• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 164
تعداد نظرات : 73
زمان آخرین مطلب : 5829روز قبل
شعر و قطعات ادبی

دود می خیزد ز خلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانه ام ؟
 دست از دامان شب برداشتم
تا بیاویزم به گیسوی سحر
خویش را از ساحل افکندم در آب
لیک از ژرفای دریای بی خبر
بر تن دیوارها طرح شکست
کس دگر رنگی در این سامان ندید
چشم می دوزد خیال روز و شب
از درون دل به تصویر امید
 تا بدین منزل پا نهادم پای را
 از درای کاروان بگسسته ام
 گر چه می سوزم از این آتش به جان
لیک بر این سوختن دل بسته ام
تیرگی پا می کشد از بام ها
 صبح می خندد به راه شهرمن
 دود می خیزد هنوز از خلوتم
با درون سوخته دارم سخن

پنج شنبه 20/4/1387 - 1:25
شعر و قطعات ادبی

شب طلوع ستارگان بودیم
و غروب کبوده های بلند
ما در آن چشمه سار مینایی
 روی با روی آسمان بودیم
شبگذران در آن طلوع سپید
راه زی خلوت رزان بردند
 هر چه بود آن صدای عریان بود
 ما درون صدا نهان بودیم
 ابر نیلوفرانه بر می خاست
 باغ نیلوفرانه می آسود
 شادی بی نشانگی با ما
هر چه بودیم بی گمان بودیم
با نوای دوست شادمانی ما
پایکوب و ترانه خوانی ما
با نشان تو بی نشانی ما
با تو بیداری و پریواری
ور تو نیلوفرانه رفتاری
بید را شادی نگونساری
 وه چه بیدار و شادمان بودیم

پنج شنبه 20/4/1387 - 1:20
شعر و قطعات ادبی

که در میانه می گذرد ؟
رودی از طلا ؟
و یا بهار
درون پیرهنی از عشق ؟
به آبشار نقره به دیدار دوست
دلم خوش است

پنج شنبه 20/4/1387 - 1:16
شعر و قطعات ادبی

وقتی جهان
از ریشه ی جهنم
و آدم
از عدم
و سعی
از ریشه های یأس می آید
وقتی که یک تفاوت ساده
در حرف
کفتار را
به کفتر
تبدیل می کند
باید به بی تفاوتی واژه ها
و واژه های بی طرفی
مثل نان
دل بست
نان را
از هر طرف بخوانی
نان است

پنج شنبه 20/4/1387 - 1:13
شعر و قطعات ادبی
دل از سنگ باید که از درد عشق
ننالد خدایا دلم سنگ نیست
مرا عشق او چنگ اندوه ساخت
که جز غم در این چنگ آهنگ نیست
به لب جز سرود امیدم نبود
مرا بانگ این چنگ خاموش کرد
چنان دل به آهنگ او خو گرفت
که آهنگ خود را فراموش کرد
نمی دانم این چنگی سرونوشت
چه می خواهد از جان فرسوده ام
کجا می کشانندم این نغمه ها
که یکدم نخواهند آسوده ام
دل از این جهان بر گرفتم دریغ
هنوزم به جان آتش عشق اوست
در این واپسین لحظه زندگی
هنوزم در این سینه یک آرزوست
دلم کرده امشب هوای شراب
شرابی که از جان برآرد خروش
شرابی که بینم در آن رقص مرگ
شرابی که هرگز نیابم بهوش
مگر وارهم از غم عشق او
مگر نشنوم بانگ این چنگ را
همه زندگی نغمه ماتم است
نمی خواهم این ناخوش آهنگ را
پنج شنبه 20/4/1387 - 1:11
شعر و قطعات ادبی
بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
 برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
 نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به خال روزگارا
 خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
 خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
 خوش به حال جام لبریز از شراب
 خوش به حال آفتاب
 ای دل من گرچه در این روزگار
 جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
 نقل و سبزه در میان سفره نیست
 جامت از ان می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
 ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
 گر نکویی شیشه غم را به سنگ
 هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

 
پنج شنبه 20/4/1387 - 1:8
شعر و قطعات ادبی
در زلال لاجوردین سحرگاهی
 پیش از آنی که شوند از خواب خوش بیدار
 مرغ یا ماهی
 من در ایوان سرای خویشتن
 تشنه کامی خسته را مانم درست
جان به در برده ز صحراهای وهم آلود خواب
 تن برون آورده از چنگ هیولاهای شب
 دور مانده قرن ها و قرن ها از آفتاب
پیش چشمم آسمان : دریای گوهربار
از شراب زندگی بخشنده ای سرشار
دستها را می گشایم می گشایم بیشتر
 آسمان را چون قدح در دست می گیرم
 و آن زلال ناب را سر می کشم
 سر می کشم تا قطره آخر
می شوم از روشنی سیراب
 نور اینک در رگهای من جاری است
آه اگر فریادم از این خانه تا کوی و گذر می رفت
بانگ برمی داشتم
ای خفتگان هنگام بیداری است

پنج شنبه 20/4/1387 - 1:5
شعر و قطعات ادبی

آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم
سردمهری بین که هر کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم
سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع
لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم
همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب
سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم
سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم
شمع و گل هم هر کدام شعله ای در آتشند
در میان پاکبازان من نه تنها سوختم
جان پاک من راهی خورشید عالمتاب بود
رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم

چهارشنبه 19/4/1387 - 2:21
شعر و قطعات ادبی
آن کلاغی که پرید
از فراز سرما
و فرو رفت در اندیشه آشفته ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزه کوتاهی پهنای افق را پیمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر
همه می دانند
همه می دانند
که من و تو از آن روزنه سرد و عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می ترسند
همه می ترسند اما من و تو
به چراغ و آب و اینه پیوستیم
و نترسیدیم
سخن از پیوند سست دو نام
و  اوراق کهنه یک دفتر نیست
 سخن از گیسوی خوشبخت من است
با شقایقهای سوخته بوسه تو
و صمیمیت تن ها مان در طراری و درخشیدن
مثل فلس ماهی ها در آب
نهذن
سخن از زندگدگی نقره ای آولزی است
که سحرگاهان فواره کوچک میخواند
مت در آن جنگل سبز سیال است
شبی از خرگوشان وحشی و در آن دریای مضطرب خونسرد
از صدفهای پر از مروارید
و در آن کوه غریب فاتح
از عقالان جوان پرسیدیم
که چه باید کرد
همه می دانند
همه می دانند
ما به خواب سرد و ساکت سیمرغان ره یافته ایم
ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم
در نگاه شرم آگین گلی گمنام
و بقا را در یک لحظه نا محدود
که دو خورشید به هم خیره شدند
سخن از پچ پچ ترسانی در ظلمت نیست
سخن از روز است و پنجره های باز
و هوای تازه
و اجاقی که در آن اشیا بیهوده می سوزند
و زمینی که ز کشی دیگر بارور است
و تولد و تکامل و غرور

سخن از دستان عاشق ما است
که پلی از پیغلم عطر و نور و نسیم
بر فراز شبها ساخته اند
به چمنزار بیا
به چمنزار بزرگ
و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم
همچنان آهو که جفتش را
پرده ها از بعضی پنهانی سرشارند
و کبوترهای معصوم از بلندیهای برج سپید خود
به زمین می نگرند
چهارشنبه 19/4/1387 - 2:16
شعر و قطعات ادبی

دورتر
 دورتر از همیشه
 با فاصله های نامنظم
 مشبک ابر
 همچون گربه های وحشی
در هجوم لحظه های بارش
 و بارانی
 که می بارد از نگاهم
 بر بستر شب
و سرد می گردد وجودم
 از لحظه های گرم

چهارشنبه 19/4/1387 - 1:25
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته