• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 118
تعداد نظرات : 154
زمان آخرین مطلب : 4564روز قبل
انتقادات و پيشنهادات

در شماره 64 روزنامه نوروز به تاریخ دوشنبه 4 تیرماه 80 در صفحه 8 مطلبی تحت عنوان «این طرف نه! آن طرف نه! اینجا بنشین دختر!» به قلم خانم مهرنوش پورضیایی به چاپ رسیده كه از جهاتی قابل تأمل است:
1ـ نویسنده پس از مقدمه‌ای كه حاكی از آن است كه دور دختران جامعه ما دیواری خاكستری از جنس سنگ كشیده‌اند و لذا پسر بودن آرزوی بیشتر دخترهای این دور و زمانه است می‌نویسد: «فهمیدن چرایی این آرزو سخت‌تر از كار اول نیست. این بار تنها چیزی كه لازم است یك جفت گوش شنوا است: «ندو دختر، جلو این همه آدم نخند، همه دارند نگاهت می‌كنند. دانشگاه؟ بنشین سرجات. دوچرخه؟ حیا كن. كاراته؟ زده به سرت؟»
نكاتی كه در مورد این فراز از مطلب جای تأمّل دارد آن است كه:
اوّلاً: این كه پسر بودن آرزوی بیشتر دخترهای این دور و زمانه است ادعایی بدون دلیل و استناد است.
ثانیاً: آیا واقعاً دختران در جامعه ما برای دویدن، خندیدن، دانشگاه رفتن و پرداختن به ورزش‌های مختلف منعی دارند؟
ظاهراً نویسنده محترم از این نكته كه تعداد محدود دانشجویان دختر در قبل از انقلاب، اكنون به گونه‌ای افزایش یافته كه بیش از 60% از ورودی‌های دانشگاه‌ها را دختران تشكیل می‌دهند غفلت كرده‌اند. آیا پس از انقلاب زمینه گسترش فعالیت‌های ورزشی برای بانوان فراهم نشده است؟ آیا تاكنون دیده‌اید دختری را به دلیل خنده در جمع دوستان مورد مؤاخذه قرار داده باشند؟ اگر كسی تاریخ این مرز و بوم را منصفانه بررسی كند در می‌یابد كه در طول تاریخ هیچ گاه زمینه كنونی برای رشد و بالندگی زنان و دختران در عرصه‌های مختلف علمی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، هنری، ورزشی، مطبوعاتی و... فراهم نبوده است.
ثالثاً: بر فرض كه برخی افراد به دانشگاه رفتن و ورزش كردن دختران ایراد بگیرند، آیا این باعث می‌شود كه این نظرات را به حساب كلّ جامعه گذاشته و به جای كوشش در اصلاح این دیدگاه‌ها، عملاً بر این رویكردها صحّه گذاشته و بگوئیم بیشتر دخترها آرزو می‌كنند كه ای كاش پسر بودند؟!
2ـ نویسنده در ادامه آورده است: «وقتی كه نمایندگان مجلس بعد از كلّی نطق و خطابه همكاران مردشان را راضی كردند كه دخترها هم می‌توانند با صلاحدید خودشان برای ادامه تحصیل به خارج از كشور بروند، در نهایت اعلام شد كه نه خیر اینطورها هم نیست. این وسط خیلی‌ها سعی كردند بفهمند اشكال كار از كجاست شاید بشود رفع و رجوعش كرد... بالاخره تمام تلاش‌ها برای فهمیدن اشكال كار به یك نتیجه واحد رسید: اشكال كار از اینجاست كه دخترها دخترند.»
در پاسخ به این فراز، حرف و حدیث زیاد است، امّا تنها به این سؤال بسنده می‌كنم:
خواهر گرامی شما می‌دانید كه قانون قبلی این بود كه دختران برای ادامه تحصیل به اذن پدر نیازمندند. و طرح نمایندگان به دنبال حذف اذن پدر بود. حال اگر واقعاً دختری می‌خواهد ادامه تحصیل دهد و رشته مورد نظر او كه مفید برای جامعه است در كشور موجود نیست چه اشكالی دارد كه نظر پدر خود را جلب كرده و با كسب نظر او تن به این سفر دهد؟ و اگر در واقع قصد ادامه تحصیل ندارد. و صرفاً به هر دلیل می‌خواهد در خارج از كشور زندگی كند چه لزومی دارد كه تحت عنوان تحصیل به این سفر بپردازد؟
البته این را هم بدانید كه سفر تحصیلی به خارج از كشور حتّی برای پسران نیز به جز موارد ضروری به صلاح نیست و تحصیل در خارج از كشور تبعات مختلف سیاسی، امنیتی، اقتصادی،‌اخلاقی و... دارد كه در این مجال به آن‌ها نمی‌پردازیم و تنها شما را به مراجعه به كتاب «روند اعزام دانشجو در ایران» نوشته آقای علی محمد حاضری از نظریّه‌پردازان دوّم خرداد ارجاع می‌دهیم.
3ـ در ادامه نویسنده اظهار می‌دارد: «پرستو برای یك هفته به ایران آمده تا بعد از 15 سال، خانه‌ای را كه در آن به دنیا آمده و آن‌ها را كه می‌گویند فامیلش هستند ببیند، امّا درست وسط سالن مهرآباد، وقتی كه بلند بلند خوشحالی‌اش را با دخترخاله‌هایش قسمت می‌كرد، فریاد عمویش همه را ساكت كرد: «ساكت! چه خبره» فردای آن روز از پرستو و دختر خاله‌هایش پرسیدم كه دلشان می‌خواهد دختر باشند یا پسر؟ تنها پرستو بود كه گفت: «دختر» و دلیل آورد: جایی كه من زندگی می‌كنم، دخترها هم می‌توانند بخندند.»
نكته نخست آن كه آیا به آسانی می‌توان باور كرد كه از خنده عادی دختری كه پس از 15 سال به كشور بازگشته آن هم در فضایی مثل فرودگاه مهرآباد جلوگیری كنند؟ در شرایط جامعه امروز كه آزادی عمل دختران و پسران به حدّی رسیده كه برخی از آنان را به مرز ولنگاری كشانده و نمونه‌های آن را پس از 18 خرداد جاری در برخی شهرستان‌ها شاهد بودیم باور كردن مطلب فوق، دشوار است.
ثانیاً: آیا غایت آمال و آرزوی یك دختر بلند بلند خندیدن است كه در صورتی كه عرف اجتماعی آن را بر نتابد باید دختران آرزوی پسر بودن كنند؟ آیا باید آن قدر از خود بیگانه شویم كه اوج كمالاتی را كه برای یك زن متصوّر است به فراموشی سپرده و همه شخصیت یك زن را در خندیدن او خلاصه كنیم؟ آیا آنچه كه حضرت مریم ـ سلام الله علیها ـ را الگوی مرد و زن عالم ساخت طهارت و تقوی و عفاف و پاكدامنی و خضوع و عبادت و محبّت الهی او بود یا خندیدنش؟
4ـ سپس نویسنده از قول فاطمه می‌نویسد: «كافی است یك نگاهی به كتاب قانون بیندازید، آن وقت حرف مرا می‌فهمید. كوچك‌ترین نمونه مربوط به مجازات‌هاست. اگر یك دختر 9 ساله جرمی مرتكب شود، مثلاً دزدی كند و دستگیر شود، مثل یك مجرم بزرگسال و بالغ مجازات می‌شود در حالی كه اگر همین جرم را یك پسر 13 ساله انجام بدهد، موقع صدور حكم به او تخفیف می‌دهند. چون به سن تكلیف نرسیده. من فكر می‌كنم تا وقتی نتوانیم نگاهمان را نگاه عادلانه‌ای بكنیم به هیچ جا نمی‌رسیم.»
در اینجا نویسنده به طور تلویحی از قول فاطمه خانم مسئله تفاوت سنّ تكلیف در دختران و پسران و به تبع آن احكام و لوازم مربوطه را مورد سؤال قرار داده است.
امّا باید گفت: تفاوت سن رشد و بلوغ دختران و پسران امری صرفاً دینی نیست بلكه تحقیقات تجربی نیز این مطلب را ثابت می‌كند. طبق بررسی‌های آماری در سنین 13 سالگی حدود 72 درصد و در سنین 14 سالگی حدود 82 درصد دختران بالغ‌اند
[1] و شروع سنّ بلوغ در دختران از 9 سالگی است. حال آن كه پسران دیرتر و از 15 سالگی بالغ می‌شوند. از طرف دیگر از شرایط تكلیف بلوغ، عقل، اختیار و ... است. بنابراین طبیعی است كه مجازات نیز شامل كسانی می‌شود كه از ویژگی‌های فوق برخوردار باشند. به این مثال توجه كنید:
اگر فرد عاقلی مرتكب جرم شود مجازات می‌شود ولی اگردیوانه‌ای همان عمل را انجام دهد جرم تلقی نشده و با او برخورد یكسان با عاقل نخواهند كرد. در این مورد آیا فرد عاقل می‌تواند از بی‌عدالتی قانون شكایت كند كه چرا مجازات او سنگین‌تر از دیوانه است و چرا من عاقل و دیگری دیوانه آفریده شده است؟!
در مورد مسئله بلوغ نیز همین طور است. خداوند متعال رشد و بالندگی زنان را زودتر از مردان قرار داده و از 9 سالگی آنان را به عنوان مخاطب خویش برگزیده و به شرف ایمان مفتخر ساخته است. حال آن كه این سن برای پسران به تأخیر افتاده و دختران همان طور كه از مزایای بی‌شمار این رشد برخوردارند باید پاسخگوی تخلّف از مسیر انسانی و الهی نیز باشند و روشن است كه به هیچ وجه ناعادلانه نیست.
5ـ نویسنده در آخر آورده است: «كسی چه می‌داند؟ شاید در چهار سال آینده، جرأت فراوان دختران جوان، به همّت مسئولان اضافه شود و آسمان فردای دخترها را هم صاف و آبی كند.» منظور نویسنده از این جمله معلوم نیست ولی به نظر می‌رسد ایشان آزادی‌های كنونی دختران را هم كافی ندانسته و منتظرند تا با همكاری مسئولان آخرین موانع غربی شدن برداشته شده و مسیر برای رسیدن به بهشت غرب هموار گردد!!
سؤالی كه در اینجا مطرح است آن است كه آیا از ابتذال زن در فرهنگ غربی خبر دارید؟ آیا نشنیده‌اید كه در غرب از زنان برای تبلیغ كالاها و پر كردن جیب صاحبان سرمایه به مبتذل‌ترین صورت سوء استفاده می‌شود؟ آیا از توصیه دولت آلمان به بانوان در جهت فراگیری دفاع شخصی و یا استفاده از اسپری بیهوش كننده به منظور مقابله با مردان هوس‌باز مطّلع نیستید؟ آیا آمار رو به تزاید خودكشی جوانان غربی را كه از احساس بی‌هویتی و پوچی آنان ناشی شده به فراموشی سپرده‌اید؟ و اصولاً آیا تاكنون ازخود پرسیده‌اید كه اگر مطالبات مردم ما را ارزشهای غربی و ولنگاری تشكیل می‌داد فلسفه انقلاب اسلامی چه بود؟ مگر فضا و شرایط قبل از انقلاب برای آزادی بی‌شرط و بی‌بند‌وباری جوانان مهیا نبود؟
با توجه به این كه در كنار این مطلب در آن روزنامه عكسی از امام عزیز (ره) به چاپ رسیده، سخن را با كلامی ارزشمند از آن روح ملكوتی به پایان می‌بریم:
«آن آزادیی كه شماها می‌خواهید، آن آزادیی است كه می‌خواهید جوان‌های ما را بی‌تفاوت بار بیاورید، هر چه هرجا بشود و هر كه هركاری بكند دولت‌های بزرگ تمام منافع ما را ببرند و آن‌ها مشغول عشرت باشند. عشرت خانه‌ها درست كرده‌اند، بارها درست كردند، سینماها درست كردند، دامن زدند به آن، مخلوط كردند جوان‌های زن و مرد را با هم به فساد كشیدند هر دو را با اسم آزادی، مملكت ما را بردند و اینها كه آزاد بودند و به آزادی عمل كردند بی‌تفاوت بودند.»
[2] .
هادی حسین خانی


[1]- روان شناسی اسپرلینگ، ص 175.
[2]- صحیفه نور، ج 8، ص 282.

http://www.andisheqom.com

سه شنبه 8/9/1390 - 17:12
عقاید و احکام

پاسخ :

الف: سلام‌های آخر نماز از طرف چه كسی صادر می‌شوند؟
اگر ظاهر امر در نظر گرفته شود، گفته می شود: این سلام‌ها از طرف نمازگزاران بیان می‌شوند امّا در واقع این سلام‌ها از ناحیه خداوند صادر می‌شوند، ولی از زبان نمازگزار بیان می‌شوند. و در حقیقت این نمازگزار ترجمان سخن خداوند است و این توفیق به این عبد و نمازگزار داده شده است كه سخن خداوند را به مخاطبین برسانند. امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ در جواب این سؤال كه معنای السلام علیكم امام چیست؟ می‌فرماید: امام مترجم سخن خداوند است و به اهل جماعت می‌گوید شما از عذاب روز آخرت در امان هستید.
[1]
صدوق در مقنع فرمود‌: سپس سلام بده و بگو: «اللهم انت السلام و منك السلام و لك السلام و الیك یعود السلام»
[2] خداوندا توسلامی و سلام از ناحیه تو است و سلام بر توست و سلام بر تو برمی‌گردد.
هم‌چنین در روایات دارد كه این سلام‌ها تحت دو هستند.
[3] پس بنابراین، این سلام‌ها از ناحیه خداوند و فرشتگان موكل هستند كه از زبان آن نمازگزار صادر می‌شوند.
ب: در آخر نماز به چه كسانی سلام می‌دهیم؟
به طور معمول در آخر نماز، نمازگزار سه سلام می‌دهد، سلام اول مورد خطابش روشن است كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ می‌باشد اگر چه در بعضی از روایات اهل‌بیت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ هم ذكر شده‌اند كه باید به آنها سلام كرد.
[4] امّا جمله دوم عبارت است: السلام علینا و علی عباد الله الصالحین، در این جمله نمازگزار به وسیله كلمه علینا هم به خود و هم به دیگر نمازگزاران سلام می‌كند و با كلمه «عباد الله الصالحین» به همه بندگان شایستة خدا سلام می‌كند. صالحین چه كسانی هستند؟ قرآن گروه‌های مختلفی را جزء صالحین قرار داده از جمله:
1. انبیاء: خداوند انبیاء را جزء صالحین دانسته و فرموده: «و زكریا و یحیی و عیسی و الیاس كل من الصالحین؛
[5] زكریا و یحیی و عیسی و الیاس جز صالحان هستند.» و در آیات دیگر نسبت به انبیاء دیگر آنها را جز صالحین شمرده است.
2. مؤمنین: خداوند كسانی را كه به خدا و روز قیامت ایمان دارند و امر به معروف و نهی از منكر می‌كنند و در كارهای خیر سرعت می‌گیرند جزء صالحان می‌داند، «یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ أُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِینَ»
[6] «وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِی الصَّالِحِینَ»[7] و كسانی كه ایمان آورده و كارهای شایسته انجام دادند آنها را در زمرة صالحان وارد خواهیم كرد»
3. جنیان مؤمن: از آنجا كه جنیان دو گروهند، گروهی كه ایمان دارند و گروهی كه ایمان ندارند لذا بعضی از جنیان صالح و بعضی غیر صالحند. «وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ»
[8] «و این‌كه در میان ما افرادی صالح و افرادی غیر صالحند».
پس بنابراین كلمه «عباد الله الصالحین» شامل تمام بندگان شایسته خدا می‌شود چون این كلمه، به صورت جمع آمده كه «ال» هم روی آن آمده كه دلالت بر جمیع می‌كند، یعنی هر كس كه صالح باشد چه انبیاء باشند و چه مؤمنین انسی و چه مؤمنین جنی، نمازگزار بر همه آنها سلام می‌دهد.
جملة سوم: «السّلام علیكم و رحمة الله بركاته». در این جمله مخاطب مبهم است امّا در روایات مصادیقی از این مخاطب را بیان فرموده‌اند از جمله گفته شده: این سلام‌ها خطاب به ملائكه موكل انسان هستند. در بعضی از روایات گفته شده كه این سلام خطاب به تمام ملائكه و فرشتگان است و در بعضی آمده كه این سلام‌ها به انبیاء الهی است.
[9] و شاید هم بتوان گفت: بعد از آن كه نمازگزار در سلام اول به خصوص رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ (و اهل‌بیت) سلام كرد و در سلام دوم به تمام نمازگزاران و تمام بندگان شایسته اعم از انبیاء و مؤمنین انسی و جنّی و ملائكه سلام كرد در سلام سوم به صورت جمعی به همه آنها سلام می‌دهد و همه را مورد مخاطب خود قرار می‌دهد.
تشریع سلام سوم در معراج به رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ : پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ در مورد نماز خود در معراج می‌فرماید: چون به خود و اهل‌بیت خود صلوات فرستادم استقامت نمودم، دیدم فرشتگان و انبیاء و مرسلین پشت سر من صف كشیده‌اند خطاب به من رسید، ای محمّد: بر ایشان سلام كن، پس گفتم: السلام علیكم و رحمة الله و بركاته. پس وحی رسید سلام و تحیت منم، و تو و ذریه‌ات رحمت و بركات هستید.
[10]
ج: فلسفه سلام‌های آخر نماز چیست؟
در مورد فلسفه ی سلام‌های آخر نماز، در روایات اشاراتی وجود دارد؛ از جمله:
امام رضا ـ علیه السّلام ـ در بیان فلسفه این كه چرا سلام تحلیل نماز است؟ در جواب كسی كه از ایشان پرسید: چرا خداوند سلام را تحلیل نماز قرار داده و چرا به جای آن، تكبیر و تسبیح یا چیز دیگری قرار نداد؟ فرمود: چون وقتی نمازگزار خواست شروع به نماز كند، كلام مخلوقین را بر خود حرام كرد و توجّه به خدا و خالق كرد؛ امّا تحلیل نماز به كلام مخلوقین است و انتقال به طرف مخلوقین است و اولین چیزی كه انسان‌ها می‌گویند سلام است.
[11] و به این سر و معنا هم عرفاء اشاره كرده‌اند؛ از جمله امام خمینی (ره) می‌فرماید: چون نمازگزار از مقام سجود كه سرّ سجود فناء است به خود آمد و حالت هوشیاری به او دست داد و از حال غیبت خلق به حال حضور، رجوع كرد، به موجودات سلام می‌دهد، سلام كسی كه از سفر و غیبت برگشته است، پس از این رجوع، اول به نبی اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ سلام می‌دهد و بعد از آن، به اعیان دیگر موجودات و جمیع ملائكه خدا و انبیاء و مرسلین كه در این سفر همراه او بودند سلام می‌كند و سلامت آنها را از خدا تقاضا می‌كند،... بعد می‌فرماید: كسی كه در نماز غایب از خلق نبوده و مسافر الی الله نبوده برای او سلام حقیقت ندارد و جز لقلقة لسان چیزی نبوده... و اگر در نماز كه حقیقت معراج است عروجی حاصل نشد و از بیت نفس خارج نشده سلام برای او نیست.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. سرّ الصلاة، امام خمینی، ص 108.
2. هزار و یك نكته درباره نماز، حسین دیلمی، ص 309.
3. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 82، ص 306.


[1] . وسائل، ابواب تسلیم، ج 4، باب 4.
[2] . مستدرك الوسائل، ابواب تسلیم، ج 3، باب 2.
[3] . وسائل، ابواب تسلیم، ج 11، باب 1.
[4] . من لایحضره، قم، منشورات جامعه مدرسین، چاپ دوم، ج 1، ص 319.
[5] . انعام/ 85.
[6] . آل‌عمران/ 114.
[7] . عنكبوت/ 9.
[8] . جن/ 11.
[9] . مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1403، ج 82، ص 306.
[10] . ر.ك: مجلسی، محمدتقی، لوامع صاحب قرانی، قم، انتشارات دارالتفسیر، چاپ اول، 1374، ج 4، ص 127؛ و موسوی خمینی، روح الله، سر الصلوة، تهران، موسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی، چاپ دوم، 1372، ص 108.
[11] . مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1403، ج 82، ص 306؛ و وسائل، ابواب تسلیم، باب 1، ح 11.

http://www.andisheqom.com

دوشنبه 7/9/1390 - 20:13
انتقادات و پيشنهادات

در روزنامه نوسازی مورخه 18 / 2 / 80 شماره 4، مطالبی در خصوص مبارزه با خشونت علیه زنان به چاپ رسیده بود كه در ضمن مطالب مفید ایراد شده مطلبی كه قابل نقد و نظر اكید است اشاره شده است و همین امر انگیزه شد تا در این خصوص كلماتی نگاشته شود. ابتدا جمله ای را كه مورد نقد و نظر است از نظر می گذرانیم:
«بسیاری از تفكرات موجود غلط كه خود را منتسب به مذهب می دانند صحیح نیست، مثلاً این كه مردان قیّم زنان هستند...» با اَدنی توجه در صراحت كلام گوینده در می یابیم كه مسئله قیم بودن مردان برای زنان یك تفكر غلط منتسب به مذهب قلمداد شده است و گویا در تفكر ایشان قیّم بودن و سرپرستی مردان نسبت به زنان اجحاف و ظلم درحق آنان است و لذا با دغدغه دفاع از حقوق زنان به تكلم نشسته است. ولی سخن بر سر این است كه آیا می توان به راحتی و به عنوان دفاع از گوهر نفیسی چون زن هر چه را بر زبان آورده و یا بی مهابا نگاشت اگر چه با شرع مقدس در تضاد و رویاروئی باشد؟ علی ای حال تفكر مذكور مشتمل بر اشكالاتی است كه بیان آنها متفرع بر تبیین اموری از قبیل ذیل است.
مقام زن در اندیشه اسلامی:
با مراجعه به كتاب و سنّت یعنی دو منبع مهم و بزرگ شناسائی اندیشه اسلامی در عرصه های مختلف معارف الهی بر مقام و ارزشمندی زن در دیدگاه اسلام پی می بریم. در مكتب مبین اسلام زن به عنوان موجودی شریف و گوهری نفیس و دارای حق و حقوق معرفی شده و تعدّی به حقوق او، تعدّی به مقام و منزلت او تلقّی می گردد در عرصه های اجتماعی او را صاحب حق و اندیشه دانسته و برای او اعتبار و حق رأی و نظر قایل است و این نیست مگر جعل حق مشاركت در ایجادسازی فضای اجتماعی برای زن یعنی همان نقشی را كه مردان در این عرصه دارند آنان نیز واجدند. در عرصه كانون خانواده نیز نقش آفرین بوده و عنصر مهم در تحكیم كانون گرم خانواده و مدیریت داخلی آن و نیز حیاتی ترین مسئله این اجتماع كوچك، یعنی تربیت فرزند و تحویل به جهان بشریت با یك رویكرد مثبت، معرفی شده است. در حوزه تعلیم و تعلّم و نیز در عرصه پر دامنه علوم نه تنها باب علم بر او منسدّ نگردیده است بلكه راه تحصیل و رسیدن به مدارج عالیه رای او هموار شده است. آیا غیر از این است كه نور پرفروغ اسلام وقتی پهنه گیتی تابیدن گرفت اساس عقاید باطله از جمله دیدگاه تحقیر و كالا انگاری زن را در عرصه های مختلف در هم ریخت و نهیب آمیخته با اعتراض بر سر اقوام جاهل كه دختران را زنده به گور می كردند چگونه فرود آمد؟ و زمینه پذیرش والائی مقام زن را به عنوان گوهری لطیف و پاك و صاحب اندیشه و رأی در بشریت آن زمان ایجاد كرده این تفكر را برای همه انسانها در همه‌ اعصار، امری واقعی دانسته و در تحقق آن كوشیده است براستی كدام آئین بر مقام و شخصیت و زن این گونه صحه گذاشته است.
نهی اسلام از خشونت گرائی نسبت به زنان:
معلوم و مسلم است كه هرگاه رویكرد اندیشه اسلامی به ماهیت زن امری مثبت بوده و در خصوص ناهنجار سازی رفتاری و اخلاقی در مقابل زن كه موجب تضییع حقوق حقّه او بشود، دیدگاهی منفی گرایانه به مبارزه می نشیند، استفاده از ابزار خشونت را نسبت به آنان مورد نهی و عقاب قرار می دهد و خشونت گرایی را منفی و ظلم در حق زن دانسته و امر به نیكی و مهربانی نسبت به آنان می نماید. آنجا كه در كلام الله شریف دارد «و عاشروهن بالمعروف»
[1] یعنی: با همسران خود با نیكی و مهربانی معاشرت كنید و از بی عدالتی و خشونت بپرهیزید، البته زن و مرد هم در عرصه های اجتماعی و هم در حوزه خانواده دارای وظایف و مقرراتی هستند كه به حكم شرع و عقل مكلّف به رعایت آنها هستند و در صورت عدم توجه به آنها مستحق مذمّت پیش عقلا و مجازات دنیویه و اخرویه در نظر شرع مقدس می باشند و در این امر فرقی بین زن و مرد نیست و در این صورت است كه مجازات صبغه منطقی داشته و قبیح شمرده نمی شود و همینطور است خشونت نسبت به افراد یك جامعه و یا زنان ـ چرا كه ممكن است زنی در انجام وظایف خود تخطی نماید مثلاً ناشزه شود كه در شرع مقدس برای هدایت و نجات او از این آفت خانوادگی راهكارهائی در طول هم قرار داده است كه اول موعظه كنید اگر كارساز نیامد در بستر از آنها دوری گزینید اگر مفید واقع نشد و پشت و پا زدن از وظایف و مسئولیت ها را از حد گذراند،‌راهی جز شدت عمل نیست.[2] و معلوم است كه راهكار از مصادیق خشونت منهی و منفی قلمداد نمی گردد.
تحقیر زن به بهانه‌دفاع از او:
دفاع از زن با اهداف غیر واقعی و حقیقی در سیر تاریخ پدیده ای تازه نیست و نمود این مسئله را در كشورهای باصطلاح متمدن غرب به خوبی می توان به نظاره نشست. هر چند دیگر كشورها حتی كشورهای اسلامی متأسفانه از وجود چنین تفكراتی در مرحله نظری و اقداماتی در مرحله عملی بی نصیب نبوده اند. دفاع از زن از طرف سوداگران قداست های انسانی، شعار محدودیت زدائی مطلق از زنان و نیز آهنگ استقلال طلبی در كانون گرم مشاركت خانوادگی، چیزی جز متزلزل ساختن اركان خانواده و جامعه نبوده و نیست. نكته این است كه آیا زنان با این گونه شعارهای مصلحتی به جایگاه رفیع خویش می رسند و یا آن را از دست نمی دهند و یا در پرتو این سرقت دلها و فكرها به كمال مطلوب و حقیقی خود می رسند؟ اگر چنین است چرا در كشورهائیكه نسبت به ایجاد فضای آزاد و بدون قید و شرط برای زنان در مسائل اجتماعی و خانوادگی و ترویج هرزگی و دلنگاری چیزی كم نگذاشته اند، زن نتوانسته است به حقیقت واقعی خویش دست یازد بلكه چرا در غالب این جوامع، جز استفاده ابزاری از زن چیزی را الگوی فكر و عمل خود قرار نداده اند.
حال با توجه به آنچه گذشت در خصوص مطلب مورد نقد كه قیم بودن مردان برای زنان از تفكرات غلط منتسب به مذهب شمرده شده است جهاتی از نقد و نظر به شرح ذیل می آید:
1ـ مسئله قیّومیّت مردان نسبت به زنان ازاحكام صریح دین است. و این گونه نیست كه زائیده تفكری غلط بوده كه به مذهب منتسب شده باشد آیا آیه شریفه «الرّجال قوّامون علی النساء‌» چیز دیگری را می گوید؟!
2ـ لازمه یك كلام منطقی وقتی در مقام ارائه نظر باشد استحكام آن به دلیل است كه كلام گوینده از این عنصر منطقی خالی است.
3ـ این نوع تفكرها از مصادیق بارز اجتهاد در مقابل نص است. توضیح آن كه كلمه قیّم در لغت به معنای سرپرست و متولّی است و در مطلب خلافی نیست. اما آیا قیّم بودن مرد برای زن می توان گفت كه اجحاف در حق زن است تا گروهی بخواهند او به انگیزه دفاع از حقوق زن به مبارزه با این امر برخیزند. ثانیاً قرآن نیز این تفكر را مساعدت می نماید یا خیر قرآن می فرماید: «الرجال قوّامون علی النساء»
[3] مردان سرپرست زنانند. یعنی؛ از آنجا كه خانواده یك واحد كوچك اجتماعی است و همانند یك اجتماع بزرگ باید رهبر و سرپرست واحدی داشته باشد، در نتیجه مرد یا زن یكی باید رئیس خانواده باشد و دیگری معاون و تحت نظارت او، قرآن در اینجا تصریح می كند كه مقام سرپرستی به جهاتی باید به مرد داده شود (منظور از این تعبیر، استبداد و اجحاف و تعدّی نیست بلكه منظور رهبری واحد منظم با توجه به مسئولیت ها و مشورت های لازم است) و سرپرستی مرد در خانواده به جهت وجود خصوصیاتی در مرد است مانند ترجیح قدرت تفكر او بر نیروی عاطفه و احساسات (به عكس زن كه از نیروی سرشار عواطف بیشتری بهره مند است و دیگری داشتن بنیه و نیروی بیشتر كه با اولی بتواند بیندیشد و نقشه طرح كند و با دوّمی بتواند از حریم خانواده خود دفاع نماید.
به علاوه تعهد او در برابر زن و فرزند نسبت به پرداختن هزینه های زندگی و پرداخت مهر و تأمین زندگی آبرومندانه همسر و فرزند این حق را به او می دهد كه وظیفه سرپرستی به عهده او باشد. البته ممكن است زنانی در جهات فوق بر شوهران خود امتیاز داشته باشند ولی قوانین كلی است و به تك تك افراد نظر ندارد بلكه نوع افراد را در نظر می گیرد و شكی نیست كه نوع مردان نسبت به زنان برای این كار آمادگی بیشتری دارند اگر چه زنان نیز وظائفی به عهده دارند كه اهمیت آن مورد تردید نیست.
[4]
این است آنچه قرآن به آن تصریح كرده است حال اگر مراد گوینده از نفی قیّومیّت مردان برای زنان معنائی دون این معنا باشد كه در این صورت خارج از معنای واقعی و لغوی قیّومیّت است و اگر عین آن باشد از مصادیق اجتهاد و بلكه مقابله در مقابل نص صریح قرآن است.
حسن رضائی مهر


[1]- سوره نساء، آیه 19.
[2] - سوره نسا، آیه 34.
[3]- همان.
[4]- ر. ك: تفسیر نمونه،‌ج 3، ص 370، 369. در این خصوص می توان به تفاسیر دیگری چون المیزان و مجمع البیان در تفسیر آیه 34 سوره نساء مراجعه كرد.

حسن رضایی مهر

http://www.andisheqom.com

شنبه 5/9/1390 - 22:4
انتقادات و پيشنهادات

در تاریخ سه‌شنبه 5 تیر 1380 در صفحه 6 مقاله‌ای از آقای ابراهیم جنّاتی به چاپ رسیده است. در مقاله مذكور نكاتی به شرح زیر آمده است.
1ـ «با بررسی كه در مبانی اجتهادی داشته‌ام دریافته‌ام كه جنسیت خاصی در تصدّی مقامات و مدیریّت‌های اجتماعی از هر نوع و قسمی كه باشد اعتبار نشده است و در این بسترها تنها توانائی فكری، دانائی و بینش و آگاهی از موارد مطرح شده بوده است.» صرف نظر از این كه اسلام برای زنان شخصیّت والایی قائل شده و آن‌ها را از هرگونه توهین و تحقیر محفوظ داشته و در مسیر رشد و تكامل معنوی هم‌پای مردان قرار داده است بنا به علل و مصالحی كه بخشی از آن فعلاً از دید عقلا و دانشمندان دور نیست ایشان را از احراز پُست‌های خاصّی دور نگه داشته است. اگر سری به كتب حقوقی اسلام بزنیم می‌بینیم كه حتّی زحمت قیمومت فرزند را بر دوش زنان ننهاده‌اند و زنی كه شوهرش فوت می‌كند اگر چه حق حضانت و سرپرستی اولاد را می‌تواند به عهده بگیرد لكن زحمت جمع‌آوری و حفظ اموال صغیر و مخارج آن از او برداشته شده است و اجازه قیمومت به او داده نشده است و پدر شوهر و در نبود او حاكم شرع قیّم صغیر می‌گردد. وقتی شارع مقدّس راضی نمی‌شود كه این امر كوچك در مورد فرزند به عهده زن قرار گیرد چگونه ممكن است راضی شود كه امور اجتماعی از قبیل قضاوت و مرجعیت و رهبری و امثال آن كه لازمه آن تصرّف در اموال و نفوس مردم است بر دوش خانم‌ها نهاده شود؟
2ـ «بدین جهت بود كه در عصر تشریع كه 23 سال و عصر صحابه كه 100 سال و زمان تابعین كه حدود 70 سال ادامه داشت با حفظ حدود و موازین شرعی در تمام شئون زندگی شركت می‌كردند و از همه مزایا مطابق كارشان برخوردار بوده‌اند.»
از نویسنده محترم می‌خواهیم كه توضیح فرمایند در این مدّت دویست سال، كدام یك از مناصب اجتماعی كه موجب سلطه و حكومت بر دیگران بوده است توسط حاكم عادلی به دست خانم‌ها سپرده شده است؟
البتّه زنان تحصیل كرده و بزرگواری در میان انصار و تابعین بوده‌اند كه در امر حدیث و تفسیر و ادب و شعر و هنر و حتّی فقه مشهور و معروف‌اند و پاسخگوی نیازهای علمی بانوان زمان خود بوده‌اند امّا كدامیك از مناصب حكومتی و لشكری به آن‌ها محول گردیده است؟ و به قول نویسنده محترم باید اذعان داشت كه این محدودیّت از باب تبعیض در جنسیت نیست بلكه از باب مصالح و ملاكات در تشریع است.
3ـ «در این كه زن بدون اذن شوهر حق خروج از منزل را ندارد از این رو قائل شدند كه وی نمی‌تواند در كارها مستقلاً شركت كند و مقامات اجتماعی را تصدّی كند.»
با حدّاقل دقّت در كلام و فتاوای فقهای گذشته و حال می‌یابیم كه زن قبل از ازدواج می‌تواند با شوهر شرط كند كه نسبت به تحصیل یا شغلی كه به عهده گرفته است و یا خواهد گرفت مجاز باشد و این شرط موجب می‌شود كه شوهر نتواند او را نسبت به خروج از خانه منع كند و هیچ فقیهی به استناد این جهت زنان را از تصدّی امور حكومتی منع نكرده است. بلكه ملاك ادلّه شرعی است.
4ـ ایشان به كلام امیرمؤمنان استناد نموده و با جمله: «ای مردم بدانید آدم بنده و كنیز به وجود نیامده همه مردم آزادند.» ثابت نموده است كه زنان در تصدّی تمام امور آزادند.
از نویسنده محترم سؤال می‌كنیم اگر دیگری با استناد به این جملات حقوق اجتماعی ثابت شده در شرع و یا مصوّبات جوامع را زیر پا می‌گذاشت او را به عوام فریبی متّهم نمی‌كردید؟ آیا كلام حضرت علی u ناظر به آزادی از قوانین شرعی و عرفی است؟ و اگر مردی به استناد این فرمایشات بگوید من آزادم كه پس از تشكیل خانواده آن‌ها را رها كنم و به دنبال عیش و نوش خود بروم، كسی از او می‌پذیرد؟ و آیا منافات نداشتن دین و آزادی به معنی عمل نكردن به قوانین است؟ و چه تعارضی بین روایات آزادی زن و مرد با روایات عدم جواز خروج زن بدون اذن شوهر وجود دارد كه شما در صدد علاج آن هستید؟ اگر كسی در اینجا قائل به تعارض شود باید بین روایات آزادی مرد با حكم وجوب پرداخت نفقه و سایر احكام واجبه نیز قائل به تعارض شود.
5ـ نسبت به احادیث غیر معتبر جای انكار نیست كه احادیثی مجعول در بین كتب حدیثی وجود دارد و به همین جهت علم رجال و درایه تدوین گردیده است. لكن اوّلاً هر حدیثی كه به مذاق كسی خوش نیامد مجعول نیست. ثانیاً تمام احادیثی كه مستند فقها در زمینه‌ احكام شرعی بوده است صدها بار مورد دقّت و بررسی سند و متن قرار گرفته است و این طور نیست كه فقیهی به استناد مطالب كوچه و بازار فتوا دهد و نویسنده اذعان دارد كه بزرگانی كه چنین برداشتی داشته‌اند اعلم از ایشان بوده‌اند.
6ـ در خاتمه نویسنده محترم دو نكته را لازم به تذكّر دانسته است: «یكی آن كه باید طوری برای زنان برنامه‌ریزی شود كه استحكام خانوادگی ضعیف نشود و دوّم این كه پوشش اسلامی آن‌ها رعایت شود.»
923 از ایشان سؤال می‌كنیم توصیه شما مصلحت‌اندیشی است یا دلیل معتبر شرعی دارد؟ چه مانعی دارد كه خانمی به استناد اصل آزادی مورد ادّعای شما بگوید زن‌ها آزادند كه بنیان خانواده را هم سست كنند؟ و آیا مشكل در اشتغال بانوان تنها پوشش اسلامی است؟ كاش نویسنده محترم به تحقیقات و اطلاعات و آماری كه اندیشمندان غرب در زمینه بحران آزادی اشتغال بانوان منتشر كرده‌اند نیم نگاهی می‌فرمود تا با توجّه به مقایسه به وجود آمده دیدگاه ابتدائیش نسبت به مسائل عمیق اسلام تغییر می‌كرد. والحمد لله رب العالمین.
سید محمّد هاشمی‌نسب

http://www.andisheqom.com

جمعه 4/9/1390 - 19:35
انتقادات و پيشنهادات

سردبیر محترم روزنامه همشهری؛
با سلام ـ احتراماً مقاله‌ای تحت عنوان 12 روش شگفت‌آور برای شاد زیستن كه در روزنامه همشهری مورخ 15 / 2 / 80 شماره 2394 درج گردیده بود توجه اینجانب را به خود جلب كرد و با این‌كه مدتی از درج آن نیز گذشته بود ولی از آنجا كه این مقاله خالی از وجوه نقد و نظر در بعضی از مطالب آن نیست و از طرفی مطالب غیر مستدل گاهی به ساحت یك نشریه خدشه‌های جدّی وارد می‌كند این حقیر بر آن شد تا مطالبی را در خصوص آن مقاله نگاشته و بیان نماید.
1ـ اولاً هیچ منبع روشنی برای مقاله مذكور ذكر نشده و حتی این‌كه ترجمه چه كتابی و از چه كسی است و معلوم نیست با كدام مركز روان شناختی ارتباط دارد و نیز آن مركز در چه درجه‌ای از اعتبار علمی است كه این یك نقص جدّی و ملموس در نوشتار مذكور است.
2ـ ثانیاً مطالب این نوشتار غالباً اگر چه خوب است ولی اغلب تكراری است چرا كه هر مربی پرورشی در مدرسه در برخورد با اولیاء دانش آموزان و نیز در سایر مراكز آموزشی و بلكه در ارتكاز عرف عام، همین دستورالعمل‌ها بارها و بارها آمده است لذا آن‌طور كه تلقی شده است وجهی برای شگفت‌آور بودن این مقاله نیست خلاصه آن‌كه در حدی نیست كه به عنوان یك مطلب جدید برای خوانندگان این نشریه سراسری ارایه گردد.
3ـ ثالثاً در بیان روش هفتم به یك تئوری جنجالی اشاره شده كه مترجم آن را به عنوان یك اصل مسلم بر خواننده القا می‌نماید آن كه گفته است «بی‌شك شما این تئوری را شنیده‌اید كه گوش دادن به موسیقی كلاسیك، باعث پرورش قدرت مغز در كودك می‌گردد وانگهی موسیقی، رقص یا هر هنر دیگری روح كودك را هم تحت تأثیر قرار داده و احساس خوشبینی نسبت به خود را در او تقویت می كند، تحرك داشتن همراه با صدای موسیقی یا بازی با رنگ‌ها باعث تخلیه هیجانات و انرژی زائد كودك گردیده و راهی نو برای بیان احساسات كودك نسبت به خود و دنیای اطرافش می‌باشد ـ انجام كارهای هنری، خواه نواختن پیانو یا كارهای دستی ـ به كودك كمك می‌كند تا احساس خوبی نسبت به خودش پیدا كند.»
اما وجوهی كه این نظر را جداً مورد خدشه قرار می‌دهد عبارت است از:
1ـ در غرب هم مخالفین شنیدن صدای موسیقی بطور مطلق، خصوصاً نسبت به كودكان كم نیستند.
2ـ ثانیاً آیا رقص است كه هیجانات را تخلیه می‌كند یا ورزش صحیح، مگر این‌كه به‌نظر مترجم، ورزش نیز نوعی رقص به حساب ‌آید.
3ـ ثالثاً: با توجه به ناسازگاری رقص و موسیقی با آموزه‌های دینی مردم ایران،‌چه اصراری است كه مطالب مربوط به فرهنگ غرب در جامعه ترویج گردد.
در آخر از مسئولین محترم روزنامه همشهری درخواست عاجزانه‌ای دارد و آن این‌كه آنچه مناسب با این روزنامه پر تیراژ است آن است كه ما قال را بر من قال مقدم دارند و به‌جای توجه به نویسنده التفات به نوشتاررا ضروری بدانند تا با درج این گونه مطالبی كه پایه و اساس علمی ندارد چه رسد به این‌كه مخالفینی هم از اندیشمندان داخلی و خارجی دارد موجب اتلاف وقت خواننده و ضربه به فرهنگ اصیل دینی نگردد.
با تشكر
سید محمد تقی علوی

http://www.andisheqom.com

چهارشنبه 2/9/1390 - 7:0
انتقادات و پيشنهادات

با سلام و آرزوی توفیق برای دست‏اندركاران نشریه‏ی «ایران جوان«
در شماره‏ی 159 این نشریه، صفحه‏ی 11، پاراگراف دوّم، از قول جناب دكتر باهر نقل شده بود كه «ممكن است بگویند: الگوی جوان ما باید حضرت فاطمه‏ی زهرا(س) باشد، این خیلی هم خوب است؛ امّا به عنوان یك اسوه، نه الگو! اسوه با الگو فرق دارد؛ الگو یعنی یك نمونه‏ی قابل دست‏رس ...». این سخن از چند جهت قابل نقد و تأمّل است:
اولاً، این كه گفته شده اسوه با الگو فرق می‏كند و الگو به نمونه‏ی قابل دست‏رس می‏گویند (به خلاف اسوه). شایسته بود مدرك و مأخذ این تفاوت بیان گردد. با توجّه به آن كه با مراجعه به فرهنگ‏های فارسی و عربی، نه تنها این تفاوت به دست نمی‏آید، بلكه با حجم انبوهی از معانی گسترده و شبیه به هم در مورد این دو واژه روبه‏رو می‏شویم. «الگو» از الفاظی است كه در علم روان شناسی و جامعه شناسی كاربرد زیادی دارد و دارای مفهومی گسترده است؛ چرا كه از یك سو به طرح‏ها و برنامه‏های گوناگون اعم از تربیتی، اجتماعی و اقتصادی و سیاسی گفته می‏شود و از سوی دیگر، بر نمونه‏های عینی و خارجی یك طرح علمی و یا اجتماعی و اقتصادی و یا اخلاقی و مذهبی اطلاق می‏گردد و كاربرد آن در هر دو مورد بسیار زیاد است؛ چنان كه در فرهنگ دهخدا این واژه چنین معنا شده است:
الگو = روبُر، مُدِل، سرمشق، مقتدا، اُسوه، قُدْوَه، مثال، نمونه(1).
این معانی، حاكی از گستردگی بسیار زیاد معنای این واژه است چه از الگوی به كار رفته در امور عادی زندگی هم‏چون خیاطی گرفته تا معانی گسترده‏ی اجتماعی و نیز مفاهیم مذهبی، همگی را در برمی‏گیرد.(2)
واژه‏ی «اُسوه» كه واژه‏ای عربی است و بیش‏تر در متون دینی (قران، احادیث، تفاسیر و غیره) كاربرد دارد؛ مانند معادل فارسی‏اش (الگو) علاوه بر آن كه به نمونه‏های عینی و مصادیق خارجی امور و مفاهیم اطلاق می‏شود، به معنای طرح‏ها و روش‏های عمل و سلوك نیز می‏باشد.(3)
حال با توجّه به مطالب فوق، چه دلیل یا دلایلی وجود دارد كه »الگو« بر نمونه‏ی قابل دسترس و «اُسوه» بر نمونه‏ی غیر قابل دسترس اطلاق شود؟
ثانیاً، گوینده‏ی محترم می‏بایست مقصود خویش را از «قابل دسترس بودن» مشخص می‏كرد؛ آیا مراد از این تعبیر، افرادی هستند كه زنده هستند و حضور فیزیكی در این دنیا دارند یا مقصود، انسان‏هایی هستند كه معصوم نیستند ولی دارای صفات و كمالاتی هستند كه برای دیگر انسان‏ها قابل پیروی است یا معانی دیگر؟
به نظر می‏رسد مراد، معنای اوّل نباشد؛ دیگر كه تمثیل به بزرگان و علمایی هم‏چون مرحوم مطهری كه در قید حیات نیستند، نشان‏گر آن است كه نمی‏تواند این معنا مراد باشد؛ بنا بر این احتمالاً، معنای دوم، مقصود گوینده‏ی این سخن باشد. حال با توجّه به این معنا، این بحث مطرح است كه آیا نمی‏توان از معصومان و انسان‏های الهی الگو گرفت و آن را در زندگی به كار بست؟ در قسمت سوم جواب، به این موضوع می‏پردازیم.
ثالثاً، گرچه هیچ كس از زنان عالم، به مقام حضرت زهراعلیها السلام نمی‏رسد (چنان كه گوینده‏ی محترم در ادامه‏ی سخنش به این مطلب تصریح می‏كند) چرا كه حضرت زهراعلیها السلام بهترین زن عالم از گذشتگان و آیندگان است؛ چنان كه دیگر معصومان نیز این چنین هستند.
امام علی‏علیه السلام در این زمینه به استان‏دار خود، عثمان بن حُنیْف می‏فرماید: «اَلا و انكم لا تقدرون علی ذلك؛(4) شما قادر بر آن چه كه من انجام می‏دهم، نیستید» و نیز امام صادق‏علیه السلام می‏فرماید: «نحن اهل بیت لا یقاس بنا احدٌ؛(5) ما خاندانی هستیم كه هیچ كس با ما مقایسه نمی‏شود». اما این سخنان بدین معنا نیست كه نمی‏توان در گفتار و رفتار به آن بزرگواران اقتدا كرد؛ چرا كه حضرت زهراعلیها السلام و دیگر معصومان، به عنوان یك انسان مسلمان كارهایی انجام داده‏اند كه ما قادر به انجام آن‏ها هستیم و اگر این كارها نمی‏توانست صادر گردد، قرآن به آن امر نمی‏كرد؛ در حالی كه خدا در جاهای مختلف امر به اقتدا و پیروی از پیامبران و دیگر اولیاء اللّه كرده است.(6)
هم چنین امام علی‏علیه السلام در ادامه‏ی سخن گذشته می‏فرماید: «و لكن اعینونی بورعٍ و اجتهاد؛(7) مرا با پیشه كردن تقوا و سعی و تلاش یاری كنید».
حضرت با این بیان ما را به پیروی از خود و تلاش در زمینه‏ی پارسایی و پاك‏دامنی فرا می‏خواند البته باید توجه داشت كه در الگو پذیری از زندگی معصومان، باید ایده‏های آنان سر مشق قرار گیرد، هر چند ممكن است با توجه به شرایط زمان و مكان، برخی از اعمال و رفتارهای آنان لازم الاجرا نباشد.
به هر حال، در زندگانی حضرت زهراعلیها السلام الگوهای رفتاری زیادی وجود دارد كه به خوبی قابل پیروی برای انسان‏ها به ویژه زنان می‏باشد كه باید آن‏ها را فرا گرفت و به كار بست.
تعبّد و رابطه‏ی عاشقانه‏ی آن حضرت با معبود خویش، بهترین الگو برای جوانان است. دفاع از ولایت تا سر حدّ جان و حمایت از امام زمان خویش با تمام وجود، زیباترین درس برای پیروان جامعه‏ی ولایی است.
حضرت زهراعلیها السلام در اخلاق فردی و اجتماعی، اسوه‏ی حسنه‏ای بوده كه باید به او اقتدا كرد؛ چنان كه حضرت به عنوان بهترین مادر، خوب‏ترین همسر و عالی‏ترین مدیر خانه، باید سرمشق زنان جامعه‏ی ما قرار گیرد. صدیقه‏ی طاهره‏علیها السلام در زندگی، سخت به كار و تلاش می‏پرداخت و سختی‏های زندگی را بر خود هموار می‏كرد و با این كه از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردار بود ولی صفای زندگی را در سادگی آن می‏دانست و این اصل را به خوبی رعایت می‏كرد. او دانشمندی متواضع بود كه دیگران را از دانشش بهره‏مند می‏ساخت. زهرای اطهر در عین این كه به مسائل اجتماعی اهمیت می‏داد و در جامعه حضور داشت، در رعایت عفان و حجاب، یگانه‏ی عالم بود و این‏ها و موارد بسیار دیگر كه در زندگی سراسر پر افتخار آن بانوی بزرگ اسلام به چشم می‏خورد، اموری نیست كه قابل پیروی و الگوگیری نباشد.
البته در این جا یك نكته را نباید فراموش كرد و آن این كه یك وقت ادعا می‏شود كه معصومان نمی‏توانند الگو باشند چرا كه آن‏ها دارای نیروی عصمت هستند و اعمال و رفتارشان فقط در خور شأن خودشان می‏باشد؛ این ادعا با مطالبی كه ذكر شد، مردود است. امّا یك وقت ادعا آن است كه ما نتوانسته‏ایم درست آنان را به عنوان الگو برای جوانانمان معرفی كنیم و در این زمینه باید تلاش فراوانی بكنیم. این مطلب، سخنی كاملاً به جا و صحیح است. در این زمینه می‏بایست مسئولین و دست‏اندركاران امور دینی و فرهنگی توجّه و عنایت بیش‏تری كنند و با در نظر گرفتن ظرافت‏ها و پیچیدگی‏های موضوع، درك علایق و مذاق‏های نسل جوان، در قالب برنامه‏ریزی‏های كوتاه مدت و بلند مدّت به این مهم جامه‏ی عمل بپوشانند.
------------------------------------------------------------------------
پی‎نوشت‎ها:
1) علی اكبر دهخدا، لغت نامه دهخدا.
2) مصطفی عباسی مقدم؛ نقش اُسوه‏ها در تبلیغ و تربیت، ص 14.
3) همان، ص 22 - 20.
4) صبحی صالح، نهج البلاغه؛ نامه‏ی 45، ص 417.
5) محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج 22، ص 46.
6) برای نمونه ر.ك: سوره‏ی احزاب، آیه‏ی 21: لقد كان لكم فی رسول اللّه اسوه حسنه؛ سوره‏ی ممتحنه، آیه‏ی 4: قد كانت لكم اسوه حسنه فی ابراهیم و الذین معه؛ سوره‏ی ممتحنه، آیه‏ی 6: لقد كان لكم فیهم اسوه حنسه لمن كان یرجو اللّه.
7) بحی صالح، نهج البلاغه، نامه‏ی 45.
محسن رنجبر

http://www.andisheqom.com

دوشنبه 30/8/1390 - 8:24
عقاید و احکام

دلم مى‏خواهد انسان باشم، جامه انسانى بر تن كرده، اداى آدمها را در آورم. اما مى‏دانم كه میان من و انسان شدن و آدمهاى خوشبخت تفاوت از زمین تا آسمان است. و اگر دوستانم به من متلك گفتند و گفتند كه از انسانیت و آدمیت بویى نبرده‏ام، نباید خود را ملامت كنم كه این چه وضع و قیافه‏اى است كه براى خود درست كرده‏ام، چرا همیشه مثل میمونها تقلید مى‏كنم؟ چرا نمى‏خواهم خودم باشم و دیگران از من یاد بگیرند. تا كى مى‏خواهم چشم به شیوه لباس، مُد مو، شیوه آرایش، طرز راه رفتن را از دیگران یاد بگیرم و... تا كى مى‏خواهم خودم باشم و همچون انسانى آزاد و روشن ضمیر و مستقل بر خود و استعدادهاى خدادادیم ببالم و...
طبع جوانى همواره در رؤیاهاى دست نیافتنى سیر مى‏كند و خود را شادمان و سرمست از پیروزى مى‏بیند اما همین كه به واقعیت و جامعه و عرصه اجتماع گام نهاد، از اسب رؤیاها و آرزوها پیاده مى‏شود و خود را در زندگى و حیات اجتماعى مى‏یابد، شیشه آرزوهایش مى‏شكند و پذیراى شكست مى‏گردد. با ناامیدى تمام دست از كار و تلاش مى‏شوید و بى هدف زندگى و روزگار مى‏گذراند. غافل از اینكه مردان خدا در برابر مشكلات آبدیده شده و با تلاش و كوشش به آرزوهاى خود مى‏رسند. و به فرمایش مولى امیرالمؤمنین‏علیه السلام: «اولیاى خدا با شكیبایى به پاداش و با عمل به آرزوى خود مى‏رسند.»(1)
آنچه مهم است این است كه درك روشن و صحیحى از واقعیت‏هاى زندگى داشته باشیم و زندگى را بر پایه واقعیت‏هاى اجتماعى و نه بر پایه تخیلات و موهومات و آرزوهاى دست نیافتنى بنیاد نهیم.
انسانها و به ویژه نوجوانان و جوانان از عوامل متعددى تأثیر مى‏پذیرند. خانواده، محیط اجتماعى، رسانه‏هاى همگانى از قبیل رادیو، تلویزیون، مطبوعات و.. از جمله عواملى است كه قالب و شكل و شمایل شخصیت انسان‏ها را مى‏سازد.
همانگونه كه عوامل فوق مى‏توانند زمینه ساز شخصیت خوب و انسانى افراد را فراهم سازند، نیز مى‏توانند زمینه انحراف وى را و ساختن شخصیتى كاذب را براى وى فراهم نمایند. در یك جامعه دینى كه داعیه هدایت افراد به سمت و سوى ارزشها و هنجارهاى دینى را دارد، شایسته است كه ابزارهاى فرهنگ ساز آن نیز در این مسیر گام نهند. و عهده دار رسالت بزرگ جامعه پذیرى و فرهنگ سازى و نهادینه كردن ارزشها و هنجارهاى ملى و دینى باشند.
ولى متأسفانه چند صباحى است كه بعضى از مطبوعات و نشریات، در ابعاد و اندازه‏هاى مختلف و در حوزه‏هاى گوناگون براى اقشار و طبقات مختلف به ویژه نوجوانان و جوانان و... جواز انتشار از وزارت ارشاد گرفته و با صرف میلیاردها از بودجه بیت المال نه تنها به وظیفه هدایت گرى و جامعه پذیرى مخاطبین خود عمل نمى‏كنند كه متأسفانه مخاطبینى را در بسیارى موارد، عملكرد ناصحیح آنها تشویق به شكستن هنجارها و پشت كردن به ارزشهاى مقبول جامعه اسلامى مى‏كنند. نشریاتى از این دست به بهانه طرح درد دلهاى جوانان و نوجوانان و در پوشش بها دادن به جوانان در مواردى آنها را ترغیب و تشویق به هنجار شكنى نموده، در تخیلات و اوهام دست نیافتنى غوطه ور ساخته، الگوهاى ناصحیح و ناشایستى را به آنان ارائه مى‏كنند. و البته با كمال تأسف، نظیر این نوع نشریات در صد قابل توجهى از نشریات كشور را بخود اختصاص داده‏اند. گزارش ویژه «كى دیده دختر از درخت برود بالا؟» در شماره 165 مجله ایران جوان به تاریخ 5/8/79 منتشر گردیده از این جمله است. در این خصوص تنها به تذكر نكاتى چند بسنده مى‏كنیم:
1ـ در این كه متأسفانه برخى خانواده‏ها فرزندان نوجوان و جوان خویش را درك نمى‏كنند و به آنان آن گونه كه بایسته است بها نمى‏دهند، سخن حقى است و این خود ناشى از تعارض ارزشها و هنجارهاى مورد قبول والدین و فرزندان است كه هر دو متعلق به دو نسل متفاوت هستند. امروزه فرزندان ما و نوجوانان و جوانان متناسب با مقتضیات زمانى و مكانى، نیازها، امكانات، خواست‏ها، آمال و آرزوهاى كاملاً متفاوتى از نسل‏هاى گذشته دارند. این نكته‏اى است كه باید والدین درك كنند.
2ـ با كمال تأسف از برخى خانواده‏ها، این فرهنگ غلط هنوز وجود دارد كه میان دختر و پسر تفاوت مى‏گذارند. البته، هر چند این امر هنوز به صورت یك فرهنگ عمومى در نیامده، اما در برخى مناطق كشور این تبعیض كاملاً مشهود و ملموس است. و شایسته است رسانه‏هاى همگانى به ویژه رادیو، تلویزیون، مطبوعات و... در این زمینه به آموزش و فرهنگ سازى خانواده‏ها بپردازند. در عین حال، توجه به یك نكته ضرورى است كه ساختار فیزیولوژیكى و جسمانى دختران و پسران در عالم خلقت به گونه‏اى است كه هرگز نباید آن دو را با یكدیگر مقایسه نمود. خداوند متعال زن را به گونه‏اى خاص خلق نموده و متناسب با ساختار فیزیولوژیكى وى از وى تعهد و مسؤولیت خواسته است. مرد را نیز به گونه‏اى دیگر و مسؤولیت‏هاى متناسب با خود مسؤولیت عظیم پرورش و تربیت نسل بشر به عهده زنان است و مسؤولیت كار، تلاش و كوشش و تأمین ما یحتاج خانواده و حفظ و سرپرستى زن و فرزندان به عهده مردان است. تربیت و پرورش وجودى لطیف، ظریف و عاطفى مى‏طلبد و كار و تلاش وجودى خشن و سخت و زمخت. بنابراین هر یك از زن و مرد باید در ظرف وجودى خودشان مورد توجه قرار گیرند. و تفاوت هر یك از دختر و پسر، زن و مرد به معناى كمال و یا نقص دیگرى نیست.
3ـ هم از این رو، ترویج این فكر كه دختران و زنان محدودند. پسران و مردان آزادتر و براى تأیید این سخن باطل و نادرست، اشتهاد به: در خبرها(!!) آمده است!! كه 53 درصد دختران ترجیح مى‏دهند پسر باشند» اولاً بطور ضمنى القاء نوعى تفكر فمنیستى است(2) و ثانیاً چرا ما همیشه آزاد بودن را در كار كمتر، بلند خندیدن، سوت زند، فریاد زدن، چیز خوردن در خیابان و... مى‏پنداریم.
گویا بلند خندیدن، چیز خوردن در خیابان، فریاد كشیدن و چیزهایى از این قبیل (كه در این گزارش آمده) را یك هنجار و عمل نرمال تلقى مى‏كنیم، آنگاه كسانى كه این كار را نمى‏كنند، افراد محدود و مقید مى‏پنداریم. به راستى چه كسى گفته چنین اعمالى شایسته یك فرد متشخص و با شخصیت است. آیا جا ندارد در درستى و صحت این‏گونه اعمال تردید كنیم. از سوى دیگر، به راستى شاد بودن، یعنى بلند خندیدن و در خیابان چیز خوردن و بوق زدن است. و كسانى كه در خیابان بوق نمى‏زنند و یا نمى‏دوند افرادى هستند كه ماهیتاً شاد نیستند و یا محدودند!!
به نظر مى‏رسد شاد بودن و شاد زیستن مقوله‏اى دیگر است كه بررسى تفصیلى آن مجال دیگر مى‏طلبد، اما كارهاى مذكور پیش از آنكه بیانگر شاد بودن افراد باشند، نشانگر كم مایگى فرهنگى و بى هویتى، اعمال ناپسند و نابهنجار و ناشایستى است كه از نظر اجتماع مطرود و ناپسند است!
4ـ گفتگو با جوانان و نوجوانان و بیان دردها و مشكلات آنان و انتقال این مشكلات و مسائل به مسؤولان امر با هدف سر و سامان دادن به وضعیت اسفبار جوانان از جمله وظایف دینى، اخلاقى و شرعى مطبوعات است. به واقع، مطبوعات آئینه تمام نماى طرح مشكلات اقشار مختلف جامعه با هدف درمان آن مشكلات و یافتن راهكارهایى براى حل مشكلات آنان است.
حال سؤال این است كه آیا مى‏توان به بهانه این هدف مقدس، از یك سو، هر چه هر جوان بر زبان جارى مى‏سازد آن را به عنوان «مشكل» جوانان تلقى و در نشریات چاپ و منتشر كنیم و پیامدهاى آن را مورد توجه قرار ندهیم. و از سوى دیگر، چند جوان را كه از مناطق كذایى در گوشه‏اى از تهران زندگى مى‏كنند و شاید نمونه‏هایى از این دست بسیار اندك باشند، همواره به عنوان سوژه مورد نظر انتخاب و با انجام گفتگوهاى كذایى و طرح مسائل بسیار ابتدایى آنان، فرهنگ خاص‏شان را به جامعه تزریق نموده و آنان و خواست‏هاى آنان را به عنوان نیازهاى جوانان امروزى مطرح نموده و آنان را الگوى جوانان معرفى نماییم!! سؤال شود جوانان رى و جنوب شهر، جوان نیستند، به راستى جوانان و نوجوانان ما خلاصه در شهرك اكباتان و شهرك غرب و.. مى‏شوند!! به راستى مشكل جوانان امروزى جامعه ما، بالا رفتن از درخت است كه در این امر نباید میان دختر و پسر تفاوت گذاشت!! آیا مشكلات جوانان جامعه ما بلند خندیدن و... است!!
5ـ باید بپذیریم كه همه این كارها براى جذب مخاطب است به هر قیمتى كه باشد و این آفت بزرگ مطبوعات ماست. با اندك تأمل به راحتى مى‏توان فهمید كه مشكلات 30 میلیون جوان جامعه امروزى ما بالا رفتن از درخت نیست و یا بلند خندیدن نیست! بلكه مشكلات جامعه ما، بیكارى، اشتغال، مواد مخدر و اعتیاد، ترویج ابتذال در عرصه فرهنگ، ارائه الگوهاى نادرست توسط رسانه‏هاى همگانى، عدم درك والدین، مشكل تحصیل میلیون‏ها جوان پشت كنكور و پس از آن بیكارى هزاران فارغ التحصیل از دانشگاه، ازدواج، مشكل بى توجهى مسؤولان امر به مسائل و مشكلات جوانان، و پرداختن به بحث‏هاى بى‏ثمر و بى‏مبناى سیاسى و جناحى در مجلس و... است. با اندك تأمل واقعاً عمق فاجعه و انحراف مطبوعات از رسالت واقعى خویش نمایان مى‏شود.
6ـ و نكته آخر اینكه بیاییم براى رضاى خدا و به جاى پرورش قواى تخیلى جوانان و ترویج اوهام، آمال و آرزوهاى نامعقول و دست نیافتنى جوانان، به مشكلات و درد آنان پرداخته، راه حلى براى مشكلات جوانان ارائه نموده و مسؤولان امر را به حل و رفع مشكلات جوانانمان ترغیب و تشویق كنیم و رسالت واقعى مطبوعات را كه همانا هدایت گرى و فرهنگ سازى است انجام دهیم.
------------------------------------------------------------------------
پی‎نوشت‎ها:
1) الحیاه، محمد رضا حكیمى و دیگران (دفتر انتشارات اسلامى ج 1، قم، چاپ سوم، 1360) ص 282.
2) تفكر فمنیستى كه چند صباحى است سكه رایج جامعه ما گردیده، بر احقاق حقوق زنان و نیز برترى و تفوق آنان بر مردان تاكید مى‏كند. برابرى و تساوى زن و مرد حتى از درخت بالا رفتن نیز(!!) از این جمله گرایشات است. براى مطالعه بیشتر ر.ك به مجله معرفت، شماره 35، مقاله از نگارنده.
محمد فولادى
http://www.andisheqom.com

جمعه 27/8/1390 - 7:55
فلسفه و عرفان

امروزه در نوشته‏ها و گفته‏ها مخصوصاً در مجلات، روزنامه‏ها، كارهای هنری، نمایشی و فیلم سازی، كلمه «عشق» بیشتر از همه چیز دیگر به چشم می‏خورد. ناگفته نماند در نزد بعضی‏ها وقتی سخن از عشق و عاشقی به میان می‏آید، بدون هیچگونه در نظر گرفتن معنای عرفانی و حقیقی آن، معنای مجازی و شهوانی به ذهن او متبادر است.
و بعضی از نویسندگان مطبوعاتی نیز بر این امر صحه گذاشته و عشق را در همین چهارچوب خلاصه نموده یا ای بسا به معنی واقعی آن خیلی كم و گذرا پرداخته می‏شود.
بعنوان نمونه اخیراً در مجله «ایران جوان»(1) از صفحه روبرو می‏شویم كه در بالای صفحه از عشق سؤال كرده وزیر سؤال با تصویر مینیاتور زن مزیّن شده و نوشتن جملاتی چون «لیلی و مجنون، خسرو و شیرین، و یوسف و زلیخا» طوری تنظیم شده است كه ذهن هر بیننده را به معنای مجازی آن سوق داده، و چنین وانمود می‏كند كه عشق معنائی جز این ندارد!! ولی باید توجه داشت كه عشق یكی از مسائل اساسی عرفان است و موضوع آن از موضوعات بسیار عمیق و دقیق عرفان اسلامی است.
از عشق در عرفان در مراحل اوّلیه آن، به عنوان عاملی برای جذب گام به گام انسان به سوی حق بهره می‏گیریم. از این لحاظ كه عشق در حقیقت یك واقعیت وسیعی است و همچون حقیقت وجود از نظر عرفا، دارای مراتب نامتناهی از لحاظ شدّت و ضعف و حقایق و مظاهر و... است و چون ادراك و استعداد انسان مختلف، و درجات و حالات او متفاوت است، لذا برداشتها نیز مختلف است.
عشق اوج علاقه و احساسات است ولی نباید پنداشت كه آن چه به این نام خوانده شود یك نوع است بلكه انواع كاملاً مختلفی دارد، آن چه از آثار نیك گفته می‏شود، مربوط به یك نوع آن است اما نوع دیگر آن كاملاً مخرّب و مخالف كمال معنوی انسان است و انسان را از سیر و حركت به سوی هدف باز می‏دارد و موجب تنزل و برگشت به درجه بهائم می‏گردد.
به قول مولوی
زین قدحهای سور، كم باش مست تا نباشی بت تراش و بت پرست
عشق آن زنده گزین كو باقی است وز شراب جانفزایت ساقی است
هر چه جز عشق خدای احسن است گر شكر خواریست آن، جان كندن است
عشقهائی كز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود
هین رها كن عشقهای صورتی تو چرا وابسته هر صورتی
عشق آن بگزین كه جمله انبیاء یافتند از عشق او كار و كیا(2)
حال با این مقدمه كوتاه این سؤال مطرح است كه:
عشق چیست؟ و چه ویژگیهایی دارد و چگونه می‏توان عشق حقیقی را از عشق غیر حقیقی باز شناخت؟
عرفا در مورد عشق تعریفهای مختلفی دارند كه ذیلاً به دو نمونه از آن اشاره می‏شود:
»عشق« عبارت است از علاقه به شخص یا شیئی وقتی كه به اوج شدّت برسد به طوری كه وجود انسان را مسخّر كند و حاكم مطلق وجود او گردد »عشق« نامیده می‏شود.(3)
شیخ بهائی در تعریف عشق می‏گوید: «عشق» یك مفهوم مشكّك و دارای وسعت و كلیّت و عموم و شمول است كه لازمه بیان كلیّه انواع، اقسام، مراتب، درجات آن و تعیین، و تبیین و ویژگیهای هر یك از آنها، اگر از دست كسی بر آید، آن است كه مثنوی هفتاد من كاغذ شود.(4)
«عشق» اوج علاقه و احساسات است. احساسات انسان، انواع و مراتب دارد:
1ـ برخی از آنها از مقوله شهوت (مخصوصاً شهوت جنسی) است كه از وجوه مشترك انسان و سایر حیوانات می‏باشد. با این تفاوت كه در انسان به علّت خاصّی اوج و غلیان زائد الوصفی می‏گیرد و بدین جهت نام »عشق« به آن می‏نهند. ولی به هر حال از لحاظ حقیقت و ماهیّت، جز طغیان و فوران شهوت چیزی نیست. از مبادی جنسی سرچشمه می‏گیرد و به همانجا خاتمه می‏یابد. افزایش و كاهشش بستگی زیادی به فعالیّتهای فیزیولوژیكی دستگاه تناسلی و قهراً به سنین جوانی دارد.
جوانی كه از دیدن رویی زیبا به خود می‏لرزد باید بداند جز جریان مادّی حیوانی در كار نیست. اینگونه عشقها به سرعت می‏آید و به سرعت می‏رود، قابل اعتماد و توصیه نیست، خطرناك و فضیلت كُش است. تنها با كمك عفاف و تقوی و تسلیم نشدن در برابر آن است كه به آدمی كمال می‏بخشد.
2ـ انسان نوعی دیگر احساسات دارد كه از لحاظ حقیقت و ماهیت با شهوت مغایر است. بهتر است نام آن را »عاطفه« و یا به تعبیر قرآن »مودّت« و »رحمت« بگذاریم.
این نوع از احساسات است كه انسان را به اوج كمال می‏رساند. بر خلاف نوع اوّل كه ناپایدار و گذرا است.
در قرآن كریم رابطه میان زوجین را با كلمه »مودت« و »رحمت« تعبیر می‏كند(5)
و این نكته بسیار عالی است، اشاره به جنبه انسانی و فوق حیوانی زندگی زناشویی است. اشاره به این است كه عامل اصلی تنها رابطه طبیعی زندگی زناشوئی نیست؛ رابط اصلی، صفا و صمیمیت و اتحاد دو روح است و به عبارت دیگر آنچه زوجین را به یكدیگر پیوند یگانگی می‏دهد مهر و مودّت و صفا و صمیمیت و عشق به معنای حقیقی كلمه است نه شهوت كه در حیوانات هم هست.
مولوی با بیان لطیف خویش، میان شهوت و مودّت تفكیك می‏كند؛ آن را حیوانی و این را انسانی می‏خواند. می‏گوید:
خشم شهوت وصف حیوانی بود مهر و رقّت وصف انسانی بود
اینچنین خاصیّتی در آدمی است مهر، حیوان را كم است، آن از كمی است(6)
فیلسوفان مادّی نیز نتوانستند این حالت معنوی را در بشر انكار كنند.
برتراند راسل می‏گوید:
«كاری كه منظور از آن فقط درآمد باشد نتایج مفیدی به بار نخواهد آورد. برای چنین نتیجه‏ای باید كاری پیشه كرد كه در آن ایمان به یك فرد، به یك مرام یا یك غایت نهفته باشد. عشق نیز اگر منظور از آن وصال محبوب باشد كمالی در شخصیت ما به وجود نخواهد آورد و كاملاً شبیه كاری است كه برای پول انجام می‏دهیم. برای وصول به این كمال باید وجود محبوب را چون وجود خود بدانیم و احساسات و نیّات او را از آنِ خود بشماریم.»(7)
اگر بخواهیم برای عشق و عاشقی مثالی بزنیم انصاف این است كه شیعه و مكتب او را برای نمونه یادآور شویم زیرا كه از امتیازات بزرگ شیعه نسبت به سایر مذاهب این است كه:
زیربنای اصلی آن، عشق و محبت است. از زمانی كه نبی اكرم‏صلی الله علیه وآله این مذهب را پایه گذاری نموده زمزمه محبت و دوستی بوده است. آنجا كه رسول خداصلی الله علیه وآله می‏فرماید: «علی و شیعَتُهُ هُمُ الفائزون»(8) «علی و شیعیان او رستگارانند».
گروهی را در حبّ علی و پیروی او می‏بینیم كه شیفته او و عاشق و مجذوب آنحضرت می‏باشند از این رو تشیّع مذهب و مظهر عشق و شیفتگی و بالندگی است. تولاّی آنحضرت مكتب عشق و محبت است چرا كه عشق به علی‏علیه السلام، عشق به پیامبرصلی الله علیه وآله و عشق به پیامبر، عشق به خدا است و عشق به خدا، عشق حقیقی است. به هر حال عنصر محبت در تشیّع دخالت تام دارد. چنانكه خود علی‏علیه السلام می‏فرماید: »اگر با این شمشیرم بینی مؤمنی را بزنم كه با من دشمن شود، هرگز دشمنی نخواهد كرد و اگر همه دنیا را بر سر منافق بریزم كه مرا دوست بدارد هرگز مرا دوست نخواهد داشت، زیرا این سخنی است كه بر زبان پیامبر امّی جاری گشته است كه گفت: «یا علی، مؤمن تو را دشمن ندارد و منافق تو را دوست نمی‏دارد»(9)
علی مقیاس و میزانی برای سنجش فطرتها و سرشتهاست. آنكه فطرتی سالم و سرشتی پاك دارد از وی نمی‏رنجد ولو اینكه شمشیر آنحضرت بر او فرود آید و آنكه فطرتی آلوده دارد به او علاقه‏مند نگردد ولو اینكه احسانش كند. زیرا علی‏علیه السلام جز تجسّم حقیقت چیزی نیست.
عاشق نمونه: مردی است از دوستان امیرالمؤمنین‏علیه السلام، با فضیلت و با ایمان. متأسفانه در او لغزشی پیدا شد (دزدی كرد) او را نزد علی‏علیه السلام حضرت حضرت به او فرمود: دزدی كردی؟! عرض كرد: بله یا امیرالمؤمنین. لذا حضرت حد را بر وی جاری كرد (دست راستش را قطع نمود). دست بریده را به دست چپش گرفت، در حالی كه قطرات خون از آن می‏چكید از نزد علی‏علیه السلام رفت. در بین راه سلمان فارسی و ابن الكرّاء(10) را دید، ابن الكرّاء (خواست از این جریان به نفع حزب خود و علیه علی‏علیه السلام استفاده كند با قیافه‏ای ملایم و ترحم آمیز جلو رفت و) گفت: دستت را چه كسی بریده است؟ گفت: امیرالمؤمنین، یعسوب دین، زوج بتول (حضرت زهراعلیها السلام) سیّد جانشینان پیامبر، پیشوای سفید رویان قیامت، ذی حق‏ترین مردم نسبت به مؤمنان، امام هدایت... پیشتاز بهشتهای نعمت، مبارز شجاعان، انتقام گیرنده از جهالت پیشگان، بخشنده زكات، رهبر راه رشد و كمال، گوینده رفتار راستین و صواب، شجاع مكّی و بزرگوار با وفا علی بن ابی طالب‏علیه السلام دستم را برید.
ابن الكوّاء گفت: وای بر تو! دستت را می‏برد و این چنین ثنایش می‏گویی؟ گفت: چرا ثنایش نگویم و حال این كه دوستی‏اش با گوشت و خونم در آمیخته است؟! به خدا سوگند كه نبرید دستم راجز به حقی كه خداوند قرار داده است و من را از آتش جهنّم رهایی بخشید.
سلمان از این محبت و عشق این مرد علی‏علیه السلام را مطلع ساخت.
علی‏علیه السلام او را خواست و دست بریده او را به جای خود نهاد و در حق او دعا كرد و از آسمان صدائی بلند شد، عبا را از روی دست بردارید وقتی كه عبا را كنار زدند به اذن خداوند در دست هیچ گونه علامت بریدگی دیده نشد.(11)
این عشقها و علاقه‏ها كه ما اینچنین در تاریخ علی و یاران وی می‏بینیم، ما را به مسأله محبت و عشق و آثار آن می‏كشاند.

این است معنای عشق و عاشقی.
اقسام عشق:
به عقیده حكما عشق بر دو قسم است: عشق حقیقی و عشق مجازی نیز بر دو قسم است: نفسانی و حیوانی
الف - عشق حقیقی: عبارت است از بهجت و رضامندی از درك ذات چیزی(12)
(عشق حقیقی در واقع همان ابتهاج ناشی از تصوّر حضور ذات معشوق می‏باشد، كه منحصر در ذات باریتعالی می‏باشد زیرا او خیر محض و كمال مطلق است و آن ذات مقدسی است كه هر كس به او پیوست به سعادت ابدی كه غایت عشق حقیقی است نائل می‏گردد.(13) به عبارت سوّم عشقی كه معشوقش حقیقی است زیرا حقیقت مطلق و جمیل به ذات است و آن همان عشق كاملین به حق است.)(14)
ب - عشق مجازی: یعنی عشقی كه معشوقش مجازی است یعنی جمال و كمالی كه در معشوق هست از آن خود وی نیست، بلكه عاریت است و این نیز بر دو قسم است:
1ـ عشق مجازی نفسانی: عبارت است از علاقه به حسن و شمائل معشوق به منشأش یك نوع سنخیّتی كه بین نفس عاشق و معشوق است می‏باشد كه بیشتر شیفتگی عاشق، به شمائل معشوق است به لحاظ آنكه آنها را آثار صادره از نفس خویش می‏دانند و عشق مجازی حیوانی همان است كه هدف وی اعمال شهوات است. از شهوت سرچشمه میگیرد و به شهوت خاتمه پیدا می‏كند. در اینجا بیشتر شیفتگی عاشق به سیما و شكل و ظاهری معشوق است از قبیل رنگ و شكل اندامها، از امور مربوط به جسم معشوق.(15) عشق مجازی در ابتدای كار به عنوان وسیله‏ای مطرح است، غیر از آن عشق است كه عارف پس از وصول به حقیقت نسبت به پدیده‏های جهان پیدا می‏كند كه همه چیز را از او می‏داند و پدیده‏ها آیینه‏اند، مظهرند، سایه‏اند و به هر حال شئون او می‏باشد. این زبان حال هر عارف آگاه است كه شمس مغربی می‏سراید:
من كه در صورت خوبان همه او می‏بینم تو مپندار كه من روی نكو می‏بینم
نیست در دیده من هیچ مقابل، همه اوست تو قفا می‏نگری، من همه رو می‏بینم
هر كجا می‏نگرد دیده، بدو می‏نگرد هر چه می‏بینم از او، جمله بدو می‏بینم
تو به گیسوش نظر می‏كنی و، من همه سو تو زگیسو و، منش از همه سو می‏بینم
می باقی است كه بی جام و سبو می‏نوشم عكس ساقی است كه در جام و سبو می‏بینم
گاه با جمله و گه جمله از او می‏دانم «گاه او» جمله و گه، جمله در «او» می‏بینم
این مظهر، هر چه اتمّ و اكمل باشد بیشتر مورد عشق و علاقه عارف واقع می‏شود، و از آنجا كه از دیدگاه عرفان، انسان و بخصوص انسان كامل (معصومین‏علیهم السلام) مظهر اتمّ الهی است. نوعی عشق و تسلیم در برابر وی قهری خواهد بود.
و امّا از عفاف و تقوی و عاطفه سرچشمه می‏گیرد موجب كمال و وصال به محبوب است. اینگونه عشقها توصیه می‏شود.
كوتاه سخن اینكه: معیار در شناخت عشق حقیقی از غیر حقیقی، منشأ تولد آن است كه اگر سرچشمه عشق شهوت است غیر حقیقی بوده و فضیلت كش است.
ویژگیهای عشق:
عشق آثار و ویژگیهای مختلفی دارد كه به نمونه‏هایی از آن اشاره می‏شود:
1ـ عشق خاصیّت اكسیر دارد:
كیمیاگران معتقدند كه در عالم، مادّه‏ای به نام «اكسیر»(16) یا «كیمیا» وجود دارد كه می‏تواند ماده‏ای را به ماده دیگری تبدیل كند. شعرا این اصطلاح را استخدام كردند و گفتند آن اكسیر واقعی كه نیروی تبدیل دارد، عشق و محبت است، زیرا عشق است كه می‏تواند قلب ماهیّت كند. عشق مطلقاً اكسیر است و خاصیت كیمیا دارد، یعنی فلزی را به فلز دیگر تبدیل می‏كند. مردم هم فلزات مختلفی هستند:
«النَاسُ معادِنُ كَمعادِنِ الذَّهَبِ وَ الفِضَّهِ.«
عشق است كه دل را دل می‏كند و اگر عشق نباشد دل نیست، آب و گل است.
هر آن دل را كه سوزی نیست دل نیست دل افسرده غیر از مشت گل نیست
الهی! سینه‏ای ده آتش افروز در آن سینه دلی و آن دل همه سوز
2ـ عشق سبب نیرو و قدرت است:
یكی از ویژگیهای مهم عشق این است كه به انسان قدرت و نیرو می‏بخشد، ترسو را شجاع بار می‏آورد، یك مرغ خانگی تا زمانی كه تنهاست بالهایش را روی پشت خود جمع می‏كند، آرام می‏خرامد، از مختصر صدائی فرار می‏كند در مقابل كودكی ضعیف از خود مقاومت نشان نمی‏دهد امّا همین مرغ وقتی جوجه دارد شد، عشق و محبت در كانون هستی اش خانه كرد، وضعش دگرگون می‏گردد، بالهایی بر پشت جمع شده را به علامات آمادگی برای دفاع پایین می‏اندازد، حالت جنگی به خود می‏گیرد، حتی آهنگ فریادش قویتر و شجاعانه‏تر می‏گردد. قبلاً به احتمال خطری فرار می‏كرد اما اكنون به احتمال خطری حمله می‏كند، دلیرانه یورش می‏برد. این محبت و عشق است كه مرغ ترسو را به صورت حیوانی دلیر جلوه‏گر می‏سازد.
3ـ عشق از تنبل، زرنگ و از بخیل، بخشنده می‏سازد:
دختر و پسری كه در زمان تجردشان به هیچ چیزی جز خودشان نمی‏اندیشیدند هم این كه ازدواج كرده و صاحب فرزند می‏شوند به كلّی روحشان عوض می‏شود. آن پس تنبل و سنگین اكنون چالاك و پر تحرّك شده است و آن دختری كه به زور هم از رختخواب بر نمی‏خواست، اكنون تا صدای كودك گهواره نشین را می‏شنود، همچون برق می‏جهد، كدام نیرو است كه لختی و رخوت را برد و جوان را این چنین حسّاس و چالاك و زرنگ ساخت؟ آیا آن جز عشق و محبت چیز دیگری است؟
4ـ عشق قوای خفته را بیدار می‏كند:
از جمله ویژگی عشق این است كه قوای خفته و نیروی بسته و مهار شده را آزاد می‏كند و نفس را تكمیل و استعدادات حیرت‏انگیز باطنی را ظاهر می‏سازد. عشق تصفیه گر است. صفات رذیله را زایل می‏كند و خیانتها و ناپاكی‏ها را از بین می‏برد و عیار را خالص می‏گرداند.(17)
به هر حال عشق ویژگیهای دیگری دارد كه پرداختن به آن‏ها فرصت مناسبی را می‏طلبد.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم ز آن
گر چه تفسیر زبان روشنگر است لیك عشق بی زبان روشن‏تر است
چون قلم اندر نوشتن می‏شتافت چون به عشق آمد قلم بر خود شكافت
عقل در شرحش، چو خر گل بخفت شرح عشق و عاشقی هم، عشق گفت
علت عاشق، ز علّتها جداست عشق اصطرلاب اسرار خداست(18)
پاورقی‎ها:
1) ایران جوان، شماره 161، ص 14.
2) مثنوی معنوی.
3) استاد شهید مطهری، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، 1377 ش، 1419 ه ق، ج 16، ص 250.
4) فلسفه عرفان، با مشخصات قبل، ص 331.
5) وَ مِنْ ایاتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُم مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاً لِتَسْكُنوا اِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً (روم:21.)
6) مجموعه آثار، با مشخصات قبل، ص 252-250.
7) همان مدرك، ص 252.
8) جلال الدین سیوطی در الدُّر المنثور در ذیل آیه 7 سوره بیّنه از ابن عساكر از جابر بن عبداللّه انصاری نقل می‏كند كه گفت در محضر پیغمبر بودیم كه علی نیز به محضرش می‏آمد. حضرت فرمود: «وَ الَّذی نَفْسی بِیَدِهِ اِنَّ هذا وَ شیعَتَهُ هُمُ الفائِزونَ یَوْمَ الْقِیامَهِ» یعنی سوگند به آن كسی كه جانم در دست اوست این مرد و شیعیان او در روز قیامت رستگارانند. آن گاه این آیه نازل شد: انَّ الَّذین آمنوا و عملوا الصالحاتِ اولئك هُمْ خیرُ البریَّه.
»كسانی كه ایمان آوردند و اعمال شایسته انجام داده‏اند، آنها بهترین خلق خدایند.« از وقتی كه این آیه نازل شد اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله هر وقت علی‏علیه السلام را می‏دیدند، می‏گفتند: »خَیرُ البریّه« آمد.
علامه سید محمد حسین طباطبائی، تفسیر المیزان، مترجم سید محمد باقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ج 20، ص 578.
9) لَوْ ضَرَبتُ خَیشومَ الْمُؤمِنِ بِسَیْف هذا علی اَنْ یُبْغِضَنی، وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیا بِجَّماتِها عَلَی المنافِقِ عَلی اَنْ یُحبِبِّنی ما أحَبَّنی، وَ ذلِكَ اَنَّهُ قُضِی فَانْقَضی عَلی لِسانِ النَّبی الامّی اَنَّهُ قالَ: یا عَلی لا یُبْغِضُكَ مُؤمِنُ وَ لا یُحِبُّكَ مُنافِقٌ« نهج البلاغه، حكمت 45.
10) در بعضی از روایات، »ابن الكوّا« است، بحارالانوار، ج 40، باب 97، ص 281، حدیث 44.
11) فقال ابن الكرّا من قطع یدك فقال امیرالمؤمنین و یعسوب و ختن الرسول و زوج البتول، سیّد الوصییّن و قائدُ الغُرِّ الْمحجِّلینَ وَ اَوْلَی النّاسِ بِالمُؤْمِنینَ عَلی بْنُ اَبی طالب، اِمامُ الْهُدی... اَلْسّابِقُ اِلی جَنّاتِ النَّعیمِ، مُصادِمُ الابْطالِ، اَلْمُنْتَقِمُ مِنَ الجُهّالِ، مُعْطی الزّكاهِ... اَلْهادی اِلَی الرِّشادِ وَ النّاطِقُ بِالسِّدادِ، شُجاعُ مَكِّی، جَحْحاحُ وَ فِی...
توجّه: این روایت با توجّه به روایت وارده در بحارالانوار و تفسیر كبیر فخر رازی توأماً نوشته شده است.
فخر رازی، التفسیر الكبیر، قطعه وزیری، الطبعه الثالثه، ج 21، ذیل آیه 12 سوره كهف، ص 88.
بحارالانوار، ج 40، باب 97، ص 281، حدیث 44.
12) و العشق الحقیقی، هو الابتهاج بتصوّر حضرت ذات ما. الاشارات و تنبیهات، لابن سینا، مع شرح نصیر الدین طوسی »ره« و قطب الدین رازی، قم - ایران، دار البلاغه، الطبعه الاولی، 1375 ه ش. ج 3، نمط هشتم، ص 359.
13) فلسفه عرفان، ص 330.
14) مجموعه آثار، ج 7، ص 130.
15) الاشارات و التنبیهات، با مشخصات سابق، ج 3، نمط نهم، ص 383.
16) درباره اكسیر می‏گوید: »جوهری است گدازنده و آمیزنده و كامل كنننده یعنی مسل را طلا می‏كند. اتفاقاً در عشق هم هر سه خصوصیت هست، هم گدازنده است و هم آمیزنده و هم كامل كننده.«
17) اقتباس از مجموعه آثار، ج 16، ص 246-244.
18) بدیع الزمان فروزان فر، خلاصه مثنوی، انتشارات اساطیر، چاپ اول، 1373 ه ش، ص 31-32.
اكبر اسد علیزاده

http://www.andisheqom.com

چهارشنبه 25/8/1390 - 22:48
قرآن

در سوره‌ی الرحمٰن ابتدا «علم القرآن» بیان شده و سپس «خلق الانسان»، پس قرآن قبل از انسان به چه کسانی تعلیم داده شده است؟
موضوع را از چند جنبه باید مطرح و به چند معنا باید نمود:
- در سوره مبارکه‌ی «الرحمٰن»، از ابتدا تا به انتها به رحمت‌ها و نعمات واسعه‌ی الهی اشاره شده است، چنان چه ابتدای آن با کلمه و اسم رحمت خدا «الرحمن» آغاز شده است و ختم به اسمای جلال و کریم می‌گردد. «تَبَارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الجَْلَالِ وَ الْاکْرَام» و در طی سوره 31 مرتبه به نعمت‌های غیر قابل انکار و شمارش خدا تذکر می‌دهد «فَبِأَیّ‌ِ ءَالَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَان» و به برخی از آن نعمت‌ها و آلاء (قرآن، انسان، علم بیان، خورشید، ماه، خوردنی‌ها، نوشیدنی‌ها، بهشت و حتی جهنم و ...) نیز اشاره می‌نماید.
- نعمت‌های شمارش شده [و نشده از این قبیل] همه صادره از جلوه‌ی رحمانیت خداوند متعال است و به همین دلیل، نمی‌فرماید: الله، یا حکیم، یا علیم، یا قادر و ...، در امر خلقت چنین و چنان نمود، بلکه می‌فرماید «الرحمن» قرآن را تعلیم داد، انسان را خلق کرد، علم بیان را آموخت، خورشید و ماه و ستارگان را به نظم درآورد و ... . یعنی این‌ها همه جلوه‌ی رحمت الهی است.
پس از قرآن کریم، انسان از عظمت وجودی بالاتری قرار می‌گیرد که این عظمت به شرط برخورداری و استفاده‌ی صحیح از قدرت «بیان» به معنای امکان و قدرت «تبیین» و روشنگری و تکلم هدایتگرانه (بر اساس آگاهی و آگاه کننده) می‌باشد و آگاهی و قدرت تبیین و تکلم آگاه کننده نیز مستلزم تمسک و بهره‌وری از ظاهر و باطن قرآن کریم است
- اما ترتیب بیان شده توجه به عظمت مراتب وجودی آن تجلیات دارد و نه مبتلا و مبتلابه یا خطیب و مخاطب ...، و بدیهی است که عظمت و حقیقت وجودی قرآن کریم به مراتب والاتر از «انسان» به معنای عام آن است.
پس از قرآن کریم، انسان از عظمت وجودی بالاتری قرار می‌گیرد که این عظمت به شرط برخورداری و استفاده‌ی صحیح از قدرت «بیان» به معنای امکان و قدرت «تبیین» و روشنگری و تکلم هدایتگرانه (بر اساس آگاهی و آگاه کننده) می‌باشد و آگاهی و قدرت تبیین و تکلم آگاه کننده نیز مستلزم تمسک و بهره‌وری از ظاهر و باطن قرآن کریم است.
قرآن قبل از انسان آفریده شد؟
پس از توجه به نکات فوق، تأمل در مباحث دیگری نیز لازم است که از جمله موارد ذیل می‌باشد:
الف – هر چیزی «جسم، روح و ملکوتی» دارد، که ملکوت هر چیز نزد خداوند متعال و در اختیار اوست:
«فَسُبْحانَ الَّذی بِیدِهِ مَلَکُوتُ کلشی‌ءٍ وَ إِلَیهِ تُرْجَعُونَ» (یس - 83) ؛ منزه است آنکه ملکوت (سلطنت به کنه وجود) همه چیز به دست اوست و به سوی او بازگشت می‌یابید.
و آن چه نازل می‌گردد نیز از منبع و خزینه است که همه‌ی خزاین زمین و آسمان‌ها نزد اوست و از هر چه حکمت و مشیت‌اش تعلق بگیرد، به اندازه‌ی لازم از آن خزاین نازل می‌نماید:
«وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» (المنافقون – 7) ؛ گنج‌های زمین و آسمان‌ها از آن خداوند است.
«وَ إِنْ منشی‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ به قدر مَعْلُومٍ» (الحجر - 21) ؛ هیچ چیز نیست مگر آنکه نزد ما خزینه‌های آنست و ما نازلش نمی‌کنیم مگر به اندازه معین.
قرآن کریم نیز از این قواعد مستثنیٰ نمی‌باشد. قرآن نیز جسمی دارد که در قالب کتاب در اختیار ماست و روحی دارد که انسان کامل است و ملکوت و خزینه‌ای دارد که در نزد پروردگار عالم است و از آن به حدی که لازم بوده است (به قدر مَعْلُومٍ) نازل نموده است. لذا خداوند خود در به اره‌ی قرآن کریم می‌فرماید:
«وَ الْکِتَابِ الْمُبِینِ * إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْءَانًا عَرَبِیا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ * وَ إِنَّهُ فیِ أُمّ‌ِ الْکِتَابِ لَدَینَا لَعَلیِ‌ٌّ حَکِیمٌ» (الزخرف -4)
ترجمه: سوگند به کتاب روشنگر * که ما آن را خواندنی عربی کردیم، شاید تعقل کنید * و سوگند که این خواندنی قبلاً درم الکتاب نزد ما بود، که مقامی بلند و فرزانه دارد.
پس، قرآن کریم نیز از قبل خلق شده است و خزینه‌ای نزد پرودگار دارد و در عالم ملکوت نام این کتاب (علی حکیم) است. و همه‌ی کتب آسمانی در هر زمانی به حدی که لازم بود «به قدر معلوم» از آن خزینه نازل شده‌اند.
قرآن قبل از انسان آفریده شد؟
ب – پس ملکوت و روح قرآن کریم، کتاب علم همه‌ی مخلوقات و از جمله ملائک، جنیان و انسان می‌باشد. و انسان نیز پس از جن و ملک خلق شده است.
ج – اما ملکوت همین انسان نیز قبل از هر چیزی خلق شده است. خلق اول انسان کامل و نور حضرت محمد صلوات‌الله علیه و آله و مشتق از نور او، نور وجود اهل عصمت علیهم‌السلام بوده است و علمی که خداوند متعال به حضرت آدم (ع) تعلیم داد و سپس به واسطه عدم آگاهی ملائک از این معلم، آدم (ع) را معلم و مسجود ملائک ساخت، همین معرفت انوار مقدسه‌ی وجودهای مبارک بوده است و این وجودهای برتر نیز به علم قرآن (یا شاید بتوان گفت ملکوت قرآن) تعلم یافتند.
پس از همان ابتدا که خلق اول، انسان کامل و اشرف مخلوقات خلق شد، قرآن کریم به او تعلیم داده شد و در عالم ظاهر نیز همین‌طور است. قرآن کریم انسان کامل و انسان کامل قرآن کریم است. چنان چه در همین عالم ماده و طبعیت شاهدیم که امیرالمؤمنین (ع) در جنگ صفین فریاد بر می‌آورد که فریب نخورید، قرآن منم. و یا در روایات دیگر می‌فرماید: انا الحوامیم، انا المثانی و ... – حاء میم‌های قرآن منم، سوره حمد منم و ... . پس، اگر بیان شد که خداوند کریم قرآن را به حضرت محمد و سایر معصومین (ع) تعلیم داد، معنایش این نیست قرآن همین جلد کتاب و دامنه‌ی حیات، تعلیم و تعلم نیز همین عالم طبیعت است. اگر چه در عالم طبیعت نیز به حضرت آدم (ع) و سایر انبیاء و به تبع آنان سایر انسان‌ها، و همین‌طور به جنیان که مکلب به تبعیت انبیای بشری بودند، همین قرآن تعلیم داده شده است.
قرآن کریم کتاب هدایت بشر و نیاز ضروری و اولیه بشر است و خداوند حکیم، پاسخ نیاز بشر را قبل از خودش خلق نموده است. چنان چه اگر خلقت بدن مادی او نیاز به «آب و خاک – گل» داشت، این آب و خاک قبل از او خلق شده‌اند و اگر قرار بود به زمین هبوط پیدا کند، این زمین قبل از او خلق شده بود
در روایت آمده است:
«حسین بن خالد روایت کرده که امام علیه السّلام، «الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ» را چنین تفسیر کرده که «اللَّه علم محمدا القرآن – یعنی الله جل جلاله قرآن را به محمد صلوات الله علیه و آله تعلیم داد».
راوی می‌گوید: سپس پرسیدم: «خلق الانسان» چه معنی دارد؟ فرمود مراد از انسان، امیرالمؤمنین علیه السّلام است که بعد از پیغمبر او فرد کامل است. و گفتم: «علمه البیان»؟ چه معنی دارد: فرمود تعلیم کرد حضرت امیر را هر چه مردم به آن احتیاج دارند.» (تفسیر شریف لاهیجی، ج‌4، ص: 328)
پس، از همان ابتدا که خلقت آغاز شد، ملکوت و روح قرآن نیز خلق شد و اساساً این دو جدای از هم نیستند. چنان در عالم طبیعت نیز ، پیامبر اکرم (ص) فرمود: «این دو از هم جدا نمی‌شوند تا در حوض کوثر به من برسند».
مضاف بر آن که در همین عالم طبیعت، قرآن کریم کتاب هدایت بشر و نیاز ضروری و اولیه بشر است و خداوند حکیم، پاسخ نیاز بشر را قبل از خودش خلق نموده است. چنان چه اگر خلقت بدن مادی او نیاز به «آب و خاک – گل» داشت، این آب و خاک قبل از او خلق شده‌اند و اگر قرار بود به زمین هبوط پیدا کند، این زمین قبل از او خلق شده بود.
پس، اگر بگوییم که قرآن در عالم طبیعت به انبیاء الهی، از حضرت آدم (ع) گرفته تا خاتم (ص) نازل گردیده است، معلوم است که قبل از آنها به ناقل وحی، حضرت جبرئیل و ... تعلیم شده است.
منبع:سایت راسخون

دوشنبه 23/8/1390 - 19:44
قرآن
جواب:قرآن كریم از دیواری آهنی خبر می‏دهد. آنجا كه ذو القرنین گفت: ﴿ءاتونی زُبر الحَدید حَتّی اِذا ساوی بَیْن الصّدفَیْن قال انْفُخُوا حَتّی إذا جَعَله ناراً قالَ ءاتونی اُفرِغ عَلَیه قطراً﴾[1]؛ پاره‏های آهن و... را بیاورید تا دیواری فلزی یا آهنی بسازم.اگر مسیحی یا دیگری اعتراض می‏كند، باید ثابت كند كه در طول تاریخ هرگز چنین دیواری ساخته نشد. ممكن است بگویند: ما بخشی از محدوده چین و ... را گشتیم و این دیوار را نیافتیم، امّا نیافتن دلیل نبودن نیست. هم‏چنین نیافتن دلیل عدم اصل تحقق نیز نخواهد بود.چون قرآن كلام خداست، از كذبْ معصوم و منزّه است و ما یقین داریم كه چنین دیواری وجود داشته است. اگر آنها نشانه آن را در بخشی از زمین نیافته‏اند، نباید بگویند كه اصلاً نبوده یا اكنون وجود ندارد؛ آنها نه همه محدوده خاور دور را بررسی كرده‏اند، و نه از تاریخ آگاهی كافی و جامع داشته‏اند. اگر انسان بخواهد آن را بیابد، باید تمام مناطق كوهستانی، دره‏ها و شیارهای میان دو كوهها را در خاور دور بررسی كند تا نشانه آن را بیابد.


[1]  ـ سوره كهف، آیه 96.

http://www.esraco.org
يکشنبه 22/8/1390 - 21:58
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته