم یك ركعت است كه در صبح و ظهر و شام خوانده میشود". (آئین باب) 14 ـ حرمت نماز جماعت: "نماز با جماعت حرام است مگر در نماز با میت كه اجتماع برای نماز میكنید، ولی قصد افراد مینمایید". (بیان فارسی) 15 ـ روزه: "19 روز و در ماه (علاء) كه نوزدهمین ماه میباشد است و عید فطر همان عید نوروز، و حد روز از طلوع آفتاب تا غروب آن است". (بیان، باب 18) 16 ـ علم و دانش: "فلتمحون كل ما كتبتم و لتستدلن بالبیان"، یعنی آنچه كه تا كنون نوشتهاید نابود كنید و حتماً به كتاب بیان استدلال نمایید. (بیان عربی، باب 6). "لایجوز التدریس فی كتب غیر البیان ... . و ان ما اخترع من المنطق و الاصول و غیرهما لم یوءذن لأحد من المؤمنین"، یعنی تدریس در كتابهای غیر از كتاب بیان روانیست و آنچه كه اختراع شده به نام منطق و اصول و غیر آن دو برای احدی از موءمنان اذن داده نشده. (بیان عربی، باب 10). "نهی عنكم فی البیان ان لا تمكلن فوق عدد الواحد من كتاب و ان لم تملكتم فلیزمنكم تسعة عشر مثقالاً من ذهب احدا فی كتاب اللّه لعلكم تتقون"، یعنی در كتاب بیان از شما نهی میشود كه مالك زیادتر از 19 كتاب شوید و اگر بیش از 19 كتاب داشتید بر شما (برای هر كتاب) 19 مثقال طلا (به عنوان كفاره) واجب میگردد، این حدی است در كتاب خدا شاید پرهیزكار گردید. (بیان عربی، باب 7) "واجب است هر كتابی كه 202 سال (مطابق با اسم علیمحمد) از استعمال آن گذشت مالك آن را تجدید كند یا آن را نابود سازد و یا به شخصی عطا نماید". (بیان فارسی، باب اول) قداست و حرمت عدد 19 در بیان "نوزده روز در آخر سال روز گرفته و ذكر خدا كنید". (بیان، باب 8) "بر هر شخص واجب است كه برای وارث خود 19 ورقه كاغذ لطیف و 19 انگشتری كه بر آنها اسامی خدا منقوش شده باقی گذارد". (بیان، باب 8) "برای شهری مهریه زیاد تر از 95 مثقال طلا و برای دهاتی زیادتر از 95 مثال نقره جایز نیست و در هر دو صورت باید كمتر از 19 مثقال نباشد". (بیان، باب 7) "هرگاهشخصیكسیراعمدا محزونكرد باید 19مثقال طلابدهد".(بیان،باب 18) "اگر شخصی كسی را برای سفر مجبور كند، یا بدون اجازه او داخل خانه او شود یا بدون اجازه او را از خانهاش خارج سازد تا 19 ماه زن او بر او حرام خواهد بود". (بیان، باب 16) "اگر معلمی چوبی بر گوشت و بدن بچهای زد، زن او تا 19 روز بر او حرام میشود، اگر چه از روی فراموشی بزند و اگر زن نداشته باشد باید 19 مثقال طلا به آن بچه بدهد". (بیان، باب 11) "هر سال به عدد (كل شیء) (كه به حساب ابجد 361 میباشد) است و هر سال عبارت از 19 ماه و هر ماهی 19 روز است". (بیان، باب 3) عدد و نام ماهها در دین باب فاضل قائینی در كتاب دروس الدیانة نام ماهها را به این ترتیب ذكر كرده است: 1ـ شهرالبهاء. 2ـ شهرالجمال. 3ـ شهر الجلال. 4ـ شهر العظمة. 5ـ شهر النور. 6ـ شهر الرحمة. 7 ـ شهر الكلمات. 8 ـ شهر الكمال. 9 ـ شهر الاسماء. 10 ـ شهر العزة. 11 ـ شهر المشیة. 12 ـ شهر القدرة. 13 ـ شهر العلم. 14 ـ شهر القول. 15 ـ شهر المسائل. 16 ـ شهر الشرف. 17 ـ شهر السلطان. 18 ـ شهر الملك. 19 ـ شهر العلاء. آیتی (آواره) در كتاب كشف الحیل مینویسد: "و همچنین است اسم روزها و سال را به حروف ابجد حساب میكنند و چون 361 میشود، ایام 5 روز كه زیاد میآید را ایام (هاء) و زوائد نامیده و آنها را (عطا و فیض) ملقب كردهاند و مثلاً بنابراین تاریخ 25/8/1310 از شهر رجب 1350 كه تاریخ تحریر (كشفالحیل) است میشود: فی یوم العلم من شهر القدرة من سنة (السل) من سنین البیان كه سال 90 ظهور باب است". سوء قصد به ناصر الدین شاه ناصرالدین شاه چهارمین شاه قاجاریه است. وی پس از چهل و نه سال سلطنت در ایران در روز هفدهم سال 1313 قمری به ضرب تپانچه میرزا رضا كرمانی از پای درآمد و كنار مرقد حضرت عبدالعظیم در شهر ری مدفون شد. چندی پس از اعدام سید علیمحمد باب تعدادی از بابیان تصمیم گرفتند كه انتقام خون او را از ناصرالدین شاه بگیرند، بنابراین با طرح نقشهای به او حمله كردند ولی تیر آنها به خطا رفته و ناصرالدین شاه جان سالم بدر برد و پس از این واقعه دستور داد كه تعدادی از سران بابیه را دستگیر كنند. آیتی در كوالب الدریه ماجرا را این چنین تعریف میكند: "شش نفر از بابیهای متعصب كه از آن جمله ملا صادق ترك بود در نیاوران شمیران به طرف ناصر الدین شاه تیراندازی كردند، و بعد نیز با قمه و غداره به شاه حمله بردند و او را مجروح نمودند ولی موفق به قتل ناصرالدین شاه نشدند. ناصرالدین شاه بعد از این واقعه در صدد دستگیری و نابودی بابیها برآمد". از جمله كسانی كه مورد تعقیب قرار گرفت حسینعلی نوری (بهاء اللّه) بود كه در لواسان به عنوان میهمانی به خانه صدر اعظم(میرزا آغاخان نوری) رفته بود و هنگامی كه او را به دربار احضار كردند از لواسان به قصد نیاوران و مقر حكومتی شاه حركت كرد ولی در بین راه در محل زرگنده به سفارت روس متوجه شده و به آنجا پناهنده شد. این جریان را شوقی افندی نوه دختری حسینعلی بهاء در قرن بدیع خود شرح داده است و نیز در تلخیص تاریخ نبیل زرندی این گونه نوشته شده است: "حسینعلی بهاء پس از ترور شاه و توقیف عدهای از سران بهایی چند روز پنهان ماند و آنگاه از اختفاء بیرون آمد روز دیگر سواره به اردوی شاه كه در نیاوران بود رفتند، در بین راه به سفارت روس كه در زرگنده نزدیك نیاوران بود رسید. میرزا مجید، منشی سفارت روس (شوهر خواهر حسینعلی) از آن حضرت مهمانی كرد و پذیرایی نمود. جمعی از خادمانِ حاجی علیخان حاجب الدوله، بهاء اللّه را شناختند و او را از توقف بهاء اللّه در منزل منشی سفارت روس آگاه ساختند، حاجب الدوله فورا مراتب را به عرض شاه رسانید، ناصر الدین شاه فورا مأمور فرستاد تا بهاء اللّه را از سفارت روس تحویل گرفته به نزد شاه بیاورند، سفیر روس دالگوركی از تسلیم بهاء اللّه به مأمورِ شاه امتناع ورزید و به آن حضرت گفت: به منزل صدر اعظم بروید و كاغذی به صدر اعظم نوشت كه باید بهاء اللّه را از طرف من پذیرایی كنی و در حفظ این امانت بسیار كوشش نمایی و اگر آسیبی به بهاء اللّه برسد و حادثهای رخ دهد شخص تو مسؤول سفارت روس خواهی بود". در هر صورت، میرزا حسینعلی بهاء را دستگیر كرده و از طرف حكومت به زندان انداختند تا واقعه سوء قصد و مسبب اصلی آن مشخص شود ولی در این حال هم باز پشتیبانی سفارت روس باعث نجات وی از زندان شد چنانچه در تلخیص تاریخ نبیل زرندی آمده است: "قنسول روس كه از دور و نزدیك مراقب احوال او بود و از گرفتاری حضرت بهاء اللّه خبر داشت پیغامی شدید به صدر اعظم فرستاد و از او خواست كه با حضور نماینده قنسول روس و حكومت ایران تحقیقات كامل درباره بهاء اللّه به عمل آید و شرح اقدامات و سوءال و جوابها كه به وسیله نمایندگان به عمل میآید در ورقه نگاشته شود و حكم نهایی درباره آن محبوس بزرگوار اظهار گردد. صدر اعظم به نماینده قنسول وعده داد و گفت: در آینده نزدیكی به این كار اقدام خواهد كرد، آنگاه وقتی معین نمود كه نماینده قنسول روس با حاجب الدوله و نماینده دولت به سیاهچال بروند. مقدمتاً جناب عظیم (ملا شیخ علی ترشیزی) را طلب داشتند و از محرك اصلی و رئیس واقعی سوءال كردند، جناب عظیم گفتند: رئیس بابیه همان سید باب بود كه او را در تبریز مصلوب ساختید، من خودم این خیال را مدتها است در سر داشتم كه انتقام باب را بگیرم، محرك اصلی خود من هستم، اما ملا صادق تبریزی كه شاه را از اسب كشید، شاگرد شیرینی فروش بیش نبود كه شیرینی میساخت و میفروخت و دو سال بود كه نوكر من بود و خواست كه انتقام مولای خود را بگیرد ولی موفق نشد. چون این اقرار را از عظیم شنیدند، قنسول و نماینده حكومت اقرار او را نوشته به میرزا آقاخان خبر داد و در نتیجه حضرت بهاء اللّه از حبس خلاص شدند". تبعید به عراق پس از آزادی از زندان، حكومت وقت تصمیم گرفت كه حسینعلی بهاء و برادرش میرزا یحیی را به عراق تبعید كند تا دیگر مجالی برای اغتشاش نداشته باشند كه این مطلب در تلخیص تاریخ نبیل زرندی اینگونه آمده است: "حكومت ایران بعد از مشورت به حضرت بهاء اللّه امر كرد كه تا یك ماه دیگر ایران را ترك نمایند و به بغداد سفر كنند، قنسول روس چون این خبر را شنید از بهاءاللّه تقاضا كرد به روسیه بروند و دولت روس از آن حضرت پذیرایی خواهند نمود... بهاء اللّه قبول ننمودند و توجه به عراق را ترجیح دادند و در روز اوّل ماه ربیع الثانی 1269 هجری به بغداد عزیمت فرمودند، مأمورین دولت ایران و نمایندگان قنسول روس تا بغداد با حضرتش همراه بودند." و خود حسینعلی بهاء در كتاب اشراقات مینویسد: "این مظلوم از ارض طاء (طهران) به امر حضرت سلطان به عراق عرب توجه نمود و از سفارت ایران و روس هر دو ملتزم ركاب بودند." و در جایی دیگر در همین كتاب مینگارد: "خرجنا من الوطن و معنا فرسان من جانب الدولة العلیة الایرانیة و دولة الروس الی ان وردنا العراق بالعزة و الاقتدار." حسینعلی بهاء پس از مدتی كه در بغداد ماند روانه سلیمانیه شد و در آنجا درسهایی را از عرفان و تصوف فرا گرفت (و مدّتی به نام درویش محمّد با لباس مبدل در سلیمانیه به سر برد كه به شرح آن نمیپردازیم). دو سال بعد حسینعلی بهاء باز به بغداد برگشت و این در حالی بود كه هنوز طوق بندگی و پیروی از برادرش میرزا یحیی صبح ازل را برگردن داشت و خود او در كتاب ایقان علّت برگشتش را چنین ذكر میكند: "قسم به خدا كه مهاجرتم را خیال مهاجرت نبود، و مسافرتم را امید مواصلت نه، و مقصود جز این نبود كه محل اختلاف احباب شوم و مصدر انقلاب اصحاب نگردم ... باری تا آن كه از مصدر امر (میرزا یحیی) حكم رجوع صادر شد و لابداً تسلیم نمودم و راجع شدم." متن وصیتنامه باب به میرزا یحیی صبح ازل همان گونه كه گفته شد میرزا یحیی و میرزا حسینعلی كه هر دو فرزندان میرزا عباس نوری بودند از برجستهترین اصحاب و یاران باب بودند و باب نیز به آنان نظر داشته است، مخصوصاً در وصیتنامهای كه به میرزا یحیی مینویسد او را به عنوان خدای بعد از خودش نام میبرد، متن وصیتنامه او چنین است: "اللّه اكبر تكبیراً كبیراً، هذا كتاب من عنداللّه الی اللّه المهیمن القیوم، قل كلٌ من اللّه مبدئون، قل كلّ الی اللّه یعودون، هذا كتابٌ من علی قبل نبیل، ذكر اللّه العالمین الی من یعدل اسمه اسم الوحید ذكر اللّه للعالمین، قل كلّ من نقطة البیان لیبدئون، اَن یا اسم الوحید فاحفظ ما نزل فی البیان و أمر ربه فانك لصراط حق عظیم." یعنی: "خدا از همه چیز بزرگتر است ـ این نامهای از طرف خدای مهیمن و قیوم به سوی خدای مهیمن و قیوم است، بگو همه از خدا ابتدا شدهاند و همه به سوی خدا بازگشت میكنند، این نامهای است از علی قبل نبیل (به ابجد محمد 92 میشود و نبیل هم میشود 92) كه ذكر خدا برای جهانیان است به سوی كسی كه نامش مطابق با وحید است (وحید به ابجد 28 است و یحیی هم به استثنای الف آخرش 28 است). بگو همه از نقطه بیان ابتدا میشوند ای نام وحید، حفظ كن آنچه را كه در بیان نازل شد و به آن امر كن، پس تو در راه حق بزرگ هستی"(مقدمه نقطة الكاف). كلمات میرزا یحیی صبح ازل میرزا یحیی نیز مانند باب كلماتی را به سبك كلمات عرفانی و معنوی ایراد نموده كه با دقت نظر میتوان دریافت كه در اول امر بهائیت هنوز بویی از عقاید اسلامی از این كلمات استشمام میشود، و اصطلاحاتی در آنهاست كه حاكی از یك سبك مشترك گفتاری و نوشتاری در بین سران این فرقه است كه سعی میكردهاند كلمات را به هم پیچیده و مغلق ادا كرده و در قالب مخصوصی آن را بیان كنند. حال به قسمتی از كلمات یحیی صبح ازل نظر میكنیم: "هو الحق الممتنع السلطان، سپاس بی قیاس و حمد معری از شائبه ریب و رفتار، مرذات باری تعالی را سزاست كه لم یزل محسوس به حس و حركت و فنا و زوال و عدم وجود و ظهور و بطون و عرفان و وجدان نبوده و لایزال مجسم شناخته نخواهد شد، نظر نموده در شؤونات انبیاء علیهم الصلاة و السلام كه هیچ یك دعوی شناختن ذات خداوندی را ننموده، كذلك حضرت محمدی گفتار ما عرفناك حق معرفتك جاری فرموده، دعوای ادراك ذات الهی نفرموده، چنان كه نص آیات كریمه و احادیث شریفه بوده، نظر به سوره توحید نموده كه چگونه جاری شده و نص بوده بر شناختن ذات الهی، چه اگر كسی شریك با خداوند بوده "قل هو اللّه احد" گفته نمیشود و اگر شؤونات بشری میبود "اللّه الصمد" ذكر نمیگردید و اگر تولید میشد و از ذات مقدس او چیزی حادث میگشت "لم یلد و لم یولد" اطلاق نمیشد و اگر با خداوند كس مقترن و معادل میگشت "ولم یكن له كفواً احد" در كلام خداوندی نازل نمیگشت ..." تا وقتی كه به كلمات حظایر قدس حظیرة القدس میرسد و میگوید: "هو الحق المستعان، هنگام روح و ریحان و عزّ و امتنان در مواقع جلیان تجلی الهی است، افئده خویش را مستشرق به شوارق قدس الهی نموده، ارواح و انفس و اجساد روح خود را بدین میاه احدیت زنده نمایید و از حظایر قدس ربّانی ریان شده، به میاه سبحانی شاداب شوند زیرا كه جلیان حقیقت از افق لنترانی طالع و ساطع گردید و تجلّیات عظمت از مطالع لنیعرف ولنیوصف، لائح و لامع گشت. هر ذره، روحی پدید آورد و هر شیئی ریحانی از مواقع تجلّیات آشكار گردانید. قوله: لما النور تجلّی و الامر قددنی و رجع الی اله كل واحد و استرجع الیه ما خلق و من اله الاّ اللّه و له الملك بیده الامر یفعل ما یشاء و هو الحكیم الخبیر. ای دوستان دایره فضل و محبان مطالع عدل! در این ایام كه شاهین در پرواز و عنقای نفس در سوز و گداز است، سمندروار برگرد آتش عدل گردیده، خود را در سبیل محبّت و مودّت از غیر محبوب محترق سازند، چه اگر بدین نار حقیقی مضطرم نشده هر آینه از لقای حقیقت محبوب محجوب خواهند شد. اقوال مضریه سبب احتجاب نباشد و اشارات كاذبه موءتفكه باعث بر ابتعاد نگردد، چه شیطان رجیم از تلبیس خود از حق محجوب گشت و خود بینی و غرور جاهلیّت از آدم روحانی محتجب گردید، و هر آن كه خود بینی در عوالم خود نموده، محتجب از مواقع تجلّیات الهی گردید". "هو المرهوب المستعان، آفتاب حقیقت معنوی در افق اوج ازلیّت در استطاع و اشراق است و كواكب عزّ و عظمت حقیقی الهی در فوق سماء رفعت و احدیّت در شعاع و التیاق. از وساوس شیطانی گذشته و از دسائس ظلمانی رهیده، و چون ظلمتیان در وادی ظلمت و حیرت، نیست نگردید. ذلكم ما یوصیكم به یومئذٍ ان انتم فی ایامه تتفكرون. الحمد كه حضرت باری تقدس و تعالی چون شما مستجیران را در ارض وجود موجود فرموده، زشت و زیبا را درك نموده، نور و ظلمت را مشاهده مینماید، ایقظوا من مثلكم عن رقدة لعلكم بآیات اللّه یوم العدل لترزقون، هر نفس به متاع ذاتی خود مغرور گشت و از لقای حق محتجب گردید و دور از لحظات قرب ماند، چون در ذات او خودبینی و غرور بود، از این سبب جلیان الهی در نفس فنای او هویدا نگشت و فؤاد ذات او رخشان نگردید و ظلمت با او معروف گردید و در حجاب افكیه خود مسحتجب گشت و در ظلام موءتفكات خود در ابتعاد ماند و تجلّیات ربانی در نفس و فؤاد او ظاهر نگشت و نفحات سبحانی در دَوات و روح او باهر نگردید، لذلك خداوند عادل دوستان خود را بیدار فرمود و محبان خویش را از ضلالت رهایی بخشود". نزاع و اختلاف میرزایحیی و حسینعلی پس از مدّتی كه هر دو برادر در بغداد به سر بردند ناگاه بین آنان اختلافات و منازعاتی در گرفت و هر كدام دیگری را متهم به چیزی ساختند و این مشاجرات چندان زیاد شد كه حسینعلی سر از فرمان برادرش تافت و او را متهم به تصرف در حریم سید علیمحمد باب كرد چنان كه در كتاب بدیعش میگوید: "علت و سبب كدورت جمال ابهی (حسینعلی) از میرزا یحیی و اللّه الذی لا اله الا هو این بود كه در حرم نقطه (سید علیمحمد) روح ما سواه فداه تصرف نمود. با این كه در كل كتب سماوی حرام است، و بیشرمی او به مقامی رسید كه ... دست تعدی به حرم مظهر ملیك علام (باب) گشود، فاُفٍّ له و لوفائه، و كاش به نفس خود قناعت مینمود، بلكه او را بعد از ارتكاب خود وقف مشركین نمود و جمیع اهل بیان شنیده، میدانند سیئات او را." به موجب این سخن و اتهام، حسینعلی برادرش را مرتد از دین باب و طرفداران او را مشرك نامید و از همین جا عدهای از بابیان از راه میرزا یحیی برگشتند و به سوی حسینعلی متمایل شدند و عدهای هم بر همان راه باقی مانده و میرزا یحیی را رها نكردند. دولت عثمانی كه این اختلاف و كشمكش را نمیتوانست در بغداد تحمل كند آنان را به "ادرنه" روانه كرد، امّا در آنجا نیز تنور مخامصه و مجادله گرم بود تا جایی كه فحّاشیهای دو برادر به یكدیگر شدت گرفت، چنان كه خود حسینعلی در بدیع به این مطلب اذعان نموده كه: "افتضاحی در این ارض برپا شد كه یكی از قنسولهای این ارض تعجب كرد و به شخصی ذكر نمود كه امر عجیبی واقع شده و جمیع اعاجم (عجمها) به شماتت برخاستند كه در این طایفه عفت و عصمت نیست." و در جایی دیگر میگوید: "... مسلم است كه ازل (میرزا یحیی) به اكل و شرب و تصرف در ابكار و نساء مشغول بوده و اعمالی كه واللّه خجالت میكشم از ذكرش، مرتكب." و به تبع این سخنان پیروان این دو برادر هم اتهاماتی را متوجه یكدیگر ساختند چنان كه اشراق خاوری در كتاب رحیق مختوم مینویسد: "براثر زهر،ارتعاشحاصلشدودستهایحضرتبهاءاللّه تاآخرحیات میلرزید." و این سخن به این جهت گفته شده كه بهائیان معتقدند میرزا یحیی به قصد كشتن برادر به او زهر خورانیده است. تبعید دو برادر از طرف حكومت عثمانی دولت عثمانی كه جار و جنجال دو طرف را نظاره میكرد و هتك حرمت پیروان آن دو را نسبت به یكدیگر میدید و از طرفی نمیخواست در مملكت او بلوایی بپا شود ناچار تصمیم گرفت كه بین آنان جدایی بیندازد، بنابراین حسینعلی را به عكا (یكی از شهرهای فلسطین) و میرزایحیی را به قبرس تبعید كرد. آیتی در كواكب الدریه مینویسد: "حسینعلی را با 73 نفر از پیروانش به عكا و میرزا یحیی را با سی نفر از پیروانش به قبرس تبعید كرد و از اینجا بود كه فرقه بابی به دو فرقه ازلی ـ طرفداران میرزا یحیی صبح ازل ـ و بهایی ـ طرفداران حسینعلی بهاء اللّه ـ منشعب شد". مقام من یظهره اللّه یكی از عقایدی كه باب آن را در میان بابیان رایج كرد عقیده به شخصی بود كه بعد از باب ظهور میكند. خود او در كتاب بیان، باب 6 وقت ظهور من یظهره اللّه را اینطور عنوان میكند: "من یظهره اللّه بعد از عدد مستغاث بیاید (كه به حساب ابجد 2001 است)." و همین امر موجب اختلاف بین حسینعلی و میرزا یحیی در ادرنه گشت زیرا حسینعلی خود را همان من یظهره اللّه میپنداشت. عباس افندی (عبدالبهاء) در مقاله سیاح مینویسد: "جانشینی میرزا یحیی جنبه ظاهری داشت و این نقشه حسینعلی و تصویب باب بدین منظور بود كه چند صباحی یحیی به این اسم و رسم اشتهار یابد تا حسینعلی از گزند دشمنان مصون بماند." و در كتاب جمال ابهی آمده است: "منظور از بابیت، مأموریت از ناحیه حسینعلی بهاء بوده است و منظور او از قائم همان حسینعلی است." و این گونه بهائیان ظهور باب را مقدمهای برای اعلان ظهور بهاء میدانند و دین باب را نیز منسوخ میشمارند زیرا هنگامی كه حسینعلی بهاء خود را حائز این مقام دانست همان ادعاهای باب را تكرار نموده و تا درجه خدایی و شارعیت خود را بالا برد. حال نگاهی به این ادعاها میافكنیم. ادعای بندگی حسینعلی حسینعلی در كتاب مبین میگوید: "سبحانالذی نزل علیعبده منسحابالقضا سهام البلاء، و یرانی فی صبرٍ جمیل." یعنی، پاك و منزه است آن خدایی كه بربندهاش (حسینعلی) نازل كرد از ابر قضا تیرهای بلا را، و مرا در صبر و بردباری نیك دید. و در جای دیگر میگوید: "یا الهی هذا الكتاب ارید ان ارسله الی السلطان و انت تعلم بأنّی ما اردت منه الا ظهور عدلك لخلقك." یعنی، خدایاایننامهایاستكهمیخواهم آنرابرایسلطان(ناصرالدینشاه) بفرستم و تو میدانی كه قصدی از این نامه جز آشكار ساختن عدالت تو برای خلق تو ندارم. ادعای رجعت حسینعلی حسینعلی بهاء از رجعت خود گاهی با نام رجعت حسینی و گاهی با من یظهره اللّه یاد میكند ولی در خطابی كه در كتاب مبین به "پاپ" كرده است رجعت خود را رجعت مسیح مینامد: "یا باباً! اخرق الاحجاب، قد اتی رب الارباب فی ظل السحاب، كذلك یأمر القلم الاعلی من لدن ربك العزیز الجبّار، انه أتی من السماء مرة اخری كما أتی أول مرة ایاك ان تعترض علیه." یعنی، ای پاپ! ابرهای غفلت را پاره كن، رب الارباب در سایه ابر آمد. اینطور تو را امر میكند قلم اعلی از طرف پروردگار عزیز و مقتدر، این كه او (مسیح) یك بار دیگر از آسمان آمد چنان كه در مرتبه اول از آسمان آمد. بپرهیز از این كه به او اعتراض كنی." ادعای رسالت و پیامبری حسینعلی او در كتاب اقدس مینویسد: "قل یا ملاءالبیان لاتقتلونی بسیوفالاعراض،تاللّهكنتنائماًایقظنییدالارادة ربكم الرحمن، و امرنی بالنداء بین الارض و السماء لیس هذا من عندی لو أنتم تعرفون." یعنی، ای گروه بابیان! مرا با شمشیرهای اعراض و دوری به قتل نرسانید، سوگند به خدا خوابیده بودم كه دست اراده خداوند مهربان مرا بیدار كرد و امر كرد مرا كه بین زمین و آسمان ندا كنم. این (ادعا) از خودم نیست اگر شما بدانید." و در كتاب اشراقات خطاب به ناصرالدین شاه میگوید: "ای پسر سلطان! جناب شما پیش از این مرا دیده بودید، یكی از مردان عادی بودم و اگر امروز بیایی مرا با نوری میبینی كه هیچكس نمیداند كی او را ظاهر ساخته، و یا آتشی میبینی كه كسی نمیداند كه آن را افروخته است، لكن مظلوم (حسینعلی) میداند و میشناسد و میگوید: دست اراده خداوند كه پروردگار جهانیان است او را روشن ساخته است." ادعای خدایی حسینعلی بالاخره دركتاب مبین درچندین موضع خود را خدا میشمارد و چنین مینگارد: "اسمع ما یوحی من شطر البلاء علی بقعة المحنة و الابتلاء من صدرة القضا انه لا اله الا انا المسجون الفرید." یعنی، بشنو آنچه كه از شطر بلا بر بقعه محنت و گرفتاری از سینه قضا وحی میشود كه نیست خدایی جز من زندانی تنها. و در جایی دیگر میگوید: "انّ الذی خلق العالم لنفسه منعوه انینظر الیاحد من احبائه، ان هذا الاّ ظلم مبین." یعنی، آن خدایی كه جهان را برای خودش خلق كرده او را منع میكنند كه به یكی از دوستانش بنگرد، این ظلم آشكاری است. "انه یقول حینئذٍ انّنی انا اللّه لا اله الا انا كماقال النقطة من قبل و بعینه یقول من یأتی من بعد". یعنی، او (حسینعلی) در این زمان میگوید: من همان خدایم و خدایی جز من نیست چنان كه نقطه (علیمحمد) نیز از پیش میگفت و كسی كه بعد از این میآید بعینه همین را خواهد گفت. "قل لا یری فی هیكلی الا هیكل اللّه، و لا فی جمالی الاّ جمال اللّه، و لا فی كینونتی الا كینونته، و لا فی ذاتی الا ذاته و لا فی حركتی الا حركته و لا فی سكونی الا سكونه، و لا فی قلمی الا قلمه العزیز المحمود." یعنی، بگو در هیكل من دیده نمیشود مگر هیكل خدا، و در جمالم دیده نمیشود مگر جمال خدا، و در كینونیت و ذاتم دیده نمیشود مگر كینونیت و ذات خدا، و در حركت و سكونم دیده نمیشود مگر حركت و سكون خدا، و در قلمم دیده نمیشود مگر قلم خدا كه غالب و پسندیده است. چنان كه در قصیده عزر و قائیه در مكاتیب تصریح میكند كه: و كل الربوب من طفح حكمی تربت كل الالوه من رشح امری تألهت یعنی، همه خدایان از رشحان و آثار فرمانم به خدایی رسیدند و همه پروردگاران از لبریزی حكم من پروردگار گشتند. نبیل زرندی خطاب به او میگوید: پرده برداشته مپسند به خود ننگ خدایی خلق گویند خدایی و من اندر غضب آیم
سه شنبه 4/1/1388 - 23:36
دانستنی های علمی
بهائیت از ابتدای شكل گیری آلت دست قدرتهای استعماری بوده و به صورت یك اهرم و ابزار مطمئن به بهره برداری های مختلف رسیده است . این بهره برداری های ابزاری از فرقه های مختلف و انشعاب ها و تغییر و تحول های متناسب با اهداف و برنامه های منطبق با شرایط و مقتضیاتی كه استعمارگران را بهتر و بیشتر در تقابل با اسلام و ایجاد تفرقه و تشتت در صفوف متحد شیعیان و ارتباط نزدیك و مستحكم شیعیان با مراجع بزرگ تقلید و مراكز علم و فقاهت موفق می سازد , همواره در بستر زمان و در قطعات مختلف تاریخی تداوم داشته است .
به طور طبیعی , مذهب استعمار ساخته ای چون بهائیت , نمی تواند برخلاف اهداف و نقشه ها و برنامه های استعمارگران حركت نماید و كوچك ترین سرپیچی و تخلفی را بر خویش روا دارد.
بهائیت از ابتدای شكل گیری آلت دست قدرتهای استعماری بوده و به صورت یك اهرم و ابزار مطمئن به بهره برداری های مختلف
با تعمق در اوراق تاریخ و رخدادهای سیاسی دیروز و امروز , به خوبی روشن می شود كه این مذهب استعمار ساخته در جلوه ها و نمودهای بابیگری , ازلیه و بهائی گری , اولا همواره مطیع محض و تسلیم مطلق قدرتهای خارجی بوده اند. ثانیا این سرسپردگی و اطاعت و طفیلی گری در شرایط مختلف و بنا به مصالح ایجاد شده سیاسی كه رویدادها و آمد و شد و جابجائی قدرتهای سلطه جوی جهانی موجب پیدایش آن بوده اند , نسبت به هركدام از كشورهای بیگانه و استعمارگر به ظهور و عینیت رسیده است .
نسل امروز ما به دلیل فاصله داشتن از رویدادهای دوران پیش از انقلاب و ضرورت افزایش بینش های سیاسی نسبت به نقش كشورهای بیگانه در « مذهب سازی » برای مقابله با پایگاه قدرتمند تشیع در ایران و وحدت صلابت خیز روحانیت با مردم , لازم است در آنچه به عنوان سندهای روشن و انكارناپذیر از پیوند و ارتباط بهائیت با كشورهای خارجی و ماموریت های استعماری رهبران و عوامل این فرقه شوم مطرح می كنیم دقت و تعمق كافی مبذول دارند.
1 ـ پس از مرگ رهبر بهائیت « میرزا حسینعلی نوری » معروف به « بهاالله » , فرزندش « عباس افندی » معروف به « عبدالبها » به جانشینی و رهبری رسید و به مرور القابی چون « آقا » , « سركار آقا » , « ابن الله » و « ابن البها » را به خود اختصاص داد.
عباس افندی در امر سیاست , نوكری و سرسپردگی را به حد كمال رساند. او در وابستگی و جاسوسی و خدمتگزاری به كشورها و دولت های بیگانه براساس تغییر اوضاع و شرایط عمل می نمود و هرگز خیانتكاری های خود را به دولت و كشور خاصی محدود نمی نمود.
عباس افندی ابتدا با توجه به قدرت روسیه تزاری و نقشی كه آن دولت در شكل گیری و رشد و تقویت بهائیت داشت , به ارتباط نزدیك و خدمتگزاری خالصانه به این كشور اهتمام می ورزید. مریدان و پیروان بهائیت در عشق آباد روسیه از جایگاه و احترام ویژه ای برخوردار بودند و آزادانه فعالیت می كردند و این حمایت و منزلت تا آنجا اوج گرفت كه به تشویق ! و پشتیبانی ! و كمك ! دولت روسیه , معبدی برای بهائیان در آنجا ساخته شد!
عباس افندی توسط یكی از پیروان و عناصر سطح بالای بهائیت , این پیام و فرمان را كه متن آن ضرورت حمایت از دولت روسیه تزاری و دعاگویی به جان امپراطور می باشد , به بهائیان اعلام و ابلاغ می نماید :
« جمع دوستان به دعای دوام عمر و دولت و ازدیاد حشمت و شوكت اعلیحضرت امپراطور اعظم الكساندر سوم و اولیای دولت قوی شوكتش اشتغال ورزید , زیرا كه در الواح منیعه كه در این اوقات از ارض مقدس عنایت و ارسال یافته می فرمایند آنچه را كه ترجمه و خلاصه آن این است : باید این طایفه مظلومه ابدا این حمایت و عدالت دولت بهئیه روسیه را از نظر محو ننماید و پیوسته تایید و تسدید حضرت امپراطور اعظم و جنرال اكرم را از خداوند جل جلاله مسئلت نمایند . » (1 )
2 ـ با وقوع انقلاب در روسیه , دولت تزاری سقوط نمود و عباس افندی بیشتر به دامان انگلیس درغلتید و به سرسپردگی و جاسوسی این قدرت استعماری شتاب بخشید.
عباس افندی و دارودسته اش كه در قلمرو دولت عثمانی به سر می بردند و به جاسوسی برای انگلیس اشتغال داشتند , از طرف « جمال پاشا » فرمانده كل قوای عثمانی به دلیل افشا شدن جاسوسی اش به نفع دولت انگلیس به اعدام محكوم می شود. دولت انگلیس با كسب خبر از این واقعه به جانبداری از عباس افندی برمی خیزد و بنا به نقل خود بهائیان از اجرای این حكم جلوگیری به عمل می آورد :
« چون این گزارش یعنی حكم اعدام سركار آقا (عباس افندی ) به « لرد بالفور » وزیر امور خارجه وقت رسید , در همان یوم وصول , دستور تلگرافی به جنرال النبی سالار سپاه انگلیز در فلسطین صادر و تاكید اكید نمود كه به جمیع قوا در حفظ و صیانت حضرت عبدالبها , و عائله و دوستان آن حضرت بكوشد » (2 )
با ورود قوای انگلیس به خاك عثمانی , عباس افندی نجات می یابد و به دلیل جاسوسی ها و خدمات بزرگی كه برای دولت استعماری انگلیس انجام داده بود نشان عالی « پهلوانی » و لقب « سر » دریافت می دارد!
عباس افندی نیز با دریافت این نشانه و لقب « لیاقت » ! برای « خیانت » ! و « جاسوسی » ! علیه اسلام و امت مسلمان , دست بر دعا برمی دارد و این گونه برای پادشاه انگلیس تقاضای توفیقات رحمانیه ! می كند :
« بارالها , سراپرده عدالت در این سرزمین برپا شده است و من تو را شكر و سپاس می گویم ... پروردگارا , امپراطور بزرگ ژرژ پنجم پادشاه انگلستان را به توفیقات رحمانیت موید بدار و سایه بلند پایه او را بر این اقلیم جلیل (فلسطین ) پایدار ساز » (3 )
دولتمردان انگلیس پس از مرگ عباس افندی نیز نمی توانند احساسات خود را نسبت به خدمات و ماموریت های استعماری این مهره مطیع و خاضع و گوش به فرمان پنهان دارند و به همین دلیل برای تسلی خاطر بازماندگان و تشویق و ترغیب آنان به تداوم راه او , نمایندگان این دولت از جمله « هربرت ساموئل » حضور یافتند و مرگ او را به این طریق تسلیت گفتند :
« وزیر مستعمرات حكومت اعلیحضرت پادشاه انگلستان مستر وینستون چرچیل ... تقاضا نمود مراتب همدردی و تسلیت حكومت اعلیحضرت پادشاه انگلستان را به جامعه بهائی ابلاغ نماید... و ایكونت النبی نیز... اعلام نمود به بازماندگان فقید سر عبدالبها عباس افندی و جامعه بهائی تسلیت صمیمانه مرالله ابلاغ نمایید... فرمانده كل قوای اعزامی مصر جنرال كنگرویو نیز تلگراف ذیل را مخابره نمود : متمنی است احساسات عمیقه مرا به خاندان فقید سرعباس بهائی ابلاغ نمایید . » (4 )
3 ـ بهائیت علاوه بر روسیه و انگلیس , در دامان « اسرائیل » نیز رشد و نمو یافت و بدین ترتیب حلقه های اتصال به دولت های بیگانه و اسلام ستیز را تكمیل نمود. پس از تشكیل دولت غاصب اسرائیل , چهارمین رهبر بهائیت یعنی « شوقی افندی » از به وجود آمدن این دولت غاصب توسط انگلیس استقبال نمود و طی تلگرافی در 9 ژانویه 1951 (1330 هـ ش ) می نویسد :
« ... تحقیق به سنواتی كه درباره تاسیس حكومت اسرائیل از فم مطهر شارع امرالهی و مركز میثاق صادر و حاكی از پیدایش ملت مستقلی در ارض اقدس پس از معنی دو هزار سال می باشد ... » (5 )
شوقی افندی پس از استقبال از تاسیس دولت اسرائیل , چند وظیفه مهم برای شورای بین المللی بهائیان كه خود بنیانگذار آن بود تعیین می نماید كه اولین وظیفه , ایجاد رابطه با اسرائیل است :
« ... اول آن كه با اولیا حكومت اسرائیل , ایجاد روابط نماید . » (6 ) او در ابلاغ دومین وظیفه , رابطه و مذاكره با دولت غاصب اسرائیل را از عوامل مهم در ایجاد و گسترش تشكیلات بهائیت معرفی می كند :
« ثالثا با اولیای كشوری (اسرائیل ) در باب مسائل مربوطه به احوال شخصیه داخل مذاكره شود و چون این شورا كه نخستین موسسه بین المللی و اكنون در حال جنین است توسعه یابد , عهده دار وظایف دیگری خواهد شد و به مرور ایام به عنوان محكمه رسمی بهائی شناخته شده سپس به هیئتی مبدل می گردد كه اعضایش از طریق انتخاب معین می شوند . » (7 )
شوقی افندی به منظور جلب حمایت های اسرائیل نسبت به محكمه رسمی بهائیان , شناخت و حقانیت دولت اسرائیل را اعلام می نماید و ایجاد رابطه نیكو و قوی با این دولت را توصیه می كند! او طی نقش ده ساله اش و به عنوان بیست و چهارمین هدف مهم , حمایت از اسرائیل را بر همه دولت های جهان ترجیح می دهد و به بهائیان فرمان می دهد كه به تشكیل محافل روحانی و ملی بر مبنای قوانین و مقررات دولت اسرائیل اقدام نمایند :
« در ارض اقدس , بر حسب قوانین و مقررات حكومت جدیدالتاسیس ... این گونه محافل را به وجود آورید . » (8 ) و حال آن كه در تشكیل همین محافل در كشورهای ایران , عراق , انگلستان و آلمان , رعایت قوانین و مقررات این دولت ها را مطرح نمی كند!
این حمایت های آشكار و قوی از دولت اسرائیل , باعث می شود كه یكی از عناصر مهم سیاسی و حقوقی دولت اسرائیل به نام « نرمان نیویج » بهائیت كه یك مسلك و مذهب ساختگی و فاقد حقیقت وحی و بعثت الهی و ارسال پیامبر و كتاب آسمانی است را در ردیف اسلام و مسیحیت و یهودیت قرار دهد و آن را یك « دین جهانی و بین المللی » ! بنامد :
« اكنون فلسطین را نباید فی الحقیقه منحصرا سرزمین سه دیانت محسوب داشت , بلكه باید آن را مركز و مقر چهار دیانت به شمار آورد , زیرا امر بهائی كه مركز آن حیفا و عكاست و این دو مدینه زیارتگاه پیروان آن است , به درجه ای از پیشرفت و تقدم نائل گشته كه مقام دیانت جهانی و بین المللی را احراز نموده است , و همان طور كه نفوذ این آئین درسرزمین مذكور روز به روز رو به توسعه و انتشار است , در ایجاد حسن تفاهم و اتحاد بین المللی ادیان مختلفه عالم نیز عامل بسیار موثری به شمار می آید . » (9 )
این پیوند و رابطه تنگاتنگ باعث گردید كه اسرائیل در كشورهای اسلامی از وجود بهائیان حداكثر بهره برداری را علیه اسلام و وضعیت ممالك و سرزمین های اسلامی و مسلمانان به عمل آورد , به گونه ای كه در این كشورها , بهائیان در تشكیلات « موساد » راه یافتند و به صورت عوامل شیفته حاكمیت اسرائیل و مخالف و دشمن اسلام و اتحاد مسلمانان به جاسوسی پرداختند!
4 ـ با توجه به نقش تعیین كننده آمریكای جهانخوار در بهره برداری های گوناگون از تمام اهرمها و عوامل برای مقابله با رشد روزافزون « اسلام گرایی » در جهان و محوریت « انقلاب اسلامی » و « نظام جمهوری اسلامی ایران » در گسترش معنویت زلال اسلام و قوانین و تعالیم و ارزشها و هنجاری های اسلامی در چهارگوشه جهان , طبیعی و قابل انتظار بود كه آمریكا از بهائیت به عنوان یك حربه و اهرم برای عناد و دشمنی با انقلاب و نظام اسلامی بهره برداری كند و با روشهای گوناگون پیوند خود با این مذهب استعمار ساخته را استحكام بخشد و به حمایت همه جانبه از بهائیان اهتمام ورزد.
ارتباط بهائیت با آمریكا به گذشته های دور برمی گردد و همین پیشینیه و سابقه , تداوم آن پس از پیروزی انقلاب اسلامی را به همراه داشت .
عباس افندی رهبر بهائیت در سالهای قبل از 1300 هجری شمسی یعنی در اواخر عمر خود سفرهایی به اروپا و آمریكا می كند و تحت تاثیر افكار جدیدی كه در این كشورها علیه دین به وجود آمده بود , عناوین و تعالیم تازه ای به نام تعالیم دوازده گانه بهائیت به وجود می آورد. او در دیدار با جمعی از سوداگران آمریكایی ابتدا اعلام می كند كه : « نور انسانیت را در نهایت جلوه و ظهور در چهره آنان مشاهده می نماید. » , و سپس خطاب به آنان می گوید :
« از برای تجارت و منفعت ملت آمریكا , مملكتی بهتر از ایران نه , چه كه مملكت ایران مواد ثروتش همه در زیر خاك پنهان است . امیدوارم كه ملت آمریكا سبب شوند كه آن ثروت ظاهر گردد . » (10 )
این اشتیاق و تمایل و رابطه و پیوند ادامه داشت و سرانجام پس از پیروزی انقلاب اسلامی با حمایت های بی دریغ آمریكا از این فرقه ضاله استمرار یافت .
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در فاصله سالهای 1361 تا 1373 یعنی در طول دوازده سال , نمایندگان آمریكا شش قطعنامه به تصویب رساندند كه در آنها به جانبداری و حمایت از بهائیت پرداختند.
صدور این قطعنامه ها علیه جمهوری اسلامی ایران و به حمایت دلسوزانه ! و بشردوستانه ! از فرقه استعماری بهائیت و دین و مذهب نامیدن آن و خواستار آزادی فعالیت های گمراه كننده و انحراف آفرین بهائیان ایران شدن , پس از سال 1373 نیز تداوم یافت .
رسانه های گروهی آمریكا نیز به حمایت های گسترده تبلیغی برای بهائیت می پردازند تا در كنار اقدامات دولت و مجلس نمایندگان آمریكا , زمینه ها و بسترهای لازم را برای تحقق اهداف سلطه جویانه خود توسط بهائیان فراهم آورند.
آنچه از نظر گذشت به صراحت و روشنی پیوند و ارتباط متقابل و تنگاتنگ بهائیت با كشورهای استعماری روسیه , انگلستان , اسرائیل و آمریكا را به اثبات می رساند و از عمق فجایعی كه به دست این قدرتهای ضد بشر به نام حمایت از حقوق بشر به وجود آمده است خبر می دهد و خباثت های درونی و ماهیت های شیطانی این قدرتهای ستمگر و فسادگستر را تا آنجا آشكار و عریان می سازد كه انسان های آزاداندیش و صاحبان عقل و خردهای سالم نیز در می یابند كه « دین سازی » و « پیامبرآفرینی » و جعل آموزه ها و تعالیم و احكام تحت عنوان « وحی » و ارائه آنها به جوامع انسانی , یك خیانت و فاجعه دردناك و تلخ و آزاردهنده برای بشریت می باشد. پاورقی :
1 ـ مصابیح هدایت , عزیزالله سلیمانی , ج 2 , ص 282 ـ بهائیت در ایران , دكتر زاهد زاهدانی , مركز اسناد انقلاب اسلامی , ص 222
2 ـ شوقی افندی , قرن بدیع , ج 3 , ص 297 , نقل از بهائیت در ایران , دكتر زاهد زاهدانی , ص 225
3 ـ همان منبع , ص 225
4 ـ همان منبع , ص 226
5 ـ انشعاب در بهائیت , اسماعیل رائین , موسسه تحقیقی رائین , ص 169
6 ـ همان منبع , ص 170
7 ـ همان منبع , ص 170
8 ـ همان منبع , ص 170
9 ـ همان منبع , ص 171 ـ170
10 ـ بهائیت در ایران , دكتر زاهد زاهدانی , مركز اسناد انقلاب اسلامی , ص 226
عباس افندی یكی از رهبران بهائیت به دلیل جاسوسی و خیانت های بزرگی كه برای دولت استعماری انگلیس انجام داده بود , نشان عالی « پهلوانی » و لقب « سیر » دریافت نمود و پس از دریافت این نشان و لقب « لیاقت » ! برای « خیانت » ! و « جاسوسی » ! علیه اسلام و امت مسلمان , دست بر دعا برداشت و برای پادشاه انگلیس تقاضای توفیقات رحمانیه ! نمود
پیوند و رابطه تنگاتنگ « اسرائیل » با « بهائیت » باعث شد كه صهیونیست ها در كشورهای اسلامی از وجود بهائیان حداكثر بهره برداری را علیه اسلام و مسلمانان به عمل آورند , به گونه ای كه بهائیان با راه یافتن به تشكیلات « موساد » به صورت عوامل شیفته حاكمیت اسرائیل و دشمن اسلام و اتحاد مسلمانان , به جساوسی به نفع بیگانگان پرداختند!
بهائیت علاون بر روسیه و انگلیس و اسرائیل , تحت حمایت های آشكار « آمریكا » نیز قرار گرفت و به صورت یك ابزار و اهرم كارآمد در دست سازمان جاسوسی آمریكا , در خدمت و سرسپردگی به این كشور استعماری از هیچ خیانت و جنایتی دریغ نورزید
سه شنبه 4/1/1388 - 23:34