• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 111
تعداد نظرات : 111
زمان آخرین مطلب : 5383روز قبل
خانواده

آنگاه که باران می بارد،به آسمان نزدیک تریم...

وقتی که خیس می شویم دریارااحساس می کنیم...

باچتربرسرگرفتن وکفش به پاکردن ازهردو فرارمی کنیم...

ومی فهمیم که هیچ گاه عاشق هیچ کدامشان نبوده ایم...

چهارشنبه 4/6/1388 - 15:17
دعا و زیارت

ازآنچه نزدمردم است چشم پوشی کن

تامردم دوستت بدارند.

"پیامبراکرم(ص)"

چهارشنبه 4/6/1388 - 15:13
خانواده

خدایا یاریم کن...

اگرروزی...درجایی...چیزی شکستم...

درآنجا دل نباشد...

چهارشنبه 4/6/1388 - 13:18
دعا و زیارت
حدیث  حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند:

من اصعد الی الله خالص عبادته اهبط الله عزوجل الیه افضل مصلحته
 کسی که عبادت های خالصانه خود را به سوی خدا فرستد، پروردگار بزرگ برترین مصلحت را به سویش فرو خواهدفرستاد

سه شنبه 3/6/1388 - 11:9
دنیای گیاهان و حیوانات

Transparent Amphipod

Transparent Butterfly

Transparent Frog

Transparent Head Fish

 

Transparent Icefish

 

Transparent Jellyfis

Transparent Larval Shrimp

Transparent Salp

Transparent Squid

 

شنبه 31/5/1388 - 14:56
دعا و زیارت

به نام خدا
با عرض سلام
یه جوون ازم سوال کرد که ما چرا باید نماز بخونیم ، بعدم گفت که دلیل قانع کننده برام بیار که عقلم قبول کنه. اونوقت اضافه کرد : جوونای امروز دیگه بدون دلیل قانع نمی شن ، و تا دلیل نباشه حرفی رو نمی پذیرن. خلاصه توپش حسابی پر بود و جواب می خواست ، اونم جوابی که عقلشو قانع کنه.
خوب بود چی بهش بگم ، بگم : برای این باید بخونی که واجبه ، مشکل این بود که می دونست واجبه ، اما می خواست علت واجب شدنش رو بدونه .


یعنی برای اون جوان اینکه خدا دستور داده کافی نبود که به فرمانش عمل کنه ، اون برای عملش دلیل دیگری می خواست اونم یه دلیلی که عقلش اونو بپسنده و قبولش کنه.
ادامه رو از زبون خودش می گم :
جوان :
مگه نمی گیم که دستورای خدا بی علت نیست ؟
مبلغ دینی : درسته خدا که کار بی علت انجام نمی ده .
جوان :
پس ما باید علتش رو بفهمیم تا عمل کنیم .
مبلغ دینی : اینجا یه حرف هست : آیا اصلا ما می تونیم علتها رو بفهمیم ؟
جوان : مگه نمی تونیم ؟
مبلغ دینی : همه اش رو که نه ، ولی بعضیاش رو بله ، علتش هم معلومه ؛ چون خدا عقل کله ، خالق ما است ، از درون ما کاملا آگاهه ، از میلیونها سال قبل تا میلیونها سال بعد رو می دونه ، مصلحت فردی و اجتماعی انسان رو در طول سالیان دراز تشخیص میده ، طبیعیه که یه چیزایی رو بدونه که ما ندونیم ، همون طوری که یه انسان دنیا دیده نسبت به یه جوان خام خیلی بیشتر می دونه.
در نتیجه کاملا معقوله که عقل انسان همه علت ها رو نفهمه ، مثل اینکه چرا بعض نمازها سه رکعت و بعضی چهار رکعته ، چرا وضو رو به این ترتیب خاص باید گرفت ، چرا اگه محل مسح خشک نباشه وضو باطله ، چرا اگه یه دقیقه قبل وقت آدم نماز بخونه نمازش درست نیست ؟ و خیلی چراهای دیگه .
پس حالا که انسان نمی تونه همه چراها رو بفهمه ..
جوان :
ببخشید که حرفتون رو قطع کردم ، اینکه دلیل نمی شه هرقدر که آدم تونست دلیلش رو پیدا می کنه ، اونایی رو هم که علتش رو نفهمید به خاطر دستور الهی عمل می کنه ، اینکه دیگه اشکال نداره ، داره ؟
مبلغ دینی : داره خوبشم داره ، برفرض که علت بعضی رو – مثلا نماز – بتونیم درک کنیم ، سوال اینه که اگه بخاطر اون علت نماز بخونیم درسته یا نه؟
جوان :
مگه فرقی هم می کنه که علت عمل کردن ما چی باشه؟
مبلغ دینی : بله چرا که نه ، شما وقتی نماز می خونی می گی نماز می خونم “قربة الی الله” یعنی بخاطر قرب الهی ، بخاطر رضای خدا بخاطر دستور او .
علماء می گن: اگه کسی بخاطر غیر انگیزه الهی عبادت رو انجام بده ، اصلا عبادتش درست نیست ، مثلا کسی که بخاطر سلامتی جسم روزه بگیره ، یا بخاطر فلان فایده که درباره نماز فهمیده – نه بخاطر فرمان خدا – اونو بجا بیاره نمازش باطله.
جوان : من نمی فهمم اصلا کی گفته حرف علما درسته ، من اون چیزی رو که عقلم درک نکنه قبول نمیکنم .

مبلغ دینی : ناراحت نشو ، اشکال نداره ، من از همون راه که گفتی ؛ یعنی عقل ، برات اثبات می کنم که چرا باید عمل ما بخاطر فرمان خدا باشه ، نه دلایل عقلی که خودمون احیانا درک می کنیم ، اما فعلا باید برم بمونه برای بعد.
پایان جلسه اول
شروع جلسه دوم
مبلغ دینی : بحث به اینجا رسید که قرار شد برای شما از راه عقل ثابت کنم که باید بی چون و چرا به دستورای خدا عمل کنیم ، گرچه دلیلش رو هم نفهمیم .
جوان :
درسته اما فقط عقل ، نه حرف علما ، نه کس دیگه.
مبلغ دینی : نه حتی قران و روایات فقط عقل.
جوان : درسته
مبلغ دینی : ما اصول دین رو با عقل اثبات می کنیم ، در نتیجه قبول می کنیم که خدایی هست و برای ما قوانین و باید و نباید هایی تعیین کرده.
جوان :
خب خدا باشه ، قانون هم تعیین کرده باشه ، چه دلیلی -البته از نوع عقلیش-  وجود داره که ما رو ملزم می کنه که به حرف خدا گوش بدیم.
مبلغ دینی : سوال خوبیه ، معلومه که حواست جمعه ، بدیهیه خود اینکه لازمه آدم به دستورای الهی عمل کنه ، دلیل می خواد.

دلیلش هم اینه که عقل می گه قانون خدا ساخت از قانون انسان ساخت بهتره ؛ چون خودش می دونه چی ساخته و چی براش خوبه ، چی براش بده
درست مثل اینه که شما می ری یه وسیله برقی مثل ماشین لباسشویی می خری برای اینکه بفهمی چه جوری باید باهاش کار کنی که هم درست کار کنه هم زود خراب نشه ، می ری دفترچه راهنمای استفاده رو که همراه ماشین هست می خونی ، خدا هم برای ما دفترچه راهنمایی به نام دستورات دینی فرستاده که بنا به فرمان عقل باید اونا رو به حرفای غیر خدا ترجیح بدیم .
جوان :
یعنی هرچی به نام قانون خدا به ما گفتند باید بی چون و چرا قبول کنیم ؟ اینکه نمی شه.
مبلغ دینی : نه اینکه کسی مجبورت کنه ، این یه “باید” عقلیه که می گه : قانون سازنده رو به قانون غیر او ترجیح بده.
جوان : این درست ، اما در جاهایی که دستورای دینی با عقل آدم جور در نمیاد چی؟ بالاخره اونم فهم عقله دیگه .
بذار توضیح بدم : شما می گی عقل می گه از دستورای خدا اطاعت کن ، خب همین عقل اگه به بعضی از دستورای خدا برسه که نمی تونه اونو قبول کنه ، اینجا باید کدوم فهم عقل رو جلو انداخت و به کدوم دستورش عمل کرد؟
مبلغ دینی : اشکال اینه که دستور اولی عقلو  درست بکار نبستی وگرنه اصلا در درستی دستورای خدا شک نمی کردی
جوان : یعنی چی ؟ نمی فهمم.
مبلغ دینی : توضیح می دم ، ببین وقتی که به حکم عقل فهمیدی باید به دستورای  سازنده عمل کنی ، اونم سازنده ای که به همه چیز و همه کس آگاهی داره ، قدرت بی نهایت داره ، از همه مهمتر عادل هم هست و به کسی ظلم نمی کنه ، اینا رو که فهمیدی ، به حرفاش اعتماد پیدا می کنی ، و نتیجه اش اینه که در درستی حرفاش اصلا شک نمی کنی ، و اگه یه جاش با عقلت جور در نیومد نمی گی درست نیست ،  بلکه می گی لابد این مطلب یه دلیلی داره که من نمی دونم.
اساس خیلی از کارها در زندگی همین نوع اعتماده ، و مردم بخاطر اون تن به کارهایی میدن که نمی دونن واقعا نتیجه خوبی داره یا نه ، مثل اعتماد مریض به دکتر برای خوردن دوا یا رفتن به اتاق جراحی ، اعتماد مسافر به راهنما در راههای خطرناک کوهستانی ، اعتمادی که مردم به محصولات غذایی بخاطر مهر استاندارد می کنن ، اعتمادی که به حرف مهندس نسبت به استحکام ساختمان می کنن و …
دوست عزیز ، ایمان هم چیزی جز اعتماد به خالقی دانا و عادل و توانا نیست ، کاش اونقدری که ما در موارد دیگه به دکتر و مهندس و موسسه استاندارد اعتماد داریم ، به خدا هم اعتماد داشتیم .
جوان : بعد از کمی فکر نمی کردم بتونی منو قانع کنی ، من تا بحال اینا رو که گفتی نمی دونستم ، کاش جوونایی که به خاطر ندونستن این مسئله تو دینشون شل می شن این حرفا رو می شنیدند.
مبلغ دینی : دوست گرامی جوونای مثل شما باید بدونن : اونا اولین کسانی نیستند که درباره این مسائل سوال دارن ، و فکر نکنن که کسی قبل اونا در مورد این مسائل سوال نکرده ، و در نتیجه فکر کنن جوابی وجود نداره .
انسان باید در همه حال اهل تحقیق باشه و بدون اینکه شنیدن دلیل طرف مقابل حرف اونو رد نکنه.
برای شما آرزوی موفقیت دارم.

جمعه 30/5/1388 - 14:16
دانستنی های علمی

 

گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزیز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی. من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره ام

- نشسته بودم. گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود. گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست، از این راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهی رسید.
-گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟ گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی آخر تو بنده من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی.
-گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت: اول بار که گفتی "خدا" آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من اگر می دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می کنی همان بار اول شفایت می دادم. گفتم: مهربانترین خدا ! دوست دارمت ...
گفت: عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...

 

 

 

جمعه 30/5/1388 - 14:15
دانستنی های علمی
خداراشكر كه تمام شب صدای خرخر شوهرم را می شنوم . این یعنی او زنده و سالم در كنار من خوابیده است



خدا را شكر كه دختر نوجوانم همیشه از شستن ظرفها شاكی است.این یعنی او در خانه است و در خیابانها پرسه نمی زند.




خدا را شكر كه مالیات می پردازم این یعنی شغل و در آمدی دارم و بیكار نیستم.





خدا را شكر كه لباسهایم كمی برایم تنگ شده اند. این یعنی غذای كافی برای خوردن دارم.





خدا را شكر كه در پایان روز از خستگی از پا می افتم.این یعنی توان سخت كار كردن را دارم.




خدا را شكر كه باید زمین را بشویم و پنجره ها را تمیز كنم.این یعنی من خانه ای دارم.







خدا را شكر كه در جائی دور جای پارك پیدا كردم.این یعنی هم توان راه رفتن دارم و هم اتومبیلی برای سوار شدن.



خدا را شكر كه سرو صدای همسایه ها را می شنوم. این یعنی من توانائی شنیدن دارم.




خدا را شكر كه این همه شستنی و اتو كردنی دارم. این یعنی من لباس برای پوشیدن دارم.




خدا را شكر كه هر روز صبح باید با زنگ ساعت بیدار شوم. این یعنی من هنوز زنده ام.




خدا را شكر كه گاهی اوقات بیمار می شوم. این یعنی بیاد آورم كه اغلب اوقات سالم هستم.


خدا را شكر كه خرید هدایای سال نو جیبم را خالی می كند. این یعنی عزیزانی دارم كه می توانم برایشان هدیه بخرم.




خداراشكر...خدارا شكر...خدارا شكر

منبع وبلاگ:
funloveboy
جمعه 30/5/1388 - 14:13
دعا و زیارت
 

به نام خدایی که اگه تنهاش بذاری تنهات نمی ذاره

 

هر کسی با محبوب خود رازو نیازی داره اگه محبوبت خداست دعای یستشیرو بخون

 

 

اگه می خوای یکی از یارای اقامون امام زمان (عج) باشی چه وقتی زنده ای چه نه دعای عهد رو صبحا بخون

 

 

اگه می خوای دعات برآورده بشه  ده روز زیارت عاشورا رو بخون(باید اون صد مرتبه‌ای که گفته شده رو صد بار بخونی)

 

 

اگه می‌خوای بری خونه‌‌ی خدا (مکه) سوره‌ی نبا رو یک سال بخون

 

 

 

اگه می خوای اقا رو ببینی چهل شب صد مرتبه «رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک نصیرا » رو بخون

 

 

خوندن این دعا ها باید با خلوص نیت باشه و گرنه اثری نداره مثلا یکی سوره نبا رو چهار ساله می خونه ولی هنوز خونه ی خدا نرفته یکی هم یک سال نشده رفته.

جمعه 30/5/1388 - 14:12
دانستنی های علمی
روزی فرشته ای از فرمان خدا سرپیچی کرد وبرای پاسخ دادن به عمل اشتباهش در مقابل تخت قضاوت احضار شد. فرشته از خداوند تقاضای بخشش کرد. خداوند با مهربانی نگاهی به فرشته انداخت وفرمود:من تورا تنبیه نمیکنم، ولی تو باید کفاره گناهت را بپردازی. کاری را به تو محول میکنم،به زمین برو وبا ارزشترین چیز دنیا را برای من بیاور.

فرشته خوشحال از اینکه فرصتی برای بخشوده شدن دارد به سرعت به سمت زمین رفت.سالها روی زمین به دنبال با ارزشترین چیز دنیا گشت.روزی به یک میدان جنگ رسید، سرباز جوانی رایافت که به سختی زخمی شده بود . مرد جوان دردفاع از کشورش با شجاعت جنگیده بود وحالا درحال مردن بود فرشته آخرین قطره از خون سرباز را برداشت وبا سرعت به بهشت باز گشت.


خداوند فرمود:به راستی چیزی که تو آوردی باارزش است. سربازی که زندگیش را برای کشورش میدهد، برای من خیلی عزیز است، ولی برگرد وبیشتر بگرد.


فرشته به زمین بازگشت وبه جستجوی خود ادامه داد. سالیان دراز در شهرها ،جنگلها ،ودشتها گردش کرد. سرانجام روزی در بیمارستان بزرگ پرستاری دید که بر اثر یک بیماری در حال مرگ بود.
پرستار از افرادی مراقبت کرده بود که این بیماری را داشتند و آنقدر سخت کار کرده بودکه مقاومتش
را از دست داده بود. پرستار رنگ پریده در تختخواب سفری خود خوابیده بود ونفس نفس میزد.
در حالی که پرستار نفسهای آخرش را میکشید، فرشته آخرین نفس پرستار را برداشت وبه سرعت به سمت بهشت رفت.
وبه خداوند گفت:خدوندا مطمئنم آخرین نفس این پرستار فداکار با ارزشترین چیزدر دنیاست. خداوند پاسخ داد: این نفس چیز با ارزشی است. کسی که زندگیش را برای دیگران میدهد، یقینا از نظر من با ارزش است.ولی برگرد ودوباره بگرد. فرشته برای جستجو ی دوباره به زمین بازگشت وسالیان زیادی گردش کرد. شبی مرد شروری را که براسبی سوار بود درجنگل یافت. مرد به شمشیر ونیزه مجهز بود.او میخواست از نگهبان جنگل انتقام بگیرد.
مرد به کلبه کوچکی که جنگلبان وخانواده اش درآن زندگی میکردند، رسید.نور از پنجره بیرون میزد.مرد شرور از اسب پایین آمد واز پنجره داخل کلبه را بدقت نگاه کرد.


زن جنگلبان را دیدکه پسرش را میخواباندوصدای اورا که به فرزندش دعای شب را یاد میداد،شنید.چیزی درون قلب سخت مرد ،ذوب شد.آیا دوران کودکی خودش را بیاد آورده بود؟


چشمان مرد پر از اشک شده بود وهمان جا از رفتار ونیت زشتش پشیمان شد وتوبه کرد.


فرشته قطره ای اشک از چشم مرد برداشت وبه سمت بهشت پرواز کرد.



خداوند فرمود:


این قطزه اشک با ارزشترین چیزدردنیاست، برای اینکه این اشک آدمی است که توبه کرده وتوبه درهای بهشت را باز میکند.
جمعه 30/5/1388 - 14:10
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته