• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 196
تعداد نظرات : 15
زمان آخرین مطلب : 5424روز قبل
دعا و زیارت

     نقش على علیه السلام در هجرت

وقیت بنفسى خیر من وطى‏ء الحصى و من طاف بالبیت العتیق و بالحجر رسول اله الخلق اذ مكروا به فنجاه ذو الطول الكریم من المكر (على علیه السلام) یكى از عللى كه زمینه را براى هجرت پیغمبر بمدینه آماده كرده بود انتشار اسلام در آن شهر بود ، در مواقعى كه قبایل عرب براى تجارت و غیره از مدینه بمكه میآمدند پیغمبر با آنها ملاقات كرده و آنها را بدین اسلام دعوت مینمود و اتفاقا از این اقدام خود نتیجه مطلوبى نیز بدست میآورد چنانكه پس از فوت ابوطالب عده‏اى از قبیله اوس كه از مدینه بمكه آمده بودند پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم را ملاقات كرده و شش نفر از آنها هم بدین اسلام گیرویدند و پس از مراجعت بمدینه مردم آن شهر را بدین جدید دعوت نمودند. پس از مدتى گروهى متجاوز از هفتاد نفر زن و مرد از مدینه بمكه آمده و بدین اسلام مشرف شدند بنابر این دین اسلام در مدینه با سرعت پیشرفت و چون محیط مدینه از اغراض سوء قریش و از ایذاء و اذیت آنها مصون بود لذا براى انتشار اسلام مناسب‏تر از مكه بنظر میرسید و پیغمبر بعده‏اى از پیروان خود دستور داد كه براى رهائى از شر مشركین مكه بمدینه مهاجرت نمایند و آنها نیز در آشكار و پنهانى بسوى مدینه رهسپار شده و از طرف اهالى آن شهر با كمال دلگرمى از مهاجرین مكه پذیرائى بعمل آمد.از طرفى خود پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم نیز قلبا براى عزیمت بمدینه تمایل داشت ولى چون مأمور و سفیر الهى بود این عمل را بدون اجازه و اراده خدا نمیتوانست انجام داده و محل مأموریت خود را تغییر دهد اما در اینموقع حادثه‏اى روى داد كه خود بخود هجرت پیغمبر را بمدینه ایجاب نمود و میتوان آنرا علت اصلى این مهاجرت دانست. چون قریش از انتشار دین اسلام در مدینه و پیشرفت سریع آن در شهر مزبور و همچنین از مهاجرت عده‏اى از مسلمین بدانجا آگاه شدند بیم آنرا داشتند كه دین اسلام در آن شهر قوت بگیرد و بعدا اسباب مزاحمت آنان را فراهم آورد بنا بر این براى از بین بردن هر گونه خطرات احتمالى كه آینده آنها را تهدید میكرد تصمیم گرفتند كار را با پیغمبر صلى الله علیه و آله یكسره كنند و براى همیشه از جانب وى ایمن و آسوده باشند. اما انجام این كار هم بسادگى و آسانى مقدور نبود زیرا پیغمبر از خاندان عبد المطلب بود و اگر بوسیله عده معدودى از بین میرفت مسلم بود كه آن عده جان سالم از دم شمشیر جوانان هاشمى بدر نمى‏بردند و بطور حتم بنى‏هاشم بخونخواهى او قیام میكردند پس تكلیف چیست؟ سران قریش در خفا جمع شده و تشكیل كمسیونى دادند و پس از شور و بحث زیاد نتیجه شورا و تصمیم انجمن بدین ترتیب اعلام شد كه از هر قبیله یك نفر قهرمان شمشیر زن انتخاب شود و این عده بالاتفاق شبانه بخانه پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم حمله نموده و او را در بسترش با شمشیرهاى عریان بقتل رسانند و چون بنى‏هاشم به تنهائى قدرت مقابله با تمام قبایل عرب را نخواهند داشت در نتیجه خون پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم لوث شده و بهدر خواهد رفت. این نقشه شیطانى یك تصمیم قطعى و خلل ناپذیرى بود كه در پنهانى براى از بین بردن پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم طرح و اتخاذ گردید ولى خداوند متعال همان خدائى كه در غار حرا پرتوى از جمال خود را بوجود محمد صلى الله علیه و آله و سلم انداخته و او را در نور حیرت و عظمت مستغرق كرده بود باز دل روشن و حقیقت جوى پیغمبر را از این تصمیم قریش آگاه گردانید و اجازه داد كه شبانه ازمكه بسوى مدینه هجرت نماید. (1) اما تدبیرى لازم بود تا كفار قریش از هجرت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم با خبر نباشند و خانه و بستر او بدون صاحب نماند،حالا چه كسى است كه بعوض پیغمبر در آن رختخواب بخوابد و خود را طعمه شمشیر مهاجمین قریش سازد؟ اینجا است كه قهرمان این حادثه خود نمائى میكند و ذكر این مقدمات براى معرفى نام نامى او است این قهرمان شیر دل فقط و فقط على علیه السلام بود كه چشم روزگار نظیرش را در گذشته ندیده و تا ابد هم نخواهد دید. پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم على را میشناخت و بمیزان ایمان و اخلاص او آگاه بود رو بسوى وى آورد و فرمود یا على دستور الهى بر اینست كه مكه را ترك گویم و بسوى مدینه هجرت كنم،اما این هجرت یك مسافرت عادى و معمولى نیست و بایستى محرمانه و سرى باشد تا كفار قریش از آن آگاه نباشند زیرا تصمیم گرفته‏اند امشب مرا در بسترم بخون آغشته نمایند و براى اغفال آنها لازم است خانه و رختخواب من خالى نباشد تا آنها مرا تعقیب نكنند،فرمان الهى است كه در بستر من بخوابى تا من به پنهانى مهاجرت كنم. هنوز سخن پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم تمام نشده بود كه على علیه السلام با جان و دل دعوت او را اجابت كرد و گفت:اطاعت میكنم یا رسول الله و در اجراى این امر بسیار خرسند و سپاسگزارم. پیغمبر فرمود یا على كار بسیار خطرناكى بعهده تو گذاشته شده است زیرا رجال قریش شبانه خانه من ریخته و رختخواب مرا زیر شمشیرهاى برهنه خواهند گرفت در حالیكه تو میخواهى در آن بستر بخوابى! پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم هر چه اعلام خطر نموده و اهمیت این امر خطر را در نظر على علیه السلام مجسم میساخت خرسندى او بیشتر میگشت تا بالاخره گفت یا رسول الله مگر غیر از مرگ و كشته شدن چیز دیگرى هم هست؟چه‏سعادتى بالاتر از این كه من بدستور الهى جان خود را در راه اشاعه دین تو فداى تو كرده باشم؟ چون رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم صراحت لهجه و جانفشانى على علیه السلام را در راه حق و حقیقت مشاهده كرد چشمان مباركش پر آب گردید و با همان حال رقت و عطوفت سر و روى على را غرق بوسه ساخت و او را وداع كرد و بعزم مهاجرت مكه را ترك نمود. (2) على علیه السلام هم كه جوان 23 ساله‏اى بود جامه مخصوص پیغمبر را كه در موقع خواب به تن میكرد پوشید و در فراش آنحضرت دراز كشیده و منتظر وقوع حادثه پر خطرى گردید. صاحب فصول المهمه و كفایة الطالب و دیگران نوشته‏اند كه چون على علیه السلام شبانه در بستر پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم قرار گرفت خداوند عز و جل به جبرئیل و میكائیل فرمود من شما را برادر یكدیگر گردانیدم و عمر یكى از شما را طولانى‏تر از دیگرى قرار دادم كدامیك از شما حاضر است كه زیادى عمر را بدیگرى بخشد عرض كردند پروردگارا در این امر مختاریم یا مجبور خداوند فرمود بلكه مختارید هیچك از آندو حاضر نشد كه عمر زیادى را بدیگرى بخشد،خداوند تعالى فرمود كه من میان على ولى خود،و محمد پیغمبر اخوت و برادرى برقرار كردم و او در فراش پیغمبر خوابیده است (و بنگرید كه او چگونه) جان خود را فداى برادر كرده و زندگى ویرا بر حیات خویش ترجیح داده است بزمین نازل شوید و او را از شر دشمنانش محفوظ دارید. پس آندو فرشته نزد على علیه السلام آمدند و جبرئیل در بالاى سرش ایستاد و میكائیل در پائین پاى او و جبرئیل میگفت:بخ بخ یا ابن ابیطالب من مثلك و قد باهى الله بك الملائكة (به به اى پسر ابوطالب كیست مانند تو كه خداوند تعالى بوجود تو بفرشتگان مباهات مینماید) (3) بارى جنگجویان قریش كه براى از بین بردن پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم در دار الندوة دور هم گرد آمده بودند از سر شب آنجا را ترك كرده و با شمشیرهاى عریان و بران خانه رسول اكرم را محاصره نمودند. در سپیده دم كه سكوت و خاموشى بر شهر مكه حكمفرما بود خواستند تصمیم شوم خود را بمرحله اجراء در آورند،بمحض ورود بداخل خانه،على علیه السلام سر از بالین خود برداشت و بانگ زد كیستید و چه میخواهید؟چون رجال قریش على علیه السلام را دیدند از حیرت و وحشت سر تا پا خشك شدند و بالاخره سكوت را شكستند و گفتند محمد كجا است؟ على علیه السلام با خونسردى تمام فرمود:من نگهبان او نبودم و شما هم او را بمن نسپرده بودید كه از من باز میخواهید. یكى از مهاجمان گفت پشت و پناه محمد همین على است و خوبست على را بجاى او در خونش غوطه‏ور سازیم! على علیه السلام فرمود افسوس كه پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بمن اجازه حمله نداده و الا براى این گستاخى شما كه پا بحریم خانه آنجناب گذاشته‏اید شما را از دم شمشیر میگذرانیدم و بالاخره آنها را پراكنده ساخت و فرمود دور شوید كه شماها قومى گمراهید و از سعادت و رستگارى بى نصیب خواهید ماند. قریش كه از هجرت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم آگاهى یافتند به تعقیب او پرداخته و تا لب غار ثور كه رسول اكرم با ابوبكر داخل آن بودند پیش رفتند ولى خداوند آنحضرت را در پناه خود حفظ كرده و قریش را از دست یافتن باو محروم گردانید. در موضوع هجرت فداكارى على علیه السلام غیر قابل توصیف است،یك جوان 23 ساله با آن شهامت و شجاعت و با آن دل قوى و حقیقت جو براى اشاعه دین اسلام خود را در معرض خطر و مرگ حتمى انداخت و سپر جان پیغمبر گردید چنانكه خود آنحضرت فرماید: وقیت بنفسى خیر من وطى‏ء الحصى‏ 
و من طاف بالبیت العتیق و بالحجر 
رسول اله الخلق اذ مكروا به‏ 
فنجاه ذو الطول الكریم من المكر (4)
با جان خود نگهداشتم بهترین كسى را كه پا بر زمین نهاده و كسى را كه بكعبه و حجر اسمعیل طواف نموده است. رسول خداى خلق را زمانیكه (قریش) درباره او حیله نمودند (كه او را بقتل رسانند) پس خداوند صاحب فضل و كریم او را از مكر (دشمنان) نجات داد. بپاداش این فداكارى و جانفشانى آیه شریفه زیر بر رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم نازل و بدینوسیله على علیه السلام مورد تقدیر خداوند تعالى قرار گرفت: و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله. (5) (و از مردم كسى است كه در پى خشنودى خدا جان خود را میفروشد) و بنا بنقل مفسرین و مورخین عامه و خاصه چنین كسى فقط على علیه السلام بود. (6) فداكاریهاى على علیه السلام در موضوع هجرت منحصر بخوابیدن او در بستر پیغمبر نبود بلكه در غیاب آنحضرت حل و فصل امور مسلمانان مكه و همچنین تأدیه اماناتى كه مردم به پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم سپرده بودند بدست على علیه السلام انجام گردید. چند روز پس از ورود پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بمدینه (بنا بنقل بعضى آنحضرت در قبا توقف فرمود كه پس از رسیدن على علیه السلام با هم وارد مدینه شوند) على علیه السلام نیز مادر خود و دختر پیغمبر و دو زن دیگر و ضعفاى مسلمین را برداشته و راه مدینه را در پیش گرفت و پس از ورود بمدینه رسول اكرم صلى الله علیه و آله على علیه السلام را كه در اثر راه پیمائى پایش مجروح شده بود در آغوش كشیده و از شوق دیدارش گریست. در مدینه نیز على علیه السلام همواره ملازم پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله‏بود و در سال یكم هجرى كه میان صحابه و مهاجرین و انصار پیمان اخوت بسته شد آنحضرت على را نیز برادر خود خواند. (7) در سال دوم هجرى نیز یگانه دختر خود فاطمه علیها السلام را بوى تزویج كرد و فرمود: یا على ان الله تبارك و تعالى امرنى ان ازوجك فاطمة و انى قد زوجتكها على اربعمائة مثقال فضة،فقال على قد رضیتها یا رسول الله و رضیت بذلك عن الله العظیم و رسوله الكریم ثم ان علیا خر ساجدا لله شكرا. (8) یا على خداوند تبارك و تعالى بمن دستور داده است كه فاطمه را بتو تزویج كنم و من او را بر چهار صد مثقال نقره بتو تزویج كردم،على عرض كرد پسندیدم او را اى رسول خدا و بدان سبب از (لطف) خداوند عظیم و رسول گرامیش خرسند شدم سپس على براى سپاسگزارى (از این موهبت) بدرگاه خدا بسجده افتاد. و در همین سال فرمان قتال با مشركین از جانب خدا صادر شد و پیغمبر صلى الله علیه و آله مشغول جنگ با دشمنان و مخالفین خود گردید كه عامل پیروزى در آنها وجود على علیه السلام بود و از این پس فصل تازه‏اى در تاریخ زندگانى آنحضرت گشوده میشود كه میتوان آنرا خدمات نظامى وى نامید و در صفحات بعد به برخى از آنها اشاره میشود
دوشنبه 2/6/1388 - 12:55
دعا و زیارت
                      فتح مكه
در سال هشتم هجرى كه سپاه اسلام پس از جنگهاى متعدد كوچك و بزرگ ورزیده و از نظر تعداد نیز زیاد شده بود پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم لازم دانست كه بسوى مكه رفته و شهر و مولد خود را كه در اثر توطئه قریش شبانه از آنجا هجرت كرده بود تصرف كند.

مدت سیزده سال پیغمبر صلى الله علیه و آله در شهر مكه مشركین قریش را بتوحید و خدا پرستى دعوت كرده و نه تنها از این دعوت نتیجه‏اى حاصل نشده بود بلكه در ایذاء و آزار او هم نهایت كوشش را بعمل آورده بودند پس از هجرت بمدینه بطوریكه گذشت مشركین مكه دائما با مسلمین در حال مبارزه و زد و خورد بودند.

مسلمین مهاجر كه بحال ترس و زبونى شبانه از مكه فرار كرده و بمدینه رو آورده بودند اكنون موقع آن رسیده است كه با صولت و عظمت در ركاب پیغمبر صلى الله علیه و آله وارد مكه شوند .

بعضى از مسلمین در اندیشه فرو رفته واز مآل كار خود بیمناك بودند ولى رسول خدا صلى الله علیه و آله آنها را بفتح و پیروزى بشارت مى‏داد زیرا وعده فتحى را كه خداوند باو فرموده بود از این آیه استنباط میكرد:

لقد صدق الله رسوله الرؤیا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله امنین. (1)

همچنین سوره نصر نیز كه پیش از فتح مكه نازل شده بود بفتح مكه و اسلام آوردن مردم آن شهر دلالت داشت.

هدف اصلى پیغمبر صلى الله علیه و آله این بود كه فتح مكه باحترام خانه خدا كه در آن شهر واقع است بدون جنگ و خونریزى انجام شود بدینجهت ابتداء اندیشه خود را در مورد حركت بسوى مكه و زمان آن را از مسلمین پنهان مى‏داشت كه مبادا این موضوع باطلاع قریش برسد و تنها كسى را كه امین و راز دار خوددانسته و با او مشورت میكرد على علیه السلام بود ولى پس از مدتى چند نفر از اصحاب را نیز از این مطلب آگاه گردانید.یكى از مهاجرین بنام حاطب كه در مكه اقوامى داشته و از مقصود پیغمبر با خبر شده بود نامه‏اى نوشته و آنرا بوسیله زنى بمكه فرستاد و قریش را از تصمیم پیغمبر آگاه نمود.

خداوند تعالى رسول اكرم صلى الله علیه و آله را از ماجرا آگاه ساخت و آنحضرت على علیه السلام را با زبیر براى استرداد نامه بسوى آن زن فرستاد و آنها در راه باو رسیده و نامه را باز گرفتند. (2)

رسول خدا صلى الله علیه و آله در اوائل رمضان سال هشتم هجرى با سپاهیان خود كه از مهاجر و انصار تشكیل شده و بالغ بر دوازده هزار نفر بودند بقصد فتح مكه از مدینه خارج گردید .

چون به نزدیكى‏هاى مكه رسید عباس بن عبد المطلب براى ترسانیدن قریش از كثرت سپاهیان اسلام كه با ساز و برگ كامل مجهز بودند بسوى مكه شتافت اهالى مكه نیز از آمدن پیغمبر كم و بیش آگاه بودند بدینجهت ابوسفیان براى كسب اطلاع از مكه بیرون آمد و در راه بعباس رسید.

عباس بن عبد المطلب كثرت مسلمین مخصوصا ایمان قوى و روح سلحشورى آنها را بابوسفیان نقل كرد و او را از عواقب وخیم مقاومت در برابر سپاهیان اسلام بر حذر داشت و قانعش نمود كه بخدمت رسیده و تسلیم شود.

ابوسفیان از روى اضطرار و ناچارى پذیرفت و بحمایت عباس از میان دریاى سپاه در حالیكه از قدرت و شوكت آن متحیر شده بود گذشته و بخدمت پیغمبر رسید و پس از مختصر گفتگو اسلام آورد.

ابوسفیان كه مدت 21 سال كفار قریش را علیه آنحضرت تحریك و تجهیز میكرد اكنون در برابر آن قدرت و عظمت سر تسلیم فرود آورده و با دیده اعجاب و شگفتى بآن سپاه منظم و منضبط مینگرد و انتظار عفو و بخشش از گذشته را دارد.پیغمبر اكرم بنص قرآن كریم داراى خلق عظیم و رحمة للعالمین بود (3) ابوسفیان را بمكه فرستاد تا براى كسانى كه اسلام آورده‏اند امان بگیرد.

رسول خدا صلى الله علیه و آله پرچم را كه ابتداء در دست سعد بن عباده بود (از این نظر كه او ممكن است با اهالى مكه با خشونت و جدال رفتار كند) بدست على علیه السلام داد و با سپاه مسلمین در حالیكه جاه و جلال آنها چشم هر بیننده را خیره و مبهوت میكرد وارد مكه شد و در مقابل درب كعبه ایستاد و گفت:

لا اله الا الله وحده وحده صدق وعده و نصر عبده...

آنروز اولین روزى بود كه شعائر توحید و خدا پرستى علنا در مكه اجرا گردید و بانگ اذان بلال كه بر فراز كعبه ایستاده بود با آهنگ دلنشین در فضاى مكه طنین‏انداز شد و مسلمین به پیغمبر صلى الله علیه و آله اقتداء كرده و نماز خواندند سپس آنحضرت اهل مكه را كه منتظر عقوبت و انتقام از جانب او بودند مورد خطاب قرار داد و فرمود:ماذا تقولون و ماذا تظنون؟در حق خود چه میگوئید و چه گمان دارید؟

گفتند:نقول خیرا و نظن خیرا اخ كریم و ابن اخ كریم و قد قدرت،سخن بخیر گوئیم و گمان نیك داریم برادرى كریم و برادر زاده كریمى و بر ما قدرت یافته‏اى.

رسول اكرم صلى الله علیه و آله را از كلام آنان رقتى روى داد و فرمود من آنگویم كه برادرم یوسف گفت لا تثریب علیكم الیوم.

آنگاه فرمود:اذهبوا فانتم الطلقاءـبروید كه همه آزادید (4)

این عفو عمومى در روحیه اهالى مكه تأثیر نیكو بخشید و همه بى اختیار محبت آنحضرت را در دل خود جاى دادند.

آنگاه پیغمبر صلى الله علیه و آله دستور داد تمام بت‏ها را شكستند و على علیه السلام را همراه خود بداخل كعبه برد و هر چه بت و آثار بت پرستى بود از میان‏برده و آنها را در هم شكسته و بیرون ریختند.

از جمله صفات عالیه على علیه السلام بت شكنى اوست كه بهیچوجه حاضر نبود مظاهر شرك و كفر را در بین مردم مشاهده كند و چون بعضى از بتهاى بزرگ مانند هبل بر فراز كعبه نصب شده بود على علیه السلام بدستور پیغمبر اكرم پاى بر دوش آن بزرگوار نهاده و آنها را سرنگون ساخت و ساحت مقدس كعبه را از لوث بت پرستى پاك گردانید.

غزوه حنین و طائف:
پس از فتح مكه مردم آن شهر دسته دسته بدین اسلام گرویده و با پیغمبر صلى الله علیه و آله بیعت نمودند نبى اكرم نیز چندى در مكه توقف كرده و امور آنشهر را مرتب ساخت و پس از برقرارى امنیت و انضباط با سپاه فاتح خود تصمیم گرفت كه بمدینه مراجعت نماید و در این مراجعت دو هزار نفر از اهالى تازه مسلمان مكه را هم به سپاه خود ملحق نمود بطوریكه كثرت سپاهیان اسلام، مسلمین را باعجاب و شگفتى واداشت و ابوبكر گفت ما با این كثرت سپاهیان هرگز مغلوب نخواهیم شد ولى آنها ندانستند كه كثرت سپاهیان چندان مهم نیست آنچه مورد توجه است توكل بر خدا و یارى خواستن از اوست چنانكه موقع برخورد با دشمن مانند غزوه احد چیزى نگذشت كه همه مسلمین از جمله ابوبكر فرار كردند و فقط 9 نفر از بنى هاشم و یكى هم ایمن بن ام ایمن در اطراف پیغمبر صلى الله علیه و آله باقى ماند تا اینكه خداوند آنها را نصرت فرمود و گریختگان بازگشتند و مجددا بدشمن حمله برده و پیروز گردیدند در اینمورد خداوند در قرآن كریم فرماید:

لقد نصركم الله فى مواطن كثیرة و یوم حنین اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شیئا.... (5)

و جریان امر بقرار زیر بوده است.

چون رسول خدا صلى الله علیه و آله از مكه قصد مراجعت بمدینه نمود دو قبیله هوازن و ثقیف كه اسلام نیاورده بودند با یكدیگر همدست شده و بفكر مقابله‏با مسلمین افتادند.

جنگجویان دو قبیله مزبور بفرماندهى مالك بن عوف كه شنیدند پیغمبر صلى الله علیه و آله از مكه بمدینه مراجعت میكند در حالیكه تعدادشان بیشتر از سپاه مسلمین بود در تنگه‏هاى وادى حنین بكمین نشسته و مترصد عبور مسلمین شدند.

گروه طلیعه سپاه اسلام كه تحت فرماندهى خالد بن ولید در حركت بود وارد كمینگاه شد و غافلگیر گردید و چون شب از نیمه گذشته و هوا تاریك بود گروه مزبور از برخورد ناگهانى بسپاه دشمن وحشت زده شده و در حال عقب نشینى بتفرقه افتادند و عده‏اى هم مانند ابوسفیان و همدستانش كه از ترس جان تازه مسلمان شده بودند از این پیشامد خرسند گشتند و رو بفرار نهادند بقیه نیز مانند غزوه احد بگریختند و فقط 9 نفر از بنى هاشم در اطراف پیغمبر باقى مانده و آنحضرت را مراقبت میكردند در این جنگ نیز قهرمان منحصر بفرد صحنه كارزار على علیه السلام بود كه در جلو پیغمبر بر دشمنان حمله میكرد و ضمن كشتن آنها از نزدیك شدن آنان به آنحضرت ممانعت مینمود.شیخ مفید مینویسد كه باقى ماندن چند نفر از بنى‏هاشم در اطراف پیغمبر نیز بخاطر باقى ماندن على علیه السلام بود و همچنین برگشتن مسلمین پس از گریختن و پیروزى آنان بدشمن هم بخاطر ثابت ماندن آنحضرت بود. (6)

پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله بعموى خود عباس بن عبد المطلب كه صداى رسا و بلندى داشت فرمود مهاجر و انصار را باجتماع دعوت كن و از تفرقه و پراكندگى سپاهیان جلوگیرى نما،عباس با صداى بلند آنها را بآرامش و اجتماع دعوت نمود و اضافه كرد كه پیغمبر سلامت میباشد لذا فراریان كم كم جمع شده و چون‏هوا نیز روشن شده بود حمله سختى بر دشمن وارد آوردند،على علیه السلام مالك بن عوف رئیس قبیله هوازن و همچنین ابو جرول را كه پرچمدار آن طایفه بود بضرب شمشیر از پا در آورد و با كشته شدن رئیس و پرچمدار قبیله صفوف دشمن از هم پاشیده و فرار كردند مسلمین آنها را تعقیب كرده گروهى را كشته و گروهى را هم اسیر نمودند. (7)

پس از خاتمه جنگ حنین مسلمین متوجه طائف شدند زیرا قبیله ثقیف در طائف ساكن بود و ابوسفیان بن حارث كه از جانب رسول اكرم صلى الله علیه و آله بطائف اعزام شده بود شكست خورده و مراجعت نموده بود لذا خود آنحضرت با سپاهى بطائف رفته و آنجا را محاصره نمود و این محاصره متجاوز از بیست روز بطول انجامید.

پیغمبر صلى الله علیه و آله على علیه السلام را با گروهى براى شكستن بت‏هاى اطراف طائف اعزام نمود و آنحضرت در این مأموریت شهاب نامى را كه از شجاعان قبیله خثعم بوده و در سر راه مانع حركت او شده بود با شمشیر دو نیم كرده و به پیشروى خود ادامه داد تا تمام بت‏ها را در هم شكست،همچنین قهرمان آنطایفه را كه نافع بن غیلان نام داشته و براى مبارزه با مسلمین بهمراهى عده دیگر بیرون آمده بود طعمه شمشیر ساخته و مشركین را تار و مار نمود،گروهى از ترس شمشیر اسلام آورده و گروهى هم متوارى شدند على علیه السلام با پرچم فیروزى بخدمت پیغمبر برگشت و جنگ دو قبیله هوازن و ثقیف نیز خاتمه یافت.

جنگ طائف آخرین جنگ داخلى اسلام با اعراب محسوب میشود زیرا پس از این جنگ در داخل عربستان كسى را قدرت طغیان و یاغیگرى در برابر پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله نبوده و تمام شبه جزیره عربستان در قلمرو نفوذ و اقتدار آنحضرت در آمده بود لذا براى بسط و اشاعه دین الهى لازم بود كه كشورهاى خارجى را بدین اسلام دعوت نمایند،مقدمات این تصمیم جریان غزوه تبوك است كه آخرین سفر جنگى پیغمبر بود و چون على علیه السلام بدستور آنحضرت درغزوه مزبور حضور نداشت لذا از ذكر آن صرف نظر میشود.

این بود شرح مختصرى از خدمات نظامى على علیه السلام در حیات پیغمبر اكرم كه موجب اعتلاى پرچم اسلام و سبب پیشرفت آن گردید و پیغمبر فرمود:اگر شمشیر على نبود اسلام قائم نمیگشت .
دوشنبه 2/6/1388 - 12:48
دعا و زیارت

فصاحت و بلاغت على علیه السلام

اما الفصاحة فهو (على علیه السلام) امام الفصحاء و سید البلغاء و عن كلامه قیل دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوقین. (ابن ابى الحدید) نطق آدمى از نظر علم منطق فصل ممیز انسان از حیوانات دیگر است كه خداوند بحكمت بالغه خویش آنرا وسیله امتیاز او قرار داده است چنانكه فرماید:خلق الانسان علمه البیان (1) . گوهر نفس كه حقیقت آدمى است با سخنورى تجلى كند و بقول سعدى: تا مرد سخن نگفته باشد 
عیب و هنرش نهفته باشد
و بهمین جهت خود امام فرماید:المرء مخبوء تحت لسانه.یعنى مرد در زیر زبانش نهفته است،و هر قدر شیوائى و رسائى سخن بیشتر باشد تأثیرش در شنونده بطور مطلوب خواهد بود. در دوران جاهلیت مقارن ظهور اسلام در عربستان فصحائى مانند امرء القیس و غیره كه اشعار سحر انگیز میسرودند وجود داشتند ولى فصاحت كلام على علیه السلام همه فصحاى عرب را بتحیر و تعجب وا داشت و بالاتفاق در برابر كلام او درمانده شده و او را امیر سخن نامیدند. ابن ابى الحدید گوید او پیشواى فصحاء و استاد بلغاء است و در شأن كلامش گفته‏اند از سخن خدا فروتر و از سخن مردمان فراتر است و تمام فصحاء فن خطابه و سخنورى را از سخنان و خطب او آموخته‏اند و اضافه میكند كه براى اثبات درجه‏اعلاى فصاحت و بلاغت او همین نهج البلاغه كه من بشرحش اقدام مینمایم كافى است كه هیچ یك از فصحاى صحابه یك عشر آن حتى نصف عشر آنرا نمى‏توانند تدوین كنند (2) . باز در جاى دیگر درباره فصاحت و بلاغت كلام على علیه السلام گوید: عجبا كسى در مكه متولد شود و در همان شهر بزرگ گردد و بدون تماس و ملاقات با حكیم و دانشمند و ادیبى بقدرى در سخنورى مهارت داشته باشد كه گوئى عالم الفاظ تسخیر شده اوست و هر چه را اراده كند بفصیح‏ترین وجهى بیان میكند. علامه فقید سید هبة الدین شهرستانى در كتاب (ما هو نهج البلاغة؟) كه تحت عنوان نهج البلاغه چیست؟بفارسى ترجمه شده چنین مینویسد: شخصى از یك دانشمند مسیحى بنام (امین نخله) خواست كه چند كلمه از سخنان على علیه السلام را برگزیند تا وى در كتابى گرد آورده و منتشر سازد دانشمند مزبور در پاسخ وى چنین نوشت : از من خواسته‏اى كه صد كلمه از گفتار بلیغ‏ترین نژاد عرب (ابو الحسن) را انتخاب كنم تا تو آنرا در كتابى منتشر سازى،من اكنون دسترس بكتابهائى كه چنین نظرى را تأمین كند ندارم مگر كتابهائى چند كه از جمله نهج البلاغه است. با مسرت تمام این كتاب با عظمت را ورق زدم بخدا نمیدانم چگونه از میان صدها كلمات على علیه السلام فقط صد كلمه را انتخاب كنم بلكه بالاتر بگویم نمیدانم چگونه كلمه‏اى را از كلمه دیگر جدا سازم این كار درست باین میماند كه دانه یاقوتى را از كنار دانه دیگر بر دارم!سر انجام من این كار را كردم و در حالیكه دستم یاقوت‏هاى درخشنده را پس و پیش میكرد دیدگانم از تابش نور آنها خیره میگشت! باور كردنى نیست كه بگویم بواسطه تحیر و سرگردانى با چه سختى كلمه‏اى را از این معدن بلاغت بیرون آوردم بنا بر این نو این صد كلمه را از من بگیر و بیاد داشته باش كه این صد كلمه پرتوهائى از نور بلاغت و غنچه‏هائى از شكوفه‏فصاحت است!آرى نعمتهائى كه خداوند متعال از راه سخنان على علیه السلام بر ادبیات عرب و جامعه عرب ارزانى داشته خیلى بیش از این صد كلمه است (3) . همچنین شهرستانى در كتاب دیگر مینویسد:از سخنان مستر گرنیكوى انگلیسى استاد ادبیات عرب در دانشكده علیگره هندوستان كه در محضر استادان سخن و ادبائى كه در مجلس او حاضر بود و از اعجاز قرآن از او پرسیدند اینست كه در پاسخ آنان گفت:قرآن را برادر كوچكى است كه نهج البلاغه نام دارد آیا براى كسى امكان دارد كه مانند این برادر كوچك را بیاورد تا ما را مجال بحث از برادر بزرگ (قرآن كریم) و امكان آوردن نظیر آن باشد (4) ؟ على علیه السلام در گفتار خود پایبند قواعد فصاحت و بلاغت نبود بلكه سخن او خود بخود شیرین و گیرا است و قواعد فصاحت را باید از سخنان وى استخراج نمود نه اینكه سخن او را با قواعد فصاحت سنجید. سخنان على علیه السلام با شور و حرارت مخصوص،حقیقت و واقعیت را بیان میكند اجزاء سخنان او همه متناسب و بهم پیوسته است و جمال صورت و كمال معنى بهم مرتبطند،استدلالات آن محكم و منطقش با نفوذ و مؤثر است. معاویه گفت راه فصاحت و بلاغت را در قریش كسى غیر از على نگشود و قانون سخن را غیر از او كسى تعلیم نكرد.ادباى نامى عرب اقرار كرده‏اند كه آیین دادرسى و فرمان نویسى از خطبه‏هاى او بدست آمده است. لازمه بلاغت قوت فكر وجودت ذهن است كه مرد سخنور بتواند فورا دقایق معانى را در مخزن حافظه خود حاضر كند،این قوت فكر و كثرت ذكاء در على علیه السلام بحد اعلا وجود داشت و وقتى متوجه بغرنج‏ترین مطلبى میشد تمام زوایاى تاریك آنرا از فروغ اندیشه خود روشن میساخت. كلام على علیه السلام بطورى است كه ارتباط منطقى بین جمله‏هاى آن برقرار است هر مطلبى كه بخاطر آنحضرت خطور میكرد فورا به بهترین وجهى در قالب كلمات‏شیوا بر زبانش جارى میشد و روى كاغذ نقش مى‏بست بدون اینكه در گفتن و بوجود آوردن آن بخود زحمتى بدهد. على علیه السلام در تعبیه كلام و فن سخنورى كار را باعجاز رسانید و همه را متعجب نمود،بنا بنقل ابن شهر آشوب عده‏اى از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله در مسجد نشسته و مشغول گفتگو در مورد مسائل علمى و ادبى بودند،در این ضمن گفته شد كه حرف الف در اغلب كلمات داخل شده و كمتر كلامى گفته میشود كه در آن حرف الف نباشد.على علیه السلام كه در آنجا حاضر بود چون سخن آنها را شنید بپا خاست و فى البدیهه خطبه غرائى خواند كه در حدود هفتصد كلمه بود بدون اینكه در كلمات آن حرف الفى وجود داشته باشد،همچنین خطبه دیگرى دارد كه در كلمات آن حرف نقطه دارى وجود ندارد و چنین شروع میشودـالحمد لله الملك المحمود المالك الودود و مصور كل مولود....كه براى پرهیز از اطاله كلام از نوشتن خطبه‏هاى مزبور خود دارى گردید. كسى از حضرتش پرسید امر واجب چیست و واجب‏تر از آن كدام است،و امر عجیب چیست و عجیب‏تر كدام است،و چه چیزى سخت و مشكل و چه چیزى سخت‏تر است،و چه نزدیك و چه نزدیكتر است؟على علیه السلام فورا پاسخ او را منظوما چنین فرمود: وجب على الناس ان یتوبوا 
لكن ترك الذنوب اوجب‏ 
و الدهر فى صرفه عجیب‏ 
و غفلة الناس فیه اعجب‏ 
و الصبر فى النائبات صعب‏ 
لكن فوت الثواب اصعب‏ 
و كل ما یرتجى قریب
و الموت من كل ذاك اقرب (5) البته واضح و روشن است كسى كه بداهة چنین پاسخى گوید و یا فورى و بیسابقه خطبه بى نقطه و یا خطبه هفتصد كلمه‏اى ایراد كند كه یك حرف الف در كلمات آن نباشد چه نفوذى در فصاحت و بلاغت و چه تسلطى بر ادبیات عرب خواهد داشت و ما تیمنا و تبركا در خاتمه كتاب بشمه‏اى از سخنان گهربار آنحضرت ضمن ترجمه آنها اشاره خواهیم نمود.
دوشنبه 2/6/1388 - 12:47
دعا و زیارت

  صبر و حلم على علیه السلام

ان عضك الدهر فانتظر فرجا فانه نازل بمنتظره او مسك الضر و ابتلیت به فاصبر فان الرخاء فى اثره (على علیه السلام) صبر و حلم از صفات فاضله نفسانى است و از نظر علم النفس معرف علو همت و بلندى نظر و غلبه بر امیال درونى است و تسكین دردها و آلام روحى بوسیله صبر و شكیبائى انجام میگیرد . صبر،تحمل شداید و نا ملایمات است و یا شكیبائى در انجام واجبات و یا تحمل بر خوردارى از ارتكاب معاصى و محرمات است و در هر حال این صفت زینت آدمى است و هر كسى باید خود را بزیور صبر آراسته نماید. على علیه السلام از هر جهت صبور و شكیبا و حلیم بود زیرا رفتار او خود مبین حالات او بود حتى در جنگها نیز صبر و بردبارى میكرد تا دشمن ابتداء بیشرمى و تجاوز را آشكار مینمود . على علیه السلام در حلم و بردبارى بحد كمال بود و تا حریم دین و شرافت انسانى را در معرض تهاجم و تجاوز نمیدید صبر و حوصله بخرج میداد ولى در مقابل دفاع از حقیقت از هیچ حادثه‏اى رو گردان نبود.معاویه را نیز بحلم ستوده‏اند اما حلم معاویه تصنعى و ساختگى بوده و از روى سیاست و حیله‏گرى و براى حفظ منافع مادى بود در حالیكه حلم على علیه السلام فضیلت اخلاقى محسوب شده و براى احیاء حق و پیشرفت دین و هدایت گمراهان بود. در تمام غزوات پیغمبر صلى الله علیه و آله رنج و مشقت كارزار را تحمل نمود و از آن بزرگوار حمایت كرد و هر گونه سختى و ناراحتى را درباره اشاعه و ترویج دین با كمال خوشروئى پذیرفت . رسول اكرم صلى الله علیه و آله از فتنه‏هائى كه پس از رحلتش در امر خلافت بوجود آمد او را آگاه كرده بصبر و تحمل توصیه فرمود،على علیه السلام نیز مصلحة براى حفظ ظاهر اسلام مدت 25 سال در نهایت سختى صبر نمود چنانكه فرماید:فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى .یعنى من مانند كسى صبر كردم كه گوئى خارى در چشمش خلیده و استخوانى در گلویش گیر كرده باشد. على علیه السلام براى استرداد حق خویش قدرت داشت ولى براى حفظ دین مأمور بصبر بود و این بزرگترین مصیبت و مظلومیتى است كه هیچكس را جز خود او یاراى تحمل آن نیست!میفرماید (بارها تصمیم گرفتم كه یكتنه با این قوم ستمگر بجنگ برخیزم و حق خود باز ستانم ولى بخاطر وصیت پیغمبر صلى الله علیه و آله و براى حفظ دین از حق خود صرف نظر كردم.) چه صبرى بالاتر از این كه اراذلى چند مانند مغیرة بن شعبه و خالد بن ولید بخانه‏اش بریزند و بزور و اجبار او را براى بیعت با ابو بكر بمسجد برند در حالیكه اگر دست بقبضه شمشیر میبرد مخالفى را در جزیرة العرب باقى نمیگذاشت!گویند وقتى حضرت امیر علیه السلام را كشان كشان براى بیعت با ابو بكر بمسجد مى‏بردند یك مرد یهودى كه آن وضع و حال را دید بى اختیار لب بتهلیل و شهادت گشوده و مسلمان شد و چون علت آنرا پرسیدند گفت من این شخص را میشناسم و این همان كسى است كه وقتى در میدانهاى جنگ ظاهر میشد دل رزمجویان را ذوب كرده و لرزه بر اندامشان میافكند و همان كسى است كه قلعه‏هاى مستحكم خیبر را گشود و در آهنین آنرا كه بوسیله چندین نفرباز و بسته میشد با یك تكان از جایگاهش كند و بزمین انداخت اما حالا كه در برابر جنجال یكمشت آشوبگر سكوت كرده است بى حكمت نیست و سكوت او براى حفظ دین اوست و اگر این دین حقیقت نداشت او در برابر این اهانتها صبر و تحمل نمیكرد اینست كه حق بودن اسلام بر من ثابت شد و مسلمان شدم. باز چه مظلومیتى بزرگتر از این كه از لشگریان بیوفاى خود بارها نقض عهد میدید و آنها را نصیحت میكرد اما بقول سعدى (دم گرمش در آهن سرد آنها مؤثر واقع نمیشد) و چنانكه گفته شد آرزوى مرگ میكرد تا از دیدار كوفیهاى سست عنصر و لا قید رهائى یابد. على علیه السلام پس از رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله دائما در شكنجه روحى بود و جز صبر و تحمل چاره‏اى نداشت بنقل ابن ابى الحدید آنحضرت صداى كسى را شنید كه ناله میكرد و میگفت من مظلوم شده‏ام فرمود:هلم فلنصرخ معا فانى ما زلت مظلوما.یعنى بیا با هم ناله كنیم كه من همیشه مظلوم بوده‏ام! درباره مظلومیت و شكیبائى على علیه السلام پس از رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله (در دوران خلفاء ثلاثه) ترجمه خطبه شقشقیه ذیلا نگاشته میشود تا صبر و تحمل آنجناب از زبان خود وى شنیده شود: بدانید بخدا سوگند كه فلانى (ابو بكر) پیراهن خلافت را (كه خیاط ازل بر اندام موزون من دوخته بود بر پیكر منحوس خود) پوشانید و حال آنكه میدانست محل و موقعیت من نسبت بامر خلافت مانند میله وسط آسیاب است نسبت بسنگ آسیاب كه آنرا بگردش در میآورد. (من در فضائل و معنویات چون كوه بلند و مرتفعى هستم كه) سیلابهاى علم و حكمت از دامن من سرازیر شده و طایر بلند پرواز اندیشه را نیز هر قدر كه در فضاى كمالات اوج گیرد رسیدن بقله من امكان پذیر نباشد. با اینحال شانه از زیر بار خلافت (در آن شرایط نا مساعد) خالى كرده و آنرا رها نمودم و در این دو كار اندیشه كردم كه آیا با دست تنها (بدون داشتن كمك براى گرفتن حق خود بر آنان) حمله آرم یا اینكه بر تاریكى كورى (گمراهى مردم) كه شدت آن پیران را فرسوده و جوانان را پیر میكرد و مؤمن در آنوضع رنج مى‏برد تا پروردگارش را ملاقات مینمود شكیبائى كنم؟پس دیدم صبر كردن بر این ظلم و ستم (از نظر مصلحت اسلام) بعقل نزدیكتر است لذا از شدت اندوه مثل اینكه خار و خاشاك در چشمم فرو رفته و استخوانى در گلویم گیر كرده باشد در حالیكه میراث خود را غارت زده میدیدم صبر كردم!تا اینكه اولى راه خود را بپایان رسانید و عروس خلافت را بآغوش پسر خطاب انداخت!عجبا با همه اقرارى كه در حیات خویش به بى لیاقتى خود و شایستگى من میكرد (و میگفت:اقیلونى و لست بخیركم و على فیكم.ـمرا رها كنید كه بهترین شما نیستم در حالیكه على در میان شما است) بیش از چند روز از عمرش باقى نمانده بود كه مسند خلافت را بدیگرى (عمر) واگذار نمود و این دو تن دو پستان شتر خلافت را دوشیدند،خلافت را در دست كسى قرار داد كه طبیعتش خشن و درشت و زخم زبانش شدید و لغزش و خطایش در مسائل دینى زیاد و عذرش از آن خطاها بیشتر بود. او چون شتر سركش و چموشى بود كه مهار از پره بینى‏اش عبور كرده و شتر سوار را بحیرت افكند كه اگر زمام ناقه را سخت كشد بینى‏اش پاره و مجروح شود و اگر رها ساخته و بحال خود گذارد شتر سوار را به پرتگاه هلاكت اندازد،سوگند بخدا مردم در زمان او دچار اشتباه شده و از راه راست بیرون رفتند من هم (براى بار دوم) در طول اینمدت با سختى محنت و اندوه صبر كردم تا اینكه (عمر نیز) براه خود رفت و خلافت را در میان جمعى كه گمان كرد من هم (در رتبه و منزلت) مانند یكى از آنها هستم قرار داد. خدایا كمكى فرماى و در این شورا نظرى كن،چگونه این مردم مرا با اولى (ابو بكر) برابر دانسته و درباره من بشك افتادند تا امروز در ردیف این اشخاص قرار گرفتم و لكن باز هم (بمصلحت دین) صبر كردم و در فراز و نشیب با آنها هماهنگ شدم (سابقا گفته شد كه اعضاء شورا شش نفر بودند) پس مردى (سعد وقاص) بسابقه حقد و كینه‏اى كه داشت از راه حق منحرف شد و قدم در جاده باطل نهاد و مرد دیگرى (عبد الرحمن بن عوف) بعلت اینكه داماد عثمان بود از من اعراض كرده‏و متمایل باو شد و دو نفر دیگر (طلحه و زبیر كه از پستى آنها) زشت است نامشان برده شود.بدین ترتیب سیمى (عثمان) در حالیكه (مانند چهار پایان از كثرت خوردن) دو پهلویش باد كرده بود زمام امور را در دست گرفت و فرزندان پدرش (بنى امیه) نیز با او همدست شده و مانند شترى كه با حرص و ولع گیاهان سبز بهارى را خورد،مشغول خوردن مال خدا گردیدند تا اینكه طنابى كه بافته بود باز شد (مردم بیعتش را شكستند) و كردارش موجب قتل او گردید. چیزى مرا (پس از قتل عثمان) بترس و وحشت نینداخت مگر اینكه مردم مانند یال كفتار بسوى من هجوم آورده و از همه طرف در میانم گرفتند بطوریكه از ازدحام و فشار آنان حسنین در زیر دست و پا مانده و دو طرف جامه‏ام پاره گردید. مردم چون گله گوسفندى كه در جاى خود گرد آیند (براى بیعت) دور من جمع شدند و چون بیعت آنان را پذیرفتم گروهى (مانند طلحه و زبیر) بیعت خود را شكستند و گروه دیگرى (خوارج) از زیر بار بیعت من بیرون رفتند و برخى نیز (معاویه و طرفدارانش) بسوى جور و باطل گرائیدند مثل اینكه آنان كلام خدا را نشنیدند كه فرماید:ما سراى آخرت را براى كسانى قرار میدهیم كه در روى زمین اراده سركشى و فساد نداشته باشند و حسن عاقبت مخصوص پرهیزكاران است. بلى بخدا سوگند این آیه را یقینا شنیده و حفظ كردند و لكن دنیا در نظر آنان جلوه كرد و زینت‏هایش آنها را فریب داد. بدانید سوگند بدان خدائى كه دانه را (در زیر زمین براى روئیدن) بشكافت و بشر را آفرید اگر حضور آن جمعیت انبوه و قیام حجت بوسیله یارى كنندگان نبود و پیمانى كه خداوند از علماء براى قرار نگرفتن آنان در برابر تسلط ستمگر و خوارى ستمدیده گرفته است وجود نداشت هر آینه مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته و رها میكردم و از آن صرف نظر مى‏نمودم و شما در مى‏یافتید كه این دنیاى شما (با تمام زرق و برقش) در نزد من بى ارزشتر از آب بینى بز است (1) . على علیه السلام در این خطبه در اثر هیجان ضمیر و فرط اندوه شمه‏اى از صبرو تحمل خود را درباره مظلومیتش اظهار داشته و بر همه روشن نموده است كه تحمل چنین مظلومیتى چقدر سخت و طاقت فرسا است زیرا آنجناب كه مستجمع تمام صفات حمیده و سجایاى عالیه اخلاقى بود در مقابل سعد وقاص و معاویه و امثال آنها قرار گرفته بود كه تقابل آنها از نظر منطق درست تقابل ضدین است چنانكه خود آنحضرت فرماید روزگار مرا بپایه‏اى تنزل داد كه معاویه هم خود را همانند من میداند!تحمل اینهمه نا ملائمات در راه دین بود و بهمین جهت وقتى ضربت خورد فرمود فزت و رب الكعبة.
دوشنبه 2/6/1388 - 12:43
دعا و زیارت

     علم و حكمت على علیه السلام

ان ههنا لعلما جما (على علیه السلام) در مورد علم امام و پیغمبر عقاید مردم مختلف است گروهى معتقدند كه علم آنان محدود بوده و در اطراف مسائل شرعیه دور میزند و جز خدا كسى از امور غیبى آگاه نمیباشد زیرا آیاتى در قرآن وجود دارد كه مؤید این مطلب است من جمله خداوند فرماید: و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو) (1) كلیدهاى خزائن غیب نزد خدا است و جز او كسى بدانها آگاه نیست) و همچنین فرماید: (و ما كان الله لیطلعكم على الغیب) (2) و خداوند شما را بر غیب آگاه نسازد) در برابر این گروه جمعى نیز آنها را بر همه امور اعم از تكوینى و تشریعى آگاه دانند و عده‏اى هم كه مانند اهل سنت بعصمت امام قائل نمى‏باشند امام را مانند دیگر پیشوایان دانسته و گویند ممكن است او چیزى را نداند در حالیكه اشخاص دیگر از آن آگاه باشند همچنانكه عمر در پاسخ زنى كه او را مجاب كرده بود گفت. (كلكم افقه من عمر حتى المخدرات فى الحجال) (3) همه شما از عمر دانشمندترید حتى زنهاى پشت پرده) . بحث در این موضوع از نظر فلسفى مربوط است بشناسائى ذهن و دانستن ارزش معرفت آدمى و اینكه علم از چه مقوله‏اى میباشد و خلاصه آنكه علم انكشاف‏واقع است و بدو قسم ذاتى و كسبى تقسیم میشود (4) .علم ذاتى مختص خداوند تعالى است و ما را بتصور حقیقت و كیفیت آن هیچگونه راهى نیست،و علم كسبى مربوط بافراد بشر است كه هر كسى میتواند در اثر تعلم و فرا گرفتن از دیگرى دانشى تحصیل نماید.و شق سیم علم لدنى و الهامى است كه مخصوص انبیاء و اوصیاء آنها میباشد و این قسم علم مانند علم افراد بشر كسبى و تحصیلى نیست و باز مانند علم خدا ذاتى هم نیست بلكه علمى است عرضى كه از جانب خدا بدون كسب و تحصیل به پیغمبران و اوصیاء آنها افاضه میشود و آنان با اذن و اراده خدا میتوانند از حوادث گذشته و آینده خبر دهند و در برابر هر نوع پرسش دیگران پاسخ مقتضى گویند چنانكه خداوند درباره حضرت خضر فرماید : (و علمناه من لدنا علما) (5) و ما او را از جانب خود علم لدنى و غیبى تعلیم دادیم) و همچنین حضرت عیسى علیه السلام كه از جانب خدا علم لدنى داشت بقوم خود گوید: (و انبئكم بما تأكلون و ما تدخرون فى بیوتكم) (6) . (شما را خبر میدهم بدانچه میخورید و آنچه در خانه‏هایتان ذخیره میكنید.) بنابر این آیاتى كه در قرآن علم غیب را از غیر خدا نفى میكند منظور علم ذاتى است كه مختص ذات احدیت است و در جائیكه آنرا براى دیگران اثبات میكند علم لدنى است كه بوسیله وحى و الهام (7) از جانب پروردگار بدانها افاضه میشود و آنان نیز با اراده خدا از امور غیبى آگاه میگردند چنانكه فرماید: (عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول (8) ... (خداوند داناى غیب است و ظاهر نسازد بر غیب خود احدى را مگر كسى را كه براى پیغمبرى پسندیده باشد.) با توجه بمفاد آیات گذشته،رسول اكرم صلى الله علیه و آله كه سر حلقه سلسله عالم امكان و بساحت قرب حق از همه نزدیكتر است مسلما علم بیشترى از جانب خداوند باو افاضه شده و برابر نص صریح قرآن كریم كه فرماید (علمه شدید القوى (9) آنحضرت برمز وجود و اسرار كائنات بیش از هر كسى آگاه بوده است و علم على علیه السلام هم كه مورد بحث ما است مقتبس از علوم و حكم آنجناب است زیرا على علیه السلام دروازه شهرستان علم پیغمبر بود،و برابر نقل مورخین و اهل سیر از عامه و خاصه نبى اكرم فرموده است: انا مدینة العلم و على بابها فمن اراد العلم فلیأت الباب (10) همچنین نقل كرده‏اند كه فرمود: انا دار الحكمة و على بابها (11) . خود حضرت امیر علیه السلام فرمود: لقد علمنى رسول الله صلى الله علیه و آله الف باب كل باب یفتح الف باب (12) . یعنى رسول خدا مرا هزار باب از علم یاد داد كه هر بابى هزار باب دیگر باز میكند. شیخ سلیمان بلخى در كتاب ینابیع المودة مینویسد كه على علیه السلام فرمود. سلونى عن اسرار الغیوب فانى وارث علوم الانبیاء و المرسلین (13) . (درباره اسرار غیب‏ها از من بپرسید كه من وارث علوم انبیاء و مرسلین هستم) و باز نوشته‏اند كه پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود علم و حكمت بده جزء تقسیم شده نه جزء آن بعلى اعطاء گردیده و یك جزء به بقیه مردم و على در آن یك جزء هم اعلم مردم است (14) . و از ابن عباس روایت شده است كه پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود:على بن ابى طالب اعلم امتى،و اقضاهم فیما اختلفوا فیه من بعدى (15) یعنى على بن ابیطالب دانشمندترین امت من است و در مورد آنچه پس از من اختلاف كنند داناترین آنها در داورى كردن است. ابن ابى الحدید كه از دانشمندان بزرگ اهل سنت بوده و نهج البلاغه را شرح كرده است گوید كه كلیه علوم اسلامى از على علیه السلام تراوش نموده است و آنحضرت معارف اسلام را در سخنرانیهاى خود با بلیغ‏ترین وجهى ایراد نموده است. على علیه السلام صریحا فرمود:سلونى قبل ان تفقدونى.بپرسید از من پیش از آنكه از میان شما بروم!و از این جمله كوتاه میزان علم آنجناب روشن میشود زیرا موضوع علم را قید نكرده و دائره سؤالات را محدود ننموده است بلكه مردم را در سؤال از هر نوع مشكلات علمى آزاد گذشته است و این سخن دلیل احاطه آنحضرت برموز آفرینش و اسرار خلقت است و چنین ادعائى بغیر از وى از كسى دیده و شنیده نشده است چنانكه ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه گوید همه مردم اجماع كردند بر اینكه احدى از صحابه و علماء نگفته سلونى قبل ان تفقدونى مگر على بن ابیطالب (16) . علماء و مورخین (از عامه و خاصه) نوشته‏اند كه على علیه السلام فرمود سلونى قبل ان تفقدونىـاز من بپرسید پیش از آنكه مرا نیابید بخدا سوگند اگر بر مسند فتوى بنشینم در میان اهل تورات باحكام تورات فتوى دهم در میان اهل انجیل بانجیل و در میان اهل زبور به زبور و در میان اهل قرآن بقرآن بطوریكه اگرخداوند آن كتابها را بسخن در آورد گویند على راست گفت و شما را بآنچه در ما نازل شده فتوى داد و باز فرمود بپرسید از من پیش از آنكه مرا نیابید سوگند بآنكه دانه را (در زیر خاك) بشكافت و انسان را آفرید اگر از یك یك آیه‏هاى قرآن از من بپرسید شما را از زمان نزول آن و همچنین در مورد شأن نزولش و از ناسخ و منسوخ و از خاص و عام و محكم و متشابهش و اینكه در مكه یا در مدینه نازل شده است خبر میدهم (17) . على علیه السلام با آنهمه علم و دانش در میان اشخاص جاهل و نادان افتاده بود و مردم جز تنى چند از خواص اصحابش از علم او بهره‏مند نمیشدند و مصداق سخن سعدى را داشت كه گوید: عالم اندر میانه جهال‏ 
مثلى گفته‏اند صدیقان‏ 
شاهدى در میان كوران است‏ 
مصحفى در سراى زندیقان
على علیه السلام همیشه آرزومند بود كه صاحب كمالى پیدا كند تا از مشكلات علوم و اسرار آفرینش با او بازگو كند و اشاره بسینه خود كرده و میفرمود:ان ههنا لعلما جماـدر سینه من دریاى خروشان علم در تموج است ولى افسوس كه كسى استعداد فهم آنرا ندارد. قوانین كلى طبیعى و اصول مسلمه‏اى كه مورد تحقیق دانشمندان اروپا قرار گرفته است در سخنان و خطبه‏هاى على علیه السلام كاملا هویدا است و خطبه‏هاى آنحضرت مشحون از حقائق فلسفى و معارف اسلامى است كه دانشمندان و فلاسفه بزرگ مانند صدر المتألهین و غیره استفاده‏هاى شایانى از آنها نموده‏اند. خلفاى ثلاثه كه مدت 25 سال مسند خلافت را اشغال كرده بودند چنانكه سابقا اشاره شد در رفع مشكلات علمى و قضائى از آنجناب استمداد میكردند. در زمان خلافت آنحضرت دو فیلسوف یونانى و یهودى بخدمت وى مشرف شدند و پس از اندكى گفتگو از خدمتش مرخص گردیدند،فیلسوف یونانى گفت:فلسفه را از سقراط و ارسطو بهتر میداند،حكیم یهودى گفت:بتمام جهات فلسفه‏احاطه دارد (18) . شریفترین علوم علم مبدأ و معاد است كه در كلام على علیه السلام به بهترین وجهى بیان شده است بطوریكه اسرار و رموز آنرا كسى جز آنحضرت نتوانسته است شرح و توضیح دهد. حدیث نفس و حدیث حقیقت كه در برابر سؤال كمیل بن زیاد بیان فرموده مورد تفسیر علماى حكمت و عرفان قرار گرفته و در شرح آنها كتابها نوشته‏اند.هنوز براى عالم بشریت زود است كه بتوانند سخنان آن بزرگوار را چنانكه باید و شاید ادراك كنند.على علیه السلام در حدود یازده هزار كلمات قصار (غرر و درر آمدى و متفرقات جوامع حدیث) در فنون مختلفه عقلى و دینى و اجتماعى و اخلاقى بیان فرموده و اول كسى است كه در اسلام درباره فلسفه الهى غور كرده و بسبك استدلال آزاد و برهان منطقى سخن گفته است و مسائلى را كه تا آنروز در میان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح كرده است و گروهى از رجال دینى و دانشمندان اسلامى را تربیت نموده كه در میان آنان جمعى از زهاد و اهل معرفت مانند اویس قرنى و كمیل بن زیاد و میثم تمار و رشید هجرى وجود داشتند كه در میان عرفاء اسلامى مصادر عرفان شناخته شده‏اند (19) . على علیه السلام در ادبیات عرب كمال تبحر و مهارت را داشت و قواعد علوم عربیه را او دستور تنظیم داد و علم نحو را بوجود آورد،در مسائل غامضه و مشكله جواب فورى میداد و معانى بزرگ و عالیه حكمت را در قالب كلمات كوتاه بیان مینمود،هر گونه سؤالى را درباره علوم مختلفه اعم از ریاضى و طبیعى و دیگر علوم بدون تأمل و اندیشه پاسخ میگفت و هرگز راه خطاء نمى‏پیمود،كسى از حضرتش كوچكترین مضرب مشترك اعداد را از یك تا ده سؤال كرد فورا فرمود:اضرب ایام اسبوعك فى ایام سنتك. یعنى شماره روزهاى هفته (7) را در روزهاى سال (360) ضرب كن كه عدد منظور (2520) بدست خواهد آمد كه از یك تا ده بدون كسر به آنها قابل تقسیم است. سرعت ادراك و انتقال،و تیز هوشى آنجناب بقدرى بود كه همه را متحیر و متعجب میساخت چنانكه عمر گفت:یا على تعجب من از اینكه تو بر تمام مسائل علمى و قضائى و فقهى احاطه دارى نیست بلكه تعجب من از اینست كه تو هرگونه سؤال مشكلى را در هر موردى كه باشد بلافاصله و فورى و بدون اندیشه و تأمل جواب میدهى!حضرت فرمود اى عمر این دست من چند انگشت دارد؟عرض كرد پنج انگشت.فرمود پس چرا تو در پاسخ این سؤال اندیشه نكردى؟عرض كرد این واضح و معلوم است احتیاجى باندیشه ندارد،على علیه السلام فرمود كلیه مسائل در نظر من مانند پنج انگشت دست در نظر تست! على علیه السلام در اسرار هستى و نظام طبیعت حكیمانه نظر میكرد و سخنانى در توحید و الهیات و كیفیت عالم نامرئى بیادگار گذاشته است كه در نهج البلاغه و سایر آثار او مندرج است.
دوشنبه 2/6/1388 - 12:40
آموزش و تحقيقات

الکترونیک

الکترونیک در واقع علمی است که به مطالعه بر روی عبور جریان در مواد و المان‌هایی مختلف مانند نیمه هادی‌ها, مقاومت‌ها, القاگرها و خازن‌ها می‌پردازد. الکترونیک همچنین به عنوان شاخه‌ای از فیزیک نظری نیز شناخته می‌شود. طراحی و ساخت مدارهای الکترونیکی برای حل مشکلات عملی, قسمتی از مباحث موجود در مهندسی الکترونیک و مهندسی کامپیوتر را تشکیل می‌دهد.رد برخی موارد مطالعه المان‌های جدید نیمه‌هادی و فن‌آوری‌‌ها نزدیک به آن, شاخه‌ای از فیزیک در نظر گرفته می‌شود اما این مقاله بیشتر به مفاهیم مهندسی الکترونیک می‌پردازد.

 

]

مختصری بر سیستم‌ها و مدارهای الکترونیکی

مدارهای الکترونیکی برای ایفا کردن وظایف مختلفی استفاده می‌شوند. کاربردهای اصلی مدارهای الکترونیکی عبارتند از:1) کنترل و پردازش داده‌ها2) تبدیل و توزیع توان الکتریکیهر ردی این کاربردها با ایجاد و آشکارسازی میدان الکترومغناطیسی و جریان الکتریکی سرو کار دارند. گرچه از انرژی الکتریکی در سال‌های انتهایی قرن 19 برای انتقال پیام به وسیله تلگراف و تلفن استفاده می‌شد اما بیشتر پیشرفت‌های مربوط به علم الکترونیک پس از ساخت رادیو شکل گرفت. در یک نگاه ساده, یک سیستم الکترونیکی را می‌توان به سه بخش تقسیم کرد:
  • ورودی‌: حسگرهای الکترونیکی و مکانیکی (یا مبدل‌های انرژی) . این تجهیزات سیگنال‌ها یا اطلاعات را از محیط خارج دریافت کرده و سپس آنها را به جریان, ولتاژ یا سیگنال‌های دیجیتال تبدیل می‌کنند.
  • پردازشگر سیگنال: این مدارها در واقع وظیفه اداره کردن, تفسیر کردن و تبدیل سیگنال‌های ورودی برای استفاده آنها در کاربرد مناسب را بر عهده دارند. معمولاً در این بخش پردازش سیگنال‌های مرکب بر عهده پردازشگر سیگنال‌های دیجیتال است.
  • خروجی: فعال کننده‌ها یا دیگر تجهیزات (مانند مبدل‌های انرژی) که سیگنال‌های ولتاژ یا جریان را به صورت خروجی مناسب در خواهند آورد (برای مثال با ایفای یک وظیفه فیزیکی مانند چرخاندن یک موتور).
برای مثال یک تلویزیون دارای هر سه بخش بالا است. ورودی تلویزیون سیگنال‌های پراکنده شده را دریافت کرده (به وسیله یک آنتن یا کابل) و آنها را به ولتاژ و جریان مناسب برای کار دیگر تجهیزات تبدیل می‌کند. پردازشگر سیگنال پس از دریافت داده‌ها از ورودی اطلاعات مورد نیاز مانند میزان روشنایی, رنگ و صدا را از آن استخراج می‌کند. در نهایت قسمت خروجی این اطلاعات را دویاره به صورت فیزیکی در خواهد آورد این کار به وسیله یک لامپ اشعه کاتدیک و یک بلندگوی آهنربایی انجام خواهد شد.

انواع مدارها

مدارهای آنالوگ

بیشتر دستگاه‌های الکترونیکی آنالوگ مانند رادیو از تعدادی مدار اساسی تشکیل شده‌اند. مدارهای آنالوگ بر خلاف مدارهای دیجیتال از یک دامنه مداوم ولتاژ استفاده می‌کنند. تعداد مدارهای مختلف آنالوگ بسیار زیاد است به دلیل که یک مدار آنالوگ می‌تواند از یم مدار تشکیل شده از یک قطعه تا یک مدار متشکل از هزاران قطعه مختلف باشد.مدارهای آنالوگ مدارهای خطی نیز می‌نامند گرچه از بسیاری از عوامل غیر خطی مانند آشکارسازها, تلفیق‌کننده‌ها و ... در آنها استفاده می‌شود. به عنوان مثال‌های خوب برای مدارهای آنالوگ می‌توان از تقویت کننده‌های ترانزیستوری یا لامپ خلاء, تقویت کننده‌های عملیاتی و نوسان‌سازها نام برد.امروزه برخی از مدارهای آنالوگ از المان‌های دیجیتال و یا حتی ریزپردازنده‌ها برای بهبود عملکرد مدار استفاده می‌کنند. این مدارهای معمولا مدارهای «سیگنال مرکب» می‌نامند. برخی موارد ممکن است تشخیص مدارهای آنالوگ از دیجیتال سخت باشد چراکه در برخی از مدارها از هر دو نوع عناصر خطی و غیر خطی استفاده شده است.

 

 

مدارهای دیجیتال

مدارهای دیجیتال مدارهایی هستند که بر پایه چند سطح ولتاژ مجزا طراحی شده‌اند. مدارهای دیجیتال رایج‌ترین مثال برای معرفی سیستم‌های جبر بول هستند و اصول پایه همه رایانه‌های دیجیتال را تشکیل می‌دهند. در بیشتر موارد تعداد حالت‌های ولتاژ در یک مدار دیجیتال دوتا هستند که با بالا (High) و پایین (Low) نمایش داده می‌شوند. که در این حالت ولتاژ پایین ولتاژی نزدیک به صفر و ولتاژ بالا ولتاژی غیر صفر است که با توجه به نوع تغذیه متفاوت است.
دوشنبه 2/6/1388 - 12:38
دعا و زیارت
رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم
رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم پس از مراجعت از حجة الوداع بمدینه لشگرى بفرماندهى اسامة بن زید تجهیز كرد و دستور داد كه براى جنگ با دشمنان دین بسوى شام حركت كنند و چون بر حضرتش معلوم شده بود كه بزودى رخت از این جهان بر بسته و بملاقات پروردگار خویش خواهد شتافت براى اینكه پس از رحلت وى در امر خلافت و جانشینى على علیه السلام كه آنرا در غدیر خم باطلاع مسلمین رسانیده بود از ناحیه بعضى‏ها مخالفت و كار شكنى نشود دستور فرمود گروهى از مهاجر و انصار از جمله ابوبكر و عمر و ابو عبیده نیز با لشگر اسامه بسوى شام بروند تا در موقع رحلت آنحضرت در مدینه حضور نداشته باشند ولى بطوریكه مورخین نوشته‏اند آنها از این دستور تخلف ورزیده و بلشگر اسامه نپیوستند.

در همان روزها آنحضرت بیمار شد و ابتداء در منزل ام السلمه و بعد هم در منزل عایشه بسترى گردید و مسلمین بعیادت او میرفتند و رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم نیز آنها را نصیحت میفرمود و مخصوصا درباره عترت و خاندان خویش بآنان توصیه مینمود.

در یكى از روزها كه با حال بیمارى براى اداى نماز بمسجد رفته بود چشمش بابوبكر و عمر افتاد و از آنها توضیح خواست كه چرا با اسامه نرفتید؟ابوبكر گفت‏من در لشگر اسامه بودم برگشتم كه از حال شما باخبر شوم!عمر نیز گفت من براى این نرفتم كه دوست نداشتم حال شما را از سوارانى كه از مدینه بیرون میآیند بپرسم خواستم خود از نزدیك نگران حال شما باشم !پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود بلشگر اسامه بپیوندید و فرمایش خود را سه مرتبه تكرار كرد (ولى آنها نرفتند) (1) .

بیمارى حضرت روز بروز سخت‏تر میشد و مسلمین نیز از وضع حال او نگران بودند روزى كه جمعى از صحابه در خدمتش بودند فرمود دوات و كاغذى براى من بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم كه پس از من هرگز گمراه نشوید عمر گفت این مرد هذیان میگوید و بحال خود نیست كتاب خدا براى ما كافى است!!آنگاه هیاهوى حضار بلند شد و پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله فرمود برخیزید و از پیش من بیرون روید و سزاوار نیست كه در حضور من جدال كنید (2) .

مسلما عمر میدانست كه آنحضرت در تأیید جریان غدیر خم مجددا در مورد خلافت على علیه السلام میخواهد مطلبى بنویسد بدینجهت از آوردن دوات و كاغذ ممانعت نمود زیرا در حدیثى كه از ابن عباس نقل شده خود باین امر اعتراف نموده و میگوید من فهمیدم كه پیغمبر میخواهد خلافت على را تسجیل كند اما براى رعایت مصلحت بهم زدم (3) .

در آنحال باید از عمر مى‏پرسیدند كه اولا چگونه به پیغمبر نسبت هذیان میدهى در صورتیكه آنحضرت با عصمت الهى مصون بوده و هر چه گوید من جانب الله است چنانكه خداوند در قرآن كریم فرماید:و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى ثانیا تو از كجا مصلحت مردم را بهتر از پیغمبر دانستى كه مانع آوردن كاغذ و دوات شدى؟و از همین سخن عمر میتوان نتیجه گرفت كه او معرفت صحیح و درستى بمقام قدس و معنوى پیغمبر نداشته و با دستور وى مخالفت میورزیده است چنانكه قطب‏الدین شافعى شیرازى كه از اكابر علماى اهل سنت است در كتاب كشف الغیوب گوید این امر مسلم است كه راه را بى راهنما نتوان پیمود و تعجب مینمائیم از كلام خلیفه عمر رضى الله عنه كه گفته چون قرآن در میان ما هست براهنما احتیاجى نیست این كلام مانند كلام آنكس ماند كه گوید چون كتب طب در دست هست احتیاجى بطبیب نمیباشد بدیهى است كه این حرف غیر قابل قبول و خطاى محض است چه آنكه هر كس از كتب طبیه نتواند سر در آورد و قطعا باید رجوع نماید بطبیبى كه عالم بآن علم است.

همین قسم است قرآن كریم كه هر كس نتواند بفكر خود از آن بهره بردارى كند ناچار باید رجوع نماید بآن كسانیكه عالم بعلم قرآن‏اند،چنانكه خداى تعالى در قرآن (سوره بقره آیه 83) میفرماید:

ولو ردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم.و كتاب حقیقى سینه اهل علم است چنانكه خداوند در آیه 48 سوره عنكبوت فرماید:بل هو آیات بینات فى صدور الذین اوتوا العلم بهمین جهت حضرت على كرم الله وجهه فرمود:انا كتاب الله الناطق و هذا هو الصامت یعنى من كتاب ناطق خدا هستم و این قرآن كتاب صامت است (4) .

بارى مرض پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم شدت یافت و در اواخر ماه صفر سال 11 هجرى و بقولى در 12 ربیع‏الاول همان سال پس از یك عمر مجاهدت در سن 63 سالگى بدار بقاء ارتحال فرمود،على علیه السلام بهمراهى عباس و تنى چند از بنى‏هاشم جسد آنحضرت را غسل داده و پس از تكفین در همان محلى كه رحلت فرموده بود مدفون ساختند.
يکشنبه 1/6/1388 - 15:31
دعا و زیارت
زندگانی حضر ت امام علی (علیه السلام )1.مقدمهتمام انسانها در زندگی خویش از فراز و نشیب برخوردارند و با مشکلات مختلفی مواجهند .افراد معمولا در برخورد با مشکل دچار ضعف و ناتوانی می گردند و سعی می کنند با کمک و راهنمایی درد آشنایان خود را از مهلکه نجات دهند و با یافتن " الگوها " در هر زمینه ای ، و سپس تبعیت از آن ، وظایف خویشتن را بخوبی انجام دهند و مشکلات و دردهای خویش را تسکین بخشند . یکی از این اسوه ها پیامبراکرم ( ص ) است که قرآن مجید هم این حضرت را ( 1 ) به همین نام معرفی می فرماید .بجز رسول خدا ( ص ) اگر به دنبال " الگوی " دیگر و جانشین برای آن حضرت باشیم ، به پیشوای بزرگی همچون مولای متقیان حضرت علی ( ع ) خواهیم رسید ، و چه زیباست که برای پذیرش اخلاق و رفتار حسنه ایشان ، زندگی پر فراز و نشیب و سراسر شگفتی آن حضرت را مرور کنیم . 2.کیفیت ولادتحضرت علی ( ع ) نخستین فرزند خانواده هاشمی است که پدر و مادر او هر دوفرزند هاشم اند . پدرش ابوطالب فرزند عبدالمطلب فرزند هاشم بن عبدمناف است و مادر او فاطمه دختر اسد فرزند هاشم بن عبدمناف می باشد . خاندان هاشمی از لحاخ فضائل اخلاقی و صفات عالیه انسانی در قبیله قریش و این طایفه در طوایف عرب ، زبانزد خاص و عام بوده است . فتوت ، مروت ، شجاعت و بسیاری از فضایل دیگر اختصاص به بنی هاشم داشته است . یک از این فضیلتها در مرتبه عالی در وجود مبارک حضرت علی ( ع ) موجود بوده است . فاطمه دختر اسد به هنگام درد زایمان راه مسجدالحرام را در پیش گرفت و خود را به دیوار کعبه نزدیک ساخت و چنین گفت : " خداوندا ! به تو و پیامبران و کتابهایی که از طرف تو نازل شده اند و نیز به سخن جدم ابراهیم سازنده این خانه ایمان راسخ دارم . پرودگارا ! به پاس احترام کسی که این خانه  را ساخت ، و به حق ( 2 ) " کودکی که در رحم من است ، تولد این کودک را بر من آسان فرما ! لحظه ای نگذشت که دیوار جنوب شرقی  کعبه در برابر دیدگان عباس بن عبدالمطلب و یزید بن تعف شکافته شد . فاطمه وارد کعبه شد ، و دیوار به هم پیوست . فاطمه تا سه روز در شریفترین مکان گیتی مهمان خدا بود . و نوزاد خویش سه روز پس از سیزدهم رجب سی ام عام الفیل فاطمه ( 3 ) را به دنیا آورد . دختر اسد از همان شکاف دیوار که دوباره گشوده شده بود بیرون آمد و گفت : ( 4 )" پیامی از غیب شنیدم که نامش را " علی " بگذار . " 3.دوران کودکیدوران کودکی حضرت علی ( ع ) تا سه سالگی نزد پدر و مادرش بسر برد و از آنجا که خداوند می خواست ایشان به کمالات بیشتری نائل آید ، پیامبر  اکرم ( ص ) وی را از بدو تولد تحت تربیت غیر مستقیم خود قرار داد . تا آنکه ، خشکسالی عجیبی در مکه واقع شد . ابوطالب عموی پیامبر ، با چند فرزند با هزینه سنگین زندگی روبرو شد . رسول اکرم ( ص ) با مشورت عموی خود عباس توافق کردند که هر یک از آنان فرزندی از ابوطالب را به نزد خود ببرند تا گشایشی در کار ابوطالب باشد . عباس ، جعفر را و پیامبر ( ص ) ، ( 5 ) علی ( ع ) را به خانه خود بردند . به این طریق حضرت علی ( ع ) به طور کامل در کنار پیامبر قرار گرفت . علی ( ع ) آنچنان با پیامبر ( ص ) همراه بود ، حتی هرگاه پیامبر از شهر ( 6 )خارج می شد و به کوه و بیابان می رفت او را نیز همراه خود می برد .  4.بعثت پیامبر ( ص ) و حضرت علی ( ع )  بعثت پیامبر ( ص ) و حضرت علی ( ع ) شکی نیست که سبقت در کارهای خیر نوعی امتیاز و فضیلت است . و خداوند در آیات بسیاری بندگانش را به انجام آنها ، و سبقت گرفتن بر یکدیگر ( 7 )دعوت فرموده است . از فضایل حضرت علی ( ع ) است که او نخستین فرد ایمان آورنده به پیامبر ( ص ) باشند . ابن ابی الحدید در این باره می گوید : بدان که در میان اکابر و بزرگان و متکلمین گروه " معتزله " اختلافی نیست که علی بن ابیطالب نخستین فردی است که به اسلام ایمان آورده و پیامبر خدا را تایید کرده است5.حضرت علی ( ع ) نخستین یاور پیامبر ( ص )حضرت علی ( ع ) نخستین یاور پیامبر ( ص ) پس از وحی خدا و برگزیده شدن حضرت محمد ( ص ) به پیامبری و سه سال دعوت مخفیانه ، سرانجام پیک وحی فرا رسید و فرمان دعوت همگانی داده شد . در این میان تنها حضرت علی ( ع ) مجری طرحهای پیامبر ( ص ) در دعوت الهیش و تنها همراه و دلسوز آن حضرت در ضیافتی بود که وی برای آشناکردن خویشاوندانش با اسلام و دعوتشان به دین خدا ترتیب داد . در همین ضیافت پیامبر ( ص ) از حاضران سؤوال کرد : چه کسی از شما مرا در این راه کمک می کند تا برادر و وصی و نماینده من در میان شما باشد ؟ فقط علی ( ع ) پاسخ داد : ای پیامبر خدا ! من تو را در این راه یاری می کنم پیامبر ( ص ) بعد از سه بار تکرار سؤوال و شنیدن همان جواب فرمود : ای خویشاوندان و بستگان من ، بدانید که علی ( ع ) برادر و وصی و خلیفه پس از من در میان شماست . از افتخارات دیگر حضرت علی ( ع ) این است که با شجاعت کامل برای خنثی کردن توطئه مشرکان مبنی بر قتل رسول خدا ( ص ) در بستر ایشان خوابید و زمینه هجرت پیامبر ( ص ) را آماده ساخت . 6.حضرت علی ( ع ) بعد از هجرت حضرت علی ( ع ) بعد از هجرت بعد از هجرت حضرت علی ( ع ) و پیامبر ( ص ) به مدینه دو نمونه ازفضایل علی ( ع ) را بیان می نمائیم : 1 - جانبازی و فداکاری در میدان جهاد : حضور وی در 26 غزوه از 27غزوه پیامبر ( ص ) و شرکت در سریه های مختلف از افتخارات و فضایل آن حضرت است . 2 - ضبط و کتابت وحی ( قرآن ) کتابت وحی و تنظیم بسیاری از اسناد تاریخی و سیاسی و نوشتن نامه های تبلیغی و دعوتی از کارهای حساس و پرارج امام ( ع ) بود . ایشان آیات قرآن چه مکی و چه مدنی ، را ضبط می کرد . به همین علت است که وی را از کاتبان وحی و حافظان قرآن به شمار می آورند . در این دوران بود که پیامبر ( ص ) فرمان اخوت و برادری مسلمانان را صادر فرمود و با حضرت علی ( ع ) پیمان برادری و اخوت بست و به حضرت علی ( ع ) فرمود : " تو برادر من در این جهان و سرای دیگر هستی . به خدایی که مرا به حق برانگیخته است ... تو را به برادری خود انتخاب می کنم ، اخوتی که دامنه آن هر دو جهان ( 8 )را فرا گیرد . " 7. حضرت علی ( ع ) داماد رسول اکرم ( ص )بعثت پیامبر ( ص ) و حضرت علی ( ع ) شکی نیست که سبقت در کارهای خیر نوعی امتیاز و فضیلت است . و خداوند در آیات بسیاری بندگانش را به انجام آنها ، و سبقت گرفتن بر یکدیگر ( 7 )دعوت فرموده است . از فضایل حضرت علی ( ع ) است که او نخستین فرد ایمان آورنده به پیامبر ( ص ) باشند . ابن ابی الحدید در این باره می گوید : بدان که در میان اکابر و بزرگان و متکلمین گروه " معتزله " اختلافی نیست که علی بن ابیطالب نخستین فردی است که به اسلام ایمان آورده و پیامبر خدا را تایید کرده است8.غدیر خمبعد از جنگ نهروان و سرکوب خوارج برخی از خوارج از جمله عبدالرحمان بن ملجم مرادی ، و برک بن عبدالله تمیمی و عمروبن بکر تمیمی در یکی از شبها گرد هم آمدند و اوضاع آن روز و خونریزی ها و جنگهای داخلی را بررسی کردند و از نهروان و کشتگان خود یاد کردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که باعث این خونریزی و برادرکشی حضرت علی ( ع ) و معاویه و عمروعاص است . و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند ، مسلمانان تکلیف خود را خواهنددانست . سپس با هم پیمان بستند که هر یک از آنان متعهد کشتن یکی از سه نفر گردد . ابن ملجم متعهد قتل امام علی ( ع ) شد و در شب نوزدهم ماه رمضان همراه چند نفر در مسجد کوفه نشستند . آن شب حضرت علی ( ع ) در خانه دخترش مهمان بودند و از واقعه صبح با خبر بودند ، وقتی موضوع را با دخترش در میان نهاد ، ام کلثوم گفت : فردا جعده را به مسجد بفرستید . حضرت علی ( ع ) فرمود : از قضای الهی نمی توان گریخت . آنگاه کمربند خود را محکم بست و در حالی که این دو بیت را زمزمه می کرد عازم مسجد شد . کمر خود را برای مرگ محکم ببند ، زیرا مرگ تو را ملاقات خواهدکرد . و از مرگ ، آنگاه که به سرای تو درآید ( 10 ) . جزع و فریاد مکن ابن ملجم ، در حالی که حضرت علی ( ع ) در سجده بودند ، ضربتی بر فرق مبارک خون از سر حضرتش در محراب جاری شد و محاسن ( 11 ) آن حضرت وارد ساخت . شریفش را رنگین کرد . در این حال آن حضرت فرمود : " فزت و رب الکعبه " به خدای کعبه سوگند که رستگار شدم سپس آیه 55سوره طه را تلاوت فرمود : " شما را از خاک آفریدیم و در آن بازتان می گردانیم و بار دیگر از آن ( 12 ) بیرونتان می آوریم . حضرت علی ( ع ) در واپسین لحظات زندگی نیز به فکر صلاح و سعادت مردم بود و به فرزندان و بستگان و تمام مسلمانان چنین وصیت فرمود : " شما را به پرهیزکاری سفارش می کنم و به اینکه کارهای خود را منظم کنید و اینکه همواره در فکر اصلاح بین مسلمانان باشید . یتیمان را فراموش نکنید ، حقوق همسایگان را مراعات کنید . قرآن را برنامه ی عملی خود قرار دهید . نماز را بسیار گرامی بدارید که ستون دین شماست . حضرت علی ( ع ) در 21ماه رمضان به شهادت رسید و در نجف اشرف به خاک سپرده شد ، و مزارش میعادگاه عاشقان حق و حقیقت شد .
يکشنبه 1/6/1388 - 15:29
دعا و زیارت

     سخاوت و ایثار على علیه السلام

اذا جادت الدنیا علیك فجد بها على الناس طرا انها تتقلب فلا الجود یفنیها اذا هى اقبلت و لا البخل یبقیها اذا هى تذهب (على علیه السلام) سخاوت از طبع كریم خیزد و محبت و جاذبه را میان افراد اجتماع برقرار میسازد،شخص سخى هر عیبى داشته باشد در انظار عموم مورد محبت است. على علیه السلام در سخاوت مشهور و كعبه آمال مستمندان و بیچارگان بود هر كسى را فقر و نیازى میرسید دست حاجت پیش على علیه السلام مى‏برد و آنحضرت با نجابت و اصالتى كه در فطرت او بود حاضر نمیشد آبروى سائل ریخته شود. حارث حمدانى دست نیاز پیش على علیه السلام برد،حضرت فرمود آیا مرا شایسته پرسش دانسته‏اى؟ عرض كرد بلى یا امیر المؤمنین،على علیه السلام فورا چراغ را خاموش كرد و گفت این عمل براى آن كردم كه ترا در اظهار مطلب خفت و شكستى نباشد. روزى مستمندى بعلى علیه السلام وارد شد و وجهى تقاضا كرد،على علیه السلام بعامل خود فرمود او را هزار دینار بدهد عامل پرسید از طلا باشد یا نقره؟فرمود براى من فرقى ندارد هر كدام كه بدرد حاجتمند بیشتر میخورد از آن بده. معاویه كه دشمن سرسخت آنحضرت بود روزى از یكى پرسید:از كجا میآئى؟ آن شخص از راه تملق گفت از پیش على كه بخیل‏ترین مردم است!معاویه گفت واى بر تو از على سخى‏تر كسى بدنیا نیامده است اگر او را انبارى از كاه و انبارى از طلا باشد طلا را زودتر از كاه میبخشد. یكى از مباشران على علیه السلام عوائد ملك او را پیش وى آورده بود آنحضرت فورا در آمد خود را بفقراء تقسیم نمود عصر آنروز همان شخص على علیه السلام را دید كه شمشیرش را میفروشد تا براى خانواده خود نانى تهیه كند. على علیه السلام هیچگاه سائل را رد نمیكرد و میفرمود:اگر من احساس كنم كه كسى از من چیزى خواهد خواست پیش از اظهار او در اجابت دعوتش پیشدستى میكنم زیرا حقیقت جود نا خواسته بخشیدن است. على علیه السلام میفرمود حاجتمندان حاجت خود را روى كاغذ بنویسند تا خوارى و انكسار سؤال در چهره آنها نمایان نشود.على علیه السلام چهار درهم پول داشت یكى را در موقع شب انفاق نمود و یكى را در روز و یكدرهم آشكارا و یكدرهم در نهان آنگاه این آیه نازل شد كه مفسرین شأن نزول آنرا در مورد انفاق آنحضرت نوشته‏اند: الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سرا و علانیة فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون (1) . كسانیكه اموال خود را در شب و روز،نهانى و آشكارا انفاق میكنند براى آنها نزد پروردگارشان پاداشى است و ترس و اندوهى بر آنها نباشد (2) . پس از قتل عثمان كه على علیه السلام بمسند خلافت نشست عربى نزد آنحضرت آمد و عرض كرد من بسه نوع بیمارى گرفتارم،بیمارى نفس،بیمارى جهل،بیمارى فقر!على علیه السلام فرمود مرض را باید بطبیب رجوع كرد و جهل را بعالم و فقر را بغنى. آن مرد گفت شما هم طبیب هستید و هم عالم و هم غنى! حضرت دستور داد از بیت المال سه هزار درهم باو عطاء كردند و فرمود هزار درهم براى معالجه بیمارى و هزار درهم براى رفع پریشانى و هزار درهم‏براى معالجه نادانى (3) . علماء و مفسرین عامه و خاصه نقل كرده‏اند على علیه السلام در مسجد نماز میخواند و در ركوع بود كه سائلى در حالیكه سؤال میكرد از كنار او گذشت و آنحضرت انگشتر خود را كه در دست داشت با اشاره باو بخشید،سائل وقتى از او دور شد با رسول اكرم صلى الله علیه و آله برخورد نمود حضرت پرسید چه كسى این انگشتر را بتو داد؟سائل اشاره بعلى علیه السلام نمود و گفت این شخص كه در ركوع است آنگاه آیه:انما ولیكم الله و رسوله...كه آیه ولایت بوده و ضمنا اشاره بخاتم بخشى آنحضرت است نازل شد (4) . (در بخش پنجم در ترجمه و تفسیر آیه مزبور بحث خواهد شد) على علیه السلام تنها به بخشش مال اكتفاء نمیكرد بلكه جان خود را نیز در راه حق ایثار نمود،در شب هجرت بخاطر پیغمبر صلى الله علیه و آله از جان خود دست شست و باستقبال مرگ رفت،معنى پر مغز ایثار همین است كه جز على علیه السلام كسى بدان پایه نرسیده است. ایثار مقدم داشتن دیگران است بر نفس خود و كسى تا تسلط كامل بر نفس نداشته باشد نمیتواند مال و جان خود را بدیگرى بدهد،این صفت از سجایاى اخلاقى و صفات ملكوتى است كه در هر كسى پیدا نمیشود،على علیه السلام با زحمت و مشقت زیاد نانى تهیه كرده و براى فرزندان خود مى‏برد در راه سائلى رسید و اظهار نیازمندى كرد حضرت نان را باو داد و با دست خالى بخانه رفت،روزى با غلام خود قنبر ببازار رفت و دو پیراهن نو و كهنه خرید كهنه را خود پوشید و نو را بقنبر داد. محدثین و مورخین،همچنین مفسرین ذیل تفسیر آیات سوره دهر (هل اتى) هر یك با مختصر تفاوتى در الفاظ و عبارات در مورد ایثار على علیه السلام بطورخلاصه چنین نوشته‏اند كه حسنین علیهما السلام مریض شدند پدر و مادر آنها و حتى خود حسنین نذر كردند كه پس از بهبودى سه روز بشكرانه آن روزه بگیرند فضه خادمه منزل نیز از آنها پیروى نمود. چون خداوند لباس عافیت بآنها پوشانید بنذر خود وفا كرده و مشغول روزه گرفتن شدند،على علیه السلام سه صاع جو از شمعون یهودى كه همسایه‏شان بود قرض كرد و بمنزل آورد حضرت زهرا علیها السلام روز اول یكصاع از آنرا آرد نموده و (بتعداد افراد خانواده) پنج گرده نان پخت،شب اول موقع افطار سائلى پشت در صدا زد اى خانواده پیغمبر من مسكین و گرسنه‏ام از آنچه میخورید مرا اطعام كنید كه خدا شما را از طعامهاى بهشتى بخوراند،خاندان پیغمبر هر پنج قرص را بمسكین داده و خود با آب افطار كردند. روز دوم فاطمه علیها السلام ثلث دیگر جو را آرد كرد و پنج گرده نان پخت شامگاه موقع افطار یتیمى پشت در خانه حرفهاى مسكین شب پیشین را تكرار كرد باز هر پنج نفر قرصهاى نان را باو داده و خود با آب افطار كردند.روز سیم فاطمه علیها السلام بقیه جو را بصورت نان در آورد و موقع افطارى اسیرى پشت در آمد و سخنان سائلین دو شب گذشته را بزبان آورد باز خاندان پیغمبر نانها را باو دادند و خودشان فقط آب چشیدند روز چهارم حسنین علیهما السلام چون جوجه میلرزیدند وقتى پیغمبر صلى الله علیه و آله آنها را دید فرمود پناه مى‏برم بخدا كه شما سه روز است در چنین حالید جبرئیل فورا نازل شد و 18 آیه از سوره هل اتى را (از آیه 5 تا آیه 22) در شأن آنها و توضیح مقامات عالیه‏شان در بهشت برین برسول اكرم صلى الله علیه و آله قرائت كرد كه یكى از آیات مزبور اشاره بانفاق و اطعام سه روزه آنها است آنجا كه خداوند تعالى فرماید: و یطعمون الطعام على حبه مسكینا و یتیما و اسیرا (5) . و در آخر آیات نازله هم از عمل بیریا و خالصانه آنها قدردانى‏كرده و فرماید:ان هذا كان لكم جزاء و كان سعیكم مشكورا.یعنى البته این (مقامات و نعمتهاى بهشتى كه در آیه‏هاى پیش آنها را توضیح داده) پاداش عمل شما است و سعى شما مورد رضایت و قدردانى است (6) .
يکشنبه 1/6/1388 - 15:28
دعا و زیارت
علی، پسر ابوطالب (۱۳ رجب سال ۲۴ قبل از هجرت، ۲۱ رمضان ۴۰ ه.ق.) پسرعمو، داماد و نزدیکترین اصحاب محمد ابن عبدالله، (پیامبر اسلام) و از اهل بیت پیامبر است. بنا بر روایات محمد او را به برادری خود برگزید و با او پیمان برادری بست.[1] او از دیدگاه اهل سنت چهارمین خلیفه مسلمانان و از نظر شیعیان بنابر وصیت و سفارش‌های محمد جانشین پیامبر و امام اول می‌باشد. دو کنیه‌ معروف او «ابوالحسن» و «ابو تراب» است و بین گروه‌های مختلف با لقب‌های گوناگونی (به مانند امیرالمومنین، اسدالله و حیدر کرار) خوانده می‌شود. مدت خلافت وی ۵ سال (از ۶۵۶ م تا ۶۶۱ م.) بود.او در مکه به دنیا آمد، پدرش ابوطالب و مادرش بنت اسد بود. در خانه محمد پرورش یافت و در حالی که حدود ده سال بیشتر نداشت، اولین انسان مذکری بود که مسلمان شد. علی زمانی که پیامبر در مکه اسلام را تبلیغ می‌کرد و مورد آزار و اذیت مشرکان قرار می‌گرفت، یار و مددکار او بود. هنگام هجرت محمد، علی به جای وی در بسترش خوابید تا نقشه قتل پیامبر را خنثی کند و او بتواند از مکه بگریزد؛ سپس امانات وی را ادا نمود و به همراه فاطمه زهرا، مادرش و زنی دیگر به مدینه هجرت کرد. در سال دوم پس از هجرت محمد گفت که به فرمان خدا وی را به همسری دخترش فاطمه در می‌آورد که حاصل این ازدواج چند فرزند از جمله حسن و حسین بود. در طول دورانی که پیامبر اداره جامعه مسلمانان در مدینه را بر عهده داشت علی او را یاری می‌کرد و در تمام جنگ‌ها به جز جنگ تبوک شرکت داشت. همچنین وی حامل پیام‌ها و دستورات او بود. محمد هنگام بازگشت از آخرین حج خود در غدیر خم، او را «مولای مسلمانان» معرفی کرد و مردم با او بیعت کرده و تبریک گفتند و این از دید شیعیان به معنی معرفی علی به جانشینی پیامبر است.[نیازمند منبع] پس از درگذشت پیامبر در ماجرای انتخاب جانشین پیامبر بین او و ابوبکر اختلاف رخ داد. وی مدتی پس از درگذشت فاطمه زهرا با ابوبکر بیعت کرد. علی در دوران خلافت سه خلیفه اول جز در انتخاب خلیفه سوم فعالیت سیاسی نداشت و در جنگ‌ها شرکت نمی‌کرد و تنها در امور دینی، قضایی و سیاسی به خلفا مشورت می‌داد. [نیازمند منبع] پس از قتل عثمان، خلیفه سوم، علی با اصرار مردم خلافت را پذیرفت و از سال ۳۵ تا ۴۰ هجری قمری این منصب را بر عهده داشت. وی با مخالفت برخی از بزرگان قریش و عایشه مواجه شد. این امر منجر به بروز سه جنگ جمل، صفین و نهروان در دوران خلافتش شد. نهایتا ابن ملجم مرادی یکی از بازماندگان خوراج نهروان در مسجد کوفه به هنگام نماز صبح با شمشیر زهرآلود فرق او را شکافت و دو روز پس از آن در ۲۱ رمضان سال ۴۰ هجری درگذشت.علی پس از مرگش نیز تأثیر زیادی بر جامعه مسلمانان نهاد.[نیازمند منبع] از او احادیث، سخنرانی‌ها، نامه‌ها، اشعار و دعاهای فراوانی بر جامانده‌است که در کتاب‌های مختلف نظیر نهج البلاغه و غررالحکم، به جای مانده‌است. عموم مسلمانان او را برترین مفسر قرآن و عالم ترین شخص به دانش فقه می‌دانند.[نیازمند منبع] همچنین اکثریت صوفیه برای او مرتبه بالای ولایت را قائلند. فیلسوفان شیعه او را بنیانگذار فلسفه الهی می‌دانند. علاوه بر این مسلمانان او را به جهت کوشش‌های بیدریغ و از جان گذشتگیش در راه اسلام ارج می‌نهند و همچنین به خاطر شجاعت، کرم، گذشت، عدالت و بزرگواری اش نسبت به مردم او را دوست می‌دارند. به همین جهت در دانش، فرهنگ و هنر مسلمانان آثار فراوانی در مورد او و برای او ایجاد شده‌است.  تولد و دودماناو در روز جمعه سیزدهم رجب سال سی‌ام عام الفیل مطابق با ۵۹۹ میلادی (ده سال قبل از بعثت محمد) در مکه و بنا بر روایات در مسجد الحرام و داخل کعبه به دنیا آمد.[2]تا امروز متولد شدن هیچ فردی در کعبه بجز تولّد علی در تاریخ ثبت نشده[نیازمند منبع]، این به باور شیعیان نشانگر احترام خداوند به علی است.[نیازمند منبع]پدر وی ابوطالب و مادر وی فاطمه دختر اسد بود. علی و برادرانش (طالب، عقیل و جعفر) نخستین کسانی هستند که از دو سو (هم از ناحیه پدر و هم از ناحیه مادر) از نسل هاشم پسر عبدمناف هستند. کودکیزمانی که علی شش ساله بود، در مکه قحطی شد و پدراو ابوطالب، دچار مشکل مالی گردید. محمد که خود در کودکی تحت سرپرستی ابوطالب قرار گرفته بود و در این زمان سنش از سی سال گذشته بود، برای سبک کردن بار عایلهٔ وی به او پیشنهاد کرد که سرپرستی علی را او بر عهده بگیرد. ابوطالب پذیرفت و علی از کودکی در خانهٔ محمد و تحت نظر او قرار گرفت.[3] و زیر دست او بزرگ شد و پرورش یافتن به دست محمد امتیازی بود که او آن را از شرافت‌های خود بر می‌شمرد.[4] [5]   اسلام آوردنعلی که از کودکی در خانه محمد بزرگ شده بود، اولین شخص مذکری بود که پس از بعثت محمد به پیامبری، به او ایمان آورد. [6]در سال سوم پس از بعثت، محمد از طرف خداوند وظیفه یافت تا اعضای خانوادهٔ خود را به اسلام دعوت کند. او به این منظور حدود چهل نفر از خاندان عبدالمطلب را به مهمانی ناهار دعوت کرد و در پایان آن مجلس سه بار از مهمانان درخواست کرد که به پیامبریش ایمان بیاورند و او را یاری کنند که از این جمع در هر سه بار فقط علی بود که آمادگی خود را اعلام کرد. پس از آن محمد گفت: ای خویشاوندان و بستگان من، بدانید که علی برادر و وصی و خلیفه پس از من در میان شماست.[7]     زندگی علی در زمان حیات محمدعلی از آغاز بعثت محمد تا درگذشتن وی، پیامبر را یاری می‌کرد. او برای محمد به هنگام اعتکاف در غار حرا غذا می‌برد. در هنگامی که محمد بعد از سه سال دعوت پنهانی، برای اجرای آیه ۲۱۴ سوره شعراء، خویشان خود را به اسلام فراخواند و از آنها یاری خواست، تنها علی که ۱۴ سال داشت به یاری او برخاست. در لیلة المبیت که بزرگان مکه گروهی جنگاور را برای کشتن محمد به خانه‌اش فرستادند، بنا بر روایات علی در جای محمد خوابید، تا مکیان متوجه فرار او نشوند. علی در سال دوم بعد از هجرت (۲ هجری قمری) با فاطمه دختر محمد ازدواج کرد و در خانه‌ای کنار خانهٔ محمد اقامت گزید. در واقعه برائت از مشرکین، محمد سورهٔ توبه را به وسیلهٔ او به مکیان ابلاغ کرد. در فتح مکه پرچم اسلام به دست او بود و با شعار امروز روز مرحمت است[8] وارد مکه شد، سپس با پیامبر وارد خانهٔ کعبه شد و بر دوش او رفت و بت‌ها را شکست.در روز غدیر محمد او را به عنوان ولی مومنین معرفی کرد و فرمود «هر کس من مولای اویم، پس علی مولای اوست»، بین مذاهب مختلف اسلام تفسیرهای متفاوتی از واژه ولی شده‌است.[9] او وصی محمد بود و پس از مرگش بدن او بنا به وصیت خود وی به دست علی غسل و کفن شد و بر او نماز خوانده شد و در خانه خودش به خاک سپرده شد. علی در جنگ‌های محمدعلی یکی از موثرترین جنگاوران سپاه محمد بود و در تمامی جنگ‌های پیامبر به جز جنگ تبوک او را همراهی کرد. در جنگ احد و حنین که سپاه مسلمانان شکست خورد و گریخت، از معدود افرادی بود که با محمد باقی ماند و از جان او دفاع کرد. در جنگ خندق قهرمان عرب عمرو بن عبدود را شکست داد. در جنگ خیبر سپاه اسلام به فرماندهی او قلعه‌های مستحکم خیبر را فتح کرد. غدیر خمدر بین مسلمانان و از طریق شیعه و سنی به صورت متواتر نقل شده‌است، که پیامبر اسلام در غدیرخم درباره او گفته‌است: «هر کس من مولای او هستم، پس این علی مولای اوست». سپس مسلمانان با علی پسر ابیطالب بیعت کردند. شیعیان این عمل را دلیلی بر خلافت و جانشینی بلافصل او پس از محمد بن عبدالله عنوان می‌کنند.[10] زندگی علی از مرگ پیامبر تا پیش از زمامداریعلی پس از مرگ پیامبر خود را وصی و جانشین مشروع او می‌دانست. چراکه از اهل بیت او بود، در اعتقادات به اسلام خالص و در علم آن برتر بود و در راه بیش از سایرین کوشیده بود. او حاضر به بیعت با ابوبکر نشد و زمانی که مدتی پس از درگذشت فاطمه زهرا با ابوبکر و سپس عمر و عثمان بیعت کرد، در شرایطی بود که مسلمانان از یاری او روگردانده بودند و علی در پی حفظ وحدت مسلمانان بود.[11]مسلمانان درباره امامت علی از همان روز مرگ محمد اختلاف دیدگاه داشتند.[12]زمامداری علیعلی پس از رویداد کشته شدن عثمان خلیفهٔ سوم توسط سیل مسلمانانی که به او هجوم آورده بودند به فرمانروایی برگزیده شد.او بار دیگر بیت المال را به تساوی بین عموم مسلمانان تقسیم کرد و دست آزمندان را از دارالخلافه مسلمانان کوتاه کرد. پایتخت او در ابتدا شهر مدینه بود. عده‌ای از یاران گذشتهٔ علی و محمد مانند طلحه و زبیر توقع حکومت بصره و کوفه را از علی داشتند که با مخالفت او روبرو شدند. آن‌ها به تشویق مروان پسر حکم (مشهور به چلپاسه) به همراه عایشه دختر ابوبکر و از همسران محمد به مخالفت وی پرداختند و قتل عثمان را به اشارات علی قلمداد کردند و به بهانه «خونخواهی عثمان» شهر بصره را تصرف کردند. این تحریکات باعث رخداد نبرد بصره شد که چون عایشه بر شتری سرخ مو سوار بود جنگ جمل نام گرفت. علی در آن جنگ پیروز گشت و مرکز زمامداری خود را از مدینه به کوفه تغییر داد.پس از آن با مهم‌ترین دعوی‌دار زمامداری یعنی معاویه پسر ابوسفیان که از طایفهٔ بنی‌امیه بود و با او دشمنی داشت و برای خود در شام حکومتی پرقدرت برپا کرده بود به مخالفت پرداخت و وی را عزل نمود. ولیکن معاویه فرمان نپذیرفت و کشته شدن عثمان را بهانه قرار داده و از علی خواست که قاتلین عثمان را به وی تحویل دهد. علی هم اعلام کرد قاتلین عثمان پیش وی نیستند و با خلیفه‌گری معاویه مخالفت کرد. معاویه پیراهن خونین عثمان را بهانهٔ شورشی بر علیه علی کرد و جنگ صفین را به راه انداخت. پس از ۱۱۰ روز جنگ سرانجام کار به داوری گذاشته شد و عمروعاص که حکم از سوی معاویه بود با فریب ابوموسی اشعری که حکم تحمیل شده به علی از جانب گروهی از سپاهیان او بود که بعدها خوارج نام گرفتند، [13] اعلام کردند، معاویه خلیفهٔ مسلمانان است. این امر موجب شورش گروهی از سپاهیان علی شد. این گروه خوارج نام گرفتند. علی ابتدا آن‌ها را به گفتگو فرا خواند، ولی پس از آن که خوارج پیک‌های او را کشتند [نیازمند منبع]، به جنگ با آنان پرداخت و تار و مارشان کرد.علی قبل از خلافت ۲۵ سال خانه نشین بود و در این دوران خلفای وقت از مشورت و تدبیر وی استفاده می‌کردند بویژه در زمان خلیفه دوم عمر که این همکاری در مدیریت سیاسی به اوج رسید که این دوران رامیتوان دوران گسترش اسلام دانست. وی سرانجام در مسجد کوفه به دست یکی از خوارج به نام ابن ملجم مرادی در سال ۴۰ هجری هنگام نماز صبح به شهادت رسید   علی از دیدگاه شیعهاز دید شیعیان تنها ابلاغ وحی و شریعت که وظیفه پیامبر است، برای رستگاری کافی نیست. بلکه امت برای نزدیکی به خدا و همچنین برای رشد سیاسی و اجتماعی نیاز به امام دارد. به عبارت دیگر امامت فراتر از زمامداری و جانشینی پیامبر است و جانشینی پیامبر یکی از جنبه‌های آن است. پیمان بستن خوارجتاریخ نویسان مانند ابومخنف و اسماعیل بن راشد می‌نویسند:گروهی از خوارج در مکّه اجتماع کردند و با هم به گفتگو پرداختند و از زمامداران یاد کردند و رفتار آنها را زشت شمردند و از نهروانیان (که در جنگ با علی به هلاکت رسیده بودند) یاد کردند و اظهار ناراحتی نمودند تا اینکه بعضی از آنان گفتند: خوب است ما جان خود را به خدا بفروشیم و نزد این زمامداران گمراه برویم و در کمین آنان قرار گیریم و آنان را بکشیم و مردم شهرها را از دست آنان آسوده کنیم و انتقام خون برادران شهیدمان را که در نهروان کشته شده‌اند بگیریم همه آنان این پیشنهاد را پذیرفتند و هم پیمان شدند که پس از مراسم حجّ، طرح خود را دنبال کنند.[18] در این اجتماع، عبدالرّحمن بن ملجم عهده دار کشتن علی گشت. برک بن عبداللّه تمیمی کشتن معاویه را پذیرفت. و عمرو بن بکر تمیمی تصمیم به کشتن عمروعاص گرفت.این سه نفر با هم پیمان بستند و توافق کردند که شب نوزدهم ماه رمضان، به آن اقدام نمایند و سپس از همدیگر جدا شدند و در انتظار اجرای نقشه خود بودند. ابن ملجم که از قبیله کِنده بود با رعایت مخفی کاری، از مکّه به سوی کوفه رهسپار شد و با یاران خود در کوفه ملاقات کرد و برای اینکه نقشه اش فاش نشود، آن را به هیچ کس نگفت.[ دیدار ابن ملجم با قُطّامابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه به نقل از مقاتل الطالبین ابوالفرج اصفهانی می‌نگارد که، ابن ملجم در کوفه در کوفه با قطّام دختر اخضر تیمی بود که پدر و برادرش در جنگ نهروان به دست علی کشته شده بودند دیدار کرد و عاشق و شیفته او شد، به طوری که در همان مجلس از او خواستگاری کرد. قطام به عنوان مهریه کشتن علی را درخواست کرد و ابن ملجم پذیرفت. به دنبال این جریان، قُطّام از وردان پسر مجالد که از قبیله «تیم رباب» درخواست کرد که ابن ملجم را یاری نماید. از سوی دیگر، ابن ملجم نزد یکی از خوارج از قبیله اشجع که نام او «شبیب بن بجره» بود رفت و داستان را به او گفت و از او کمک خواست و سرانجام ابن ملجم همراه وردان و شبیب، به مسجد اعظم کوفه رفتند تا نقشه خود را دنبال کنند. قُطّام در مسجد کوفه معتکف شده بود و برای گذراندن اعتکاف خود، خیمه‌ای در مسجد برای خود برپا کرده بود، به قُطّام گفتند:«ما راءی خود را بر کشتن این مرد (علی) هماهنگ کرده‌ایم»، قطام چند تکّه پارچه حریر خواست و سینه‌های آنان را با آن پارچه‌ها محکم بست و آنان شمشیرها را به کمر بسته، به راه افتادند و کنار دری آمدند که علی از آن در برای نماز وارد مسجد می‌شد و در آنجا نشستند. قبلاً اینان، اشعث ابن قیس را نیز از نقشه خود آگاه کرده بودند، او هم قول یاری به آنان را داده بود و آن شب به آنان پیوست تا آنان را در اجرای توطئه قتل، کمک کند.[20] ضربت خوردنامام علی سحر شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرت، از خانه به سوی مسجد روانه شد. ابن ملجم از آغاز آن شب در کمین وی بود. او (طبق معمول) به مسجد آمد و مثل همیشه خفتگان را برای نماز بیدار می‌کرد، ابن ملجم در میان خفتگان بیدار بود. وی خود را به خواب زده و کارش را پنهان نموده بود که ناگهان برخاست و به علی حمله کرد و شمشیر زهرآگین خود را بر فرق علی وارد نمود.در روایات دیگر این گونه‌است که بعد از اینکه امام علی در محراب مشغول خواندن نافله صبح یا نمار صبح شد و هنگامی که از سجده رکعت اول بر می‌خواست، ابن ملجم با شمشیر زهر آلود بر فرق او، همان جایی که قبلا در جنگ خندق توسط عمرو بن عبدود زخم برداشته بود، زد[21] و علی فریاد زد: «قسم به پروردگار کعبه رستگار شدم.» کشته‌شدنعلی پس از این حادثه دو روز بستری شد، تا اینکه در ثلث آخر شب بیست و یکم، قبل از سپیده دم شب جمعه ۲۱ ماه رمضان سال چهلم هجرت، بر اثر ضربتی که بر فرقش زدند در گذشت. او هنگام مرگ ۶۱ سال داشت.به دستور علی، کار غسل و کفن نمودن او را دو پسرش حسن و حسین انجام دادند، سپس جنازه علی را به سوی سرزمین «غری» یعنی نجف بردند و در آنجا به خاک سپردند و طبق وصیتش، قبرش را پنهان کردند. قبر علی در دوران زمامداری بنی امیّه، همچنان مخفی بود تا اینکه با از میان رفتن بنی امیه و رفع خطر خوارج در زمان بنی عباس، قبر او توسط امام صادق به شیعیان شناسانده شد.[22]   فرزندان علیدر اینجا به ذکر فرزندان علی و تعداد آنان و نامهای آنها می‌پردازیم و به مختصری از امور مربوط به آنان اشاره می‌نماییم. علی دارای ۲۸ فرزند پسر و دختر بود:۱ - حسن۲ - حسین۳ - زینب۴ - زینب صغری که کنیه اش ام کلثوم بود۵ - محسن ((مادر این ۵ فرزند، فاطمه دختر محمّد است)).۶ - محمّد (معروف به محمّد حَنَفیّه) که کنیه اش ابوالقاسم بود، مادرش ((خَوْله)) دختر جعفر بن قیس الحنفیّه نام داشت.۷ و ۸ - عمر و رقیّه که دوقلو بودند و مادرشان ((ام حبیب)) دختر ربیعه بود.۹ - عباس.۱۰ - جعفر.۱۱ - عثمان.۱۲ - عبداللّه.((این چهار نفر در کربلا همراه برادرشان امام حسین کشته شدند، مادرشان ((اُمّ البنین)) دختر حزام بن خالد بن جعفر بن دارم می‌باشد)).۱۳ - محمد اصغر که کنیه اش ابوبکر بود.۱۴ - عُبیداللّه (این دو فرزند نیز در کربلا همراه برادرشان امام حسین کشته شدند مادرشان ((لیلی)) دختر مسعود دارمی است).۱۵ - یحیی که مادرش ((اسماء بنت عُمیس خثئمی)) بود.۱۶ - اُمّ الحسن.۱۷ - رمله (مادر این دو ((اُمّ سعید)) دختر عُروة بن مسعود ثَقَفی بود).۱۸ - نفیسه.۱۹ - زینب صغری.۲۰ - رقیه صغری.۲۱ - اُمّ هانی.۲۲ - ام الکرام.۲۳ - جمانه که کنیه اش اُمّ جعفر بود.۲۴ - امامه.۲۵ - اُمّ سلمه.۲۶ - میمونه.۲۷ - خدیجه.۲۸ - فاطمه (این یازده نفر از مادران مختلف بودند). احادیث و آیات درباره علی۱- حدیث غدیر: «... هر که من ولی و سرپرست اویم پس این علی نیز سرپرست و ولی اوست.»سند حدیث: این حدیث را ۳۵۰ نفر از مفسران و دانشمندان و تاریخ نویسان از اهل سنت با مدارک زیاد در کتاب خود آورده‌اند که نام این اشخاص در کتاب الغدیر نوشته علامه امینی آورده شده‌است.توضیح کوتاه: واژه «مولی» در این حدیث بر طبق شواهد مستند موجود در کتب اهل سنت و شیعه به معنای «اولی به تصرف» است.
۲- حدیث ثقلین:
«من در میان شما دو امانت نفیس و گرانبها می‌گذارم یکی کتاب خدا قرآن و دیگری عترت و اهل بیت خودم. مادام که شما به این دو دست بیازند هرگز گمراه نخواهید شد و این دو یادگار من هیچ گاه از هم جدا نمی‌شوند.»سند حدیث: این حدیث را ۲۰۰ نفر از علمای اهل سنت نقل کرده‌اند که میر حامد حسین نام این اشخاص را آورده‌است. همچنین صحّت این حدیث توسط رساله‌ای که «دارالتقریب بین المذاهب الاسلامیه» در مصر در چند سال پیش در مورد این حدیث چاپ کرد به اثبات رسیده‌است.توضیح کوتاه: کسانی که تا روز رستاخیز پیوند ناگسستنی با قرآن دارند باید مانند خود قرآن از خطا و اشتباه معصوم باشند و لازمه این دو مقام (مصونیت از گناه و اشتباه) آنست که قول و فعل اهل بیت علیهم السلام در اسلام حجت باشد. چنان که اعتقاد شیعه همین است.
۳- حدیث سفینه نوح:
«مَثل ِ اهل بیت من در میان امتم همانند کشتی نوح است. هر کس وارد آن شد نجات یافت و هر کس به آن پناه نبرد غرق گردید.»سند حدیث: این حدیث متواتر را ۹۰ نفر از علمای اهل سنت نقل کرده‌اند که نام آن‌ها را مرحوم میر حامد حسین در کتاب «عبقات الانوار» آورده‌است.
۴- حدیثی دیگر:
«... سو گند به آن که جانم به دست اوست این شخص - علی - و کسانی که پیرو و شیعه اویند در قیامت رستگارند.»سند حدیث: این حدیث را سیوطی (دانشمند سنی مذهب) در کتاب «درّالمنثور» آورده‌است.
يکشنبه 1/6/1388 - 15:27
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته