• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 164
تعداد نظرات : 73
زمان آخرین مطلب : 5829روز قبل
شعر و قطعات ادبی

تنهائی زخمی است بر دل مرد
کسی را پیدا نکرد که با او مانوس شود
همه در فکر نان و آب خویشند
او در نور همین آفتاب ؛ با اینهمه ازدحام
احساس تنهائی می کند
احساس برودت در یک آسمان خورشید
در یک آسمان جمعیت

شنبه 22/4/1387 - 1:15
شعر و قطعات ادبی
یک سینه بود و اینهمه فریاد
 می برد بانگ خود را تا برج آسمان
 می کوفت مشت خود را بر چهره زمان
زنجیر می گسست
 دیوار می شکست
 انگار حق خود را می خواست
می زد به قلب توفان
می افتاد
می رفت و خشمگینتر
 برمی گشت
می ماند و سهمگین تر برمی خاست
یک سینه بود و این همه فریاد
 تنها
 اما شکوهمند توانا
 دریا
شنبه 22/4/1387 - 1:11
شعر و قطعات ادبی

انگار با من از همه کس آشناتری
 از هر صدای خوب برایم صداتری
 ایینه ای به پاکی سر چشمه ی یقین
با اینکه روبروی منی و مکدری
تو عطر هر رسیده و نجوای هر نسیم
 تو انتهای هر ره و آن سوی هر دری
لالای پر نوازش باران نم نمی
خاک مرا به خواب گل سرخ می بری
انگار با من از همه کس ‌آشناتری
 از هر صدا خوب برایم صداتری
 درهای ناگشوده ی معنای هر غروب
مفهوم سر به مهر طلوع مکرری
هم روح لحظه های شکوفایی و طلوع
هم روح لحظه های گل یاس پرپری
 از تو اگر که بگذرم ، از خود گذشته ام
 هرگز گمان نمی برم از من ،‌ تو بگذری
انگار با من از همه کس آشناتری
 از هر صدای خوب برایم صداتری
 من غرقه ی تماس غرقاب های مرگ
 تو لحظه ی عزیز رسیدن به بندری
 من چیره می شوم به هراس غریب مرگ
 از تو مراست وعده ی میلاد دیگری
 از تو اگر که بگذرم از خود گذشته ام
 هرگز گمان نمی برم از من تو بگذری
 انگار با من از همه کس آشناتری
از هر صدای خوب برایم صداتری

شنبه 22/4/1387 - 1:7
شعر و قطعات ادبی

آنچه به دید می اید و
آنچه به دیده می گذرد.

آنچنان که سپاهیان
مشق قتال میکنند
گستره چمنی می تواند باشد،
و کودکان
رنگین کمانی
رقصنده و
پر فریاد.

اما آن
که در برابر ِ فرمان ِ واپسین
لبخند می گشاید،
نتها
می تواند
لبخندی باشد
 که در برابر ِ فرمان ِ واپسین
لبخند می گشاید
تنها
می تواند
لبخندی باشد
در برابر« آتش!»

 

شنبه 22/4/1387 - 1:3
شعر و قطعات ادبی

خرم دل آنکس که غم خانه ندارد
اندیشه خویش و غم بیگانه ندارد
مرغی که گرفتار قفس بوده همه عمر
اندیشه کجا دارد اگر لانه ندارد
شب تا به سحر شمع نمی لرزد و سوزد
اما خبر از سوزش پروانه ندارد
در حسرت یک جام بگرید چو صراحی
هر کس که چو من راه به میخانه ندارد
گر بشنود افسانه من نرم شود لیک
چشمی به من و گوش به افسانه ندارد
یک روز یه دندان بگزد لب ز ندامت
آنکس که لبی بر لب پیمانه ندارد
کیوان همه کس سنگ به سوی تو پراند
این شهر مگر غیر تو دیوانه ندارد

شنبه 22/4/1387 - 1:1
شعر و قطعات ادبی

تاریک تراز ستاره ی مهجورم !
تنهاتر از تو با تو شدم خاموش
با هر ستاره ای که به لب روئید
جان شد ز خاک مرگ سیاهی پوش
سوی تو بود رویش دستانم
 غافل ز ابرو پرده کشیدنهاش
در انجماد سنگی و فرتوتی
دل با تو بود قصه شنیدنهاش
چشمت به راه بود که باز آید
 پیک سپید - نامه ی خورشیدی
 خورشید آمد و تو فرو مردی
عشقت نمود آنچه نمی دیدی

 

شنبه 22/4/1387 - 0:53
شعر و قطعات ادبی

ای وطن که ثناخوان و دعا گوی توام
شادمانم که فسون کرده جادوی توام
بسته مهر تو و چهره دلجوی توام
نبوده دیدۀ امید به جز سوی توام
« روزگاری است که سودازده روی توام
خوابگه نیست به جز خاک سر کوی توام
»

خاک کوی تو مرا به ز گل و یاسمن است
پیش من زاغ تو چون طوطی شکرشکن است
منظر چشم من آئینه حب الوطن است
در رکاب تو مرا رخت شهادت به تن است
« به دو چشم تو که شوریده تر از بخت من است
که به روی تو من آشفته تر از موی توام
»

سالها با غم عشق تو سر و کارم بود
مهر رخسار مهت شمع شب تارم بود
وصف زیبائی تو زینت گفتارم بود
جان که شد در رهت از طالع بیدارم بود
« نقد هر عقل که در کیسه پندارم بود
کمتر از هیچ بر آمد به ترازوی توام
»

جان ناقابل من باد فدای وطنم
به فدای تن و جان تو شود جان و تنم
فخر من باشد اگر در قدمت سرفکنم
آنکه جز مدح و ثنای تو نگفته است منم
« زین سبب خلق جهانند مرید سخنم
که ریاضت کش محراب دو ابروی توام
»

این نخواهم که ز کوی تو سلامت بروم
در روم از سر کویت به ندامت بروم
مرغ بی بالم و حاشا که ز دامت بروم
من به قربان تو و آن قد و قامت بروم
« تو مپندار کزین در به سلامت بروم
که گرم تیغ زنی بنده بازوی توام
»

بنده کیوان که ره مدح و ثنا میپوید
شوکت و عزت ابنای وطن میجوید
او گیاهی است که در خاک وطن میروید
در ره حفظ وطن دست ز جان میشوید
« سعدی از پرده عشاق چه خوش میگوید
ترک من پرده برانداز که هندوی توام
»

جمعه 21/4/1387 - 2:4
شعر و قطعات ادبی

چه نابم می کند سرودن
 چشمه ای زلال و
 اقیانوسی
 که تاج زمین را بر سر دارد
 و مروارید ها
گرانبهاتر از آنند که قیمتی یابند
می آیی
از همه جای این گستره ی بی انتها
 و ماه را
 در آبگیر های ساده
 آرام
می دهی
 جزیره ای شکفته
از عطر سپیده دم برگ ها و شبنم هاست
که سراب هذیان کویر را
 خاموش می کند
 مرموزتر از آنی
 که محراب شوریده ی قامتت را
 آینه ای سازم
 می آیی
 به لطفات انگشت های نسیم
 ناب
- درست مثل خودت !
 و دیگر عشق -
حتی
 وقتی
 که ویرانی ِ خشونت احاطه ی طوفان را
 به اعماق
 پرتاب
می کنی

جمعه 21/4/1387 - 1:59
شعر و قطعات ادبی

شگفتا، باغى در دل شعله‏زار
بر شیب ِ شفافى
كه گوزن بر آن مى‏آساید.
غلغله‏ى نبض
سرودى مى‏گردد
و آن‏گاه كه در دل ِ شب
طبق ِ آفتاب برآید
گل ِ صد برگ
دل را تاج بر سر مى‏نهد

جمعه 21/4/1387 - 1:56
شعر و قطعات ادبی

نخستین

 روزنه ای از امید ، گرم و گرامی
 روشنی افکنده باز بر دل سردم
 دایم از آن لذتی که خواهم آمد
مستم و با سرنوشت بد به نبردم
 تا بردم گاهگاه وسوسه با خویش
 کای دله دل ! چشم ازین گناه فرو پوش
یاد گناهان دلپذیر گذشته
بانگ برآرد که : ای شیطان ! خاموش

وسوسه ی تو به در دلم نکند راه
 توبه کند ، آنکه او گنه نتواند
 گرگم و گرگ گرسنه ام من و گویم
 مرگ مگر زهر توبه ام بچشاند

 دومین

باز شب آمد ، حرمسرای گناهان
 باز در آن برگ لاله راه نکردیم
وای دلا ! این چه بی فروغ شبی بود
حیف ، گذشت امشب و گناه نکردیم

ای لب گرم من ! ای ز تف عطش خشک
 باش که سیرت کنم ز بوسه ی شاداب
 از لب و دندان و چهره ای که بر آنها
رشک برد لاله و ستاره و مهتاب
اخترکان ! شب بخیر ، خسته شدم باز
 بسترم از انتظار خسته تر از من
 خسته ام ، اما خوشم که روح گناهان
 شاد شود ، شاد ، تا شب دگر از من

 آخرین

 مست شعف می روم به بسترم امشب
 بر دو لبم خنده ، تا که خنده کند روز
 باز ببینم سعادت تو چه قدر است
 بستر خوشبختم ! ای ... بستر پیروز

جمعه 21/4/1387 - 1:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته