• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 159
تعداد نظرات : 116
زمان آخرین مطلب : 5181روز قبل
خانواده

روز اول یعنی یکم دی ماه (فردای شب یلدا)که سر ساعت معین شده به شهرک آزمایش رفتیم 44 نفر از خیل عظیم لیسانسه ها و فوق لیسانس ها و دکترهای سرباز اصفهانی را جدا کردند و بنا شد این گروه ساعت سه و ربع به سمت شهر مردان بی باک یعنی اراک حرکت کنند که کردند و من هم یکی از ان ها بودم!

راس چهار ساعت از زمان حرکت رسیدیم و ما را برای ثبت نام اولیه به سالن ملاقات بردند و یک سری از کارها را انجام دادند که حدود دو ساعت طول کشید و سپس ما را به خط کردند و بردند برای گردان و گروهان بندی و اهدای لباس و پتو و از این جور چیزها یا به قول خود دوستان استحقاقی!

خوب از ساعت نه و ربع تا ساعت یک ما را در سرمای بی نظیر اراک نگه داشتند تا بدنمان یک سرمای حسابی بخورد و به نوعی برای دو ماه بعد ایمن شود و ان استحقاقی ها را دادند و گفتند بروید صبح چار شنبه بیایید >

حالا کلی سرباز و همه هم غریب و ساعت هم از نیمه شب گذشته این که با چه بدبختی به شهر خود باز گشتیم بماند!

انشالله فردا جزییات بیشتری را (خاطرات بعدی را دنبال کنید)ذکر خواهم کرد

به امید خوانده شدن این خاطرات

فعلا خدا حافظ

دوشنبه 12/12/1387 - 22:4
خانواده

شاید خیلی از ماها قبل از رفتن همیشه فکر می کنیم که سربازی غیر از وقت تلف کردن و الافی هیچ چیز ندارد

ولی بنده حد اقل در مورد دو ماهی که گذشت میتوانم محاسن زیر را برشمرم:

1-خوابیدن در ساعت نه ونیم و بیداری در چهار و نیم صبح یعنی فقط هفت ساعت خواب

2-انجام دادن کارهایی که هیچوقت نکرده بودیم(فعالیت در بخش نظافت قسمت های مختلف پادگان(البته برای همه سربازها بود غیرازپارتی دارها))

3-اشنایی با قومیت های مختلف ایرانی و فرهنگ و منش ان ها

4-زندگی در شرایط سخت و البته عادی شدن این مدل از زندگی پس از چند روز

5-استفاده مفید از زمان یعنی برای بنده این دو ماه حسن هایی داشت و در این دو ماه کار هایی کردم(در خاطره فردا شب میگم چه کارهایی)که شاید سال های سال دوست داشتم در انها فعالیت داشته باشم

 

ولی

متاسفانه اینجا هم از شر پارتی راحت نبودیم و هرکس که پارتی داشت هر هفته مرخصی می رفت و کسی کاری به کارش نداشت و ارشد گروهان میشد و از زیر بار صف جمع در میرفت و توی صف غذا نمیایستاد و ....

که البته این هم یک اموزش بود برای ما که بعدا برای کسی پارتی بازی نکنیم انشا الله

البته یک کم بی برنامگی هم بود یعنی یه کم که نه خیلی

وادم از نظام و نظامی گری اولین چیزی که میخاد نظمه که البته زیاد نبود

خوب تا نگهبان تنبیهی نشدم برم بخوابم که از ساعت خواب ببیست دقیقه گذشته !!!

يکشنبه 4/12/1387 - 21:47
خانواده

پس از دوماه و چند روز سلامی به گرمی آفتاب بر یاران ناب تبیانی

بالاخره دوره آموزشی خدمت بنده در نیروی انتظامی به پایان رسید و خیلی خیلی خوشحالم

که مجددا به مدت یک هفته(مرخصی پایان دوره)در خدمت شما هستم

الان دیگه نه و نیمه و من باید برم بخوابم ولی فردا حتما مجددا سر میزنم و چند تا خاطره براتون مینویسم که البته امیدوارم خونده بشه!!!

شنبه 3/12/1387 - 21:31
خانواده

دوستان تبیانی عزیزم:

همانطور که د مطلب سربازی دفعه قبل گفتم زمان رفتن بنده نزدیک و نزدیک تر شد تا اینکه

فردا صبح بنده اعزام میشوم

باید اعتراف کنم دو ماهی که در قسمت ثبت مطالب بودم خیلی برای من خوب و رویایی بود

 و بهترین لحظات برای من به شمار میرفت.دوستان خوبی پیدا کردم و از نظراتشان بهره ها بردم

امیدوارم که مطالب من هم خوب بوده باشد و دوستان از ان استفاده نموده باشند

ضمنا اگر نظری دادم که کسی از من رنجیده شد ببخشید

این آخرین مطلب بنده قبل از اعزام است والبته لحظه شماری میکنم تا باز به جمع شما خوبان بپیوندم

از کارکنان و کاربران تبیان التماس دعا دارم

خدا نگهدار

احمد نصری

شنبه 30/9/1387 - 13:43
دانستنی های علمی

مقام معظم رهبری:

نرمش و ملایمت در برابر دشمنان

باعث انصراف ان ها

از خصومت ها و جنایت ها نمی شود

شنبه 30/9/1387 - 13:31
دانستنی های علمی

مقام معظم رهبری:

چشمه سار امید و معرفت و انگیزه امت اسلامی

ایران است

طبیعی است که بیشترین فشار های جبهه استکبار

بر ملت ما باشد

شنبه 30/9/1387 - 13:28
دعا و زیارت

امام صادق:

خلق نیکو گناه را اب میکند چنانچه خورشید یخ را

شنبه 30/9/1387 - 13:24
دعا و زیارت

پیامبر بزرگوار اسلام:

با فضیلت ترین شما خوش خلق ترین شماست

که همنشین نواز باشند

و با مردم انس گیرند

و مردم با انها انس گیرند

وروی فرششان نشینند

شنبه 30/9/1387 - 13:11
دعا و زیارت

پیامبر بزرگوار اسلام:

در روز قیامت

 در ترازوی کارهای مومن

 چیزی بهتر از حسن خلق گذاشته نمیشود

شنبه 30/9/1387 - 13:5
خانواده
سلام علی جان
مولای من سرور من
بدون مقدمه میخواستم با شما درد دلی گویم تا کمی آرام گیرم
آقا جانم
تو که خود سنگ صبور فقیران و مسکینان بودی چرا سنگ صبورت چاه بود؟
مولای من
چگونه اصحاب ثقیفه به خود اجازه دادند ترا خانه نشین و همسرت را آزرده و بیمار کنند؟
آقا
چگونه سفیانیان ملعون حاضر شدند در منبر ها و قنوت هایشان تو را لعن و نفرین کنند در حالی که هستی شان از دعای خیر تو بود
علی جان
تو خود بهتر میدانی که طعم درد و غم چیست
زیرا که خود ان را چشیده ای
مولای من
تو دردمندان را پناه و ملجا بودی
تو پدر یتیمان بودی
تو همنشین خرابه نشینان بودی
ای بزرگ مرد میدان شجاعت و دلاوری
ای که ذو الفقارت شاهد پیروزی برای اسلام بود
نمیدانم
نمیدانم آقا جان وقتی همسرت فاطمه را در برابر دیدگان تو و فرزندانت کتک زدند تو چه حالی داشتی
علی جان یاد آن صحنه ها
 آن غم ها و زجر ها
دل هر آزاده ای را آتش میزند
علی
ای مواج دلها
ای نور جان ها
ای خیبر شکن
راستی چگونه آرام بودی؟
و شاهد ظلم ها و شکنجه ها به بی بی دو عالم بودی؟
چگونه شد که توانستی
با دست خود او را کفن کنی؟
با چه دلی او را غسل دادی؟
و با چه حالی او را دفن کردی؟
وچگونه خاک بر پیکر آن یاس بی همتا ریختی؟
ای علی
ای یکه تاز عرصه های نبرد
در آن لحظات چه حالی داشتی؟
آه علی جان
و تو محرم اسراری جز چاه و نخلستان ها نیز نداشتی
علی جان
مرا بپذیر
باور کن
 رشته ای بر گردنم افکنده ای
باور کن
آن هنگام که سخت دلم میگیرد ودنیا
غربتکده ای را میماند
یاد و نام تو تسکین بخش الام من است
علی جان
از اینکه جسارت کردم مرا ببخش
علی جان
تو هستی من
زندگی من
درد من
درمان من
 غم من
سرور وشادمانی من هستی
علی جان
 تو در قلب من جای داری
مولای من
دوست دارم که دستهایت را در دست داشته باشم
ای آبروی عالمین
در دنیا و آخرت آبرویم بخش
شنبه 30/9/1387 - 12:3
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته